< فهرست دروس

درس تفسیر ملاصدرا استاد مرتضی جوادی آملی

1402/06/22

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: تفسیر ملاصدرا / آية الکرسي/

 

جلسه هجدهم از تفسير آيت الکرسي از تفسير جناب صدر المتألهين، صفحه 69 و امروز هم 24 شهريور 1402 هست

«المسألة السادسة في تحرير القول بأن هذا الاسم عين ذاته تعالى أو غيرها»

همانطور که در جلسات گذشته مطرح شده بود جناب صدرالمتألهين آيت الکرسي را به 20 بخش تقسيم کردن و براي هر بخش و فقره‌اي يک مقاله اي تنظيم فرمودند که در آن مقاله مطالبي که به آن فقره هست را تبيين کنند اولين فقره اي که از آيت الکرسي مطرح کردند لفظ جلاله الله سبحانه و تعالي است زيرا که سرآغاز آيت الکرسي اين است که ﴿اللّهُ لاَ إِلَهَ إِلاَّ هُوَ الْحَي الْقَيومُ لاَ تَأْخُذُهُ سِنَهٌ وَ لاَ نَوْمٌ﴾ خب راجع به الله مطالبي گذشت از وجود کتبي و لفظي آن تا عبري يا عربي يا سرياني آن تا موارد ديگر که همانطور که ملاحظه فرموديد، پنج مسئله گذشت و وارد مسئله ششم شديم، مسئله ششم در خصوص اين مسئله هست که آيا اسم الله سبحانه و تعلي عين مسمي و ذات و حقيقت او است يا غير آن هست؟ آيا اين الفاظ که اسامي هستند اين اسامي عين مسمي هستند يا غير از آن هستند، البته اين سخن اختصاصي به جريان الوهيت و الله سبحانه و تعالي ندارد، در همه وجودات حتي در اسم گذاري براي، جمادات و نباتات، حيوانها، انسان ها، آيا وقتي ما مي گوييم درخت، اين اسم آيا عين حقيقت درخت است يا غير از آن است؟، وقتي مي گوييم سنگ، آيا اين سنگ که اسم اين مسمي است، عين اين مسمي هست يا غير از آن هست، اين را به صورت کلي به بحث گذاشته‌اند، در ابتدا مي فرمايند که، معمولاً اهل کلام، حالا البته در ارتباط با غير الله خيلي جاي اين بحث‌ها جدي نيست، اما در باب الله سبحانه و تعالي، اين بحث جدي است که آيا اين نام شريف الله عين حقيقت و مسمي است يا غير از آن هست، خب طبيعتي است که اين بحث يک بحث کلامي است و متکلمين بيشتر در اين رابطه سخن مي گويند، و مراد از متکليم هم در آن روزگار عمدتاً اهل اعتزال و اهل اشاعره در حقيقت بودند که فضاي حاکميت و حکومتي که در آن عصر و روزگار بود، جريان هاي کلامي اهل تسنن را بيشتر توسعه مي دادند، ترويج مي کردند، خصوصاً نگرش هاي اشعري را که مباحث فراواني دارد، زيرا سازگار بود با جريان جبر و حکومت ها هم اين را استقبال مي کردند، که اتفاقاً جاي تحقيق جدي دارد، براي اينکه مباحث سياست و حکومت، چگونه با مباحث اعتقادي پيوند مي خورد، آن مسائلي که در فضاي اعتقادي مطرح است تا چه حدي سياست هاي خائنانه دوران اموي و عباسي را دارد پشتيباني مي کند، مثلاً در باب شرک و توحيد، آن گونه که از روايات ما برمي‌آيد، فرمودند که اموي ها يا حتي عباسي هاتوحيد را تبيين نمي کردند، فضاي توحيد و معرفت توحيدي را به جامعه بازگو نمي کردند بلکه شرک را در حقيقت تبيين مي کردند نه به معناي تبليغ شرک، بلکه شرک را تبيين مي کردند و سعي داشتند که با اين وصف، جريان دگر انديشي را نفي بکنند و خود را اثبات بکنند، که البته جاي کار زيادي دارد، حالا با قطع نظر از اين مسئله در باب اسم الله که آيا اين اسم عين مسمي هست يا نه، متکلمين اختلاف نظر داشتند، جناب صدرالمتألهين به صورت گذرا و خيلي سطحي اين نظرات را مطرح مي کنند، بسيار سطحي هم جواب عمومي به اينها مي دهند، ولي يک بحثي را که اهل معرفت و اصحاب و ارباب عرفان در باب اسم و مسمي مطرح مي کنند که بسيار بحث شرفي است و بحث عزيزي است و در حقيقت فراتر از اين اسمي است که ما در فضاي کلام، يا ادبيات و صرف و نحو و لغت بحث مي کنيم که مراد از آن اسم، نه اسم به معناي لفظ باشد يا وجود کتبي باشد، نه يک حقيقت ديگري است که ان شاءالله وقتي به آن بحث رسيديم مراد از اسم نزد اهل معرفت را بازگو مي کنيم و تفاوتي که بين اين نگاه هست و آن نگاه هست را روشن مي کنيم، در اين نگاه که اهل ادبيات و بعضاً اهل کلام عمدتاً اظهار نظر مي کنند و عينيت يا غيريت آن را با مسمي بيان مي کنند در حقيقت منظور همين اسم لفظي است، اسم الله سبحانه و تعالي است، آيا الله اين لفظ شريف اين اسم عزيز عين مسمي و حقيقت الله است يا غير از آن هست؟ در ابتدا مي فرمايند که عده‌اي که اشاعره هستند و اين قول ه اشاعره منسوب هست به صورت مطلق مي گويند که اسم عين مسمي است، يعني همانطور که مسمي و حقيقت يک مصداقيت و عينيت دارد اين اسم لفظي هم عين مسمي است و در حقيقت نه تنها حکايت و وجود ذلي آن است بلک اصلاً خود مسمي است به گونه ديگري دارد ظاهر مي شود، اما عده ديگر دسته ديگر از متکلمين که اهل اعتزال هستند، قول دوم را قائل هستند که اسم غير از مسمي است اسم يک امري است و مسمي امر ديگر و حداکثر يک حيثيت حکايي نسبت به مسمي اين اسم پيدا مي کند؛ اما دسته ديگري که از محققين محسوب مي شوند و نحريراند و افراد بسيار هوشمند و تيزهوشي هستند اصلاً از اين تحرير بحث و اينکه آيا اسم عين مسمي است يا غير مسمي و نظرات و اقوال مختلف کلاً اظهار اين را دارند که، اصلاً معنا ندارد همچين بحثي و همچين اختلافي، اسم کجا و مسمي کجا؟ و لذا ورود نمي کنند و اين را يک امر عبس و بيهوده و يک نزاع لفظي مي شمارند، اين اجمالي است از ورود به بحث؛ اما عرفا و اهل معرفت و اصحاب حقيقت به نوع ديگر اين اسم و مسمي را و مناسبات شان را بيان مي کنند که اين را بايد در فضاي بعدي ما ان شاءالله دنبال بکنيم « المسألة السادسة في تحرير القول بأن هذا الاسم عين ذاته تعالى أو غيرهااعلم إنه قد اختلفت كلمة أهل الكلام في أن الاسم مطلقا» اسم مطلقي اعم از اينکه براي لفظ جلاله باشد يا براي غير حق سبحانه و تعالي باشد، براي جماد و نبات و حيوان و انسان و حقايق و اشياء باشد، آيا اسم «هل هو عين المسمى أو غيره؟» هست يا «غير المسمي» عينيت منسوب است به اشاعره که اشاعره قائل هستند که اسم و مسمي عين هم هستند يعني همان گونه که مسمي يک حقيقت عيني و خارجي است اسم هم همان حقيقت است ولي پرده‌اي از آن هست، حالا چگونه تصوير مي کنند بايد به مخّ کلام شان رجوع کرد گرچه کلام هم خيلي مغزا و مخّي برايش نيست، و نمي شود چنين تصويري داشت که اسم بخواهد عين مسمي باشد، البته بر اساس مصطحي که اهل کلام از او سخن مي گويند، و ثاني که غيريت است، يعني غيريت اسم و مسمي هست، منسوب است به معتزله؛ اما متأخيرين که نه در صدق کلام هستند، نه کلام اشاعره و نه معتزله، بلکه از نحرير هستند، و انسان هاي هوشمند و زيرکي هستند، اينها اصلاً مانده اند، متحير هستند در اينکه آيا اصلاً اين جاي بحث دارد، آيا محل نزاع مي تواند باشد يا آيا اسم غير مسمي است عين، به گونه اي که «تحيّروا في تحرير محل النزاع و مورد الخلاف» «بحيث» که «يصير» اين مورد بحث «قابلا للمتقابلين» که اين بخواهد دو تا قول مقابل داشته بشاد، يک قول به عينيت يک قول به غيريت «قبل قيام الدليل، غير قطعي الاستحالة (الدلالة- ن)»، نسخه بدل دلالة است، آن دلالة بهتر است « في أحد الجانبين» بدون اينکه ما يک دليلي داشته باشيم، يک استدلال، بيان واضح و روشني بخواهيم داشته باشيم، بياييم و قول اختيار کنيم و و بگوييم اين از آن جدا هست و اصل اين مسئله را ما طرح بکنيم که ديگر ايشان نه تنها اصل اختلاف را نمي‌پذيرند، اصل طرح مسئله را که ما بگوييم آيا لفظ يا اسم عين مسمي است يا غير او است، و از همين نقطه نظر که اين جايگاهي ندارد برخي ها جزماً گفتند که« أن البحث فيه لفظي أو عبث» اين بحث يک بحث لفظي بدون فايده است موثر نيست، و اساساً يک بحث بيهوده‌اي است و فايده‌اي براي آن نيست نه تنها فايده‌اي ندارد بلکه بيهودگي دارد « و هو كذلك» بله همينطور هم هست و واقعاً به حسب ظاهر « على ما هو مصطلح أهل الكلام» همين است، اگر ما بخواهيم براساس اصطلاح اهل کلام جلو برويم، اسم آيا عين مسمي است يا غير مسيمي يک حرف واهي و پنداري است و هيچ روحي براي آن نيست، شايد آنچه که باعث شد چنين تصوري بشود اين است که واقعاً اين اسم الله سبحانه و تعالي از يک جلالتي برخوردار است از يک مقام و مرتبه اي برخوردار است، همانطور که به تصريح برخي از آيات ﴿فَسَبِّحْ بِاسْمِ رَبِّكَ الْعَظِيمِ﴾ مثلاً يا حتي « سبحان ربي الأعلي و بحمده» براساس اينکه اسم اعلي است، ﴿سُبْحانَ رَبِّي العَظِيمِ وَبِحَمْدِهِ﴾ چون اين اسم عظيم است يا ﴿تَبَارَكَ اسْمُ رَبِّكَ ذِي الْجَلَالِ وَ الْإِكْرَامِ﴾ در حقيقت اين ذو الجلال وصف اسم است و چون اسم مرفوع است، ذو الجلال هم مرفوع است و به جهت همين، همچين ذهنيتي پيش مي آيد که آيا ما راجع به اين اسم بايد چگونه داوري بکنيم، شايد اينگونه از مسائل باعث شده است که، اين بحث مطرح شود و، و اختلافات هم در بحث مباحث کلامي بيان شود. اگر ريشه يابي بکنيم شايد به همچين مسئله‌اي برسيم، يعني آن عاملي که باعث مي شود چنين بحثي مطرح شود و اختلاف انظار هم پيش بيايد به همين جهاتي است که بعضاً عرض شد؛ اما اگر از اصطلاح اهل کلام بيرون آمديم و در عرف عرفا بحث کرديم و ببينيم که آيا در عرف اهل معرفت نسبت بين اسم و مسمي چيست، مسئله خيلي جدي تر مطرح مي شود ديگر بحث لفظي و يا کتبي و نظاير آن نيست « و أما على ما هو عرف العرفاء في الأسماء» که اساساً اينها در ارتباط با اسماء الهي، نه تنها الله بلکه راجع به اسماء ديگر، «عليم، حکيم، مجيد، غفور، ودود» و ساير اسماء نگرش چيست، « فالخطب فيه عظيم» مطلب در باب اين مسئله بسيار بزرگ است « و البحث فيه مهم كما سيلوح لك منه شي‌ء، كيف» که ان شاءالله روشن خواهد شد که در اصطلاح اهل معرفت، اسم چيست و تفاوت آن با مسمي کدام است، تفاوت آن با صفت کدام است، و امثال ذلک که ان شاءالله بحث بسيار ارزشمندي است که ملاحظه خواهيد فرمود، «و لا يشك عاقل» و لذا مي فرمايند که در باب مسائل لفظي که اهل کلام در فضاي لفظ دارند سخن مي گويند، اين اصلاً جاي بحث ندارد، يا يک نزاع لفظي مي شود يا يک بحث عبث مي شود و نظاير آن، « و لا يشك عاقل في أن لفظ «الأسد ليس حيوانا مفترسا» اسد که با مسمي يعني حيوان مفترس عينيت ندارد، « و لا لفظ «الأسود» قابضا للبصر» آن که قابض بصر است آن حقيقت اسود است، آن که مصداق اسود است که عين خارجي است، آن قابض بصر است، و الّا لفظ اسود قابض بصر نيست، « و لا لفظ «النار» محرقا» آن که ميسوزاند مصداق و حقيقت آتش است و نه لفظ آتش، « و لا التلفّظ بالعسل و السكّر يوجب الحلاوة» بنابراين اصلاً ما راجع به اينکه آيا لفظ عين ملفوظ است يا اسم عين مسمي هست کاملاً بايد بحث را منصرف بکنيم، و با اطمينان خاطر بگوييم که اسم يک امر ذهني يا امر لفظي است و مسمي يک حقيقت خارجي و هيچ نسبتي بين يک امر اعتباري لفظي با حقيقت عيني خارجي وجود ندارد، در اينجا بسيار کوتاه و گذرا برخي از ادله اي که دوطرف يعني قائلين به عينيت و قائلين به غيريت بين اسم و مسمي بيان مي کنند را گذرا مطرح مي کنند، و جوابي را هم مطرح مي کنند تا برسند به آن بحثي که خودشان دنبال مي کنن. « و ربما استدلّ بعضهم على هذا الأمر الفطري» بعضي ها آمدند نسبت به اين امر فطري و روشن که همگان مي فهميم که اسد غير از حيوان مفترس هست، يا لفظ نار غير از آن حقيقت محرقه است، يا لفظ اسود غير از آن حقيقت قابض للبصر هست که اينها کاملاً روشن هست، آمدند و بر اين امر فطري استدلال کردند، گفتند « بأن الاسم حاصل من أصوات غير قارّة و مختلف باختلاف الأمم، و متعدّد تارة كالمترادفة، و متّحد اخرى كالمشترك؛ و المسمّى بخلافه في الأولين و بعكسه في الأخيرين» خيلي با نيش قلم دارند اين ادله قائلين با اختلاف و غيريت را دارند بيان مي کنند، بعضي گفتند که اسم از اصوات غير قارّه تشکيل مي شود، مثلاً وقتي مي گوييم اسد، الف و سين و دال اينها اصواتي هستند، و اينها با غير حقيقت آن حيوان مفترس ارتباطي ندارند، لذا فرمودند « و المسمّى بخلافه» مسمي تتغير از صوت هست، يا در امم و امت هاي مختلف، اسم براي آب و حقيقت آب، به فارسي مي گوييم آب، به عربي مي گوييم ماء، به ترکي مي گوييم سوء، يا انگليسي مي گوييم واتر، خب اين اسماء از امتهاي مختلف، مختلف هستند، ولي حقيقت و مسمي يک چيز بيشتر نيست که از آن به آب ياد مي کنيم ؛ خب اين هم دليل دوم بر غيريت، گاهي وقت ها اين الفاظ حتي مترادف هستند، مثل انسان و بشر اينها مترادف هستند، و در عين حال يک حقيقت را دارند حکايت مي کنند، هم لفَظ انسان از حقيقت انسان حکايت مي کند هم لفظ بشر اينها با اينکه مترادف هستند تعدد دارند، ولي مسمي بي تعدد هست، اين اسماء متعدد هستند ولي مسمي به خلاف متعدد نيست، يا گاهي اوقات متحد هستند، گاهي وقت ها مثل يک لفظ مشترک که اينها متحد هستند، اما مثلاً لفظ شير مشترک است به لحاظ لفظي ولي در حقيقت آن مسمي شير گاهي وقت ها حيوان مفترس است، گاهي وقت ها شير لبن يعني گاو هست و نظياير آن؛ اما مسمي در همه اين موارد به خلاف آن اسم هست و عکس آنها هست «والمسمّى بخلافه في الأولين» که اصوات هست و اختلاف امم و به عکس مسمي است، يعني مسمي به عکس اسم است «في الأخيرين» که مترادف و مشترک باشد، به هر حال آن حقيقت خارجي مخالفت است با اسم، هم در آن دو مورد اول و به عکس آن اسم هست در دو مورد أخير.

يکي ديگر از دلايلي که براي اختلاف و غيريت بين اسم و مسمي ذکر کرده اند گفتند

«بأنهما متضايفان و المضافان متغايران» اسم و مسمي باهمديگر متضايف هستند و طبيعتي است که متظايف غير از هم هستند، أب و إبن، يا رئيس و مرئوس يا خالق و مخلوق يا علت و معلول، که عليت و معلوليت ابوت و بنوت، رياست و مرئوسيت و نظاير اينها متضايف هستند و متضايف هم از يکديگر جدا هستند، مي خواهند بگويند که اسم و مسمي از يکديگر جدا هستند «و فيه تأمّل» اين ديگر جا براي اظهار نظر نيست، براي اينکه شما که نمي توانيد يک امر حقيقي را با يک امر اعتباري بسنجيد و تضايف استفاده بکنيد، مسمي يک امر حقيقي است اسم يک امر اعتباري است، امر اعتباري را با حقيقي نمي سنجند تا تضايف درست بکنند، دو تا امر اعتباري را مي توانيم باهم بسنجيم، و اگر نسبت شان مثل عليت و معلوليت، خالقيت و مخلوقيت بود، مي توانيم تضايف داشته باشيم و آنجا تفاوت را بيابيم؛ اما ما يکي را در فضاي اعتبار و ذهن خواهيم داشته باشيم و ديگري را در فضاي عين و خارج اين قابل بحث نيست. اين ادله اينها بود و دليل ديگري هم که اينها قائل هستند به اختلاف يا غيريت بين اسم و مسمي آمدند گفتند که «و بأن اللفظ عرض ممكن، و المسمّى قد يكون جوهرا بل واجبا»، قطعاً عرض غير از جوهر است، ممکن غير از واجب است، لفظ عرض است عارض مي شود، و ممکن است، اما چه بسا گاهي اوقات مسمي جوهر است و نه عرض و واجب است و نه ممکن، وقتي الله سبحان الله تعالي مي گوييم، اين لفظ الله (جل جلاله) اسم هست عرض است؛ اما آن حقيقت هم جوهر است و هم بلکه از ماهيت منزه است و واجب هست. اين هم ادله‌اي که در باب اختلاف بين اسم و مسمي بيان شده است، و دليلي که معتزله بعضاً بيان داشته اند که اين ناظر به عينيت هست يکي اين هست که خداي عالم در قرآن مي فرمايد که «تبارک اسم ربک» اين اسم مبارک است، خب اگر اسم يک امر عرضي باشد، يک امر اعتباري باشد اين مبارک بودن آن به چه هست؟ آن که مبارک است مسمي است و چون اسم عين مسمي است بنابراين مبارک خواهد بود؛ دليل ديگر اين است که ما وقتي مسائلي که مبتني بر همين اسماء هست ذکر مي کنيم در مقام نکاح يا در مقام طلاق اسم جلاله را مي بريم و براساس آنها ازدواج اتفاق مي افتد طلاق اتفاق مي افتد، اين به جهت اين است که اسماء دارد از آن مسمي و آن خارج حکايت مي کند اما يک نوع عينيت هم دارد وگر نه با اسم يا لفظ که نکاح صورت نمي گيرد و طلاق صورت نمي گيرد که اينها در عالم اعتبار هستند و ما نمي توانيم از آن به فضاي حقيقت راه ببريم « و بوقوع النكاح و الطلاق شرعا بالحمل على الأسماء» ما با همين «أنکحکت و زوجت يا قبلت يا طلقتک» و امثال ذلک داريم نکاح و طلاق انجام مي دهيم و اينها امور حقيقي هستند و چگونه ممکن است که اين الفاظ با آن حقيقت عينيت نداشته باشند.

در خصوص آن دو دليلي که به معتزله منسوب کردند و فرمودند « و استدلّت المعتزلة» مي گويند «أجيب عن الأول» يعني ايکه گفتيم «تبارک اسم ربک» اين دليل نمي شود، اين دليل اعم از مدعي است، درست است اين اسم عزيز است معتبر است منزه است و نمي شود با اين اسم به گونه ديگري رفتار کرد مثل ساير اسماء، حتي دست زدن بدون وضو به اين اسم عمداً مي شود حرام، درست است اما اين معنايش اين نيست که اين اسم عين مسمي هست بلکه نزاحت الهي اقتضا مي کند که حتي اين اسم هم از هر نوع آلودگي و رجس و رفث و امثال ذلک پاک و منزه شمرده شود و اينکه نبايد دست زد به اسم الله بدون وضو اين نشان از اين است که اين اسم هم شريف هست، اما اين دليل نمي شود که اسم عين مسمي باشد «أجيب عن الأول» که «تبارک اسم ربک» باشد

«بأنه كما يجب علينا تنزيه ذاته تعالى» همانطور که تنزيه ذات خدا و آن مسمي و حقيقت برما واجب است «عن النقائص يجب‌ تنزيه اسمه عن الرفث و سوء الأدب» و نظاير آن، از هر نوع آلودگي ايد که حتي اين اسم مبارک را هم پاک و منزه نگاه داشت. و دليل ديگري هم که مي تواند در جواب محسوب بشود اين است که «و بأنّه قد يراد لفظ «الاسم» مجازا» اين لفظ اسم را، اگر شما قائل هستيد که اين اسم عين حقيقت هست، گاهي وقت ها ما اسم را مي بريم اما اين اسم از آن حقيقت هيچ برخوردار نيست بلکه مجازي داريم بيان مي کنيم اين ربطي به آن مسمي ندارد، بنابراين ولو ما لفظ الله را بگوييم يا مجيد بگوييم يا حميد بگوييم مراد ما آن حقيقت نيست، اسم مجاز مي آوريم اگر اين اسم حقيقت باشد بايد همه جا حقيقت باشد، همه جا عين مسمي باشد، نمي شود که يک جايي مجازي استفاده شود و يک جا حقيقي «و بأنّه قد يراد لفظ «الاسم» مجازا كما في قول لبيد«إلى الحول ثمّ اسم السلام عليكما» که در حقيقت اين اسم را جناب لبيد به عنوان مجاز اينجا استفاده کرده است. «و من الثاني» آن دليل ديگري که گفتند که معتزله قائل هستند به اينکه عينيت دارد، مثل اينکه استدلال کردند به «وقوع نکاح و الطلاق» مي گويند در اين گونه از موارد اين لفظ انکحت يا زوجت يا قبلت، يا طلقتک و امثال ذلک، اينها درست است که امور اعتباري است اما چون از ذات دارد حکايت مي کند آن ذات را مدنظر انسان قرار مي دهد و لذا از اين طريق بهره اي از حقيقت مي برد«بأن المراد الذات» ذات در حقيقت از اين اسم اعاده شده است، «التي يعبّر عنها بهذا اللفظ»؛ اين همانطور که بيان شد، البته بحث هاي تتفصيلي فراواني در کتب اهل کلام در اين رابطه هست ولي چون خيل بحث مهمي نيست و بلکه بعضاً غير مفيد استت و عبث مي تواند طلقي شود، همينطور گذرا گذراندم اما وارد آن بحث عظيمي شدم که «خطب عظيم» تعبير اين چنين بود که «فألخطب فيه عظيم و البحث فيه مهم»؛ اما آنچه که در اين مقام مطرح است «هذا ما قيل في هذا المقام» اين آن چيزي است که در اين مقام يعني مقام اهل کلام در اين رابطه گفته شده است؛ اما نظر ديگري که اهل معرفت دارند

«و أقول: الاسم في عرف المحققين من أكابر العرفاء المعتبرين عبارة عن الذات المأخوذة مع بعض الشؤون و الاعتبارات» يک بحث بسيار مفصلي را اهل معرفت دارند که فرق بين اسم و صفت هست که در آن رابطه اين مباحث را بسيار جدي مطرح کردند، خب خداي عالم اسمائي دارد«و لله الأسماء الحسني» مي فرمايد که ﴿قُلِ ادْعُوا اللَّهَ أَوِ ادْعُوا الرَّحْمَنَ أَيًّا مَا تَدْعُوا فَلَهُ الْأَسْمَاءُ الْحُسْنَى﴾ خب در قرآن اسماء فراواني براي حق سبحان الله تعالي ذکر مي شود، يا اوصاف فراواني ذکر مي شود، حالا اين اوصاف گاهي حقيقي هستند گاهي اضافي هستند گاهي سلبي هستند و گاهي ايجابي هستند، اينها همه و همه اوصافي هستند که خداي عالم از آنها در اين قرآن ياد مي کند در کتابش ياد مي کند و اينها را هم با اهميت نشان مي دهد و جامعه را به اهميت اين معنا مي خواهد واقف بکند، خب اولاً فرق بين اسم و صفت چيست و اوصاف متعدد همت چگونه شکل مي گيرند، مي فرمايد که اسم همواره عبارت است از ذاتي که مأخوذ است «مع شئون و الإعتبارات و الحيثيات» يعني حق سبحانه و تعالي داراي شئوني است ﴿كُلَّ يَوْمٍ هُوَ فِي شَأْنٍ‌﴾ هر لحظه خداي عالم داراي شأني است، بسط است، قبض است سخط است، رضا است، خلق است، غير خلق است، اوصاف سلبي دارد، گاهي اوقات خالق است، گاهي وقت ها خالق نيست، گاهي وقت ها رازق است، گاهي وقت ها رازق نيست، گاهي وقت ها شافي است، گاهي وقت ها شافي نيست، اين اوصاف سلبي، اوصاف اثباتي همه شئون الهي هستند ﴿كُلَّ يَوْمٍ هُوَ فِي شَأْنٍ‌﴾ در هر لحظه‌اي حق سبحانه و تعالي شأني از شئون از او ظاهر مي شود، اگر ما ذات الهي را با آن شأني که ظاهر شده است ملاحظه بکنيم و با آن حيثيتي که با آن حيثيت ظهور پيدا کرده است ملاحظه بکنيم، اين را مي گوييم اسم، اسم يعني ذات مع شأن، اگر گفتيم او سخط دارد يا غضب دارد يا رضا دارد، يعني ذات الوهيت به علاوه شأن غضب، يا شأن رضا اين را مي گويند اسم سخط، يا اسم غضب، يا اسم راضي بودن يا مرضي بودن و ساير اسامي ديگر، اما اگر ما ذات را لحاظ نکنيم، فقط آن شأن را بنگريم بدون توجه به ذات، البته آن را به عنوان صفت مي ناميم که صفت هم اقسام مختلفي دارد

«و أقول: الاسم في عرف المحققين من أكابر العرفاء المعتبرين» از بزرگان از اهل معرفت که صاحب اعتبار هستند و سخنان آنها و کلام آنها از حقيقت برخوردار هست و هرچه که مي گويند داراي اعتبار هست، اينها مي گويند که «الإسم عبارة عن الذات المأخوذة» اين ذات «مع بعض الشؤون و الاعتبارات و الحيثيات» وقتي ذات الهي را با جهت رضايت مندي و حيثيت رضايت مندي و حيثيت رضا نگاه مي کنيم مي گوييم راضي، همين ذات را آن وقتي که خدا عالم خروش مي کند و غضب مي کند با حيثيت و اعتبار غضب بودن آن را به عنوان ساخط مي گوييم، خب اين ساخط بودن يا راضي بودن عبارت است از ذاتي که مأخوذ است با اين شئون؛ «الاسم في عرف المحققين من أكابر العرفاء المعتبرين عبارة عن الذات المأخوذة مع بعض الشؤون و الاعتبارات و الحيثيات» از اين جهت «فإن للحق سبحانه يحسب‌ كُلَّ يَوْمٍ هُوَ فِي شَأْنٍ‌ شئونا ذاتية و مراتبا غيبية يحصل له بحسب كل منها اسم أو صفة» حال آن صفت يا «حقيقية أو اضافية أو سلبية» پس بنابراين ما اگر آن شأن را به تنهايي لحاظ کنيم مي شود صفت، حالا يا حقيقي يا اضافي يا سلبي يا ايجابي و امثال اين، و اگر آن ذات را با آن شأن و آن صفت بنگريم مي شود اسم «و لكل منها» براي هر يک از اين اوصاف هم «نوع من الوجود حتى السلوب» نوعي از وجود هم هست وقتي مي گوييم مثلاً سخط هست يعني رضا ندارد يا خالقيت ندارد يا رازقيت ندارد يا شافي بودن را ندارد، خب اينها هم به نوبه خودشان در اذهان سهمي از وجود را دارند براي اينکه ما الله سبحانه و تعالي را مي نگريم آن حقيقت مطلق در اينجا شأني را اظهار نکرده است که بشود شافي شأني را اظهار نکرده که بشود رازق، ولي بالأخره ذهن اين را مي يابد که در حقيقت يک وجودي است اين چنان، بدون شأن رضا، بدون شأن شفا بدون شأن رزق و نظائر آن «و لكل منها نوع من الوجود حتى السلوب» اين سلوب هم يک نوع وجودي دارد مثلاً وقتي ما خدا را با وصف رضا مي بينيم اين هم يک وجود است و با وصف سخط هم مي بينيم يک نوع ديگر هست از وجود، «فإنّها» يعني اين صفات «ممّا يعرضها الوجود» گاهي وقت ها وجود بر آنها عارض مي شود، مي گوييم که خدا خالق نيست، خدا شافي نيست، خدا رازق نيست، در مواردي در مواضعي، «فإنّها ممّا يعرضها الوجود من وجه» که اين را بايد حتماً ملاحظه کرد، اين سلب يک سلب کلي نيست، بلکه ناظر به اين است که به عدم ملکه به اين معنا که حق سبحانه و تعالي که شأنيت رضا دارد در اينجا اين شأن رضا را اعمال نکرده در عين حالي که شأنيت شافي بودن را دارد در اين مورد اين شافي بودن را اعمال نکرده است «كما إذا تمثّل في ذهن من الأذهان» که در برخي از اذهان ما مثلاً همين تصورات را داريم که غير خالق و غير رازق، غير شافي است، «أو يكون له مصداق ينتزع منه إذا قيل إلى الأمر المسلوب» ما در خارج يک حقيقتي داريم به نام رضا که خداي عالم با اين حقيقت وقتي ظاهر شد اسم راضي را اظهار مي کند، اما اگر با اين حقيقت تجلي نکرد و اين شأن را اظهار نکرد ما اينجا يک امري را بالقياس سلب مي کنيم و مي گوييم که « ليس بکاف» و نظاير آن؛ اما فرق بين اسم و صفت، صفت در اعتبار عقل در حقيقت اين است فرق بين مرکب و بسيط، اسم مرکب است يعني ذاتي که مأخوذ است «مع شأن من الشئون»، مثل حميد، مجيد، رازق، و صفت آن شأن هست و آن ويژگي است بدون ذات، لذا ذات مرکب است و صفت بسيط هست، «و الفرق بين الاسم و الصفة في اعتبار العقل كالفرق بين المركب» که اسم مرکب است «و البسيط» که صفت بسيط است «إذ الذات معتبرة في مفهوم الاسم» ذات در مفهوم اسم معتبر است، يعني وقتي مي گوييم حميد، که اسم هست يعني ذات مع صفت شأن محمود بودن، يا رازق يعني ذات مع رزق، «إذ الذات معتبرة في مفهوم الاسم» اما در مفهوم صفت ذات معتبر نيست «لأنها مجرّد العارض» هست بنابراين «فالاسم- اللّه-» اسم الله «عبارة عن مرتبة الألوهية الجامعة لجميع الشؤون و الاعتبارات»؛ اينجا يک پاراگراف قابل توجهي است به لحاظ جنبي که اسم الله چه معنايي دارد و چه حقيقتي را دارد آشکار مي کند«فالاسم- اللّه- عبارة عن مرتبة الألوهية» دارد ذات را توجه مي کند، آن ذاتي که «الجامعة لجميع الشؤون و الاعتبارات للذات المندرجة فيها جميع الأسماء و الصفات» اين الله دارد به آن الوهيتي که همه شئون و اعتبارات در آن هست و جميع اسماء و صفات در آن وجود دارد، دارد به او توجه مي دهد «التي ليست إلا تجليّات ذاته» که آنچه که اسماء و صفات هست چيزي جز تجليات ذات الهي نيست، اين الله دارد از آن مرتبه وجودي دارد حکايت مي کند که آن جايگاهي که، جايگاه الوهيت است، و جامع جميع شئون و اعتبارات است و همه اسماء و صفات در آن مرتبه الوهيت آشکار هستند و همه اينها هم چيزي جز تجليات باري سبحانه و تعالي نيستند «و هي» يعني الله سبحانه و تعالي «أول كثرة وقعت في الوجود» اولين کثرتي که با اين جامعيت است، لذا مي گويند الله ذات مستجمع جميع کمالات است، اولين درجه اي که، يا اولين کثرتي که در عالم وجود تحقق پيدا کرده است الله است که حقيقت الله اين اولين کثرت است که البته اين کثرت کثرتي است که همه اينها را باهم دارد «وهي أول كثرة وقعت في الوجود» و اين الله «برزخ بين الحضرة الأحدية الذاتية الغيبية و بين المظاهر الخلقية» الله برزخ است و مرتبه متبسطه‌اي است بين آن هويت غيبيه احديه يکتايي که هيچ چيز در آن پيدا نيست، «لا إسم له و لا وصف له» از آنجا شروع مي شود و از اين طرف کثر محض است از آن طرف وحدت محض است، و اين الله مبسط است و برزخ بين وحدت محض احديت غيبيه، و کثر محض که اسماء حسني الهي هستند« و هي أول كثرة وقعت في الوجود، و برزخ بين الحضرة الأحدية الذاتية الغيبية و بين المظاهر الخلقية و هو بعينه جامع بين كل صفتين متقابلتين و اسمين متقابلين» همين الله را که شما نگاه مي کنيد چون عبارت است از ذات مستجمع جميع کمالات و اوصاف اين اوصاف متقابل را هم دارد، الله هم راضي است هم ساخط است، هم قابض است هم باسط است، حتي دوتا صفت مقابل سلبي و ايجابي را دارد، هم خالق است هم غير خالق هم کاشف است هم غير کاشف، هم شافي است و هم غير شافي، «و هو بعينه جامع بين كل صفتين متقابلتين و اسمين متقابلين» چطور؟ براي اينکه شما اين را فرا گرفتي که الله ذات مستجمعت جميع کمالات است ين ذات، همه کمالات اعم از کمالات وجودي و کمالات سلبي همه را دارد؛ «لما علمت أن للذات مع كل صفة معيّنة» با اينکه هر کدام از اوصاف تعين خاص خودشان را دارند و اعتبار و تجلي خاص خودشان را دارند اما در عين حال جامعيت دارد همه اين اوصاف متقابل را هم با خود دارد « لما علمت أن للذات مع كل صفة معيّنة و اعتبار تجلّ خاص من تجلياته اسما» قبلاً هم گفتيم که اسم مرکب است از «ذات مع کل صفت» هر صفتي که تعين دارد و يا اعتبار تجلي که تجليات الهي محسوب مي شود، از اين جهت مي شود اسم « لما علمت أن للذات مع كل صفة معيّنة و اعتبار تجلّ خاص من تجلياته اسما و هذه الأسماء الملفوظة» اينجا آن راز نوراني را آشکار مي کند، مي فرمايد که ما يک اسم الله داريم که اينها در عالم لفظ هستند، اين اسم از آن اسمي که«ذات المأخوذت المع الشأن» را دارد لحاظ مي کند متفاوت است اين را مي گويند اسم الإسم اما آن را مي گويند اسم، آن که ذات را مع الشأن من الشئون ياد مي کند به آن مي گويند اسم حقيقي که اين اسم البته ما مسمي عينيت دارد، اما اين اسمي که دارد حکايت مي کند اينها مي شوند اسم الإسم «و هذه الأسماء الملفوظة هي «أسماء الأسماء»» اينها ديگر اسم نيستند اينها اسم الإسم هستند، پس اسم حقيقي عين مسمي است اين است که اهل معرفت مي گويند، اما اسم اعتباري اسم الإسم است و اين از حقيقت برخوردار نيست « و هذه الأسماء الملفوظة هي «أسماء الأسماء» و من هاهنا تحقّق و انكشف أن المراد بأن الاسم» اينکه اهل معرفت گفتند اسم عين مسمي هست مراد شان چيست؟، آقايان اهل معرفت در فضاي حقيقت سخن مي گويند، آقايان اهل کلام در فضاي اعتبار سخن مي گويند و هرگز نمي شود مسائل حقيقي را به اعتباري وصف کرد يا مسائل اعتباري را به حقيقت کشاند، « و من هاهنا تحقّق و انكشف أن المراد بأن الاسم عين المسمى ما هو» اينجا مشخص مي شود که آن چيزي که مراد از اين جمله اهل معرفت که اسم عين مسمي هست چيست و آن که اهل کلام مي گويند اصلاً قابل مقايسه با اين نيست.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo