< فهرست دروس

درس تفسیر ملاصدرا استاد مرتضی جوادی آملی

1402/02/30

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: شرح تفسیر ملاصدرا/ سوره مبارکه «فاتحة الکتاب»/

 

جلسه 121 از تفسير سوره فاتحة الکتاب جناب صدرالمتألهين، صفحه

« فصل في نظم هذه السورة و ترتيبها » همانطور که ملاحظه فرموديد، بعد از اينکه جناب صدالمتألهين سوره مبارکه حمد را به دو صورت ظاهري و باطني تفسير فرمودند و مباحثي که مربوط به حقيت کرايم و آيات سوره مبارکه حمد بود را بيان داشتند و سعي داشتند که از لفظ و عبارات عبور کنند، و به حقيقت رهنمون بشوند، بعد از اين مرحله دربخش پاياني و خاتمه اين کتاب تحت عنوان « في نظم هذه السورة» در حقيقت فضيلت هايي که براي اين سوره برشمرده شده است را بيان فرمودند، در اين بخش هم از منظر ديگري به فضيلت اين سوره مي پردازند، و تقديم و تأخيري که در اين 7 آيه و جود دارد و فقراتي که در سوره مبارکه حمد هست را به لحاظ محتوايي و مضامين دارند تحليل مي کنند که «بسم الله الرحمن الرحيم» داراي چه مضموني است و چه مقدم واقع شده و همچنين کلمه «الحمد الله» و کلمه «رب العالمين» تا پايان سوره مبارکه حمد، هم نظم اين سوره و ترتيب نظم اين آيات را برمي شمارند و فلسفه تقديم و تأخير اين آيات را هم ضمناً بيان مي کنند، حالا اينها شايد به يک سلسله مسائل ذوقي و حدسي برگردد، اما به هر حال قابل توجه هست از اين جهت که مي تواند به عمق معنايي اين آيات راهنمايي بکند و مسير روشن تري را براي ما ارائه بکند، مي فرمايد که در ابتدا انسان عاقل و فهيمي که اهل تمييز است و قدرت امتياز بين حق و باطل و مراتب حق و مراتب باطل را دارد مي تواند اين معنا را تشخيص بدهد که چرا بايد در ابتدا کلمه «بسم الله الرحمن الرحيم» که آيه تسميه است ذکر شود، و چه نقشي اين آيه تسميه در ابتداي سوره مبارکه فاتحة الکتاب دارد، و همچنين جنبه هاي ديگري که در خلال بيان مطالب ان شاءالله روشن خواهد شد.

«فصل في نظم هذه السورة و ترتيبها»، که آيات الهي چه نظمي پيدا کرده و فلسفه اين نظم و چينش و چيدمان اين آيات چگونه هست، که « إنّ العاقل الفهم المميّز» آن عاقل فهيمي که قدرت تمييز دارد و مي تواند حق را از غير آن تشخيص بدهد و مراتب حق را بشناسد، اين انسان عاقل فهيم مميز « لما نظر في وجودات هذا العالم و علم بالمشاهدة و القياس افتقار بعضها إلى بعض، تحقّق و تيقّن إنّها في سلسلة الحاجة منتهية إلى موجود قديم قادر يفعل الخيرات كلّها و يرحم على خلقه في الآخرة و الاولى» هم نگرش به عالم تکوين و موجوداتي که در اين عالم هستند و اينکه چگونه برخي ها مقدم هستند برخي مؤخر، برخي ها مفتقر به بعضي ديگر هستند و برخي ها منتفع از بعضي ديگر با تأمل در اينگونه از موجودات براي شان اين امر تحقيقي و يقيني مي شود که موجودات در سلسله احتياج شان لزوماً بايد که به يک موجود قديم قادري که همه خيرات از او است، و او به موجودات در دنيا و آخرت و در آخرت اولي رحم مي کند محتاج هستند، اين سلسله عظيم ممکنات بدون راه يابي به يک موجود واجب قديم هرگز شدني نيست، واينها حتماً بايد که به يک موجودي که در چنين جايگاهي است و قديم است، و مبدأ همه اينها است بايد پناه ببرند، « إنّ العاقل الفهم المميّز لما نظر في وجودات هذا العالم و علم بالمشاهدة و القياس» به اين معنا رسيده که موجودات بعضي ها به بعضي ديگر مفتقر هستند، و بعضي ها از بعضي ديگر منتفع، « افتقار بعضها إلى بعض و إنتفاع بعضها عن بعض» براي چنين انسان عاقل فکور و فهيمي اين امر محقق مي شود، و يقيني مي شود که اين موجودات در سلسله حاجت شان لزماً منتهي مي شوند به يک موجود قديمي که اين موجود قديم قادر است و همه خيرات و برکات و وجودات از او است و او نسبت به آفريده هايش و مخلوقات رحم مي کند دردنيا و آخرت، وقتي چنين فهمي را پيدا کرد، ويقين پيدا کرد که موجودات اينگونه سلسلة وار به هم وابسطه هستند و لزماً منتهي مي شوند به يک قادر متعالي، « فابتدأ بآية التسمية» آغاز مي کند کلام را با آيه «بسم الله الرحمن الرحيم» اينکه در ابتداي سوره حمد بسم الله الرحمن الرحيم است به همين جهت است که انسان وقتي با عقل خود و با تفکر و قدرت تمييزش هستي را مي نگرد به اين عظمت هستي پي برده و در همين ابتداي سخن نام آن قادر متعال را تبرکاً مي برد و در سايه آن نام براي خود کسب فيض کسب رحمت کسب راحتي و آراميداً و نظاير آن مي کنند، « الاولى فابتدأ بآية التسمية تبرّكا و استفتاحا باسمه و اعترافا بإلهيّته» اولاً متبرک مي شود به نام او و آغاز مي کند به اسم او و در همين ابتدا به إلهيتة و خدايي او و الوهيت او اعتراف مي کند، « و استرواحا» يعني آراميدن به ذکر فضل ورحمت الهي و کرامت و رأفت الهي که سايه اين ويژگي ها و امتيازات رباني تفضل او است، رحمت او است، کرامت و رأفت اوهست، احساس آرامش و آراميدن مي کند، احساس مي کند که در راحتي و شرايط مناسبي هست، پس بنابراين در نظم اين سوره و ترتيب از بسم الله الرحمن الرحيم، انسان عاقل فهم آغاز مي کند، وقتي که اين انجام شد و اين اعتراف اتفاق افتاد، و علم و آگاهي حاصل شد که آن مبدأي که خالق متعال هست اين همه خيرات از او است و او همه امور مهمه را آغازگر است و همه به او منتهي مي شوند، شکرگذار درگاه الهي مي شود و مي گويد «الحمدالله» که اين الحمد الله مبتني بر يک بناي معرفتي است، و آن بناي معرفتي اين است که با اعتراف به اين معنا که هم سبحانه و تعالي چنين جايگاهي دارد که خالق هستي است و همه هستي و کمالات هستي از او زاده مي شود او يک موجود فرد احد است که مبدأ خيرات است، و فاتح مهمات است، طبعاً به زبان جاري مي کند کلمه حمد را و مي گويد الحمد الله، «و لمّا كان الاعتراف بالحقّ و العلم باللّه الفرد الأحد» يعني وقتي اعتراف به حق داشت و علم بالله الفرد الأحد پيدا کرد که اين فرد احد مبدأ همه خيرات و فاتح عمده مهمات هست، « و لمّا كان الاعتراف بالحقّ و العلم باللّه الفرد الأحد الذي هو مبدأ الخيرات كلّها و فاتح المهمات جلّها نعمة جليلة» وقتي اين معنا را يافت که خداي عالم چنين مبدئيتي دارد که همه خيرات وهمه مهمات از اواست، و اين خودش يک نعمت جلي و آشکاري هست، « اشتغل بالشكر له و الحمد» بعد از اينکه اين تأمل و تفکر در باب هستي حاصل شد و او اين مبدئيت خيرات را و فاتح مهمات را نسبت به حق سبحانه و تعالي معرفت پيدا کرد « اشتغل بالشكر له و الحمد» شاکر و مادح حق است و ثناگوي حق است، لذا بعد از بسم الله الرحمن الرحيم، الحمد الله هست، که در سوره مبارکه حمد چنين نظمي وجود دارد، بعد از کلمه الحمد الله، کلمه رب العالمين است، چرا اين کلمه آمده؟ مي فرمايد که « و لما رأى سراية نور التوحيد و نفوذ رحمة الوجود على غيره واضحة بنور الحجّة و البرهان كما شاهد آثارها على نفسه لائحة بقوّة الكشف و العيان، عرف انّه ربّ الخلائق أجمعين فقال: ربّ العالمين» کلمه الحمد الله، فلسفه وجودي اش مشخص شد که انسان زماني که آن فرد احد را مبدأ همه خيرات و فاتح همه مهمات دانست و اينها را که اين مهما نعمت جلي الهي هست مشغول به شکر و حمد الهي مي شود و مي گويد الحمد الله، اما از سوي ديگر مي بيند که اين نور توحيد و نفوذ رحمت وجود بر همه ما سوي الله به صورت روشن و واضح مشخص است که به نور حجت و برهان اين معنا واضح است که خداي عالم نور توحيد را و نفوذ رحمتش را سرايت مي دهد به غير ماسوي الله، « كما شاهد آثارها على نفسه لائحة بقوّة الكشف و العيان» همانطور که با تأمل درهستي اين را ميابد اين معنا را به علم حضوري در خود هم مي يابد، که در حقيقت اين نفوذ رحمت الهي است که در تن وجانش در همه اعضا و جواح و همه قواي وجودي، و همچنين حيثيت ها روحاني او اين نور حق سبحانه و تعالي دارد نفوذ پيدا مي کند، از اين جهت که ما سوي الله را در معرض نور حق سبحانه و تعالي مي بيند مي گويد که رب العالمين که همه ماسوي الله اعم از سماوات و ارض و ما فيها و ما بينهما، همه و همه مشمول اين نفوذ رحمت الهي هستند، لذا جا دارد که کلمه رب العالمين بعد از الحمد الله بيان شود، مرحله سوم کلمه الرحمن و بعد مرحله چهارم کلمه الرحيم است، خب چرا ما الرحمن مي گوييم و چرا الرحيم؟ مي فرمايد که وقتي آن عاقل فهم مميز اين معنا را تشخيص داد که « فضله للمربوبين ثابتا» حق سبحانه وتعالي تفضل وعنايتش نسبت به مخلوقين و مربوبين ثابت است، يعني ضمن اينکه اصل وجود را براي آنها ايجاد کرده است، اين کمالات وجودي هم از ناحيه حق براي آنها تأمين شده است، وقتي به اين معنا راه پيدا کرد و عموميت رزق حق سبحانه و تعالي براي مرزوقين و عموميت فضل الهي را براي مربوبين «بعد اکمال سورة في التوار الخلقه» يافت مي گويد که «الرحمن» که مراد از رحمان يعني عموميت فضل حق نسبت به مربوبين، و افاضه اصل وجود و همچنين کمالات وجودي که البته افاضه اصل وجود است و عموميت رزق است که ما در کلمه رحمان بايد آن عموميت و شمول اوليه را ببينيم که همه موجودات در پرتو الرحمن شکل مي گيرند، وقتي همچين اتفاقي افتاد تبعاً جاي دارد که کلمه الرحمن به زبان بيايد، مي فرمايد نقش رحمان هم همين است « ثمّ لما رأى شمول فضله للمربوبين ثابتا» وقتي انسان عاقل مميز فهميد که خداي عالم تفضلش بر مربوبين ثابت است « بعد إفاضة أصل الوجود عليهم» و همچنين يافت که رزق حق سبحانه و تعالي نسبت به مرزوقين هم حاصل است « بعد إكمال الصورة في أطوار الخلقة لهم قال: الرحمن» يعني، هم عموميت دارد حق سبحانه و تعالي و هم اکمال صورت موجودات در اتوار خلق، که در چنين وضعي عموميت فيض و فضل را در قالب الرحمن ذکر مي کند، « فلما رأى تفريطهم» بعد از اينکه اين مراحل طي شد، مي بيند که اين انسان عاقل فهيم مميز مي بيند که اين عبادش در حق او تفريط مي کردند و واجب شکرش را ادا نکردند، و در عباداتش تقصير کردند، هم در « و الانزجار عند زجره » و هم در « اجتناب نهيه و امتثال أمره» خب طبيعي است که اين بندگاني که خداي عالم در نسبت به آنها اين نوع از تفضل را در اصل و کمالات هستي داشته است، هيچ جا ندارد، و اين شايسته نيست که انسان چنين برخوردي بکند در مقابل زواجر الهي بايستد، در مقابل اوامر الهي امتثال نکند، اگر چنين امري بود با کلمه «الرحيم» اين قضيه جبران خواهد شد، « فلما رأى تفريطهم» تفريط اين مربوبين در حق واجب سبحانه تعالي « رأى تفريطهم في حقّه و واجب شكره» در اينکه اينها آن واجب شکر را حتي ادا نکردند، نه تنها شکر افزون را انجام ندادند حداقل از شکر را هم انجام ندادن، وهمچنين « و تقصيرهم في عبادته» اينها در عبادت حق سبحانه وتعالي نه تنها قاصر هستند بلکه تقصير دارند و مقصر هسستند، خداي عالم دارد مي بيند که اينها در عبادات مقصر هستند، و همچنين « و الانزجار عند زجره» يعني اينکه خداي عالم نهي کرده است، اينها در انزجار و پذيرش آن زجر تقصير کردند « و الانزجار عند زجره و اجتناب نهيه و امتثال أمره» که اينها در همه اين موارد کوتاهي کردند، نقص قاصر بلکه مقصر بودند در چنين حالي واز سوي ديگر هم « و إنّه تعالى يتجاوز بالغفران، و لا يؤاخذهم عاجلا بالعصيان و لا يسلبهم نعمه بالكفران» خداي عالم در عين حال که اين نقص و ضعف را مي بيند، اين قصور و تقصير را مشاهده مي کند، اين کم لطفي فراوان را مي بيند آنها را به سرعت مورد مؤاخذه قرار نمي دهد، در عين حال که آنها عاصي هستند و گنهکار هستند « لا يؤاخذهم عاجلا» که نسبت به بعداً براي عصيان و معصيت آنها بخواهد آنها را مأخذه بکند « و لا يسلبهم نعمه بالكفران» يعني آنها عاصي هستند، آنها کافر هستند، اما در عين حال خداي عالم نعمتي که به آنها بخشيده است را از آنها سلب نمي کند، در چنين وضعي نام حق و عنوان و لقب شريفش مي شود الرحيم، که رحيم يک سهمي از معرفت را به همراه دارد، و رحمن سهم ديگري را از معرفت، اين در ارتباط با فقره بعدي؛ پس بسم الله الرحمن الرحيم يکي، الحمد الله دو تا، رب العالمين سه تا، الرحمن چهار تا، الرحيم پنج تا. اما کلمه «مالک يوم الدين» که در حقيقت بيان نظم و ترتيب سوره مبارکه فاتحة الکتاب است، « و لما رأى ما بين العباد من التباغي و التظالم و التكالم و التلاكم و أن ليس بعضهم من شرّ بعضهم بسالم علم إنّ وراءهم يوما ينتصف فيه للمظلوم من الظالم» وقتي خداي عالم نوع تعامل بندگان را باهم ديد که اينها براساس بغي و ظلم، براساس تباهي و تصرف و تجاوز به حدود و حقوق يکديگر، براساس تکانم و تجادل و جدل کردن و عناد ورزيدن و همچنين تلاکم و گردانيدن امور نسبت به يکديگر اين طور از تحت امر الهي خارج شدند و اينکه خداي عالم آنها را از وضعي که براي خودشان ايجاد کردند از تباغي و تظالم و تکالم و تلاکم که در حقيقت از شر يکديگر متاسفانه مصؤن و محفوظ نيستند، آمدند يک روزي را خداي عالم قرار داده که در آن روز روز انصاف است روز حق است روز عدل است و هر موجودي در جايگاه خودش از حقوق خودش برخوردار و آن کسي که اهل تجاوز و تعدي هست او کيفر خواهد ديد، و اين در يک اتفاق بسيار بزرگ و عظيمي به نام روز قيامت اتفاق خواهد افتاد که خداي عالم مالک آن روز است، و لذا اگر گفته مي شود «مالک يوم الدين» براي اين است که انسان عاقل فهيم فکور دارد تأمل مي کند و مي بيند که چطور يک عده اي حيوان صفت به اين صورت به مسائل مي نگرند، « إنّ وراءهم يوما» پشت سر اينها روزي است که « ينتصف فيه للمظلوم من الظالم» که روز انصافي است که در آن روز حق مظلوم از ظالم گرفته مي شود و به او داده مي شود، « فقال: مالك يوم الدّين» به اين معنا است که اگر در ترتيب و نظم اين سوره اين کلمه مالک يوم الدين آمده است، مراد اين هست

« و إذا عرف هذه الجملة» مي رويم به جمله بعد و فقره ديگر که « ايّاك نعبد» هست، « و إذا عرف هذه الجملة فقد علم إنّ له خالقا رازقا رحيما يحيي و يميت و يبدئ‌ و يعيد و هو الحي الذي لا يموت و الإله الذي لا يستحق للعبادة سواه و المستعان الذي لا يستعين بغيره من عرفه و والاه، و علم إنّ الموصوف بهذه الأوصاف كالمدرك بالعيان و المشهود بالبرهان تحول عن لفظ الغيبة إلى لفظ الخطاب» يکي از فقراتي که در سوره مبارکه فاتحة الکتاب بعد از مالک يوم الدين هست، عبارت است از « ايّاك نعبد و ايّاك نستعين» و تا کنون اگر ضماير به صورت خطاب بوده بعد به عنوان ضمير حاضر هست که «اياك» خدا را خطاب مي کند در حقيقت، مي فرمايد که وقتي اين جمله را فهميد که خداي عالم خالق است و رازق هست و رحيم هست و محي و مميت است، و آغازگر و انجام دهنده است، و آن حي است که لايموت است، و الهي است که « لا يستحق للعبادة سواه» که هيچ موجود ديگر غير از حق سبحانه و تعالي استحقاق و عبوديت ندارند، وهمچنين استحقاق مستعان قرار گرفتن هم ندارند، چون هيچ موجودي از خودش توان استعانت و توان کمک را ندارد، « الذي لا يستحق للعبادة سواه و المستعان الذي لا يستعين بغيره من عرفه و والاه» که آن خدايي که مستعان است و اصلاً شايسته نيست که انسان به غير از او تکيه بکند و به غير او اعتماد بکند، به هيچ وجه که « و المستعان الذي لا يستعين بغيره من عرفه و والاه» که اگر کسي خدا بشناسد، و ولايت اورا بپذيرد و سرپرستي او را عهده دار بشود، به معناي اينکه بپذيرد سرپرستي او را، اين در حقيقت آن تأمين کننده آن بخش خواهد بود، اينجا است که « و علم إنّ الموصوف بهذه الأوصاف» کساني که اين ويژگي ها را دارد، به صورت روشن و آشکار مشخص است که او قابل درک است و انسان بايد به او پناه ببرد، « و علم إنّ الموصوف بهذه الأوصاف كالمدرك بالعيان و المشهود بالبرهان» اگر اينطور شد اين چنين شخصي، يعني «إذا عرف» همان عاقل فهيم اين جمله را « تحول عن لفظ الغيبة إلى لفظ الخطاب فقال: ايّاك نعبد» که تا کنون اگر ضمائر غايب بود اکنون ديگر ضمير حاضر شده و انسان به صورت روشن و صريح او را مورد خطاب خودش قرار مي دهد و اين عبادت کردن و پرستش او را نسبت به او براي خودش ثابت مي کند « فقال: ايّاك نعبد».

« و لما رأى اعتراض الأهواء و الشبهات و تعاور الآراء المختلفات و لم يجد معينا غير اللّه، سأله الإعانة على الطاعات بجمع الأسباب لها و الوصلات فقال: ايّاك نستعين» همچنان ما در باب يک انسان عاقل فهيم مميز داريم سخن مي گوييم، که اين انسان عاقل فهيم مميزد دارد اين نوع تشخيص را پيدا مي کند، و براي هر نوع معرفت و تشخيصي که براي او حاصل شده است، ذکري از اذکار را بيان مي کند، کجا مالک يوم الدين، کجا اياک نعبد، کجا اياک نستعين را حالا براساس ذوق و حدسي که در نگرش هاي حق نگري و عرفاني انسان مشاهده مي کند اينها براي خود همرا کرده اند، « تحول عن لفظ الغيبة إلى لفظ الخطاب فقال: ايّاك نعبد»، در مرحله بعدي با نگرش به انسان، که انسان متأسفانه براساس هوا و هوس و تبعيت از شبهات و تعاور آرا و دست به دست کردن آرا و نظرها را از يک سو به سوي ديگر بردن، ديگر يک حيرتي بر انسان حاکم و غالب مي شود، يک ضلالتي مي آيد که اين تنها از باري سبحانه و تعالي بر مي آيد که آن شأنيتي که براي او است، اين است که در چنين مقطعي مستعان باشد و همه مستعين به او پناه ببرند، « و لما رأى اعتراض الأهواء و الشبهات و تعاور الآراء المختلفات و لم يجد معينا غير اللّه» و معيني غير از خداي عالم نبيند، « سأله الإعانة على الطاعات» به خداي عالم عرض استدعا و خواهش دارد که خداي عالم کمک کن، مساعدت کن که با کلمه « ايّاك نستعين» گفته مي شود، « سأله الإعانة على الطاعات بجمع الأسباب لها و الوصلات» که در اين حالت قائل است به اينکه انسان بايد بگويد « ايّاك نستعين»، « و لما عرف هذه الجملة»، حالا چون بحث ترتيب هم هست بايد قدم به قدم اينها را بگوييم، هم نظم اينها گفته مي شود، هم ترتيب اينها گفته مي شود، « و لما عرف» يعني اين فاعل عرف همان انسان عاقل فهيم فکوري است که در شناخت اين حقايق است، « و لما عرف» اين شخص، يعني شخص عارفي که عاقل است و فهيم هست، « هذه الجملة» يعني اين مجموعه را يافته است « و تبيّن أنّه بلغ في معرفة الحقّ المدى» يعني براي او روشن شد که او در مقام معرفت حق پايان خط را طي مي کند، « و تبيّن أنّه بلغ في معرفة الحقّ المدى و استقام على منهج الهدى» و براي او مشخص شد و مبين شد که حق سبحانه و تعالي بر منهج هدي ايستاده است « و لا يأمن العثرة لارتفاع العصمة» و هرگز هم در امان نيست که از لغزش محفوظ بماند چون ارتفاع عصمت بلند است، و انسان هايي که بخواهند از ملکه عصمت بگذرند بايد که کاملاً اين وضع را شاهد باشند، « و لما عرف هذه الجملة و تبيّن أنّه بلغ في معرفة الحقّ المدى و استقام على منهج الهدى و لا يأمن العثرة لارتفاع العصمة سأل اللّه تعالى» از خداي عالم استدعا مي کند خواهش مي کند که « التوفيق للدوام عليه و الثبات و العصمة من الزلّات» که از خداي عالم توفيق بطلبد « ربنا عليك توكلنا و اليك انبنا و اليك المصير» با اين بيانات خودش را به حريم الهي نزديک کند، «سأل اللّه تعالى التوفيق للدوام عليه و الثبات و العصمة من الزلّات فقال: اهدنا الصراط المستقيم» پس بنابراين کلمه «اهدنا الصراط المستقيم» بعد از « ايّاك نعبد و ايّاك نستعين» صورت مي پذيرد و جايگاه کلام او هم روشن شده است، « و هذا لفظ جامع كما علمت مشتمل على مجامع أسباب التوفيق و التسديد و لطائف نعم اللّه في حق من يختاره للنهاية و يريد» در اينجا مي فرمايند که اين لفظ جامع که « اهدنا الصراط المستقيم» اين مشتمل بر مجامع و جميع اسباب توفيق هست که اين همه و همه در مسير صراط مستقيم قرار مي گيرند، « مشتمل على مجامع أسباب التوفيق و التسديد و لطائف نعم اللّه في حق من يختاره للنهاية و يريد» که خداي عالم ظاهراً درحق کسي که نعمت را خداي عالم به اوعطا فرموده است، و آغاز و انجام آن نعمت را در اختيار او قرار داده است، خداي عالم تفضل ويژه اي براي آنها خواهد داشت، « و هذا لفظ جامع كما علمت» و اين لفظ مشتمل است بر مجامع و همه جوامع اسباب توفيق و تشديد و لطايف الهي که مي فرمايد « و هذا لفظ جامع كما علمت مشتمل على مجامع أسباب التوفيق و التسديد و لطائف نعم اللّه في حق من يختاره للنهاية و يريد» خداي عالم در حقيقت براي چنين انساني که همه اين مراتب را ملاحظه کرده وهمه زمينه هاي توفيق را در خودش فراهم آورده است خداي عالم او را کمک مي کند تا به آغاز و انجام اين راه برسد، « مشتمل على مجامع أسباب التوفيق و التسديد و لطائف نعم اللّه في حق من يختاره للنهاية و يريد، و أوجب الله طاعتهم بعد طاعته من الأئمة الهادين و الأولياء المرضيين» خداي عالم نسبت به اين دسته از انسان هايي که از هدايت برخوردار شدند و در مسير صراط مستقيم دست آنها را خداي عالم گرفته است، براي حق سبحانه و تعالي اين حق وجود دارد که مردم را نسبت به اطاعت از اينها دعوت بکنند، و جايگاهي براي شان قرار بدهند که مورد پسند جامعه و خود آنها باشد، « و أوجب الله طاعتهم بعد طاعته من الأئمة الهادين و الأولياء المرضيين» که اينها بعد از پيامبر گرامي اسلام چنين نقشي را دارند « و إذا علم ذلك علم إنّ للّه عبادا خصّهم بنعمته و اصطفاهم على بريّته و جعلهم حججا على عباده و منارا في بلاده، فسأله أن يلحقه بهم و يسلك به سبيلهم فقال:﴿صراط الذين أنعمت عليهم﴾» اکنون به فلسفه اين کريمه رسدند که اگر خداي عالم فرمود « صراط الذين أنعمت عليهم» به چه معنايي هست، مي فرمايند که با توجه به معنايي که در آن وجود دارد اگر کسي بيابد که خداي عالم داراي خصيصيني هست و آنها را با نعمت تخصيص متنعم کرده است، و بر همه بريه اش چنين جايگاهي قرار داده اين امکان را دارد که خداي عالم او را به صورت عباد و مناري در جهان قراربدهد « و إذا علم ذلك علم إنّ للّه عبادا خصّهم بنعمته و اصطفاهم على بريّته» و خداي عالم يک دسته از انسانهاي شريفي را دارد که اينها، مبناً علي عبوديت خداي عالم يک چيزي را مي پذيرند، « و إذا علم ذلك علم إنّ للّه عبادا خصّهم» خداي عالم آنها را اختصاص داده به نعمت خودش « و اصطفاهم على بريّته و جعلهم حججا على عباده و منارا في بلاده، فسأله أن يلحقه بهم و يسلك به سبيلهم فقال:﴿صراط الذين أنعمت عليهم﴾»، خب اينجا جا دارد که اين معنا هم روشن شود که چرا کلمه «صراط الذين أنعمت عليهم» در اين مقطع آمده است، و در پايان مي فرمايد که « غَيْرِ الْمَغْضُوبِ عَلَيْهِمْ وَ لَا الضَّالِّينَ‌»

« و سأله أيضا أن يعصمه عن مثل أحوال الذين زلّت أقدامهم» از خداي عالم خواسته شده است که اين دسته از افراد را از لغزش ها و اشتباهات و نظاير آن مصون بدارند، « و سأله أيضا أن يعصمه عن مثل أحوال الذين زلّت أقدامهم فضلّوا و عدلت أفهامهم فأضلّوا ممن عاند الحقّ و عمى عن طريق الرشد و خالف سبيل القصد، فغضب اللّه عليه و لعنه و أعدّله عذابا أليما و خزيا مقيما. إذ قد شكّ في واضح الدليل فضلّ عن سواء السبيل فقال: غَيْرِ الْمَغْضُوبِ عَلَيْهِمْ وَ لَا الضَّالِّينَ‌.» اين کلمه پاياني سوره مبارکه حمد، متضمن اين معنا است که خداي عالم لغزش هاي آنها را و جايگاه لرزش قدم هاي شان را استوار نگاه دارد و آنها را معصوم نگاه دارد تا آنها منحرف نشوند و ديگران را هم منحرف نکنند، «فضلّوا و عدلت أفهامهم فأضلّوا ممن عاند الحقّ» پس اگر کسي قدم هايش لرزيد گمراه خواهد شد، واگر از معدلت و تعادل فهمي خارج شد موجب اضلال ديگران هست که « ممن عاند الحقّ و عمى عن طريق الرشد و خالف سبيل القصد» که چنين انساني براساس طي کردن از طريق رشد و مخالفت کردن با سبيل قصد و اعتدال، اين انسان که دچار ذلت اقدام شده است، و دچار عدم تعادل افهام شده است، اين گمراهي براي او قطعي است، « فأضلّوا ممن عاند الحقّ و عمى عن طريق الرشد و خالف سبيل القصد» در اينجا است که خداي عالم نسبت به چنين گروهي و چنين امتي غضب کرده، «، فغضب اللّه عليه و لعنه و أعدّله عذابا أليما و خزيا مقيما»چرا؟ «إذ قد شكّ في واضح الدليل فضلّ عن سواء السبيل فقال: غَيْرِ الْمَغْضُوبِ عَلَيْهِمْ وَ لَا الضَّالِّينَ‌» که در حقيقت يک نوع گفت و گويي است بين صاحبنان دين که يک عده اي از سواء سبيل گمراه خواهند شد و در وادي خزيان و خذلان مي افتند که کلمه « غَيْرِ الْمَغْضُوبِ عَلَيْهِمْ وَ لَا الضَّالِّينَ‌» متضمن اين معنا است و آنها را ترد خواهد کرد.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo