< فهرست دروس

درس تفسیر ملاصدرا استاد مرتضی جوادی آملی

1402/07/08

بسم الله الرحمن الرحیم

 

موضوع: تفسیر/ ملاصدرا/

 

... سلام عرض مي‌کنيم حضور دوستان گرامي و محترم در فضاي حقيقت و مجاز، آرزوي صحت و سلامت جناب موسوي، جناب نظري، همه دوستان که تشريف داريد. ما اگر خدا بخواهد روزهاي شنبه همين ساعت تقريباً يازده و ربع إن‌شاءالله بحث تفسيري خودمان را آغاز مي‌کنيم. هفته‌اي يک روز هم هست و ما مهمان قرآن هستيم إن‌شاءالله و از اين خرمن علم الهي بهره‌مند مي‌شويم.

پيشگامان اين حرکت‌هاي علمي به هر حال راهي را گشودند که اين راه مي‌تواند براي ما يک رهتوشه‌اي فراهم کند که بتوانيم فهم بهترين را مسائل داشته باشيم. از جمله اين پيشگامان جناب مرحوم حکيم صدر المتألهين(رضوان الله تعالي عليه) است که در اين وادي خوش درخشيدند و توانستند با تعبيري که الآن امروز از خودشان مي‌خوانيم اسراري و رموزي را از حقائق قرآني بيابند و براي جامعه علمي و جامعه ديني اهدا بکنند.

کتاب‌هايي که ايشان در فضاي تفسير نوشتند، خودشان فرمودند که برخي از سور طوال و طولاني و سور قصار را و برخي از آيات را به آن پرداختند. سوره مبارکه «فاتحة الکتاب» بود، بعد بخشي از سوره مبارکه «بقره» بود و ادامه‌اش به آية الکرسي رسيد که آية الکرسي بحث بسيار مفصلي داشت. يک کتاب مشتمل بر مباحث آية الکرسي و آيه نور است «الله نور السموات و الارض» که الآن بنده الحمدلله توفيق داشتيم سال گذشته تقريباً فکر مي‌کنم دو سال شد سوره مبارکه «حمد» را در 125 جلسه الحمدلله بحث شد که الحمدلله موجود است و در کانال‌ها هم هست. امسال هر شنبه اگر خدا توفيق بدهد اين بحث تفسيري را با عنوان تفسير سوره مبارکه «واقعه» از تفسير جناب صدر المتألهين ما در اينجا خواهيم خواند. البته بنده در فرصت تعطيلي و سفر و حضر مشغول هستم و الآن حدود بيست جلسه از آية الکرسي را هم الحمدلله بحث داشتم. آن را داريم به صورت خودي يعني بدون کلاس اين‌چناني داريم بيان مي‌کنيم. بعد إن‌شاءالله در کانال‌ها و اينها گذاشته خواهد شد ولي آن بحثي که الآن مستقيم در جمع دوستان در فضاي مجازي و فضاي حقيقي داريم همين سوره مبارکه «إذا وقعت الواقعة» است که جناب صدر المتألهين به آن پرداختند.

اين جلد که براساس نشر صدرا، نشر بنياد حکمت صدرا هست جلد هشتم هست و در اين جلد هشتم تفسير سوره مبارکه «واقعه، جمعه، طارق، اعلي و زلزله» در حقيقت هست و تا خدا هر چقدر که توفيق داد امسال در همين روزهاي شنبه إنشاءالله اين بحث را خواهيم داشت تا به يک سرانجامي برسد.

 

پرسش: ...

پاسخ: هشت جلد است. در اين سوره قبلش در هر سوره‌اي هم يک مقدمه‌اي را ايشان تنظيم مي‌کنند که اين مقدمه در حقيقت يک آشنايي کلي با سوره است و بعد وارد مي‌شوند. ما إن‌شاءالله چون معمولاً الحمدلله ما داريم سطر به سطر مي‌خوانيم و پياده مي‌شود و تحقيق مي‌شود و إن‌شاءالله ارائه مي‌شود به اميد خدا، اجازه مي‌خواهيم که ما اين عبارت‌هاي سنگيني که نه از نظر لغوي سنگين باشد، از نظر محتوا سنگين است، اين را باهم مي‌خوانيم مقدمه را و بعد وارد اگر خدا بخواهد خود سوره مي‌شويم.

 

دو ـ سه تا نکته قابل توجه جناب صدر المتألهين در اين مقدمه دارند و آن نکته اساسي‌شان اين است که بله، من کتاب‌هاي فراواني را خواندم در اين مسئله مي‌فرمايند و تصريح مي‌کنند که من کتاب‌هاي فراواين را از اهل حکمت و معرفت و اهل عرفان و امثال ذلک را خواندم و فکر مي‌کردم که بالاخره اينها چيزي است باري است اما وقتي کنار قرار گرفتم مي‌بينم که اصلاً قابل مقايسه نيست. قرآن يک کتاب ديگري است و اصلاً سنخش با سنخ کتاب‌هاي بشري متفاوت است.

اين اظهار خضوع در مقابل قرآن و اينکه داراي اسرار و رموزي در قرآن است که در هيچ جاي ديگر نيست، اين را در اينجا در اين مقدمه مي‌بينيم.

نکته ديگري هم که در اين مقدمه ذکر مي‌کنند اين است که سوره مبارکه «واقعه» يک سوره‌اي است که راجع به معاد است، راجع به روز قيامت، کيفيت روز قيامت و اين مهم است و اينکه انسان‌ها در روز قيامت چگونه هستند؟ که سه دسته انسان‌ها هستند يا ابرار هستند يا مقربين هستند يا فجار هستند. انسان‌ها بر سه دسته تقسيم مي‌شوند. اين نکته را هم قابل توجه است که بدانيم در قرآن اين کلاً انسان‌ها را به سه دسته تقسيم مي‌کنند «الناس ثلاثة عالم رباني، متعلم علي سبيل النجاة و همم الرعاء، اتباع کل نائق لم يستضيء بنور العلم و لم يلجأ الي رکن وثيق» اين سه دسته‌اي که الآن شما در بيان علي بن ابيطالب(عليهما السلام) مي‌بينيد ريشه‌اش در قرآن است که در سوره مبارکه «واقعه» اين را به صورت تصريح فرموده‌اند که انسان‌ها سه قسم هستند يا مقربين هستند يا ابرار هستند يا فجار هستند. انسان‌هاي سه قسم هستند.

حالا اين را هم در مقدمه اشاره مي‌کنند و بعد وارد مطالب مي‌شوند. ما اجازه بدهيد که مقدمه را بخوانيم و اگر توضيحي لازم است را عرض بکنيم.

«بسم اللّه الرّحمن الرّحيم» اول حمد و ثناي الهي و درود و سلام به خدمت پيامبر گرامي اسلام و اهل بيت عصمت و طهارت. «الحمد للّه الّذي أنزل كلاما إلهيّا و كتابا سماويّا» اين هم برائت استحلال است که در مقدمه خدايي را حمد و ثناء مي‌کند که او کتاب الهي و يک کتاب سماوي را عرضه کرده است. «الحمد للّه الّذي أنزل كلاما إلهيّا و كتابا سماويّا» در اين کتاب چيست؟ «و فيه مجامع العلوم و الحکم» در اين کتاب مجموعه‌هايي از علم و حکمت در اين کتاب نهفته است. اين يک مطلب.

«و الحمد لله الذي بعث نبيّا هاديا و رسولا مبلّغا» اين اگر شما تبلت داشته باشيم مي‌توانيد خود اين کتاب را روي چيز داشته باشيد.

 

پرسش: ...

پاسخ: شما بزنيد اينترنت، تفسير ملاصدرا را بنويسيد سوره مبارکه «واقعه» اين را داشته باشيد، کتاب آوردن براي شما سخت است و آوردنش هم براي شما سخت است، ولي من از روي خودم اينترنت گرفتم و دارم و مي‌توانم از روي آن بخوانم. شما هم براي اينکه عبارت را ما از اين به بعد چون روي متن مي‌خوانيم بدون اين نمي‌شود، حتماً إن‌شاءالله اين متن را داشته باشيد.

 

«و بعد نبيا هاديا و رسولا مبلّغا» که اين رسول هم «اوتي جوامع الآيات و الكلم».

 

پرسش: ...

پاسخ: بنويسيد سوره مبارکه «واقعه» حالا هر چقدر که هست. سوره مبارکه «واقعه» تفسير صدر المتألهين. «و بعث نبيا هاديا و رسولا مبلّغا اوتي جوامع الآيات» که خداي عالم آن جوامع آيات، جوامع يعني آياتي که مضمون جامعي دارد «اوتي جوامع الآيات و الکلم» حمد خدايي که پيامبر را فرستاد و کتاب را فرستاد، اين يک.

دو: «و الصلوة على مظهر اسم اللّه الأعظم، و صفوة صورة العالم، و خلاصة بني آدم، محمّد و أهل بيته المعظّم المكرّم» که در حقيقت مظهر اسم اعظم را پيامبر خدا قرار داده و معرفي کرده و اهل بيت «عليه و عليهم التحيّة و السلام من اللّه و ملائكته الكرام مدى الليالي و الأيّام و الدهور و الأعوام» که از خداي عالم درود و سلام بر پيامبر گرامي اسلام و اهل بيت را دارند و در حقيقت از آنها از جايگاه فرشتگان و ملائکه سلام و درود را در تمامي ايام و ليالي داشتند.

اين بعد از سلام و درود، خودشان را معرفي مي‌کنند و فلسفه انتخاب اين کتاب يعني تفسير اين سوره مبارکه «واقعه» را بيان مي‌کنند. «و بعد: فيقول أفقر الفاقرين إلى الحقّ المعين- محمّد المعروف بصدر الدين الشيرازي- نوّر اللّه عين قلبه بنور اليقين لفهم كتابه المبين:» نکته‌اي که مقدمتاً بيان مي‌کنند اين است که حق سبحانه و تعالي هيچ موجودي را بدون کمال رها نکرده است. يک سلسله موجودات هستند که کمالشان با خودشان است يعني بدء و ختمشان يکي است اينها موجودات عالم امرند فرشته‌ها و ملائک موجوداتي هستند که کمالشان با خودشان است. هستي‌شان با کمالشان باهم آفريده شده است. اينها را مي‌گويند موجودات تام. يک سلسله موجوداتي هستند که نه، به لحاظ کمال وجودي بايد اين کمالات را تحصيل کنند افعالي بايد انجام بدهند، کارهايي را بايد داشته باشند، اتصالاتي اجتناباتي انجام بدهند که اينها بتوانند رفع نقص بکنند.

«لمّا كان نوع الإنسان في أوّل تكوّنه واقعا في حدود النقصان»، وقتي روشن شد که انسان در سلک موجوداتي است که ناقص است نه موجودات کامل که در بدو امر کاملاً يافت شده باشند. «لمّا کان نوع الإنسان في أوّل تکوّنه واقعا في حدود النقصان لكونه كباقي حواصل الصورة [كباقي الحيوان حامل الصورة]» مثل ساير موجودات حيواني هستند شجر و حجر و حيوانات ديگر، «حاصل الصورة من موادّ العناصر و الأركان»، مستحضريد که انسان هم اين حقيقت انساني يعني بدن او با قطع نظر از نفس از عناصر تشکيل شده است. همه عناصري که در نظام هستي هستند کنار هم قرار گرفتند نفس آنها را جمع کرد و انسان شکل گرفته است. «حاصل الصورة من موادّ العناصر و الأرکان، و هو في مراتب التسفّل و الهبوط بالقياس إلى ساير الجواهر و الأعيان»، اين انسان نسبت به ساير جواهر به لحاظ بدن، از همين عناصر تشکيل شده است و در حقيقت آن پست‌ترين نوع موجودات از همين عناصر شکل پيدا مي‌کنند که آن بدن انساني است. «و هي في مراتب السّفل و الهبوط بالياس إلي ساير الجواهر و الأعيان» البته همين انسان که به لحاظ بدن اين‌گونه است «لكنّه بحسب نوعه كان مختصّا من بينها» موجودات و حيوانات «بمزيد خاصيّة هي قوّة الترقّي إلى حدّ الكمال، و استعداد الخلاص‌ من معدن الشرّ و الوبال»، همين انساني که به لحاظ بدني و عنصري چنين موقعيتي دارد چنين جايگاهي دارد که از مراتب سِفل و هبوط نشأه طبيعت فرا گرفته شده است به حسب نوعش يک نوع ويژه‌اي است که قدرت اين را دارد ترقي کند و رشد کند و رُقي و کمال بيابد «إلي حدّ الکمال و الستعداد الخلاص من معد الشرّ و الوبال و الاتصال بأنوار المبدإ الفعّال»، اين انسان يک گوهري در وجود او هست که به رغم اينکه به لحاظ عنصري چنين حيثيتي دارد که هابط و ساقط است اما به لحاظ حقيقت مي‌تواند به حد برتر راه پيدا کند.

«من معدن الشرّ و الوبال و الاتصال بأنوار المبدإ الفعّال» همين انساني که ساقط و هابط است به جهت داشتن يک گوهر نفساني قدرت اين را دارد که متصل به انوار مبدأ فعال بشود. «ليصير أحد سكّان عالم الخير و النور»، مي‌تواند در رديف يکي از ساکنان عالم نور قرار بگيرد که مراد از عالم نور قرار بگيرد که مراد از عالم نور همين عالم تجرد است که چون عالم ماده را مي‌گويند عالم حجاب، محجوب است محتجب است اما انسان مي‌تواند در عين حالي که به لحاظ بدني اين‌چنين است به آن مرحله برسد.

«ليصير أحد سکّان عالم الخير و النور متنعّما بنعيم الآخرة و دار السرور»، حالا اين مقدمه را سريع‌تر مي‌خوانيم که إن‌شاءلله وارد بحث اصلي سوره بشويم.

 

پرسش: ...

پاسخ: در بيانات قبلي هم بود. حکمت ناظر به همان استحکام و اتقاني است که براي آن نوع معرفت وجود دارد که بيشتر به معارف توحيدي و ولايي و آنها برمي‌گردد. علم ناظر به مراحل مادون است که ناظر به حيات طبيعي انسان است حيات مادي است و حيثيت‌هاي تکميل‌کننده وجود انسان در اين نشأه است. «يعلمهم الکتاب و الحکمة» وقتي خداي عالم پيامبر را معرفي مي‌کند مي‌فرمايد که او کتاب را تعليم مي‌کند و حکمت را تعليم مي‌دهد که حکمت مرتبه عالي‌ترو معرفت برتر است نسبت به آن دسته از علوم.

 

حالا إن‌شاءالله در مقام تفسير هم اين را بيان مي‌کنند وقتي به اينجا رسيدند. «ليصير أحد سکّان عالم الخير و النور متنعّما بنعيم الآخرة و دار السرور و متخلّصا عن عالم الزور و مخالطة الآفات و الشرور»، يکي از جنبه‌هاي کمالي انسان اين است که انسان مي‌تواند خودش را از اين عالم طبيعت برکَند و از عالمي که مخالف با آفات و شرور و آسيب‌ها هست خودش را نجات بدهد. «تخلّصا عن عالم الزور و مخالطة الآفات و الشرور فلم يجز في دأب الرحمة الإلهيّة و سنّة العناية الربّانيّة إهمال» اگر خداي عالم انسان را با چنين ويژگي آفريد که ميتواند أحد سکّان عالم نور باشد و مي‌تواند به مبدأ افعال و عقد برتر مرتبط بشود يعني با عقل فعال مرتبط بشود اين خدا اين انسان را مهمل و معطل نگذاشته است بلکه براي اين امکان را فراهم آورده است. «لم يجز» جايز نيست «في دأب الرحمة الإلهية» که چه؟ «و سنّة العناية الرّبانية» جايز نيست چه؟ «إهمال الإنسان عمّا خلق لأجله و اهّل له»، اينکه انسان مهمل رها بشود و معطل بشود و به آن کمالي که ذاتي او هست نرسد. «عمّا خلق لأجله و اهّل له بأن يترك سدى»، اينکه انسان رهاشده و يله باشد «أ حسب الناس ان يترک سدي» اين نيست. «و إرساله كسائر الحيوان في مراتع الجهالات بغير هدي» اينکه خداي عالم بيايد انسان را مثل ساير حيوانات معاذالله در مراتع جهالات رها بکند.

در ارتباطات با ساير حيوانات چون استعدادش را ندارند قوه ترقي را ندارند، اينها رها هستند اما انسان با داشتن چنين استعداد و قوه‌اي قطعاً خداي عالم او را نخواهد کرد و مهمل و معطل نخواهد گذاشت.

«و من المعلوم إنّ لكلّ شي‌ء كمالا يخصّه لأجله خلق، و فعلا معيّنا يتممّه إذا له وفّق»، موجودات کامل عرض کرديم که کمالشان با خودشان است بدء و ختمشان، حشر و نشرشان يکي است اما موجودات ناقص موجوداتي هستند که از راه بيرون نقصشان را برطرف مي‌کنند و کامل مي‌شوند و انسان اين‌گونه است افعالي و کارهايي اخلاقي و عقايدي لازم است تا انسان به کمالش برسد. «و من المعلوم إنّ لكلّ شي‌ء كمالا يخصّه لأجله خلق، و فعلا معيّنا يتممّه إذا له وفّق» که آن فعل همين که مي‌فرمايد «إليه يصعد الکلم الطيب و العمل الصالح يرفعه» اينجا هم همين‌طور است انسان بدون فعل و بدون عمل صالح هرگز آن رفعت و رقي را پيدا نخواهد کرد. کمال انسان چيست؟ «و كمال الإنسان في إدراك الحقايق الكليّة، و نيل المعارف الإلهيّة، و التجرّد عن المحسوسات الماديّة، و الخلاص عن القيود الشهوية و الغضبيّة و هذه لا تتحصّل إلّا بالهداية و التعليم، و التأديب و التقويم» اين کمال براي انسان حاصل نمي‌شود مگر اينکه تأديب الهي باشد تقويم الهي باشد قوام وجودي را خدا عطا بفرمايد هدايت الهي باشد و امثال ذلک.

 

پرسش: ...

پاسخ: کي گفته انسان مستکفي است؟

 

پرسش: ...

پاسخ: نه، نيست. الآن ما آب مي‌خواهيم غذا مي‌خواهيم هوا مي‌خواهيم علم مي‌خواهيم معرفت مي‌خواهيم حکمت مي‌خواهيم همه را از بيرون مي‌گيريم اينکه مستکفي نيستيم. اگر ما مستکفي بوديم که ديگر پيغمبر و قرآن نداشتيم. آن موجوداتي که مستکفي هستند از درون خودشان، خودشان را تأمين مي‌کنند. ما گفتيم که انسان جماد و نبات و انسان و حيوان اينها ناقصات هستند نفوس کليه مستکفيه هستند.

 

پرسش: ...

پاسخ: گفتيم نفوس کليه را.

 

«فبعث اللّه رسولا و معلّما، و أرسل كتابا جامعا فيه لبّ أسرار التأويل و تفاصيل أحكام التنزيل»، مي‌فرمايند که براساس اينکه انسان ناقص است. ما کي گفتيم که معظم‌له است؟ معظم‌له را اينجور نگفتيم معظم‌له اگر گفته همين است که هدايت و تعليم و اينها همه‌اش از بيرون است و انسان موجود ناقص است نفوس کليه را گفته بود که مستکفي است.

 

پرسش: ...

پاسخ: «و هذه لا تتحصّل إلّا بالهداية و التعليم، و التأديب و التقويم

 

پرسش: ...

پاسخ: نه، آنکه خودش عقل است آنکه فوق تجرد است.

 

پرسش: ...

پاسخ: نفوس کليه، نفوسي که از درون خودشان خودشان را تأمين مي‌کنند. ما نفوس جزئيه هستيم.

 

پرسش: ...

پاسخ: بله، آن انسان کلي است. اين انسان جزئي نفس جزئي دارد. نفس جزئي مگر مي‌تواند بدون کمالات علمي و عملي به جايي برسد؟ شما يک چيزي را به آدم اسناد مي‌دهيد اين پس‌فردا مي‌گويند که فلان کس اين را گفته است!

 

پرسش: ...

پاسخ: چهار قسم بله.

 

پرسش: ...

پاسخ: نه، چهار قسم را که خوانده بوديم، ولي وقتي شما اسناد مي‌دهيد که فلان کس گفته فلان، کي ما چنين حرفي زديم؟

 

پرسش: ...

پاسخ: چهار قسم است.

 

پرسش: ...

پاسخ: چرا اين حرف را مي‌زنيد؟

 

پرسش: ...

پاسخ: اين فهم توست بعد از اين همه سال؟ آنکه ظل است مقام روحاني انسان است مقام و مرتبه نبوت حضرت محمد است آن ظل است اين نفوس جزئيه زيد و عمرو چه ظلّي است؟ اين نفوس جزئيه است آن نفس کليه است اين نفوس جزئيه مدام محتاج است مدام ناقص است نگوييد اين صحبت را. نه حاج آقا گفته، نه آيت الله ممدوحي گفته، نه کسي ديگر. ما چهار قسم را داريم، ناقص، مستکفي، تمام، فوق تمام. اين چهار قسم را داريم. در مقام مصداق چه کساني هستند؟ اينها بايد مشخص بشود. الآن انسان جزئي که صاحب نفس جزئي است اين ناقص است.

 

پرسش: ...

پاسخ: «و أرسل كتابا جامعا فيه لبّ أسرار التأويل و تفاصيل أحكام التنزيل متضمّنا لعلوم الأوّلين و الآخرين»، اين کتابي که خداي عالم فرستاده چه موقعيتي دارد؟ در اين کتاب که لُب اسرار تأويل در آن نهفته است و تفاصيل احکام تنزيل هست متضمن علوم اولين و آخرين است. يعني چه؟ اين در باب شأن پيامبر گفته مي‌شود «الفاتح لمن غلق و الخاتم لمن سبق» براي اين است که همه گذشته‌ها را پُر کرده و براي همه آينده هم مطالب را آورده است. البته اين سخن يک سخن ادعاي بسيار بسيار بزرگي است خصوصاً در امروز جامعه. ما مي‌گوييم که پيامبر گرامي اسلام همه کمالات «من الأولين و الآخرين» را آورده است اين را الآن ما مي‌توانيم به گونه‌اي تفسير کنيم که امروز براي جامعه ما جواب قانع‌کننده در ارتباط با مسائل داشته باشيم؟ از اين طرف مي‌گوييم تبيان لکل شيء است از آن طرف پيامبر را هم اين‌جور معرفي مي‌کنيم که اين کتابش «متضمنا لعلوم الأوّلين و الآخرين» است. اين ادعاها بايد دليل پشتش باشد برهان پشتش باشد شما بايد اثبات بکنيد که اين متضمن علوم اولين و آخرين است. همه آنچه را که بشر به لحاظ سعادت دنيوي و اخروي بدان نيازمند است اين کتاب متضمن آن است بايد اين کاملاً بيان بشود.

«مشتملا على خلاصة الآداب و السنن التي كانت لساير النبيّين و المرسلين، مع زيادة إكمال و تتميم»، نسبت به کتب قبلي چه بود؟ «مصدقا لما بين يديه و مهيمنا عليه» اين هم نسبت به گذشته‌ها تصديق مي‌کند و نسبت به گذشته‌ها هيمنه و سلطه دارد. اين تصديق نسبت به قبل و هيمنه بايد اثبات بشود. «مشتملا علي خلاصة الآداب و السنن التي کانت لساير النبيين و المرسلين مع زيادة إکمال و تتميم» اگر فرمود «اليوم اکملت لکم دينکم و اتممت عليکم نعمتي» اين بايد نعمت و هدايت مشخص بشود و تتميمش مشخص بشود.

«و فصاحة مقال في ألفاظ الترقيم»، در مقام لفظ بهترين و فصيح‌ترين کلام را همين قرآن داراست اين مشتمل بر اينهاست. نه تنها به لحاظ معنا کامل و تام است بلکه به لحاظ لفظ در نهايت فصاحت و بلاغت است «و فصاحة مقال في ألفاظ الترقيم و نزّلها منجّما على حسب المصالح و الأوقات»، اينکه خداي عالم اين قرآن «علي مکث» نازل کرد «علي نحو الترتيل» نازل کرد کم‌کم نازل کرد به جهت اين است که در مصالحي که براي آن موقع و موقعيت زماني و مکاني لازم است آنها هم رعايت بشود. «و نزّلها منجّما علي حسب المصالح و الأوقات و فصّلها في صور السور و الآيات»، در صورت سوره و آيات. اين صور اول با صاد است و دومي با سين است. «فصّلها في صور السور و الآيات» يعني در صورت سوره‌هاو آيات اينها را تفصيل داده است. «كلّ سورة من سوره بحر مملوّ من جواهر المعاني و البيان، بل فلك محشو من كواكب الحقايق و الأعيان و كل آية من آياته صدفة مكنونة فيها درر ثمينة و قيّمة، كلّ منها توازي روح الإنسان، بل دراري تتلألأ و تستضي‌ء [تلمع] في سماء الهداية و النبوّة و الولاية»، ما داريم مقدمه را مي‌خوانيم يک مقدار سريع‌تر بخوانيم عبارت‌ها را که هم خوانده باشيم و هم شايد نيازي به توضيح چنداني نباشد.

بلکه اينها درري هستند و گوهرهايي هستند درخشان که «تتلألأ و تستضي‌ء [تلمع]» و روشن مي‌کند سماء هدايت را «في سماء الهداية و النبوّة و الولاية فتنشأ من لمعاتها و إضاءتها حيوة الإنس و الجان» از اين درخشش و نورانيتي که از اين آيات مي‌آيد حيات انساني نشأت پيدا مي‌کند «فتنشأ حية الإنس و الجان في النشأة الآخرة و دار الحيوان»، دار الحيوان همان آخرت است که «إن الدار الآخرة لهي الحيوان». «و الخلاص من ظلمة العمى و الحرمان و عذاب القبر و النيران» همواره جناب صدر المتألهين به اين دو بخش توجه دارند هم بخش ايجابي و هم بخش سلبي. به بلحاظ بخش ايجابي کمالات را ياد مي‌کنند به لحاظ بخش سلبي اين نواقص را نيران را قصران را عذاب قبر را عمي و حرمان را ياد مي‌کنند. همواره به اين دو بال توجه دارند هم جهت‌هاي سلبي و هم جهت‌هاي ايجابي.

حالا ايشان فرمودند که سوره‌هاي قرآني اين‌جوري است و اما مشخصاً سوره «واقعه»: «و سورة الواقعة من بينها مشتملة على أسرار شريفة من علم المعاد»، عمدتاً آنچه که در سوره مبارکه «واقعه» است راجع به علم معاد است، يک؛ انسان‌ها در علم معاد چگونه در معاد محشور مي‌شوند؟ اطواري که براي آنها هست کيفيتاتي که براي آنها هست که مقربين‌اند که ابرارند که فجارند اينها را در حقيقت در سوره مبارکه «واقعه» إن‌شاءالله خواهيد فرمود.

«و مقاصد عظيمة في معرفة نفوس العباد»، در اين سوره به يک سلسله مقاصد عظيمي دارند اشاره مي‌کنند در باب معرفت نفوس بندگان «و درجاتها بحسب حالاتها في الدار الآخرة، و أقسامها» اين عباد «من جهة السعادة و الشقاوة في النشأة الباقية. و علوم الآخرة ممّا يختصّ بدركها عرفاء هذه الملّة» رسيدن به آن مقاصد عالي‌اي که در اين سوره وجود دارد به لحاظ خود قيامت که نشأه قيامت چگونه است؟ انصافاً نشأه قيامت را الآن با يک عبارتي جوري بيان مي‌کنند که اصلاً آدم در اعجاب است و در شوک است که اين عبارت نسبت به معاد چگونه بايد تفسير بشود!؟ «يتخص بدرکها عرفاء هذه الملّة و حكمائها الراسخون»، بعد ايشان مي‌فرمايند که شما اين مطالب را از افراد عادي و علوم عادي انتظار نداشته باشيد. علم فقه بسيار علم شريفي است اما مربوط به احکام است. مربوط به مسائل بايدها و نبايدها، حلال و حرام، صحيح و فاسد اين نشأه است. کاري به معارف ندارد. لذا از فقيه نمي‌شود انتظار اين معارف را داشت. حتي از متکلم هم نمي‌شود. بله، يک متکلم حکيم عارف چرا. ولي يک فقيه اين‌طور نيست «يتخص بدرکها عرفاء هذه الملة و حکمائها الراسخون و ليس لغيرهم من المتكلّمين و الفقهاء إلّا سماع‌ [اسماء] الألفاظ» خيلي‌ها همين سوره مبارکه «واقعه» را مي‌خوانند الفاظ را مي‌شنوند اما از حقائقش به دور هستند. «و التصرّف في مفهوماتها» و حتي «جمهور الحكماء» مثل حکماي مشاء و اشراق و امثال ذلک بسيار خوب هستند، اما اين معارف به مراتب بلندتر از ان است که دست هر حکيمي به آنجا برسد. «بعلومهم الفلسفيّة عن إدراك أحوال المعاد معزولون‌ [معتزلون]» اينها از در انزوايند اينها عزلت دارند اينها نمي‌تواند «حتّى أنّ رئيسهم أبا علي» جناب شيخ الرئيس بوعلي سينا هم در فهم معاد آن هم معاد جسماني اظهار عجز کرده و گفته من نمي‌توانم اثبات کنم. «حتي أنّ رئيسهم أبا علي اعترف بالعجز و القصور عن فهم المعاد الجسماني- و كذلك المجتهدون في مسائل الاعتقاد منخرطون في سلك التقليد مع ساير العباد» آنهايي که در سلک تقليد هستند ولو ساليان متمادي در اين سلک خزيده باشند قدرت فهم اين‌گونه از بحث‌ها را واقعاً ندارند. وقتي خداي عالم از مقربين سخن مي‌گويد و جايگاه مقربين که در چه نشأه‌اي هستند؟ چه احوالي دارند؟ چه اطواري دارند؟ مقائد صدقشان کجاست؟ اينها در دسترس نيست. مقصر کسي نيست. ما نه فقيه را مقصر مي‌دانيم، نه حکيم را مقصر مي‌دانيم، نه متکلم را مقصر مي‌دانيم اينها امکان فهم اين را نداشتند. مبانياش را نداشتند آن چيزي که جناب صدرا را بر اين امر موفق کرد براي اينکه امکان فلسفي پيدا کرد مفاهيمي را توليد کرد اصطلاحاتي را ايجاد کرد که آن اصطلاحات وقتي حرکت جوهري اصطلاح شد وقتي بحث اتحاد عالم و معلوم شد بحث امکان فقري شد ووو اينها دسترسي را براي فهم آن معارف آزاد کرده است.

«و إنّي كنت» حالا اينجا هم گرچه وقت گذشته، ما مي‌خواستيم اين مقدمه را تمام بکنيم که إن‌شاءالله وارد بحث بشويم در جلسه آينده «و إنّي کنت سالفا كثير الاشتغال بالبحث و التكرار»، خيلي مراجعه کرده خيلي کتاب خوانده ملاصدرا. خيلي رساله و کتاب خوانده است. کتابي نيست که محققين ما که در دارند آثار جناب صدرا را معرفي مي‌کنند همه کتاب‌هاي ماقبل خودش را خوانده است. «و شديد المراجعة إلى مطالعة كتب الحكماء النظّار»، اينها ناظرند بصير نيستند. حکماء النظّار که اصطلاح نظّار را در مقابل بصير ايشان قرار مي‌دهند. «حتّى ظننت» من فکر کردم که بالاخره من يک چيزي شدم «حتّي ظننت أنّي علي شي‌ء» من بالاخره همه اينها را خواندم. «فلمّا انفتحت بصيرتي قليلا و نظرت إلى حالي، رأيت نفسي- و إن حصّلت شيئا من أحوال المبدإ و تنزيهه عن صفات الإمكان و الحدثان، و شيئا من أحكام المعاد لنفوس الإنسان- فارغة من علوم الحقيقة و حقايق العيان، ممّا لا يدرك إلّا بالذوق و الوجدان، و هي الواردة في الكتاب و السنّة من معرفة اللّه و صفاته و أسمائه و كتبه و رسله» که فکر مي‌کنم اين بحث تمام نمي‌شود، إن‌شاءالله براي جلسه بعد.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo