< فهرست دروس

درس تفسیر ملاصدرا استاد مرتضی جوادی آملی

1401/09/12

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: تفسیر/ملاصدرا/

 

جلسه پنجاهم از کتاب شریف تفسیر قرآن کریم جناب صدر المتألهین بخش تفسیر سوره «فاتحه» و مباحثی که به لفظ شریف و جلاله الله مربوط است.

مرحوم صدر المتألهین به جهت ذکر الله به اذکار توحیدی پرداختند و آن ذکر توحیدی که در نزد اهل معرفت مورد پذیرش است که «یا هو یا من لا هو» را مورد تأکید قرار دادند و این ذکر را مغتنم شمردند و دیگرانی که با مایه‌های ناصحیح و با داشته‌های ناتمام و ناکافی که براساس اصالت ماهیت می‌خواستند جلو بروند و توحید خاصی را معنا بکنند این موجب دغدغه جناب صدر المتألهین شد و جناب فخر رازی که در تفسیر کبیرش با بحث اصالت ماهیت می‌خواستند به بحث توحید خاصی برسند ایشان وارد بحث شدند و مباحثی را در این رابطه به صورت مبسوط مطرح کردند که فرمودند پنج فصل نیاز است که فصول گذشته نسبت به اصالت وجود و عدم اصالت ماهیت و اعتباریت آن و مباحثی از این دست و اکنون به فصل رابع رسیدند که براساس فصل رابع می‌خواهند آن ذکر خاص توحیدی را که توحید خواص است را در حقیقت مطرح کنند و بیان کنند.

بسیار بیان روشنی در این فصل دارند و آن توحید عام است توحید خاص است و توحید اخص. مباحثی که به مقام فعل حضرت حق برمی‌گردد که مقام خالقیت است و ربوبیت است و امثال ذلک را توحید عام دانستند و آنچه که مربوط به واجب الوجود است و توحید واجب الوجود را توحید خاص و توحید در وجود را توحید اخص دانستند و این مطالب در این فصل بیان می‌شود.

نکته‌ای که قابل توجه است و آن مبنا و اصل مبنایی ایشان در این مسئله است که می‌تواند توحید خواص و توحید اخص را تبیین کند همانا آن قاعده مستحکم بسیط الحقیقه است ایشان چون واجب سبحانه و تعالی را در نهایت بساطت و نزاهت از هر نوع ترکیب و تقسیم و نظایر آن دانستند حیثیت واجب الوجودی را در حد اعلا بیان کردند و واجب الوجود را واجب الوجود من جمیع الجهات دانستند به گونه‌ای که هیچ جهت امکانی در ساحت ربوبی معنا نخواهد داشت و همین مبنا شده برای اینکه ایشان به توحید خاصی و توحید اخصی بپردازند و براساس آن این ادعای اهل حکمت و اهل معرفت را مبرهن کنند و مورد پذیرش قرار بدهند.

لذا در اینجا با مجد و نشاط کامل به جهت اینکه یک عنایت الهی به ایشان شده و براساس این اعلام و عنایت الهی به مسئله بساطت کامله در حق باری سبحانه و تعالی رسیده‌اند و از این جایگاه بساطت هر نوع جهت‌های امکانی منفی و مردود شناخته شده است ایشان می‌فرمایند که این نوع از برهان یک برهانی است که جا برای احدی که بخواهد تشکیک کند شبهه‌ای ایجاد بکند و نظایر آن راه ندارد.

این مطالبی است که در این فصل چهارم صفحه 432 بیان فرموده‌اند «الفصل الرابع في الاشارة الى لمعة من لوامع علم التوحيد الخاصى‌» در این فصل اشاره‌ای است به آن درخششی از درخشش‌های والایی است که از علم توحید خاصی ما می‌خواهیم بیابیم و لذا آنچه را که جناب فخر رازی و همفکرانشان براساس اصالت ماهیت و نظایر آن در باب تفسیر و توجیه اذکار عرفانی می‌خواهند داشته باشند همه اینها مردود و محکوم شناخته می‌شود.

«إنّ لنا بأعلام اللّه و إلهامه برهانا شريفا على هذا المطلب الشريف الذي هو الوجهة الكبرى لأهل السلوك العلمي محكما في سماء وثاقته التي ملئت حرسا شديدا و شهبا لا يصل إليه لمس شياطين الأوهام و لا يمسّه القاعدون منه مقاعد للسمع إلا المطهّرون من أرجاس الجاهليّة المكتسبة من ظلمات الأجسام» می‌فرمایند آنچه که در این مقطع برای ما حاصل شده است به اعلام و عنایت الهی و الهام الهی یک برهان فوق العاده شریفی است که این شرافت، شرافت هم ارزشی است و هم دانشی است این شناخت و معرفتی که در این مقطع حاصل می‌شود در حقیقت راه را برای شناخت توحید خاصی فراهم می‌آورد. این برهان شریف بر این مطلب شریف. مطلب شریف یعنی توحید خاصی و برهان شریف همان برهان بسیط الحقیقه است «الذي هو الوجهة الكبرى لأهل السلوك العلمي» آن چیزی که سالکان علمی آن را وجهه برتر خود قرار دادند و آن را هدف غایی و اسوه نهایی خود قرار دادند تا به آن برسند و آن توحید خاصی است.

این برهان شریف است و محکم است «محكما في سماء وثاقته» یعنی در نهایت اطمینان و طمأنینه است آن کسی که به حاق این برهان برسد دیگه با تمام اطمینان راه توحید را طی خواهد کرد برای اینکه اگر چنین معرفتی برای او حاصل بشود هیچ نقصی و هیچ جهت امکانی در حوزه واجب سبحانه و تعالی معنا نخواهد داشت. این برهان در یک مقطعی است که ایشان به عنوان سماء معرفت یاد می‌کنند و همان‌طوری که در سوره مبارکه «جن» خدای عالم در مقام معرفی این قرآن که در نهایت وثاقت و مصونیت از هر نوع شیطنتی و از هر نوع شبهه‌ای و نظایر آن مصون است و در این حال این قرآن نازل می‌شود تشبیهی است و تقریبی است نسبت به اینکه این برهان هم در سماء معرفت این‌گونه است و به حدی اطمینان و وثاقت استکه همان‌طوری که در باب قرآن به جهت حرس شدید و شهب فراوان لمس شیاطین اوهام نمی‌رسد در اینجا هم هیچ شبهه‌ای و وهم و خیالی نمی‌تواند به حریم این برهان شریف نزدیک بشود و به آن آسیب برساند «التي ملئت» این سمائی است که پر است از «حرسا شديدا» و نگهبانان شدید «و شهبا» تیرهایی که «لا يصل إليه لمس شياطين الأوهام» یعنی وجود حرس و شهب باعث می‌شود که شیاطین و اوهام اینجا نزدیک نشوند. برهان قاطعی است برهانی است که از چند جهت تأمین شده است و از این جهت شیاطین و اوهام به او راه ندارد.

«و لا يمسّه القاعدون منه مقاعد للسمع» آنهایی که در کمین نشسته‌اند تا رصدگونه بخواهند شبهه‌ای القا بکنند تشکیکی بکنند اینها هم راهی برای اینکه بتوانند این برهان متقن و در نهایت وثاقت را آسیب بزنند راهی ندارند تنها کسانی ازاین برهان محکم و شریف بهره می‌برند که از ارجاس جاهلیت نجات پیدا کرده باشند پاک شده باشند «إلا المطهّرون من أرجاس الجاهليّة المكتسبة من ظلمات الأجسام» آن ارجاس جاهلیتی که از ناحیه ظلمات اجسام پدید می‌آید.

به هر حال تا زمانی که انسان در عالم ماده سیر می‌کند و ذهنیت‌های مادی و شکوک و شبهات و امثال ذلک وجود دارد انسان‌ها به هر حال به این پلیدی‌ها آغشته‌اند اما کسانی که از این مرحله بالاتر رفته‌اند از وهم و خیال رسته‌اند و نجات پیدا کرده‌اند در سماء وثاقت قرار می‌گیرند.

حالا این تعابیری است که جناب صدر المتألهین از این برهان بسیط الحقیقه دارند بیان می‌کند اما خود برهان این است که الآن می‌فرمایند: «بيانه» یعنی بیان این برهان شریف این است که «إن الواجب تعالى لمّا كان منتهى سلسلة الحاجات و التعلّقات، فليس وجوده متعلّقا بشي‌ء متوقّفا على شي‌ء فيكون بسيط الحقيقة» واجب را ما چگونه بشناسیم؟ وقتی ماسوی الله را یعنی کل آنچه که در نظام کونی وجود دارد عالم مکونات و عالم مبدئات وجود دارد آدم وقتی بررسی می‌کند می‌بیند که وجود آنها متعلق‌اند به جناب حق سبحانه و تعالی و متوقف‌اند بر وجوداتی که در مسیر ربوبیت و خالقیت و ایجاد حق سبحانه و تعالی قرار دارند.

بنابراین سرسلسله همه موجودات محتاج، واجب سبحانه و تعالی است که به هیچ چیزی تعلقی ندارد متوقف بر چیزی نیست بلکه همه چیز به او محتاج‌اند «فيكون بسيط الحقيقة» بسیط الحقیقة یعنی چه؟ یعنی «لا ينقسم في وجود و لا في عقل و لا في فهم» در هیچ مقطعی از مقاطع هستی حق سبحانه و تعالی قابل تصور نیست که تقسیم بشود ترکیب پیدا بکند نه ترکیب از اجزاء مقداری نه ترکیب از اجزاء ذهنی، نه جنس و فصلی دارد نه ماهیت و وجودی دارد، نه بود و نبودی دارد و هیچ نوع ترکیبی در او راه ندارد حتی از شبر التراکیب که ترکیب از وجود و عدم هم هست آزاد و رهاست و این موجود را می‌گویند بسیط الحقیقه.

وقتی بسیط الحقیقه شد پس بنابراین همه جهات وجودی او جهت واجبی است علم اول قدرت او حیات او ارده او هر چه که هست در نهایت اتقان و صلابت و شدت و قوّت وجودی است و لذا واجب الوجود است «من جمیع الجهات» «فذاته واجب الوجود من جميع الجهات كما إنّه واجب الوجود بحسب الذات» همان‌طوری که به حسب ذاتش اصل وجودش واجب است جهات دیگر وجودی او جهات کمالی او هم به حسب ذاتش واجب الوجود است «فليس فيه جهة إمكانيّة و لا امتناعيّة» هیچ جهت امکانی و امتناعی در واجب سبحانه و تعالی تصور نمی‌شود. جهت امکانی جهتی که امکان دارد که واجب سبحانه و تعالی به آن کمال را داشته باشد ولی معاذالله آن کمال در آنجا نباشد و یا ممتنع باشد کمالی برای واجب سبحانه و تعالی. چراکه وجود جهات امکانی و یا امتناعی زمینه ترکیب را فراهم می‌کند و واجب سبحانه و تعالی از هر نوع ترکیبی مبرّا و منزه است «و إلّا لزم التركيب بوجه من الوجوه المستدعى للإمكان» هر جایی که ترکیب باشد این ترکیب نقص است و حیثیت امکانی پیش می‌آورد و باعث می‌شود که آن جهت در واجب سبحانه و تعالی جهت امکانی بشود و لذا دارند دور می‌دارند واجب را از این حیثیت.

البته در باب برهان بسیط الحقیقه کار زیاد شده و خود جناب صدر المتألهین هم با یک صلابتی این برهان را در سایر آثار خودشان مطرح می‌کنند اینجا هم به اجمال و اشاره همان‌طوری که فرمودند «فی الاشارة الی لمعة من لوامع العلم التوحید الخاصی» اینجا هم با اشاره رد شدند. به هر حال تصور بسیط الحقیقه که «بسیط الحقیقة کل الاشیاء و لیس بشیء منها» این باز شدن این معنا و حقیقت است که هیچ امر موجود نیست مگر اینکه اصل و اساسش در ذات باری «علی نحو الأتم و الأکمل» وجود دارد و این باعث می‌شود که از نقص ترکیب و تقسیم و نظایر آن مبرا باشد.

جناب صدر المتألهین در این رابطه این جهت را کاملاً دارند با حساسیت دنبال می‌کنند و آن جهت این است که واجب سبحانه و تعالی از نقص ترکیب و تکثیر و تقسیم و نظایر آن منزه است. مفاد این برهان چیست؟ و برهان بسیط الحقیقه چه نقشی را در حوزه معرفت ایجاد می‌کند؟ می‌فرماید: «فإذا تقرّرت هذه المقدّمة» وقتی ما این مقدمه را تثبیت کردیم و روشن شد این مقدمه که واجب سبحانه و تعالی بسیط الحقیقه است و از هر نوع ترکیبی که جهت امکانی بخواهد به همراه داشته باشد در ذات باری سبحانه و تعالی وجود ندارد این تصور اینکه واجب بسیط الحقیقه است این معنا را دارد که ماسوا از او وجود می‌گیرند وجوداتشان را و کمالات وجودی‌شان را از آنجا می‌گیرند و هر چه که هست رشحه وجودی اوست. «فإذا تقرّرت هذه المقدمه التي مفادها» مفاد این مقدمه این است که «إنّ كلّ وجود»، یک؛ «و كلّ كمال وجود»، دو؛ همه وجودات و کمالات آنها این «يجب أن يكون حاصلا لذاته فايضا عنه مترشّحا على غيره» باید توجه داشت که هیچ موجودی نیست در نظام هستی که وجود خودش را و کمالات وجودی خودش را از جایگاه این حقیقت بسیط دریافت می‌کند. «یجب أن یکون حاصلاً لذاته» ذات واجبی «فائضا عنه مترشّحا علی غیره كما قال‌ ﴿رَبَّنا وَسِعْتَ كُلَّ شَيْ‌ءٍ رَحْمَةً وَ عِلْماً﴾» پروردگار هر چیزی را براساس رحمت و علم هستی بخشید وسعت وجودی دارد و همه چیز در سایه رحمت و علم حق سبحانه و تعالی موجود شده‌اند. «و هما عين ذاته» واین دو جهت رحمت و علم عین ذات حق سبحانه و تعالی است که از این دو جهت موجودات را ایجاد می‌کند. «فلو كان في الوجود» تا اینجا معرفی ذات واجب و اینکه ماسوی الله از او صادر شده‌اند.

از این به بعد وارد بحث توحید می‌شوند که اگر ما یک بسیط الحقیقه‌ای در نظام هستی داشتیم که چنین جایگاهی داشت و نقش وجودی او این بود که همه ماسوا به او وابسته‌اند و او براساس رشحه وجودی همه را در تحت پوشش خود دارد، این حقیقت دو تا نمی‌شود این اله دو تا بردار نیست توحید در الوهیت و توحید در اینکه واجب سبحانه و تعالی تعدد و تکثر ندارد این را دارند بیان می‌کنند «فلو کان فی الوجود إله غيره» واجب الوجودی که بسیط الحقیقة است پس «فيكون لا محالة منفصل الذات عنه» به صورت قیاس استثنایی: اگر ما بخواهیم یک واجب دیگری را مثل این واجب یا شبیه این واجب بخواهیم داشته باشیم این لازمه‌اش چیست؟ لازمه‌اش این است که این تعدد آن واجب را از بساطت بیاندازد چرا؟ برای اینکه وقتی این واجب دیگری تحقق پیدا کرد این واجب هم یک کمالاتی دارد یک مرتبه‌ای از هستی را اشغال کرده و حائز هستی و کمالات هستی است وقتی این شد، دیگه آن بسیط الحقیقه آن واجب اوّلی کمالات این را ندارد و باعث می‌شود که او منقسم به وجود و عدم بشود و ترکیب از وجود و عدم برای آن حاصل بشود.

«فیکون لا محالة منفصل الذات عنه» این اله دیگر از آن اوّلی ذاتاً منفصل است چطور منفصل است و چرا؟ برای اینکه «لاستحالة أن يكون بين الواجبين علاقة وجودية» دو تا واجب هرگز نمی‌توانند یک تعلق وجودی پیدا کنند علاقه وجودی باشند اینها معلول علت واحد بخواهند باشند یا مرتبط بخواهند باشند. هر نوع ارتباطی و تعلقی و نظام تعلقی بین این‌دو مستحیل و غیر ممکن است «لإستحالة أن یکون بین الواجبین علاقة وجودیة و إلّا» یعنی اگر بناست که بین این دو تا واجب یک علاقه وجودی باشد این علاقه امکان ندارد مگر اینکه این دو در حقیقت معلولی علت واحده باشند «و إلّا لزم معلوليّة أحدهما و هو خرق الفرض» یکی از آنها حتماً معلول دیگری بخواهد باشد یا این دوتا معلول یک علت ثالثه‌ای باشند. فرض دوم که این دو معلول علت ثالثه باشند این لازمه‌اش این است که ما سه تا بخواهیم اله معاذالله داشته باشیم یک اله که علت است آن دو تا اله هم معلول‌اند.

اما اگر نه، همین فرض باشد که یک اله دیگری غیر از این اله اوّل بخواهد تحقق پیدا بکند، این اگر بخواهد علاقه یعنی اینها را ما منفصل الذات باید تصور کنیم و اگر منفصل الذات نباشند پس یکی باید علت باشد و دیگری معلول در حالی که «و هو خرق الفرض» در حالی که این خرق فرض است این خلاف فرض است «فلكلّ منهما على الفرض المذكور مرتبة من الكمال الوجودي ليس للآخر و لا منبعثا منه فايضا من لدنه فيكون كلّ منهما عادما لكمال وجودي فذاته حينئذ لا يكون محض حيثية الفعليّة و الوجوب بل يكون ذاته بذاته مصداقا لحصول شي‌ء و فقد شي‌ء آخر فلا يكون بسيط الحقيقة خالصا بل مزدوجا و الازدواج ينافي الوجوب الذاتي كما مرّ» آنکه در حقیقت به دنبالش هستند همین است که الآن بیان فرمودند و در تقدیر اول هم ذکر شد که اگر اله دوم بخواهد از خودش یک موقعیت وجودی داشته باشد که «إذا کل اله لما خلق» بخواهد این‌گونه حیثیت وجودی از خود نشان بدهد، لازمه‌اش این است که هر واجبی از جایگاه خود یک الوهیتی را یک مبدأیتی را برای خود احراز بکند و این با بساطت سازگار نیست اگر چنین فرضی بشود که یک اله دیگری غیر از اله اوّل حضور داشته باشد و در عین حال یکی هم علت دیگری نباشد، پس بنابراین باید هر کدام برای خودشان جایگاهی از وجود داشته باشند و احراز مرتبه‌ای از مراتب وجود را داشته باشند.

«و الا لزم معلولیة أحدهما و هو خرق الفرض» نتیجه این است که «فلكلّ منهما على الفرض المذكور مرتبة من الكمال الوجودي ليس للآخر و لا منبعثا منه» اگر این‌طور شد که هر کدام در جایگاه خود هستند پس بر فرض مذکور هر کدام دارای مرتبه‌ای از کمال وجودی هستند که دیگری آن مرتبه از کمال را ندارد «و لا مبنعثا منه» و آن کمال و هستی هم از آن دیگری منشعب نشده است «و لا منبعثا منه فايضا من لدنه» این‌جور نیست که از او فیضان کرده باشد و رشحه وجودی او محسوب بشود. در این صورت «فيكون كلّ منهما عادما لكمال وجودي» در اینجا در حقیقت همان ترکیب از وجود و عدم دارد اتفاق می‌افتد هر کدام از این دو اله کمالات وجود خودشان را دارند و نسبت به کمال وجودی دیگری عادم‌اند و آن کمال برایشان وجود ندارد «فیکون کلّ منهما عادما لکمال وجودی» در این صورت چه اتفاقی خواهد افتاد؟ «فذاته» یعنی ذات واجبی «حينئذ لا يكون محض حيثية الفعليّة و الوجوب بل يكون ذاته بذاته مصداقا لحصول شي‌ء و فقد شي‌ء آخر» آن چیزی که نباید اتفاق بیافتد اتفاق خواهد افتاد. آن چیزی که نباید اتفاق بیافتد چیست؟ ترکیب است تقسیم است و اکنون در چنین فرضی این ترکیب بین وجود و عدم و بود و نبود در باب هر کدام از این دو اله خواهد بود و اینها بسیط الحقیقه نیستند در حالی که ما فرض واجبی‌مان بنابر اینکه فرمود «و إذا تقررت هذه المقدمة» باید هر کدام را ما بسیط فرض می‌کردیم. «فلا يكون بسيط الحقيقة خالصا بل مزدوجا» مزدوج است یعنی ترکیب از بود و نبود است وجدان و فقدان است و این ازدواج نوع بدتر و ترکیب بدتر بلکه شر التراکیب است «و الازدواج ينافي الوجوب الذاتي كما مرّ» چرا ترکیب بود و نبود یا وجود و عدم را شرّ تراکیب می‌دانند؟ برای اینکه سایر تراکیب هر دو اجزاء یا اجزاء متعدده از اجزاء وجودی شکل می‌گیرند اما در این نوع از ترکیب، ترکیب از بود و نبود است از فقدان و وجودان است و این از اینکه جزئی از آن جزء فقدانی است لذا شرّ التراکیب محسوب می‌شود و این ازدواج هم فرمودند که «ینافی الوجوب الذاتی» وجوب ذاتی یعنی ذاتش به گونه‌ای است که از هر نوع ترکیبی منزه است و با این وضع وجوب ذاتی اتفاق نخواهد افتاد.

«و من هاهنا ظهر ان كلّ بسيط الحقيقة يجب أن يكون كلّ الوجود و كلّه الوجود كما يعلمه الراسخون في العرفان» نتیجه‌گیری می‌کنند که ما باید بسیط الحقیقه را بشناسیم و احکام وجودی بسیط الحقیقه را بیابیم هر بسیط الحقیقه‌ای که در نظام هستی ما دیگه بیش از یک بسیط الحقیقه نمی‌توانیم تصور کنیم و اصلاً تصور دیگری چه آن دیگری بسیط الحقیقه باشد چه غیر بسیط الحقیقه، اصلاً معنا ندارد، «ظهر ان كلّ بسيط الحقيقة يجب أن يكون كلّ الوجود» یعنی بسیط الحقیقة کل الاشیاء و لیس بشیء منها» «و كلّه الوجود» یعنی هر آنچه که هست جز وجود چیز دیگری نیست تمام هستی او را جز وجود چیز دیگری نمی‌پوشاند این‌جور نیست که مثلاً از وجود و غیر وجود مثلاً شکل پیدا کرده باشد نه! هر چه هست وجود است و غیر از وجود چیز دیگری نیست «كما يعلمه الراسخون في العرفان» این‌گونه در حقیقت واجب را شناختند اله را این‌گونه شناختند.

بر مبنای بسیط الحقیقه اتفاق مبارکی که می‌افتد احکام فراوانی حاصل می‌شود از جمله احکام توحید واجب الوجودی بلکه توحید وجودی است که الآن براساس آن، این احکام را برمی‌شمارند «و بالجملة فواجب الوجود يجب أن يكون من فرط التحصيل و كمال الفعليّة جامعا لجميع النشآت الوجودية فلا مكافئ له في الوجود و لا ثاني له في الكون و لا شبيه له و لا ندّ بل ذاته من تمام الفضيلة يجب أن يكون مستند جميع الكمالات و منبع كلّ الخيرات فيكون بهذا المعنى تامّا و فوق التمام فهذا هو بيان التوحيد الخاصي أي نفي المشارك‌ في الوجوب‌ و قد انجرّ إلى التوحيد الأخصيّ و هو نفي المشارك في الوجود» بیانات فوق العاده عزیز و شریفی است که جناب صدر المتألهین مبتنی بر قاعده بسیط الحقیقه دارند بیان می‌کنند.

اگر فهم درست بسیط الحقیقه حاصل بشود این احکام که توحید در وجوب و توحید در واجب الوجودی و نهایتاً توحید در وجود است که توحید عرفانی اخص است حاصل می‌شود. می‌فرمایند که «و بالجملة» خلاصه‌ای که بخواهد همه مطالب را در خودش متضمن این است که واجب الوجود به جهت تعریفی که شده و شده بسیط الحقیقه، این در نهایت تحصل و فعلیت است. این نهایت تحصل و فعلیت یعنی هیچ جهت امکانی در او فرض نمی‌شود و همه جهات وجودی او جهت واجبی است واجب الوجود «من جمیع الجهات» است «فواجب الوجود يجب أن يكون من فرط التحصيل و كمال الفعليّة جامعا لجميع النشآت الوجودية» مرادش این است که واجب سبحانه و تعالی جهان را پر کرده هستی را پر کرده هستی این‌جور نیست که در جایی در مکانی در زمانی در یک شرایطی هستی واجب حضور نداشته باشد بلکه هستی واجب در همه نشئات همه مراتب هستی حضور دارد. اگر مقام، مقام فعل است افعال و شؤونات فعلیه حق سبحانه و تعالی حاضرند و اگر مقام وصف و ذات است که مقام وصف و ذات واجبی حضور دارند. «فلا مكافئ له في الوجود» هرگز چیزی که بخواهد مکافئ باشد و هم‌کف و برابر واجب سبحانه و تعالی باشد که بخواهد شریکی فرض بشود معنا ندارد. «و لا ثاني له في الكون و لا شبيه له و لا ندّ بل ذاته من تمام الفضيلة يجب أن يكون مستند جميع الكمالات و منبع كلّ الخيرات» اگر ما واجب را این‌گونه تصور کنیم که کل الوجود است و همه وجود را «علی نحو الوجوب» داراست که «من جمیع الجهات» واجب است «بل ذاته من تمام الفضیلة یجب أن یکون مستند جمیع الکمالات» یعنی هر کمالی در هر جهتی از جهات هستی ببینیم این باید مستندش واجب الوجود باشد معنا ندارد که کمالی در گوشه‌ای از عالم در مقطعی وجود داشته باشد و بدون استناد و بدون پشتیبانی شدن از ناحیه واجب راه پیدا کرده باشد به هستی. «بل ذاته من تمام الفضیلة یجب أن یکون مستند جمیع الکمالات و منبع کلّ الخیرات» یعنی نه تنها واجب خود در این حد از هستی و وجود است همه هر آنچه که در نظام هستی هستند همه به او وابسته‌اند همه از او مستند وجودی می‌گیرند و در سایه تعلق و ارتباط با او از هستی برخوردار هستند. «بل ذاته من تمام الفضیلة یجب أن یکون مستند جمیع الکمالات و منبع کلّ الخیرات فيكون بهذا المعنى تامّا و فوق التمام» اگر گفته می‌شود که واجب سبحانه و تعالی یک موجود تامی است در مقابل سایر موجودات یا فوق تمام است یعنی این تام است یعنی جهات امکانی در او به نهایت رسیده یعنی به همه مراتب وجوب رسیده و جمیع جهات او واجب الوجود است و از این بالاتر، او مستند و منبع هر خیری است هر وجودی است این فوق التمام است یعنی هیچ موجودی در عالم در هر بُعدی از ابعاد هستی لحاظ بشود چه مبدئات و مفارقات باشد چه مکونات باشد چه در نشأه عقل باشد چه در نشأه نفس باشد چه در نشأه طبع، در هر جایی که بخواهد باشد باید مستند به آن هستی و منبع هستی از او باشد.

«فیکون بهذا المعنی تامّا و فوق التمام فهذا هو بيان التوحيد الخاصي» بنابراین توحید خاصی مبتنی بر ماهیت و امثال ذلک جز یک فریب معرفتی چیز دیگری نخواهد بود هر چه هست به هستی برمی‌گردد به وجود برمی‌گردد و این اصالت وجود و تحقق ذاتی وجود است که این همه مطالب را به همراه دارد این توحید خاصی آن وقت معنا پیدا کند آن ذکر شریف «یا هو یا من لا هو الا هو» در این فضا قابل تعریف و تفسیر خواهد بود. بعد این تعبیر لطیف را دارند می‌فرمایند «فهذا هو بیان التوحید الخاصی» که توحید خاصی یعنی چه؟ یعنی واجب الوجود لا شریک له که در حقیقت در نزد اهل حکمت مطرح است «أي نفي المشارك‌ في الوجوب» ما یک واجب بیشتر نداریم این توحید خاصی است و توحید اخص هم این است که یک وجود بیشتر در عالم نداریم ماسوی الله همه و همه رشحات وجودی او و ظل و فئ هستند و با نام او نامی از هستی برای آنها معنا ندارد «و قد انجرّ» این توحید که مبتنی بر بسیط الحقیقه شکل می‌گیرد «إلى التوحيد الأخصيّ و هو نفي المشارك في الوجود» اوّلی نفی المشارک فی الوجوب بود که اهل حکمت به آن معتقدند دومی نفی مشارک در وجود است که اهل معرفت بر آن اصرار دارند و این توحید اخصی است توحید در وجود در مقابل توحید در وجوب و در مقابل توحید در افعال واجب که خالقیت و ربوبیت و رازقیت و نظایر آن هستند.

این هم آنچه که در این فصل بیان شده است.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo