< فهرست دروس

درس تفسیر ملاصدرا استاد مرتضی جوادی آملی

1402/11/06

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: تفسير/ آية الکرسي/ اجتهاد و تقلید

 

جلسه سي و دوم از تفسير آيت الکرسي کتاب شريف صدرالمتألهين صفحه نود و هشتم و امروز هم ششم بهمن هزار و چهارصد و دو هست در مقاله ثانيه که راجع به آيت الکرسي هست بحث راجع به کلمه شريفه لا اله الا هو است و در اين مقاله جناب صدرالمتألهين متعهدند به اينکه کلمه توحيد رو در حقيقت يعني کلمه لا اله الا هو را معنا بکند در پنج مشرع مطالب رو بيان مي کنند که مشرع اول گذشت و اکنون در نقش دوم هستيم که راجع به در مشرع سوم هستيم که در ارتباط با حقيقت وحدت و اون وحدتي که مقصود است از کلمه تحليل و لا اله الاالله مباحثي است که مد نظر است بعد از اينکه فرمودن وجود و وحدت مساوق هم هستن و هر کجا که وجود هست وحدت است و هر کجا که وحدت است وجود هست به اين نکته پرداختند که وجود همان طوري که داراي مراتبي هست از وجود قومي تا موجودات ديگر که منتهي به ضعيف ترين وجود که هيولا هست مي رسن وحدت هم به همين صورت است که در مرحله عاليه وحدت با وجود قومي حق سبحانه و تعالي عينيت دارد و مراحل ديگر هم به ترازي که در وجود ملاحظه شد وحدت دارد اکنون در اين فراز هم دارن انحا وحدت رو بررسي مي کنن و اوني که احق وحدت است رو از ساير انحا وحدت دارن جدا مين همون طور که در باب وجود از وجود قيومي آغاز کردند تا موجودات ديگر وحدت رو هم دارن ارزيابي مي کنن و انحا وحدت رو از وحدتي که حقيقي هست و به هيچ وجه انقسام نمي پذيرد تا وحدتي که في الجمله انقسام مي پذيرد حالا اين انقسام پذيري يا در کميت است يا در ترکيب و انضمام هست يا در نوع ديگر از انقسام پذيري هست رو دارن بيان مي کنن و در پايان اين بخش هم اين دسته بندي رو ارائه مي کنن که کدام نوع از وحدت احق است بالوحدتيت و ساير انحاع وحدت کدام هستن «ثمّ الواحد الشخصي الذي لا ينقسم أصلا » اون واحد شخصي که به هيچ وجه انقسامي در او راه ندارد و او بسيط به معناي جميع جهات هست اون شايسته ترين نوع وحدت رو به خود اختصاص مي دهد «ثمّ الواحد الشخصي الذي لا ينقسم أصلا» که در حقيقت به هيچ وجه انقسامي درش نيست اون واحد شخصي احق و باوحدت است نسبت به وحدت ديگري که يا اشخاص ديگري که به نحوي انقسام مي پذيرند «من الذي ينقسم بوجه» خب پس يک وقت يک شي هست که به هيچ وجه انقسام نمي پذيرد اصلا اين احق و باوحده است اما اوني که انقسام مي پذيرد ديگه انحا مختلف و فراواني پيدا مي کند که اين نوع ثاني که انقسام مي پذيرد رو دارن بيان مي کنند به رغم اينکه وحدت دارد انقسام مي پذيرند مثلا يک خط يک متري ممکن است منقسم بشود به صد سانت مثلا اما الان انقسام وهمي دارد بعد هم انقسام فعلي و همين طور هم اقدامات ديگر گاهي اوقات شيئ هست که به ذات انقسام مي پذيرد مثل خط گاهي اوقات شايد امريست که به ذات انقسام نمي پزد بلکه به عرض کميت انقسام مي پذيرد مثل جسم، جسم طبيعي انقسامش به عرض کميت است چون کميت دارد منقسم مي شود و همين طور انحا ديگري که از الان وحدت ياد مي کند و ثاني يعني اوني که انقسام مي پذيرد «يضا على مراتب،» انحا مختلفي دارد «فإنه قد يكون واحدا بالاتّصال» وحدت او وحدت اتصاليه است «ينقسم بالقوة إلى أجزاء متّحدة في تمام الحقيقة انقساما لذاته كالمقدار،» شما اگر يه خط يک متري داشته باشيد که متصل باشد خب اين وحدت دارد يک خط يک متري است اما اجزا متحده اي دارد در تمام حقيقت اگه تبديل به صد تا سانت بشه در حقيقت همه اين اجزا و در حقيقت اون کميت در اون خط حقيقت خط واحدن و انقسامشم لذاته است براي اينکه کم منقسم است لذاته وقتي در تعريف کم از مقولات عشر از اعراض بيان مي کنن ميگن که الذين قسم لذاته اين کم از عرضي است که « ينقسم لذاته، فإنه قد يكون واحدا بالاتّصال و هو الذي ينقسم بالقوة إلى أجزاء متّحدة في تمام الحقيقة انقساما لذاته كالمقدار،» که در تعريف کم گفته مي شود که «عرض يقبل القسمة و النسبة لذاته او لغيره» اول غيره که اين انقسام رو مي پذيرد اما لذاته نيست «كالجسم الطبيعي الواحد البسيط» يه تکه سنگ انقسام مي پذيرد اما انقسام پذير به جهت اينکه داراي کميت هست «كالجسم الطبيعي الواحد البسيط» اين بسيط هم نه بسيط به معناي حقيقي نه اين يعني اين اجزا الان کنار هم جمع هستندن «و قد يكون واحدا بالتركيب» در مقابل اون واحدي که به اتصال بوده است «و الثاني أيضا على مراتب، فإنه قد يكون واحدا بالاتّصال» اينجا مي فرمايند که «و قد يكون واحدا بالتركيب و الانضمام» به رغم اين که داراي اجزا هست و اين اجزا هم منضما کنار هم قرار گرفته اند در عين حال يک نوع وحدتي دارند «و هو ما يكون كثرته بالفعل» کثرتش هم بالفعل هست مثلا اجزا بدن انساني دست و پا و چشم و گوش و سر و ساير اعضا اينا کثرت بالفعل دارن اما در عين حال ملزمند و يک نوع واحدي رو تشکيل دادند «و هو ما يكون كثرته بالفعل، و يقال له «الواحد بالاجتماع»،» که به اين موجود که داراي وحدت خاصي است که به رغم کثرت و ترکيب و انضمام وحدت دارد بهش ميگن واحد بالاجتماع خب اين واحد به اجتماع خودشم باز چند قسمت «و ذلك على ضربين» دو نوع دارد نوع تام است «إن حصل فيه جميع ما يمكن حصوله فيه» همه ي اونچه را که امکان دارد در او جمع بشود جمع شده اينو ميگن که واحد به اجتماع اتهام و در مقابل واحد بالاجتماع تام يه واحد به اجتماع غير تام هم داريم اون غيرتام کدومه «إن لم يحصل فيه ذلك» يعني «جميع ما يمكن حصوله فيه» درش نيست مثلا فرض کنيد که اگر يه انساني يک دستش يا پاش قطع باشه اين ميگن واحد بالاجتماع غيرتام «و يقال له «كسر»» به اين واحد به اجتماع مي گن کسر «و يسمّونه الناس «غير واحد»» مردم اين رو واحد نمي دونن براي اينکه اين اعضا و اجزا کثير هستن اما ما يک نوع وحدتي رو که وحدت بالاجتماع ياد مي کنيم براش حمل مي کنيم خب بعد اين تماميت چون واحد به اجتماع هم تام شد و هم غير تام «ثمّ التماميّة إما بحسب الوضع كالدرهم الواحد» خب اين درهم واحد همه اجزايي که بايد در آن جمع بشن جمع شدن و شده در همه واحد «أو الصناعة كالبيت التام» يا خانه تام که تمام اجزاش کنار هم جمع هستندن « جميع ما يمكن حصوله فيه» وجود دارد اينو بهش ميگن که به اصطلاح واحد بالاجتماع تام البته «بحسب الصنائه کالبيت التام» يا «بحسب الطبيعه» يعني واحد بالاجتماع هست اولا تام ثانيا و اين تماميتشم به حسب طبيعت است ثالثا «كالإنسان التامّ الخلقة، و الخط المستقيم، لقبوله الزيادة إلى غير النهاية، فليس بواحد من جهة التمام، بخلاف المستدير إذا تمّت إحاطته بالمركز» هم خط مستقيم و هم خط مستدير هر دو وحدتي دارد اما خط مستدبر را خط مستطير واحد تام مي دانند چرا چون تمت احاطته بالمرکز اما خط مستقيمي که به غير نهايت راه دارد اين رو تام نمي دونن به جهت اينکه ساير اجزا به سمت غير نهايت الان وجود ندارد به هر حال اين ها هم به نوبه خود واحدهايي هستن که بعضا تام بعضا غير تام تام هم بعضا بال وضع است يا به صنائه است يا بالطبيعت و ساير انحا وحدتي که ملاحظه فرموديد، بعد ني فرمايد که «و أما الذي لا ينقسم في الخارج أصلا» اون واحد شخصي که در خارج به هيچ وجه انقسام نمي پذيرد « لا بالقوة كالمتّصل و لا بالفعل كالمجتمع» مثلا مثل انسان مثل خانه و امثال ذلک خب اينا کثرت مي پذيرن انقسام مي پذيرن اما ما يه حقيقتي داريم در خارج که اين گونه از کثرات رو ندارد و انقسام نمي پذيرد مثل عقل مثل نفس البته عقل مجرد خب اين انقسام پذير نيست اما يک نقطه ي ديگري رو ما به لحاظ انقسام مي تونيم داش پيدا بکنيم درسته خارج منقسم نمي شود اما در عقل ما مي توانيم حقيقت عقل رو به به اصطلاح وجود و ماهيت منقسمش بکنيم يا وجود و لاجود منقسمش کنيم و نه نظائر آن «و أما الذي لا ينقسم في الخارج أصلا- أي لا بالقوة كالمتّصل و لا بالفعل كالمجتمع- فهو» اين حقيقتيه که قابل انقسام در خارج نيست يا ذو وضع است کنقط نقطه چون پايان خط است پس وضع دارد اما انقسامي ندارد چون پايان خط است نه اينکه جز خط باشد و منقسم بشود نه اما ذو وضع است پس يه حقيقتي داريم در خارج که به هيچ وجه انقسام نمي پذيرد ولي ذو وضع است يه حقيقتي هم داريم در خارج که انقسام نمي پذيرد و ذو وضع نيست غير ذي وضع است کالعقل و النفس که اين ها داراي وحدت اند انقسام هم نمي پذيرند و وضع هم ندارن اينا هم باز نوع ديگري يا انواع ديگري از اين از وحدت هستن بعد مي فرمايند که در تحليل حقايق ما به اين نکته مي رسيم که هرچه که وحدتش قوي تر و شديدتر و عميق تر باشد اون وجود اون هستي از کمالات و فضائل وجودي بيشتري برخوردار از اين فضيلت فضيلت دانشي است و نه ارزشي و هرچه که از وحدت کاهش و کاسته بشود در حقيقت از اون شرافت وجودي کمتري برخوردار هستش «و إذا حققت الحقائق علم أن شرف كل موجود بغلبة الوحدة فيه» شرف هر موجودي به جهت غلبه وحدتي است که در اون موجود هست «و شرف كل واحد بغلبة الوجود فيه» بنابراين چون وجود و وحدت مساوق همن و در رتبه هم ارزيابي مي شود اگر وحدت ارزش دارد پس وجود هم در همون حد ارزش دارد اگر وجود در يک حدي ارزش دارد وحدتم در همون حد ارزش دارد «و إذا حققت الحقائق علم أن شرف كل موجود بغلبة الوحدة فيه» اين يک طرف طرف مقابل «و شرف كل واحد بغلبة الوجود فيه» اين به جهت دو تا نکته است نکته اول مساوقت وجود با وحدت نکته ي دوم هم ترازي هر وجودي با وحدت مخصوص به خود «و إن لم يخل موجود ما عن الوحدة، حتى العشرة في عشريّته،» ما مي توانيم براي هر نوع موجود منقسم و کثرت پذيري يک نوع وحدتي رو اعتبار کنيم شما يک عشره اي هم داشته باشيد مي گيد يک ده تايي و اين يک واحد رو براش حمل مي کنيد «و إن لم يخل موجود ما عن الوحدة، حتى العشرة في عشريّته، و لم تخل وحدة ما عن الوجود،» و طرف مقابل هم همين طوره هيچ وجودي از وحدت خالي نيست و هيچ وحدتي هم از وجود خالي نيست «الأعداد الغير المتناهية، و الفرضيات العقلية،» شما اعداد غيرمتناهي هم اگر فرض کنيد مي گيم يک مجموعه غيرمتناهي از عدد يا يک مجموعه اي از فرضيات فراوان که در ذهن وجود دارد امثال ذلک اين يک رو مي توانيم براي همه اين کثرات و امور حتي غيرمتناهي هم داشته باشيم و اين بر اساس اون هم ترازي هم ترازي بين وجود و وحدت مي فرمايند که «فكلّ ما هو أبعد عن الكثرة ف» هر موجودي که از کثرت دورتر باشد به لحاظ وجودي اشرف است و اکمل و هو اشرف و اکمل به لحاظ وجودي و برعکس «و حيثما ارتقى العدد إلى أكثر» هرچه عدد به بيشتر و بيشتر ارتقا پيدا بکند «نزلت نسبت الوحدة إلى أقل» نسبت وحدت هم به اقل گرايش پيدا مي کند بنابراين هر چه کثرت بيشتر وحدت کمتر و هر چه وحدت بيشتر کثرت کمتر خواهد بود حالا در پايان اين بخش دارن يک ترتيب و نظم و انضباطي رو به اين وحدات دارن ميدن تا الان به صورت مختلف و پراکنده وحدات رو ياد کردن اما کدام يک از اين ها به وحدت شايسته تر هستند «فالأحق بالوحدة من أقسام الواحد الحقيقي بالمعنى الأعم هو ما لا ينقسم أصلا» اوني که از همه شايسته تر است به وحدت از اقسام واحد حقيقي بالمعني الأعم که شامل همه انواع وحدت بشود اون احق به وحدت کدومه «فالأحق بالوحدة من أقسام الواحد الحقيقي بالمعنى الأعم هو ما لا ينقسم أصلا» که هيچ نوع همون طوره که در وساطت ما همه انحا ترکيب رو بررسي مي کنيم و يکي پس از ديگري اين انحا ترکيب رو مثل ترکيب از اجزا مقداري يا از اجزا خارجي ماده و صورت يا از اجزا عقلي وجود ماهيت از اجزاء بود ذهني و امثال ذلک يکي پس از ديگري اين ترکيب ها رو به هم مي زنيم تا يک و سيط پام مي برسيم اينجا هم کثرت رو بايد کنار زد تا به وحدت رسيد اونه که به هيچ وجه انقسام نمي پذيرد «لا في الكمّ و لا في الحدّ، و لا بالقوّة و لا بالفعل، و لا ينفصل وجوده عن‌ لمهيته بحسب العقل» اين ديگه شايسته ترين نوعي است که از او به وحدت ياد مي کنيم «هو ما لا ينقسم أصلا، لا في الكمّ و لا في الحدّ،» که تقسيم به وجود ماهيت نميشه جنس و فصل نداره في الحد يعني جنس و فصل ندارد «ولا بالقوه» مثل خط نيست که بالقوه منقسم بشود و لا بالفعل مثل اجزا خانه نيست که منقسم بشود بالفعل به اجزا مختلفي «و لا ينفصل وجوده عن‌مهيته بحسب العقل،» عقل هم نمي تواند چنين انقسامي را به لحاظ وجود و ماهيت براي او داشته باشد که اين همان شايسته وجود قيومي باري سبحانه و تعالي است که از هر نوع کثرتي منزه و به وحدت حقه حقيقيه متصف است بعد از اين نوع از وحدت «ثم ما لا ينقسم في الكم أصلا، لا بالفعل و لا بالقوة» اوني که به هيچ وجه در کميت و مقدار انقسام نمي پذيرد نه بالفعل مثل عکس هايي که مثل يک جسمي رو ما دو تکه اش بکنيم ولا بالقوه مثل الخط « و إن تصور انقسامه إلى أجزاء الحد ذهنا» مثلا انسان نه جسم انسان حقيقت انسان منفصل نمي شود به اجزاي مقداري بالفعل يا بالقوه ولي منقسم مي شود به اجزا حديه جنس و فصل دارد « و إن تصور انقسامه إلى أجزاء الحد ذهنا» پس گرچه به لحاظ کميت منقسم نمي شود اما به لحاظ حديت منقسم مي شود اين نوع ديگر و نوع بعدي از اون وحدت اصلي بعد از اين «ثمّ الواحد بالاتصال» بعد از اين در حقيقت اوني که وحدت دارد اما بالاتصال دارد يعني يک خط يک متري که انقسام او وهمي است و نه بالفعل بعد از اين مرحله هم «ثمّ الواحد بالاجتماع» مثلا خانه يا انسان که واحد بالاجتماع دارند اين ها هم از يک نوع وحدتي برخوردارند که البته اين ها رو دارن دسته بندي مي کنند حالا اين دسته بندي کامل هست يا بعضا ميشه درش نقش کرد مثلا وحدتي که در آن عقول مطرح هست از جنس و فصل هست اين ها منزه اند اين ها بسيطند گرچه وجود ماهيتن اما اين اينجا ذکر نشده «ثمّ الواحد بالاجتماع ثمّ الواحد العددي أحق بالوحدة من الواحد النوعي» وحدت عددي مثل يک درخت يک سنگ يک انسان اين از واحد بالنوع قوي تر است چرا که وحدت نوعي وحدت ذهني است نوع در ذهن يافت مي شود و نه در خارج اما وحدت عددي در خارج هستش «ثمّ الواحد العددي أحق بالوحدة من الواحد النوعي، لكون وحدته كوجوده ذهنية، و هو أحق من الواحد الجنسي» وحدت نوعي احق و با وحدت است از وحدت جنسي زيرا وحدت جنسي داراي ابهام فراوان و عدم تحصل است نوع متاحصل است تحصل دارد از فصل که قرين جنس هست و ا رو تحصل بخشيده روشن مي کنه مثلا ناطق وقتي ضميمه مي شود به حيوان حيوان را از ابهام و از عدم تحصليت درمي آورد و لذا وحدت نوعي از وحدت جنسي و برتر و حقيت است بالوحدت «و هو أحق من الواحد الجنسي لشدّة إبهامه و عدم تحصّله» و عدم تحصيل واحد است «و كذا الأجناس تتفاوت ضعفها في الوحدة بحسب مراتب عمومها و إبهامها و بعدها عن الوحدة العددية الشخصيّة» مستحضرييد که ما جنس قريب داريم جنس متوسط تريم جنس عالي داريم اين اجناس هر چه که به بالاتر مي رود بر ابهامشون افزوده مي شود بر عدم تحصلشون افزوده مي شود چون بر ابهام و عدم تحصل افزوده مي شود اين باعث مي شود که از اون احقيت به وحدت دور بشوند و وحدت اين ها ضعيف بشود پس هر چه که مراتب جنسيت عموميت بيشتري پيدا بکند اين ها از وحدت دورترن و اوني که از به وحدت نزديک تر است اون است که ابهامش کمتر باشد «و كذا الأجناس تتفاوت ضعفها في الوحدة بحسب مراتب عمومها و إبهامها و بعدها عن الوحدة العددية الشخصيّة» مراتب عموم اين اجناس و ابهام اين اجناس و بعد اين اجناس «عن الوحدة العددية الشخصيّة» بنابراين ا آنچه که در اين بخش هم مطرح شده است عبارت است از معناي وحدت مساوقت وحدت و وجود هم ترازي وجود و وحدت و انحا وحدت که همه اين ها در حقيقت در معناي کلمه لا اله الا هو بايد تاثير مفهومي و معرفتي داشته باشد وقتي ما ميگيم که خداي عالم واحد است بايد بدونيم که اين واحديت او مثل واحد جنسي نوعي و جمعي يا انقسام پذيري مثل واحد کمي و امثال ذلک نيست بلکه او واحد است و احق بالوحدت است اين لا اله الا هو يعني هيچ الهي جز او نيست و او واحد لاشريک له هست مراد از اين واحديت يک واحديت عادي که ما از وحدت عددي تا نوعي تا جنسي تا ساير انحاع وحدت که ملاحظه فرموديد را داشتيم هيچ کدام از اين نوع وحدت نيست بلکه وحدت شخصي است که به هيچ وجه انقسام نمي پذيرد.

 

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo