< فهرست دروس

درس تفسیر ملاصدرا استاد مرتضی جوادی آملی

1402/12/24

بسم الله الرحمن الرحیم

 

موضوع: تفسیر ملاصدرا / آية الکرسی/

 

جلسه چهل و ششم از تفسير آيت الکرسي از تفسير جناب صدرالمتألهين و بخش پاياني فقره سوم يعني الحي القيوم خب همونطوره که از مطالب قبل روشن شد مرحوم صدرالمتألهين تفسير آيت الکرسي که سيد آيات قرآني هست رو به بيست مقاله و يک خاتمه البته مقدمه اي هم بود تقسيم کردند و مطالب رو در اين بيست مقاله بيان فرمودند که هر فقره اي از فقرات آيت الکرسي رو به يک مقاله اختصاص دادند کلمه شريفه و لفظ جلاله الله مقاله اولي بود لا اله الاهو هم مقاله ثانيه و الحي القيوم هم محاله ثالثه مقاله ثالث رو به سه فصل تقسيم کردن و فصل اول راجع به مفهوم و واکاوي دو کلمه شريفه الحي و القيوم بود و فصل دوم رو اختصاص دادن به اينکه آيا الحي القيوم وجود دارد آيا حقيقتي به نام الحي القيوم هست يا نه به تعبيري به حليت بسيطه آن پرداختن و در فصل سوم به معارفي که بر اساس اين دو اسم الحي و القيوم که در مجموع هم يک اسم مي شود همون طور که بيان فرمودند مثل بعل البک اون معارفي که از اين اسم شريف الحي القيوم استفاده مي شود رو دارند ذکر مين اصرار مرحوم صدرالمتألهين اين هستش که اين کلمه الحي القيوم اسم اعظم است و چون اسم اعظم است طبعا همه اسما ديگر رو تحت شمول خود دارد در اين بخش پاياني و فصل سوم اصرارشون اين است که همه ي معارفي که در اين فضا هست در حقيقت در سايه ي الح القيوم براي حق سبحانه و تعالي اثبات مي شود که برخي از اون ها رو در جلسات قبل ملاحظه فرموديد و در اين جلسه هم برخي ديگر از معارفي که از کلمه الحي القيوم استفاده مي شود و دارن ذکر مي کنند مي فرمايند که توجه و تامل در کلمه الحي و القيوم اين اسم حکيم و جواد و غني رو به همراه دارد با تحليل معنايي الحي القيوم نشان داده مي شود که اين حقيقت هم متضمن معناي حکيم است هم متضمن معناي جواد است و هم متضمن معناي غني ضمن بيان تک تک اين سه واژه شريف و سه معرفت والاي الهي يعني واژه حکيم واژه جواد و لفظ شريف غني اين هر سه در حقيقت در ضمن کلمه القيوم معنا پيدا مي کند اين بخشي ديگر از معارفي که مبتني بر معرفت کلمه الحي القيوم قابل استفاده است و منها يعني از اون جمله معارفي که از کلمه الح القيوم نشئات گرفته مي شود و منشعب مي شود عبارت است از «و منها أن كونه قيّوما يوجب كونه حكيما جوادا غنيّا» حالا به لحاظ واکاوي معناي کلم حکيم و همچنين جواب و همچنين غني تا روشن بشود که همه اين ها در ضمن معناي القيوم مي شود فهميده بشود «لأن حكمته إيجاد الموجودات على أحكم وجه و أتقنه» يعني وقتي گفته مي شود خدا حکيم است يعني ايجادي دارد که اين ايجاد بر محکم ترين و متقن ترين وجه شکل مي گيرد «لأن حكمته» اگر گفتيم خدا حکيم است يعني ايجاد موجوداتش بر احکم وجه و عتقن وجه هست همون طوري که حق سبحانه و تعالي در قرآن مي فرمايد که « أَتْقَنَ كُلَّ شَيْءٍ» يعني همه چيز بر اساس احکام و اتقان شکل مي گيرد به «بحيث يترتّب عليها المنافع» تمامي منافعي که از يک شي قابل فهم است و قابل درک هست مبتني بر اتقان و حکمت اوست اگر يک شيئي حکيمانه و متقنانه موجود شود و آفريده بشود همه منافع و آثار براش مترتب است «بحيث يترتّب عليها المنافع و يندفع عنها المضارّ» اگر يک حقيقتي در نهايت اتقان و احکام بود نه تنها همه منافع بر آن مترتب است بلکه همه مزار هم از آن مندفع است و از آن دفن مي شود «و يندفع عنها المضارّ،» و به صورت قياس بيان مي کنند مي فرمايند که «و لو لم يكن حكيما» اگر حق سبحانه و تعالي معاذ الله حکيم نباشه در ايجادش ادغام و احکام نباشه «لكان في إيجاده للأشياء نوع خلل أو قصور أو نقصان» طبعا لازمه اش اين است که اگر محکم نباشه يک خللي که فطرتي باشه يک شکستي باشه يا نقصاني باشه قصوري باشه و امثال ذلک اتفاق خواهد افتاد و اگر اين طور باشه خداي عالم قيوم نخواهد بود قيوم يعني اون حقيقتي که مقيوم وجودي اشيا و موجودات هست اگر خداي عالم مقدم است پس لزوما بايد در کارش و آفرينشش احکام و اتقان باشد «لكان في إيجاده للأشياء نوع خلل أو قصور أو نقصان فلم يكن قيّوما بذاته إذ يتصوّر قيّوم آخر غيره لم يكن فعله ذا خلل و آفة- هذا خلف» اگر خداي عالم قيوم نباشد خلل و نقصان و ضعفي در کار پيش خواهد آمد و طبعا يک واجبي که قيوم است اين کار بخواد انجام بده طبعا اون قبلي قيوم نيست و در حالي که ما اون رو قيوم دانسته ايم « إذ يتصوّر قيّوم آخر غيره لم يكن فعله ذا خلل و آفة- هذا خلف» بنابراين ما چون واجب را اثبات کرديم که او حي قيوم هست بنابراين در تمام کارها احکام و اتقان به گونه اي وجود دارد که خلل و قصور و نقصاني درون کار نيست « فثبت أنه حكيم في أفعاله على الوجه المذكور» که احکام و اتقان در فعل و صنع او وجود دارد « و هو إنما ينتظم بايداعه‌ في كل شي‌ء عشقا جبليّا لما هو كامل منها لكماله- لينحفظ به كماله- و شوقا غريزيّا لما هو ناقص منها إلى كماله ليتحرّك نحو كماله الممكن في حقّه و يجبر بها نقصه، و لهذا قيل: «لو لا عشق العالي لا نطمس السافل»» خب اينا همه هست لوازم و همراهان و هم صحبتان با قيوم است که اگر يک حقيقت قليون بود در فعلش يک عشقي را يک شوق و محبتي را که سرشت اشيا باشد ايجاد مي کند تا اشيا نسبت به اون حقيقت برتر که کمال برتر محسوب مي شود مشتاق باشند عاشق باشد همواره يک موجود عالي از برتر و والاتر خودش عاشق هست و کمال دار نسبت به اون کمال عاشق است و نسبت به سافل شائق است اين دو تا ويژگي همواره بايد مورد توجه باشد يکي عشق ديگري شوق عشق نسبت به کمال بالاتر و شوق نسبت به موجود پايين تر « و هو إنما ينتظم بايداعه‌» يعني اين قيوم نظم و نظام پيدا مي کند به وسيله ايداعش در کل شي در هر شيئي يک عشقي را ايداع به ودعيت گذاشته و در حقيقت در نهاد و جبلت و سرشت اون اشيا يک محبتي رو نسبت به اون موجودي که برتر و کامل تر هست قرار داده « و هو إنما ينتظم» در کارش اين نظم و اين اتقان و احکام به گونه ايست که در هر شيئي يک عشقي را به وديعت مي نهد تا به وسيله اين عشق به موجود برتر از خود عشق بورزد و کمال او را طلب بکند «بايداعه‌ في كل شي‌ء عشقا جبليّا لما هو كامل منها لكماله» چون اون کامل کمالي درش وجود دارد اين موجودي که خداي عالم آفريده است عشق نسبت به اون کمال برتر رو در او قرار مي دهد « لينحفظ به كماله» يعني چرا نسبت به بالايي عشق قرار مي دهد براي اينکه مي خواد کمال برتر رو براي خودش تحصيل کند اين يک « بايداعه‌ في كل شي‌ء عشقا جبليّا و شوقا غريزيّا» اين شوق غريزي براي چيه « لما هو ناقص منها إلى كماله» براي اينکه اون موجود مادون را و سافل را نسبت به خودش علاقه مند بکنه تا کمالي که در وجود او دارد در اون پاييني هم حاصل بشود « و شوقا غريزيّا لما هو ناقص منها إلى كماله» شوقه به سمت کمال اون موجود تا در حقيقت اين موجود سافل به توجه کمال برتر همواره به اون کمال برتر ناظر باشد پس شاقب است به مادون و عاشق است لما فوق «ليتحرّك نحو كماله» يعني اون موجود ناقص نحو کمالش حرکت بکند «ليتحرّك نحو كماله الممكن في حقّه و يجبر بها نقصه» و به وسيله اين کمالي که تحصيل مي کند نقص مادون و سافل هم برطرف بشود « و لهذا قيل: «لو لا عشق العالي لا نطمس السافل»» سافل و موجود مادون تنها با يک عامل همواره روشن و متحرک است و اون عبارت است از عشق به کمال نسبت به اما « لو لا عشق العالي» اگر عشق نسبت به عالي براي ساحل نباشد « لا نطمس السافل» سافل در درون خود فرو خواهد رفت و افسرده خواهد شد اين يک کمال از کمالات الهي که قيوم حکيم است کمال ديگر اين است که قيوم جواد است اول جود رو معنا مي کنن و اينکه لزوما معناي قيوم و حقيقت قيوم متضمن کمال جود براي واجب پس حالا هست « و «جوده» تعالى عبارة عن إعطائه لكل شي‌ء ما يليق به من غير غرض و لا عوض» جود هم همونطوره که جناب شيخ الريس بوعلي سينا در اشارات در نمت نهم و نظائر آن يا دهم بيان فرموده اند اين جور ذکر کردند که اعطا کمالي براي ديگري باشه که البته اون ديگري اولا لائق و سزاوار و شايسته اون کمال باشه و در عين حال ضمن اينکه اين کمال رو اعطا مي کنه هيچ غرضي و هيچ عوضي رو طلب نمي کنه نه غرضي داره که بخواد نقصي رو از خودش برطرف بکنه نه عوض و جوابي از اون شيئي که به او کمال اعطا کرده انتظار داره تا يه همچين امري در حقيقت جوب محسوب نشه جود اون چيزي است که ديگري مي بخشد و اعطا مي کند بدون اين که غرضي و يا عوضي رو در نظر داشته باشد زيرا اگر بخواهد غرض و عوضي داشته باشد اين معامله است ديگه جود نيست بخشش نيست « سواء كان عينا أو ثناء أو صيتا أو فرحا» يا هر چيز ديگه هر چيزي که آدم به عنوان اوز بخواد از اون طرفي که به او کمال بخشيده انتظار داشته باشه اين ديگه جود محسوب نميشه گاهي اوقات انتظار يک سلام کردن دارد خب وقتي يک انتظار يک سلام دارد خب اين ديگه جود نيست اگر کسي کمالي رو به ديگري اعطا کنه حقيقتي رو به ديگري بده البته اون ديگري بايد لايق اين کمال باشه او و هيچ توقعي و غرض و عوضي در نظر نداشته باشه اين ميشه جود « سواء كان عينا أو ثناء أو صيتا أو فرحا، و بالجملة «الجواد الحقيقي» اوني که حقيقت جواد هست بعضي ها ظاهر و شکل جود رو دارن اما از حقيقت جود برخوردار نيستن « و بالجملة «الجواد الحقيقي» من لا يكون إعطائه شيئا لأجل أولويّة حاصلة من العطاء عائدة إلى ذاته» اگر بنا باشه که اين معطي کمالي را خيري را به ديگري عطا بکنه به اين جهت که از ديگري هم يک عطايي به او برگرده خب طبيعي است که اين جود محسوب نميشه «و بالجمله الجواد الحقيقي» اون کسي ست که « من لا يكون إعطائه شيئا لأجل أولويّة حاصلة من العطاء عائدة إلى ذاته،» و الا اگر بنا باشه که انسان به جهت يک عوض و يا غرضي که از اون کسي که بهش عطايي که کمالي بهش داده شده انتظار داشته باشه اين در حقيقت جود نخواهد بود بلکه معامله و استفاده است « و إلا لم يكن إعطائه جودا محضا، بل معاملة و استفاضة، فلم يكن تامّا في ذاته» پس اين کسي که هميشه انتزاري داشته باشه که بايه غرضي و يکوضي خودشو کامل کنه اين يک موجود تام نيست در حالي که قيوم يک موجود تام است و اگر چيزي را عطا کرد قطعا به دايق براي غرض و يائب است نخواهد بود « فلم يكن تامّا في ذاته، لأنه عادم كمال يجبر بذلك الإعطاء نقصانه» در حقيقت او کمالي را به ديگري عطا مي کند و انتظار دارد به خاطر اون کمال که اون ديگري به او برمي گرداند نقصش را برطرف کند « لأنه عادم كمال يجبر بذلك الإعطاء نقصانه» که جبران مي کند به وسيله اين بخششي که نسبت به اون شخص يا کسي دارد نقصانش را مي خواهد جبران کند « و كلّما كان كذلك لم يكن قيّوما بذاته» همه اينا در قالب قياس بايد تبيين بشه و در مقام تحقيق يعني اين طور گفته مي شود که اگر کسي قيوم است قيوم اون کسي است که اعطاش بر اساس عوض و غرض نباشد اگر کسي اعطاش بر اساس عوض و غرض باشد قيوم نيست ما واجب را قيوم فرض کرديم بنابراين جود او حقيقي است و بدون عوض و غرض خواهد بود « و كلّما كان كذلك لم يكن قيّوما بذاته، و إلا لم يقتصر في تحصيل كماله إلى وسط» اگر قيو بود هرگز اکتفا نمي کرد در تحصيل کمالش به يک وسطي به يک امر ديگري بخواد امر دي ديگر رو واسطه قرار بده تا اينکه بتونه به وسيله اون عوض يکي از او مي گيره يا غرضي که تامين مي کنه خودشو جبران بکنه « و كلّما كان كذلك لم يكن قيّوما بذاته، و إلا لم يقتصر في تحصيل كماله إلى وسط، فحيث يكون كمال بلا نقص، و تمام بلا قصور، و فعل بلا قوة كان فعله منبعثا عن ذاته بذاته، و كرمه ناشيا عن حاقّ حقيقته غير معلّل لغيره و لا مستند إلى ما سواه، فيكون فعله جودا حقيقيا» مي فرمايند که اين همش در حقيقت در قالب برهان داره ارائه ميشه از آن جهت که واجب سبحانهو تعالي کمالي است بدون نقص و تمامي ست بدون بلا قصور و فعليش بلاقوه بنابراين فعل او منبعث است از ذاتش به ذاته يعني بدون هيچ واسطه اي بدون هيچ فاصله اي مستقيما از جايگاه ذاتش اين موجودات را مي آفريند يا اصل وجود را يا کمالات وجودي را « فحيث يكون» يعني اين واجب سبحانه و تعالي اسم يکون واجب به اصطلاح يا در حقيقت اون يکون اينجا کانه تامه است « فحيث يكون كمال» يعني واجب کمال محض است «فحيث يكون كمال بلا نقص، و تمام بلا قصور، و فعل بلا قوة كان فعله منبعثا عن ذاته بذاته، و كرمه ناشيا عن حاقّ حقيقته» و هرگز اون قيومي که عين کمال است عيد تمام از عين فعل است معلل نيست که « لغيره و لا مستند إلى ما سواه، فيكون فعله جودا حقيقيا؛ و إذا ثبت أنه جواد حقيقي لم يكن في ذاته و لا في فعله مفتقرا إلى غيره، فيكون غنيّا» وصف سومي که و قبلا بيان فرموده بودن وصف غني بود آيا واجب غني است يا نه بله غني است چطور براي اينکه او چون قيوم است و مقوم همه ي موجودات است و همه ي موجودات به او محتاج اند پس او غني است و بي نياز است « و إذا ثبت أنه جواد حقيقي» نه جوادي که به هر حال به دنبال عوض و غرض غرض باشد يه جواد حقيقيست « لم يكن في ذاته و لا في فعله مفتقرا إلى غيره» وقتي مفتقر نبود و محتاج نبود « فيكون غنيّا من جميع الوجوه، و كلّ ما سواه لإمكانه مفتقرا إليه» در ذات خودش به امري غير خودش نياز نداشته باشد يک و فقر و نياز همه موجودات رو هم برطرف بکند و چون ذات باراري سبحانه و تعالي اين گونه است بنابراين او غني است « و كلّ ما سواه لإمكانه مفتقرا إليه، كما في قوله تعالى: وَ اللَّهُ الْغَنِيُّ وَ أَنْتُمُ الْفُقَراءُ» خب اين هم سه معرفت از معارف الهي جواد است و حکيم است و غني در فرع بعدي يکي ديگر از معارف الهي روان کشف کنند که بر مبناي قيوميت بهره مي برد عرض شد که اصرار مرحوم صدرالمتألهين اين هست که الحي القيوه اسم اعظم است و اسم اعظم تمامي اسما کليه حضرت حق را در بر دارد يکي از اسما حق سبحانه و تعالي مالک بودن و يکي ديگر ملک بودن است هم مالک است و هم ملک است مالکيت از يک جهت و سلطه و اشراف هم از جهت ديگر هم مالک هست و هم ملک وسلطان و پادشاه اين معناي مالک بودن و همچنين ملک بودن از اسم قيوم حضرت حفت سبحم تعالي استفاده مي شود و روشن مي شود الان جناب صدرالمتألهين مي خوان از کلمه قيوم و معناي مقوميت باري سبحانه تعالي مالکيت را و ملک بودن و پادشاه بودن رو استفاده کنن و منها يعني از اون جمله معارفي که منشعبه از معرفت الحي القيوم هست اين است که « و منها أنه لمّا كان قيّوما كان مالكا و ملكا للموجودات الممكنة» تمامي موجودات ممکن تحت مالکيت الهي و تحت سلطنت و پادشاهي و سلطه الهي است « و يكون العوالم كلّها ملكه و ملكه» همه و همه ملک او هستند تحت مالکيت او هستن و تحت سلطنت و اشراف او « كلّها ملكه و ملكه» ملک او هست يعني او مالک اون هاست ملک او هستندن يعني سلطنت و اشراف حق سبحانه و تعالي نسبت به ما وجود دارد و اگر در آياتي قرآني خونده مي شود که له الملک ناظر به همينه يا « و لقوله: «وَ لِلَّهِ مُلْكُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ»» ناظر به همين معناي سلطنت يا معناي مالکيت است و ذالک ان القيوم اين سخن الان اين طور است بله خدا مالک است و ملک است اما اين نسبتش با قيوم چيه فرمود که « و ذلك لأن القيّوم- بمعنى المقوّم لما سواه ذاتا و وجودا» حق سبحانه و تعالي ذاتا و وجودا مقوم ما سوا است مقوم ما سوا هستش اين چون مقيوم ما سوا هست « يلزمه أن يكون له وجودات الأشياء و ذواتها» چون او مقوم هست بنابراين همه ي اونچه که در نظام هستي و عالم وجود هست همه و همه در حقيقت در تحت عنايت اوست در حقيقت شان اوست نکته اي که اينجا بيان مي کنن اين استش که ما از کلمه قيوم داريم استفاده مي کنيم نه از کلمه علت چرا اين کلمه قيوم به معناي آن است که در حقيقت قوام وجودي اشيا به دست حق سبحانه و تعالي است و اشيا در حقيقت شئون الهي محسوب مي شو بنابراين هر ذاتي مالک شئون خودشه يک و ملک و سلطه بر شعون خودش داره دو مي فرمايد که « لأن القيّوم- بمعنى المقوّم لما سواه ذاتا و وجودا- يلزمه أن يكون له وجودات الأشياء و ذواتها» يعني براي او هست که اين در حقيقت در مقام شان اون واجب محسوب مي شود هم مالک است و هم ملک است « يلزمه أن يكون له وجودات الأشياء و ذواتها، لأن المعلول- بما هو معلول- إنّما وجوده لعلّته الموجبة له» اين همون بحث ارجاع عليت به تشعان همين جاست که الان فرمود « قد حقّقنا ذلك بما لا مزيد عليه في موضعه‌» که اين مطلب رو در جلد دوم اسفار در اون فصل بيست و پنجم و بيست و ششم مرحله خامسه خوب خوب تشريح فرمودند که در حقيقت وجودات اشيا به عنوان شون هستن نه به عنوان معلولات «انما وجودة الاشيا لعلته» بلکه «لمقومه الموجبت له و قد حقّقنا ذلك بما لا مزيد عليه في موضعه‌» اتفاقا الان دارن اين دو کلمه رو يه معناي واضح تري مي کنن تا اين شان بودن روشن بشه مالک يعني چي و المالک لشيء يعني « ما له ارتباط ما إليه» اون چيزي که يک ارتباط مايي با يک شيئي دارد که اون شي تحت شمول وجودي اوست ميگن مالک « و «الملك للشي‌ء» ما له تصرف ما فيه» اون سلطه اي که دارد اون سلطنتي که دارد پادشاهي که دارد که تصرف رو به همراه دارد ملک است « فإذا كان ذات كل شي‌ء للقيّوم تعالى كان هو المالك و الملك بالحقيقة» اگر همه اشيا به لحاظ وجودي کاملا وابسته اند همه و همه در تحت شان اون مالک قرار گرفته اند اگر اين طور باشه بنابراين هم مالکيت واجب و هم ملک بودن و سلطه واجب بر اون ها که بتواند تصرف بکند ثابت مي شود « فإذا كان ذات كل شي‌ء للقيّوم تعالى كان هو المالك و الملك بالحقيقة» در ارتباط با کلمه مالک يوم دين اين معنا بسيار روشن است که خداي عالم مالک روز قيامت و روز جزا است اين مالکيت يعني کاملا تحت اشراف حق سبحانه و تعالي سلطه دارد سلطنت دارد و هر کاري که بخواهد در سرزمين وجودي قيامت به عنوان شان خودش انجام مي دهد « و أما التخصيص المفهوم من قوله تعالى: مالِكِ يَوْمِ الدِّينِ‌ ففيه وجه وجيه يعلمه الراسخون في العلم» راسخون في العلم اين معنا رو مي يابند که قيامت شاني از شئون الهي است در محضر خداست يه امر بيرون از ذات الهي نيست و لذا همه اشيا در روز قيامت به خاص به صورت خاص تحت سلطنت و پادشاهي حق سبحانه و تعالي قرار مي گيرند «ففيه وجه وجيه يعلمه الراسخون في العلم،» واقعا اين مسئله اي که قيامت شان الهي هست و به حدي خداي عالم اشراف دارد مالکيت دارد سلطه دارد پادشاهي دارد که به عنوان شان او محسوب مي شود مي فرمايند که اين براي محجوبين خيلي واضح نمي تونه بشه به هر حال محجوبين فکر مي کنند که قيامت يه روزي است که به عنوان امري بيروني و معلول و جدا و حق سبحانه تعالي نسبت به آن خ مالکيت دارد نه نوع مالکيت تفاوت مي کند به گونه ايست که قيامت در حقيقت تحت نفوذ مستقيم حضرت حق سبحانه و تعالي و تحت شمول خواهد بود « و لا يمكن لهم كشفه للمحجوبين مع أن ذكره يؤدي إلى شنعة الجهال المتشبهين بأهل العلم» اونايي که ناآگاهن و تشبه وهل علم دارن براي اهل علم نيستن خب نمي تونن اين معنا رو بيابن و بفهمن که چگونه حق سبحانه و تعالي هم مالک است و هم ملک و سلطه دارد و همه در اختيار او هستند « مع أن ذكره يؤدي إلى شنعة الجهال المتشبهين بأهل العلم، و كذلك القياس في إثبات سائر الصفات الإلهية و الأحكام الوجوبية» تاکنون چندين صفت از اوصاف الهي رو ملاحظه فرموديد اول معالک رو هود ملک بود جواد بود حکيم بود غني بود و عالم بود بعد سميع بود بصير بود و ساير اسماي ديگر مي فرمايد که « و كذلك القياس في إثبات سائر الصفات الإلهية» همه و همه اوصاف الهي را شما مي توانيد متضمن در معناي الحي القيوم بدانيد اگر قيوم را به درستي معنا بکنيد همون طوري که معناي جود و غني و حکيم و نه نظائر آن فهميده شد همون طور که مالک بودن و ملک بودن از قيم فهميده مي شود ساير اوصاف هم از اين امر فهميده مي شود « و كذلك القياس في إثبات سائر الصفات الإلهية و الأحكام الوجوبية، فإنك إن ساعدك التوفيق» اگر توفيقي يار تو باشه « و تأملت في هذه المعاقد التي كشفنا القناع عن وجهها» و اگر تو تحمل کردي در اون بزنگاه ها و مفاصل و فواصلي که من اون پرده ها رو از چهره ات کنار زدم و در معناي قيوم کوشيدم و سعي کردم که چيزي از غني و از ستار و حجاب بر روي تو نباشه « فإنك إن ساعدك التوفيق و تأملت في هذه المعاقد التي كشفنا القناع عن وجهها و أحسنت» و تو هم درايت کردي و اهل رويه و انديشه بودي « و أحسنت أعمال رويّتك فيها علمت أنه لا سبيل إلى الإحاطة بشي‌ء من المسائل المتعلقة بالعلم الإلهي إلا بوسيلة كونه تعالى حيّا قيوما» اگر اين معنا رو دقت بکني مي يابي که همه معاني و اسما و صفاتي که براي حضرت حق وجود دارد همه و همه تحت اشراف و تضمنيت اسم ح قيوم است بله « علمت أنه لا سبيل إلى الإحاطة بشي‌ء من المسائل المتعلقة بالعلم الإلهي إلا بوسيلة كونه تعالى حيّا قيوما» خب اينجا دارن يه تاکيدي مي کنم که اصرارشون اين است که اين کلمه شريفه الحي القيوم اسم اعظمي است که عهده دار به اصطلاح همه اسامي ديگه هستش « فلا جرم ليس ببعيد القول بأن الاسم الأعظم هو هذا».

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo