< فهرست دروس

درس تفسیر ملاصدرا استاد مرتضی جوادی آملی

1402/02/07

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: تفسیر/ملاصدرا/

 

جلسه صد و سوم از تفسير سوره مبارکه «فاتحه» از تفسير صدر المتألهين(رحمة الله عليه) صفحه 529 و کريمه هفتم آيه هفتم سوره مبارکه «فاتحه» «قوله جل اسمه: ﴿غَيْرِ الْمَغْضُوبِ عَلَيْهِمْ وَ لَا الضَّالِّينَ‌﴾».

همان‌طوري که شيوه جناب صدر المتألهين در اين تفسير اين بود که ابتدائاً به کلمات و الفاظ و مفردات آيه مي‌پرداختند ضمن معناي آنها، به نکات ادبي و نحوي و نظاير آن مي‌پرداختند و بعداً به مباحثي که از طريق کشف و شهود و راهيابي به حقيقت معاني اين آيات توجه مي‌دادند، اين شيوه اکنون هم در کريمه ﴿غَيْرِ الْمَغْضُوبِ عَلَيْهِمْ وَ لَا الضَّالِّينَ‌﴾ دارد رعايت مي‌شود.

در ابتدا ايشان قرائت‌هاي مختلفي که در اين کريمه هست را اول ذکر مي‌کنند و بعد به نکات نحوي و ادبي مي‌پردازند و بعد وارد مباحث حقيقي و مطالب که از طريق کشف و نظاير آن براي ايشان روشن شده ذکر مي‌کنند که در حقيقت امتياز بزرگ جناب صدر المتألهين در اين تفسير همان مسائلي است که از طريق کشف و شهود و فهم حقائق معاني اين آيات هست در حقيقت مورد توجه است. جهات ديگر را که بحث‌هاي روايي است يا بحث‌هاي تربيتي و اخلاقي و امثال ذلک است اينها را خيلي در حقيقت در اين تفسير مورد مداقّه قرار نمي‌دهند و بلکه اين دو شيوه محترمانه ديگراني مي‌دانند که با چنين رويکردهايي به تفسير قرآن مي‌پردازند.

در ابتدا مي‌فرمايند که قرائت‌هايي که در ارتباط با ﴿غَيْرِ الْمَغْضُوبِ عَلَيْهِمْ وَ لَا الضَّالِّينَ‌﴾ هست يک قرائت اين است که به نصب «غير» خوانده شده است معمولاً مي‌گوييم ﴿غَيْرِ الْمَغْضُوبِ عَلَيْهِمْ﴾، در مواردي از نوادر و شواذ و خيلي کم «غيرَ» خوانده شده است «غيرَ المغضوب عليهم» و از ابن کثير هم روايت شده که مثلاً پيامبر گرامي اسلام اين‌گونه اين را خواندند که «غيرَ المغضوب عليهم» حالا بعداً اشاره مي‌کنند که اگر «غيرَ» بخوانيم از نظر معنايي چه اتفاقي خواهد افتاد؟ آيا غلط مي‌شود يا نه؟ که اين را توضيح مي‌دهند.

نکته ديگري هم هست که چون ﴿غَيْرِ الْمَغْضُوبِ عَلَيْهِمْ وَ لَا الضَّالِّينَ‌﴾، در برخي از رواياتي که بعضاً از آقا علي بن ابيطالب(عليهم السلام) مثلاً نقل شده که ايشان به جاي «لا» در ﴿وَ لَا الضَّالِّينَ‌﴾، «غيرِ الضالين» خواندند «غيرِ المغضوب عليهم و غيرِ الضالين». البته ممکن است اين روايت درست باشد، ولي مراد آقا علي بن ابيطالب(عليهما السلام) اين نباشد که اين‌جوري قرائت بشود بلکه مراد از «لا» در اينجا همان «غير» خواهد بود که در حقيقت به لحاظ معنايي علي بن ابيطالب(عليهما السلام) اين‌گونه قرائت کردند نه به لحاظ لفظي. شايد بتوان اين‌گونه بيان آقا علي بن ابيطالب(عليهما السلام) را توجيه کرد. اگر ما بپذيريم که آن قرائتي که اصلي بوده و بر قلب مطهر حضرت(صلوات الله عليه) نازل شده است ﴿وَ لَا الضَّالِّينَ‌﴾ بوده است و نه «غير الضالين».

حالا در ابتدا مي‌فرمايند که اگر ما اين «غير» را منصوب بخوانيم چه معنايي پيدا مي‌کند؟ و اگر «غيرِ» بخوانيم مجرور بخوانيم چه معنايي پيدا مي‌کند؟

مي‌فرمايند که بنا بر نصب مي‌شود حال از ضمير مجرور؛ يعني «أنعمت عليهم» که اين ضمير مجرور است «علي» بر سرش درآمده و اينجا اگر خوانديم «غيرَ المغضوب» يعني بر آناني که نعمت دادي البته در حالي که آنها مورد غضب نيستند، چون خداي عالم به همه نعمت عطا کرده است به مسلمان به کافر به مشرک به هر کسي که به هر حال هستند براساس رحمانيت مطلقه، اين نعمتش شامل حال همه شده است. اين «انعمت عليهم» براساس عموميت نعمت و شمول نعمت حق سبحانه و تعالي، شامل همه مي‌شود اما آنهايي که يعني در حالي که آنها مورد غضب نيستند و مورد زوال نيستند که اينها حال مي‌شود براي آن ضمير مجرور که «علي» بر سرش درآمده است. اين يک نوع تفسيري است که بر مبناي «غيرَ» منصوب بخوانيم. «قوله جل اسمه: ﴿غَيْرِ الْمَغْضُوبِ عَلَيْهِمْ وَ لَا الضَّالِّينَ‌﴾ قرئ غير بالنصب في الشواذّ و رويت عن ابن كثير و هي قراءة رسول اللّه (ص) و قرئ غير الضالين‌ و روى ذلك عن عليّ عليه السلام. و أما النصب فعلى الحاليّة عن الضمير المجرور».

عامل در اين حمل و آنچه که باعث اين نصب شده است که منصوب بخوانيم «علي الحاليه» همان «انعمت» است. «انعمت عليهم» که در حقيقت خداي عالم نعمت دادي تو بر آنها اين عامل شده براي آن مجرور و اين هم حالي است از آن مجرور. اين يک نوع تفسيري اگر غير بخوانيم بنا بر حال بودن يا مي‌توانيم غير بخوانيم به معناي «أعني» و إضمار بگيريم در تقدير بگيريم اضمار را. «و العامل فيه أنعمت أو بإضمار «أعني»» يعني «صراط الذين انعمت عليهم أعني غير المغضوب عليهم» که اين «أعني» يعني قصد مي‌کنم که مفعول مي‌شود براي أعني.

يا مي‌توانيم اين را به عنوان استثناء «غيرَ» بخوانيم يعني خداي عالم نعمت را به همه داده است شامل اين قبيله يهود و نصارا هم هست مگر کساني که مورد غضب نباشند و مورد گمراهي نباشند که استثنا در اينجا مي‌شود در جايگاه نصب قرار مي‌گيرد مي‌فرمايند که «أو بالاستثناء إن فسّر النعم» اگر ما تفسير کنيم نعمت را «بما يشمل القبيلين» که همان قبيله نصارا و قبيله يهود باشد «و يعمّ» شامل همه بشود.

اين براساس اينکه ما «غيرَ» بخوانيم که سه موقعيت پيدا مي‌کند؛ يا حال است يا مفعول «أعني» در تقدير و به اضمار «أعني» است يا به عنوان استثناء است يعني مستثناي ما منصوب است و در حقيقت از اين جهت غير خوانده مي‌شود.

اگر خواستيم «غيرِ ال» بخوانيم که متعارف همين «غيرِ» است مجرور است، اين سه تا وجه پيدا مي‌کند؛ يا بدل از ضمير عليهم است که عليهم چون مجرور است ضمير «هم» مجرور است، اين بدل از اوست و بدل مجرور هم بايد مجرور باشد لذا «غيرِ» مي‌خوانيم «و في الجرّ ثلاثة وجوه: كونه بدلا من ضمير «عليهم»».

يا بدل از موصول است که مي‌گوييم «صراط الذين» که صراط اضافه شد به الذين، الذين هم مجرور است و اين غير هم مجرور است براي اينکه بدل از موصول باشد. «و كونه بدلا من الموصول».

يا نه، يک صفتي باشد براي آن موصول ما. يعني «صراط الذين انعمت عليهم» اين الذين که در حقيقت شده مجرور براي صراط، اين بدلي است از موصول، يک؛ يا صفتي براي او. چون صفت براي مجرور است اينجا هم مجرور مي‌شود. صفتي که توضيح دهنده است، چون فرموده که «صراط الذين» اين الذين اينجا مجرور است «انعمت عليهم» اينها چه صفتي دارند؟ اينها کساني هستند که اين صفت را دارند که غضب بر آنها نشده و گمراه هم نشده‌اند. «و كونه صفة له موضحة» از باب توضيح موصول «أو مخصصة» يا اختصاصي به اين موصول دارد «على معنى كونهم جامعين بين أسباب النعمة و الكمال»، يک؛ «و بين أسباب السلامة من مظاهر الغضب و الضلال»، دو.

در حقيقت الذين چه ويژگي‌هايي دارند؟ اينها جامع هم اسباب نعمت و کمال‌اند فرمودند «صراط الذين انعمت عليهم» اين جامع صفات کمالي هستند که خداي عالم به آنها نعمت و کمال عطا کرده است و ديگر صفت اينها اين است که مورد غضب، يک؛ و مورد ضلالت و گمراهي واقع نشده‌اند، دو. فرمودند که «علي معني کونهم» يعني آن الذين، «جامعِين بين اسباب النِّعم» يا «جامعَين بين اسباب النعمة و الکمال» يک، که «انعمت عليهم» است. «و بين اسباب السلامة من مظار الغضب و الضلال»، «غير المغضوب عليهم و لا الضالين».

اين براساس اينکه ما هر دو نوع از قرائت را داشته باشيم؛ يا «غيرَ المغضوب» بخوانيم يا «غيرِ المغضوب» بخوانيم.

ايشان مي‌فرمايد که «و إن كان الأصل في «غير»» در کلمه غير اين است که صفت باشد براي نکره: «أن يكون صفة للنكرة» اگر بخواهد به عنوان صفت براي نکره باشد که مثلاً امري باشد مورد مثلاً «صراط الذين» اين مشخص نيست که چه کساني هستند! اين از اين جهت مي‌شود نکره. صفت بخواهد براي نکره باشد «فذلك إنّما يستصح بأحد وجهين» اگر ما بخواهيم به عنوان صفت براي نکره بگيريم به يکي از اين دو وجه قابل تصحيح و تجويز است:

يا «جعل الموصوف مجرى النكرة» موصوف ما اينجا مجراي نکره باشد يعني وقتي مي‌گوييم «صراط الذين» اينکه موصوف ما هست ما اين را در حقيقت در جايگاه و موقعيت نکره قرار بدهيم. «بأن لم يقصد بهذا الموصول موقّت معهود» منظور ما از اين الذين اين الذين مشخص و معهودي نباشد که يک نوع معرفه‌اي باشد. آن‌گاه غير مي‌شود صفت براي نکره. «كالمحلى في قوله:» مثلاً در اين جمله که «و لقد أمرّ على اللئيم يسبّني. [تمام البيت: «فمضيت ثمّة قلت: لا يعنيني». و البيت لرجل من بنى سلول و كان يتمثل به على (ع) كثيرا (جامع الشواهد).]» اينجا لئيم در حقيقت يک امر نکره است. ولي الف و لام بر سرش درآمده اما در موقعيت يک امر ناشناخته و منکر و نکره‌اي است که براي او اين صفت را قائل مي‌شويم که «يسبّني». «و لقد أمرّ علي اللئيم يسبّني» اينجا در حقيقت «يسبّني» يک صفتي شده براي امر نکره، در حالي که اين نکره معلّي است به الف و لام، و لکن ما در حقيقت در حد موصوف نکره آن را مي‌نگريم.

يا اينکه نه، به گونه ديگري بخواهيم اين «غير» را به عنوان صفت نکره در بياوريم. فرمودند در قبل که «و إن کان الأصل في غير» در کلمه «غير» بايد «أن يکون صفة للنکره» باشد. اين صفت براي نکره باشد دو راه براي آن مجوّز و تصحيحش وجود دارد يکي اينکه ما موصوف را مجراي نکره قرار بدهيم تا اين صفت باشد براي نکره، يک؛ دوم اينکه «أو جعل الصفة مجرى المعرفة» ما بياييم و در حقيقت ما اين صفت را که مثلاً صفت «غير المغضوب عليهم» است اين را اصلاً ما معرفه‌اش بدانيم، چرا؟ به جهت اينکه درست است که کلمه «غير» نکره است اما وقتي اضافه شده باشد به چيزي که يک ضدّ واحد دارد، اين در حقيقت در حد معرفه است.

مثلاً اگر يک امري وصف سياهي شد، چون سياهي يک ضدّ دارد بنام سفيدي، اين تعين پيدا مي‌کند و به يک نوعي معرفه مي‌شود. يا اگر سفيدي به عنوان يک امر در مقابل سياهي شد، اگر سفيدي نکره است، چون ضدّ سياهي است و بيش از يک ضد ندارد خودش هم متعين مي‌شود و اين کلمه‌اي که به عنوان «غير» صفت او قرار مي‌دهيم مي‌شود صفت معرفه.

در «ما نحن فيه» مسئله همين‌طور است چون «غيرِ المغضوب عليهم» شده اين «غير» اضافه شده به «مغضوب عليهم» و اين غير مضاف به مغضوب عليهم در حقيقت در موقعيت نکره قرار مي‌گيرد «أو جعل الصفة مجرى المعرفة» ما اين صفت را در مجراي معرفه قرار مي‌دهيم، چون درست است که «غير» نکره است اما غيري است که مضاف است «لكون غير مضافا إلى ما له ضدّ واحد»، به چيزي که براي آن مضاف اليه يک ضدّ که ضد واحد است بيشتر ندارد. چرا؟ براي اينکه «فإنّ للمغضوب عليه ضدا واحدا هو المنعم عليه» مغضوب عليهم يک ضد دارد و آن چيست؟ منعم عليهم است. بنابراين از اين جهت چون کلمه «غير» اضافه مي‌شود به مغضوب عليهم که مغضوب عليهم يک ضد بيشتر ندارد، خودش هم تعين پيدا مي‌کند. «فإنّ للمغضوب عليه ضدا واحدا هو المنعم عليه. فيكون» اين مغضوب عليه «متعيّنا معروفا عندك» مثل چه؟ مثل «تعريف الحركة بغير السكون» شما مي‌گوييد حرکت. اين حرکت در حقيقت منکر است يعني نکره است ولي چون حرکت در مقابل سکون قرار مي‌گيرد وقتي مي‌گوييم «الحرکة غير السکون» اين «غير» چون اضافه مي‌شود به سکوني که اين سکون يک ضد بيشتر ندارد اين در موقعيت معرفه و امر متعين قرار مي‌گيرد.

«تعريف الحركة بغير السكون. فإذا قلت: عليك بالحركة غير السكون» اگر شما به کسي گفتي که حتماً حرکت داشته باشد «عليک بالحرکة» که اين حرکت غير از سکون است اينجا «غير» «علي الاصول» بايد نکره باشد ولي چون اين «غير» به سکون اضافه شده و سکون هم بيش از يک ضد ندارد يک امر مضاد ندارد و آن حرکت است بنابراين خودش مي‌شود متعين و معرفه. بنابراين مي‌شود يان صفتي که به جهت اضافه به يک امري که يک ضد بيشتر ندارد، در موقعيت معرفه قرار مي‌گيرد گويا اينکه «فوصفت المعرفة بالمعرفة» الآن الحرکة معرفه است چون الف و لام دارد. «غير السکون» هم معرفه است چطور؟ براي اينکه «غير» علي الاصول بايد نکره باشد اما چون اضافه شده به سکوني که اين سکون بيش از يک ضد بيشتر ندارد بنابراين خود «غير» هم در اينجا مي‌شود معرفه. «فوصفت المعرفة» پس توصيف کرديم معرفه را که حرکت باشد «بالمعرفة» که «غير السکون» باشد.

اصلاً بالاتر از اين «بل وصفت الشي‌ء بنفسه» وقتي شما مي‌گويد «عليک بالحرکة غير السکون» اين «غير السکون» يعني چه؟ يعني حرکت، چون «الشيء إما متحرک أو ساکن» بيش از يکي که ضد ندارد. وقتي گفتي «عليک بالحرکة غير السکون» غير السکون چيزي جز عين حرکت نيست «بل وصفت الشيء بنفسه لأنّها عينه» براي اينکه حرکت عين غير السکون است. گويا اينکه «فكأنك كررّت الحركة تأكيدا».

اما دو تا «عليهم» در اين دو کريمه است کريمه اول اين است که «صراط الذين انعمت عليهم» اين «عليهم» اول. «غير المغضوب عليهم» اين «عليهم» دوم. مي‌فرمايد که «عليهم» اول قبلاً هم بيان کردند که «و «عليهم» الاول في محلّ النصب على المفعولية» عليهم جار و مجرور است اما چون مفعول است محلاً منصوب است. اما «و الثاني» عليهم ثاني که در «غير المغضوب عليهم» اين «في محلّ الرفع على‌ الفاعليّة بالنيابة» در حقيقت نائب فاعل مغضوب است که در حقيقت آنها مورد غضب نيستند. «غير المغضوب عليهم». اين هم در اين ارتباط.

اما در ارتباط با «و لا الضالين» کلمه «لا» يعني حرف «لا» و «ضالين». اين «لا» را مي‌فرمايند که اينجا زائد است و از باب تأکيد آمده است، چرا؟ چون غيري که اول آمده «غير المغضوب عليهم» اين واو عطف مي‌کند ضالين را به مغضوب عليهم که «غير» بر سرش در مي‌آيد. يعني «غير المغضوب عليهم و غير الضالين» بنابراين لا لازم نبود زائده است اما تأکيد است «و لا زائدة تأكيدا لما في غير من معنى النفي الحرفيّ، و لهذا تقول: أنا زيدا غير ضارب، كما تقول: أنا زيدا لا ضارب» که اين لاضارب در حقيقت در همان حکم غير ضارب است و از باب زيادتي و تأکيد آمده است «و لا تقول: أنا زيدا مثل ضارب» که در اينجا تأکيد نيست.

اين بيان حيثيت‌هاي نحوي و ادبي و اينکه اگر قرائت‌ها به غيرِ يا غيرَ باشد بايد چگونه خوانده بشود تا معناي درستي استفاده بشود.

يک برداشت حِکمي الآن مي‌خواهند در ارتباط با کلمه غضب داشته باشند. اين «غير المغضوب عليهم» يعني چه؟ يعني غير کساني که خداي عالم بر آنها غضب روا داشته است. آيا رواداري غضب از ناحيه حق سبحانه و تعالي نسبت به انسان‌ها به چه معناست؟ غضب در انسان در حقيقت عبارت است از فوران دم براي انتقام گرفتن يک حالت نفساني و کيفيت نفساني است که موجب تشفي مي‌شود از آن حالت غيظ و غضبي که در انسان است. آيا معاذالله ما مي‌توانيم چنين تفسيري از غضب براي باري سبحانه و تعالي داشته باشيم؟ اگر اين‌گونه باشد که نقص است و در حق باري سبحانه و تعالي چنين امري معنا ندارد که بياييم و براي باري نفس قائل شويم غليان خون و امثال ذلک قائل بشويم غيظ و غضب نفساني به عنوان هيأت نفساني قائل شويم اينها همه و همه با نقص و جسمانيت و ماديت و اينها همراه است و اين در ساحت الهي معنا ندارد.

پس اين غضب الهي چگونه است؟ مي‌فرمايند که ما يک وقت امور را به لحاظ مبادي فعلي و انفعالي مورد بررسي و ارزيابي قرار مي‌دهيم يک وقت نه، به لحاظ نتيجه و اثري که در آن فعل مي‌خواهيم ملاحظه بکنيم کما اينکه اين مسئله در جانب رحمت هم وجود دارد و اين را در ذيل «الرحمن الرحيم» بيان فرمودند که رحمت خدا يک رحمت نفساني نيست که يک هيأت نفساني باشد و از ناحيه حق سبحانه و تعالي شفقت و مهرباني است که به عنوان هيأت نفساني باشد معاذالله، اين با ماده بودن و جسماني بودن و طبيعي بودن و نظاير آن سازگار است و حق سبحانه و تعالي نه تنها منزه از ماده است نه تنها منزه از مثال است بلکه منزه از عقل است و فوق عقل و فوق تمام خواهد بود.

اما اثري که براي فعل حق سبحانه و تعالي مي‌شود ملاحظه کرد آن نتيجه و آن اثر همان اثري است که از راه غيظ و يا رحمت حاصل مي‌شود. «و الغضب هاهنا» غضب در اينجا که مي‌گوييم «غير المغضوب عليهم» که منصوب به حق است «بمعنى إرادة إنزال العقوبة على من يستحقّها» عقوبه «في صورة الانتقام حكمة من اللّه» حق سبحانه و تعالي مي‌خواهد از يک کسي انتقامي بگيرد عقوبت را بر او نازل مي‌کند. اين استحقاق عقوبت، انزال عقوبت را برايش مي‌آورد که اين در صورت انتقام است و الا به شکل انتقام مادي و نفساني و انساني نيست «لا بمعنى كيفيّة نفسانية» که اين کيفيت موجب «توجب ثوران الدم» فوران و جوشيدن خون مي‌شود «للانتقام تشفّيا عن حالة الغيظ» از آن حالت غيظ مي‌خواد تشفي پيدا بکند اين انتقام در اينجا لازم مي‌شود. «كما في الحيوان» که انسان هم از اين نوع غضب دارد.

«فإطلاق الغضب و نحوه» مثل رحمت يا سخط که نحو غضب است «على اللّه تعالى باعتبار غاياتها الفعليّة لا باعتبار مباديها الانفعالية» به لحاظ مبادي انفعاليه اگر بخواهيم بنگريم بايد نفس باشد بايد خون وجود داشته باشد بايد حس انتقام باشد اينها مبادي انفعال‌اند که وقتي انسان منفعل شد چنين حرکتي از او صادر مي‌شود. اما حق سبحانه و تعالي چون منزه از اين امور است اين مبادي انفعالي در حق معنا ندارد. اما غايتش که در حقيقت تشفي است و آن انزال عقوبت يا انزال رحمت است اين اتفاق مي‌افتد. «كما مرّ في معنى الرحمة».

«هذا ما أدّى إليه النظر العقلي» اين آن چيزي است که عقل فلسفي اقتضا مي‌کند که حق سبحانه و تعالي چون منزه از ماده و نفس و عقل و نظاير آن است بنابراين غيظ و غضب در حق سبحانه و تعالي به اين‌گونه معنا و تفسير نخواهد شد. «و تحقيق ذلك و نحوه مما يحوج إلى نور المكاشفة كما وقعت الإشارة إليه» اين را بايد که اگر بخواهيم حقيقت غضب را در حق سبحانه و تعالي جستجو بکنيم مثل حقيقت رحمت نيازمند به يک نور مکاشفه‌اي است که اشاره‌اي از قبل در اين رابطه ما داشتيم.

اين درباره کلمه غضب بود؛ اما در ارتباط با کلمه ضلال که فرمود «غير المغضوب عليهم و لا الضالين» مراد از ضالين در اينجا چيست؟ کلمه و لغت ضلال «و الضلال هو العدول و الذهاب عن طريق التوحيد و منهج الحقّ» آن وقتي که انسان از طريق توحيد و منهج حق انحراف حاصل بشود و ذهاب از طريق حق و توحيد مي‌شود اين را مي‌گويند ضلال. «و أصله» ضلال هم هلاک است هلاکت و نابودي است «الهلاك و منه قوله تعالى﴿أَ إِذا ضَلَلْنا فِي الْأَرْضِ﴾[1] ‌» اگر ما هلالک شديم و نابود شديم و در زمين قرار گرفتيم «أ إذا ضللنا في الارض أ إنا لمبعثون» آيا ما دوباره زنده مي‌شويم؟ براساس کريمه‌اي که به عنوان سوره «سجده» آيه 10 تلاوت مي‌کنيم بنابراين کلمه ضلال در اصل و ريشه‌اش همان هلاکت است. «أي هلكنا» «إذا ضللنا» يعني وقتي ما هلاک شديم و از بين رفتيم و نابود شديم آيا دوباره مبعوث مي‌شويم؟ يا «و منه» از همين معناي ضلال به معني هلاک است «قوله تعالي: ﴿وَ أَضَلَّ أَعْمالَهُمْ‌﴾[2] » خدايي که اعمال آنها را از بين بُرد و به هلاکت رساند که ديگر نابود شد و چيزي از اعمال آنها باقي نمانده است «أي أهلكها».

البته اين هلاکت «هلاکة کل شيء بحسبه» يک وقت عمل مي‌شود هلاکت پيدا مي‌کند. يک وقت خود انسان هلاکت پيدا مي‌کند. يک وقت امور ديگري است «هلاک کل شيء بحسبه» لذا فرمودند «و للعدول جهات و شعب كثيرة و لكلّ منها» براي هر کدام از اين عدول که انحراف از حق و توحيد است «عرض عريض و بإزاء كلّ ضرب من العدول ضرب من الغضب» هر جا که انحرافي باشد هر جا که تحريفي و به اصطلاح از مسير حق و مسير توحيد کجي اتفاق افتاده باشد طبعاً غضب خواهد بود. غضب الهي بر آن جايي است که انحراف و تحريف اتفاق بيافتد.

در نزد مفسرين مي‌فرمايند که کلمه مغضوب عليهم در مقام تطبيق، بر يهودي‌ها تطبيق داده مي‌شود و کلمه ضالّين بر نصارا انطباق پيدا مي‌کند و اين برگرفته از آيات الهي است در آيات الهي به يهود تسميه مغضوب عليهم است و به نصارا تسميه ضالّين است و در نزد مفسرين وقتي اين آيات خوانده مي‌شود: «صراط اللذين عليهم غير المغضوب عليهم و لا الضالين» مراد از مغضوب عليهم يهود هستند و مراد از ضالّين هم نصارا هستند. از اين آيات قرآن دارند استفاده مي‌کنند مي‌گويند: «و عند المفسّرين المغضوب عليهم اليهود» چرا؟ چون در قرآن فرمود «لقوله تعالى فيهم‌ ﴿مَنْ لَعَنَهُ اللَّهُ وَ غَضِبَ عَلَيْهِ وَ جَعَلَ مِنْهُمُ الْقِرَدَةَ وَ الْخَنازِيرَ﴾[3] » خداي عالم بر يهود لعنت فرستاده غضب کرده و آنها را در حد بوزينه و خنزير قرار داده است. اين در باب يهود است که چنين مقابله‌اي با حضرت موسي(عليه السلام) داشتند البته يهودياني که به حضرت موسي ايمان آوردند و معتقد شدند و معترف به دين موسي شدند آنها قطعاً مورد غضب نيستند و بلکه در قرآن خدا از آنها به عظمت ياد کرده است. اما کساني که منحرف شدند و دين موسي را نپذيرفتند اينها مورد غضب الهي هستند.

اما کلمه ضالين که منطبق مي‌شود بر نصاري «و الضالّون النصارى» به جهت آن ست که خداي عالم در قرآن در باب نصاري فرمود که «لقوله تعالى: ﴿وَ لا تَتَّبِعُوا أَهْواءَ قَوْمٍ قَدْ ضَلُّوا مِنْ قَبْلُ وَ أَضَلُّوا كَثِيراً وَ ضَلُّوا عَنْ سَواءِ السَّبِيلِ﴾[4] قوم نصارا در حقيقت نسبت به دين پيامبر(صلوات الله و سلامه عليه) ديدند لذا همان‌طوري که حضرت موسي(عليه السلام) به بني اسرائيل و به فرعونيان فرمود که شما مي‌دانيد که من پيغمبر هستم «بصائر» به صورت روشن و آشکارا مي‌دانيد که من پيغمبر هستم اما داريد مقابله مي‌کنيد، نصاري هم مي‌دانستند رسول گرامي، پيامبر است و در انجيل آنها اين وجود داشته اما در عين حال اينها هم خود را گمراه کردند هم ديگران را گمراه کردند لذا اينها با ضالين شناخته مي‌شود ﴿وَ لا تَتَّبِعُوا أَهْواءَ قَوْمٍ قَدْ ضَلُّوا مِنْ قَبْلُ وَ أَضَلُّوا كَثِيراً وَ ضَلُّوا عَنْ سَواءِ السَّبِيلِ﴾.

جناب حسن بصري يک برداشت خوب و لطيفي دارند. مي‌فرمايند که درست است که به اصطلاح در نزد مفسرين معروف است که مغضوب عليهم يهود هستند و ضالين نصارايند اما اين معنايش اين نيست که يهودي‌هاي ضالين يا گمراه نيستند يا نصراني‌ها مورد غضب خدا نيستند! هر دو به اين هر دو صفت موصوف‌اند اما يکي به اين شناخته شده است و ديگري به آن امر شناخته شده است. «و قال الحسن البصري: انّ اللّه لم يبرئ اليهود عن الضلالة» يهودي که مورد غضب هستند اينها را از ضلالت و گمراهي ابراء نکرده و اينها را برئ از ضلالت و گمراهي ندانسته است. نصاري هم در حقيقت جزء گمراهان هستند. «إن الله لم يبرئ اليهود عن الضلالة بإضافتها إلى النصارى» که ضلالت را به نصارا نسبت ندهد. نه، اينها هم گمراه‌اند کما اينکه «و لم يبرئ النصارى عن الغضب» نصارا که گمراه هستند اينها از غضب الهي در امان نبودند «لم يبرئ النصاري عن الغضب بإضافته إلى اليهود» در حقيقت همان‌طور که غضب مخصوص يهود است مخصوص نصارا هم بود و از آن طرف اگر ضلالت مخصوص نصراني‌ها بوده مخصوص يهودي‌ها هم بوده است. «بل كلّ من الطائفتين مغضوب عليهم و هم ضالّون» هر کدام از دو طايفه يهود و نصارا هم مغضوب عليهم‌اند هم ضالين‌اند. «إلّا انّه تعالى» مگر اينکه خداي عالم آمده به جهت اينکه مي‌خواهد تخصيصي بدهد و مختص بکند و اسم‌گذاري بکند آمده يهود را به مغضوب عليهم تسميه کرده و نصاري را به ضالين «إلّا أنّه تعالي قد خصّ كلّ فريق بسمة» به يک اسمي که «تعرف بها» که به اين اسم شناخته بشودند «مع كونهم» با اينکه هر دو «مشتركين في صفات كثيرة» از جمله ضلالت از جمله مغضوب عليهم بودن.

اين يک برداشتي از جناب حسن بصري بود. اما جناب عبدالقاهر يک سخني دارد که چون مورد تأمل است إن‌شاءالله براي جلسه بعد قائل مي‌شويم.


BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo