< فهرست دروس

درس تفسیر ملاصدرا استاد مرتضی جوادی آملی

1402/08/11

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: تفسیر ملاصدرا/ آية الکرسی/

 

جلسه بیست و چهارم از تفسیر آیت الکرسی از تفسیر صدر المتألهین صفحه هشتاد و یک و امروز هم یازدهم آبان ماه هزار و چهارصد و دو است «فإذا تجلی الحق بالصفات السلبیه التنذیهیه للعقول المسبحة المنزهة یقبله تلک العقول و یمجدونه و یسبحونه» بحث بسیار بحث مهمی است هم به لحاظ توحیدی و هم به لحاظ کاربرد آن و اثر آن در فضای اجتماع خب شناخت توحید که به جوانب اله و جهات مختلفی که از حق سبحانه و تعالی تجلی کرده و اینکه همه این جهات رو آدم بشناسه اولا و همه این صفات رو هم به گونه ای بداره که در موطن و مظهر و مسغرش بود که در اون در حقیقت تجلی کرده است کجاست بسیار مهمه اوصاف جلالیه یک بحثی است اوصاف جمالی یک بحثی است و اون که بتواند همه این اوصاف رو اولا الهی بداند و ثانیا هماهنگ ببیند و ثالثا هر کدام از اون ها را در جای خودش به کار ببرد این جز از انسان کامل و ولی الله برنمی آید اینکه خدای عالم یه کسی رو به عنوان خلیفه خودش قرار میده عمدترین جهت این است که این اسما رو مدیریت بکنه و اسمای الهی رو در مظاهرش و در مواطنش جا بده و قرار بده و جای مهر و قهر و جای قهر و مهر نگیره و افراط و تفریط در کارش نباشه و بر اساس صراط مستقیم حرکت بکنه و از سبل و راه های متفرقه تبعیت نکنه خب این انسان یک انسان موحد کاملی است که به عنوان انسان کامل یاد کرده شده است جناب صدر المتألهین داره مقام انسان کامل رو یعنی ولی الله رو که به اذن الله بر همه عالم متصرف است و قدرت تصرف به اذن الله دارد رو معرفی می کنه اون کسی که همه اسمای الهی رو در بخش ثبوتی ببینه و به جای خودش اونو رو به کار ببره و اوصاف تنزیهی رو انکار نکنه و ملحد نشه و همچنین این انسانی که اوصاف سلبیه حضرت حق و تنزیهی و تسبیحی حق رو مشاهده بکنه و اون ها رو هم در جای خودش قرار بده و با اوصاف ثبوتی خلق نکنه و این هر دوی از اوصاف که کل جهان بر اساس این دو اسم جامع داره اداره میشه بتونه چه در عوالم برتر و چه در عالم طبیعت عالم غیب و شهادت فرقی نمی کنه همه رو این انسان کامل و ولی الله به اذن الله متصرفه و منظور از تصرف این است که خدای عالم به او اجازه می ده که این اسما رو در موارد مواطن خودش به کار ببره اینجا است که انسان کامل معرفی میشه و انسان کامل در عرف عرفان و ولی الله در عرف قرآن که خدای عالم بحث ولایت رو این گونه مطرح می کنه که ﴿إِنَّما وَلِیکُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذینَ آمَنُوا الَّذینَ یقیمُونَ الصَّلاهَ﴾ و هر آنچه را که از منظر قرآن و روایات در باب ولایت آمده است در عرف عرفان در انسان کامل در حقیقت دیده می شود این معنا رو دارن اشاره می کنن و این از جهت اجتماعی بسیار بسیار مهمه هم از جهت شناخت انسان کامل که ضرورت وجود انسان کامل در چیست چرا خدای عالم به « انی جاعل فی الارض خلیفه» سخن گفته و چگونه این ها رو به عنوان خلیفه خودش معرفی کرده و دیگرانی که این جایگاه رو درست تشخیص ندادن و مقام خلافت اللهی رو نمی دانند که چیست و تصرف الهی به تصرف به اذن الهی رو هم درست تشخیص ندادن خب در یک گودالی از سردرگمی و انحراف و ضلالت واقع شدند اما این بیان جناب صدرالمتألهین داره راه رو روشن می کنه و مسیر رو باز می کنه که انسان ها متوجه باشند که در حقیقت جایگاه انسان کامل چیه و باید از او تبعیت کرد و از او منحرف نشد و انحراف که به اصطلاح تبعیت از سبل متفرقه است اتفاق نیفتد اما در متن می فرماید که «فإذا تجلی الحق سبحانه بالصفات السلبیه تنزیهیه للعقول المصبحة المنزه یقبله تلک العقول و یمجدونه و سبحونه» اگر خدای عالم با اوصاف سلبی و تنزهی اش تجلی کرد عقول مسبحه و منزه اون عقولی که قدرت تسبیح دارند قدرت تنزیه دارن و می توانند خدا را در این اسم ها و اسما زیارت بکنند اینا می پذیرد قبول می کند در حقیقت اگر گفته می شود که خدای آدم عاجز نیست جاهل نیست از اوصاف سلبی در حقیقت برخوردار است مراد از اوصاف سلبی بازگشتش به اوصاف ثبوتی است اگر گفتن لیس به جاهل ای عالم لیس بعاجز ای قادر این سلب در سلب است که مفید اثبات است بنابراین گرچه پرده ای از این اوصاف سلبی سلب است و تسبیح است و تنزیه اما از اون باطن که جمال است برخوردار است جمال و جلال دو پرده ای هستند که اوصاف در اینها ظهور پیدا می کند وگرنه در مقام وحدت جلال و جمال در مقام احدیت نه در مقام واحدیت این ها با هم در یک موطن که موطن مقام احدیت است دیده می شود «فإذا تجلی الحق بالصفات السلبیه التنذیهیه للعقول المسبحة المنزهة یقبله تلک العقول و یمجدونه و یسبحونه» این هایی که صاحب چنین عقولی هستند خدا را با این اوصاف سلبی با همه وجود می پذیرند و او را تمجید و تسبیح می کنند و تسبیهات اربعه که سبحان الله و الحمدالله و لا اله الا الله و الله اکبر همه این اوصاف را از این جهت در کسوت تنزیه و تسبیح می گیرند اما در مقابل در حالی که اینجا شاید ویرگول نیاز نداشته باشه واو حالیه است «و ینکره کل من لا یکون مجرداً» اما کسانی که به اصطلاح قلوب تنزیهی و تسبیحی ندارند و در جلوه های تشبیهی حرکت می کنند این ها انکار می کنند مثل قوه واهمه قوه خیال قوه ای که به عنوان نفوس منطبعه و قوای ادراکی هستن اینا همه شون چون در عالم تشبیه هستند این اوصاف رو می پذیرن یعنی اوصاف تشبیهی رو می پذیرن و از اوصاف تنزیه در گریزند و قبول نمی کنند «و ینکره کل من لا یکون مجرداً بل یکون کل وهم و الخیال و النفوس بالطبعه» چرا؟« إذ لیس من شأنهم ادراک الحق» اون کسانی که در حال در عالم وهم و خیال و نفوذ منطبعه هستند این ها شانیتی برای ادراک حق که در صاحب مقام تنزیه و تسبیح هستند نیستن و لذا قدرت ادراک رو ندارند مثل یک عالم طبیعی یک فیزیک دانان یک شیمیدان این شانیت سخن در باب واجب سبحانه و تعالی و عقول عالیه و نظائر آن رو ندارد برای اینکه میدان دانش و تجلیل و علم اون ها همون میدان تجربه و حس است و حقایق عقلی که بهش در نمی آیند در شان چنین انسانی نیست که اون ها را بیابند «إذ لیس من شأنهم ادراک الحق الا فی مقام تشبیه اکثر الناس» بله اکثر انسان ها با اوصاف تشبیهی با خدا سخن می گوید وقتی میگن خدا او را یک موجود برتری از موجودات انسانی می دانند علم خدا قدرت خدا اراده خدا را مثل اراده انسانی و بالاتر از آن تلقی می کند خب این مال یک دسته از انسان ها که به اوصاف تنزیهی نزدیک هستند در مقابل این ها یک دسته انسان های دیگری هستند که با اوصاف تشبیهی هستند و طبعا عقولی که عقول تسبیحی و تنزیهی هست این ها رو انکار می کنه یعنی این صفات رو انکار می کنه «و إذا تجلی بالصفات الثبوتیه» و اگر خدای عالم صفات ثبوتیه تجلی بکنه قلوب و نفوس ناطقه ای که در نوع انسان ها هست و با خیال و وهم و نفوذ منطبعه و نظایر آن همراه هست این ها به اصطلاح می پذیرن ولی صاحبان نفوذ منزه و مجرد این ها رو نمی پذیرن «و إذا تجلی بالصفات الثبوتیه فیقبله القلوب و النفوس الناطقه لأنها مشبهة من حیث تعلقها بالأجسام و منزهة من حیث» بله این اوصاف هم مشبهه هستن و هم منزه هست منزه، این اوصاف اوصاف مشبه هستن من حیث تعلقها بالأجسام این ها چون به اجسام تعلق دارن خب این ها قابل پذیرش قابل درک اند و چون درک می شوند پذیرفته می شود «و منزهة من حیث تجرد جوهر ها» این اوصاف هم مشبهند هم منزه حیث و تجرد جوهر این اوصاف اما در مقابل «و ینکره» یعنی انکار می کنند این نوع از تجلی را «المحجوبون بالتجرد المحض» اونهایی که به وسیله به وسیله تجرد محض محجوب شدن خودشون رو در حجاب تجرد محض قرار دادن چون انسان باید هم لباس تجرد بپوشد و هم لباس مادیت که بتواند هر دو اشعه را بنگرد «و ینکره المحجوبون بالتجرد محض کأکثر الفلاسفه» چون فلاسفه بیشتر به اوصاف تنزیهی توجه دارند طبعا نسبت به این گونه اوصاف تشبیهی انکار می کنند «کأکثر الفلاسفه فیقبل» یعنی اکثر فلاسفه «یقبل کل نشأة من النشئات العقلیه و النفسیه و الخیالیه من التجلیات الهیه ما یناسبها و یلیق بها لها» فلاسفه بیشتر به دنبال این معنا هستن که اوصاف رو در جایگاه و موطن خودش ببیند هم اوصاف تجریدی و تنزیهی را و هم انصاف تشبیهی رو هم با عقل کار می کنند هم با نفس کار می کنند هم با نفوس عالیه و قدسیه کار می کند هم با نفوس ناطقه و نفوس منطبعه دارن کار می کنن چون این گونه هستن طبعا بعضی از فلاسفه که با این ویژگی ها هستند می توانند در حقیقت به اوصاف تشبیهی نزدیک بشوند ولی از اوضاع و تنزیهی چندان برخوردار نیستند فیقبل این اکثر فلاسفه کل نفسشون البته « یقبل کل نشأة من النشئات العقلیه و النفسیه و الخیالیه من التجلیات الهیه ما یناسبها و یلیق بها لها» به حال اون اوصاف یعنی مواطن رو و موارد رو که این اوصاف تجلی می کنن در اون موارد موطن این ها را بیابند اما انسان کامل فراتر از کسانی که تنزیه محضند و تشیات کسانی که تشبیهی محض هستند هر دو را می نگرند ولی مهم تر از این این است که تجرید را اوصاف و تنزیهی رو در جای خودش اوصاف قهر و جلال رو در جای خودش و اوصاف تشبیهی و جمال و مهر را در جای خودش به کار می بر برد «و اما الانسان الکامل و العارف الفاضل فهو الذی یقبل الحق و یهتدی نوره فی جمیع تجلیاته و یعبد بجمیع اسمائه و صفاته فهو عبدالله فی الحقیقة» همانطوری که مستحض هستید در این مسئله ی ثامنه دارن معرفی می کنن که عبدالله اون کسی که حقیقتا مسمای الله را عبادت می کند و بنده الله است حقیقتا اون کسی است که بتواند هر دو جهت مهر و قهر و جلال و جمال را به درستی بیابد و بتواند جمع سالم بین این اسما کند و مواطن و موارد رو در جای خودش به کار ببره «فهو الذی یقبل الحق و یهتدی بنوره فی جمیع تجلیاتی و یعبده بجمیع اسمائه فصفاته، فهو عبدالله فی الحقیقة و لهذا سمی بهذا الإسم اکمل نوع انسان» اگر رسول الله را به عنوان کامل ترین نوع انسان شناخته و معرفی بکنند به انسان کامل از این جهت است که او توانسته خلیفه الله بشود و همه اسما و صفات را اعم از تشبیهی و تنزیهی بیابد و بر اساس جمع سالم در صراط مستقیم قرار بدهد و از تبعیت به سایر سبل و راه هایی دیگر پرهیز کند «فإن الإسم الهی کما هو جامع لجمیع الأسماء و هی تتحد بأحدیته کذلک طریقه جامع طرق الأسماء کلها» خب همون طور که اسما الله فراوان هستند و الله جامع جمیع اسما هست و این اتحاد همه اسما را به احدیتتش تامین می کند راه الهی هم همین طور است اما چه کسی می تواند این راه الهی را بیابد و بفهمد این همه طرق و اسمایی که از حق سبحانه و تعالی صادر می شوند این همه اس ماه جلالیه و قهریه این همه اسما جمالیه و مهریه همه این اسما از خدا ظاهر می شود اما چی میتونه بفهمه که چه اسمی در کدام موطن باید ظاهر بشود و امثال ذلک این تنها و تنها در یک امر جمع شده تحت عنوان صراط مستقیم صراط مستقیم اون تنها راهی است که قدرت این رو داره که تمام اسمای الهی را به درستی در جایگاه خودش و به نحو جمع سالم جمع بکنه «کذلک طریقه جامع طرق الأسماء کلها» خب طریق الهی چیه الان بیان مین که این طریق چیزی جز صراط مستقیم نیست «و ان کان کل واحد من تلک الطرق مختصاً باسم و رب ظهره و یعبده ذلک المظهر من ذلک الوجه و یسلک السبیله المستقیم الخاص بذلک المظهر و لیس جامع لها الا ما سلکه ال المظهر الجامع النبوی الختمی المحمدی صلواة الله علیه» خیلی سخن بلند و رفیعی است و خیلی استدلال قوی و غنی ای است که راجع به شخصیت پیامبر گرامی و اهل بیت عصمت و طهارت دارند بیان می کنند سر وجود پیامبر و سر وجود اهل بیت علیهم السلام از منظر انسان کامل در این بیان شریف جناب صدرالمتألهین آشکار می شود می فرماید که «کذلک طریقه» همانطوری که اسمای الهی به رغم همه کثراتشون واحدن طریق الهی هم به رغم همه کسرات واحد است «کذلک طریقه جامع طرق الأسماء کلها» بعد ما وقتی به تک تک اسما نگاه می کنیم البته تک تک اسما از ناحیه خدایند و هر کدام هم در موطن خودشون هستن ولی اگر کسی اون صراط مستقیم رو نداند نمی تواند این اسما را در راه خودش به کار ببرد هر کدام از افراد به هر سبلی که رفتن نهایتا به خدا منتهی می شوند اما چه خدایی چگونه خدا رو ملاقات می کنه اینجا تفاوت داره اگر کسی بر اساس صراط مستقیم به خدا نزدیک بشود به روح و ریحان می رسد به جنت نعیم می رسد و همان چیزی است که خدای عالم برای انسان در نظر گرفته دست اما اگر انسان به صراط مستقیم نیندیشد بلکه بر مبنای سبل حرکت بکند نه بر مبنای صراط اگر بر مبنای سبل حرکت بکند درسته که این سبل ها و راه ها همه و همه از خداییند و به خدا هم ختم می شود اما هر ختمی نجات نیست هر پایانی سعادت نیست بلکه پایانی سعادت است که از گذر صراط مستقیم و وجود رسول مکرم اسلام و اهل بیت که طریق وسط هستن بگذرد «و ان کان کل واحد من تلک الطرق مختصاً باسم» که اسم را خدای عالم ربوبیت می کند و مظهر اسم اله هم همه موجوداتی هستند که این اسم در آن تجلی کرده است «و إن کان کل واحد من تلک الطرق مختص» به اسمی که «یرب مظهره» اون اسم مظهر خودش رو تربیت می کند «و یعبده ذلک المظهر» و اون مظهر هم اون اسم خدا را عبادت می کند «من ذلک الوجه» از اون جهت که خب اون اسم داره او رو ربوبیت می کنه اون رو تربیت می کنه خب طبیعی است که مثلا اگر اسم قهر بله خدای عالم سخط دارد قهر دارد تردیدی نیست رضا دارد و خشنودی حق سبحانه و تعالی اینم تردیدی نیست اما اگر کسی فقط و فقط مظهر اسم رضا شد به معنای اینکه هر چه که هست خوش باشه و در همه جا هم این اسم رو می خواد به کار ببررد خب این ناثواب است یا اگر عرض کنم که یه کسی اسم غضب الهی سخط الهی یا اسم قهر الهی رو بخواد به کار ببرد اینم باز درست نخواهد بود گرچه این مظاهر تحت تربیت اسما رضا و غضب و سخط الهی قرار می گیرند اما اگر در متن صراط مستقیم نباشند اون رضا و سخط کامل نیست بله اهل بیت علیهم السلام اگر دارای لقب شریفی مثل رضا مثل کاظم و امثال ذلک هستندن این ها در متن صراط مستقیم به این گونه از اوصاف بار یافتن نه بیرون ا صراف مستقیم «و ان کان کل واحد من تلک الطرق مختص باسم یرب» این اسم مظهرش را «و یعبده» مظهر خدا را و اون عبادت از ناحیه یک اسم شکل می گیرد «لذلک الوجه و یسلک سبیله المستقیم الخاص بذلک المظهر» و خدا را به وسیله همین مظهر « و یسلک سبیله المستقیم الخاص بذلک» یعنی در حقیقت طی می کند و می پیماید راه مستقیم خدا را راه خاص الهی را به وسیله این مذهب که این مظهر در حقیقت در مسیر مستقیم خدا قرار گرفته باشد وگرنه اگر در صراط مستقیم نباشد این فقط اون صراط همون فقط سبیل رو عبادت می کنه «و لیس الجامع لها الا ما سلکه المظهر الجامع» و این سخن سخن ارزنده ای است از یه حکیمی مثل صدر متالهین «و لیس الجامع لها» و نیست جامع اسمای الهی مگر اون چکه «سلکه المظهر الجامع النبوی» اون راهی که مظهر جامعه یعنی حضرت نبوی ختمی او مسیر را طی کرده است «و لیس الجامع الأسماء لا» اون راهی که همه این اسما رو جمع می کند اون راه نیست مگر اون راهی که مظهر جامعه نبوی ختمی محمدی صلوات الله علیه اون رو طی کرده است و پیموده است «و آله و خواص امته الذین کانوا خیر امة لیخرج للناس و هو الطریق التوحید الذی علیه جمیع الدنبیاء و الاولیاء و هو غرض من بعثت الأنبیاء» اگر کسی بخواد بعثت انبیا را تحلیل قرآنی کند تحلیل عرفانی و حکمی کند این مسیرش هست « و هو الغرض من بعثت انبیاء و نصب الأولیاء و به تحسن النجاة من عذاب النار القطیعه و جهنم البعد و الإحتجاب عن رب الأرباب» در حقیقت راهی که می تواند انسان ها را نجات بخش باشد همین راهی است که پیامبر و آلش طی می کنند و خواص از امت پیامبر این کار رو طی می کنن «و به تحسن النجاة من عذاب النار القطیعه و جهن البعد و الإحتجاب عن رب الأرباب» جهنم در حقیقت دور دور بودن از رحمت الهی رو میگن جهنم حالا اگر خیلی خیلی خیلی دور باشه میشه همین جهنمی که معاذ الله عذاب داره و رنج و این ها هستش وگرنه ممکنه انسان در وصل نعمت باشه اما هجران روی حق هم مبتلا باشه اینم این نکته ایست که باید بهش دقت کرد خب « و به تحسن النجاة من عذاب النار القطیعه» و نجات از جهنم بعد و نجات از احتجاب از رب ارباب بعد دارن این مسئله رو توضیح می دن درسته که همه انسان ها بر اساس اون مسلکی که طی میکنن همه و همه به خدا می رسند اما منظور از خدا اون خدایی است که اون راه بدو ختم می شود چون همه راه ها به خدا ختم می شود همه راه ها ولی برخی از راه ها به اسم رحمان حق می رسد و دیگر راه ها به سایر اسمایی که رحمت الهی در آن ها به گونه دیگری به صورت عذاب ظاهر می شود چون عذاب برای انسان گنهکار رحمت است مثل جراحی کردن نسبت به درد و زخمی که برای یک انسان هستش «و هو الحائظ من بعثت الأنبیاء و نصب الأولیاء و به تحسن النجاة من عذاب النار القطیعه و من جهنم البعد و من الإحتجاب عن رب الأرباب» مع أن کل احد یرجعوا الی ربه بوجهٍ» هر کسی به وجهی به خدا مراجع می کند « کما قال کل الینا راجعون الا ان اکثرهم ناکسة رؤوسهم محجوبة عقولهم مقیدة ابدانهم بثلاثة» اونه هایی که از سبیل حق گذر نمی کنن و از صراط مستقیم نمی گذرند تنها از راه سبل به تعبیری رد می شوند این ها ناکسة الروس اند محجوبة العقول اند مقیدة الاابدان اند بثلاث و الأخلاف این ها نوعا ریشه های قرآنی دارند این ناکسة رؤسهم ریشه قرآنی داره مقیدة ابدانهم لثلاثة و الأقلال همین طور و بعد می فرمایند که «و جمیع طرق یتشعب و یتفرع من طریق التوحید» همه این ها از طریق توحید جدا می شود ولی چون جدا شده اند و در قالب اون سبیل اصلی قرار ندارن این انحراف ها رو ایجاد می کند «و جمیع الطرق یتشعب و یترفع من طریق التوحید» اونچه که این سخن رو و این استدلال و برهان رو تایید می کند و شاهد آن است همان چیزی است که از رسول گرامی اسلام آمده از حضرت رسول الله یه خطی رو کشیدن یک خط مستقیمی رو کشیدن و بعد خطوط مختلفی رو در اطراف کشیدند گفتن که خودتون رو به همین خط مستقیم ببندید و از خطوط دیگر بپرهیزید گرچه نهایت اون خطوط به خدا می رسد اما رسیدن ریشه یعنی همه این ها به معنای نجات و سعادت نیست و این رو جناب صدر المتألهین بسیار مطلب مهم و اساسی تلقی می کند می فرمایند خیلی از دل ها و عقل ها نمی تونه این حرف رو به این راحتی بفهمه که چگونه همه انسان ها به خدا رجوع می کنند اما عده ای به جهنم الهی می روند و عده ای به رحمت و بهشت الهی در قرآن می فرماید که ﴿يا أَيُّهَا الْإِنْسانُ إِنَّكَ كادِحٌ إِلى‌ رَبِّكَ كَدْحاً فَمُلاقِيهِ﴾ همه انسان ها به خدا می رسند و با خدا دیدار دارند در نهایت اما سخن این است که آیا همه به دیدار اسما رحیمیه حق می روند یا نه اینجام همین است، «و یعد ذلک» این استدلال و برهان رو تایید می کند «ما روی عن رسول الله (ص) لما اراد أن یبن ذلک للناس» وقتی خواستن این مطلب رو برای مردم تبیینن «خد خط مستقیما» یه خط مستقیمی رو روی زمین کشیدند «ثم خط من جانبیها» از کنار این خط مستقیم «خطوطا خارجتاً من ذلک الخط» خطوط مختلفی رو هم که این خطوط بیگانه نیستن همه از همین خط مستقیم جدا می شوند ولی در خط مستقیم نیستن من خط مستقیم هستم «من جانبیها خطوط خارجتا» از جانب راست و چپ افراط و تفریط همه این مطالب جانب هست «خطوطا خارجتاً من ذلک الخط و جعل الأصل» اون خط اصلی را صراط مستقیم جامع قرار دادن ولی و خطوط خارج از اون خط صراط مستقیم را «جعل سبل الشیطان کما قال الله تعالی ﴿وَ لا تَتَّبِعُوا السُّبُلَ فَتَفَرَّقَ بِكُمْ عَنْ سَبِيلِهِ﴾ یعنی السبیل التی لکم فیها السعادة» اون سبیل الهی که نژاد و سعادت انسان در آن هست این سبیل همون صراط مستقیم است و باید طی بشود « یعنی السبیل التی لکم فیها السعادة و النجاة» سعادت شما در آن سبیل است نجات شما در آن سبیل است «و الا فالسبل کلها الیه» همه راه ها به خدا ختم می شه همه راه ها هیچ راهی نداریم که به خدا ختم نشه راه بدون مقصد نیست ولی اون خدایی که پایان اون خط است کیست و چیست «لأن الله منتهی کل السبیل فإلیه یرجع الأمر کله» همه امر به او برمی گردد و او مرجع همه غایت الغیات است «و لکن» الان می خواهند تفاوته بین این رجوع با اون رجوع رو بیان کند، رجوعی که از جایگاه صراط مستقیم است به رحمت رحیمیه ختم می شود به بهشت است و سعادت است و نجات اما راهی که از غیر صراط مستقیم است گرچه همه این ها در صراط وجود دارد ولی مهم مسئله جمع این ها و جمع سالم این هاست این خیلی مهمه که کسی این اسما را به صورت جمع سالم و هیچ کسی نمی تواند این اسما را علی نحو الجع سالم جمع کند غیر از رسول و آل و ائمه اطهار «لأنها منتهی کل سبیل فإلیه یرجع الأمر کله و لکن ما کل من رجع الیه و معابه سعدة و النجاة» نه این است که هر کسی که رجوع بکند به خدا و عوب داشته باشد سعادتمند و نجات یافته است «عن التفرقة و العذاب فسبیل السعادة واحدة» پس راه سعادت یکی است که خدا فرمود « قل هذه سبیلی ادعو الی الله علی بصیره انا و من اتبعنی» ولی «و اما جمیع السبل فغایة» همه راها «کله الی الله» هستش، خب فرق بین این دو خیلی زیاده ها الان جناب صدر المتألهین یه هشداری می دنن زمان خیلی ها این حرف رو متوجه نمی شن که یعنی چی که راه به خدا منتهی می شه و در عین حال سعادت و نجات نیست این مسئله اش معناش این هستش که حق سبحانه و تعالی جامع جمیع جهات است و همه جهات به او منتهی می شود ولی برخی از جهات و نجات به سعادت و برخی هم به عذاب و سعیر الهی «و اما جمیع السبل فغایتها کلها الله اولاً ثم یتولاه رحمن آخر و یبقی حکم الرحمن فیها الی الأبد الذی لا نهایة لبقائه» اسم وقتی به رحمان منتهی بشود رحمان در حقیقت غیر از رحیم است که رحیم ناظر به رحمت خاصه است ولی رحمان آن رحمت عامه است و رحمت عامه شامل جهنم و بهشت می شود شامل قهر و مهر می شود شامل همه راه ها و طرقی که برای انسان ها هست می شود «و أما جمیع السبل فغایتها کلها الی الله اولاً اما یتولاها» اونی که این افراد را در حقیقت سرپرستی می کند اسم رحمان آخر خدا است «و یبقی حکم الرحمن فیها» در ارتباط با این شبل و راهیان این سبل «الی الابد الذی لانهایة لبقائه» خب و می فرمایید که این مسئله از مسائل عجیبه نظام هستی است که چطور این راه ها سبل هستن از صراط مستقیم هم جدا می شن ولی در عین حال در حقیقت به حق هم می رسن اما نجات و سعادت در اون ها نیست «و هذه مسئله عجیبة قلم الأستقام عقله عند سمائه و درک معنها و وصل فهمه الی نیل فهواها» این مسئله از اون شگفتی های نظام معرفتی است و کم است کسانی که عقلشون بتواند این معنا رو تحمل بکند وقتی شنیدند که راه ها به خدا ختم می شود اما راهی که به خدا ختم می شود لزوما راه نجات و سعادت نیست «قلم الأستقام عقله عند سمائه و درک معنها» کم هستند کسانی که به وقتی که شنیدند معناشون رو درک بکنن و فهمشون برسه به اونجایی که فهوا و مراد اصلی کلام حق سبحانه و تعالی و به اهل بیت و پیغمبر هستش خب اما چرا اینجا مطرح کردند «لکن المقصود من بیان هذه و نظائرها» طرح این گونه از مسائل برای این نیست که همه بتونن بفهمن «لیس کل من له صلاحیة المخاطبة العرفیه دون المکاشفة الذوقیه» همه ی کسانی که صاحب گوش و سمع هستن نمی تونن بله، «علق السمع و هو الشهید» بله می تواند یا اگر کسی نگرش بحثی و جدلی دارد اما نگرش ذوقی ندارد نمی تواند به این راه پیدا کند «لیس کل من له صلاحیة المخاطبة العرفیه دون المکاشفة الذوقیة» همه کسانی که صلاحیت مخاطبت عرفی دارند اما مکاشفت ذوقی ندارن «و من کان له قلب او علق السمع و هو الشهید» این ها می توانند چنین درکی داشته باشند «و إن کان نوع من الإنتفاع عام لغیره» بله این مسائل یک سلسله فهم عرفی عام و عمومی دارد اما درک معنای اصلیش مال صاحبان ذوق و صاحبان قلب است که آگاهی خواست دارند، «و تری أن الخطاب فی کلام المجید شامل لکل أحرد» شما نگاه کنید می بینید که خدای عالم این رو به عنوان کافة للناس قرآن رو نازل کرده نظیر للعالمین نازل کرده اما همه مگه درک همه حقایق قرآنی دارن «او لا تری أن الخطاب فی کلام المجید» در قرآن شامل برای همه انسان هاست ولی فهم «یختص بمن شرع الله صدره للاسلام فهو علی نور من ربه» به تنها کسانی که خدای عالم شرح سدر به اون ها داره و این ها بر اساس نور الهی به اعتقاد به توحید دارند حرکت می کند بقول تعالی این رو بخوان شاهد قرآنی برایش ذکر بکند «و ما یعلم تأویله الا الله و الراسخون فی العلم» البته در حالی که در قرائت وصل بخوانیم یعنی بگیم واو واو عاطفه هستش اون وقت است که می تواند این معنا این آیه شاهده بر مدعا باشد اگر این رو ما قرائت وصف نکنیم آیات دیگر شهادت می دهد «و الدلیل علیه قوله تعالی بل هو آیات بینات فی صدور الذین اوتی العلم» خدای عالم این ها رو به صورت بیینه و روشن نازل کرده است ولی در دل های انسان هایی که اون دل ها نورانی شده و علم الهی در اون ها دارد همون در حقیقت وهو شهید مطرح است «و قوله عند فی ذلک لذکری لمن کان له قلب» یا آیه دیگه فرمود « عندک لا تسم الموتی و لا تسم ثم الدعا» اون کسانی که فقط گوش دارد و گوش اون ها هم یک گوش حیوانی است از گوش انسانی که صاحب شهادت و آگاهی و شناخت باشه که علق لاسمع و هو شهید یعنی آگاه است شهید یعنی اینجا آگاه یعنی متوجه یعنی غیر غافل اون کسی که غیر غافل است از این سخن ها بهره می برد و تسمع تو نمی توانی به انسان کر سخن خودت رو بشنوانی «و کما أن الأزواق مختلفة فی الإنتفاء و الإنتزاز» دارن شاهده طبیعی و مادی هم ذکر می کند این معنا رو بفرمایاید که شما نگاه کنید افراد در نفع بردن از لذایذ مادی مختلفن بعضی ها از شوری بعضی از شیرینی بعضی از تلخی بعضی از مزه های دیگر اما یه غذایی که همه این ها رو داشته باشه ترکیب درست داشته باشه این خب به اصطلاح فرق می کنه اونی که می تواند سالم بسازد و بدن را نافع باشد اون غذایی است که از همه این ها داره از شوری نمک داره از ترشی برخی از مثلا آلوها داره فلان اما این ها را در کنار هم قرارداد از شوری شیرینی تلخی سایر مزه ها استفاده می کنه و از مجموع مدیریت آشپزی که نسبت به این غذا ایجاد می شود در مجموع یه غذای سالمی درست می کنه که مفید به حال هست هنرمندانه هست زیبا هست آراستگی ظاهر داره به امثال ذلک اما اگر کسی از این مجموعه استفاده نکند و جمع نکند اولا و جمع سالم نکند بله از همون شوری از همون ترشی از همون تلخی به تنهایی بخاد استفاده بکنه خب همه این ها مفید هستن همه این ها به نوبه خودشون موثرن اما نمی توانند غذا درست بکنند «و کما ان الاذواق مختلفة فی الانتفاع و الالتذاذ بالارزاق صوریه الاغذیة جسمانیه بحسب سلامة قوة القذوقیه و مراتب البعد و للأمراض و المخدرات المزاجیه کذلک الفهوم» همون طوره که اذواق انسان ها به نصف به غذا و امثال ذلک مختلف هست و این ها می توانند هم سالم بسازند هم مریض بکنند و دور از سلامت باشند و موجب مرض و بلاهای دیگر بشوند الان همین مواد مخدر چقدر مفید است اگر در صراط مستقیم قرار بگیرد چقدر مضر است اگر در غیر صراط مستقیم باشد بله «کذلک الفهوم و المدارک مختلفة فی الإنتفاع و الإستمداد بالأرزاق المعنویه و الأغزیة الروحانیة بحسب سلامة الفطرة عن الأمراض الباطنیة» پس بنابراین این هم یک شاهد طبیعی است که به رغم این که همه این ها در طبیعت لازمند هم تلخی لازم است هم شیرینی لازم است هم شوری لازم است هم ترشی لازم است و همه طعوم دیگر لازم هستند اما این ها باید بجا مصرف بشوند در جا صرف بشوند و اگر نشوند موجب مرض اند موجب سموم آفاتی می شوند و سلامت انسان را سلب می کنند این گونه از مسائل هم این گونه از مطالب معرفتی هم همین طور است « کذلک الفهوم و المدارک مختلفة فی الإنتفاع و الإستمداد» خب این کارکرد این بحث در مسائل اجتماعی فوق العاده است اینهایی که افراط می کنند در مسائل و به برخی از آیات تمسک مین و برخی دیگر از آیات رو رها می کنند این ها در مسیر صراط مستقیم نیستن چه در جانب افراط چه در جانب تفریط چه نگاه رحمتی داشتند و اسما تشبیهی رو جلوه گر داشتن چه کسانه که اسماه تنزیهی و قهر رو جلوه گر ساختن بله «بحسب سلامات الفطرة عن الأمراض الباطنیه و مراتب الخلوص القلب عن الوساوس الوهمیه و التعلقات النفسانیه» که در حقیقت همه این ها در مسیر راهیابی به دریافت و درک درست از صراط مستقیم نقش دارد «کذلک الفهوم و المدارک مختلفة فی الإنتفاء» نفع بردن از این آیات «و الاستمداد به الرزاق المعنویه و الأغزیة الروحانیه» همه را باید با هم داشته باشند «بحسب سلامات الفطرة عن الأمراض الباطنیه و مراتب الخلوص القلب» هم جنبه های اثباتی فرمودند سلامت فطرت هم جنبه های سلبی که قلب را از وساوس وهمی و تعلقات نفسانی پاک می کند «بقوله تعالی فی حق الکل والله فضل بعضهم علی بعض فی الرزق» اینجا فرموده از خدای عالم برخی از شما را بر برخی دیگر در رزق برتری و رجحان بخشیده است به جهت اینکه شما رزق اینکه بتوانید این معانی و مدارک رو و فهوم رو داشته باشید رو ندارید «و قوله فی حق الأنبیا تلک الرسول فضلنا بعضهم علی بعض» کسی که بتواند جامعیت داشته باشد یک و جمع سالم بکند دو بسیار مهم است «و قوله غفر بعضهم درجات» و خدای عالم برخی رو برخی از انبیارا اولیارا دیگران را مؤمنین را به درجات برتر رسونده «و فی حق الملائکه (س) همه ملائکه در یک مرتبه و مقام نیستند بلکه برخی مرط و برخی پایین تر هستن فظهر روشن شده است که «أن مشارب الناس و حزوزهم مختلفة» اینجور نیست که همه انسان ها در بهره مندی از آیات و اسما الهی یکسان باشد «و ازواقهم متفاوبة فی باب الأخذ عن مشارب العلم و منابع الحکمة و من یعطی الحکمة فقد اوتی خیر کثیرا» الان با این بیان جناب صدرالمتألهین می فرمایید که صاحبان صراط مستقیم که جمع سالم کردند ضمن اعتقاد و باور به همه اسما تشبیهی و تنزیهی جلالی و جمالی مهر و قهر به موطن خاصشون نشونده اند این ها صاحبان حکمتو «و من یعطی الحکمة فقد اوتی خیراً کثیراً و من یجعل الله له نوراً فما له من نور» این خودش می تواند این بحث امروز و این جلسه می تواند یک کتاب باشد که در حقیقت هم انسان کامل رو معرفی کردن و هم فلسفه بعثت انبیا و اولیا را بر مبنای وجود انسان کامل معرفی کردند هم اینکه صراط مستقیم در حقیقت نجات بخش و سعادتمند می سازد و از سبل و راه های دیگر به رغم این که از تپ مستقیم خارج شده اند انحراف و افراط و تفریط درست می کنن و اینکه در نهایت جامعه چون در حقیقت قدرت این رو ندارن افراد جامعه اکثر جامعه قدرت این معنا را ندارند که این اسما و اوصاف رو بیابند کنار هم قرار بدن و در موطنشان جاسازی بکنند دچار انحرافاتی می شوند و فکر می کنند که این راه راه درستی است این وهم و خیال است که اون ها رو به چنین دره های هولناکی می رساند معاذ الله من شرور انفسنا و سیئات اعمالنا از خدای عالم می خواهیم اگر لیاقتش رو داریم در رتبه کسانی قرار بگیریم که همه اسما الله را به نحو جمع سالم دارند اگر نه اون لیاقت رو نداریم در مسیر رسول گرامی اسلام و اهل بیت عصمت و طهارت باشیم که این ها این صراط مستقیم رو طی کردند و فرمودند که از این سبیل تبعیت کنید ﴿قل هذه سبیلی ادعوا الی الله علی بصیرة أنا و من التبعنی﴾.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo