< فهرست دروس

درس تفسیر ملاصدرا استاد مرتضی جوادی آملی

1402/03/01

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: شرح تفسیر ملاصدرا/ سوره مبارکه «فاتحة الکتاب»/

 

جلسه صد و بيست و سه از تفسير سوره فاتحه الکتاب جناب صدر المتألهين« تذييل ثمّ إنّ لهذه الكريمة نكات و وجوها اخرى من التأويل كثيرة، مذكور بعضها في التفاسير المعتبرة » همونطور که مستحضريد مرحوم صدرالمتألهين بعد از بيان مباحث تفسيري که در ارتباط با سوره مبارک فاتحة الکتاب بود در دو بخش تفسير ظاهري و تفسير باطني به مباحثي که در حقايق اين کرائم هست بيشتر توجه فرمودند و التفاتي متفاوت از آنچه که ديگر مفسرين داشتند نوع مفسرين به مسائل ظاهري و سطحي آيات مي پردازند به بحث هاي لغوي ادبي و فصاحت و بلاغت و مسائل تاريخي و بحث شان نزول و اين گونه از مسائل که در حقيقت قرآن رو به عنوان يک کتاب به اصطلاح زميني مي نگرند اما جناب صدرالمتألهين چون اين کتاب روي کتاب آسماني مي داند و جلوه هاي آسماني او اصل است و آنچه که در نشئه طبيعت از او آمده يک ورقي است يک سطحي است اعتباري که بايد از آن اعتبار عبور کرد و به حقيقت رسيد البته گذر از اعتبار به حقيقت و از ظاهر به باطن کار آساني نيست همون طور که فرمودند عده اي که «راسخون في العلم» محسوب مي شوند و عده اي که اهل معنا و اهل حقيقت و کشف و مکاشفه هستند مي توانند اين گذر را داشته باشند البته ما هم در ساحت پيروي و تبعيت از آن ها در هر مقداري که بتوانيم و استطاعت داشته باشيم تبعيت مي کنيم ولو هم سايه وار و به صورت مفهومي اما همين هم مي تواند دست ما را تا يک حدي به حقيقت تزديک کند در پايامه اين تفسير به يک فصل مستقلي تحت عنوان »خاتمة» پرداختند و در اين خاتمه به برخي از فضائل اين سوره و موقعيت اين سوره نسبت به کل قرآن و جايگاهي که اين سوره دارد و مضاميني که در آن ها نهفته است پرداختند و هم به جلوه هايي که در ظاهر از اين حقايق آشکار شده بيشتر توجه کردن و مرادشان اين است که با شکافت ظاهر به باطن راه بيابند در همين رابطه اين تذييلي که در صفحه 569 بيان شده است مي تواند تا يک حدي نقش آفرين باشد و ما را اين حقيقت سوره مبارک فاتحه الکتاب بيشتر آشنا کند؛ به هر حال اين تلاش ارزشمند و مشهوري که جناب صدرالمتألهين داشتند و اين کتاب رو مختص کردن به سوره مبارکه فاتحه الکتاب خب اهميت و اهتمام خاصي ايشان به اين سوره نشان از وجود ارزشمند اين سوره در نظام فکري و معرفتي جامعه و امت اسلامي بايد داشته باشد؛ اما در اين تذييل مي فرمايند که نکاتي را که آن نکات برجسته و وجوه و چهره هاي برجسته آن نکات هست را ما از کتب تفصيلي تفسير استفاده مي کنيم بزرگان از اهل علم و تحصيل مثل تفسير کبير فخر رازي يا تفسير نيشابوري و غير اين ها که در حقيقت حقيقتا مفسر بودند و در اين رابطه خب به يک نکاتي رسيدن ايشان مي فرمايند که ما نکاتي را که حيثيت هاي تأويلي دارد از اين کتاب هاي عمده برمي گزينيم و بيان مي کنيم. سه وجه از وجوه مذکور در اين جا از اين کتب گرفته شده است ظاهرا وجه ديگري را خود جناب صدرالمتألهين اضافه مي کنند که آن هم از اهميت ويژه اي برخوردار است « ثمّ إنّ لهذه الكريمة نكات و وجوها اخرى من التأويل » غير از آنچه که گفته شده است از نکات باطني و نگاه تأويلي که به اين سوره شده است بيان مي شود «من التأويل» که اين نکات نکات کثير هم هستندند و بعضا هم در برخي از تفاسير معتبر اهل علم و تحصيل آمده اند مذکور هستند که « مذكور بعضها في التفاسير المعتبرة لأهل العلم و التحصيل، كالكبير» که همان تفسير کبير فخر رازي است و تفسير نيشابوري و غير اين دو تفسير که جناب صدرمتألهين برچين کردند گلچين کردند و سه وجه از آن وجوه برجسته رو در اينجا يادداشت فرمودن که فرمودند « اخترت منها» من ها من اختيار کردم از آن وجوه « وجوها ثلاثة فأردت إيرادها هاهنا» و مايل بودم که آنجا آن سه وجه را اينجا ذکر کن کنم « وجوها ثلاثة فأردت إيرادها هاهنا» عرض شد که اعتنا و اهتمام جناب و صدرالمتألهين براي اينکه اين فضائل رو بر بشمارند خب واقعا مغتنم و ارزشمند است فرمودند که از باب تکميل اين کتاب و تکثير فواعدي که در اين باب يعني باب سوره مبارک فاتحة الکتاب و فضائل آن وجود دارد اينجا ذکر بشود؛ اما وجه اولي که در اينجا ذکر مي کنند که ظاهرا از تفسير فخر رازي تفسير کبير فخرازي است جلد 1 صفحه 204 آنچه که در پاورقي آمده اين وجه است. خب البته اين ها هم مي تواند ذوقي باشد حدسي باشد و تا يه حدي هم همونطور که خودشون هم فرمودن يه تفسير تاويلي است نه تفسيري که در ظاهر هر کسي بخواند اين آيات الهي را به اين وجوه راه پيدا مي کند «الوجه الاول‌ :إن آيات الفاتحة» آياتي که در سوره مبارکه فاتحه است « سبع » و از سوي ديگر « و أعمال الصلوة المحسوسة الواجبة بالاتّفاق سبعة» خب اعمالي هم که براي نماز هست البته آن اعمال به اصطلاح محسوس وگرنه آن اعمالي که باطن است و غير محسوس هست آن ها هم درجات اند « و أعمال الصلوة المحسوسة الواجبة بالاتّفاق سبعة »، خب اما اين اعمال صط محسوسه که هفت تا هست که اين رو انشاالله مي شمرند از نيت که فعل قلبي هست و البته اين محسوس نيست آغاز مي شود تا قيام و قعود و رکوع و سجود و ديگر موارد «إذ النيّة فعل القلب و ليس بمحسوس » غير از نيت هشت عمل است که براي صلوة محسوسه وجود دارد ايشان مي فرمايند که غير از نيت هفت عمل ديگر مي ماند که در حقيقت اين ها اعمال صلوت محسوسه هستند از سوي ديگر هم ما مي بينيم که مراتب خلقت انسان و اطوار که طور طور شدند و از نقطه اي به نقطه ديگر رسيدن سبع هست هفت تا هست که از اين آيه دارند استفاده مي کنند که مراتب خلقت انسان مثلا فرايند پديد آمدن انسان اين هفت مرحله را داره « لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ مِنْ سُلالَةٍ مِنْ طِينٍ» اين مرحله اولي « ثُمَّ جَعَلْناهُ نُطْفَةً فِي قَرارٍ مَكِينٍ » اين هم مرحله ثانيه « ثُمَّ خَلَقْنَا النُّطْفَةَ عَلَقَةً » اين هم مرحله ثالثه« فَخَلَقْنَا الْعَلَقَةَ مُضْغَةً» مرحله رابعه « فَخَلَقْنَا الْمُضْغَةَ عِظاماً» مرحله خامسه « فَكَسَوْنَا الْعِظامَ لَحْماً» مرحله سادس « ثُمَّ أَنْشَأْناهُ خَلْقاً آخَرَ» مرحله سابعه « فَتَبارَكَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخالِقِينَ‌» خب اين ناظر به خلقت ظاهري انسان که انسان اين هفت مرحله را دارد و فرايند هفت گانه بايد طي بشود تا انسان آفريده بشود که انسان مي تواند در چنين وقتي وچنين شرايطي خدا را تبريک بگويد و به عظمت خدا، عظمت خدا را بستايد و عظيم بشمارد « فَتَبارَكَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخالِقِينَ‌»؛ خب نه تنها مراتب ظاهري انسان اين هفت مرحله است مراتب باطني انسان و آن اطواري که در باطن انسان هم هست همين هفت مرحله است که اين ها فرايند وجودي ظاهر و باطن محسوب مي شوند « و كذلك مراتب جوهر باطنه و أطواره» اين انسان که اين همشه هفت تا هست، آن هفت تا عبارتند از « الطبع » يک « و النفس» و دو « و القلب» سه « و الروح » چهار « و السرّ» پنج « و الخفيّ » شش « و الأخفى» هفت خب اين هم هفت تا است پس انسان هم به لحاظ خلقت ظاهري و هم به لحاظ جوهر باطني داراي اطوار هفت گانه اي هست از سوي ديگر « فنور آيات الفاتحة يسري‌ سورة الفاتحة من ألفاظها المسموعة إلى الأعمال السبعة المحسوسة و منها» خب اين مراتب ظاهر و باطن در حقيقت اينها باهم هم هماهنگ هستند اينطور نيست که بدون مناسبت ظاهر هفت تا شده باطن هم هفت تا شده، مي فرمايند که کلمات سوره مبارکه فاتحه که هفت آيه هست اينها از نورانيت الهي برخوردارند و اين نورانيت سرايت مي کنداز الفاظ و عباراتي که از اين ظاهر سوره مبارکه فاتحه الکتاب ما داريم تا عمق وجود انسان اين نور آيات الهي سرايت مي کند چون درست است که سور مبارکه حمد در قالب الفاظ و عبارات آمده ولي چون نور الهي است و بيان خدا است از اين ها عبور مي کند و به باطن هم راه پيدا مي کند «. فنور آيات الفاتحة يسري‌ من ألفاظها» که شنيده مي شود از وقتي انسان مي گوي مثلا «بسم الله الرحمن الرحيم الحمدلله ر ب العالمين» از اين الفاظي که مسموع است و شنيده مي شود سرايت مي کند اين نور « إلى الأعمال السبعة المحسوسة» آن هفت عملي که در هنگام نماز بايد که انجام بشود و از آن اعمال آن نورانيت سرايت مي کند «و منها إلى هذه المراتب الخلقيّة و من معانيها إلى النيّات المتعلّقة بتلك الأعمال، و منها إلى هذه المراتب الباطنيّة الأمريّة فيحصل للقلب أنوار روحانية ثمّ ينعكس منه إلى ظاهر المؤمن:

من كثر صلاته بالليل حسن وجهه بالنهار» اين هفت گونه هاي ظاهري و باطني به لحاظ خلقت انسان از يک سو و نورانيت هفت گانه اي از کرائم سبعه قرآن هم سوره مبارک فاتحه هم از سوي ديگر اين ها با هم کاملا آن طوري که ايشان بيان مي فرمايند هماهنگ هستند لذا اين نور سرايت مي کند از لفظ به اعمال ظاهري انسان و از آن اعمال ظاهري به مراتب خلقيه انسان يعني هم آن«و لقد خلقنا الانسان من سلالة من طين» و امثال ذلک « و من معانيها إلى النيّات المتعلّقة بتلك الأعمال» اينطور نيست که مثل ساير کتاب ها اين الفاظ فقط در حد مفهوم باشد اما از نورانيت و فروغ هدايت برخوردار نباشد نه اين ها برخوردارند و طبعا از ظاهر به باطن راه پيدا مي کنند « و من معانيها إلى النيّات المتعلّقة بتلك الأعمال، و منها» و از آن نورانيتي که به اين اعمال سرايت کرده « إلى هذه المراتب الباطنيّة» که اينها مراتب باطني اند فرمودند طبع و نفس و قلب و روح و سر و خفي و اخفا که اين ها از عالم امر هستند و نه از عالم خلق که « فيحصل للقلب أنوار روحانية» و در نهايت اين ها به قلب مي رسند و آن قلب در سايه ي اين حرکت ها اين اعمال اين مراتب وجودي قلب هم روحانيتي پيدا مي کند« ثمّ ينعكس منه إلى ظاهر المؤمن» که حتي اين نورانيت نه تنها از لفظ به اعمال و از اعمال به خلقيات و از خلقات به فضائل و از آنجا در حقيقت به قلب نهايتا راه پيدا مي کند بلکه وقتي به قلب راه پيدا کرد از آنجا ظاهر مؤمن رو هم روشن و نوراني مي کند و لذا در روايات است که « مَن كَثُرَ صلاتُهُ بِالليلِ» کسي که در شب زياد نماز مي خواند « حَسُنَ وَجهُهُ بِالنهارِ» در حقيقت در روز يک تلاوت وجه و حسن وجاهتي دارد که در حقيقت از آن نور آمده است خب اين يک وجه، نسبت به سوره مبارکه فاتحة الکاب؛ اما وجه ديگري هم باز براي اين سوره برشمردن و قابليت اين معنا که از « الصلاة معراج المؤمن» بايد دقت کرد ديد که سر اين عروج انساني که به عنوان صلاة معراج مومن هست در چيست چرا صلاة معراج مومن است براي اين که حقيقت صلاة در معراج پيغمبر نازل شده و آن تحفه اي که خداي عالم به پيامبرش در اين سفر روحاني عطا فرموده است همين تحفه نماز بوده که در حقيقت البته تحفه ي سوره مبارکه حمد بوده که در نماز در حقيقت خوانده شده است و نماز در حقيقت محصول سفر پيغمبر، و معراج پيامبر گرامي است و لذا تحت عنوان از « الصلاة معراج المؤمن » شناخته شده است «الوجه الثاني كان لرسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله معراجان » دو تا معراج وجود داشت يکي « من المسجد الحرام إلى المسجد الأقصى ثمّ من المسجد الأقصى إلى ملكوت السماء. هذا في عالم الحسّ» اين اتفاقي که هست چون خداي عالم خواست پيامبرش را به کل جهان و هستي آشنا بکند و هستي را براي پيامبر به علم شهودي و مکاشفه حضوري در بياورد که چيزي در نظام هستي براي پيامبر اين مستور و مخفي نباشد شايد آن دعايي که پيامبر عرض کرد « اللهم أرني الأشياء كما هي» حقائق اشيان گونه که هستند در اين معراج پيامبر آشکار شده است «الوجه الثاني كان لرسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله معراجان من المسجد الحرام إلى المسجد الأقصى » يک « ثمّ من المسجد الأقصى إلى ملكوت السماء» اين هم دو « هذا في عالم الحسّ» اين يک عرروج جسماني بود و گرچه اين معراج هم جسماني بود هم روحاني اما عروج جسماني اين خصائص را داشت اما في عالم روح خب اگر ما معراج روحاني پيامبر رو در نظر بگيريم يعني آن بعد از معراج چون دو تا معراج نبود جسماني و روحاني يک حقيقت بود که هم بعد جسماني داشت و هم بعد روحاني « و أمّا في عالم الروح فمن الشهادة إلى الغيب» اين يک « ثمّ من الغيب إلى غيب الغيب» دو « هذا بمنزلة قوسين متلاصقين» که اين در حقيقت به منزله يک قوس در حقيقت يعني دو قوس به هم چسبيده هست « فتخطّاهما محمّد صلّى اللّه عليه و آله» که بين اين دو تا رسول گرامي اسلام يک خطي کشيدند و مشخص شده است که از همديگر جدا باشند « آله فكان قاب قوسين» يک « و قوله: او ادنى» دو « إشارة إلى فنائه في نفسه » که انسان در حقيقت در آن حالت معراجي پيامبر گرامي اسلام در نفس خودش فاني شد و فناي در نفس اين است که ديگه خودش را نمي بيند و خودش در نزد خودش فاني است و وقتي از خود تهي شد و فاني مي شد آن وقت است که راه به جانب اله پيدا مي کند « و المراد بعالم الشهادة» که در بالا گفتن « فمن الشهادة إلى الغيب» منظور از عالم شهادت « كلّ ما يتعلق بالجسم و الجسمانيات» هست «والمراد و بعالم الأرواح» که گفتند در حقيقت سفر معراجي پيامبر سفر روحاني بوده است به عالم ارواح سفر کرده « ما فوق ذلك من الأرواح السفليّة» که آن سفر روحاني پيامبر مافوق اين مسئله است چون اين مسئله معراج ظاهري بالاخره از همين حيوانات و اين ها آغاز مي شود و متفاوت است با آنچه که عنوان سفر نفس محسوب مي شود « و المراد بعالم الشهادة كلّ ما يتعلق بالجسم و الجسمانيات و بعالم الأرواح ما فوق ذلك من الأرواح السفليّة» که در حقيقت نفوس جزئيه که همون ارواح سفلي هستند از آنجا آغاز مي شود در حقيقت فضاي ديگري ايجاد مي شود « ثمّ المتعلّقة بسماء سماء إلى الملائكة الحافّين من حول العرش» اين عالم ارواح عالمي است که تطورات مختلفي دارد يک سطح نيست يک طوري از وجودي نيست بلکه در حقيقت متفاوت است خب « و بعالم الأرواح ما فوق ذلك من الأرواح السفليّة، ثمّ المتعلّقة بسماء سماء إلى الملائكة الحافّين من حول العرش» خب در حقيقت اين ها ادامه پيدا مي کند يک فرايند مرتبط به هم يک سلسله و زنجيره مرتبط به هم است که در حقيقت از نزديک ترين و سفله ترين جا آغاز ميشه و تا عالي ترين مرحله مي رسد « ثمّ إلى حملة العرش من عند اللّه الذين طعامهم و شرابهم محبّته تعالى و انسهم بالثناء عليه و لذّتهم في خدمته» که در قرآن اين گونه آمده است که «لا يستكبرون عن عبادته و لا يستحسرون يسبّحون الليل و النهار لا يفترون» که اين ها ويژگي ها و خصائص آن موجوداتي است که حول عرش اله هستند حافين از حول عرش اله هستند و چنين جايگاهي رو احراز کرده اند «، ثمّ إلى حملة العرش من عند اللّه الذين طعامهم و شرابهم محبّته تعالى و انسهم بالثناء عليه» که در حقيقت اين ها مانوسند به اينکه همواره خدا را ثنا مي گويند تسبيح مي گويند تقديس مي کنند تکبير مي گويند و همه و همه به جهت آن انسي است که با پروردگارشان دارند « و لذّتهم في خدمته» که اين ها هم در خدمت حق سبحان تعالي هستند و از اين در خدمت حضرت حق بودن لذت مي برند؛ اين آيه رو مي توان در حقيقت در اين رابطه بيان کرد که خدا در قرآن مي فرمايد « لا يستكبرون عن عبادته و لا يستحسرون يسبّحون الليل و النهار لا يفترون» خستگي براي آن ها نيست همواره در حقيقت اهل تسبيح و تکبير و تحميل و تحليل هستند، « و هكذا يتصاعد إلى نور الأنوار و روح الأرواح و لا يعلم تفاصيلها إلا اللّه أو من ارتضاه» خب انسان در اين فرايند تکميلي از آن مراحل آغازين کار خودش رو شروع مي کند اما در نهايت رسيدن به بارگاه الهي است که فرمودند اينجا جايگاهي است که عبادات انسان ها از استکبار و استحضار بيرون آمده و به عنوان يک کار شايسته انجام مي پذيرد « و هكذا يتصاعد إلى نور الأنوار و روح الأرواح و لا يعلم تفاصيلها إلا اللّه أو من ارتضاه» کسي به تفصيل اين گونه از مسائل آشنا نيست مگر باري سبحانه و تعالي که به خود و همسر و هستي خودش توجه ويژه اي داشت « و هكذا يتصاعد إلى نور الأنوار و روح الأرواح و لا يعلم تفاصيلها إلا اللّه أو من ارتضاه» يعني تفصيل اين سفر را جز خداي عالم و راسخون و کساني که مرتضاي به رضاي الهي هستند متوجه نمي شوند به هر حال مي فرمايند که غرضمان رو از اين بيان داشته باشيم که منظورمان چيست مي فرمايد که منظور اين هست که آنچه که به عنوان نماز آمده يک تحفه ي الهي است براي يک مسافر به سفر غيبي و نماز را او هنگام بازگشت براي امت اسلام آورده « و المقصود إنّ نبيّنا صلّى اللّه عليه و آله، لما عرج» وقتي عروج کرد و بالا رفت « و أراد أن يرجع » و خواست که برگردد « قال ربّ العزة » پروردگار عالم به او فرمود که « المسافر إذا عاد إلى وطنه أتحف أصحابه» وقت مسافر دارد برمي گردد به وطن خودش لازم است که به اصحاب آن تحفه والا و ارزشمند را عطا کند « و إنّ تحفة امّتك الصلوة الجامعة بين المعراجين» آن چيزي که به عنوان تحفه امت پيامبر محسوب مي شود چيزي جز آن صراط جامعه اي که بين دو معراج معراج جسماني با افعال و معراج روحاني با اذکار بيان فرمودند؛ چون اين نماز فقط ذکر نيست بلکه يک سلسله افعال و اعمالي دارد هم افعال و اعمال مورد توجه اند هم اذکار و اوراط وارد باورهاي نماز مي شود و لذا در پيشگاه پيامبر خيلي ارج و قرب دارد اين مسئله، فرمود که « و إنّ تحفة امّتك الصلوة الجامعة بين المعراجين الجسمانيّ بالأفعال و الروحاني بالأذكار و النيّات» از اين جهت « فليكن المصلّى ثوبه طاهرا و بدنه طاهرا لأنه بالواد المقدس طوى» خود نماز يک سرزمين مقدس و پاکي است که انسان بايد همه وجودش رو پاک و پاکيزه کند « فَاخْلَعْ نَعْلَيْكَ إِنَّكَ بِالْوَادِ الْمُقَدَّسِ طُوًى» يعني تعلقات را از خودت کم کن و آنچه که دنيامداري و نظاير آن است از خودت دور بکن تا بتواني به وادي امن نماز پا بگذاري « فليكن المصلّى» پس بايد مصلي « فليكن المصلّى ثوبه طاهرا و بدنه طاهرا لأنه بالواد المقدس طوى» که خود نماز يک سرزمين قدسي و بسيار ارزشمندي است که در حقيقت بايد خودش رو با آن سرا آشنا بکنه اين « لأنه بالواد المقدس طوى » مي گويند از سوره مبارک طاها آيه 12 اقتباس شده است « و يصفى النفس عن الكدورات الشيطانيّة» خب اگر انسان بخوهاد به سرزمين نماز گام بگذارد و قدم بگذارد بايد آن فضا و آن شرايط رو مهيا بکند از جمله فراهم آمدن شرايط اين است که انسان نفسش را از کدورات شيطاني و حوادث بشري تصفيه کند صاف و مصفا کند تا اين حقيقت بتواند آنجا عرضه بشود « و يصفى النفس» تصفيه مي کند نفس را از کدورات و شيطاني و حوادث بشري چرا که انسان در پيشگاه خداي عالم قرار مي گيره و صلاة هم يک تعبدي است براي معبود اعظم و تعبد هم عرفان حق اول است « بالسرّ الصافي و القلب النقيّ و أيضا عنده ملك و شيطان و دين و دنيا و عقل و هوى و خير و شرّ و صدق و كذب‌ و حقّ و باطل و قناعة و حرص و حلم و طيش و سائر الأخلاق المتضادّة و الصفات المتنافية» خب اين ها باز در حقيقت شان از اهتمام به جريان نماز و اينکه اين هفت آيه اي که در جريان نماز که بايد خوانده بشود چون « لا صلاة إلّا بفاتحة‌ الکتاب» به اين مسئله نظر دار دارند « و الصلوة هي التعبّد للمعبود الأعظم و التعبّد هو عرفان الحقّ الأول بالسرّ الصافي و القلب النقيّ» و در نهايت اين سر انساني وقتي تصفيه شد و پاک و پاکيزه و منزه مجرد شد و عاري شد از هر گونه امر غير صلاتي آنگاه شر آن امور هم از انسان سلب مي شود و انسان با يک شرايط محياتري وارد نماز مي شود « و الصلوة هي التعبّد للمعبود الأعظم» عبوديت و عبد شدن عبد ورزي است در محضر پروردگار و رب « و التعبّد هو عرفان الحقّ الأول بالسرّ الصافي و القلب النقيّ» عرفان حق اول يعني آن عرفاني که انسان بخواهد با مبدا هستي که از آن عارف به عنوان حق اول ياد مي کند؛ اصطلاح اول در حکمت نوعا به باري سبحانه و تعالي مربوط است اما اگر اين شرايط مناسبي براي نماز فراهم بشود خب البته بهره بيشتري برده خواهد شد « و التعبّد هو عرفان الحقّ الأول بالسرّ الصافي و القلب النقيّ و أيضا عنده ملك و شيطان و دين و دنيا» که الان مي خوان بفرمايند که انسان در بين اين امور به اصطلاح مختلفه اي که متضاد هستندند گرفتار است « و أيضا عنده ملك» انسان يک پادشاهي است و يک شيطاني « و دين و دنيا» که هر کدام از اين ها باز يک نوع به اصطلاح سنخيتي بايد به لحاظ تقابلي داشته باشند يکي ملک است و ديگري شيطان يکي دين است و ديگري دنيا يکي عقل است و هوا خير است « و عقل و هوى و خير و شرّ و صدق و كذب‌ و حقّ و باطل و قناعة و حرص و حلم و طيش و سائر الأخلاق المتضادّة و الصفات المتنافية فلينظر أيّها يختار فإنّه إذا استحكم المرافقة تعذّرت المفارقة» خب اينا همه و همه براي آن است که آنچه که انسان بايد در اين سفر خودش رو آماده و محيا بسازد بايستي که از همان مکه بايد کار رو آغاز کن کند مي فرمايد که « و سائر الأخلاق المتضادّة و الصفات المتنافية فلينظر أيّها يختار فإنّه إذا استحكم المرافقة تعذّرت المفارقة» اگر انسان مرافقت را مستحکم و پايدار بدارد مفارقت معذور خواهد بود و به اصطلاح از توجه به مفارقت دور خواهد موند « قال تعالى: ﴿يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَ كُونُوا مَعَ الصَّادِقِينَ﴾» که اين کتاب دارد در حقيقت راه نژاد را با همراهي و مصاحبت با صادقين فراهم مي آورد.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo