< فهرست دروس

درس تفسیر ملاصدرا استاد مرتضی جوادی آملی

1401/06/13

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: تفسیر/ملاصدرا/

 

جلسه بیست و سوم از کتاب شریف تفسیر قرآن کریم جناب صدر المتألهین و بحث سوره «فاتحة الکتاب» عرض شد که جناب صدر المتألهین قبل از ورود به تفسیر سوره «فاتحة الکتاب» یک بحث مستوفایی را در باب قول «أعوذ بالله من الشیطان الرجیم» مطرح فرمودند. این بحث را به ارکان پنج‌گانه‌ای تقسیم کردند که مباحثش گذشت. در پایان مباحث، نکاتی را به این بحث اضافه می‌کنند که در فضای استعاذه می‌تواند بسیار کمک بکند.

نکته‌ای را که در صفحه 384 بیان فرموده بودند به صورت مبسوط در جلسه قبل مطرح شد و اکنون نکته دیگری را که در صفحه 386 مطرح می‌کنند را ما در این جلسه إن‌شاءالله خواهیم خواند و اگر توفیق باشد دو نکته دیگر هم که کوتاه هست را می‌خوانیم.

مجموعه این نکات زمینه‌های استعاذه را دارد فراهم می‌کند و به انسان این معنا را تذکر می‌دهد که انسان قدرت بر استعاذه دارد و می‌تواند با زمینه‌هایی که خدای عالم برای او فراهم کرده پناه بردن و امنیت جستن از ساحت الهی را برای خودش فراهم بکند. این نکات بخشی از مسئله استعاذه و فرهنگ استعاذه را دارد در وجود انسان تقویت می‌کند و انسان را تشویق می‌کند که فضای استعاذه را در وجود خودش کاملاً بپروراند و همواره به حق سبحانه و تعالی پناه ببرد.

در نکته‌ای که به عنوان «نکتة اخری» در صفحه 386 تذکر می‌دهند رابطه بین عبد و مولا را دارند بررسی می‌کنند می‌فرمایند که آیا مولا چه موقعیت وجودی را برای عبد فراهم کرده؟ و آیا عبد نباید خودش را تطبیق بدهد و با توجه به اینکه بناست چنین مولایی را در وجود خودش جای بدهد فضای وجودی خودش و قلب خودش را آماده و مهیا برای حضور حق بکند؟ نکته قابل توجه این است که انسان جایگاه و موقعیتی دارد بنام قلب و این قلب براساس احادیث روشن و نورانی اهل بیت(علیهم السلام) به عنوان حرم الهی شناخته شده است که «القلب حرم الله فلا تسکن فی حرم الله الا الله» خدای عالم این قلب را برای خودش قرار داده است و شیطان را هم از این حضور در قلب منع کرده و رجم کرده و مطرود کرده است اما اگر انسان معاذالله خودش بخواهد با اندیشه‌های خودش و انگیزه‌های خودش قلب را جای حضور غیر قرار بدهد این جفاست. خدایی که به او وفا کرده و همه زمینه‌های حضور شیطانی را در او نفی کرده، او اگر بخواهد با اراده خودش و به دست خودش زمینه حضور شیطان و وساوس او را فراهم بکند، این جفای به رب است.

الآن یک گفتگویی بین حق سبحانه و تعالی و بنده‌اش دارد مطرح می‌شود که در سایه این گفتگو، خدای عالم می‌گوید من جنت خودم را برای تو آماده کردم و در این جهت هر چه که باعث نگرانی هست آن را پاک کردم و زدودم و نظافت کردم و شیطان را از صحنه بهشت اخراج کردم برای اینکه مهمانم یعنی انسان شریف بناست بیاید در این جهت. آیا سزاوار نیست و شایسته نیست که انسان که خدا را دعوت می‌کند و خدا را بناست در جنت وجود خودش یعنی قلب جای بدهد، وساوس شیطانی را هم معاذالله بخواهد در قلبش داشته باشد؟ برای اینکه حرم الهی را در امن نگه بدارد و اجازه بدهد که عنایت رحمانی به قلب راه پیدا کند هر جور که هست باید دیو وجود شیطان را اخراج بکند، چون دیو چو بیرون رود فرشته در آید! اگر بناست عنایت‌های رحمانی به انسان بشود انسان حتماً باید که زمینه‌های حضور شیطان را از نفس خودش پاک بکند و نفس خودش را و قلبش را به گونه‌ای پاک و پاکیزه نگه بدارد که عنایت الهی بتواند در آن قلب راه پیدا کند.

این گفتگوی بین عبد و مولا باعث می‌شود که انسان نهایتاً به قول «أعوذ بالله من الشیطان الرجیم» بیشتر اهتمام بورزد و سعی کند که خودش را در پناه این قول به مأمن امن الهی بسپارد. این مطلبی است که در این نکته وجود دارد. می‌فرماید که «نكتة اخرى‌ إن اللّه تعالى يقول: يا عبدي قلبك بستاني و جنّتي بستانك» یک بهشتی توی بنده داری و یک بهشتی من دارم. بهشت توی بنده که جای حضور عنایت من است قلب توست قلب تو بستان من است من در آن قلب حضور پیدا می‌کنم و حضور خدا در قلب یعنی عنایت الهی هدایت الهی نورانی الهی معرفت الهی اخلاق الهی علم الهی آداب و سنن الهی. اینها حضور حق سبحانه و تعالی در قلب انسان مؤمن و شایسته است و اینجا بوستان الهی است چراکه هر چه خیر است هر چه فضل است هر چه کمال است خدای عالم در قلب انسانی قرار می‌دهد. این قلب باید پاک و نظیف باشد تا این عنایت‌های الهی به قلب بیاید و از آن طرف هم خدای عالم بهشتش را بوستان انسان شریف و عبد مؤمن قرار داده تا عبد مؤمن خودش را در سرای الهی به گونه‌ای شاهد ببیند که بتواند به جلال و جمال حق بنگرد اوصاف و اسمای حسنای الهی را تماشا کند و مهمان کرامت‌های الهی باشد.

این تعامل بین عبد و مولا اقتضاء امر ذاتی دارد و آن اقتضاء عبارت از این است که هر دو مورد نظیف و پاک و پاکیزه باشند هم قلب انسان مؤمن پاک و پاکیزه باشد تا جایگاه عنایت الهی باشد هم جنت الهی نظیف و پاک شده از همه امور و وسوسه‌های شیطانی باشد تا انسان مؤمن بجز کمالات و خیرات و جلوه‌های ربانی به چیز دیگری ننگرد. «إن اللّه تعالى يقول: يا عبدي قلبك بستاني و جنّتي بستانك فلما لم تبخل علىّ ببستانك بل أنزلت معرفتي فيه فكيف أبخل ببستاني عليك» وقتی که تو بخل نورزیدی بر من به بستان خودت، یعنی سعی کردی که بستان خودت را به گونه‌ای مأمور و آباد و نظیف و تمیز قرار بدهید که حضور من در آنجا معنا داشته باشد «بل أنزلت معرفتي فيه» یعنی وقتی که بخل نورزیدی بر من به بستان خودت و هر آنچه را که شایسته حضور من بود را فراهم کردی و زمینه‌های نفی و زشتی و پلیدی و پلشتی را از وجود خودت و از قلب خودت و از جایگاه حضور من که جنت من است بیرون راندی «بل أنزلت معرفتی فیه» بلکه معرفت من و مراد از معرفت یعنی اخلاق ربانی آداب رحمانی علم الهی و امثال ذلک را جایگاه حضورش را در قلب خودت فراهم کرید «فکیف أبخل ببستانی علیک أو كيف أمنعك منه» آیا چگونه من بستانم را بر تو بخل بورزم و اجازه حضور کمالاتم را برای تو ندهم و تو را به این جایگاه فرا نخوانم یا اینکه چگونه تو را منع کنم تویی که این‌گونه قلبت را و جانت را برای حضور معرفت من و نزول جایگاه من فراهم کردی من چگونه بخل بورزم و تو را از این جاگاه بهشتم منع کنم؟

«و قد حكى اللّه تعالى كيفيّة نزول العبد في بستان الجنة» خدای عالم در خصوص نزول بنده به بستان و بهشتش تعبیر بسیار بلند و عظیمی دارد و این تعبیر بسیار شگفت‌انگیز است که خدای عالم فرمود «فقال: في مقعد صدق عند مليك مقتدر» در سوره مبارکه «قمر» آیه 55 فرمود ما انسان‌های شایسته را انسان‌های باتقوا را در جایگاه صدق و کرامت قرار می‌دهیم در پیشگاه آن پادشاه و سلطانی که مقتدر است و هر چه که نازیبایی است از حریم وجود خودش دفع می‌کند. «و لم يقل: عند المليك» بلکه گفت «عند ملیک مقتدر» که این اقتدار یعنی با قدرت تمام هر آنچه را که شایسته حضور یک انسان مؤمن و باتقوا هست فراهم می‌شود و اجازه نمی‌دهد که ناصوابی آنجا راه پیدا کند. «و لم یقل: عند الملیک كأنه قال: أنا في ذلك اليوم أكون مليكا مقتدرا و عبيدي يكونون ملوكا إلا إنّهم تحت قدرتی» این تعبیر ملیک مقتدر را دارند تفسیر می‌کنند بیان می‌کنند وقتی می‌گوید ملیک مقتدر یعنی من در آن روز در آن جایگاه در آن موقعیت وجودی سلطان مقتدر و قادری هستم که زمینه حضور بنده‌ام را به بهترین وجه فراهم می‌کند و بندگانم را سلطان و پادشاه قرار می‌دهم البته همه اینها تحت قدرت الهی‌اند «عند ملیک مقتدر» هستند اما این بندگان هم در آنجا از مولویت و آقایی و ساداتی و سروری برخوردار هستند.

این نوع تعامل بین عبد و مولا راه را برای اینکه بنده بتواند زمینه حضور حضرت حق سبحانه و تعالی را در قلبش فراهم می‌کند به او تعلیم می‌دهد. می‌فرماید که «إذا عرفت هذا» این معنا را یافتی که نسبت بین عبد و مولا که جنتِ عبد پیشگاه خدای عالم است و جنت خدای عالم قلب انسان مؤمن است می‌فرماید که «إذا عرفت هذا فكأنه تعالى يقول: يا عبدي إني جعلت جنتي لك و أنت جعلت جنتك لي» من بهشتم را برای تو قرار داده‌ام و تو هم بهشتت را برای من قرار داده‌ای. تو آمدی و قلبت را آماده حضور من کرده‌ای تا من در آن قلب حضور پیدا کنم و مراد از من در مقام ذات نیست در مقام اسماء و اوصاف ذاتیه نیست بلکه در مقام فعل و فیض حق است. من حضور پیدا کنم از باب «داخل فی الأشیاء لا بالممازجه» این مراد حضور فعل حق اوصاف فعلیه حضرت حق سبحانه و تعالی و مواردی است که بنده به آن محتاج است.

می‌فرماید که تو جهت خودت را برای من قرار دادی من هم جنت خودم را برای تو قرار دادم. اما من آمدم و جنت خودم را برای تو سالم‌سازی کردم پاکسازی کردم از هر چه که ممکن است موجب آلودگی باشد آن را دور کردم و آن دشمن تو که شیطان است کلاً از بهشت او را راندم آیا انصاف نیست که تو هم بهشتت را که برای من مهیا کرده‌ای کاری بکنی که این موجود پلید یعنی شیطان و وسوسه‌های او در قلبت نباشد؟ آیا می‌شود قلب تو بستان من باشد اما در عین حال یک کسی که یک موجودی که دشمن تو و دشمن من است آنجا راه پیدا کند؟ آیا این انصاف است؟ انصاف یعنی هر چه برای من هست برای تو هم باشد و بالعکس. من برای تو بهشتم را پاک و پاکیزه کردم آیا تو قلبت را برای من پاک و پاکیزه کردی؟ و همه چیز را از قلبت غیر از من دور ساختی یا نه؟ «فهل رأيت جنتّي الآن و هل دخلتها؟» آیا تو وارد بهشت من شدی و تا الآن بهشت مرا دیدی؟ عبد می‌گوید که «فيقول العبد: لا يا رب» پس خدای عالم از انسان انصاف می‌خواهد و مراد از انصاف این است که تو تاکنون بهشت مرا ندیدی و وارد بهشت من نشدی، ولی بهشت تو را آماده کردم مهیا کردم از هر آلودگی و پلشتی پاک ساختم و سالم ساختم و خصوصاً شیطان را مطرود و مرجوم کردم. آیا تو این کار را در باب بستان من و جهت من انجام دادی؟ تو تاکنون به بهشت من راه نیافتی و ندیدی حتی، ولی من بهشت تو را آماده کردم.

«فيقول تعالى: و هل دخلت جنتك؟» آیا من وارد بهشت تو شدم یعنی وارد قلب تو شدم؟ «فلابد أن يقول العبد: نعم يا رب. فيقول تعالى: إنك ما دخلت جنتي و لكنه لما قرب دخولك أخرجت الشيطان من جنّتي لأجل نزولك و قلت له اخرج منها مذموما مدحورا» چرا من شیطان را از جنت تو دور کردم؟ برای اینکه تو وارد سرزمینی بشوی که آن سرزمین پاک و پاکیزه است انصاف اقتضاء می‌کند که تو هم این جنت مرا که قلب خودت هست آن را از شیطان و شیاطین و اندیشه‌های غیر من پاک بکنی. می‌گوی که «فيقول تعالى: إنك ما دخلت جنتي» تو تاکنون وارد بهشت من نشدی «و لكنه لما قرب دخولك» و لکن چون خدای عالم احساس کرد که تو می‌خواهی وارد بهشت بشوی «أخرجت الشيطان من جنّتي» من شیطان را از جهت خودم خارج کردم چرا؟ «لأجل نزولك و قلت له» من به شیطان گفتم «اخرج منها مذموما مدحورا» که این آیه در سوره مبارکه «اعراف» آیه هیجده است که خدای عالم خطاب به شیطان می‌کند می‌گوید از بهشت خارج شود در حالی که نکوهیده و در حالی که طرد شده هستی. «أخرج منها مذموما مدحورا» می‌گوید من چنین خطابی به شیطان کردم آیا انصاف نیست که تو هم به شیطان چنین خطابی بکنی و قلبت را که بستان من است را قبل از ورود من پاک و سالم بسازی؟

«فأخرجت عدوّك قبل نزولك» قبل از اینکه تو وارد بهشت بشوی من شیطان را از بهشت خارج کردم و بهشت را برای تو آماده کردم «و أما انت فبعد نزولي في بستانك بسبعين سنة» اگر تو معتقدی که الآن هفتاد سال است که بنده من هستی و من در خانه قلب تو هستم، آیا جا نداشت که این خانه را پاک کنی و حضور مرا در خانه‌ات به گونه‌ای قرار بدهید که دشمن من و تو آنجا نباشد؟ آنجا پاک و پاکیزه نباشد؟ «و أما انت فبعد نزولي في بستانك بسبعين سنة كيف يليق بك أن لا تخرج عدوّي و لا تطرده» چرا و چگونه شایسته است که تو این دشمن را از سرزمین قلب خودت که بستان و جنت من است خارجش نکردی آنکه دشمن من است چرا او را طرد نکردی؟ مگر تو مرا دعوت نکردی؟ تو مگر قلبت را میزبان من قرار ندادی؟ اینجا مگر جنت من نیست؟ اگر این است انصاف قضیه این است که همان‌طوری که من به شیطان گفتم «فاخرج منها مذموما مدحورا» تو هم باید به شیطان و وسوسه‌های او این‌گونه قاطعانه خطاب می‌کردی و او را از سرزمین قلب خودت که جنت و بستان من است خارج می‌کردی.

«فعند هذا يجيب العبد» در چنین موقعیتی ممکن است عبد بگوید که مولای من! خدای من! تو قدرت این را داری که شیطان را از سرزمین قلب خودت خارج بکنی، این امکان برای تو هست ولی من عاجزم قدرت این معنا را ندارم و این شیطان مرتّب دارد اطراف قلب من اطراف نفس من اطراف طبع من حرکت می‌کند درست است که از داخل، تو او را بیرون راندی اما او از خارج مرتّب دارد در می‌کوبد و می‌خواهد وارد بشود و من عاجزم از اینکه او و وسوسه‌های او رااز خودش دور کنم. اینجاست که خدای عالم به او خطاب می‌کند که این کلمه «أعوذ بالله من الشیطان الرجیم» را من برای همین قرار دادم که تو با این کلمه قدرت این معنا را پیدا می‌کنی که بتوانی به خدا پناه ببری و در سایه پناه به خدا البته شیطان از تو دور می‌شود تو چون پناه به خدا نبردی قدرت بر اینکه شیطان را از خود دور بکنی را نداشتی.

بنابراین این زمینه‌ای است برای اینکه ما استعاذه را بیشتر و جدی‌تر بدانیم. «فعند هذا یجب القلب و يقول: إلهى أنت قادر على إخراجه من جنتّك» تو قدرت داری «و أما أنا فعاجز ضعيف و لا أقدر على إخراجه» شیطان. خدایا! من قدرت ندارم این شیطان با وسوسه‌های مکرری که می‌کند و خناس‌گری‌هایی که دارد مرتّب درِ گوش من درِ چشم من درِ زبان من درِ سامعه درِ لامسه دارد ندا می‌دهد که خودش را وارد وجود من است اینجاست که خدای عالم می‌فرماید «فيقول اللّه تعالى: العاجز إذا دخل في حماية الملك القاهر صار قويّا» بله انسان بدون قدرت الهی هرگز نمی‌کند شیطان را از خود دور کند شیطان آن‌قدر سلطه دارد و آن‌قدر غلبه دارد بله او می‌تواند و لکن اگر انسان پناه به قدرت الهی ببرد و واقعاً این «أعوذ بالله من الشیطان الرجیم» را خوب و با اطمینان و با ایمان ادا بکند البته خدای عالم او را دستگیری خواهد کرد «فیقول الله تعالی العاجز إذا دخل في حماية الملك القاهر صار قويّا فادخل في حمايتي حتّى تقدر على إخراج العدوّ من جنّة القلب» وارد حمایت من بشو تحت حمایت من قرار بگیر تا قدرت بر اخراج دشمن و شیطان از جنت قلب را داشته باشی. چگونه من بتوانم تحت حمایت الهی قرار بگیرم؟ این است که نه تنها با زبان قال بلکه با زبان حال بگویم «أعوذ باللّه من الشّيطان الرّجيم».

در اینجا باز یک گفتگویی بین عبد و مولا دارد رد و بدل می‌شود که همه اینها دارد ذهنیت می‌دهد به ما و زمینه فکری و معرفتی را ایجاد می‌کند که ما مسئله استعاذه را جدی بگیریم و در پناه امن الهی را قرار گرفتن را یک امر امکان‌پذیر بدانیم. «فإن قيل: فإذا كان القلب بستان اللّه فلما ذا لا يخرج الشيطان عن بستانه؟» اگر قلب بستان خداست و جنت الهی است چرا انسان نمی‌تواند شیطان را از بستان خودش خارج بکند؟ مگر قلب بستان الهی نیست؟ چرا انسان قدرت بر این معنا را ندارد؟ «قلنا: قال أهل الاشارة» آنهایی که اهل اشاره و معرتف هستند «كأنه تعالى يقول للعبد» در حقیقت جواب این پرسش را خدای عالم دارد این‌جوری می‌دهد «أنت الذي أنزلت سلطان المعرفة في حجرة قلبك و من أراد ان ينزل سلطانا في حجرة نفسه وجب عليه أن يكنس تلك الحجرة و إن عليه أن ينظفها و لا يجب على السلطان تلك الأعمال» ممکن است انسان بگوید خدایا! تو که وارد بهشت شدی و وارد قلب من شدی خودت بیا و این شیطان را از قلب من دور کن! اینجا خدای عالم می‌فرماید که تو مهمان دعوت می‌کنی من به بهشت تو می‌خواهم بیایم و تو باید خودت قدرت داشته باشی که این شیطان را از سرزمین قلبت دور کنی مگر می‌شود یک مهمانی بیاید و وارد خانه‌ای بشود و کسی که در آن خانه به میزبانی آن شخص آمده قبلاً آنجا حضور پیدا کرده این را بخواهد اخراجش بکند؟

خدای عالم به بنده می‌گوید «أنت الذي أنزلت سلطان المعرفة» تو آمدی خدا را که سلطان معرفت است در حجره قلب خودت قرار دادی. «في حجرة قلبك و من أراد ان ينزل سلطانا في حجرة نفسه» اگر کسی خواست میزبانی بکند از پادشاه معرفت و پادشاه اخلاق و تقوا و ایمان یعنی حق سبحانه و تعالی. «و من أراد ان ینزل سلطانا فی حجرة نفسه» بر خود این شخص که میزبان است «وجب عليه أن يكنس تلك الحجرة و إن عليه أن ينظفها» واجب است بر او که آن قلبش را پاک و پاکیزه کند تا این سلطان و معرفت در آنجا نزول اجلال کند «و وجب علیه أن یکنس تلک الحجرة و إن علیه أن ینظفها و لا يجب على السلطان تلك الأعمال» پادشاهی که دعوت شده و وارد قلب شده او که نباید از این کارها بکند و تنظیف بکند و پاکیزه بکند.

«فنظّف حجرة قلبك عن لوث الوسوسة» پس تنظیف کن پاک و پاکیزه کن حجره قلبت را از آلودگی‌های وسوسه «و قل: أعوذ باللّه من الشيطان الرجيم» این سخن که «أعوذ بالله من الشیطان الرجیم» است در حقیقت قلب انسان را پاکیزه می‌کند که انسان بتواند مهمان الهی را دعوت کند. «القلب حرم الله» پس این حرم باید پاکیزه باشد یا «أنا عند منکسرة قلوبهم» این باید که انسان که میزبان خدا قرار می‌گیرد باید این انکسار قلب را به وسیله خروج یا خارج شیطان یا نظایر آن فراهم بیاورد.

این گفتگو بسیار شریف و عزیز بود و نسبت بین عبد و مولا باید براساس این باشد و همواره انسان باید خودش را به مأمن الهی پناه بده و این در سایه قول «أعوذ بالله من الشیطان الرجیم» است.

«نكتة اخرى‌» این نکته هم باز یک گفتگویی بین عبد و مولا هست و این سخن را خدای عالم دارد به عبد می‌فرماید که ای عبد من! ای بنده من! شما موقعیت شیطان را بررسی کن که آیا شیطان این عداوت و دشمنی که نسبت به حتی من پیدا کرده و من او را از بهشت بیرون کردم بخاطر چیست؟ شیطان با من دشمن نبود نسبت به من عبد بود و بیش از شش هزار سال عبادت می‌کرد و در سایه این عبادت تقرب جسته بود و در صف ملائکه قرار گرفته بود آن مرا باور دارد مرا می‌شناسد به عنوان خالق و رب به من کاملاً اعتماد دارد اما آنچه باعث شد که با من دشمنی بکند توی انسان یعنی پدر تو آدم بوده است چون با آدم دشمنی کرد من بخاطر دشمنی با آدم با او دشمن شدم و او هم نسبت به من دشمن شده است.

پس بنابراین قدر خودت را بدان که شیطان به جهت دشمنی با تو من برای اینکه این دشمنی نسبت به توی انسان ادامه پیدا نکند و نشود آمدم و رابطه خودم را با شیطان که او رابطه عبد و مولا بود بر هم زدم و گفتم تو نباید نسبت به آدم دشمنی و عداوت داشته باشی. بنابراین نسبت بین عبد و مولا را باید با این معیار هم بررسی کرد آیا خدای عالم با شیطان چه عداوت و دشمنی داشت؟ ذاتاً هیچ عداوت و دشمنی نداشت آنچه که باعث خدا با شیطان عداوت و دشمنی کند این بود که شیطان با آدم دشمنی و عداوت داشته است لذا انسان باید این معنا را هم مدّ نظر قرار بدهد.

«كأنه تعالى يقول: يا عبدي ما أنصفتني» تو چرا انصاف نمی‌دهی؟ انصاف این است که من بخاطر دشمنی شیطان با تو شیطان را از خودم راندم تو چرا بخاطر دشمنی شیطان با تو او را از خود نمی‌رانی و دوستی خودت را نسبت به من اثبات نمی‌کنی؟ «کأنه تعالی یقول: یا بعدی ما أنصفتنی» چرا اهل انصاف نیستی؟ انصاف این است که هر آنچه را که خدا برای تو خواسته است تو هم برای خدا بخواهی. خدا برای تو دوستی و محبت را خواسته است و شیطان را طرد کرده تو هم باید که دوستی و محبت خدا را در قلب خودت بخواهی و شیطان را طرد کنی. «أ تدري لأي شي‌ء تكدر ما بيني و بين الشيطان؟» آیا می‌دانی که چه امری باعث کدورت بین منِ خدا و بین شیطان شده است؟ در حالی که شیطان در گذشته در صف فرشتگان و ملائکه بوده و عبادت مرا انجام داده است. «إنه كان يعبدني شبه عبادة الملائكة» او مرا عبادت می‌کرد همان‌گونه که فرشتگان و ملائکه مرا عبادت می‌کردند. «و كان في الظاهر مقرّا بإلهيتي» او در ظاهر به الوهیت من هم اقرار داشت اما آنچه که باعث شد بین من و شیطان کدورتی حاصل بشود به جهت این بود که من امر کردم او را که برای پدرت حضرت آدم سجده بکند و او سجده نکرد.

«و إنما تكدر بيني و بينه لأني أمرته بالسجود لأبيك آدم فامتنع» آنچه که باعث کدورت بین من و شیطان شده است این است که من شیطان را امر به سجود در پیشگاه پدر توی آدم کردم اما او امتناع ورزید «فلمّا تكبّر» وقتی او تکبر ورزید «أبی و استکبر»، «نفيته عن خدمتي» او را از خدمت خودم دور کردم و او رجیم و مطرود شد «و هو بالحقيقة ما عاداني، بل عادى أباك» او در حقیقت دشمن من نبوده است بلکه مقر به الهیت و ربوبیت من بوده، آنچه که باعث شده است با من دشمنی کند در حقیقت دشمنی با پدر تو بوده است «و هو بالحقیقظ ما عادانی» با من دشمنی نداشته شیطان «بل عادی أباک، إنما امتنع عن خدمته» چون من گفتم که در خدمت آدم باش و امتناع ورزید و إبا کرد و گفت «أنا خیر منه» من از آدم برتر هستم.

«إنما امتنع عن خدمته، ثمّ إنه يعاديك» این دشمنی را شما بدانید این شیطان از هفتاد سال تاکنون دارد با تو دشمنی می‌کند دارد با تو عداوت می‌کند اما تو او را طرد نمی‌کنی تو او را مرجوم و مطرود قرار نمی‌دهی بلکه زمینه حضور او را فراهم کردی. «ثم أنه یعادیک» این شیطان دارد با تو دشمنی می‌کند «منذ سبعين سنة و أنت تحبّه» او دارد با تو دشمنی می‌کند تو همچنان داری حرفش را گوش می‌کنی و به وسوسه‌هایش توجه می‌کنی! «و هو يخالفك في كل الخيرات و أنت توافقه في كل المرادات» او در هر خیری که شما می‌خواهی وارد شوی او مخالفت می‌کند اجازه نمی‌دهد و شما بالعکس همه خواسته‌ها و مرادات او را داری عمل می‌کند و توجه می‌کنی. «و هو يخالفك في كل الخيرات و أنت توافقه في كل المرادات» بنابراین من از تو می‌خواهم یعنی خدای عالم به بنده‌اش می‌فرماید که انصاف بده، من او را بخاطر تو دشمن گرفتم و چون ابا کرد و تکبر کرد و به خدمت آدم در نیامد او را دشمن خودم گرفتم اما تو به رغم اینکه دارد با تو دشمنی می‌کند و مخالفت می‌کند مراداتش را مورد توجه قرار می‌دهی. «فاترك هذه الطريقة المذمومة» این طریقه نکوهیده و زشت را رها کن و توجهی به دعوت شیطان و مرادات شیطان نداشته باش. «و اظهر عداوته» عداوت و دشمنی‌اش را آشکار کن «و قل: أعوذ باللّه من الشيطان الرجيم» این سخن که پناه بردن به حق سبحانه و تعالی است و این کلام «أعوذ بالله من الشیطان الرجیم» را باید بسیار جدی گرفت.

جناب صدر المتألهین با این بیانات دارد فرهنگ استعاذه را در وجود ما تقویت می‌کند. این سخنان و این کلمات دارد روح استعاذه و مغزای استعاذه را به عنوان یک فرهنگ در وجود ما قرار می‌دهد و آخرین نکته‌ای که در صفحه 388 بیان می‌فرمایند باز هم یک گفتگویی است که زمینه این ارتباط بین عبد و مولا را فراهم می‌آورد و دفع و رفع شیطان را به وسیله استعاذه بیشتر برای ما روشن می‌کند.

می‌گوید: «نكتة اخرى‌ أما نظرت إلى قصة أبيك؟» آیا قصه پدرت و داستان حضرت آدم را توجه نکردی؟ می‌فرماید که شیطان قَسم خورد و آمد پیش پدرت حضرت آدم قسم خورد که «إنه لمن الناصحین» به حق سبحانه و تعالی معاذالله سوگند یاد کرد که من خیرخواه تو هستم و تو از این شجره خُلد استفاده کن. «قاسمهما» یعنی شیطان نانجیب حضرت آدم و حوا را قسم داد به خدا که دارد نصیحت می‌کند خیرخواهی می‌کند که حتماً شما از این شجره خلد استفاده کنید. اینها هم باور کردند و از این شجره منهیه که خدای عالم نهی کرده بود اینها استفاده کردند. خدای عالم می‌فرماید که این انسان و این موجود نانجیب پدر و مادر شما را با این تعبیر که «إنه لمن الناصحین» قسم یاد کرد که از نصیحت‌کنندگان و خیرخواهان است فریب داد در حالی که نسبت به شما نه تنها این لحن را ندارد بلکه تصریح کرده است که «فبعزتک لأغوینهم اجمعین» خدای عالم سخن پلید شیطان را برای ما آشکار کرد که ما بدانیم او چگونه موجودی است و چگونه دارد دشمنی خودش را اظهار می‌کند.

می‌فرماید که این شیطان پلیدی که راجع به پدر شما قسم یاد کرد که از ناصحین است چنین بلایی را به سرّ حضرت آدم آورد نسبت به شمایی که به عزت خدا قسم یاد کرده است که به عداوت و دشمنی داشته باشد چه بلایی سر شما خواهد آورد و از اینکه لازم است که استعاذه و پناه بردن به ساحت الهی را جدی بگیرید. «أما نظرت إلی قصة أبیک؟» آیا قصه پدرت را در نظر داری؟ «فإنّه» یعنی این شیطان «أقسم له» برای پدرت را «﴿انّه له‌ لَمِنَ النَّاصِحِينَ‌﴾[1] » قسم یاد کرد که از نصیحت‌کنندگان و خیرخواهان است. «ثم كان عاقبة ذلك الأمر انّه سعى في إخراجه من الجنّة» پایان این کار چه بود؟ با اینکه قسم یاد کرد که از نصیحت‌کنندگان و خیرخواهان است پایان کارش را دید و تلاش او برای اخراج حضرت آدم از بهشت را شما مشاهده کردی.

آنکه در باب پدرت چنین قسمی یاد کرد که از ناصحین است «و أما في حقّك» در باب توی انسان «فإنه أقسم انّه يضلّك و يغويك» او قسم یاد می‌کند که تو را گمراه می‌کند و تو را اغوا می‌کند «فقال: ﴿فَبِعِزَّتِكَ لَأُغْوِيَنَّهُمْ أَجْمَعِينَ‌﴾[2] فإذا كانت هذه معاملته مع من أقسم انّه ناصحه فكيف تكون معاملته مع من أقسم انه يضلّه و يغويه؟[3] » وقتی شیطان با پدرت که قسم خورده بود که او را نصیحت بکند چنین سرنوشتی را برای او رقم زد با آن انسان‌هایی که قسم خورده است به جلال خدا به عزت خدا که انسان‌ها را گمراه بکند و اضلال و اغوا داشته باشد چه بلایی به سر انسان‌ها خواهد آورد؟

این بیان هم تأکیدی است برای اینکه انسان بداند که شیطان کیست؟ چه موقعیتی دارد؟ چه قدرتی دارد؟ و تنها راه نجات از این شیطان استعاذه و پناه بردن به ساحت ربوبی است.

«و الحمد لله رب العالمین». این بحث استعاذه که از مباحث بسیار مهم بود الحمدلله در 23 جلسه خوانده شد امیدواریم که توفیق جلسات بعد هم فراهم باشد.


[3] . قال العارف المحقق صاحب الفتوحات المكية في الباب الخامس و أربعمائة من كتابه: «من جعل قلبه بيتي و أخلاه من غيرى ما يدرى أحد ما أعطيته، فلا تشبهوه بالبيت المعمور، فانه بيت ملائكتي، لا بيتي، و لهذا لم أسكن فيه خليلي. بل بيتي قلب عبدى الذي وسعنى حين ضاق عنى أرضى و سمائي» انتهى كلامه (منه- ره- من حاشية النسخة المخطوطة).

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo