< فهرست دروس

درس تفسیر ملاصدرا استاد مرتضی جوادی آملی

1402/07/13

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: تفسیر ملاصدرا/ تفسیر آية الکرسی/ صدر المتألهین

 

جلسه بيست و دوم از تفسير آيت الله الکرسي از کتاب شريف تفسير مرحوم صدرالمتألهين صفحه هفتاد و هفت همونطور که از مطالب قبل مستحضريد آيت الکرسي رو جناب صدرالمتألهين در مقام تفسير به بيست و دو مقاله تقسيم کردن و مطالبي که در اين متن آمده در حقيقت به جهت هر فقره اي از فقرات اين کريمه جامع و شامل آيت الکرسي است حالا ان شاالله مضامين بلنده آيت الکرسي رو جناب صدر المتألهين طرح مي کنند و توضيح مي دهند جامعيت و شمول اين آيه نسبت به ساير آيات که به عنوان سيد آيات شناخته مي شود در حقيقت مشخص مي شود در بخش اول و فقره اولي از اين کريمه آيت الکرسي اين گونه ما تلاوت مي کنيم که «اعذو بالله من الشيطان الرجيم الله لا اله الا هو الحي القيوم» اولين واژه اي که در اين کريمه آمده است لفظ جلاله و نام شريف الله سبحانه و تعالي است که جناب صدرالمتألهين از منظرهاي مختلف دارند توضيح بدن که مراد از اين الله چيست از تلفظش کتابتش عبري يا عربي بودنش يا جهات ديگر که در مجموع در هشت مسئله مطالب مطرح شده و اکنون توفيق داريم که مسئله هفتم رو مي خونيم در مسئله هفتم بحث اين است که آيا اين لفظ جلاله که داراي يک معنايي هست آيا معناي لفظ جلاله حدي دارد يعني قابل تعريف است قابل بيان اجزا و مقدماتي هست يا نه چه مطالبي الحمدالله گذشت و کاملا معلوم هست که جناب صدر المتالهين اين گونه از مسائل رو از فضاي عرفان مدد مي گيرند و خصوصا از بيانات و آثار جناب محي الدين عربي و در اين متن هم در دو فراز از جناب ابن عربي از کتاب فصوص مدد گرفتند در فص نوحي جناب ابن عربي از دوگانه حق و خلق سخن به ميان آوردند و نسبت بين حق و خلق رو دارن بيان مي کنن، جناب صدرالمتألهين مسئله لفظ الله را در حقيقت در جايگاه حق نشوندن و همه ما سواي در مقام فعل رو که مسائله هم خلقي است و هم امري است از مظاهر الله دانستن همان گونه که در کريمه آيه نور هست که الله نور السماوات و العرض که اون الله اون محور است و قطب است و آسمان و زمين همه مظاهر نورانيت اون الله هست عبار ديگر آسمان زمين تفصيل عيني اون حقيقت الله هستند که در مرحله فعل و در مراحل مظاهر و مجالي حق ظاهر شده اند اين نسبت بين حق و خلق رو در فص نوحي مطرح فرمودند که الان جناب صدرالمتألهين با بيان برخي از مطالبي که در فصل نو گذشت و در جلسه ي قبل خونده شد اکنون در مقام شرح اين کلام مي فرمايند که لفظ شريف الله اون معناي جامع است و اون معناي اجمالي رو در بر دارد و نعوط او زلال او مظاهر او و نه نظائر آن اون جنبه تفصلي رو در حقيقت دارن نسبت بين حق و خلق يا خالق و خلق اين نسبت رو بايستي خوب فهم کرد يکي از مسائلي که در عرفان خيلي تلاش شده تا تبيين بشود همين نسبت بين حق و خلق و اينکه چه رابطه اي بين حق و خلق وجود داره در حکمت و فلسفه گاهي براساس سنع الهي يا فعل الهي يا حتي معلول و زائر آن ياد مي شود اما در عرفان اين رابطه خيلي رقيق تر و دقيق تر در حقيقت آمده اين ها از راه تجلي و ظهور الهي در حقيقت دارند مسئله رو حل مي کنند و بسيار دقيق است که رابطه بين حق و خلق چگونه است با پذيرش وحدت شخصي وجود در نزد اهل معرفت خب نظام به اصطلاح فعلي حضرت حق سبحانه و تعالي به گونه ديگري طرح مي شود به عنوان شان واجبي يا فيض و تجلي واجبي و نظاير آن هست که خب دقت خاصي به کار رفته اينجا هم جناب صدر المتألهين با توجه به اين نکته اين دقت رو دارن پيش مي برن فرميند که «و يتخلص من کلام» جناب ابن عربي ان مسمي لفظ الله يعني ما اگر بخواهيم کلام جناب ابن عربي رو خلاصه کنيم و در حقيقت در بيان ديگري تبيين کنيم ميگيم که ايشون اينطور مي فرمايند که مسمي لفظ الله يا معناي الله عبارت است از « هو المنعوت بجميع الأوصاف الكماليّة و النعوت الإلهيّة» که اصطلاحا ما مي گيم که ذات مستجمع جميع کمالات خب حق سبحانه و تعالي منعوت است و متاسف است به همه اوصاف ونعوت الهي که نعوت الهي در مقابل نعوتي که ساير موجودات دارند علم قدرت اراده سميع بودن بصير بودن اين ها نعوت الهيه هستند که با يک ويژگي هايي براي حق سبحانه و تعالي اثبات مي شوند خب اين مخلص کلام خلاصه کلام که مسماي لفظ الله يا معناي لفظ الله عبارت است از منعوت به جميع الوصاف و نعوت الهيه که اين نعوت مي تواند در حقيقت بخشي از حدود الهي رو بيان بکند، و معناي از حدود همون حد و تعريفي که براي حق مي کنيم چون حد همون بيان اجزا و مقومات و ارکان اون محدود هستش خب ايشون مي فرمايند که «ثم لما تقرّر عندهم» چون در نزد اهل معرفت يک مطلب روشن است و آن اين هستش که «إنّه ما من نعت إلا و له ظلّ و مظهر في العالم» هيچ صفتي و هيچ نعتي براي حق سبحانه و تعالي وجود ندارد مگر که لزوما ضل و مظهري از او در عالم وجود دارد اين يه مطلب و همچنين در نزد اون ها ثابت شده است «و ثبت‌ أيضا إنّ الاشتراك بين معنى كلّ اسم و مظهره ليس بمجرّد اللفظ فقط حتّى يكون ألفاظ العلم و القدرة و غيرهما موضوعة في الخالق لمعنى و في المخلوق لمعنى آخر» توجه بفرماييد که آنچه که از ظاهر صادر مي شود و در مظهر تجلي پيدا مي کند آنچه که در مظهر يافت مي شود عين اون چيزي است که در ظاهر هست اگر در ظاهر علم بود قدرت بود حيات بود اين ها هم همون حقيقت رو دارن نشون مي دهند و ما فکر نکنيم که اگر به خدا ميگيم مثلا خالق است يا رازق است و بعضا هم به انسان هم ديگه مثلا رازق است اين مشترک لفظي است نه در حقيقت يک معنا است يک حقيقت است و ديگري تجلي و ظهور او هستش و باز «ثبت کأن الإشتراک بين کل اسم» مثل اسم علم و قدرت و مظهر اون اسم «ليس بمجرد لفظ فقط» به گونه اي که « حتّى يكون ألفاظ العلم و القدرة و غيرهما موضوعة في الخالق لمعنى» که بر اساس اشتراک لفظي اين علم و قدرت در خالق به يک معنا است و در مخلوق به يک معناي ديگر اصلا اين طور نيست و اگر به صورت قياس استثنايي برهان اقامه مي کنند اگر بنا باشد معنايي که در علم و قدرت است در واجب به گونه اي و در مخلوق به گونه ديگري باشد « و إلا لم تكن هذه المعاني فينا دلائل و شواهد على تحقّقها في الباري على وجه أعلى و أشرف» ما مي گيم که ما از اين معلول به علت مي رسيم از آيات به ذول آيه مي رسيم از مخلوق به خالق مي رسيم اگر علم و قدرت در مخلوق به يه معنايي باشه نمي تونيم به خالق بگيم که چون مخلوق او علم و قدرت دارد خالق هم علم و قدرت دارد براي اينکه اگر بناست اشتراک لفظي باشه علم و قدرت در خالق به يک معنا و در مخلوق به معناي ديگر خواهد بود چون ما اين معاني را در مخلوق ها دليلي بر تحقق اين معاني در خالق داريم پس الا و لابد اينا بايد در يک راستا و به يک معنا باشند « و إلا لم تكن هذه المعاني فينا دلائل و شواهد على تحقّقها» تحقق اين معاني در باري علي وجه اعلي و اشرف در حالي که بر «والمتححقق خلافه» تحقيق خلاف اين هست که اين ها مشترک لفظي نيستند بلکه آنچه که در خلائق وجود دارد در خالق علي نحو اعلي و اشرف وجود دارد با اين بيان روشن مي شود که اين الفاظ مشترک لفظي نيستن که به مجرد لفظ فقط با هم مشترک باشن بلکه مشترک معنوي هستن همون معنايي که در مخلوق هست همون معنا در خالق هست ولي اشرف و اعلي و منزه از هر نقص و ضعف و عيبي «فبطل كون الاشتراك لفظيّا» البته اين برگشتش اين به عبارت برگشته به تشکيک هستش «نعم هذه المعاني في المخلوق في غايت الضعف و القصور اما في الحق تعالي في غاية العظمة و لجلال» ما علم و قدرت و عراق اراده و سميع و بصير بودن رو در حيوانات و در انسان که به کار مي بريم در نهايت ضعف و قصور است همين معنا در نهايت شدت و قوت در باري سبحانه و تعالي هستش و في الحق تعالي في غاية العظمة و الجلال خب پس اين يک مسئله که ما آنچه را که در مخلوق ها مي بينيم اين ها رقيقه اي است که اصلش در اون حقيقت و الله است به عبارت ديگر ما يه حد داريم و يه محدود محدود حقيقت است و حت رقيقه ايست که در شکل تفصيلي آمده است «فتکون الاسما الحسني مع مظاهره و مجالي ها التي هي الماهيات» اين ها در حقيقت اون اسما حسناي الهي وقتي در اين ماهيات که همون مسمات به الاعيان هستن که به اينا ميگن اعيان ثابته در نزد اهل معرفت اون معاني مشترک است در اصل معنا يعني اون اسما حسنا که در اين مظاهر ماهيات جلوه کرده است در واجب سبحانه و تعالي در يک حد و مرتبه اي است و در مخلوقات مرتبه ضعيف است «مشترکة في اصل معنا سواء کانة المظاهر» و حالا مظاهري که اين اسما در اون ها تجلي مي کند خواه از عالم خلق باشد خواه از عالم امر باشد خواه در موجوداتي که عالم ظاهر هستند و محسوس اند و عالم شهادت هستندن باشند يا چه موجوداتي که در عالم امر و در جهان غيب هستند سواء کانة المظاهر و من صور المنوعة الجسماني» اين مظاهر از صور نوعي جسماني که مدرک اند به حواس ظاهري که اين ها از عالم شهادت و عالم خلق هستند و مظهر اسم ظاهر حق هستن که مشتمل اند همين مظاهر بر اسما کثيره اي که تحت حيطه حق هست «و لها مظاهر مختلف من هذا العالم الظاهر اوکانت من صور العقلية» اين او کانت من الصور العقليه عطف است به اون سواء کانة المظاهر و من صور المنوعة الجسماني اوکانت من صور العقلية المجردة ذوات المدرکة بالمدارک الباطنه» به هر حال اين مظاهر گاهي در عالم غيب گاهي در عالم شهادت گاهي در عالم ملکوت گاهي در عالم ملک گاهي در عالم امر گاهي در عالم خلق فرق نمي کنه بله در اينکه اين ها مراتب مختلفي از مظاهر الهي هستن به درستي است اما همه اين ها چه در عالم حال چه و در عالم امر اين ها مظاهر الهي اند «اوکانت من الصورالعقليه المجرد الذوات المدرکة بالمدارک الباطنه العقليه و الروحيه التي هي من عالم الغيب» بنابراين برخي ها مظهر اسمي هستن که باطنن و برخي ها مظهر اسم ظاهر هستن اونجا فرمودن که التي من عالم شهادت و عالم الخلق و مظهر الاسم ظاهر اينجا ميگن که القليه و الروحيه التي هي عالم الغيب و مظهر الاسم الباطن خب که اين ها هم اين مظاهر هم خودشون مشتملن بر اسما کثيره اي که بر اساس اختلافي که در اين اسما کثيره و تنوع و تکثر و تعددي که در اون ها وجوده دارد و همه اين ها هم تحت اسماء برتر مندرج هستن «تحت حيطة ذلک الإسم کما أن مظاهرها المختلفة الأنواع مندرجة تحت عالم الأمر» همون طوري که در اين مرحله يعني مرحله عالم ملکوت و غيب اين ها تحت عالم امر به اصطلاح مظاهرشون وجود دارد اون ها در تحت عالم خلق به اصطلاح وجود دارن که اين دو تا دوگانه رو که صور عقلي است يا صور منوعه جسماني هست رو ما حفظ کنيم داشته باشيم که يکي مال عالم خلق است و ديگري عالمه امر اين که فرمود «اوکانت من الصور العقلية المجرد» مال عالم امر است اون که فرمود «المظاهر من الصور المنوعة الجسمانية» اين هم از عالمه حلق به هر حال خب ما برگرديم به اصل مطلبمون که اصل مطلب اين بود که آيا معناي لفظ الله داراي حدي هست يا نيست که فرمودند يه وقت ما ميگيم حد و مصطلح اهل حکمت و اهل منطق رو مد نظر داريم نه از اين جهت خداي عالم يا لفظ الله حد ندارد چرا که حد در اون معنا عبارت است از داشتن جنس و فصل و ذاتيات و عرضيات يک ماهيت و حق سبحانه و تعالي از اين منزه است اما اگر حد را به معناي وسيع تر بگيريم که شامل هر نوع جز و به اصطلاح اجزا مختلف هست البته شامل حتي الله هم مي شود و الله داراي حد مي شود از اين جهت که اجزااي متکثره اي و نعوت فراواني براي الله که يک معناي جامع شامل هست وجود دارد؛ برمي گردم به همين بحث «و حد الشيء کما عرفة عبارة عن صورة عقلية التفصيلية يدل عليها» يعني بر صورت عقليه«بالفاظ متعددة دالة علي ما يدل عليه لفظ واحد و معني الإجمالي لذلک الشيء» ما در حقيقت دو نوع اطلاق داريم يه اطلاق اجمالي اطلاق تفصيلي وقتي لفظ الله رو ميگيم اين يک اطلاق اجمالي است و شامل معنايي جامعي مي شود که همه نعوت زير مجموعه او هستند يه وقت مان نه اين همين لفظ الله رو در قالب تفصيل بيان مي کنيم در قالب تکثير و راه يافته به جزئيات معنا مي کنيم خب طبعا اون هم در حقيقت همون معناي اجمالي است که به تفصيل درآمده است « و حد الشيء کما عرفة عبارة عن صورة عقلية التفصيلية يدل عليها» که دلالت مي کنن براي صورت عقليه « بالفاظ متعددة» که مي گوييم عالم قادر حي المريد که « دالة علي ما يدل عليه لفظ واحد» اگر يک لفظ واحدي مثل الله دلالت مي کرد الان اين صور عقليه هم بر اون حقيقت دلالت مي کند اما علي نحو تفصيل علي ما يدل علي ما لفظ واحد که همان لفظ الله بود هو معني الإجمالي لذلک الشيء، بلکه معناي اجمالي همون معناي تفصيلي است هيچ فرقي نمي کند تفاوت به اجماال و تفصيل در حقيقت هستش يا به تعبيري که در نزد اهل حکمت هست تعبير به حقيقت و رقيقت شده است که ا آنچه که در خلق وجود دارد رقيقه اون چيزي است که در عالم اله وجود دارد «و معاناها عين معنا، لأن يکون لحقيقة الواحدة کالإنسان صورتان ادراکتيان احدا هما موجدة بوجود واحد اجمالي و الاخري موجودة بوجود متعددة تفصيليه» خب تفصيل و اجمال در حقيقت به اين دو مرحله برمي گردد که يک مرتبه مرتبه لف است و پيچيده است مثل معناي انسان يه وقت هم همين معناي انسان باز ميشه و ميشه تبديل ميشه به حيوان ناطق يا مثلا ما در مقام تعريف انسان يک معناي مفرق بسيط رو ميگيم گاهي اوقات هم ميگيم که الانسان هو جوهر جسم نام حساس متحرک بالإرادة ناطق که اين ها همه شون در مقام تفصيلند اون کلمه انسان در مقام اجمال هستش «و أن يکون لحقيقة الواحدة کالإنسان صورتان ادراکيتان احداهما مجودة لوجود واحد الجمالي» که ميگيم انسان «والاخري موجودة لوجودات متعددة تفصيليه» که مي گيم «جوهر جسم نام حساس المتحرک بالإرادة ناطق «فيقال للمفصّلة إنّها حدّ، و للمجمل إنّه محدود» اوني که تفصيل داره بهش ميگيم حد جزئيات داره و اوني که مجمل است و تفصيل ندارد بهش ميگيم محدود «فعلى هذا يلزم أن يكون مفهومات جميع الأسماء الإلهيّة و مظاهرها الكونيّة التي هي أجزاء العالم ظاهرا و باطنا على كثرتها حدّا حقيقيّا لمفهوم اسم اللّه» با اين تفصيلي که بيان شد ما مي تونيم بگيم که همه مفاهيمي که براي اسما و مظاهر اون ها وجود داره اين ها همه و همه اجزا اله هستن و الله مجمل است و اين ها تفسيرند «فعلى هذا يلزم أن يكون مفهومات جميع الأسماء الإلهيّة و مظاهرها الكونيّة التي هي أجزاء العالم ظاهرا و باطنا على كثرتها حدّا حقيقيّا لمفهوم اسم اللّه» که اين ها اگر ميگيم که حالا موجودات عالم خلق و يا موجودات عالم امر فرقي نمي کنه چه در عالم ظاهر و شهادت باشن چه در عالم ملکوت و باطن باشن فرقي نمي کنه همه و همه اين ها حد حقيقي هستن براي مفهوم اسم الله که البته اين ها در مقام تفصيل واقع مي شوند؛ خب آنچه که در کلام جناب ابن عربي وجود داشت اين بود که فرمودند «إن للحق في کل خلق ظهورا خاصّا فهو الظاهر في كلّ مفهوم و هو الباطن عن كل فهم إلا عن فهم من قال» که اينجا مي خواهند بفرمايند که مراد از کلمه حق در بيان جناب ابن عربي هماون به اصطلاح حقيقت لايتناهي حق سبحانه و تعالي است که محدود است به کل حد و اون معنا در حقيقت بسيط است و از هر نوع ترکيب و تکثري مصون و منزه هستش خب يه نکته اي رو که در اين بخش پاياني بيان مي کنند ميخان اين توضيح رو بدن که حتما ما بايد توجه داشته باشيم که اگر در مقام تفصيل برآمديم و مي خواهيم که اون مقام مجمل رو تفصيلا بيان کنيم هرگز فکر نکنيم که در حقيقت خود اون حقيقت حق سبحانه و تعالي اون داراي کثرت است نه اين بسيار مطلب قابل توجهي هست که ما کثرت رو از جانب اله به کلي حذف کنيم و منصرف باشيم که کثرت را و ترکيب رو در جانب واجب سبحانه و تعالي و حق بخواهم سرايت بديم «و المراد من لفظ الحقّ في قوله فالحقّ محدود بكلّ حدّ» مرادشون از لفظ حق چيه «هو مفاد لفظ الله باعتبار معناه الكلي و مفهومه العقلي لا باعتبار حقيقة معناه التي هي الذات الأحديّة و غيب الغيوب إذ لا نعت له و لا حدّ و لا اسم و لا رسم و لا سبيل إليه للإدراك العقل» تذکر بسيار به جايي است و تنبه بسيار مناسب و شايسته اي است که متوجه باشيم فرق بين مفهوم و معنا با حقيقت رو کاملا بيابيم اين معناست اين مفهوم است که قابليت تکثر دارند قابليت تعدد دارد و حيثيت تفصيل رو ما مي توانيم بهش راه بديم اما معناي الهي يا حقيقت الهي هرگز قابليت تکثير و تفسير رو ندارد «و المراد من لفظ الحقّ في قوله فالحقّ محدود بكلّ حدّ» مرادشون از لفظ حق «هو مفاد لفظ الله باعتبار معناه الكلي و مفهومه العقلي لا باعتبار حقيقة معناه التي هي الذات الأحديّة و غيب الغيوب إذ لا نعت له و لا حدّ و لا اسم و لا رسم و لا سبيل إليه للإدراك» خب فرق بين معنا و حقيقت بايد براي ما روشن باشه اگر ما گفتيم که داراي حق سخن حالا داراي مفاهيم کلي هست که مفاهيم کلي دارد اين به اعتبار معنا و مفهومي است که از لفظ الله مي فهميم اما به اعتبار حقيقت معناش که ديگه جا براي لفظ و اعتبار و امثال ذلک وجود ندارد اين حيثيت به اصطلاح محدود است و مصونيت از هر نوع کثرتي بله «فالحقّ محدود بكلّ حدّ هو مفاد لفظ الله باعتبار معناه الكلي و مفهومه العقلي» يعني تا زماني که ما در فضاي عقلي و مفهوم کلي هستيم مي تونيم از اين الفاظ و عبارات استفاده بکنيم اما وقتي پا به عرصه حقيقت گذاشتيم ديگه اونجا اصلا تفصيل معنا ندارد هرچه که هست حقيقت اندکاکي و اندماجي است و مصون از هر نوع کثرتي است که مي فرمايد که « لا باعتبار حقيقة معناه التي هي الذات الأحديّة و غيب الغيوب» که به اين اعتبار ما مفهوم نداريم صورت عقلي نداريم و نظاير آن، « التي هي الذات الأحديّة و غيب الغيوب إذ لا نعت له و لا حدّ و لا اسم و لا رسم و لا سبيل إليه للإدراك و التعقل» اين فرمايش رو که جناب صدرالمتألهين دارن باز مي کنن و متن رو فرمايش جناب ابن عربي قرار مي دهند بايد خيلي مورد توجه باشه بعضي ها فکر مي کنند که اگر اين گونه از تفصيل معنايي اتفاق افتاد پس راه براي کثرت در واجب معاذالله پيش مياد و اين کاملا جداست اين دوگانه ي مفهوم و معنا و حقيقت دوگانه ي معنا و حقيقت بايد هميشه روشن باشه که اين دوگانه يکيش مربوط به ادراک است که ناظر به بحث هاي مفهومي به معنايي است و يکيش هم قابل ادراک نيست که ناظر به عالم امري و جناب حقيقت هستن نه معنا؛ مي فرمايد که « و المراد من لفظ الحقّ في قوله فالحقّ محدود بكلّ حدّ هو مفاد لفظ الله باعتبار معناه الكلي و مفهومه العقلي لا باعتبار حقيقة معناه التي هي الذات الأحديّة و غيب الغيوب» که به اعتبار حقيقت معنا نه به اعتبار مفهوم معنا لحاظ بکنيم اين اعتبار حقيقت معنا ذات احدي است و غيب الغلوبي ست که در اونجا هيچ نعتي در حد و اسم و رسم و راهي وجود نداره ما در اين نشئه که هستيم مي گيم خدا عالم است خدا قادر از خدا حي از خدا مريد است اما در نشئه حقيقت هيچ کدام از اين ها معنا ندارد و راهي براي اين ها نيست خداي عالم همون طور که در نهج البلاغه حضرت علي عليه السلام حق را توصيف کرد فرمود عاري از هر نوع اوصافي است که مراد از اين عرياني از هر نوع اوصاف ناظر به حقيقت معناي واجبي است و حتي مي فرمودند که اهل کشف و شهود هم حتي بخشي از اين معنا رو ادراک نميکنن « و لا ينال أهل الكشف و الشهود لمعة من نوره‌ إلا بعد فناء هويّتهم و اندكاك جبل وجودهم و يؤيّد هذا ما ذكره في الفصّ الإسماعيلي» خب کاملا معلومه که جناب صدرالمتألهين اين ها رو از آثار عرفاني خصوصا فصوص جناب ابن عربي دار دارند استفاده مين که در حقيقت هيچ کسي به مرتبه ذات الهي و حقيقت الهي راه ندارد بله ما مي توانيم مرتبه مفهومي و معنايي رو در واجب سبحانه و تعالي بيابيم و پياده بکنيم اما در مرتبه حقيقت و عين خارجي ذات الهي نيستيم؛ اما ا آنچه که در فص اسماعيلي جناب ابن عربي فرمودند اين «اعلم إنّ مسمّى لفظة اللّه أحدي بالذات» خب اون حقيقتي که احدي بالذات است ديگه قابل تکثير نيز قابل تعدد و کثرت نيست اون کاملا در عالم لف داره به سر مي بره « اعلم إنّ مسمّى لفظة اللّه» يعني معناي الله عبارت است از يه حقيقتي که ذاتا احدي است احدي بذات هست « كلّ بالأسماء و كلّ موجود فما له من اللّه إلا ربّه خاصّة يستحيل أن يكون له الكلّ » مي فرمايند که بله همه موجودات از رب و حقيقت دارند جدا مي شوند «و كلّ موجود فما له من اللّه إلا ربّه خاصّة» مي فرمايند که ما کثرت رو تکثر رو تعدد و تنوع رو در مخلوقات مي بينيم و مخلوقات البته اين نوع کثرت رو دارا هستند ولي اين معناشي اين نيست که در واقعي اله هم کثرتي به اين معنا راه داشته باشد « اعلم إنّ مسمّى لفظة اللّه أحدي بالذات كلّ بالأسماء و كلّ موجود» که در حقيقت اين کل بالاسما يعني همه حق سبحانه و تعالي در عين حالي که احدي بالذات هست در اين اسما تجلي کرده « و كلّ موجود فما له من اللّه إلا ربّه خاصّة يستحيل أن يكون له الكلّ» هر موجودي به اندازه خودش از اون کل بهره گرفته است و نورانيت کسب کرده و محال است که ما به تک تک اشيا مثل جماد و نبات و حيوانان و انسان بخوايم توجه کنيم و بخواهيم همه ربوبيت رو بيابيم بلکه هر کدام يک ربوبيت خاص به خود رو دارد « و كلّ موجود فما له من اللّه إلا ربّه خاصّة يستحيل أن يكون له الكلّ» محال است که براي اون موجود کل اين اسما بخواد حضور داشته باشد «و أمّا الأحديّة الإلهيّة فما لواحد فيها قدم» احديتي که براي حق سبحانه و تعالي وجود دارد يکي از اون ها هم در عالم قديم نمي توانند حضور داشته باشند و اين مخصوص به واجب سبحانه و تعالي است، « و أمّا الأحديّة الإلهيّة فما لواحد فيها قدم» براي اون ها قدمي فرض نمي شود « لا انه ينال الواحد منها شيئا و الآخر منها شيئا لأنّها لا تقبل التبعيض فأحديّته مجموع كلّه بالقوّة» خب درن اون هم نگاه اجمالي به الله سبحانه و تعالي را و هم اون نگاه تفصيلي رو در باب حق سبحانه و تعالي به گونه اي دارن توضيح مي دن که نه به الله که حيثيت احدي و واحدي دارد آسيبي وارد بشود و نه تنوع و کثرتي که در مربوب ها و مظاهر هستند اين ها آسيب ببينند مي فرمايد که « و كلّ موجود فما له من اللّه إلا ربّه خاصّة يستحيل أن يكون له الكلّ» محال است که براي اون موجود کل اين اسما بخواد حضور داشته باشد «و أمّا الأحديّة الإلهيّة فما لواحد فيها قدم» ظاهرا اينجا بايد با کلمه قدم خونده بشه که احدي در اونجا حضور ندارد « فما لواحد فيها قدم» که اصلا قدمي از اون ها در اون عالم معنا ندارد چرا که عالم وصط است و کثرت در عالم بسيط معنا ندارد « انه ينال الواحد منها شيئا و الآخر منها شيئا » يعني هر کدام از اين موجودات و مظاهر امري و خلقي يک شيئ رو و ديگري يک شي ديگري رو مي بينند ولي در واجب سبحانه و تعالي يا الله همه اين ها بالفعل حاضر است « لا تقبل التبعيض» حق سبحانه و تعالي تبعيض بردار نيست و « فأحديّته مجموع كلّه بالقوّة» احديت حق سبحانه و تعالي همه اسماء و اوصاف رو دارد ولي بالقوه است که البته اينجا قوه نه معناي استعداد و اين ها چون يکي از معاني قوه قدرت است يعني همه اين ها را دارد و در نهايت قدرت اين راه ها را دارد.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo