< فهرست دروس

درس تفسیر ملاصدرا استاد مرتضی جوادی آملی

1402/12/19

بسم الله الرحمن الرحیم

 

موضوع: تفسیر ملاصدرا / آية الکرسی/

 

جلسه چهل و دوم از تفسير آيت الکرسي از کتاب شريف تفسير مرحوم صدرالمتألهين و مقاله سوم که در ارتباط با کلمه شريفه الحي القيوم مطالبي را مطرح مي فرمايند، در اين مقاله که مقاله سوم از بيست مقاله اين مجموعه هست سه فصل از مباحث مطرح بود که فصل در باب «في مفهوم هذا الاسم و الشقاقه» که راجع به کلمه الحي و کلمه القيوم بحث مي کردند، و در فصل دوم در ارتباط با حليت بسيطه که آيا حي القيوم وجود دارد و اثبات وجود حي القيوم «في اثبات کونه تعالي هو الحي القيوم» و فصل سوم هم مباحث است که در پيش داريم تحت عنوان «في أن جميع المعارف الربوبيه و المسائل المعتبره في علم التوحيد ينشئب من هذين الأصلين» که ان شاءالله به مطالب آن کتاب هم خواهيم رسيد، آن فصل هم خواهيم رسيد، اکنون که در فصل دوم هستيم بخش اول اين فصل مطرح شد، بخش دوم اين فصل تحت عنوان مدارک بيانات و ادله وحياني و قرآني که در باب اثبات حي قيوم هست، مرحوم صدرالمتألهين اين فصل را در دو بخش در مقام اثبات اينکه حق سبحانه و تعالي حي قيوم هست تبيين مي فرمايند بخش اول ادله عقلي بود که في الجمله گذشت و اکنون به ادله نقلي و خصوصا آيات قرآني که بسيار نکات شريفي رو در اين بخش ملاحظه خواهيد فرمود در پيش روي خودمون داريم ايشون در حقيقت از طرقي که در کتاب عزيز ما قرآن مجيد آمده است در مقام اثبات اين که حق سبحانه تعالي الحي القيوم هست مطالبي رو مطرح مي کنند دليل اولي که از راه وحي و قرآن استفاده مي کنند مي فرمايند که مسلک حضرت ابراهيم خليل الرحمان هست که مسيري که ايشون در مقام اثبات حي قيومي استفاده مي کنند همين جمله ي لا أُحِبُّ الْآفِلِينَ است و اونچه که افول کننده هست و از بين رفتني است اين نمي تواند محبوب باشد نمي تواند اصيل باشد و طبعا خدايي که محبوب نيست و اصيل نيست هرگز نمي تواند حي قيوم باشد اين رو به عنوان يک مسلک دارن مطرح مي کنن و آياتي رو در اين رابطه ازش استفاده مي کنن «منها مسلك الخليل عليه السلام و هو النظر في الحركات و الأشواق الكليّة للأجرام العظام الفلكيّة المستلزمة للأفول في هويّ الإمكان، و هو مبغوض ممقوت للسالك الهارب عن النقص و الفناء، الطالب للوجود و البقاء، و لذلك قال لمّا رأى افول الكواكب: لا أُحِبُّ الْآفِلِينَ‌» اين لا احب الآفلين حد وسط برهان قرآني است که جناب صدرالمتألهين دارند استفاده مين مي فرمايند که محبوب خداي آفريدگار عالم محبوب است و آنچه که آفل است محبوب نيست پس اونچه که آفل است پروردگار عالم و حي قيوم و رب العالمين نخواهد بود اين مسير استدلالي است که در حقيقت در اين رابطه مي شود بيان کرد مسلکي که جناب خليل خليل ال الرحمان حضرت ابراهيم دارند طي مي کنند بر اساس اسار اربعه جناب صدرالمتألهين صفر اول محسوب مي شود مي فرمايند که «منها مسلك الخليل عليه السلام و هو النظر في الحركات و الأشواق الكليّة للأجرام العظام الفلكيّة المستلزمة للأفول في هويّ الإمكان» خب همه اين اجرام فلکي که عظام هستن و بسيار عظيم و دستگاه خلقت سماوي بسيار عظيم است «فَلَا أُقسِمُ بِمَوَقِعِ ٱلنُّجُومِ ؛ وَإِنَّهُۥ لَقَسَم لَّو تَعلَمُونَ عَظِيمٌ» اما همه و همه اين ها در حقيقت براي سالک به عنوان سفر اول محسوب مي شود سفر من الخلق الي الحق محسوب مي شود چون همه اين ها در هوي امکان هستند در پرتگاه امکان هستن بنابراين قطعا لازم است که يک حقيقتي اين ها را بتواند اداره کند و رب اين ها باشد و قيوم اين ها باشد و اون جز باري سبحانه تعالي نخواهد بود «و هو النظر في الحركات و الأشواق الكليّة للأجرام العظام الفلكيّة» که اين اجرام عظام فلکي مستلزمند بالافول و اين ها قطعا در هوي امکان در پرتگاه امکان قرار دارند و چنين امري هم «و هو مبغوض ممقوت للسالك الهارب عن النقص و الفناء،» اون کسي که در حقيقت در مسير سلوک الي الله قرار گرفته است و حارب است و فرار مي کند از نقص و فنا به سمت بقا در حرکت است قطعا چنين انساني هر آنچه را که در مسير افول باشد و در هوي امکان باشد مورد توجه او نيست بلکه مي رود به سمت حقيقتي که باقيست و کامل است «و هو مبغوض ممقوت للسالك الهارب عن النقص و الفناء، الطالب للوجود و البقاء» که اين ها هم حارب و هم طالب هر دو صفت سالکند سالک از يک طرفي حارب است و از سوي ديگر هم طالب و حاقب حارب است از نقص و فنا و طالب است الوجود والبقاء و لذلک جناب خليل الرحمن به خدا عرض مي کند که «لمّا رأى افول الكواكب: لا أُحِبُّ الْآفِلِينَ‌» بنابراين الله سبحان و تعالي چون رب عالمين است افول کننده نيست و مورد توجه و رغبت سالک است «و قال أيضا- على نبيّنا و عليه السلام» حضرت خليل الرحمان به عنوان پيامبر ماست که خداي عالم او را به عنوان ابو الانبيا در حقيقت ناميده است در سوره مبارکه شعرا آيه هفتاد و شش در حقيقت همين پيام رو دارد که اين آيه رو از روي قرآن تلاوت بکنيم آيه بله سيصد و و آيه هفتاد و هفت از سوره مبارکه ي شعرا در اين آيه خداي عالم اين گونه مي فرمايد که بله «فَإِنَّهُمْ عَدُوٌّ لِي إِلَّا رَبَّ الْعالَمِينَ‌» در حقيقت اون ها هر آنچه را که افول کننده هست و از بين رونده هست اين ها نمي توانند در مسير روبيت قرار بگيرند و حي قيوم شناخته بشوند « فَإِنَّهُم عَدُوّ لِّي إِلَّا رَبَّ ٱلعَلَمِينَ ؛ ٱلَّذِي خَلَقَنِي فَهُوَ يَهدِينِ ؛ وَٱلَّذِي هُوَ يُطعِمُنِي وَيَسقِينِ» به هر حال مي فرمايند که وقال ايضا علي نبينا عليه السلام حضرت ابراهيم به خدا عرض مي کند که « و قال أيضا- على نبيّنا و عليه السلام-: فَإِنَّهُمْ عَدُوٌّ لِي إِلَّا رَبَّ الْعالَمِينَ‌، عند انزعاجه إلى المحبوب الأول» وقتي که داره کنده ميشه از هر آنچه که در هوي يه امکان است به سمت محبوب اول که باري سبحانه تعالي است « و انقطاعه عن الأسباب و العلل. » هر آنچه را که در حقيقت در نظام سماوي و عضي وجود دارن اينا اسباب و عللن و انسان بايد به مسبب الاسباب توجه بکند و به سمت او انزعاج و قلع و کندني داشته باشد خب اين يک طريق که در حقيقت به عنوان مسلک حضرت خليل الرحمان مطرح شده به عنوان اينکه در مقام اثبات ربوبيت حق سبحان تعالي عنوان حقيقتي که حي قيوم است راه ديگري که در حقيقت طي مي شود مسير نفس انساني است از اين طريق جناب صدرالمتألهين خيلي به عظمت ياد مي کند و اين را هم طريق پيامبر گرامي اسلام معرفي مي کند که فرموده است «من عرف نفسه فقد عرف ربه» در اين مسير انسان سالک الي الله ميشود که سالک و مسلک يک حقيقت است و انها انسان با اين طريق مي تواند خود را به سمت اله برساند خود را به حقيقتي که حي قيوم است مرتبط کند ابتدائا خصائصي رو از نفس انساني ياد مي کنن و اينکه نفس انساني حقيقتا يک جوهر مستقلي است و مجرد است از احراز و امکنه و از مکان و زمان م مجرد است و در نزد خود حاضر است و به حقائق غيبي آگاه هست و يک سلسله اوصاف والايي که براي نفس انساني هست رو ذکر مين و مي فرمايند که معرفت نسبت به اين حقيقت والاي انساني مسيري است براي اين که انسان به روبيت الهي راه پيدا بکند و به حي قيوم و متصل بشود که منرا فنفسه فق عاررف و تعريف و توصيف بسيار جالب و شنيدني رو جناب متين در اين رابطه دارن مطرح مي کنن مي فرمايند که و منها يعني از اون مسيري که چون در پايان بخش قبل فرمودند « و هذا برهان شريف استفدناه من كلام بعض المتقدّمين الربانيّين على إثبات الصانع و وحدته أيضا، و لهذا المطلب مسالك و طرق اخر تركنا ذكرها مفصلا مخافة التطويل » اين مسالکي وجود دارد که « و طرق اخر تركنا ذكرها مفصلا مخافة التطويل» اما برخي از اين مسلک ها رو براي آشنايي با فضاي اثباتي حي قيوم دارن طي مي کنن اين مسلک هم مسلکه قابل توجهي است هم برهاني نيست و هم قرآن نيست که مي فرمايد « و منها طريقة النفس الإنسانية من جهة قوامها لا بالبدن» يعني ذاتا به خود قائم است يک موجود عرضي نيست يک وصف نيست يک جوهري است که عائم به نفس است و مستقل از بدن هم يافت مي شود گرچه براي انجام افعال در مقام عمل جسماني نيست اما حقيقتا و در مقام ذات مجرد است « من جهة قوامها لا بالبدن و تجرّدها عن الأحياز و الأمكنة» از داشتن حييز و مکان هم منزه است و در عين حال در نزد خود و ذات خود حاضر است « و علمها بذاتها و كونها مع تجرّدها مما لا يخلو عنها جزء من أجزاء البدن» در عين حالادي که مجرد است در تمام اجزا بدن حضور دارد و هيچ جزئي از اجزا بدن بدون روح نيست که اگر جزئي از اجزا بدن روح برا او حضور نداشته باشد و نفوذ تجردي نداشته باشد اين بدن قطعا از فعاليت باز خواهد ايستاد « مع تجرّدها مما لا يخلو عنها جزء من أجزاء البدن- علوها و سفلها» همه اجزا بدن چه اجزا اعلايي و چه اجزاي اصفري همه و همه در سايه ي اين روح مجردند که مي توانند فعال باشن و حرکت داشته باشن « انها يوجب الانتهاء إلى موجود واجب الوجود» اين نفس به رغم همه اين امتيازاتي که دارد يک موجود ممکن است و موجود ممکن لزوما بايد منتهي بشود به يک موجودي که واجب الوجود است و از اجرام و احياض و امکنه و اقدار منزه است و امکان اين نفس موجب بشود منتهي بشود به موجودي که واجب الوجود است اولا و مقدس مقدس است منزه است از اجرام و احياز و منزه است از امکنه و اقدار « و مع ذلك لا يخلو عنه سماء و لا الأرض» در عين حالي که خداي عالم منزه از جرم وحيظ ولم امکان و امثال ذلک هست او هيچ سماع و عرضي نيست مگر اينکه به حضور او و به اراده او حضور دارن و سماع هست و عرض هستن « و مع ذلك لا يخلو عنه سماء و لا الأرض، و لا برّ و لا بحر، إذ موجد الشي‌ء أولى بأن يكون بريئا من النقائص التي تتبرأ عنها المعلول» اگر واجب سبحانه و تعالي در حقيقت موجد اين گونه از حقايق هست و اين گونه از حقايق مثل نفس هم حتي بريد از نقئص حقس و پان و تعالي چون موجد اين ها هستبرا بودن از نقص و ضعف و عيب اولي است به وجود واجبي و مع ذلک بکه با اينکه در حقيقت مقدس از خداي عالم از همه اين اجرام و احيازتدر عين حال «لا يخلو عنها» از اين واجب هيچ سماعي به هيچ عضي هيچ برري به هيچ بهري از وجود حق سحان و تعالي و عنايت الهي به افاضه الهي خالي نيست که اينجا در مقام فعل هست نه در مقام ذات يا اوصاف ذاتي « إذ موجد الشي‌ء» که خداي عالم باشد « أولى بأن يكون بريئا من النقائص التي تتبرأ عنها المعلول» اگر مثلا نفس انساني به اصطلاح منزه است از احياز و امکنه و در عين حال در نفس خود در پيش خود حاضر است خب موجود چنين نفسي هم اولا هست به اين که هم در پيش خود حاضر باشد و هم از هر نقص و عيبي منزه باشند « و هذه طريقة نبيّنا صلّى اللّه عليه و آله‌» اين راه که براي اثبات رب العالمين و حي قيوم هست راه پيامبر ماست که فرمود « «من عرف نفسه فقد عرف ربّه» حالا در اينجا جناب صدرالمتألهين از اين راه خيلي دارن تجليل مي کنن دارن اين راه رو عظيم مي شمارن و مسلک اين راه را در حقيقت با سالک متحد مي دارند و هي يعني اين طريقه « هي أشرف الطرق المسلوكة لغيره من الأنبياء و الحكماء» نسبت به غير پيامبر اين شريف ترين راهي است که انبياي الهي و حکماي الهي در حقيقت براي معرفت ربط طي مي کنند « و ذلك لأن المسلك فيها عين السالك» خب طبيعي است که وقتي مسلک غير از سالک باشه شناخت سخت تر است اگر آيات آفاقي باشد شناخت سخت تر است اما آيات انفسي و نفس انساني اگر مسير معرفت الهي باشد راه آسان تر است « و ذلك لأن المسلك فيها عين السالك فلا يمكن أحسن منها في الطرائق الإمكانية» به نسبت راه هاي امکاني پيشفت نفسي هيچ طريقي از اين طريق بالاتر نيست « فما أشرفها و أشرف سالكها و ناهجها» چقدر شريف است اين طريقه و چقدر شريف است سالک که اين طريقه و ناهج و کسي که اين منهج را انتخاب کرده است « عم هاهنا طريقة أخرى أشرف الطرائق» اين مسيري که در حقيقت از اين به بعد ميخوان طي بکنن مسير برهان صديقي نيست تاکنون مسير مسيري که حضرت خليل طي کرده است آيات آفاقي بوده است اين طريقي که طريق پيامبر و حکما هست و انبياي الهي هست از طريق معرفت نفس است اما طريق برتر همون طور که در سطوره مبارکه سجده آمده است « سَنُرِيهِمْ آيَاتِنَا فِي الْآفَاقِ وَفِي أَنْفُسِهِمْ حَتَّى يَتَبَيَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَقُّ أَوَلَمْ يَكْفِ بِرَبِّكَ أَنَّهُ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ شهيد» الان اين قسمت سوم همين بخش پاياني سوره مبارکه سجده هست که بر اساس برهان صديقي دارن طي مي کنن « نعم هاهنا طريقة أخرى أشرف الطرائق كلها، بل لا نسبة لها إلى غيرها و قد سلكها الرسول و سلكها الصدّيقون من أهل بيته و أولاده- عليه و آله الصلوة و السلام- و سلكها الشهداء الصالحون من أمّته- التي هي خير أمّة أخرجت للناس» خب اين مسلک چه مسلکي است مسلکي است که انسان با توجه به حقيقت وجود مطلق از وجود او به وجوب او به رب العالميني او به حي قيومي او راه پيدا مي کند نه از طريق آيات و آفاقيي و نه از طريق آيات انفسيي مي فرمايند که اين مسير رو خب صديقون طي مي کنن اهل بيت عصمت و طهارت که در راس صديقين هستن و شهداي صالح از امت که در حقيقت به عنوان خير امت اخرجت للناس معرفي شده اند خب اين چه مسلکي است اين چه طريقي اي است « و هي النظر أولا في حقيقة الوجود المطلق الفطري التصور هويّة، الضروري التصديق هليّة» که به لحاظ هويت عقل فطري اون رو تصور مي کند و به لحاظ حليت اون رو هم تصديق مي کند به لحاظ وجودش او رو تصديق مي کند « و هي النظر أولا في حقيقة الوجود المطلق» که اين پذيرشش فطري و تصور است هويتا و از ضروري و تصديق از حقيقتا « لكونه أظهر من أن يستر و أجلى من أن يخفى» حق سبحانه و تعالي خيلي روشن تر و ظاهرتر از اين است که مستور و محجوب باشد و جلي تر از آن است که مخفي و پنهان باشد خب بعد از اينکه به اصل اين حقيقت وجود رسيديم با توجه به اين حقيقت وجود مطلق فطري و تصور و ضروري التصديق « ثم الارتقاء منه إلى نيل مرتبة الأحدية، و درك حقيقة الواجبية، و هويّة نور الأنوار، و إنيّة الواحد القهار» ما از هيچ راه ديگري براي ا اثبات اين ها الوحد القار لازم نيست تاملاتي داشته باشيم و آيات آفاقي و انفسي رو مورد بررسي قرار بديم بلکه با توجه به اصل وجود حق سبحانه وتعالي که تصورش فطري و تصديقش ضروري هست مي رسيم به اهو هدت احديت و اين که قهارييت است و او رب العالمين است و او حي قيوم است «ثم الارتقا و منه» يعني از اين وجود مطلق « إلى نيل مرتبة الأحدية، و درك حقيقة الواجبية» که اون حقيقت واجب است وجود براي او ضرورت دارد «و هويّة نور الأنوار، و إنيّة الواحد القهار.» که او حقيقتي است که واحد است و واحديت او واحديت وهوريت است و همه را تحت سلطه و پوشش وجودي خود دارد مي فرمايد که « و هذا أشرف الطرق و أنورها و أفضلها مطلقا،» از همه راه هاي معرفت حق سبحانه و تعالي از راهي که جناب ابراهيم خليل به بت پرست ها پيشنهاد داده بود که از مسير تامل در حرکات و اشباح اجرام نظام فلکيه بود يا طريق معرفت نفس اين طريق اعلا و انور و اشرف است « لكون الوجود هو السالك فيها بالحقيقة و المسلك و المسلوك إليه جميعا،» اگر در طريق دوم و طريق نفس سالک و مسلک يکي بودن اينجا ديگه سالالک و مسلک و مسلوک اليه همه يکي هستن همه و همشون سالک جلوه اي از جربات الهي است و موجود امکاني است که به وجود رب العالمين وجود پيدا کرده است همه در ساحت وجود الهي اند سالک و مسلک و مسلکليه جميعا در بستر وجود معنا مي شوند « كون الوجود هو السالك فيها بالحقيقة و المسلك و المسلوك إليه جميعا» وجود سالک و مسلک و مسلوک اليه هستش خود سالک هم در اين رابطه وجودا داره حرکت مي کنه و در مسلک وجود حق سبحانه و تعالي زيرا تامل در خود هستي که حقيقت هستي است انسان را به واجبيت واحديت احديت و قهاريت مي کشاند لذا مسلوک اليه همان واحد قهار است حي قيوم است و مسلک اون حقيقت مطلق هستش « و خاصيّة هذه الطريقة هو فناء السالك أولا في التوحيد، ثم بقاؤه بالوجود الحقّاني كما أشير إليه بقوله: شَهِدَ اللَّهُ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ وَ الْمَلائِكَةُ وَ أُولُوا الْعِلْمِ‌» که در سوره مبارکه آل عمران آيه هيجدهم اين کريمه شريفه وجود دارد بنابراين مي فرمايد که خاصيت عمده و ويژگي اين طريق اين است که انسان سالک در اين مسلک در حقيقت فاني مي شود و در فضاي توحيد مستقر است « فناء السالك أولا في التوحيد» و بعد وجود حقاني پيدا مي کند وجود حقاني يعني وجودي که ديگه انسان از خودش تهي شده و هر چه که هست جلوه حق در او متجلي است و او به وجود حق مي بيند مي شنود سخن مي گويد و حرکت مي کند همون قضاياي حديث قرب نوافل و قرب فرائض در سفر سوم و چهارم براي چنين سکي اتفاق مي افتد « ثم بقاؤه بالوجود الحقّاني كما أشير إليه بقوله: شَهِدَ اللَّهُ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ وَ الْمَلائِكَةُ وَ أُولُوا الْعِلْمِ‌» بعد اينجا يک مقايسه اي مي خوان داشته باشن بين مسيري که جناب ابراهيم خليل دارن طي مي کنن و مسلکي که مسلک رسول گرامي اسلام است که چقدر تفاوت است مسلک حضرت خليل الرحمنن طبق اين آياتي که در اين کرائم قرآني هست سفر اول است و راهي که جناب صدرالمتألهين دار دارند بيان مي کنند که پيامبر در اون مسلک بوده است سفر دوم و سوم و چهارم « فانظر إلى الطريقة المحمديّة، و قس إليها الطريقة الإبراهيميّة» مقايسه بکن ببينگي که چقدر فرق است «لتجد بينهما» که مي يابي بين اين دو تا «من التفاوت» که اولين سفر من الخلق الي الحق است و دومين سفر من الحق الحق و من الحق الخلق هست مالا يحصي تفاوت خيلي فراوان است « فإن طريقة الخليل عليه السلام التجريد المحض، و السفر الأول،» چون انسان مي خواهد به حق برسد و لازم است که از خلق ببرد و در حقيقت خلق براي او حاجب و ساطري نباشد اما در سفر سوم و چهارم خلق به جلوه رباني درآمده و در حقيقت نه تنها ساطر نيست بلکه نور حق است از « و السفر الأول، و السير إلى اللّه، لقوله» چون حضرت ابراهيم اين گونه بيان مي فرمود که « إِنِّي ذاهِبٌ إِلى‌ رَبِّي سَيَهْدِينِ‌» من دارم به سفر الهي حرکت مي کنم به سمت خدا مي روم و اين بياني ست از سفر اول « و الاحتجاب عن الخلق بالحقّ» يعني از خلق گريزانم و به سمت حق در حرکتم « و الاحتجاب عن الخلق بالحقّ و ترك ما سوى المرتبة الأحدية،» و آنچه که غير از مرتبه ي احدت است من دارم اون رو ترک مي کنم به سمت مرتبه ي احديت در حرکتم زيرا يعني هر آنچه را که از خلق و امثال ذلک از امور سماوي و حرکات و اشق کليه ولالجرام عظام الفلکيه وجود دارند همه و همه اين ها در حقيقت رهضرن و ادون و من از اين ها گريزانم و به سوي حق بر حرکتم « فَإِنَّهُمْ عَدُوٌّ لِي إِلَّا رَبَّ الْعالَمِينَ‌» خب اين طريقه طريقه اي که در حقيقت پيامبر گرامي اسلام بره حرکت مي کنه « مما يوجب الذهول عن لوازم الإلهية و المظاهر الأسمائية،» در حقيقت اين طريقي که ظاهرا حضرت ابراهيم ظاهراش پيام رو اصلاح کنم طريقي که حضرت ابراهيم دارن طي مي کنن « مما يوجب الذهول عن لوازم الإلهية و المظاهر الأسمائية» درحقيقت دارند از اونچه که از لوازم الهي و مظاهر اسمايي هست غافل مي شن يعني از خلق دارن مي برن جدا مي شن و به سمت حق در حرکتن « و طريقة الحبيب صلّى اللّه عليه و آله حفظ الأدب مع اللّه تعالى و المواظبة على العبودية في المواطن كلّها، و الجمع بين المحبة الذاتيّة و الأسمائية و الآثارية و ملازمة الحق في جميع الأسفار الأربعة- إليه و فيه و به و منه» مي فرمايند که حضرت يني رسول رسول گرامي که حبيب الله هست در همه ي نظام هستي حضور الهي رو دارد از خلق غافل نيست در مسير مواظبت بر عبوديت هست و در تمامي مواطن حضور دارد ولي حضور مع الله دارد حضوري که خدا را در همه مراحل هو معکم أين کما کنتم مي بيند « و طريقة الحبيب صلّى اللّه عليه و آله حفظ الأدب مع اللّه تعالى» که مراد از اين ادب يک ادب ارزشي نيست ادب دانشي نيست ادب حضور حق است در همه ي هستي يعني عالم محضر حق سبحانه و تعالي است و همه را به عنوان جلوه هاي الهي و تجليات الهي و مظاهر اسمايي و از آثاري و صفاتي حق مي بيند والجع بين المحبت الذاتيه يک و بين المحبت الاسمائه دو والآثاريه سه و حتي ملازمة الحق في جميع الاسفار الاربعة اين ملازمت اين معيت با حق و حق با او بودن اين از ويژگي هاي اين سفريست که جناب حبيب الرحمن دارن انجام ميدن « و الجمع بين المحبة الذاتيّة و الأسمائية و الآثارية و ملازمة الحق» که همه ممکنات را در سايه ملازمت حق مي بيند و حقاني مي نگرد « و ملازمة الحق في جميع الأسفار الأربعة- إليه و فيه و به و منه- في قوله تعالى هُوَ مَعَكُمْ أَيْنَ ما كُنْتُمْ‌ و هذه المعاني مشروحة مفصلة في مسفوراتنا، و ما ذكرناه يكفي للمستبصر فيما نحن بصدده إنشاء اللّه» اگر شما مي بينيد که ما با قلم اشاره اينجا رد مي شيم براي اينکه در مسفورات مان در کتاب هاي مفصل تر اين مسائل رو بازگو کرديم و اينجا براي مستبصر با يک اشاره اي رد مي شويم که بدانيد که اين نوع از توحيد يک توحيد رباني ويژه ايست که « شَهِدَ اللَّهُ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ وَ الْمَلائِكَةُ وَ أُولُوا الْعِلْمِ‌» در اين فضا حاکم هستش « فإذا ثبت أن مبدأ الممكنات موجود واجب بالذات ثبت كون الباري قيّوما لكونه قائما بذاته مقوّما لغيره» خب همون طور که مستحضر هستيد در سرفصل اين فصل دوم هم بيان شده است بث تحت عنوان في اثبات کونه تعالي و الحي القيوم است خب اين مسيري که تحت عنوان برهان صديقين بيان شده و آياتي که ملاحظه فرموديد در حقيقت و اين بيان و تبييني که جناب صدرالمتألهين فرموده اند روشن مي کنه که واجب الوجود اون حقيقتي است که احد است و واحد قهار است و مراد از واحد قهار همون حي قيومي است که ماس با الله به وجود او موجودند « ثبت كون الباري قيّوما لكونه قائما بذاته مقوّما لغيره.» قيوم يعني اين دو ويژگي رو دارد ذاتا به خود قائم است احدي نيست که در قيامه واجب سبحانه تعالي بخواد نقش داشته باشد بلکه همه و همه تحت قيموميت او هستند «مقوّما لغيره. ثم إن المؤثر إمّا أن يكون مؤثّرا» حالا اين نکته لطيفي هم در اينجا بيان مي کنند خيلي خوب ما اومدديم گفتيم خداي عالم واحد قهار است حي قيوم است اما نحوه قيوميت و قهارييت حق سبحانه و تعالي از جايگاه جبارييت و تسخير است يا نه حق سبحانه و تعالي قوام همه موجودات را به حق بر دست دارد نه از باب تسخير يا از باب جبارييت و نه نظائر آن باشد ولي که کاملا همه عالم تحت سلطه و قدرت الهي اند نه « على سبيل الجبر و التسخير و إما مؤثرا على سبيل القدرة و الاستقلال» پس الان در مقام بيان کيفيت قيوميت حق سبحانه و تعالي هستند مي فرمايند که « ثم إن المؤثر إمّا أن يكون مؤثّرا على سبيل الجبر و التسخير» که در اين رابطه عالم مجبور است و مسخر است و جز به اراده حق سبحان تعالي حرکت نمي کند و اين سلطه و غلبه ي حق است که داره کار مي کنه اين يک نگاه هست اما نگاه ديگر اين هستش که حق سبحان و تعالي نه بر اساس غلبه بلکه بر اساس قدرت و استقلال داره عالم رو اداره مي کند « ثم إن المؤثر إمّا أن يكون مؤثّرا على سبيل الجبر و التسخير و إما مؤثرا على سبيل القدرة و الاستقلال،» که خب خيلي اين مسئله جاي توجه داره که کيفيت و نحوه حضور حق سبحانه و تعالي در عالم رو داره نشون مي دهد « لكن الانجبار و التسخير ينافيان الوجوب الذاتي» اون چيزي که از ذات حق سبحانه و تعالي ترشح مي کند اون قدرت اوست و اون استقلال اوست و اقتدار وجودي اوست که دارد مبدايت رو اعمال مي کنه وگرنه از باب تسخير و جبر نيست « لكن الانجبار و التسخير ينافيان الوجوب الذاتي و المبدئية المطلقة» پس چه راهي وجود دارد « فيتعين أن يكون تأثيره بالقدرة» پس تعين پيدا مي کند و کيفيت تاثير حق سبحان و تعالي به اين است که او داراي اقتدار و قدرت است و استقلال است « فازيل توهّم كونه مجبورا في القيّومية و الإيجاد» معاذ الله اگر کسي تصور کنه که حق سبحان و تعالي در حي و قيوم بودن و قهار بودن مجبور است اين يک توهم و پندار باطلي است « فازيل توهّم كونه» که واجب سبحانه تعالي مجبور باشد در قيموميت و ايجاب « بقوله: الْحَيُّ الْقَيُّومُ‌» چطور حق سبحانه و تعالي در اين امر بر اساس قدرت و استقلال عمل مي کند نه بر اساس جبر و تسخير براي اينکه « فإن «الحيّ» معناه- كما سبق- «الدرّاك الفعّال»» همون طور که در فصل اول از مقاله سوم بيان شده است حي به معناي در دراک فعال از اون موجودي که اون ذاتي که ذاتا درک مي کند و قدرت بر عمل دارد « فقوله «الحيّ»» وقتي گفته مي شود خداي عالم حي است اين حي دلالت مي کند « دلّ على كونه عالما قادرا، و قوله: «القيّوم» دلّ على كونه قائما بذاته و مقوّما لكل ما عداه» بنابراين حق سبحانه و تعالي بر اساس قدرت بلکه اقتدار است که عالم را داره اداره مي کند نه بر مبناي جبر و تسخير و غلبه به قهر بلکه قدرت و علم او از يک سو و قيوميت او از سوي ديگر مايه تا ايجاد عالم و اداره هستي است « و عند من ذهب إلى أنّ كمال‌ كل شي‌ء حياته- كما مرّ- فالقيّومية لما دلّت على كمال الوجود و تأكّده كما أشرنا إليه فالقيّوم يكون حيّا لا محالة» ما از کلمه حيه پيامي داريم که او در راک فعال است از کلمه قيوم هم اين معناي حيات مندي و داشتن حيات رو هم مي يابيم اگر قيوم يعني اون حقيقتي که براي کمال وجود تسلط دارد و هستي رو ايجاد مي کند و نگه مي دارد خب اين قيوميت هم نشان بيش و تأکد افزون تري است نسبت به اين که حق سبحانه و تعالي نه تنها قيوم است بلکه حياتمند است و حيات يعني اون جوهر ذاتي که دراک و فعال است در نقش هويت او و حقيقت او قرار دارد « فالقيّومية لما دلّت على كمال الوجود و تأكّده كما أشرنا إليه فالقيّوم يكون حيّا لا محالة و النكتة في عدّ هذين الكلمتين اسما واحدا من أسماء اللّه» اين نکته ادبي رو دارن بيان مي کنن که از اين نکته ادبي يک نقدي مي زنن براي رسيدن به اينکه اين اسم شريف الحي القيوم يک اسم است اين دو تا اسم نيست و چون فهم معنايي اين دو اسم واقعا در يک اسم نمي گنجد اين دو تا رو با هم ذکر مي کنند مين مثل بعلبک از بعل و بک تشکيل شده ولي اسم يک مکان هست اسم يک جايي است و اين دو تا به حدي ترکيب شدن که در حقيقت يک واقعيتن الحي القيوم هم يک واقعيت هستش « و النكتة في عدّ هذين الكلمتين اسما واحدا من أسماء اللّه تعالى- كما صرحوا به و قالوا» کما اينکه تصريح کردند مفسرين و حکما به اين معنا و گفتن انه يعني الحي و القيوم « من قبيل «بعلبك»- هي توافقهما في المعنى قوّة أو فعلا و تداخلهما في المفهوم كلّا أو بعضا، كما في أجزاء المركّب الطبيعي» همونطوري که در ارتباط با انسان انسان اون موجودي است که مرکب از نفس و بدن هست و اين نفس و بدن به رغم اينکه دو تا هستن اما يک حقيقت رو تشکيل مي دهند الحي و القيوم هم به رغم اينکه هر کدام از اين ها معناي خاصي دارند ولي به گونه اي با هم عجين شده اند و مداخله در يکديگر دارند که در حقيقت از يک اسم دارند حکايت مي کنند بله « و قالوا: إنّه من قبيل «بعلبك»- هي توافقهما في المعنى قوّة أو فعلا» در مقام قوه يا فعل هر چه که باشد توافق معنايي دارد « و تداخلهما في المفهوم كلّا أو بعضا،» همه اجزا بلکه تمام اجزا در هم تنيده شده هست و در حقيقت الحي و القيوم يک حقيقت را داره تشکيل مي ده « كما في أجزاء المركّب الطبيعي».

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo