< فهرست دروس

درس تفسیر ملاصدرا استاد مرتضی جوادی آملی

1401/10/20

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: تفسیر/ملاصدرا/

 

جلسه هفتاد و سوم از تفسیر صدر المتألهین و ابتدای قول «اهدنا الصراط المستقیم» است و ما این بحث را تقریباً از چندی قبل آغاز کردیم که همان‌طور که اینجا ثبت کردم 18/5 شروع کردیم و الآن تقریباً ما وارد ماه یازدهم شدیم دقیقاً چهار ماه و نیم قبل ما این را شروع کردیم و در فرصت‌های مختلف این بحث را داشتیم. بحث تفسیر انصافاً یک بحث متفاوتی است و انسان باید خیلی حریم داشته باشد جهت اینکه موضوع این علم بنام علم تفسیر، قرآن عظیم است که انصافاً در خصوص این کتاب سخن گفتن و بیان احکام این کتاب و ویژگی‌هایی که در این کتاب وجود دارد از آن جهت که کلام الهی است بسیار کار سخت و دشواری است و به هر حال بزرگان از حکمت هم در نهایت وقتی همه این علوم حِکمی را پشت سر گذاشتند حکمت و عرفان و کلام و اینها، به خدمت قرآن رسیده‌اند و این نیازمند به بسیاری از علوم دیگر است تا فهم درست‌تر و کامل‌ترین برای او ایجاد بشود.

اما جناب صدر المتألهین یک منظر خاصی را برای این کتاب مدّ نظر دارند و آن منظر، منظر حِکمی و عقلی است و مقداری متفاوت است با جهات دیگر و لذا نسبت به نکاتی که حالا نکات ادبی است یا نکات بلاغت و فصاحت است معانی و بیان هست و امثال ذلک، خیلی به آن نمی‌پردازند و می‌فرمایند که به اهلش مراجعه بشود مثلاً در بحث‌های ادبی ایشان به کشاف جناب زمخشری خیلی اعتنا دارند و بعد از بیان مثلاً اصل مسئله تحقیقش را ارجاع می‌دهند به جناب زمخشری در کتاب کشاف و امثال ذلک و از این مرحله زود گذر می‌کنند ولی وارد مسائل عقلی و حِکمی و عرفانی بحث می‌شوند. یعنی آن جهتی که در کتاب تفسیر مرحوم صدر المتألهین هست متفاوت است با جهتی که در سایر تفاسیر وجود دارد. در تفسیر جناب صدر المتألهین عمدتاً نگرش‌های عقلانی و عرفانی واقعاً وجود دارد و از این نظر یک مقداری این کتاب متمایز است و ما سرّ اینکه این بحث را از کتاب جناب صدر المتألهین آغاز کردیم برای این است که فضای حِکمی‌ای که ایشان ایجاد کرده در فضای هستی‌شناسی و انسان‌شناسی و امثال ذلک که یک نگاه خاص حِکمی دارد این حکمت وقتی در خدمت قرآن قرار می‌گیرد چگونه قرآن معنا می‌شود؟

دو تا حرف است این نکته هم قابل توجه است که مستحضر هستید که جناب صدر المتألهین کاملاً متوجه هستند که جهت قرآن «من البدو الی الختم» حفظ بشود هر آنچه را که از اراده الهی و بنان و بیان الهی است مدّ نظر قرار بگیرد و حفظ بشود ولی در ظرفی قرار می‌گیرد که آن ظرف حکمت است این تعبیر را ما در فلسفه هم داشتیم که یک وقتی می‌گوییم که این به لحاظ فلسفی چگونه می‌شود یک وقتی می‌گوییم که نه، در ظرف فلسفه اگر ما بخواهیم بنگریم یعنی این مطلب را یعنی این مطلب قرآنی را اگر بخواهیم در ظرف فلسفه قرار بدهیم این چگونه می‌شود؟ و لذا این ویژگی در فرمایش جناب صدر المتألهین هست یعنی این دو جهت رعایت شده هم حریم قرآن محفوظ است که مبادا خدای ناکرده بحث تفسیر به رأیی اتفاق بیفتد تماماً تلاش می‌کنند که اراده خدا را نظر حق را کلام الهی را تنزل بدهند و معنا بکنند و تفسیر بکنند. از این طرف هم تلاش دارند که ظرفیتی را برای این کلام ایجاد بکنند که یک ظرفیت عقلانی باشد عرفانی باشد قابل دسترسی باشد و امثال ذلک.

لذا این هست آن چیزی که معمولاً در نگاه‌های تفسیری وجود دارد شاید مثلاً بحث‌های از لغت گرفته تا ادبیاتش تا فصاحت و بلاغتش تا مثلاً اینکه در آن عصر چه بوده در بحث شأن نزول خیلی‌ها کار کردند اینها خیلی مورد توجه صدر المتألهین در این تفسیر نیست بلکه آنچه که بیشتر مورد توجه است همین است که اگر ما بخواهیم این فرمایش الهی را در یک ظرف عقلانی و تحلیل عقلانی ارائه کنیم باید چگونه ارائه کنیم؟ و عقل تا چه حدّی قدرت دارد که این کلام الهی را بیان بکند و تفسیر بکند و تحلیل بکند؟

البته ایشان عرض کردیم که بعد از تحلیل‌های عقلی به نگرش‌های شهودی هم می‌پردازند ما الآن همین بحث قبلی که بحث «إیاک نستعین» بود جناب صدر المتألهین یک بحث مبسوطی را از جناب ابن عربی هم ذکر کردند که اینجا هم در بحث امروز ما هم تا حدی باز یک ارجاعی می‌دهند که نگرش‌های عرفانی در این منظور چه نقشی دارد؟

این را باید آقایان دقت کنند که این دو تا مسئله حتماً حفظ بشود: یک: آنچه را که از ناحیه حق سبحانه و تعالی و کلام الهی است بیان بشود و ثانیاً اینکه در ظرف حکمت یا در ظرف عرفان این معنا دیده بشود که خوب می‌شود حتی نسبت بین فلسفه و تفسیر را در فرمایشات جناب صدر المتألهین براحتی مشاهده کرد و این حضور را یافت.

 

پرسش: ظرف فلسفه عرفانی برای مظروف ...

پاسخ: به هر حال آن مقداری که انتظار هست «تکلیف ما یطاق» که نداریم اما این نکته هست که اگر یک نوع تحلیل عمیق عقلانی و تحلیل عمیق عقلانی باشد دست ما را به دست بزرگان هم می‌دهد لذا اگر کسی واقعاً تحلیل فلسفیِ عقلی نداشته باشد نمی‌تواند از حرف‌های شهودی عارفان استفاده کند. این فلسفه خصوصاً حکمت متعالیه است که دست ما را در دست عرفان قرار می‌دهد و دست عرفان را هم به دست انبیاء قرار می‌دهد. اگر کسی واقعاً به تعبیر ایشان کمّلین از موحدین در حیثیت عرفانی رسید اینها هستند کسانی که می‌توانند از مباشرتاً از جریان وحی بهره ببرند که این‌جوری است بالاخره این طیف، یک طیف واحدی است که درجه به درجه بالا می‌رود و کامل می‌شود. همان‌طوری که حس وقتی به کمالش رسید خیال می‌شود و خیال هم به کمالش رسید وهم می‌شود وهم به کمالش رسید می‌شود عقل، عقل به کمالش رسید می‌شود شهود و شهود به کمالش که برسد می‌شود آغاز وحی که در حقیقت این مسیر را جناب صدر المتألهین در کتاب شواهد الربوبیه مشهد خامس بیان فرمودند.

 

حالا ما راه داریم حالا إن‌شاءالله در اثناء هم به این مسئله می‌رسیم ولی چون این یک جلسه آغازین بود برای ورود به این بحث این نکات عمده بیان شد حالا إن‌شاءالله در اثناء این بحث‌ها را بیشتر متوجه می‌شویم.

«قوله جل اسمه: [سورة الفاتحة [1]: آية 6] ﴿اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقِيمَ﴾ [6]» سخن حق سبحانه و تعالی در سوره مبارکه «فاتحة الکتاب» بعد از آیات اوّلی و آیه پنج را که خواندیم آیه ششم است که «اهدنا الصراط المستقیم» است.

دو تا واژه در اینجا خیلی پرمعناست که جناب صدر المتألهین این واژه‌ها را به عنوان مفردات این آیه ذکر می‌کنند و نظرات ادبا را و لغویین را در این باب ذکر می‌کنند. طبیعی است که الآن همین قرآن به این عظمت به لسان عربی مبین نازل شده است این عربی مبین تا چه حدی طاقت دارد توان دارد و البته این را هم إن‌شاءالله باید دوستان ملاحظه کنید که هیچ کلامی به اندازه عربی در تلقی این مفاهیم وسعت ندارد عمق ندارد تنوع ندارد شما نگاه کنید که این همه مفاهیم سنگین و پرمغز و پرمعنای وحی تنها و تنها می‌تواند فقط در قالب لسان عربی ارائه بشود و الا هیچ زبانی از زبان‌ها ظرفیت این را ندارند که بتوانند این معانی را درک بکنند این نه تنها لغت است بلکه تنوع لغت، کثرت لغت و امثال ذلک اینها همه نقش دارند که بتوانند اینها را بگیرند. گرچه باز دروازه و دریچه‌ای که از دریچه لغت و الفاظ و عبارات و امثال ذلک داریم نسبت به این مفاهیم پرمغز و پرملاتی که در کلام وحی وجود دارد باز هم تنگ است و محدود است اما در عین حال باز تا حدی راهگشا است برای اینکه انسان خودش را به

 

پرسش: ...

پاسخ: بله. براساس این آمدند و با اهتمام به دو جهت یا سه جهت، جهت أولی لغت، جهت ثانیه ادبیات، جهت ثالثه فصاحت و بلاغت و معانی و بیان. این سه تا جهت را و این سه علم و فن را در گیرایی مطلب دخیل کردند و باید هر چه هست ما این معانی را بدانیم که الآن مثلاً «اهدنا» هدایت یعنی چه؟ در لغت عرب هدایت چه تفسیری می‌شود؟ چند تا معنا برای هدایت است؟ آن معنایی که اولویت دارد کدام معناست؟ کدام معنا را مثلاً جناب صدر المتألهین انتخاب کردند؟ به رغم اینکه معانی دیگری را هم می‌شود برای یک لغت ذکر کرد کدام معنا است؟ مثلاً ما در فارسی یا زبان‌های دیگر برای یک لغت بخواهیم چند معنا داشته باشیم، این خیلی سخت است و کم است که مثلاً یک لغتی بخواهد چند معنا و حقیقت داشته باشد که آن لغت هم برای آن معانی وضع شده باشند و دلالت بکنند بر آن معانی حقیقتاً. حالا مجاز و استعاره و اینها هم به جای خود محفوظ است و آنها هم باز در این رابطه نقشی دارند ولی ظرفیت لغت برای اینکه بتواند یک معنایی را متحمل بشود این تا چه حدی است؟

 

دو تا واژه دو تا لغت در این کریمه «اهدنا الصراط المستقیم» وجود دارد یکی مسئله هدایت است و دیگری مسئله صراط که بیشتر به این دو عبارت می‌پردازند و معنای لغوی این دو عبارت را شرح می‌دهند. لغت اول لغت هدایت است وقتی می‌گوییم «اهدنا» یعنی خدایا ما را هدایت کن این هدایت یعنی چه؟ از نظر لغت هدایت به چه معناست؟ مرحوم علامه طباطبایی هم همین سبک را دارند که آن چیزی که مورد نظرشان است اول آن را انتخاب می‌کنند و بعد دیگر موارد را از باب «قیل» و امثال ذلک و اقوال دیگر به آنها می‌پردازند و این سبک را جناب صدر المتألهین دارند آن چیزی که مدّ نظرشان است و قابل قبول برای خودشان هست را اول ذکر می‌کنند و موارد دیگر را از باب اقوال دیگر که بعضاً ضعیف هستند و قابل قبول نیستند رد می‌کنند.

کلمه هدایت می‌فرمایند که لغتاً کلمه هدایت عبارت است از ارشاد به لطف اگر کسی، کسی را هدایت می‌کند یعنی او را به کمال خودش آشنا می‌کند و در عین حال با ملاطفت و محبت و دوستی این کار را دارد انجام می‌دهد صرف اینکه مثلاً آن طرف بروی یا این کار را بکنید یا این کار را بکنید نیست واقعاً براساس لطف و محبت این ارشاد دارد صورت می‌پذیرد این معنای لغوی هدایت است وقتی خدای عالم می‌فرماید که از خدای عالم بخواهید که خدا شما را هدایت کند «اهدنا الصراط المستقیم» یعنی خدایا آن لطفت را و عنایتت را و محبتت را شامل حال ما بکن و ما را به رشدمان و کمالمان آشنا بفرما و راهنمایی کن آنچه که خیر و سعادت ما است ما که نمی‌دانیم انسان درست است که امتیازات فراوانی دارد از جمله عقل که متأسفانه همین امتیازی که برای او فرصت است امروز شده تعطیل و ما فکر کردیم که حالا این عقل آمده تا خودش را به وحی برساند ولی همین عقل را منقطع کردند ابتر کردند و به اصطلاح بحث عقل‌گرایی را به حدی بالا بردند که گفتند ما نیازی به وحی نداریم و متأسفانه انقطاع و دور کردن از حوزه وحی از عقل گرفته شده است در حالی که عقل اصلاً برای آن است که دست ما را به دست وحی بگذارد و در سایه وحی حرکت کند و روشن کند و نسبت بین وحی و عقل بسیار بسیار گوارا و شیرین است در منطق اسلام.

ما گفتیم که اینکه حضرت استاد می‌فرمایند که عقل مفتاح است یا مصباح است یا میزان است فرمودند هم مفتاح است هم مصباح است اما میزان نیست که در کتاب منزلت عقل این را بیان فرمودند عقل یک دریچه‌ای است عالمی را برای ما باز می‌کند جهان را اصل هستی واجب سبحانه و تعالی را ما از راه عقل می‌یابیم اینکه خدا کلامی دارد و هدایتی برای بشر دارد را عقل به ما می‌گوید و این هدایت را هم وقتی وحی به انسان آموخت این عقل می‌آید تحلیل می‌کند و باز می‌کند. به هیچ چیزی به اندازه عقل و تعقل و تفکر و تفقّه و تعلّم به اندازه تعقّل به معنای جامع کلمه توصیه نشده است. ما باید نسبت بین عقل و وحی را که در بیانات حضرت استاد تحت عنوان عقلانیت وحیانی است را خوبِ خوب بیابیم.

بعضی فکر می‌کنند با گفتن عقلانیت وحیانی یک پارادوکسی ایجاد کردیم یک معمّایی را ایجاد کردیم نه! شما که عقل را منقطع و ابتر می‌دانید البته از وحی جدا می‌دانید ولی ما این عقل را در سایه وحی شکوفا می‌دانیم و از آن طرف می‌گوییم «لا دین لمن لا عقل له» از این طرف هم می‌گوییم که این عقل طفل راهی است که وحی قدم به قدم دستش را می‌گیرد بالا می‌برد. آسیب‌های وحی در چیست؟ آفات وحی در چیست؟ رشد و کمالش در چیست؟ زمینه‌هایی که باعث می‌شود او ساقط نشود و نیافتد چیست؟ این همه روایات انصافاً روایات فراوانی را ما در این رابطه داریم یک تحقیقاتی هم شده تحت عنوان «العقل فی النقل» در نقل اعم از کتاب و سنت، راجع به عقل چقدر بحث شده است؟ که ای کاش ما چنین عقلی را در جامعه بتوانیم داشته باشیم!

برخی از افراد هستند که این عقلی را که خدای عالم فرصت قرار داده آمدند تهدید برای خودشان کردند آن کسی که نگاه ابتری به عقل دارد و می‌گوید عقل جایگاه وحی را نیازی ندارد عمل آمده جایگزین وحی شده نه جانشین وحی که بتواند از آن استفاده کند جاگزینن وحی شده یعنی معاذالله وحی را کنار زده ما نیازی به وحی و آسمان نداریم هر چه هست زمین است عقل هم یک موجود زمینی است عقل از طبیعت برخواسته است خیلی این عقل را تنزل دادند و قابلیت شکوفایی را از او گرفتند و در حد طبیعت خلاصه کرده‌اند و این عقل همین عقل طبیعی است و طبعاً قدرت اینکه بتواند پرواز بکند و خودش را به دامان وحی برساند ندارد.

 

پرسش: یعنی وحی می‌شود منبع معرفتی برای عقل؟

پاسخ: هم منبع معرفتی برای اوست هم عامل شکوفایی برای اوست.

 

پرسش: همان «لیثیروا دفائن العقول»!

پاسخ: بله، أحسنت و بسیاری از مسائل خصوصاً در جهت آسیب‌زدایی و آفت‌زدایی که برای عقل واقعاً وجود دارد. عقل چکار بکند که همیشه متنبّه باشد برای اینکه عقل همواره سایه غفلت و سایه نسیان و سایه مغالطه و امثال ذلک بر او افکنده می‌شود اما وحی «لا یأتیه الباطل من بین یدیه و لا من خلفه» وحی در حقیقت چنین چیزی برایش وجود ندارد. وحی یک حقیقت صریح و شفافی است که از این امور منزه است.

 

پرسش: ... اگر انسان به مرحله کل العقل صعود بکند ...

پاسخ: عقل هر چه هم قوی باشد هر چه هم قدرت داشته باشد آنکه مصونیت دارد عقل نیست بلکه وحی است.

 

پرسش: عقل معصوم مثل پیامبر و امام هم ...

پاسخ: شما کدام عقل را می‌گویید؟ عقل یعنی قدرت تفکر؟

 

پرسش: اینکه ما داریم اینها بعض العقل است عقل کل نیست.

پاسخ: نه، ما راجع به قوه تفکر داریم می‌گوییم این عامل امتیاز انسان را که از سایر موجودات است این قوه تفکر است داریم این قوه تفکر را به اصطلاح رشد می‌دهیم و می‌گوییم این آفت دارد و این آسیب دارد و الا آن عقلی که مراد شما آن عقل صادر نخستین باشد آنکه این را حاج آقا در کتاب منزلت عقل اول آمدند این عقل‌ها را جدا کردند. گفتند آن عقل نه، آن عقل نه، این عقلی که الآن ما می‌گوییم یعنی قوه تعقل یعنی آن چیزی که عقل نظری با آن تأمین می‌شود.

 

خیلی هم مطالب را چون در اثناء إن‌شاءالله بعداً توضیح خواهیم داد معطل نشویم. حالا ایشان یک معنایی از هدایت بیان می‌فرمایند و وارد کلمه دیگر می‌شوند. «الهداية لغة الإرشاد بلطف» هدایت به معنای ارشاد به لطف است. الحمدلله آقایان هم با این ابزار هم آشنا هستند شما می‌توانید به راحتی همین کتاب را دانلود کنید یعنی بنده همین کتاب را در گوشی خودم که دارم به راحتی دانلود می‌کنید و صفحات را نگاه می‌کنید و این کتاب را در حقیقت می‌توانید همراه خودتان داشته باشید در سفر و حضر و امثال ذلک. حتماً حالا تهیه کتاب به صورت کتاب فیزیکی شاید دشوار باشد بله، این قابلیت این معنا را دارد که تهیه بفرمایید.

«الهداية لغة الإرشاد بلطف و لهذا يستعمل في الخير لا في الشر» یعنی کلمه هدایت را ما در شر استفاده نمی‌کنیم مثلاً خدای ناکرده یک نفری بخواهد دیگری را به چاه و چاله بیندازد به سختی و دشواری بیندازد به مصیبت و ناراحتی بیندازد این را نمی‌گویند هدایش کرده! هدایت در شر نیست. می‌گوییم گمراهش کرده اضلال کرده، اما نمی‌گوییم هدایت کرده است. هدایت فقط و فقط در مواردی است که به خیر باشد به سعادت باشد و به رشد باشد.

پس بنابراین الهداية لغة الإرشاد بلطف و لهذا یستعمل فی الخیر لا فی الشر» بعد اگر کسی نقض بکند بگوید اگر این‌جوری است خدا در قرآن می‌فرماید که «و قوله تعالی: ﴿فَاهْدُوهُمْ إِلى‌ صِراطِ الْجَحِيمِ﴾[1] » خدای عالم به فرشتگان و ملائکه عذاب فرمان می‌دهد که این دسته از افرادی که در دنیا در جهت اضلال و گمراهی مردم تلاش کردند وای وای! این حضرت استاد حاج آقا شاید در کمتر دیداری باشد که این مطلب را نفرمایند که نه بیراهه برویم و نه راه کسی را ببندیم به جهت همین است که این اضلال خدای ناکرده اگر صورت بپذیرد که کسی کسی دیگر را گمراه بکند و جامعه‌ای را گمراه بکند ملتی را گمراه بکند امتی را گمراه بکند او چه عذابی در انتظار اوست «فاهدوهم الی صراط الجحیم» که خدای عالم به فرشتگان دستور می‌دهد که این شخص را یا این جریان فکری را به صراط جحیم هدایت کنید.

الآن می‌بینیم که کلمه هدایت در خصوص صراط جحیم که رشد نیست دارد استعمال می‌شود «فاهدوهم الی صراط الجحیم» می‌فرماید این از باب استهزاء و تحکّم و استخفاف است وگرنه حقیقتش این نیست در مجاز بکار رفته است «يحتمل أن يكون على سبيل التحكّم» تهکّم با هاء دو چشم یعنی استخفاف و استهزاء. از باب استهزاء وقتی می‌بینیم که می‌گوید این را به بهشت بشارت بده. این را به بهشت بشارت بده از تحکّم و استهزاء است! ببخشید به جهنم بشارت بده! به جهنم بشارت بده از باب تحکّم و استهزاء است و الا جهنم که بشارت ندارد. از باب تحکّم و استهزاء است.

 

پرسش: اینجا حاء حوله نوشته!

پاسخ: نه هاء دو چشم درست است و الا آن هم به معنای این باشد اتفاقاً در شرحش هم بعضی آوردند ولی الآن اینجا اگر آن را کسی از باب استبداد و قدرت‌طلبی و امثال ذلک بگویند بله. ولی ما اینجا تحکّمی نداریم آنچه که هست خدای عالم که تحکّم به معنای زورگویی و قدرت‌طلبی ندارد.

 

پرسش: ...

پاسخ: در کتاب‌ها این هم آمده، ولی این شاید بهتر باشد.

 

پرسش: ...

پاسخ: «و منه الهديّة» کلمه هدیه هم چون با لطف و محبت و اینها در ارتباط است کلمه هدیه از اینجاست. خیلی هم روی اینها توقف نکنیم چون اینها در سایر کتاب‌ها هم هست شما سرچ بکنید می‌بینید که سایر کتاب‌ها هم اینها را دارد. اینها تفسیر ملاصدرا نیست که ما لغتاً و ادبیاتی چگونه باشد. «و هوادي الوحش‌ لمقدّماتها» هوادی الوحش یعنی آن چیزهایی که باعث کارهای مقدماتی برای آنها می‌شود این را ما مراجعه کردیم به لغت، هادیات القطیع ما یتقدمه من الحیوان، یعنی آن چیزی که برای حیوان آماده می‌کنند و پیش او می‌اندازند می‌گویند هوادی وحش که این هوادی و کلمه هوادی از همان هادی است و جمع است و از همان ریشه هدایت برخواسته است «و الفعل منه هدی» هدی فعل ثلاثی مجرد و ماضی است.

این تمام شد به این معنا که معنایی که جناب صدر المتألهین نظر داشتند عبارت از این شد که هدایت یعنی ارشاد به لطف. معنای دیگری که برای آن ذکر شده است هدایت یعنی دلالت بر چیزی که «و قيل: معناه الدلالة على ما يوصل إلى المطلوب» دلالت بر چیزی که آن چیز می‌گویند شما این فلش را بگیر و برو! این فلش را بگیر و برو یا این چراغ را نگاه کند هر وقت چراغ مثلاً سبز شد برو. این چراغ چیست؟ این چراغ امری است که بر حق دارد دلالت می‌کند «الدلالة علی ما یوصل إلی المطلوب» بعضی این‌جور گفتند که هدایت یعنی مثلاً فرض کنید این کتاب، کتاب هدایت است یعنی چه؟ یعنی اگر کسی این کتاب را مراجعه کند و بخواند و معانی و مدالیلش را بیابد به هدایت می‌رسد به کمال خودش می‌رسد لذا این کتاب هم به عنوان کتاب هدایت یاد شده است لذا بعضی گفتند که «قیل معناه الدلالة علی ما یوصل إلی المطلوب».

 

پرسش: این هدایت یک جایی آدم آدرس می‌دهد یک هدایتی داریم که دست طرف را می‌گیرد و به آن مقصد می‌رساند. ایصال به مطلوب دست طرف را می‌گیرد مثلاً یک وقت آدرس می‌دهد یک وقت دست طرف را می‌گیرد با خودش می‌برد ...

پاسخ: نگاه کنید می‌گوید یک قولی «قیل» یک قولی شما دارید چه می‌گویید؟ یک قولی دارد می‌گوید که هدایت یعنی دلالت بر آنچه که موصل الی المطلوب است. نظر ما در این مقطع است اما در نهایت به چه می‌رسیم باید صبر کنیم.

 

بعضی این قول را قبول نکردند فرمودند: «و نقض بقوله‌ ﴿إِنَّكَ لا تَهْدِي مَنْ أَحْبَبْتَ‌﴾[2] » با اینکه پیامبر حتی ایصال به مطلوب می‌کند و ارائه طریق می‌دهد ولی می‌فرماید که نه. به پیغمبر می‌فرماید که تو هدایت نمی‌توانی بکنی «إنک لا تهدی من احببت» این نشان از این است که است که با اینکه پیغمبر عین هدایت است اما اسم هدایت از او سلب می‌شود صحت سلب دارد چرا؟ چون در مورد افرادی که آنها راه خیر را نمی‌خواهند طی بکنند بر آنها هدایت شامل نمی‌شود. این‌جوری است که «إنک لا تهدی من احببت».

«و قيل: بل الدلالة الموصلة إلى المطلوب» نه دلالت بر چیزی که آن چیز موصل الی المطلوب است، بلکه دلالتی است که خود آن دلالت به مطلوب انسان را می‌رساند. این سخن هم به تعبیر ایشان منقوض است نقض می‌شود «و هو أيضا منقوض بقوله‌ ﴿وَ أَمَّا ثَمُودُ فَهَدَيْناهُمْ فَاسْتَحَبُّوا الْعَمى‌ عَلَى الْهُدى﴾[3] » این دلالت موصله الی المطلوب یعنی چه؟ یعنی آن دلالتی که آن دلالت الا و لابد انسان را به مطلوب می‌رساند نه دلالت بر چیزی که آن چیز انسان را به مطلوب می‌رساند.

ایشان می‌فرمایند که نه، این هم درست نیست چرا؟ این جمله «و اما ثمود فهدیناهم» اما «فاستحبوا العمی علی الهدی» با اینکه این هدایت الهی دلالت می‌کند که انسان را به کمالش برساند و موصل باشد، اما می‌بینیم که قوم ثمود با اینکه پیغمبر داشتند و با اینکه پیامبرشان آنها را هم هدایت کرد، اما آنها نپذیرفتند. این دارد در حقیقت اگر هدایت باشد هدایت هم لازمه‌اش ایصال الی المطلوب باشد، اینها که نرسیدند! قوم ثمود و قوم عاد «و اما ثمود فهدینامه فاستحبوا العمی علی الهدی» اینجا استعمال هدایت شده ولی در استعمال هدایت براساس این قول بنا بود که ایصال الی المطلوب باشد در حالی که ایصال به مطلوب نبود در عین حالی که هدایت آنها را پیامبرانشان هدایت کرده‌اند اما آنها نپذیرفتند و انکار کردند.

از این‌جور حرف‌ها در مباحث تفسیری خیلی زیاد است و در فضا قابل گفتگو هست.

 

پرسش: ...

پاسخ: بله این‌جور نیست که پیامبر(صلوات الله علیه) بتواند هر کسی را که می‌خواهد هدایت بکند نه! آن فقط و فقط به اراده حق سبحانه و تعالی است «إنک لا تهدی من احببت و لکن الله یهدی من یشاء» و امثال ذلک.

«و الحمل على المجاز في كل منهما و الحقيقة في الاخرى متصوّر» ما می‌توانیم بگوییم که در اصل کلیت ایصال الی المطلوب کلیت ایصال نه حضور و وصول به مطلوب، در آن اصلش حقیقت است ولی مواردی که بیان شده است یعنی این دو قولی که بیان شده است که دلالت بر چیزی که موصل است یا دلالت موصله، اینها حمل بر مجاز می‌شود.

ما بحث را فراموش نکنیم اینها پراکنده نکند ما را از لحاظ ذهنی آنکه باید ما با آن حرکت کنیم معنای هدایت است و هدایت عبارت است از ارشاد به لطف «الارشاد بلطف» این هدایت می‌شود. آیا کلمه هدایت لازم است یا متعدی؟ می‌فرمایند که هم متعدی می‌شود و هم لازم است. البته می‌فرمایند که «و قيل: إنّه تارة يتعدّى بنفسها و تارة باللام أو بإلى» یعنی کلمه هدایت البته معنای متعدی دارد اما معنای تعدی او یک وقت بذاته است یک وقت بغیره است گاهی اوقات ما می‌گوییم هدایت کرد یعنی دیگری در حقیقت حالت افعال دارد حالت تعدی را دارد ولی گاهی اوقات می‌گوییم که این هدایت و ارشاد نسبت به دیگری به وسیله غیر است لذا باید با إلی یا لام متعدی بشود. «قیل إنه تارة یتعدّی بنفسها» یعنی به نفس هدایت متعدی می‌شود «و تارة باللام أو بإلی كما في قوله تعالى: ﴿إِنَّ هذَا الْقُرْآنَ يَهْدِي لِلَّتِي هِيَ أَقْوَمُ﴾[4] » که اینجا با لام متعدی شده است یعنی هدایت می‌کند آن گروهی را یا امتی را که اقوم‌اند آن انسانی که قوام وجودی دارد «یهدی للتی هی اقوم» پس بنابراین خیلی شاید دار این شبهه بشوند که قرآن را ما می‌خوانیم اما آن هدایت لازمه را نمی‌بریم استفاده لازم را نمی‌بریم، برای این است که اقوم نیستیم اقوم یعنی قائم به ذات نیستیم. تعقل و تفکر برای ما نیست آن انسانی که قائل به عقل نباشد همین‌طور که می‌گویند قائم به قسط یعنی به عدل، قائم به عقل هم هستند. عده‌ای قائم به عقل‌اند یعنی در همه امورشان می‌اندیشند تفکر می‌کنند.

هر چه که تفکر بیشتر باشد اقوم باشد اقوم از همان قوم است که حاج آقا یک برداشت بسیار لطیفی دارند تحت عنوان «لقوم یعقلون» که این «لقوم یعقلون» می‌فرمایند که ما یک قومی بنام قوم یعقلون نداریم مثل قوم عاد، قوم ثمود، قوم فارس، قوم عرب، قوم بلوچ، قول کُرد اینها اقوام مختلفی هستند اما یک قومی باشند که قوم یعقلون نداریم. مراد از این قوم یعنی از همان قوام است یعنی قوامشان به عقل است قوامشان به تفکر و اندیشه است آن وقت هر چه این قوام بیشتر باشد اقوم می‌شود. قائم‌تر هستند و چون اقوم‌اند بهره‌شان از قرآن هم بیشتر است «و یهدی للتی هی اقوم» که این «للتی» این لام عام تعدی شده است «یهدی للتی هی اقوم».

این تعدی با لام بود و دیگری هم «و قوله: ﴿وَ إِنَّكَ لَتَهْدِي إِلى‌ صِراطٍ مُسْتَقِيمٍ‌﴾[5] » که تعدی با إلی است.

إن‌شاءالله که در جلسه بعد. آرزوی صحت و سلامت داریم. متشکریم از دوستانی که اظهار لطف فرمودند در فضای مجازی.


BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo