< فهرست دروس

درس تفسیر ملاصدرا استاد مرتضی جوادی آملی

1402/02/28

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: شرح تفسیر ملاصدرا/ سوره مبارکه «فاتحة الکتاب»/

 

جلسه 120 از تفسير سوره فاتحة الکتاب تفسير جناب صدرامتألهين، « تتمة استبصارية»، صفحه 562، همانطور که مستحضر هستيد، بعد از اينکه مباحث تفسيري را در دو شکل و فرم ظاهري و باطني جناب صدرالمتألهين تفسير کردند و اولويت شان هم تفسير حقيق بود، و بيان حقايق آنچه که در اين سوره وجود دارد و بهره مندي از آنچه که اهل کشف و شهود بدان رسيده اند و در باور جناب صدالمتألهين هم اينها به درستي قرار گرفته است، در پايان اين تفسير خاتمه اي را ذکر فرمودن که اين خاتمه در مقام بيان فضائل اين سوره جايگاه اين سوره و ارزش و اهميتي که اين سوره در فرهنگ قرآن دارد هست، يک بخشي را بيان فرمودند، در تتمه آن بخش هم تحت عنوان « تتمة استبصارية» به فضائل اين سوره از يک منظر ديگر مي پردازند، مي فرمايند که اين سوره به جهت آن داشته هاي دروني و محتوايي که در آن وجود دارد، جامع همه آن چيزهايي است که انسان براي هدايت و سعادت به آن نيازمند است، از آغاز معرفت مبدأ تا منتهي معاد و همچنين هرآنچه که متوسط بين مبدأ و منتهي هست، که مسئله رسالت ولايت وحي و مباحثي که به اين امرو برمي گردد، مسئله امامت و امثال ذلک، بنابراين در اين سه حوزه اصلي که حوزه هايي است که بشر به آن احتياج دارد، و سعادت و هدايت بشر به آن وابسته است اين سه بخش است، آن وقت مي پردازند به اين که اين 7 آيه اي که در سوره مبارکه فاتحة الکتاب هست، چگونه به بحث معرفت مبدأ از يک سو، مسئله شناخت و آگاهي کامل نسبت به معاد از سوي ديگر و آنچه که متوسط بين مبدأ و منتهي است که مسئله وحي و قرآن و رسالت است، البته همانطور که در جلسات قبل ملاحظه فرموديد، فرمودند که «لا يعرف قدر» اين سوره « و لا يفهم غورها الا راسخون في العلم و الدين و سالکون طريق الکشف و اليقين» و آن کساني که متشبس به ذيل عبارات هستند و تنها در پرتو مباحث الفاظ و عبارات و مفاهيم مي خواهند حقايق را جست و جو بکنند، البته آنها نمي توانند، و تعبير ايشان هست، که «و المترددون کالخفاويش في ظلمات هذه الاستعارات» آنچه را که الان در سوره مبارکه حمد اين 7 آيه وجود دارد را ايشان استعاره مي داند، اين الفاظ عاريت گرفته شده است تا آن حقايق را نشان بدهد، مثلاً وقتي گفته مي شود، «مالک يوم الدين» انسان بايد تا عمق اين سخن پيش برود و همه اسماء و اوصافي که براي قيامت هست، همه شئوني که براي قيامت هست، حضور حضرت حق سبحانه و تعالي در همه جهات مسئله معاد و اينکه خداي عالم اينجا به عنوان مالک خودش را معرفي فرمود، در بين همه اسماء و صفاتي که براي او وجود دارد، اينها همه و همه نشان از اين دارد که اين جايگاه بايد که به لحاظ معنايي و حقيقت به گونه ديگر ديده بشود، وگر نه ما اگر بخواهيم در همين حال و هواي الفاظ و عبارات تقديم و تأخير جملات قرار بگيريم جز اينکه در ضل و سايه حرکت بکنيم نخواهد بود و به تعبير ايشان «والمترددون کالخفاويش» همانطور که خفاش در تاريکي حرکت مي کند، اگر ما بخواهيم در عالم اعتبار زيست بکنيم و با همين الفاظ و عبارات و ادبيات و صرف و نحو و لغات مبتلا باشيم قطعاً نمي توانيم از حقيقتي که در پس پرده اين اعتبار هست آگاهي بيابيم، در اين تتمه همانطور که اشاره شد و بيان داشتيم مي خواهند به تک تک اين آيات از اين7 آيه اي که در سوره مبارکه فاتحة الکتاب هست بپردازند، و مضاميني که در اينها وجود دارد را نسبت به اين سه رکن اصلي مبدأ و متوسط بين مبدأ و منتهي به آن توجه بکنند، « تتمة استبصارية و من فضائل هذه السورة» يعني سوره فاتحة الکتاب « إنّها جامعة لكلّ ما يفتقر إليه الإنسان في معرفة المبدإ»يک «و الوسط» دو، «و المعاد»، وسط بين مبدأ و منتهي هم مسئله رسالت ولايت وحي قرآن و صبح آسماني، و ديگر مسائلي است که بين مبدأ و معاد مطرح است، حالا شروع مي کنم به اينه تک تک اين آيات چگونه دلالت مي کند بر اين سه رکن مبدأ و منتهي و متوسط بين مبدأ و منتهي، کلمه الحمد الله مي گويند « الحمد للّه إشارة إلى إثبات الصانع» که اين صانع مختار است مريد است صاحب اراده است، از علم و آگاهي برخوردار است، از حکمت برخوردار است و او شايسته حمد و ثنا و ستايش و تعظيم هست، پس اين کلمه «الحمد الله» دلالت مي کند بر معرفت مبدأ که مبدأ است اينگونه، او که صاحب همه اسماء حسني الهي است و از آفرينش همه هرچه هستند از او دارند اين رکن اول که مسئله معرفت مبدأ است، کلمه «رب العالمين» اين دلالت مي کند به اين که خداي عالم يک حقيقت واحد و يگانه و يکتا است، و همه هستي و عالمين هم ملک او هستند و تحت قدرت او هستند، و غير از حق براي هستي مالکي و سلطاني وجود ندارد، کلمه « ربّ العالمين يدلّ انّ ذلك الإله» آن خدايي که صانع است و مختار است و عليم است و حکيم است و مستحق حمد و تعظيم اين خدا يگانه است يکتا است، شريکي براي او نيست، نظير و بديل و مانندي براي او نيست، و او يگانه است، « و انّ كل العالمين» و همه موجودات عالم ملک او هستند، و تحت سلطه و تسلط و مالکيت او هستند، « و ليس في العالم إله سواه» يعني کلمه «ل لا إله إلا الله وحده لا شريك له» را ما مي توانيم از کلمه «رب العالمين» بيابيم، « و لهذا جاء في القرآن الاستدلال بخلق الخلائق كثيرا» يکي از مسائلي که در قرآن بايد بيشتر مورد توجه باشد اين است که خداي عالم واقعاً خلايق را يکي پس از ديگري مي شمارد، از زيتون و نخل و ابل و آسمان و زمين و ساير امور ديگري که به آنها سوگند ياد مي کند خداي عالم در قرآن همه و همه اينها خلايقي هستند که متوسط بين انسان و خالق هستند و استدلال مي کنند در قرآن به وجود خلق آن هم خلق فراوان به اينکه حق سبحانه و تعالي خالق است و امثال ذللک، « و لهذا جاء في القرآن الاستدلال بخلق الخلائق كثيرا»، از جمله آنها « قالَ إِبْراهِيمُ رَبِّيَ الَّذِي يُحْيِي وَ يُمِيتُ»، خداي عالم پروردگاري است که حيات و ممات به دست او است، او مالک حيات و ممات است، فرمود «خلق الموت و الحيات» پس به خلق موت و حيات استدلال مي شود براي وجود حق سبحانه و تعالي، يا آيه ديگر که توصيفي است از ناحيه حضرت موسي نسبت به آفرينش، ﴿الَّذِي خَلَقَنِي فَهُوَ يَهْدِينِ‌﴾ اين هم باز از خلقت و آفرينش خود انسان به خالق استدلال مي شود، يا آيه ﴿رَبُّنَا الَّذِي أَعْطى‌ كُلَّ شَيْ‌ءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدى﴾ که در اين آيه از خداي عالم از طريق خلقت و مخلوقان عالم استدلال مي شود، « رَبُّنَا الَّذِي» پروردگار من آن خدايي است که « أَعْطى‌ كُلَّ شَيْ‌ءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدى» که هم علت فاعلي علت غايي و علت متوسطي که توسط وجودي آن هست به آنها استدلال بشود، يا در کلمه ﴿رَبُّكُمْ وَ رَبُّ آبائِكُمُ الْأَوَّلِينَ‌﴾ آباء اولين مخلوقات الهي هستند که از اين مخلوقات براي اثبات خالق استفاده مي شود، يا در کلمه ديگر فرمود ﴿اعْبُدُوا رَبَّكُمُ الَّذِي خَلَقَكُمْ وَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِكُمْ‌﴾، آن خدايي که پروردگار شما و آفريدگار شما و کساني که قبل از شما بودند او را عبادت بکنيد، نه چيزهاي ديگر را، اين اصنام و اوهام شأنيت عبادت ندارند، آن که شما را خلق کرد و پيشينيان شما را آفريد او را تبعيت کنيد و او را عبادت کنيد، ﴿اعْبُدُوا رَبَّكُمُ الَّذِي خَلَقَكُمْ وَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِكُمْ‌﴾ يا کلمه ﴿اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّكَ الَّذِي خَلَقَ خَلَقَ الْإِنْسانَ مِنْ عَلَقٍ﴾ که آفريدگار را از طريق مخلوقاتش اثبات مي کند، خدايي را گوش به فرمان باشيد و نام او را بر زبان جاري کنيد که آفريدگار است و انسان را از نطفه بسته و خون بسته که علق هست آفريده است، « و هذه الحالة كما انّها في نفسها دليل على وجود الرّب» همانطوري که اگر خلقي باشد، خالقي است، اگر مصنوعي باشد صانعي است، اگر مربوبي باشد ربي هست، «کما أنّها في نفسها» اينها «دليل في وجود الربّ فكذلك هي» خب از سوي ديگر خود اين خلايق هم انعام ها و تفضلات الهي بر بشر هستند، يعني ما از يک سوي به وسيله اينها بر وجود خدا استدلال مي کنيم از سوي ديگر خود اين موجودات به عنوان نعمت هاي عظيم الهي محسوب مي شوند، « فكذلك هي في نفسها إنعام عظيمم «و ذلك لأنّ تولّد الأعضاء المختلفة الطبائع و الصور من النطفة المتشابهة الأجزاء لا يمكن إلا إذا قصد الخالق إيجاد تلك الأجزاء على تلك الصور و الطبائع» يک اشاره اي دارند بر اينکه آفرينش چگونه دارد شکل مي گيرد، مي فرمايد که اگر اعضاي مختلف يک انسان يا حيواني يا حتي درختي دارد شکل مي گيرد از يک نطفه اي است، از يک هسته و دانه اي است از يک امري است که تشابه اجزايي دارند و ممکن نيست که خداي عالم که وقتي آفرينش را دارد ايجاد مي کند بدون التفات به اين نکته باشد که اين تولد بايد از نسل قبلي خودش شکل بگيرد، و اقتضاي آن اين است که همه آنچه را که در پيرامون خلايق هست از اجزاء و اعضا و عناصر تشکيل دهنده و اينها، اينها باهم يک همخواني داشته باشند، باهم در يک ژن مشترک قرار بگيرند تا بتوانند اعضا و اجزا را مسانخ هم کنند و شبيه هم کنند، « و ذلك لأنّ تولّد الأعضاء المختلفة الطبائع و الصور» که مختلف هستند « من النطفة المتشابهة الأجزاء» که اجزاي اين نطفه شبيه هم هستند، اما آنچه را که دارد شکل مي گيرد، مختلف هست، به لحاظ اينکه هر طبيعتي سمت خودش مي رود، مثلاً دست يا چشم يا گوش يا زبان و امثال ذلک اينها اعضاي مختلف طبايع هستند، ولي همه اينها از يک نطفه در مي آيند که اين نطفه اعضاي متشابهي دارند، اين اتفاق نمي افتد، يعني اين اختلاف از اين جايگاه وحدتي شکل نمي گيرد « لا يمكن إلا إذا قصد الخالق إيجاد تلك الأجزاء على تلك الصور» اين در حقيقت، مي خواهيند اين معنا را مورد توجه قرار بدهند که ما نبايد موقعيت فاعل و علت فاعلي را در اينجا ناديده بگيريم اگر خداي عالم آستن بالا نزد و کاري انجام نداد به لحاظ ظاهري اين معنايش اين نيست که اين حقيقت يک امر گسيخته و رهايي باشد، اين « لا يمكن إلا إذا قصد الخالق إيجاد تلك الأجزاء على تلك الصور و الطبائع » پس اگر اجزا و اعضاي مختلف انساني يا حيواني يا شجري اينها از اختلاف شان رنج نمي برند زيرا گرچه، همه اينها از آن هسته يا نطفه يا دانه متشابة الأجزا در مي آيند اما بدون اراده حق سبحانه و تعالي وخالق شکل نمي گيرند، « ذلك لأنّ تولّد الأعضاء المختلفة الطبائع و الصور من النطفة المتشابهة الأجزاء لا يمكن» يعني اين تولد اعضا « لا يمكن إلا إذا قصد الخالق إيجاد تلك الأجزاء على تلك الصور و الطبائع»، « و كلّ منها مطابق للمطلوب موافق للغرض» يعني همه اين اجزا و عناصر واعضا مطابق هستند با آن چيزي که در ابتدا مورد لحاظ بوده و مطلوب بوده است، و نسبت به غرض هم موافقتي دارد، يعني اين گسيخته نيست پراکنده نيست، گندم از گندم برويد جو ز جو، اينطور نيست که گندم ز جو برويد يا جو از گندم برويد، نه اين مطابقت بين اين اجزا و عناصر با آن اعضا و اجزا يک مطابقت صد در صدي است، « و كلّ منها مطابق للمطلوب موافق للغرض كما يشهد به علم تشريح الأبدان» علم تشريح ابدان مي آيد و از نقطه آغاز موي سر هست يا کاسه سر هست يا زبان مشترک هست، هرچه که هست اين مطابق با آن مطلوب دارد پيش مي رود و موافق با غرض هست، همانطور که درعلم تشريح ابدان که در علم طب اين فناوري بايد شکل بگيرد، حکايت از موافقت ظاهر و باطن هست، موافقت اين اعضا و جوارح بان آن اصل هست. « فلا أحقّ بالحمد و الثناء من هذا المنعم المنّان الكريم» بنابراين آن خدايي که از يک نطفه مشترک الأجزا مي آيد و حقايق مختلفه و اعضا واجزاي مختلفه را توليد مي کند اين جز به اراده حق مطلق که او قادر متعال است نخواهد بود، بنابر اين حق اين است که حمد و ثنا و ستايش نسبت به واجب سبحانه و تعالي باشد «« فلا أحقّ بالحمد و الثناء من هذا المنعم المنّان الكريم»، اين «الرحمن الرحيم الذي شمل إحسانه و عمّ امتنانه قبل الموت و بعد الموت» ما در مقام تبيين معنايي و حقيقت آياتي که در سوره مبارکه فاتحة الکتاب هست هستيم و بعد از بيان «الحمد الله» وکلمه «رب العالمين» رسيديم به کلمه «الرحمن الرّحيم» که اين « الرحمن الرحيم الذي شمل إحسانه و عمّ امتنانه قبل الموت و بعد الموت» که حق سبحانه و تعالي که رحمن و رحيم هست احسانش را نسبت به همه موجودات شامل و عام قرار مي دهد و اين انسان است که مشمول عنايت و احسان الهي است تا قبل از موت، حتي بعد از موت هم مشمول احسان و لطف عميم حضرت حق سبحانه و تعالي خواهد بود، اينها بيشتر راجع به آن بخش اول است که معرفت مبدأ است، يعني «الحمد الله، رب العالمين» و «بسم الله الرحمن الرحيم» «الرحمان الرحيم» اينها در حقيقت مسائلي است که به معرفت مبدأ بر مي گردد، بعد کلمه «مالک يوم الدين» که کلمه ديگري از کلمات سوره مبارکه فاتحة الکتاب هست، اين دلالت مي کند « يدلّ على أنّ من لوازم حكمته و رحمته أن يقدّر بعد هذا اليوم يوما آخر يظهر فيه تمييز المحسن من المسي‌ء و انتقام المظلوم من الظالم و هاهنا تمّت‌ معرفة الربوبيّة»، مي فرمايد که ما دنبال معرفت الهي در سوره مبارکه حمد هستيم، اين کلمه «مالک يوم الدين» دارد دلالت مي کند که از لوازم حکمت رب که خداي عالم حکيم است و لوازم رحمت الهي اين است که « أن يقدّر بعد هذا اليوم يوما آخر يظهر فيه تمييز المحسن من المسي‌ء و انتقام المظلوم من الظالم و هاهنا تمّت‌ معرفة الربوبيّة» فلسفه معاد چيست؟ و چرا خداي عالم روزي را به عنوان روز قيامت مقرر فرموده است، مي فرمايد که از حکم الهي و رحمت الهي اين هست و اقتضا مي کند که يک روز ديگري هم وجود داشته باشد که در آن روز محسن از مسيء امتياز پيدا بکند، و محسنين به بهشت، اهل معصيت و اصائه هم ازعذاب الهي برخوردار هستند، « اليوم يوما آخر يظهر فيه تمييز المحسن من المسي‌ء و انتقام المظلوم من الظالم » اين فلسفه وجود معاد است که خداي عالم از مظلوم، يعني انتقام مظلوم را از ظالم مي گيرد همانطور که انتقام محسن را از مسيء مي گيرد، « و هاهنا تمّت‌ معرفة الربوبيّة»، تا اينجا آن بخش اول را که معرفت ربوبي است دارند بيان مي کنند، اما بخش مياني که مسئله متوسط بين مبدأ و منتهي هست، و ناظر به مباحث وحي و قرآن و رسالت و نبوت و ولايت و امامت هست، اينجا بايد از کلمه « ايّاك نعبد» ما استفاده کنيم، « ثمّ من قوله: ايّاك نعبد، اشارة إلى الأمور التي لا بدّ من معرفتها في تقرير العبوديّة» اين يک کلمه هست، ولي اين کلمه مشتمل بر همه امور عبادي هست، اموري است که بندگان بايد به او توجه کنند، خب البته اين نيازمند به معرفت قرآن است، کتب و صحف آسماني است، انبياء و مرسلين است تا اين کلمه « ايّاك نعبد» که اشاره به همه اين معارف دارد تحقق پيدا بکند، « ثمّ من قوله: ايّاك نعبد، اشارة إلى الأمور التي لا بدّ من معرفتها» که لازم است که اين شناخته شود درتقدير عبوديت، « و هي نوعان: الأعمال و الآثار المتفرّعة على الأعمال كالأحوال، ثمّ الأعمال لها ركنان أحدهما الإتيان بالعبادة و هو قوله: ايّاك نعبد، و الثّاني علمه بأنّه لا يمكنه ذلك إلّا بإعانة اللّه و هو قوله: ﴿و ايّاك نستعين﴾» توجه به اين مسئله که انسان نيازمند به مسير هدايت و منتهي سعادت دارد، اين ازمسائلي است که بايد در متوسط بين مبدأ و منتهي از او سخن گفته شود، « ثمّ من قوله: ايّاك نعبد، اشارة إلى الأمور التي لا بدّ من معرفتها» اما «في تقرير العبوديه» نه اينکه در ارتباط با واجب سبحانه و تعالي باشد، اينکه انسان اين امرو را بيابد تا عبوديت را آنگونه که شايسته است تقرير کند، « و هي نوعان: الأعمال و الآثار المتفرّعة على الأعمال كالأحوال، ثمّ الأعمال لها ركنان» اين دو امري که عبوديت بر آن استوار است، يک سلسله اعمال است و يک سلسله آثاري که متفرع بر آن اعمال هستند، «کالأحوال» که اينها حالاتي است که براي انسان حاصل مي شود و شهودي براي او حاصل مي شود، « ثمّ الأعمال لها ركنان» فرمودند که دو تا نوع است، يک نوع اعمال يک نوع آثار، « ثمّ الأعمال لها ركنان أحدهما الإتيان بالعبادة و هو قوله: ايّاك نعبد» اعمالي که از انسان صادر مي شود داراي دو رکن است، يک رکني که به عبادت عام و عمومي و شامل و داراي شمول شامل مي شود و يک نوع ديگر از عبادت کاملتر که استعانت به جناب رب خواهد بود، « ثمّ الأعمال لها ركنان أحدهما الإتيان بالعبادة و هو قوله: ايّاك نعبد، و الثّاني علمه بأنّه لا يمكنه ذلك إلّا بإعانة اللّه و هو قوله: ﴿و ايّاك نستعين﴾» که اين التجاء و پناه بردن به ذات احدي براي اين است که اين اعانه حق سبحانه و تعالي نسبت به خدا نسبت به زير دستان انبياي الهي از اينجا شکل مي گيرد، « و الثّاني علمه بأنّه لا يمكنه ذلك إلّا بإعانة اللّه و هو قوله: ﴿و ايّاك نستعين﴾» که اين « ايّاك نستعين» کمال عبوديت است و جوهره اي در آن وجود دارد که همه اين مسائل به آن جوهر وجودي نماز برمي گردد. « و أمّا الآثار و الأحوال المتفرّعة على الأعمال فهي حصول الهداية و التحلّى بالأخلاق الفاضلة المتوسّطة بين الطرفين المستقيمة بين المنحرفين» مي فرمايد که ما گفتيم که همه آنچه را که بشر به اونيازمند است در اين سوره مبارکه فاتحة الکتاب وجود دارد، و آنچه که بشر به او نياز دارد سه رکن اساسي است، معرفت بمدأ معرفت منتهي و معرفت متوسط بين مبدأ و منتهي، اين مسائلي که به اعمال و افعال و عبادات بر مي گردد، همان امر متوسط بين معرفت مبدأ و معرفت معاد هست، « و أمّا الآثار و الأحوال المتفرّعة على الأعمال» آثار و اعمالي که متفرع بر اعمال هستند« فهي حصول الهداية و التحلّى بالأخلاق الفاضلة المتوسّطة بين الطرفين» چرا حق سبحانه و تعالي اين همه از اعمال را و شريعت را قرار داده، مي فرمايند که فلسفه شريعت اين عبارت است از « حصول الهداية و التحلّى بالأخلاق الفاضلة المتوسّطة بين الطرفين» آنچه که انسان به اينکه اين سه رکن تأمين بشود نيازمند است همان تحلي به اخلاق فاضله الهي است، و اين متوسط است بين دو طرف مبدأ و منتهي و انسان بر سايه اين مي تواند استحقاق پيدا بکند وکمالات را يکي پس از ديگري براي خود احرازکند، « و أمّا الآثار و الأحوال المتفرّعة على الأعمال فهي حصول الهداية و التحلّى بالأخلاق الفاضلة المتوسّطة» يعني اين احوال متفرعه و الأعمال حصول هدايتي است و همچنين تحلي به اخلاق فاضله اي است که متوسط بين مبدأ و منتهي وجود دارد، « المستقيمة بين المنحرفين» که بين آن صراط مستقيمي که بين آن دو جريان انحرافي وجود دارد عبارت است از « اهدنا الصّراط المستقيم» بعد در بخش پاياني اين تطبيق مي فرمايند که « و في قوله ﴿صراط الّذين أنعمت عليهم﴾، دليل على أن الاستضائة بأنوار أرباب الكمال و أهل الحقّ خلّة محمودة و شيمة مرضيّة» مي فرمايد که بدون شک انسان سالک بدون بهره مندي و استضائه از انوار کمال و اهل حق نمي تواند به نتيجه برسد، هرگز به کمال مطلوب نخواهد رسيد، آن راهي که انسان را در مسير سعادت قرار مي دهد تا بتواند دستش به شاخسار سعادت برسد اين براساس اين است که مي تواند استضائه بکند و از انوار الهي نوري براي خودش کسب بکند، « و في قوله ﴿صراط الّذين أنعمت عليهم﴾، دليل على أن الاستضائة» که نور گرفتن است و نور افشاني است « بأنوار أرباب الكمال و أهل الحقّ خلّة محمودة و شيمة مرضيّة» اين يک اخلاق پسنديده اي است و مورد پذيرش هست ولو احياناً مي خواهند مخالفتي بکنند، اما يک امر پسنديده و هم خود عنصر، يک عنصر مطلوبي است و هم آنهايي که به او وابسته هستند، مثل اهل حق که اينها از يک اخلاق پسنديده و محمودي برخوردار هستند، « و في قوله ﴿صراط الّذين أنعمت عليهم﴾، دليل على أن الاستضائة بأنوار أرباب الكمال و أهل الحقّ خلّة محمودة و شيمة مرضيّة: هم القوم لا يشقى جليسهم» اينها آن دسته از افرادي هستند که حق سبحانه تعالي آنها را رها نمي کند، ﴿قُلْ إِنْ كُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللَّهَ فَاتَّبِعُونِي يُحْبِبْكُمُ اللَّهُ‌﴾ و در نهايت هم کلمه ﴿غير المغضوب عليهم و لا الضّالّين﴾ اين اشاره به تجنب و اجتناب کردن از آنجه که از مفرافقت اصحاب بدع و احوا شناخته مي شود، چه کساني در زمره مغضوب عليهم هستند، و چه کسان و انسانهايي در زمره ضالين هستند اين نشان از اين است که ما چقدر با رذائل دست به گريبان هستيم، اين اجازه نمي دهد که آن را بيابيم ودرک بکنيم، « و في قوله: ﴿غير المغضوب عليهم و لا الضّالّين﴾، إشارة إلى أنّ التجنّب عن مرافقة أصحاب البدع و الأهواء أمر واجب» که حتماً انسان بايد دوري بکند از اصحاب بدع که اين اصحاب بدع همان کساني هستند که در مقام اماته سنت تلاش مي کنند تا خَلقيات و خُلقيات ديگران به آنها منتقل بشود، «﴿غير المغضوب عليهم و لا الضّالّين﴾، إشارة إلى أنّ التجنّب» که اجتناب کردن، « عن مرافقة أصحاب البدع» اصحاب بدعت ها که در مقابل سنت ها است و بيان والاي حسين بن علي اين است که «أما ترون فَاِنَّ السُنَّةَ قَدْ أُميتَتْ، وَ إِنَّ الْبِدْعَةَ قَدْ أُحْييتْ» اين با بيان تصريحي جناب خواجه انجام شده است، « الجمر يوضع في الرماد فيخمده‌ ـ فكلّ قرين بالمقارن يقتدي‌» که زغال وقتي در خاکستر قرار گرفت کنارش هرچه که باشد او را در بر خواهد گرفت، «فيخمده» و اين قاعده کلي است که « فكلّ قرين بالمقارن يقتدي‌» هر موجودي که با يک موجود ديگر قرين بود و مقارن بود و رفيق بود آن موجود را در زمره ديدارهاي او بايد برشمرد، « الجمر يوضع في الرماد فيخمده‌ ـ فكلّ قرين بالمقارن يقتدي‌».

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo