< فهرست دروس

درس تفسیر ملاصدرا استاد مرتضی جوادی آملی

1401/10/14

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: تفسیر/ملاصدرا/

 

جلسه شصت و هشتم از تفسیر صدر المتألهین سوره مبارکه «فاتحة الکتاب» و بخش ﴿إیاک نعبد و إیاک نستعین﴾ امروز 30/10/1401 است در صفحه 467.

«بصيرة [سر تقدم ﴿إياك نعبد على إياك نستعين‌﴾] اعلم إن الإنسان مركّب من جسد كالمركب و روح كالراكب و هو منذ خلقه اللّه في سفر الآخرة» در ذیل بحث ایاک نعبد و ایاک نستعین جناب صدر المتألهین نکاتی را که مناسب دانستند را مطرح می‌کنند از جمله نکات این است که به چه دلیل إیاک نعبد بر إیاک نستعین مقدم شده است؟ مقدمتاً می‌فرمایند که انسان یک موجود مرکّب است از جسد و روح که هر کدام از اینها نقش و مسئولیتی مستقیم بر عهده آنهاست جسد نسبت به روح مثل مَرکب نسبت به راکب است و از مرحله‌ای که انسان هستی خودش را آغاز کرده است در سفر آخرت در مسیر حرکت است و هر کدام از این جسم و روح متوجه به آن مسئولیت و سهم خود در پیشبرد انسان هستند و اگر این مناسبات بین مَرکب و راکب یا جسد و روح به درستی انجام بشود به غایت و هدفی که لقاء الله است انسان خواهد رسید و اساساً این سهم و نقشی را که برای جسد و همچنین برای روح است را برای هر یک از این دو جبلّی می‌داند فطری می‌داند و اصلاً فلسفه وجودی جسد را به مثابه مَرکب و روح را به مثابه راکب براساس همین تحلیل می‌کند یعنی این وجود جسمانی برای آن است که بتواند با تلاش و کوشش خود راکب خودش را به مقصد برساند و راکب هم تمام توجهش را به لقاء الله داشته باشد و بخواهد به آن هدف برسد.

این اجمالی از مقدمه‌ای که جناب صدر المتألهین برای این امر پایه‌ریزی کرده‌اند. از این‌رو می‌فرمایند که اگر جسد به فکر امر دیگری باشد و به دنبال خور و خواب باشد و جهات دیگری غیر از آنچه که روح از او انتظار دارد را دنبال کند و مطالبه داشته باشد قطعاً از آن مسیر سعادت انسانی به دور خواهد ماند و طبعاً آن نتیجه و غایت مترتّب نخواهد شد و بعد می‌فرماید که روح هم باید خودش متوجه به جناب حق کند و تعلق به آن جناح داشته باشد و از دنیا و مافیها نوعی تجرّد داشته باشد که اگر مواظبت بر این امر داشته باشد و خودش را از علائق مادی و غواشی دنیوی خالص بکند کم‌کم براساس این نوع حرکتی که آغاز کرده است انوار قدسی و لوامع غیبی در وجود او آشکار می‌شود طبعاً نورانیتی را که از راه معرفت و عبادت می‌یابد در وجود او نقش می‌بندد و او با نور معرفت درونی حرکت می‌کند و این آن امری است که انتظار انسانی است و انسان باید که خود را در این سطح بیابد تا به آن هدف غایی خود راه بیابد.

در این رابطه إیاک نعبد چه می‌کند؟ و اما إیاک نستعین چه می‌کند؟ می‌فرماید که اگر بنده در مسیر عبادت خودش یعنی جسد را و جسم را به حال عبودیت و بندگی و خدمت به ساحت الهی قرار بدهد این إیاک نعبد شکل می‌گیرد و اگر تدرّج به سمت الهی را در جانب روح پیش بگیرد طبعاً استعانت و کمک الهی هم در این رابطه به مدد او خواهد آمد و طبعاً آن مسیر تأمین می‌شود یعنی إیاک نعبد را به جوارح زدند و إیاک نستعین را به جوانح و به نفس و حقیقت انسانی معطوف دانستند.

این اجمالی از آن چیزی است که به عنوان «بصیرة» در این مقطع جناب صدر المتألهین مطرح می‌کنند «بصيرة [سر تقدم إياك نعبد على إياك نستعين‌] اعلم إن الإنسان مركّب من جسد كالمركب و روح كالراكب» انسان مرکّب است از جسم و روح که جسم به مثابه مرکب است و روح به مثابه راکب و او یعنی انسان از آن لحظه آغاز خلقتش در سفر آخرت گام برمی‌دارد و نهایت سفرش هم لقاء الهی است «و هو منذ خلقه اللّه في سفر الآخرة و غاية سفره لقاء اللّه» این تحلیل هستی‌شناسانه انسانی یا انسان‌شناسی که بر مبنای حکمت انجام می‌شود همان چیزی است که از جریان‌های وحیانی ما می‌یابیم یعنی باعث می‌شود تا آنچه را که در نظام فکری وحی برای ما حاصل شده است را در حقیقت مطابق بیابیم با آنچه که نظام حِکمی الآن جناب صدر المتألهین مطرح می‌کنند.

در نگرش‌های تفسیری این مطلب آمده ولی چون جناب صدر المتألهین مباحث را به صورت عقلی تحلیل می‌کنند و جایگاه هر یک از موجودات و وجودات را معرفی می‌کنند جایگاه بدن و جسم را یا جسد را و جایگاه روح و روان و حقیقت انسانی و نفس را هم در این تبیین روشن می‌کنند که هر کدام از اینها در چه مسیری حرکت می‌کنند. از این جهت می‌فرمایند که اساساً جسد و جسم بر این امر سرشته شده است آفرینش جسد برای همین منظور است فطرت جسد و جبلّی جسد این است که این‌گونه مرکب‌وار حرکت کند تا بدن را تا روح را بتواند به مسیر تعالی حرکت بدهد. «و غایة سفره لقاء الله لهذا خلق و عليه فطر و جبل» یعنی خلقت روح و بدن و خلقت نفس و جسم بر همین معنا سرشته شده است و جبلّی آنها این است و اساساً مقصود از روح هم همین است که بتواند به لقاء الهی بار یابد. همان‌طوری که مقصود از آفرینش جسد هم اکتساب منافع و کسب خیرات و نظایر آن است و خودش را از شرور و آفات رهایی ببخشد تا نفس آزاد بشود و در حقیقت آن مسیری که برای او تعیین شده است را دنبال بکند.

«و هو المقصود من الروح، و المقصود من الجسد اكتساب المنافع و اقتناء الخيرات و التخلّص عن الشرور و الآفات» از جمله جهات خلقت این بدن این است که خودش را از آفات و شرور دور نگه بدارد تا روحش و نفسش به هدفی که بدان می‌اندیشد نائل بشود «و هو المعني بالعبادة و الخدمة» عبادت در حقیقت در همین مسیر است که انسان خدا را بندگی کند تا آن قرب حاصل بشود.

ما در عبادت‌ها معمولاً می‌گوییم که «قربة الی الله» یعنی این بندگی این عبادت که مثل حالا نماز یا روزه و نظایر آن است انجام می‌شود با جوارح تا روح تقرّب به ساحت الهی پیدا بکند و در قرب جوار حق جای بگیرد. مقصود از عبادت و خدمت بدن به نفس همین است و لاغیر؛ یعنی ما اگر بخواهیم بدن را در جایگاه اصلی خودش قرار بدهیم بدن باید به گونه‌ای باشد که نهایتاً در مسیر تخلص از آفات و شرور از یک سمت و اقتناء الخیرات و اکتساب المنافع از سوی دیگر راه برای رسیدن روح به لقاء الله هموار کند.

«فلا جرم كان أفضل أحوال الجسد أن يكون آتيا بالأعمال المقرّ به للروح إلى اللّه تعظيما للمعبود و خدمة له» قصد و غرض همین است که جسد در بهترین وضعش اینکه اعمالی را انجام بدهد اعمال عبادی و قربی را انجام بدهد که روح را به ساحت الهی حرکت بدهد و باعث بشود که تعظیمی نسبت به جانب حق سبحانه و تعالی باشد. گرچه حق سبحانه و تعالی منزه از این تعظیم‌ها و تکریم‌هاست و خدای عالم هرگز نیازمند به این‌گونه از عبادت‌ها ندارد «إن الله لغنی عن العالمین» اما این معنا هست که وظیفه بندگان چه اقتضائی می‌کند؟ یکی این است که آیا حق سبحانه و تعالی به این امور عبادی و بندگی نیازمند است؟ یا این است که انسان برای اینکه مقام قرب بیابد و در جوار رحمت حق مأوا بگیرد نیازمند به این مسئله است این را باید کاملاً ما تفکیک کنیم این‌جور نیست که حق سبحانه و تعالی لذا در قرآن خدای عالم می‌فرماید که هر آنچه که در روی زمین است و هر آنچه که در آسمان‌ها هستند همه و همه معاذالله اگر کفر بورزند هرگز به ساحت الهی گردی نخواهد نشست «إن الله لغنی عن العالمین» و از آن طرف هم اگر همه موجودات عالم بندگی خدا را پیشه کنند و شیوه خود را شیوه عبودیت و بندگی و سلوک به درگاه الهی داشته باشند هم بر حق سبحانه و تعالی افزایشی حاصل نخواهد شد.

اما این انسان است که در سایه تلاش و کوشش و اقتناء خیرات و تخلص از شرور و آفات می‌تواند معدنی شایسته پیدا کند و در جوار رحمت حق معدن بگیرد و اگر دور باشد از این معانی طبعاً روحش به آن مقصد نخواهد رسید. بنابراین می‌فرماید «فلاجرم كان أفضل أحوال الجسد أن يكون آتيا بالأعمال المقرّ به للروح إلى اللّه تعظيما للمعبود و خدمة له و هو أول درجات السعادة للإنسان و هو المراد بقوله تعالی: إياك نعبد» اولین درجه سعادت انسانی این است که با اعمال عبادی خود، خود را به ساحت الهی نزدیک کند و قرب جوار بیابد. این گام نخستین است.

بله وقتی انسان از این مرحله بالاتر رفت بحث عبادت به این معنا شکلی نخواهد گرفت بلکه نگرش‌های شهودی و معرفتی یقینی و نظایر آن بساط دیگری را برای تقریب فراهم خواهد کرد «و هو المراد بقوله تعالی: إیاک نعبد». این إیاک نعبد را ایشان به جسد معطوف کردند و گفتند که اگر انسان این سخن إیاک نعبد را می‌گوید با این انگیزه است که این بدن و آنچه مرتبط با بدن است همه و همه در مسیر عبودیت و بندگی به گونه‌ای قرار می‌گیرند تا روح آزاد شود و در مسیر لقاء الهی حرکت کند.

این أفضل احوال جسد بوده است اما افضل احوال روح این است که مرتبط با حق باشد روح باید همیشه توجهش به جانب الهی باشد آنچه را که برای انسان خیر و نیکی و سعادت می‌آورد برای روح او، این توجه و این التفات بلکه این تعلق و این پیوند وجودی است که هرگز انسان احساس انقطاع و دوری از ساحت الهی را نداشته باشد این حالات برتر روح محسوب می‌شود «و أفضل أحوال الروح أن يكون مرتبطا بالحقّ متعلقا به» حق «منقطعا عن غيره» حق. از غیر حق انقطاع تام بیابد «و تبطل الیه تبطیلا» که این تبطیلا یعنی یک انقطاع تام و کامل. «الهی هب لی کمال الانقطاع الیک» یعنی نه تنها ما از دیگر امور ببرّیم و توجهمان را به ساحت الهی بداریم، بلکه از همه امور هر چه غیر خدا هست را ما از آنها انصراف بدهیم و دوری کنیم و انقطاع حاصل بشود که اگر این انقطاع حاصل شد آن حقیقت الهی نزدیک می‌شود. این سخن که «دیو چو بیرون رود فرشته در آید» همین خاطر است که فرشته در جایی که دیو هست هرگز حضور پیدا نخواهد کرد و این دیو باید به تمام معنای کلمه باشد هیچ گونه تعلقی هم به حیثیت‌های دنیوی نباشد که به نوبه خود دیوی است در مقابل حق.

«و أفضل أحوال الروح أن يكون مرتبطا بالحقّ متعلقا به منقطعا عن غیره متجرّدا عن الدنيا و ما فيها» اینها ویژگی‌هایی است که روح باید پیدا بکند تجرد از دنیا و بی‌تعلقی به دنیا و آنچه که در آن است از ضرورت‌های مسیر حق و راهی راه حق است. «فإذا واظب على تحصيل هذه المرتبة و داوم على تجريد ذاته و تخليصها عن العلائق الماديّة و الغواشي الدنيوية فعند ذلك يظهر له شي‌ء من أنوار القدس و لوامع الغيب» اگر انسان به دنبال نورانیت درونی است و می‌خواهد جانش روشن بشود و از جایگاه روشنی و نورانیت قلب حرکت بکند این ضرورت دارد به اینکه این بر این معنا مواظبت کند مراقبت کند و دقت بیشتری داشته باشد که انقطاع تام و تجرد کامل صورت بپذیرد و تعلق هم نسبت به جانب حق اندوخته شود. «فإذا واظب على تحصيل هذه المرتبة و داوم على تجريد ذاته و تخليصها عن العلائق الماديّة و الغواشي الدنيوية» که اینها اموری هستند که در مسیر کمال انسان قرار دارند انسان برای اینکه به آن جنت درونی راه پیدا بکند باید خودش را از این خس و خاشاک‌های اطراف کنار بزند اینها را و این سخنی که فرمودند «الدنیا سجن المؤمن و حفة الجنة بالمکاره و حفة النیران بالشهوات» که حدیث بسیار عزیز و والایی است می‌خواهد بفرماید که اگر کسی بخواهد به جنت برسد باید که از این اموری که شهوات هستند و برای تعلق به عالم اله مانع هستند باید اینها را کنار بزند. «حفة الجنة بالمکاره» یعنی بهشت با سختی‌ها و دشواری‌ها محفوف و پیچیده شده است همان‌طوری که جهنم «و حفة النیران بالشهوات» به وسیله شهوت‌ها و تمایلات و امثال ذلک محفوف است.

این قضیه در ارتباط با روح کاملاً محسوس است که روح برای اینکه سلوک خودش را داشته باشد و سالک باشد باید این موانع را یکی پس از دیگری کنار بزند این سختی‌ها سختی‌های تجرد است تخلص است و انقطاع است و نظایر آن آنهایی که در جلو چشمان انسان و نفس انسانی رژه می‌روند و اظهار علاقه می‌کنند و انسان را به خود جذب می‌کنند اعم از مال دنیا مقام دنیا و هوی و هوس‌ها و شهوت‌ها و نظایر آن، اینها را انسان باید به کناری بزند تا راه باز بشود برای اینکه آن نورانیت قلب حاصل بشود تا اینها هستند آن نورانیت حاصل نخواهد شد این دیوهایی هستند که فرشته نورانیت قلب حاصل نخواهد شد.

«فعند ذلك يظهر له» در چنین شرایطی که تجرد و تخلص حاصل شده است برای انسان «شي‌ء من أنوار القدس و لوامع الغيب» درخشش از عالم غیب برای انسان حاصل می‌شود «فإذا تنوّر ذاته بنور المعرفة و العبادة» وقتی انسان درونش از جایگاه معرفت و عبادت آن نورانیت برایش حاصل شد و ضمن اقتناء خیرات و تخلص از شرور و آفات، این زمینه حاصل شد که نور الهی در درون او بتابد «فإذا تنوّر ذاته بنور المعرفة و العبادة يعلم إنّ مبدأ شوقه إلى عالم الملكوت و محرك ذاته لطلب التقرّب إليه تعالى لم يكن و لا يكون إلا اللّه مقلّب القلوب و محرّك النفوس» انسان در ابتدا هنوز لذت آن معبود و معشوق حقیقی را احساس نمی‌کند انسان با توجه به توجه به امور ظاهری نمی‌تواند آن جنت درونی را که نام حق و یاد الهی است را بیابد.

این تکالیف این امور مشقت‌زایی که در مقام عبادت به انسان احیاناً در ابتدا ظاهر می‌شود آن جنت درون را آشکار نمی‌کند «و حفة الجنة بالمکاره» این سختی‌ها و تکالیف و مشکلات و امثال ذلک اجازه نمی‌دهد که انسان در ابتدا آن جنت درونی را مشاهده کند. جنت درونی در این مرحله عبارت است از همان نورانیت الهی که خدای عالم در دل انسان قرار می‌دهد بله زمانی که این نورانیت در دل انسان روشن شد انسان تازه اول مسیر می‌یابد که مبدأ شوقش به عالم ملکوت و آنچه که محرّک ذاتش بوده است برای اینکه قرب به ساحت الهی را بیابد هیچ چیز نبوده و نیست مگر خدایی که صاحب قلب است و محرّک نفوس است این مقلب القلوب خدای عالم است محرّک النفوس خدای عالم است این را ابتدا انسان در مسیر سلوک خودش نمی‌بیند اگر چه این چیزی را از ابتدا انسان بداند که مبدأ شوق اوست و مقصد هم او هست قطعاً لحظه‌ای درنگ نمی‌کند و لحظه‌ای این امور ظاهری را شاق و دشوار نمی‌بیند. سرّ اینکه انسان‌ها تکالیف را امور شاق و زحمت‌زا می‌دانند این است که درون را نخواندند و اینکه منبع این‌گونه از امور چیست را ندانستند طبعاً به این امور تکلیف اطلاق می‌کنند و آن را مشقت‌زا می‌دانند و امثال ذلک.

«لم یکن و لا یکون الا الله مقلب القلوب و محرک النفوس و إنّه بنفسه لا يستقل بالإتيان بهذه العبادات و التدرّج على هذه الدرجات» و اینکه انسان هرگز به تنهایی، این نکته‌ای است که دارند برای بحث إیاک نستعین فراهم می‌کنند. انسان باید این معنا را کاملاً توجه داشته باشد که هرگز کمالی برای انسان حاصل نمی‌شود مگر به مدد الهی اینکه انسان احیاناً ولو در راه خیر تلاش و کوشش بکند بگوید که من خودم به این مسیر رسیده‌ام «و ما أوتیته الا من علم عندی» آن چیزی که قارون ادعا کرده است و این منطق قارونی بخواهد در مسیر کسب تقوا برای انسان معاذالله قرار بگیرد همه چیز را آلوده می‌کند لذا اینجا می‌فرمایند که این إیاک نستعین را لازم است همه ما این را توجه داشته باشیم که راهیابی به اهداف بلند و دستیابی به مقاصد عالیه این جز از راه استعانت جستن و امداد و عنایت الهی امکان‌پذیر نیست «و إنه بنفسه لا یستقل بالإتیان بهذه العبادات» هرگز انسان به تنهایی مستقلاً نمی‌تواند به چنین عباداتی دست بیابد «و التدرّج علی هذه الدرجات» بخواهد این درجه درجه را که درجات قرب الهی است طی بکند این امکان ندارد. «و لا يمكنه الإتيان بتحصيل شي‌ء من الكمالات العلمية و العمليّة إلا بتوفيق اللّه و عنايته و عصمته و هو المراد من قوله تعالى: و إياك نستعين».

تأکیداً این معنا را می‌فرمایند که هرگز انسان نباید فکر کند که آنچه را که از کمال برای او حاصل شده مرهون تلاش و کوشش خودش است مستقلاً و او بدون عنایت الهی و امداد و معاونت الهی هرگز به چنین جایی و جایگاهی قدرت وصول و راهیابی نداشته باشد این را تأکید می‌کنند که انسان به تنهایی و به نفس خودش مستقل به اتیان به این عبادات و این درجه معرفت و ارادت بار نمی‌یافت و اصلاً امکان ندارد که انسان یک شیئی از کمالات علمی و یا عملی را تحصیل بکند مگر به توفیق الهی و عنایت و عصمت پروردگاری.

لذا این معنا همان چیزی است که ما در سایه «إیاک نستعین» از خدای عالم می‌خواهیم این استعانت و کمک جستن در همه امور است و در آن اموری که سالک با سختی و دشواری دارد حرکت می‌کند هم بله اگر بخواهد به درجه‌ای از تقوا و ایمان و ایقان برسد هم باز نیازمند به امداد و عنایت الهی است «و هو المراد بقوله تعالی: و إیاک نستعین و فيه ايضا حجّة لأهل التوحيد الأفعالي» آنانی که در مقام توحید افعالی‌اند یعنی در مقام این هستند که حق سبحانه و تعالی را در مقام فعل شاهد باشند و بدانند که همه افعال در فعل الهی مندرج است و این‌جور نیست که مثلاً انسان فعلی داشته باشد در مقابل فعل الهی. همان‌طوری که ذوات همه‌شان مندک در ذات الهی‌اند که توحید ذاتی است و همان‌طوری که اوصاف همه‌شان در اوصاف الهی مندک‌اند که توحید صفاتی است افعال هم همین‌طور هستند که هیچ کسی در هیچ مرحله‌ای از مراحل به توحید افعالی راه نمی‌یابد مگر اینکه کاملاً احساس کند هر چه که فعل است به مدد و عنایت الهی است.

اینجا جناب صدر المتألهین یک سخنی را از برخی از اهل معرفت که جناب عربی در فتوحات مکیه است ذکر می‌کنند و این سخن در حقیقت فرق بین إیاک نستعین و ذکر شریف «لا حول و لا قوة الا بالله» است. ما کی إیاک نستعین می‌گوییم و کی «لا حول و لا قوة الا بالله»؟ ایاک نستعین برای اوساط از مؤمنین است آنانی که در حقیقت یک نوع ادعایی دارند که بالاخره کاری کرده‌اند تلاشی کرده‌اند کوششی کرده‌اند و البته با استعانت از حق سبحانه و تعالی از این سو، و امداد و عنایت الهی از سوی دیگر اینها به یک کمالی راه یافته‌اند. اما اهل معرفت که جناب ابن عربی خودش را در این سطح می‌بیند می‌فرماید که ما جزء کسانی هستیم که در مقام سلوک از ایاک نستعین سخن نمی‌گوییم بلکه از «لا حول و لا قوة الا بالله» سخن می‌گوییم که «لا حول و لا قوة الا بالله» یعنی اینکه انسان سراسر افعالش و کارهایش از جانب حق سبحانه و تعالی دارد الهام می‌گیرد این‌جور نیست که بخشی از کارها از او باشد و بخشی دیگر به مدد الهی بخواهد انجام بشود نه! سراسر افعالش این گونه است.

البته این حدیث را در پایان خود جناب ابن عربی به مسئله قرب نوافل و نظایر آن متصل می‌کنند می‌فرمایند که همان‌طوری که عبد وقت تقرب به ساحت الهی پیدا کرد تمام اعضا و جوارح او پیوند با الهی پیدا می‌کند «و کنت سمعه و کنت بصره و کنت یده و کنت لسانه» و امثال ذلک که دارد خدای عالم بجای انسان سخن می‌گوید آن انسانی که سراسر هستی‌اش را به خدا هدیه کرد و دیگر از هستی‌اش سخن نمی‌گوید از وجودش از جوارحش از جوانحش سخن نمی‌گوید و این عبادت و بندگی «لا یزال عبدی المؤمن یتقرب الیک» براساس آن حدیث قرب نوافل که انسان سالک عبد همواره تلاش می‌کند تا خود را از ماسوا بشوید و تخلص بیابد وقتی به این مرحله رسید خدای عالم است که امورات او را کفایت می‌کند و هستی او را تأمین می‌کند این انسان درست است که به ظاهر دارد مظاهر اراده الهی را نشان می‌دهد اما آنکه دارد حرف می‌زند «کنت لسانه» آنکه دارد می‌بیند «کنت بصره» آنکه دارد می‌شنود «کنت سمعه» که در حقیقت این حضور نهایی است.

بنابراین بین موحدان درجاتی است اوساط از موحدان عالم با استعانت و کمک‌جویی از جانب حق حرکت می‌کنند و می‌گویند «إیاک نستعین» و موحدان برتر چون همه هستی‌ خودشان را در اختیار حق سبحانه و تعالی قرار دادند خدا آنها را کفاف می‌کند و آنها ذکرشان «لا حول و لا قوة الا بالله» است.

«قال بعض العرفاء الموحّدين:» که ظاهراً این سخن در فتوحات مکیه این فتوحات مکیه‌ای که جناب عثمان یحیی تحقیق کرده‌اند در جلد سیزدهم صفحه 412 تحت عنوان «حال التبری و حال الدعوی» که جناب ابن عربی می‌فرمایند نقل می‌شود و جناب صدر المتألهین این را دارند از همان‌جا نقل می‌کنند البته در این نقل تفاوت‌هایی هم هست. «قال بعض العرفاء الموحدین: و لو لا أنّ العبد ادّعى الاستطاعة في الأفعال و الاستقلال بها لما أنزل اللّه عليه تكليفا قطّ و لا شريعة» اساساً اینکه خدای عالم بر برخی از انسان‌ها تکلیف و شریعت وضع کرده است برای اینکه این انسان احیاناً ادعا می‌کند که می‌تواند و استطاعت در افعال و استقلال نسبت به این افعال عبادی دارد و اگر نبود این ادعا خدای عالم تکلیفی را وضع نمی‌کرد. چون انسان چنین ادعایی را دارد و همچنین مطلبی را در ذهن دارد که با قدرت خودش می‌تواند و استطاعت دارد و استقلال در این معنا را دارد که می‌تواند کارها را انجام بدهد خدای عالم تکالیفی را بر او نازل کرده است تا شریعت را در مقابل دین البته یعنی آنچه که بایدها و نبایدهای عملی و فقهی است.

برای این دسته از انسان‌ها که چنین ادعایی دارند که می‌توانند کارهایشان انجام بدهند ادعای استقلال دارند ادعای استطاعت دارند خدای عالم به آنها این معنا را فهمانده است که اگر بخواهید در باب افعال و عبادات تلاشی بکنید حتماً باید که استعانت بجویید و بدون استعانت الهی هرگز این توفیق برای شما حاصل نخواهد شد «و لهذا جعل حظّ المؤمن من هذه الدعوى أن يقول ايّاك نستعين» این ادعایی که انسان دارد که استطاعت بر تکالیف دارد و استقلال دارد و بدون نیاز به حق سبحانه و تعالی می‌تواند کارهای خودش را انجام بدهد این در حقیقت به او فهمانده می‌شود که بدون استعانت و استمداد از جانب حق سبحانه و تعالی چنین امری ممکن نخواهد بود.

اما عرفا و کسانی که به تعبیر ایشان مکاشفین از حقائق هستی هستند اینها مدعی نیستند دعوایی ندارند ادعایی ندارند بلکه متبرّی‌اند و می‌گویند که ما هیچ نقشی در این اعمال نداریم هر چه که هست حول و قوّتی اگر وجود دارد از ناحیه حق سبحانه و تعالی است «و حظّ العرفاء المكاشفين ممن وقع عنهم التبرّي من الأفعال الظاهرة وجودها منهم أن يقولوا: لا حول و لا قوّة إلّا باللّه العليّ العظيم» این ذکر ذکر عرفاء شامخی است که اهل کشف‌اند حقائق را می‌بینند و چون شأن تبری دارند در مقابل شأن ادعا و مدعی بودن برخی دیگر از اهل ایمان، می‌فرمایند که «و حظّ العرفاء المكاشفين» از کسانی که «ممن وقع عنهم التبرّي» که التبرّی در مقابل دعوی و ادعا است «وقع عنهم التبرّی من الأفعال الظاهرة وجودها منهم» که اینها بگویند این افعال را ما انجام دادیم ما این کار را کردیم ما عبادت کردیم ما اهل نماز روزه بودیم اینها را به خودشان نسبت بدهند اینها باید بگویند و آن ذکر خاص آنها این است که «أن يقولوا: لا حول و لا قوّة إلّا باللّه العليّ العظيم».

اینجا یک سخنی است که اشاعره چگونه تعبیر می‌کنند؟ و معتزله چگونه تعبیر می‌کنند؟ و موحدین و اوساط از آنها چگونه تعبیر می‌کنند؟ و کمّلین از موحدین چگونه تعبیر می‌کنند؟ جبریه می‌گویند «لا حول و لا قوة الا لله» یعنی اساساً انسان هیچ نقشی در این رابطه ندارد و تمام آنچه را که انجام می‌شود خود خدا دارد انجام می‌دهد و انسان مجبور است برای انجام دادن کار. لذا جبابره و جبریه سخنشان این است که «لا حول و لا قوة الا لله».

در مقابل اینها مفوضه هستند مفوضه قائل‌اند به اینکه هیچ حول و قوه‌ای برای خدا نیست بلکه هر چه حول و قوه است خود انسان است و این انسان است که دارد این کارها را انجام می‌دهد و لذا ذکر آنها این است که «لا حول و لا قوة لله» یعنی برای خدای عالم نه حولی است و نه قوه‌ای است و نه توانی است نه اینکه نفی توان از خدای عالم بخواهند داشته باشند معاذالله، می‌گویند در ارتباط با افعال عبادی انسان این خود انسان است که مستقلاً می‌تواند کارهای خودش را انجام بدهد و نیازی به حق سبحانه و تعالی ندارد لذا «لا حول و لا قوة الله» این سخن تفویضیه است.

اما قائلین به توحید سخنشان این است که «لا حول و لا قوة الا بالله» که خدای عالم است که برای انسان‌های موحد چشم و گوش می‌شود و دست و زبان می‌شود و کارهایش را انجام می‌دهد و انسان در مسیر اراده حق سبحانه و تعالی مظهر اراده او می‌شود البته آن انسانی که اهل کشف و شهود است و خودش را به مرحله برتر رسانده است. «فهذا القول لا يصدر على وجه الصدق إلّا عن أولئك الكاملين العارفين بهذا التوحيد الأفعالي» این سخن «لا حول و لا قوة الا بالله العلی العظیم» این صادر نمی‌شود «علی وجه الصدق» آن‌گونه که باید صادقانه تابع حق باشد مگر از آن دسته از انسان‌هایی که کمّل‌اند در عرفان و در شهود حقائق. «بهذا التوحید الافعالی» اینها در بحث توحید افعالی خود با چنین نگاهی مباحث را دنبال می‌کنند. «فهو لهم خاصّة دون غيرهم» در نزد این دسته از انسان‌ها که کمّلین از عرفاء هستند همه این افعال از آن اوست. اوست که دارد هدایت می‌کند و راهبری می‌کند و انسان تابعی است و متغیری است از آن ثابت.

«فكم بين الحالين من التبرّي و الدعوى» چقدر فرق است بین انسان‌های متوسط الایمان با انسان‌ها کمّل؟ انسان‌های متوسط الایمان اهل دعوا اهل ادعا هستند که ما می‌توانیم کارهای خودمان را انجام بدهیم ولی اهل عرفان قائل‌اند به تبری که ما هیچ نقشی در افعال نداریم بلکه هر چه که هست «لا حول و لا قوة الا بالله العلی العظیم».

البته «فالمدعي مطالب بالبرهان» آنکه دارد ادعا می‌کند که من هم هستم من هم می‌توانم کارها را انجام بدهم و تلاش و کوشش من هست او باید دلیل بیاورد که چرا و به چه دلیل تو می‌توانی با توجه به قدرت لایزال الهی تو چطور می‌توانی ادعا بکنی که اهل استقلالی و می‌توانی کارهای عبادی را خودت انجام بدهی؟ «فالمدعی مطالب بالبرهان على دعواه، و المتبري غير مطالب بذلك» متبری چون خودش را از این‌گونه از امور دور داشته و گفته من هیچ قدرتی برای انجام کارها ندارم و هر چه که هست به حول و قوه الهی است من یک تابعی از آن حقیقت لایزال هستم «و المتبری غیر مطالب لذلک».

این اشکال نشود که بالاخره این تبری هم یک نوع دعوی و ادعایی است! نه، هیچ ادعایی ندارد و بلکه خواسته او مطلب او این است که من یعنی انسان عارف سالکی که سلوک عبادی دارد این را به عنوان یک امری که تابع اراده الهی است دارد انجام می‌دهد «کنت سمعه کنت بصره» همان‌طوری که خود جناب ابن عربی این بحث را نهایتاً به اینجا هم رسانده است که با حدیث قرب فرائض و قرب نوافل مسئله را دنبال کرده و بحث را در اینجا به این امر برده است صفحه 414 در همین جلدی که عرض شد «و لولا ما ظهر العبد للدعوی ما قیل التقوا الله ما استطعتم» که البته تفاوت بین تقوای حق تقاة و حق استطاعت در تقوا را که فرمود «و اتقلوا الله ما استطعتم» را یک تفاوتی را جناب ابن عربی در این گفتار خودشان قائل هستند که در مقام تحقیق باید این‌گونه از مسائل ذکر بشود.

آنچه که در بیان حدیث قرب نوافل دارند هم إن‌شاءالله در مقام تحقیق خواهیم آورد. در نهایت می‌فرمایند که «و لا تقل: إنّ التبري أيضا دعوى، فإنّ التبري لا يبقي شيئا و على ذلك ينطلق اسم المتبري- انتهى كلامه» آن کسی که متبری است و به دنبال این است که از خود نفی بکند و به حق سبحانه و تعالی نسبت بدهد هیچ چیزی را باقی نمی‌گذارد بلکه همه را به حق سبحانه و تعالی اسناد می‌دهد «لا حول و لا قوة الا بالله» و علی ذلک ینطلق اسم المتبری» و لذا اسم متبری آزاد است و هیچ شأنی را به خودش نگرفته است.

به هر حال «و بالجملة فالمراد من قوله: إيّاك نستعين» خلاصه اینکه مراد از قول «إیاک نستعین» «طلب الهداية لأقرب المناهج و أقوم الطرق إلى اللّه» جناب صدر المتألهین در پایان این بخش می‌فرمایند که حق سبحانه و تعالی این استعانت را برای این برای بندگان مقرر کرده است تا بتوانند هدایت خاص را از درگاه الهی طلب کنند که آن هدایت برای نشان دادن اقرب مناهج و اقوم طرق به سمت حق سبحانه و تعالی است لذا می‌فرمایند که «و فيه كما وقع الإفصاح» افصاح همان شفافیت و روشنی است «کما وقع الإفصاح عنه بعد هذه الآية بما يتلوها» یعنی وقتی گفتیم که ایاک نستعین خدایا از تو استعانت می‌جوییم یعنی استعانت می‌جوییم که اقرب طرق را و اقرب مناهج را به ما بیاموزانی و آنچه را که مسیر سعادت و خیر است را در راه استعانتی که از تو جسته‌ایم به ما تعلیم بدهی. «کما وقع الإفصاح» که افصاح همان شفافیت و روشنی است «بعد هذه الآیة بما یتلوها» وقتی انسان می‌گوید إیاک نستعین، بعدش می‌خواند «إهدنا الصراط المستقیم» یعنی این استعانت در جهت بهره‌جویی از نوع برتر هدایتی است که انسان از خدای عالم طلب می‌کند تا خدا او را به صراط مستقیم فرا بخواند و دعوت بکند که «إهدنا الصراط المستقیم صراط الذین أنعمت علیهم غیر المغضوب علیهم و لا الضالین» که اینها افصاح است شفاف کردن آن جهت استعانت است که ما از خدای عالم چه چیزی را مسئلت می‌کنیم و استعانت می‌جوییم؟ این است که این نوع از هدایت را خدای عالم به ما عطا کند که از هر نوع ضلالت و گمراهی و از هر نوع بغض و غضبی نجات پیدا کنیم و راه مستقیم را خدای عالم به ما تعلیم بفرماید.

 

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo