< فهرست دروس

درس تفسیر ملاصدرا استاد مرتضی جوادی آملی

1402/02/12

بسم الله الرحمن الرحیم

 

موضوع: تفسیر/ملاصدرا/

 

تفسير سوره مبارکه «فاتحة کتاب» از تفسير جناب صدر المتألهين ذيل کريمه ﴿غَيْرِ الْمَغْضُوبِ عَلَيْهِمْ وَ لَا الضَّالِّينَ‌﴾. جلسه صد و هفتم و صفحه 537.

همان‌طور که در جلسه قبل ملاحظه فرموديد حقائق عالم هستي را بايد از يک ديد عميق‌تر و به تعبيري که بيان شده است از جايگاه مکاشفه ديد. به هر حال عالم شهادت اقتضائاتي دارد و عالم غيب هم اقتضائاتي و بدون ترديد عالم شهادت متأثر است از عالم غيب. آن کساني که عالم غيب را آشنا باشند و حقائق عالم غيب و ساز و کاري که در عالم غيب در عالم شهادت اثر مي‌گذارد را بدانند، طبعاً به گونه ديگري سخن مي‌گويند و نظراتشان و افکارشان هم تغيير خواهد کرد.

اگر کسي صرفاً با نگاه به عالم شهادت بخواهد هستي را داوري کند قطعاً موفق نيست لذا نگرش به قضا و قدر اگر اين نگرش باهم نباشد يعني آن نگرش قضا بر قدر مستولي و چيره نباشد و انسان فقط بخواهد به مباحث تفصيلي و جزئي قدري بنگرد بدون آنکه از جايگاه قضا اطلاعي داشته باشد طبيعي است که فهم درستي و دقيقي از حقائق ندارد. جناب صدر المتألهين اين مسئله را با عنوان مکاشفه باز کردند که اصل اين حقيقت که حقائق غيبي به گونه ديگري ظاهر مي‌شوند و حقائق شهودي به گونه‌اي ديگر اين را بيان مي‌فرمايند که اگر عده‌اي منعم عليهم هستند يا عده‌اي مغضوب عليهم هستند اينها براساس آن شرايط و امکانات و استعداداتي است که براي طرفين به وجود آمده و عده‌اي به اين سمت و عده‌اي به آن سمت. اگر عده‌اي اهل کفر و شرک و نظاير آن هستند يا اگر عده‌اي اهل توحيد و ايمان هستند اين هم باز به همين صورت در حقيقت بايد لحاظ بشود و کساني که در حقيقت اين نسبت‌ها را ندانند و ندانند که همه اتفاقات به مشيت الهي و اراده الهي باز مي‌گردد و از آن جايگاه مباحث را نبينند شايد داوري درستي نسبت به مسئله نداشته باشد.

به هر حال جناب صدر المتألهين در جلسه قبل اين دو طايفه را که يک عده‌اي «لقصورهم» براي اينکه قاصرند و فهم درستي ندارند «لم يطيقوا ملاحظه کنه الأمر» طاقت ندارند که کنه امر و آنچه که در عالم غيب وجود دارد را بيابند. «و أما من المتلأت مشکات عقلهم المنفعل من نور الله النافذ في السموات و الارض» اينها به جهت زيت وجودي‌شان که به جهت استعداد و صافي بودن و پاک بودن و منزه بودن زيت وجودي‌شان اشتعالشان توسط عقل فعال سريع‌تر انجام مي‌شود و مي‌توانند حقائق را بيابند.

براساس همين، يک مثالي را ذکر فرمودند که تحت عنوان «تمثيل نوري» که بخشي را در جلسه قبل ملاحظه فرموديد و بخشي در اين جلسه إن‌شاءالله ملاحظه مي‌فرماييد. مي‌فرمايد که ما مي‌توانيم براي اين مسئله يک نمونه‌اي و مثالي را در عالم شهادت و در عالم عين ذکر بکنيم.

ببينيد همان‌طوري که اگر يک پادشاهي و يک ملکي دو تا عبد داشته باشد و بخواهد يکي را مسئول سقايت بکند و ديگري را مسئول کناست و جاروب کردن درِ منزل که قاذورات و امثال ذلک را بخواهد پاک بکند، اراده‌اش بر اين مقرر مي‌شود که آن کار مهم را به آن کسي که احسن است و اطيب است بسپارد و آن کار غير مهم را به کسي که آن احسنيت را ندارد و اقبح است به تعبيري است و اخس است به تعبيري، کار را به او واگذار بکند. اين اتفاقي است که ما در عالم مُلک مي‌بينيم و در عالم ملکوت هم قصه همين‌طور خواهد بود.

فهم اين مسائل هم به همين صورت است اگر فهم کودکانه باشد فکر مي‌کنند که مسائل همين‌طوري است که به ظاهر مي‌آيد. اما اگر فهم، فهم عقلائي باشد کساني که خردمندند و پشت صحنه و حقائق را مي‌توانند بيابند، باز به گونه ديگري داوري مي‌کنند. هم در مقام ثبوت و هم در مقام اثبات ما دو گونه مي‌توانيم لحاظ داشته باشيم. لذا مي‌فرمايند که اين جادوگرنها و شعبده‌بازها کارهايي را انجام مي‌دهند به ظاهر که در ظاهر امر به گونه‌اي نشان مي‌دهد که فکر مي‌کنند اين ظواهر هستند که دارند کار مي‌کنند اما غافل‌اند که پشت صحنه عواملي وجود دارد دست‌هايي هست و شرايطي هست که آن پشت صحنه دارد ظاهر اين صحنه را صحنه‌سازي مي‌کند و به تعبيري عروسک‌گرداني مي‌کند. همينگونه که ما در نظام طبيعت ما چنين اتفاقي را مي‌بينيم و شاهد هستيم که شعبده‌بازها با کارهايي که انجام مي‌دهند با مثلاً نخ‌هاي خيلي ظريف و باريک و دقيقي مي‌آيند عروسک‌هايي را مي‌گردانند و افراد به اصطلاح کم‌توجه اينها فکر مي‌کنند که خود اين عروسک‌ها دارند مي‌گردند و بدون اينکه بدانند که پشت صحنه چه خبري هست. نسبت به نظام هستي هم مسئله همين‌طور است. ما فکر مي‌کنيم که اين باد و باران‌اند که دارند اثر مي‌کنند و اين زمين و آسمان هستند که مؤثر هستند اين اشجار و احجار هستند که آثار و برکات و افعالي دارند.

نه، اينها در حقيقت اين چهره‌هاي ظاهري هستند و آن رگ‌هاي ارتباطي را مدبرات امر و فرشتگان هستند که دارند حرکت مي‌دهند. اگر بناست بادي حرکت بکند يا خورشيدي بتابد يا ماهي روشنگري بکند يا دريايي تبخير بشود و امثال ذلک همه و همه توسط يک صنعتگراني از پشت صحنه عالم مُلک، در حقيقت دارند تدبير مي‌کنند و آنها مدبرات امر هستند و لذا بايد در مقام فهم نسبت به مسائل، اين معنا را هم مورد دقت قرار داد. اينکه خداي عالم در قرآن مي‌فرمايد که ﴿وَ فِي السَّماءِ رِزْقُكُمْ وَ ما تُوعَدُونَ﴾[1] اين يک کليدي است يک راهبرد اساسي در نگرش‌هاي معرفتي بايد براي ما ايجاد بکند که ما فکر نکنيم که اگر زمين مي‌رويد و يا درخت ميوه مي‌دهد يا چشمه‌اي مي‌جوشد اينها مال خودشان است. نه، رزق ما از جايگاه عالم ملکوت مي‌آيد اينها مثل همان عروسک‌هاي صحنه‌گرداني‌اند و عروسک‌هاي در صحنه‌اي هستند که گردش آنها و حرکت آنها حرکت از خود نيست بلکه دستاني از پشت سر آنها را حرکت مي‌دهد.

اين مطلبي است که در اين بخش ملاحظه مي‌فرماييد. «و لهذا الأمر يوجد لك في الشاهد مثال» ما مي‌توانيم براي اين مسئله مثال و نمونه‌اي را در عالم طبيعت و مُلک اظهار کنيم. مثلاً «فالملك إذا كان له عبدان» اگر يک پادشاهي دو تا بنده داشته باشد «و يريد أن يسقيه أحدهما و يكنس الآخر فناء منزله عن القاذورات»، اگر بخواهد که دو تا بنده‌اش را بکار بگيرد به گونه‌اي که يکي از آنها سقايت کند و آب به دست ديگران بدهد و ديگري جاروب‌کشي کند و آن قاذورات و کثافاتي که درِ منزل هست و در آستانه منزل هست را جاروب کند، طبيعي است که آنکه احسن است اطيب است احب است به او امر سقايت را مي‌سپارد و آنکه اقبح است و اخس است به او امر کناست را مي‌سپارد «لا يفوّض سقي الشراب الطيّب إلّا إلى أحسنهما و أطيبهما منظرا و أحبهما إليه»، نمي‌سپارد و تفويض نمي‌کند آبياري را و آب دادن آب شراب طيب و پاکيزه را مگر به يکي از اين دو تايي که احسن هستند از اين دو تا عبد که احسن و اطيب و احب است به او مي‌سپارد. «لا يفوّض سقي الشراب الطيّب إلّا إلى أحسنهما» احسن از اين دو عبد «و أطيبهما منظرا» که از نظر منظر پاکيزه‌تر است «و أحبهما» از اين دو تا «إليه» نزد اين ملک. «و لا يعيّن للكنس إلّا أقبحهما صورة و أخسّهما» و اگر بناست که امر کناسبت و جاروب‌زدن را بسپارد به کسي که از اين دو اقبح است و اخس است در حقيقت براي آنها مقرر مي‌کند.

«و لا ينبغي لك أن تقول: هذا فعلي، فلم يكن فعله على مذاق فعلي» نمي‌تواني بگوييد که اين کار من است و کار من بر مذاق فعل من بايد باشد نه بر مذاق فعل او چه بسا شما اشتباه بکني براي اينکه آنکه در حقيقت ملک است مي‌داند کار را به دست چه کسي بسپازد «فإنّك أخطأت إذا أضفت ذلك إلى نفسك» اگر بخواهيد بگوييد که هر دو کار من است فرقي نمي‌کند آن عبد انجام بدهد يا اين عبد انجام بدهد! اين خطاست «فإنّک أخطأت إذا أضفت ذلک إلي نفسک بل هو الذي صرفك و داعيتك لتخصيص الفعل المكروه بالشخص المكروه. و الفعل الحسن بالشخص المحبوب إتماما للعدل» عدالت اقتضاء مي‌کند که کار بهتر را به اطيب و احسن و احبشان بسپاريم و کار ناقص را به آن اخس و به آن اقبح سپرده بشود. اين اقتضاي عدالت است.

بنابراين اگر در عالم قدر ما مي‌بينيم که يک عده‌اي به کفر و شرک و فسق مبتلايند و عده‌اي به ايمان و توحيد و نظاير آن متعهد هستند اين به جهت آن است که يکي کار احسن را انجام مي‌دهد و ديگري کار اقبح را. «بل هو الذي صرفک» آن چيزي که تو را به اين امر وادار کرده است «و داعتيک لتخصيص الفعل المکروه بالشخص المکروه» اگر يک کار مکروه را به يک شخص مکروه سپردي و فعل حسن را به يک شخص محبوب سپردي، اين کار اقتضاي عدالت است و درستي و صحيح بودن است «إتماما للعدل» چرا؟ براي اينکه «فإنّ عدله تارة يتمّ بما لا مدخل لك فيها. و تارة يتمّ فيك أو بما لك فيه مدخل فإنّك أيضا من أفعاله» اگر کار خوب را به يک انساني که احسن است و احب است انسان بسپارد و کار بد را به يک انسان ديگر بسپارد اين هم اقتضاي عدالت است و هم براي آن دو نفر هم اقتضاي عدالت همين خواهد بود. «فإنّ عدله» يعني عدل حق سبحانه و تعالي «تارة يتمّ بما لا مدخل لک فيها» به آن چيزي که در حقيقت دخالت امر تو و فکر تو در آن کاري ندارد و گاهي اوقات «يتمّ فيک أو بما لک فيه مدخل» يعني گاهي اوقات هم به جهت آن مدخليتي که براي تو و نقشي که براي تو در حقيقت در آن کار هست به تو مي‌سپارد. بنابراين گاهي اوقات يک کاري را به تو نمي‌دهد چون دخالتي براي تو نيست. يک کاري را به تو مي‌سپارد براي اينکه دخالتي براي تو هست.

«فإنّ عدله تارة يتمّ بما لا مدخل لک فيها» شما در آن کار دخالتي نداريد مثلاً اگر کار کناسبت باشد براي انساني که اقبح است و اخس است اين دخالتي در اين نيست طبيعي است که آن کار به او سپرده نمي‌شود و برعکس اگر يک کار خيري باشد کار احسني باشد به آن کسي که احسن است و اطيب است سپرده مي‌شود «و تارة يتمّ فيک أو بما لک فيه مدخل فإنّک أيضا من أفعاله».

بنابراين «فداعيتك» انگيزه شما «و علمك و قدرتك و سائر أسباب حركتك في التعيين هو فعله الذي رتّبه بالعدل و الحكمة ترتيبا يصدر منه الأفعال المعتدلة إلّا انّك لا ترى إلّا نفسك»، بنابراين آن چيزي که تو را وادار مي‌کند انگيزه مي‌شود اعم از آن انگيزه شما علم شما قدرت شما و ساير اسباب حرکت در تعيين آن فعلي که آن فعل مترتب بر عدل و حکمت دارد انجام مي‌شود، «يصدر منه الأفعال المعتدلة» طبيعي است که افعال معتدله سر مي‌زند. يعني اگر به انسان اطيب و احسن کار سقايت را بسپري اين کار معتدل انجام مي‌دهد وگرنه کار کناست را به او بدهي يا برعکس کار احسن را به يک فرد اقبح بدهيد اين از اعتدال خارج مي‌شود «فداعيتك و علمك و قدرتك و سائر أسباب حركتك في التعيين هو فعله الذي رتّبه بالعدل و الحكمة ترتيبا يصدر منه الأفعال المعتدلة» از اين شخص که اين امور در اختيار او اعم از انگيزه و علم و قدرت و ساير اسباب حرکت، اين براساس اين عدالت افعال معتدله انجام مي‌دهد. «إلّا انّك لا ترى إلّا نفسك»، مگر اينکه شما فقط خودت را و خواسته‌هاي خودت را ببيني. وگرنه اگر بخواهي واقع را بنگيري واقع اين است که بين کار خوب و شخص حَسن مناسبتي وجود دارد و اعتدال اتفاق مي‌افتد. «إلّا انّک لا تري إلّا نفسک فتظنّ إنّ ما يظهر عليك في عالم الشهادة ليس له سبب من عالم الغيب و الملكوت فلذلك تضيفه إلى نفسك».

بله، اين نکته‌اي است که ايشان دارند بيان مي‌کنند. آن کسي که به عالم غيب دستي ندارد و خبري از عالم غيب ندارد اين کارها را به اصطلاح به خود نسبت مي‌دهد يعني منظور آن کارها را به ظواهر نسبت مي‌دهد نه به بواطن. در حالي که از باطن کار ساخته است. براي اين مطلب که انسان آگاه نيست و حقائق جهان هستي را نمي‌شناسد، ولي همين ظواهر امور را مي‌بيند مي‌فرمايد که انسانها بعضاً مثل صبي و کودک‌اند و بعضاً مثل عاقلان و خردمندان‌اند. انسان‌هاي کودک و صبي که توان عقل فراوان ندارند و به تعبيري اينها ناقص‌اند و ضعيف هستند به لحاظ فکري، اينها فکر مي‌کنند که آنچه در ظاهر هست حقيقتاً از همين ظاهر صادر مي‌شود در حالي که اين‌گونه نيست. اين مثال شعبده‌بازها و جادوگرها را دارند از اين جهت مي‌گويند.

همان‌طوري که در قضيه حضرت موسي ساحران سحري کردند و اين سحر «في أعين الناس» اثر کرد و آنها حقيقتاً ترسيدند که اين «يخيل عليه سرّهم» که در حقيقت خداي عالم در قرآن مي‌فرمايد که اينها تصرف در عالم خيال و مثال کردند يا تصرف در چشم کردند و اين ريسمان‌ها و عصاها را در حد مار و افعي و اينها ديدند اما آن کسي که از پشت صحنه دارد نگاه مي‌کند مي‌بيند که اين عصاها و ريسمان‌ها نيستند که به صورت مار و افعي درآمده‌اند بلکه اين دست پشت صحنه است که چنين صحنه‌اي را مي‌سازد.

اينها امر را به اين ظواهر اسناد دادند در حالي که خردمندان امر را به پشت صحنه و آن حقائقي که از غيب دارد اداره مي‌شود به آنها استناد مي‌دهند. «و إنّما أنت مثل الصبيّ» تو اگر بخواهي به همين ظواهر حکم کني، مثل يک کودکي هستي که «الذي ينظر ليلا إلى لعب المشعبذ» که همان شعبده‌باز است «الذي يخرج صورا من وراء حجاب يرقّص و يزعق و يقوم و يقعد فيتعجّب لظنّه إنّ هذه الأفعال إنّما يصدر من تلك الصور» يک انسان کودک وقتي در مثلاً شب شعبده‌بازي يک شعبده‌باز را مي‌نگرد و آن شعبده‌باز هم از اين ظواهر صوري را در حقيقت اخراج مي‌کند و بيرون مي‌آورد که آدم فکر مي‌کند که اين صورت‌ها و اين پرده مثلاً اگر روي عکس در پرده عکسي باشد، اين عکس را به رقص در مي‌آورند به صدا در مي‌آورند مي‌نشيند و برمي‌خيزد اين در حقيقت آن پشت صحنه دارد اداره مي‌کند و اينها ظواهر هستند اما آن بچه‌اي که اين تشخيص را نمي‌دهد اين کارها را به اين ظواهر اسناد مي‌دهد. «و إنّما أنت مثل الصبيّ الذي ينظر ليلا إلى لعب المشعبذ الذي يخرج صورا من وراء حجاب» در حقيقت اخراج مي‌کند صورت‌هايي را از وراء حجاب که اين صورت «يرقّص و يزعق» صيحه مي‌زنند سر و صدا مي‌کنند «و يقوم» برمي‌خيزند «و يقعد» مي‌نشينند «فيتعجّب» اين صبي «لظنّه» اين صبي «إنّ هذه الأفعال إنّما يصدر من تلك الصور» تعجب مي‌کند که عکسي که در اين پرده است چگونه مي‌تواند اين‌جور نقش‌آفرين باشد. «و لم يعلم إنّها لا تتحرّك بأنفسها» نمي‌داند که اين صور به انفسها حرکت نمي‌کنند «و إنّما يتحركها خيوط شعريّة دقيقة» آن چيزي که اينها را به حرکت درآورده يک سلسله نخ‌هايي هستند خيلي باريک و لطيف که «لا يظهر في ظلام الليل» که در تاريکي شب اينها ظاهر نيستند وگرنه آن نخ‌ها هستند که اين صورت‌ها را به حرکت در مي‌آورند و سر اين نخ‌ها هم «و رءوسها في يد المشعبذ» در دست همان شعبده‌باز است و اين قصه يعني خيوط شعريه دقيقه‌اي که «لا يظهر في ظلام الليل، و هو محتجب عن الصبيان» اينها از صبيان محجوب است اينها در حقيقت خوشحالي مي‌کنند تعجب مي‌کنند و به همين ظواهر اکتفا مي‌کنند «فيفرحون و يتعجّبون».

اما برعکس «و أما العقلاء فإنّهم يعلمون إنّ ذلك يحرّك و ليس يتحرّك» اين صور حرکت داده مي‌شوند و حرکت از ناحيه خودشان نيست. اين را مي‌دانند که اين حرکت از ناحيه خودشان نيست بلکه منشأيي براي حرکت آنها هست «و لكنّهم» بله البته چه بسا ممکن است که اين بخاطر ظلام و تاريکي شب نفهمند که اين خيوط و اين نخ‌ها کجا هستند و يا بهدست چه کسي هستند و امثال ذلک. و لکن اصل اين معنا را مي‌فهمند که اينها خودشان حرکت نمي‌کنند «و لکنّهم ربما لم يعلموا تفصيله» که اين چگونه دارد حرکت مي‌کند و چگونه دارند حرکت مي‌دهند به او؟ «و الذي يعلم بعض تفصيله لا يعلمه كما يعلم المشعبذ الذي الأمر إليه».

پس عده‌اي در حد کودک و صبي‌اند که اصلاً پشت صحنه را نمي‌بينند. عده‌اي في الجمله مي‌بينند. عده‌اي بالجمله مي‌بينند کاملاً مي‌دانند که دست اين شعبده‌باز اين نخ‌ها هست و اين نخ‌ها دارد به وسيله او حرکت داده مي‌شود. «و الذي بعض تفصيله لا يعمله کما يعلم المشعبذ الذي الأمر إليه و الجاذبة بيديه» آن چيزي که اين خيوط به دست او اداره مي‌شوند و حرکت به دست او انجام مي‌دهد اين را نمي‌دانند.

«فكذلك صبيان الدنيا»، انسان‌هايي که در دنيا اين قدر خردمند نيستند آن قدر عاقل نيستند آن قدر دقيق و ظريف‌بين نيستند. اگر در قرآن گاهي اوقات تعابيري مثل «اولي الابصار» يا «اولي الالباب» هست منظور همين است خردمندان‌اند که پشت صحنه را مي‌بينند عاقلان‌اند آناني که صاحب بصيرت‌اند مي‌توانند پشت صحنه را ببينند. صبيان و کودکان و کساني که عقل و خرد کافي ندارند قدرت يافتن اين حقائق را از پشت صحنه ندارند «فکذلک صبيان الدنيا و الخلق كلّهم صبيان إلّا العلماء» عمده افراد و جوامع ظاهربين هستند همين ظواهر و سطحي‌نگر هستند و قدرت اينکه بتوانند اين حجاب‌ها و ظواهر را کنار بزنند و باطن را بنگرند را ندارند. «و الخلق کلّهم صبيان الا العلماء» مگر عده‌اي افراد که جزء خردمندان و عاقلان‌اند و مي‌توانند ظاهر را از باطن تشخيص بدهند.

البته همه‌شان هم نمي‌توانند کيفيت تحريک را متوجه بشوند «إلّا إنّهم لا يعرفون كيفيّة التحريك» يعني آنهايي که مثلاً حکيم‌اند و مي‌فهمند اما نمي‌بينند که چگونه اين تحريک دارد صورت مي‌پذيرد و جزء راسخون در علم نيستند عرفا هم نيستند طبعاً نمي‌تواند يک داوري درستي داشته باشند «إلا أنّهم» علماء «لا يعرفون کيفية التحريک» عالمان علم حصولي و مدرسي کيفيت تحريک را نمي‌دانند اما اصل تحريک که از ناحيه غيب مي‌شود را مي‌فهمند «و هم الأكثرون إلّا الراسخون في العلم، فإنّهم أدركوا بحدّة أبصارهم» از آن جهت که نگرش‌هاي عرفاني و شهودي دارند به حدّت ابصارشان مي‌يابند «خيوطا و رباطات دقيقة» يک سلسله خيوط و رباطات دقيقه‌اي است که «معلقة من السماء متشبّثة الاطراف بأشخاص أهل الأرض» اين در حقيقت آنچه را که در صحنه ظاهري مي‌نگرند اينها مي‌بينند که در باطن خيوطي و رباطاتي دقيقه است که آنها حرکت مي‌دهند.

اين مدبرات امر نشأت اصلي و منشأ اصلي از آنها است و آنها در حقيقت عروسک‌گردان آب و باد و مه و خورشيد و فلک هستند اين را آنها کاملاً مي‌بينند و آن رباطات و آن رگه‌هاي ارتباطي که مدبرات امر دارند تا باد را و باران را و درخت را و زمين را و ماه و خورشيد را و ستارگان را هر کدام را به شأن خودشان وا دارند ما فکر مي‌کنيم ستاره نور مي‌دهد ماه و خورشيد هستند که نور مي‌دهند. حرکت‌ها مال آنهاست! در حالي که اينها به وسائل خيوطي و رباطاتي به مدبرات امر وابسته هستند و از آن طريق تأمين مي‌شوند.

«فإنّهم أدركوا بحدّة أبصارهم خيوطا و رباطات دقيقة» که اين رباطات «معلقة من السماء متشبّثة الاطراف بأشخاص أهل الأرض» که اشخاص اهل ارض هم اينها را به لحاظ ظاهري مي‌بينند و براساس همين ظواهر مسئله را حکم مي‌کنند. «لا تدرك تلك الخيوط» اين خيوط را اين رباطات را و اين مسائل را اينها نمي‌بينند يعني آن رگه ارتباطي که مدبرات امر با اين موجودات دارند را نمي‌بينند. چون نمي‌بينند نمي‌توانند داوري مناسبي را نسبت به آنها داشته باشند. «لا تدرک» درک نمي‌کنند «تلک الخيوط لدقّتها بهذه الأنظار الظاهرة» اين انظار ظاهره فقط ظواهر نيستند اما حدّة الابصاري که اهل خرَد و اهل راسخان در علم دارند آنها مي‌توانند نگاه بکنند.

«ثمّ شاهدوا رؤوس تلك الخيوط في مناطات لها هي معلّقة منها و لها أيضا مقابض و عرى هي في أيدي الملائكة المحرّكين للسموات و شاهدوا أبصار ملائكة السموات مصروفة إلى حملة العرش ينتظرون منهم ما ينزل إليهم من الأمر من حضرة الربوبيّة كي لا يعصون اللّه ما أمرهم و يفعلون [ما يؤمرون‌]» اين سلسله، سلسله‌اي بسيار طولاني است. آن کساني که نگرش‌هاي عميق دارند به تعبير قرآني راسخ در علم هستند، مي‌يابند که اين ظواهر به آن بواطن تکيه مي‌کند اما خود آن بواطن هم مترصّد هستند که امر از ناحيه اله بر آنها بيايد و عالم ملکوت از عالم جبروت مايه مي‌گيرند و عالم جبروت هم از عالم اله مايه مي‌گيرد. قدم به قدم اين پل ارتباطي برقرار است. آن رباطات و آن خيوط و نخ‌هايي که در حقيقت نهايتاً منتهي مي‌شود به اينکه ابر ببارد و باران بتواند سيراب کند زمين را و زمين رويش داشته باشد و درختان ثمر بدهند و خورشيد بدرخشد و ماه بتاد و امثال ذلک همه اين اوصافي که ما مي‌بينيم قدم به قدم در حقيقت از منابع باطني بهره مي‌برند از ملکوت و جبروت و نهايتاً از عالم اله بهره مي‌برند.

بله، «لا تدرک» اين افراد عادي «تلک الخيوط» چرا؟ «لدقتها» اين خيوط «بهذه الأنظار الظاهرة» اينها به مراتب دقيق‌تر از اين هستند که اين انظار ظاهره بتوانند اينها را بياند. «ثمّ شاهدوا رؤوس تلك الخيوط» اين اهل خرد و راسخون در علم مشاهده مي‌کنند سرنخ‌هايي که دست فرشته‌ها هست که اينها «في مناطات لها هي معلّقة منها» که اينها در حقيقت اين نخ‌ها معلق‌اند و آويزان به اين مدبرات امر هستند «و لها أيضا مقابض و عرى» يعني اينها مي‌توانند قبض بکنند بسط بدهند و آشکار کنند پنهان کنند و امثال ذلک. قبض و بسط بدست آنهاست ظهور و خفي بدست آنهاست. «هي» يعني اين‌گونه از امور «في أيدي الملائكة المحرّكين للسموات» اينهايي که آسمان و زمين را به حرکت در مي‌آورند و ما فکر مي‌کنيم که اين سماوات دارند حرکت مي‌کنند. اين حرکت‌هايي که در نظام کيهاني انسان مشاهده مي‌کند اين اهله‌اي را که مي‌بيند که در ابتداي ماه هلال است و در پايان در محاق مي‌رود فکر مي‌کنيم که اين ماه است که به اين صورت بازي‌ها را دارد انجام مي‌دهد و اين حرکت‌ها را از ماه، ما متعجب مي‌شويم.

«و هي في أيدي الملائکة المحرّکين للسموات و شاهدوا» و همين راسخين در علم و عقلاء و خردمندان مشاهده مي‌کنند «أبصار ملائكة السموات» را که خود ملائکه سماء هم «مصروفة» اينها هم دستشان به دست حمله عرش است يعني چشمشان به دست حمله عرش باز است اينها منتظرند که از ناحيه حمله عرش اين اتفاق بيافتد و به اين تعبير مي‌کنند که اينها خودشان باز همان‌طوري که ما در ظاهر مي‌بينيم که ماه و خورشيد دارند کار مي‌کنند در حالي که ملائکه کار مي‌کنند آنها را هم که نگاه مي‌کنم، مي‌بينم که نه، آنها هم منتظرند تا حمله عرش براي آنها امري را بفرستند «إلى حملة العرش ينتظرون منهم ما ينزل إليهم من الأمر» که آنچه را که از ناحيه آن فرشتگان برتر و حمله عرش مي‌آيد بر آنها نازل مي‌شود آنها اين کارها را به تعبيري انجام مي‌دهند و اين امر و آنچه را که حمله عرش هم انجام مي‌دهند از ناحيه حضرت ربوبيه است «من حضرة الربوبيّة» و اين را در قرآن مي‌فرمايد که « كي لا يعصون اللّه ما أمرهم و يفعلون [ما يؤمرون‌]» همه و همه اينها براساس عصمتي که در نظام تکوين براي اينها قرار داده شده است و ملائکه معصوم هستند امر را به اراده الهي يک به يک انجام مي‌دهند.

از اين واقعيت قرآن پرده برمي‌دارد و تعبير مي‌کند از اين مکاشفات گاهي اوقات مي‌فرمايد «و عبّر عن هذه المكاشفات في القرآن: ﴿وَ فِي السَّماءِ رِزْقُكُمْ وَ ما تُوعَدُونَ﴾[2] » که در حقيقت ما فکر نکنيم که ماه و خورشيد اين زمين و آسمان، اين ابر و باد، اين مه و خورشيد و فلک، اينها نقش دارند. خداي عالم دارد تعبير مي‌کند که شما فکر نکنيد که اينها روزي شما را مي‌دهند. آب هست باران هست ابر هست و مثلاً زمين و آسمان هستند نه! اينها کاره‌اي نيستند. اينها صوري هستند که به دست ملائکه و مدبرات امر به حرکت درآمده‌اند. «و عبّر عن هذه المکاشفات في القرآن» در قرآن از اين مکاشفات مربته أولي اين‌جور تعبير مي‌شود ﴿وَ فِي السَّماءِ رِزْقُكُمْ وَ ما تُوعَدُونَ﴾‌ اين يک.

«و عبّر عن انتظار الملائكة» يعني همان‌طوري که اين ماه و خورشيد انتظار مي‌کشند تا مدبرات امر آنها را تدبير کنند خود مدبرات امر هم انتظار مي‌کشند تا ملائکه و حمله عرش آنها را تأمين بکنند «و عبّر عن انتظار الملائکة لما نزل إليهم من الأمر و القدرة بقوله تعالى: ﴿خَلَقَ سَبْعَ سَماواتٍ وَ مِنَ الْأَرْضِ مِثْلَهُنَّ يَتَنَزَّلُ الْأَمْرُ بَيْنَهُنَّ لِتَعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ عَلى‌ كُلِّ شَيْ‌ءٍ قَدِيرٌ وَ أَنَّ اللَّهَ قَدْ أَحاطَ بِكُلِّ شَيْ‌ءٍ عِلْماً﴾[3] » خداي عالم در اين کريمه سوره «طلاق» آيه 12 مي‌فرمايد که اين آسمان و زمين که هفت طبقه هستند و زمين هم هفت طبقه آسمان هم هفت طبقه ﴿وَ مِنَ الْأَرْضِ مِثْلَهُنَّ يَتَنَزَّلُ الْأَمْرُ بَيْنَهُنَّ لِتَعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ عَلى‌ كُلِّ شَيْ‌ءٍ قَدِيرٌ﴾، همه اينها امورشان را از ناحيه وحي و الهام تکويني حق سبحانه و تعالي دارند.

حالا وحي گاهي اوقات وحي تشريعي است گاهي اوقات وحي تکويني است. وحي تکويني فعل است عمل است اين لقاحي که در ابرها صورت مي‌پذيرد يا بين اشجار صورت مي‌پذيرد اين هم يک وحي و الهام تکويني است که از امر حق سبحانه و تعالي صادر مي‌شود ﴿خَلَقَ سَبْعَ سَماواتٍ وَ مِنَ الْأَرْضِ مِثْلَهُنَّ يَتَنَزَّلُ الْأَمْرُ بَيْنَهُنَّ﴾ امر يعني دستوراتي الهي و امور تکويني که در حقيقت دارد اينها را مديريت مي‌کند فرماندهي مي‌کند از ناحيه حق سبحانه و تعالي است ﴿لِتَعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ عَلى‌ كُلِّ شَيْ‌ءٍ قَدِيرٌ وَ أَنَّ اللَّهَ قَدْ أَحاطَ بِكُلِّ شَيْ‌ءٍ عِلْماً﴾، هم به لحاظ علم و هم له لحاظ قدرت منشأ همه و همه اينها حق سبحانه و تعالي است. او دارد چنين کاري را و چنين امري را دارد مديريت مي‌کند. ما هرگز اينها را صاحب اثر ندانيم. در مجموع آن کشف حقيقي که دارد صورت مي‌گيرد به همين مسئله است اگر مخلصي از اين مکاشف داشته باشيم اين مکاشفه به ما اين راه را نشان مي‌دهد که ما اين ظواهر را در حقيقت تنها نبينيم و اين را به اين ظواهر فقط اکتفا نکنيم و استناد نکنيم. بلکه اينها از مرحله‌اي به مرحله‌اي ديگر تا نهايتاً به درگاه ربوبي مي‌رسند و از آن جايگاه همه اينها سيراب مي‌شوند. هم قدرت الهي که ﴿أَنَّ اللَّهَ عَلى‌ كُلِّ شَيْ‌ءٍ قَدِيرٌ﴾ و هم احاطه علمي حق سبحانه و تعالي که ﴿وَ أَنَّ اللَّهَ قَدْ أَحاطَ بِكُلِّ شَيْ‌ءٍ عِلْماً﴾، اين هر دو باعث مي‌شود تا مجموعه نظام هستي براساس ارده الهي حرکت کند و هيچ چيزي هم از اراده حق سبحانه و تعالي بيرون نيست و همه بر آن اراده مي‌گردند.


BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo