< فهرست دروس

درس تفسیر ملاصدرا استاد مرتضی جوادی آملی

1401/10/12

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: تفسیر/ملاصدرا/

 

جلسه شصت و ششم از تفسیر سوره مبارکه «فاتحة الکتاب» از کتاب تفسیر قرآن کریم جناب صدر المتألهین صفحه 463 امروز تاریخ 7/10/1401 هستیم.

همان‌طوری که مستحضرید در بحث «ایاک نعبد و ایاک نستعین» نکاتی را جناب صدر المتألهین بیان داشتند که بعد از مباحث لغوی و صرفی و نحوی، به معانی پرداختند. یکی از مسائلی که برای صدر المتألهین قابل توجه است و اهتمام ویژه به آن می‌دهند مسئله تقدیم ایاک بر نعبد و همچنین ایاک بر نستعین است که این تقدیم چه آثار مثبت و معانی پرباری را به همراه دارد؟

تحت عنوان «فائدة» مطالبی مطرح شد که دو تا از این جهاتی که تقدیم ایاک بر نعبد موجب جنبه‌های اثباتی است بیان فرمودند «إن فی تقدیم ایاک علی نعبد وجوها» که دو تا از این وجوه بیان شد و به بحث فایده سوم یا وجه سوم رسیدیم. یکی از جهاتی که ایشان به عنوان فایده تقدیم ایاک بر نعبد می‌فرمایند این است که اگر کلمه ایاک در ذهن آمد و مقدم شد بر نعبد. تمام حواس و تمام فکر متوجه ایاک می‌شود و مباحث نعبد و عبادت و امثال ذلک متفرع بر ایاک است به لحاظ ادراکی و معرفتی.

طبیعی است که چون حیثیت انحصاری و اختصاصی به بحث و به جمله می‌دهد کسی مباحث را غیر اختصاصی نمی‌بیند و حیثیت‌های اشراک و شرک و امثال ذلک در آن راه پیدا نمی‌کند. اگر بگوییم که «نعبد ایاک» این نعبد معنایش این نیست که ما دیگر امور را عبادت نمی‌کنیم یعنی عبادت می‌کنیم اما اینکه دیگر امور را عبادت نمی‌کنیم این معنا را در ابتدا افاده نمی‌کند و لذا تحمل معنای شرک در تقدیم نعبد وجود دارد. اما اگر ما کلمه ایاک را مقدم داشتیم تمام فکر و اندیشه متمرکز است در آن امر اختصاصی و انحصاری و طبعاً احتمال شرک و امثال ذلک از ابتدا منفی است این امتیاز هم در تقدیم ایاک بر نعبد قابل توجه است.

«و منها: إنّك إذا قلت: نعبدك بتقديم ذكر العبادة منك» یعنی بگویید که عبادت می‌کنند تو را «فقبل أن تذكر إنّها لمن هي فيحتمل أنّ الشيطان يقول: إنّها للأصنام أو للأجسام كالشمس و القمر» وقتی در ابتدا اگر شما گفتید «نعبدک» این احتمال دارد که معاذالله شیطان در همین فاصله نفوذ کند و بگوید که این عبادت می‌تواند برای اصنام یا اجسام مثل شمس و قمر هم وجود داشته باشد این احتمال هست و طبعاً آن اختصاص و انحصار در ابتدا به ذهن نمی‌رسد ولی اگر شما امر را برعکس کردید نگفتید نعبدک، بلکه گفتید «ایاک نعبد» از همین ابتدا این احتمال از بین می‌رود و کسی تفکر و توهم این معنا را ندارد که دیگری هم مورد عبادت و خضوع قرار بگیرد «أما إذا غيّرت هذا الترتيب و قلت أولا: إيّاك ثمّ قلت: ثانيا: نعبد فلم يبق مجال لهذا الاحتمال» اصلاً این احتمال هم پیش نمی‌آید که انسان بگوید دیگران هم احتمال عبادت برایشان هست حالا دیگر اشیاء یا دیگر افراد یا دیگر بت‌ها و اصنام هیچ یک از اینها احتمال عبادت در آنها نیست زیرا اول آن انحصار و اختصاص به ذهن می‌زند و دیگر به تبع آن مسئله عبادت مطرح است «فلم یبق مجال لهذا الاحتمال» و از این جهت «و كان» این تقدم ایاک بر نعبد «أبلغ في التوحيد و أبعد عن احتمال الإشراک» این در توحید رساتر و کامل‌تر است و از اینکه احتمال شرک بخواهد نفوذ کند دورتر است.

این هم از امتیازات تقدیم ایاک بر نعبد و جهت دیگری را که به عنوان از جهات امتیازی تقدیم ایاک بر نعبد است این است که «و منها: إنّ المعبود متقدّم في الوجود و الشرف على الممكن و كان ينبغي أن يكون ذكره متقدّما على ذكر غيره» وقتی شما ایاک را مقدم داشتید آن حیث اختصاصی و انحصاری به ذهن می‌آید و آنکه در وجود و شرف متقدم بر سایر ممکنات است آن اولاً و بالذات به ذهن می‌آید وقتی می‌گوییم نعبدک، این نعبد تمام ذهن از ابتدا متوجه این عبادت است بعد وقتی ضمیر کاف خطاب می‌آید طبعاً عبادت برای حق است اما اختصاصی و انحصاری برای حق سبحانه و تعالی را این معنا افاده نمی‌کند و چون می‌فرمایند که حق سبحانه و تعالی از جایگاه هستی دارای شرافت و برتری وجودی بر همه ممکنات است تقدم ایاک چنین پیامی دارد که سایر موجودات به تبع حق باید دیده بشوند و این معنا در ایاک نعبد تقدیم ایاک بر نعبد قابل فهم است اما اگر نعبدک گفته بشود این معنا افاده نمی‌شود. «و منها: إنّ المعبود متقدّم في الوجود و الشرف على الممكن» چون معبود در وجود و شرف بر همه ممکنات متقدم است پس معبود را باید اول آدم توجه بکند این کلمه ایاک ناظر به معبود است و طبعاً اقتضای تقدم دارد «و كان ينبغي أن يكون ذكره» معبود «متقدّما على ذكر غيره» از این جهت هم معنای ایاک نعبد و تقدیم ایاک بر نعبد می‌تواند مفید چنین معنایی باشد.

بعد از این بیان وجوه چهارگانه امتیازات تقدیم ایاک بر نعبد، به یک فایده‌ای اشاره می‌کنند به هر حال این تقدیم باید که بار معنایی خودش را کامل به زمین بگذارد و هر آنچه را که از تقدیم ایاک بر نعبد ما می‌توانیم بهره‌مند بشویم را باید اینجا ذکر کنیم. اینجا در حقیقت جناب صدر المتألهین این تنوع عبارتی و این حضور از غیب به تکلم یا از تکلم به تخاطب و امثال ذلک یک تنوع کلامی است که می‌تواند هم ذهنیت مخاطب را به خودش جلب کند و هم آن امتیاز ذکر حضور از مقطع غیبت به حضور یا از حضور به تخاطب بار معنایی جدید خودش را به همراه داشته باشد. این امتیاز را ذکر می‌کنند و می‌فرمایند که چون در باب حق سبحانه و تعالی در ابتدا اسماء حسنای الهی مطرح شد «بسم الله الرحمن الرحیم الحمد لله رب العالمین الرحمن الرحیم مالک یوم الدین» این‌گونه از اوصاف سنگین و عظیم و اسماء برتری که دارد مطرح می‌شود اینها حیثیت‌های غیبی است و انسان در مدار این همه اوصاف و اسماء و جهات کمالی حق سبحانه و تعالی مقهور است و برای اینکه از این وضع یک مقدار خودش را بکَنَد و یک حیث تخاطبی پیدا بکند کلمه ایاک نعبد و ایاک نستعین این امتیاز را برای انسان می‌آورد که خستگی ذهنی و به معنای اینکه ذهن خودش را با یک سلسله مفاهیم فوق العاده سنگین و ثقیل مواجه می‌بیند وقتی از آن حال به حال خطاب می‌آید یک آرامش و طمأنینه و یک سکینتی برای او حاصل می‌شود.

لذا از حال غیبت به حال شهادت و تخاطب این امتیاز را به همراه دارد. این فایده هم در کلمه ایاک نعبد مزید بر فواید دیگر وجود دارد «فائدة اخرى [سر الالتفات من الغيبة الى الخطاب‌] اعلم إن الدنيا لمّا كانت دار التعب و الكلال و السأمة و الملال فمن عادة فصحاء العرب التفنن في الكلام و العدول من طرز إلى طرز تنشيطا للسامع و تنبيها لذهنه عند العدول من الغيبة إلى الخطاب و من الخطاب إلى التكلم و بالعكس و هذا أحسن من الجري على نسق واحد و اللزوم لمسلك متكرر»این یک نکته فصاحتی و بلاغتی است و در کلمه ایاک نعبد و ایاک نستعین نسبت به کلمات سنگین‌تر قبلی وجود دارد.

می‌فرمایند که چون دنیا دار تعب و کلال است یعنی این‌گونه از معارف و مفاهیم خودشان ذاتاً زیبایی و کمال و حسن و جمال خاص خودشان را دارند اما دنیا دار کلال است دار تعب و سأمه و ملال است طبعاً ممکن است این الفاظ سنگین «بسم الله الرحمن الرحیم الحمد لله رب العالمین الرحمن الرحیم مالک یوم الدین» اینها یک خستگی ذهنی و کلال و ملالی را به همراه داشته باشد برای رفع این کلال و ملال عادت فصحای عرب این است که یک تفننی را در کلام ایجاد کنند و عدولی را از طرزی به طرز دیگری تا برای مستمع یک نوع نشاط ذهنی ایجاد بکند و او از آن کلال و ملال به در بیاید و ذهنش هنگام عدول از غیبت به خطاب و نظایر آن یک نوع آگاهی بیشتری را جذب بکند.

«فمن عادة فصحاء العرب التفنن في الكلام و العدول من طرز إلى طرز» عادت فصحای عرب این است که در سخنشان یک تفنّنی باشد یک نشیب و فرازی باشد یک اختلاف و اطواری در کلام باشد که یک نوع نشاط کلامی را برای سامع و تنبیه ذهنی را ایجاد بکند «تنشيطا للسامع و تنبيها لذهنه عند العدول من الغيبة إلى الخطاب» چطور می‌فرمایند که «ایاک نعبد» با اینکه حیث خطابی دارد اما اسماء قبلی که الرحمن الرحیم و مالک یوم الدین حیث غیبتی دارد چگونه یک دفعه از غیبت به خطاب آمده‌اند؟ این فلسفه‌اش را «تنشیطا للسامع و تنبیها لذهنه» سامع دارند می‌گویند. که این عدول از غیبت به خطاب و از خطاب به تکلم و از تکلم به خطاب و نظایر آن این تفنن عبارتی فصاحتی را ایجاد می‌کند که سامع می‌تواند با نشاط بیشتری به سخنان گوش بکند.

«و هذا أحسن من الجري على نسق واحد» این شیوه از آن شیوه‌ای که یکسره مطالب به صورت غیبت یا خطاب یا تکلم باشد را بهتر می‌دانند «و هذا أحسن من الجری علی نسق واحد و اللزوم لمسلك متكرر» اگر بخواهد یک مسلک تکراری اتفاق بیافتد این تنوع بیشتری را به همراه دارد «و مع ذلك قد تختصّ مواقع الالتفات بزوائد فوائد من النكات، لا تحصل بدونه و هاهنا من هذا القبيل» و مع ذلک که این ویژگی و امتیاز وجود دارد گاهی اوقات «قد تختص مواقع الالتفات بزوائد فوائد من النكات»، که این توجه به این‌گونه از امور فوائدی را از نکات به همراه دارد که بدون این فراز و نشیب و بدون این تغییراتی که از غیبت به خطاب می‌رسد آن ویژگی‌ها را ندارد «و مع ذلک قد تختصّ مواقع الالتفات بزوائد فوائد من النکات» که فوائدی از نکات اضافه به ذهن می‌آید که بدون این تغییر حاصل نخواهد شد که «لا تحصل بدونه و هاهنا من هذا القبيل» از اینکه از غیبت به خطاب رسیده‌اند و از جملات سنگین اسماء الحسنای الرحمن و الرحیم مالک یوم الدین و نظایر آن به ایاک نعبد رسیده‌اند از همین قبیل است که نکاتی را به همراه دارد.

«إذ قد تقرّر في العلوم الإلهيّة» که «ان شدّة الإدراك و تاكّد الصورة العلمية في الوضوح و الإنارة، و قوّة الشوق إلى المدرك و رسوخه يوجبان حضور المعلوم، و لهذا قيل: المعرفة بذر المشاهدة و الرؤية ثمرة اليقين» می‌فرمایند که باید توجه کرد که در این کلام الهی که در سوره مبارکه «حمد» تاکنون خوانده شده است به هر حال معانی بسیار سنگینی وجود دارد همان «بسم الله الرحمن الرحیم الرحمن الرحیم مالک یوم الدین» اینها بسیار حقائق سنگین و عظیمی هستند که شدت ادراک نسبت به آنها و از سوی دیگر تلاش برای تحقق این صورت علمیه در ذهن، اینها موجب می‌شوند که آن معلوم در ذهن حاضر بشود حضور معلوم در ذهن آن هدف غایی است وقتی انسان دارد تلاش می‌کند تا یک معرفتی را بیابد تلاشش برای این است که آن معلوم را نه علم را بلکه آن معلوم را آن حقیقت عینی و خارجی را آنکه انسان به دنبال فهم او و تقرب به او دارد برمی‌گردد نه معلوم ذهنی و مفهومی، بلکه معلوم خارجی را بالعیان به آن حضور پیدا بکند و شهود بکند این هدف غایی در ادراک است و برای اینکه این اتفاق بیافتد طبیعی است که باید مقدماتش فراهم بشود. مقدماتش چیست؟

می‌فرمایند «إذ قد تقرّر في العلوم الإلهيّة» که همان فلسفه است و الهیات بالمعنی الاعم است در آنجا این معنا روشن شد برهانی شد که «ان شدّة الإدراك و تاكّد الصورة العلمية في الوضوح و الإنارة، و قوّة الشوق إلى المدرك و رسوخه» اینها «يوجبان حضور المعلوم» آنچه که باعث بشود معلوم در نزد عالم حاضر بشود و به شهود عالم برسد یکی شدت ادراک است و دیگری قوه شوق به مدرک و رسوخ مدرک در جان انسانی در جان سالک و عالم است این دو موجب می‌شوند که معلوم در جان انسانی نقش ببندد و حضور عینی و علمی پیدا بکند. از این جهت می‌فرمایند که برای اینکه معلوم در جان انسانی راه پیدا بکند باید که این جهات را مقدمة حفظ کرد. اگر گفته شده است و معروف است «عند الحکماء و العرفاء» که «و لهذا قيل: المعرفة بذر المشاهدة و الرؤية ثمرة اليقين» اینها برای همین است که اینها دارند تلاش می‌کنند که آن هدف نهایی که مشاهده است و ثمره یقین است حاصل بشود و این طبعاً مقدماتی می‌خواهد حتی مقدماتی که به مسائل فصاحت و بلاغت برمی‌گردد اینها هم به نوبه خود می‌تواند نسبت انسان را با آن حقیقت یعنی معلوم بهتر و تسهیل بکند مجوز و مبرری باشد برای اینکه سالک و عالم با آن مسلک و با آن معلوم ارتباط وجودی برقرار کند.

این قاعده کلی بود که «إذ قد تقرّر في العلوم الإلهيّة» که «ان شدّة الإدراك و تاكّد الصورة العلمية في الوضوح و الإنارة» این یک؛ «و قوّة الشوق إلى المدرك و رسوخه» این دو؛ «يوجبان حضور المعلوم» این قاعده کلی است.

در باب باری سبحانه و تعالی در سوره مبارکه «حمد» چنین اتفاقی افتاده زیرا شدت ادراک از یک سو، و قوت مدرَک از سوی دیگر که باید در جان انسانی رسوخ پیدا بکند اینها زمینه‌ساز حضور معلوم در نزد عالم هستند «فلما ذكر اللّه تعالى» که اذکار الهی همان رحمانیت و رحیمیت و مالکیت و نظایر آن است «و أجريت عليه صفات كمالية و نعوت إلهية» که در آن حقیقت باری سبحانه و تعالی صفات کمالی الرحمن الرحیم مالک یوم الدین و نظایر آن آمده که اینها صفات کمالی‌اند و نعوت الهی‌اند. در غیر حق ما مالکیتی نداریم رحمانیتی نداریم رحیمیتی نداریم اینها اوصاف مختص به ذات ربوبی است و نعوت الهی محسوب می‌شود و اینکه حق سبحانه و تعالی حقیق و جدیر و شایسته به مقام محمود بودن و حمید بودن است اینها مسائلی است که تلاش علمی فراوانی می‌طلبد تا انسان را در محضر چنین حقیقتی قرار بدهد.

«من كونه» واجب سبحانه و تعالی «حقيقا بالحمد» او چون رب العالمین است بنابراین حقیق است به حمد «ربّ العالمين موجدا للكلّ منعما عليهم بالنعم كلّها»، این حق سبحانه منعم است موجد است و همه کمالات از اوست و هیچ موجودی از دائره وجودی او بیرون نیستند این رب العالمین است این موجود کل است این منعم بر همه اینهاست این موجود در حقیقت که نعمت‌های فراوانی از او صادر شده است «جليلها و دقيقها، دنيويّها و اخرويّها، محسوسها و معقولها» و این «مالكا لأمورهم يوم الجزاء و اللقاء، تميّز بها ذاته عن سائر الذوات» وقتی چنین موجودی شناخته شده است معرفی شده است این اسماء سنگین و عظیم برای او آمده است این موجود بذاته از سایر ذوات امتیاز پیدا می‌کند و جایگاه وجودی او بسیار عظیم و والا می‌شود و احدی در آن جایگاه، جایگاهی ندارد.

می‌فرماید که «من کونه حقیقا للحمد و رب العالمین موجدا للکل منعماً علیهم بالنعم کلها» همه نعمت‌ها «جليلها و دقيقها، دنيويّها و اخرويّها، محسوسها و معقولها» آن نعم. و آن حق سبحانه و تعالی که رب العالمین است مالک برای همه امور این موجودات است خصوصاً در روز جزاء که «لمن الملک الیوم لله الواحد القهار» یوم الجزاء یوم اللقاء که اینها را در ذیل مالک یوم الدین توضیح دادند. این موجود «تمیّز بها ذاته عن سائر الذوات» می‌فرمایند که «فلما ذکر الله تعالی و أجریت علیه صفات کمالیه و نعوت الهیة تمیز بها ذاته عن سائر الذوات» وقتی او را این‌گونه شناختیم با این اسمائی که یاد شده است و او به عنوان منعم به عنوان موجد به عنوان مالک و نظایر آن یاد شده او «تمیّز بها» به وسیله این اوصاف ذاتش از سایر ذوات.

«و تنوّر القلب بأنوار معرفة هذه الصفات» و قلب انسانی با انوار شناخت این‌گونه از اوصاف نسبت به باری سبحانه و تعالی جان روشنی پیدا می‌کند «و فتحت البصيرة بكشف هذه الآيات» انسان بصیرتش باز می‌شود گشاده می‌شود او تا قبل از این‌گونه معارف و آیات هرگز خدا را این‌گونه نمی‌شناخت ربوبیت جهانی‌اش منعم بودن نسبت به همه نعمت‌ها و رحمانیت و رحیمیت و نظایر آن همه و همه برای این انسان کشف می‌شود و انسان بصیرتش نسبت به این حقائق گشوده می‌شود. «و تعلّق العلم بمعلوم معيّن حاضر حضورا إشراقيا» و علم انسانی با آن معلوم گره می‌خورد. انسان در ابتدا چنین شناختی نداشت اکنون در سایه این اسماء و اوصاف و نعوت الهیه و صفات کمالیه با آن معلوم ارتباط و اتحاد وجودی پیدا کرد و به یک علم حضوری حاضر شده و حضور اشراقی دارد.

«فخوطب بالكلام: يا من هو بالحمد حقيق و بهذه الصفات الكمالية يليق نخصّك بالعبادة» چطور انسان از غیبت به خطاب می‌رسد؟ می‌فرماید وقتی چنین شناختی با این همه از اوصاف کمالی و نعوت جمالی حاصل شد و انسان چنین معرفتی پیدا کرد و یک اشراق وجودی نسبت به آن معروف برای او حاصل شده است به نوبه خود، اینجاست که خودش را در مقابل او می‌بیند و از غیبت به خطاب می‌رسد اینجاست که فرمودند وقتی با این حال حاصل شد «فخوطب بالکلام» در حقیقت خدای عالم را با کلام خطاب می‌کند و خدا را با این امر می‌شناسد «یا من هو بالحمد حقیق» ای خدایی که به حمد و ثنا و ستایش شایسته‌ای، چرا؟ برای اینکه «و بهذه الصفات الكمالية يليق» تو شایسته و لایق این صفات کمالی هستی تو منعمی تو موجدی تو آفریدگار هستی هستی و امثال ذلک.

حالا که چنین ویژگی‌های برای تو وجود دارد «نخصّك بالعبادة» تو فقط و فقط شایسته عبادت هستی و امر عبادت مختص و منحصر به ذات احدی توست «نخصک بالعبادة و الاستعانة» هم می‌گویم ایاک نعبد و هم می‌گویم ایاک نستعین که هم استمداد و استعانت از ذات اقدس تو باید اتفاق بیافتد و هم عبادت باید در درگاه تو فقط و فقط شکل بگیرد. «ليكون الخطاب أدلّ على هذا الاختصاص» وقتی انسان چنین شناختی را پیدا کرد و او را مختص به این کمالات دانست بسیار جا دارد که از حالت غیبت به خطاب بیاید و او را هم مقدم بدارد و منحصر بداند «لیکون الخطاب أدلّ علی هذا الاختصاص» و این معنا را ضمیر خطاب بیشتر می‌تواند دلالت کند و برساند.

«و لاستجلاب مزيد قرب بعد قرب في هذا التذلّل و الانكسار و طلب معونة من قربه على قربه» جهت دیگری که این ویژگی خطاب دارد که بعد از غیبت آمده است این است که قرب بیشتری را برای انسان جلب می‌کند وقتی انسان همچنان در حالت غیبت باشد و خدا را در غیبت بخواهد توصیف بکند آن جلب قرب و استجلاب مزید قرب حاصل نمی‌شود و برای استجلاب و جلب و جذب قوت و قرب بیشتر طبیعی است که باید با لحن خطابی سخن بگوید «و لاستجلاب مزيد قرب بعد قرب في هذا التذلّل و الانكسار و طلب معونة من قربه على قربه» او می‌خواهد که درجات قربش را بیشتر کند و خود را به ساحت الهی نزدیک‌تر کند اینجاست که جا دارد از عناوین غیبی به عناوین خطابی متوجه بشود. «لأنّ ذاته» این بحث قرب «و طلب معونة من قربه علی قربه» یعنی چه؟ یعنی اینکه حق سبحانه و تعالی ذی المعارج است دارای مراتب قرب است و انسان باید این سلّم قرب را درجه به درجه و دانه به دانه طی کند تا به درجات برتر «و طلب معونة من قربه علی قربه لأن ذاته تعالی غير متناه في شدة الوجود و قوّة البهاء و العظمة لا يمكن الاكتناه بنور وجوده» هرگز برای احدی اکتناه به نور وجود حق سبحانه و تعالی وجود و امکان ندارد و نمی‌تواند کسی به این درجه از قرب راه پیدا کند زیرا او نامتناهی است و راهیابی به مرحله نامتناهی محال و ممتنع است.

این هم یک بخش دیگری از این متن بود.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo