< فهرست دروس

درس تفسیر ملاصدرا استاد مرتضی جوادی آملی

1401/06/07

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: تفسیر/ملاصدرا/

 

جلسه هیجدهم از شرح تفسیر قرآن کریم مرحوم صدر المتألهین و در این موقعیت هم تفسیر سوره «فاتحة الکتاب» است. همانطور که ملاحظه فرمودید جناب صدر المتألهین قبل از ورود به مطالب خود سوره، به قول «أعوذ بالله من الشیطان الرجیم» پرداختند و تفصیلاً راجع به این مسئله به لحاظ مسائل عقلی سخن می‌گویند.

در صفحه 360 کتاب مرحوم صدر المتألهین فرمودند که راجع به این قول «أعوذ بالله من الشیطان الرجیم» دو سطح از مطالب قابل طرح است؛ سطح اول اینکه نکات لفظی و عبارتی و لغوی را ما شرح بدهیم کلمه «أعوذ» کلمه «رجیم» کلمه «شیطان» و نظایر آن که یک ترجمانی از این لفظ باشد. اما مقصد ثانی که مقصد عقلی و حِکمی است برای این امر نیاز است که ما به پنج رکن از ارکان این بحث بپردازیم و این ارکان عبارتند از ماهیت و هویت استعاذه، یک؛ اینکه مستعیذ کیست و چه شرایطی دارد، دو؛ رکن سوم این است که مستعاذبه چیست و چگونه است؟ رکن چهارم این است که مستعاذمنه کدام است و چگونه است؟ و رکن پنجم آن هدف و غایتی که برای استعاذه است که «ما یستعاذ لأجله» است چیست؟

با عنایت الهی چهار رکن خوانده شد و ما وارد رکن پنجم می‌شویم که «الركن الخامس فيما يستعاذ له‌» که به تعبیر خود حکیم صدر المتألهین علت غائی که آن چیزی که استعاذه به آن منظور انجام می‌شود مورد بحث و گفتگو قرار می‌گیرد.

مرحوم صدر المتألهین می‌فرمایند که انسان براساس فطرت و خلقتی که خدای عالم برای او قرار داده است استعداد کل است و همه صفات و حالات را برای تحصیلش این انسان داراست اگر هر موجودی در نظام هستی یک استعداد خاصی دارد و هدف و غایت خاصی به لحاظ وجودی برای او تعریف شده است انسان هدف خاص و غایت خاصی برای او به معنای اینکه در هویت او این معنا نهفته باشد نیست بلکه به جهت استعدادی که هست چون استعداد کل است و یک معنایی محض القوه است البته با فعلیت انسانی، یک محض القوه‌ای داریم که مال هیولا است که فعلیت او همین محض القوه است اما انسان، انسان است و هویت انسانی دارد اما قوه و استعداد این را دارد که هر چیزی بشود؛ چه در جنبه خیر و کمال و چه در جنبه شر و نقص. این هویت انسانی است که خداوند عالم جبلّی و فطری او ساخته و انسان با چنین ویژگی‌هایی زیست می‌کند.

اگر چنین موقعیتی برای انسان هست که می‌تواند به همه کمالات راه بیابد و این امکان هم هست که همه شرور و آفات در او جمع بشود پس استعاذه به عنوان یک رکن اصلی و اساسی در زیست او و هویت فردی و اجماعی او نقش‌آفرین است. در بخش اول مرحوم صدر المتألهین این حیثیت استعداد و قوه و اینکه انسان می‌تواند چه در جانب خیر و چه جانب شر به هر نهایتی برسد یعنی در جانب خیر به اعلی علّیین راه پیدا کند و در جانی شر هم به اسفل سافلینی برسد این را تذکر می‌دهند که انسان چنین هویتی دارد و چنین ویژگی دارد و این استعداد که در هر دو جنبه است اقتضاء می‌کند که برای نجات از آن مستعاذمنه‌ها که شرور و آفات هستند به خدای عالم پناه ببرد و استعاذه کند و خود را به خیر و کمال برساند در فرازهای بعدی و مراتب بعدی آن جنبه‌هایی که عائق و مانع هستند و اجازه نمی‌دهند که انسان به آن خیرات و کمالات برسد به آنها می‌پردازند و با تشریح مواردی که مستعاذمنه هستند راه برای رسیدن به آن جنبه‌هایی که به عنوان مستعاذلأجله هستند و غایت و مطلوب انسانی هستند را بازگو می‌فرمایند.

در صفحه 377 «الركن الخامس فيما يستعاذ له و هي العلّة الغائية للاستعاذة» این رکن پنجم است و آخرین رکنی است که در باب استعاذه ایشان تبیین فرمودند می‌فرمایند که علت غائی استعاذه عبارت است از آن چیزهایی که انسان به عنوان مطلوب او و حاجتی که به آنها برسد مطرح است؛ یعنی انسان استعاذه می‌کند برای اینکه خدای عالم به او پناه بدهد و مأمنی برای او ایجاد کند که در سایه امن و مأمن الهی خودش را به آن غایت و هدف برساند «إي المطالب التي لأجلها يستعيذ الإنسان باللّه و كلماته مما هو شرّ و وبال له» علت غائی چیست؟ همان مطالبی است همان خواسته‌هایی است همان مطلوبی است که به خاطر آن مطلوب، انسان به خدا پناه می‌برد به کلمات تامات الهی استعانت می‌جوید و استعاذه می‌کند از هر آنچه که شر است و وبال است و برای او وزر محسوب می‌شود و طبعاً در مسیر کمال مانع می‌شود.

این فلسفه علت غائی است که علت غائی استعاذه است که بیان فرمودند. چرا این‌جوری است و چطور انسان برای راهیابی به مطلوبش باید استعاذه کند؟ این توضیح است که «و اعلم إن الإنسان ممّا فطره اللّه بحيث يكون فيه استعداد كل صفة و حال» شما انسان را بشناسید این یک انسان‌شناسی است شناخت هویت انسانی که انسان استعداد آن را دارد که به هر وصف و به هر حالی در بیاید و این جبلّی است و مفطور است انسان بر چنین استعدادی. «و اعلم إن الإنسان ممّا فطره اللّه بحيث يكون فيه استعداد كل صفة و حال و أهليّة كل فضيلة و كمال» انسان دارای این اهلیت است این شأنیت است و این استعداد را دارد که به هر فضیلت و کمالی راه پیدا کند. «و ما من شرف و فضيلة و كمال إلا و في الإنسان قوة ذلك و أصله و فيه بذره‌ و استعداده في أول أمره و مبدأ تكوّنه» انسان را بشناسیم هویت انسانی را بیابیم و درون انسان را بشکافیم ببینیم که این حقیقت والا بنام انسان چه نهاده‌ای در وجود او نهفته است؟ می‌فرماید که «و ما من شرف و فضيلة و كمال إلا و في الإنسان قوة ذلك» هیچ کمالی هیچ شرافتی هیچ فضیلتی نیست مگر اینکه در درون انسان ریشه و بذر و اصل این کمال فی الجمله وجود دارد این فی الجمله را انسان براساس تحصیل کمالات باید تبدیل کند به بالجمله. این فی الجمله اجمال است وبالجمله تفصیل است و این قوه و استعداد همه شرافت‌ها و فضائل و کمالات در انسان وجود دارد. تعبیر جناب صدر المتألهین این است که بذر آن و استعداد آن و قوه آن در وجود انسانی نهفته است انسان نسبت به کمالات و شرائف و فضائل بیگانه نیست بلکه همه اینها را به بالإجمال و بالقوه داراست. در ابتدای خلقت و آفرینش و آغاز هستی‌اش همه این کمالات با او هست این انسان این‌گونه مفطور است این‌گونه مخلوق است این‌گونه جبلِّی اوست که هم استعداد راهیابی به همه این کمالات به صورت بالفعل برای او وجود دارد بالجمله وجود دارد و هم اینکه بذر این کمالات در او بالفعل موجود است.

این بخاطر نوع خلقت و آفرینشی است که برای انسان است. هیچ موجودی این‌گونه نیست هر موجودی جمادی نباتی حیوانی عنصری حتی ملکی هر چه که برای آنها هست در حد مرتبه خودشان است اما اینکه اینها زمینه این را داشته باشند نه بذر و قوه شرائف و کمالات و فضائل برای آنها هست و نه اینکه آنها می‌توانند براساس کسب آن فضائل و کمالات را کسب کنند. این هر دو نقیصه در سایر موجودات هست اما در انسان این هر دو کمال است هم بذر و قوه و استعداد همه کمالات وجود دارد و هم اینکه انسان می‌تواند با تحصیل کمالات آنها را به فعلیت برساند.

می‌فرماید: «و ذلك لسرّ إلهى و فطرة ربّانية مودع في مهيته و مبدع في فطرته الأصلية» این موهیت الهی است این ودیعه الهی است که در این وجود انسانی نهفته شده است هم بذر و استعداد کمالات و هم اینکه انسان بتواند اینها را تحصیل کند و به فعلیت برساند «و ذلك لسرّ إلهى و فطرة ربّانية مودع في مهيته و مبدع في فطرته الأصلية» البته این انسان بخاطر شرایطی که در عالم طبیعت زیست می‌کند و موجوداتی در عالم طبیعت هستند که این انسان ساری و جاری را به رنگ خود در می‌آورند به رنگ نظام طبیعی حس و خیال و وهم و امثال ذلک در می‌آورند و این انسانی که با این هویت مفطور و مخلوق است را به رنگ خود در می‌آورند می‌فرماید که بله، این انسان به رغم اینکه این امکانات برای او فراهم است کشیده می‌شود به جریان‌های غیر.

«و أما إذا مرّت عليه أحوال و دهور و مضت عليه سنون و شهور، فإما أن يخرج بعض هذه الكمالات أو كلّها من القوة إلى الفعل أو يخرج مقابلاتها و أضدادها كلّا أو بعضا من القوّة إلى الفعل[1] ‌» این انسانی که با این هویت به چه صورتی درمی‌آید؟ می‌گویند بستگی دارد که این انسان در این شهور و سنون در این سال‌ها و ماه‌ها و در این شرائط متغیر عالم طبیعت احوال و دهور خودش را چگونه بتواند مدیریت کند؟ راهبری خودش را در کدام ساحت ببرد؟ آیا به ساحت شر و نقص و امثال آن هدایت بکند یا در جنبه‌های خیرات و حسنات نگه بدارد؟ «و أما إذا مرّت عليه أحوال و دهور و مضت عليه» بر انسان «سنون و شهور» در این حالت «فإما أن يخرج بعض هذه الكمالات أو كلّها من القوة إلى الفعل» یا اینکه انسان توانسته به خوبی خودش را مدیریت بکند و علی رغم احوال و دهور نامناسب خودش را حفظ بکند مصون نگه بدارد تحت ایمان و تقوا مصونیت ببخشید و براساس این بتواند همه آن قوا و استعدادهای کمالی را تقویت بکند و به فعلیت برساند یا نه، جنبه‌های مقابَل آن خیرات و کمالات را یعنی آن شرور و نواقص را در خودش تقویت کند «أو يخرج مقابلاتها و أضدادها كلّا أو بعضا من القوّة إلى الفعل» چراکه «إذ له» برای انسان «قوّة على كل شي‌ء» همان‌طوری که بیان شد همه اشیاء همه کمالات حالا کمال چه در جنبه خیر چه در جنبه شر، در جنبه شر هم کمالات می‌تواند حیثیت‌های حیوانی سبعی بهیمی شیطنتی و نظایر آن پیدا کند همان‌طوری که در جنب‌های ملکی می‌تواند این فعلیت برای انسان کامل بشود. می‌فرماید «إذ له قوة علی کل شیء» یعنی خیرات «و قوة[2] أيضا على مقابله و ضدّه» که شرور و آفات و امثال ذلک می‌شود.

«هذا ما دام في هذا الكون الدنياوي» تا زمانی که انسان در نظام طبیعت و عالم حرکت و عالم ماده و عالم طبیعت و عالم استکمال و امثال ذلک است این تغییرات هست این فعلیت‌ها حاصل می‌شود چه در جنبه خیر چه در جنبه شر، «و أما إذا خرج من الدنيا فقد بطلت قوّته و زال استعداده فهو إمّا سعيد بالفعل أو شقيّ بالفعل» در چنین شرایطی انسانی که از عالم دنیا مفارقت می‌کند همه آنچه را که در طی حالت دنیایی خودش داشته به فعلیت رسانده و با خود می‌برد و در آن حال استعداد و قوه‌ای نیست یا انسان إن‌شاءالله سعادتمند و در جوار رحمت حق پناهگاه می‌گیرد و یا اینکه معاذالله شقاوتمند و در جحیم الهی مستقر و پناهگاه اوست. این یک مقام از بحث است که این‌گونه گذراندند.

می‌فرمایند: «فإذا تقرّر هذا» حالا که این مطلب روشن شد که اولاً استعداد هر خیر و کمالی چه در جنبه مثبت و چه در جنبه منفی برای انسان وجود دارد و همه اینها در حدّ بذر و استعداد و قوه و اجمال در آغاز آفرینش انسانی هست و انسان در طول احوال و اطواری که در نظام دنیا برای او حاصل می‌شود دارد تلاش می‌کند تا آن قوا را به فعلیت برساند و آن اجمال را به تفصیل تبدیل کند اگ راین موفقیت در جنبه خیر با او همراه شده است انسان سعادتمندی است سعید است و اگر معاذالله در جانب شر آنها را به فعلیت رساند و از قوه به فعل و کمال تبدیل کرد این معاذالله در جنبه شقاوت حرکت کرده است.

نکته‌ای که در فراز بعدی مطرح می‌کنند این است که انسان مطلوبش محدود نیست. بله، ما به عنوان «فیما یستعاذ لأجله» مطالب و مطلوب‌ها و خواسته‌های انسانی را داریم بیان می‌کنیم اما این خواسته‌ها چیست؟ و تا چه حدی است؟ می‌فرمایند که این خواسته‌ها محدودیتی ندارد متناهی نیست بلکه نامتناهی است؛ لذا به اعلی علّیین و به اسفل سافلین تعبیر شده است حالا این أعلی علّیین کجاست یا اسفل سافلین کجا و در چه حدّی است حدّی برای او قابل ذکر نیست لذا هم جانب خیر نامتناهی است و هم جانب شر نامتناهی است به لحاظ اینکه از شر باید استعاذه کند و از این عوائق و موانع باید به خدا پناه ببرد اینجا جایگاه استعاذه مطرح است چراکه راهیابی به آن کمال نامتناهی بدون استعاذه و پناه بردن به حق امکان‌پذیر نیست «فإذا تقرر هذا» وقتی این مطلب روشن شد که انسان به لحاظ وجودی چه هویتی دارد و بذر و قوه او چیست؟ استعداد او برای کمالات چه در جنبه مثبت و چه در جنبه منفی چگونه است و او در عالم دنیا تلاش می‌کند تا از اجمال به تفصیل و از قوه به فعل و از نقص به کمال برهد با این تبیین روشن می‌شود که «علم إنّ مطالب الإنسان غير متناهية و مقابلاتها غير متناهية» و روشن می‌شود که مقابَلات این کمالات هم غیر متناهی است چه در جنبه مثبت و چه در جنبه منفی.

حالا که این‌طور است پس «يجب عليه» بر انسان «أن يستعيذ لأجل كل مطلوب» هر مطلوبی که مطلوب باشد یعنی انسان حقیقتاً آن را طالب است و به دنبال آن هست که کمال محسوب می‌شود بر انسان واجب است که از هر آنچه که عائق است و مانع است و اجازه راهیابی به آن مطلوب را نمی‌دهد از آن به خدا پناه ببرد. پس بنابراین هر چه که عائق و مانع است مستعاذمنه است و انسان برای رسیدن به مطلوبش که مستعاذلأجله است باید که استعاذه کند و به خدا پناه ببرد «مما يعوقه عنه و يمنعه سواء كان وجوديّا» این عائق‌ها و مانع‌ها «أو عدميّا» گاهی اوقات یک مانع عدمی پیش می‌آید و اجازه نمی‌دهد که یک حرکتی اتفاق بیافتد. گاهی اوقات موانع هم وجودی هستند که این موانع و عوائق مسیر کمال انسان را مسدود می‌کنند.

با این حال با این تحلیل روشن می‌شود که «فلا خير من الخيرات إلّا و هو يحتاج إلى تحصيله و لا شرّ من الشرور إلا و هو يحتاج إلى دفعه منه و إبطاله» پس انسان باید که همه کمالات را به عنوان مطلوب خود بداند و تحصیل کند، یک؛ و همه شرور و آفات را از اموری بداند که مانع کمال هستند و از آنها به خدا پناه ببرد. «فلا خير من الخيرات إلّا و هو يحتاج إلى تحصيله» انسان احتیاج دارد به تحصیل آن خیر «و لا شرّ من الشرور إلا و هو» این انسان «يحتاج إلى دفعه» این شر «منه و إبطاله» این شر.

«و ذلك في أوائل نشؤه و مبادي كونه» و این اتفاق در ابتدای حرکت انسانی و مبادی تکوّنی او در حقیقت وجود دارد یعنی انسان اگر بخواهد به کمال برسد این عوائق و موانع و این شرور وجود دارند و باید که برای رسیدن به آن خیرات این موانع را کنار بزند. «و أما عند رسوخ بعض الصفات» این نکته‌ای است که قابل توجه است و می‌فرماید که انسان از همان ابتدا باید متوجه باشد که این موانع و عوائق هستند و خودش را به امن و مأمن الهی ببرد و در دژ و قلعه الهی ثبت بکند تا محفوظ و مصون بماند وگرن اگر این عوائق و موانع مسلط بشوند و انسان در تحت این احوالات و شرایط بخواهد بماند حال بر او سخت می‌شود و رهایی از این مستعاذمنه‌ها و شرور و آفات برای او سخت و دشوار می‌شود.

می‌فرماید که در آغاز حرکت انسانی این توجه لازم است «و ذلك في أوائل نشؤه و مبادي كونه»، «و اما عند رسوخ بعض الصفات و الأخلاق و تأكّد ضرب من الملكات فليس كذلك» اگر این صفات و اخلاق مذموم بخواهد در جان انسان راسخ بشود و ملکات مذمومه و نکوهیده شده بخواهد در وجود انسان مستقر بشود، استعاذه کردن پناهگاهی را برای انسان فراهم نمی‌کند. «و لهذا لا ينفع التعويذ و التحذير لبعض الناس» اینکه ما می‌بینیم برخی از انسان‌ها به هیچ وجه قابل هدایت نیستند برای اینکه آن طبیعت اولی تغییر کرده حالات و ملکات ثانویه نافذ شده راسخ شده و انسان را از آن حالت درآورده است و به هیچ وجهی این انسان مستقیم نخواهد شد مثل یک چوب خشک است. چوب‌ها در ابتدا وقتی یک مقدار کجی برایشان حاصل شد چون هنوز تازگی و انعطاف‌پذیری دارند می‌توان آنها را مستقیم کرد اما وقتی خشک شدند به هیچ وجه اگر هر مقدار آب و کود و هوا و اینها داده بشود اثری نخواهد کرد.

«و لهذا لا ینفع التعویذ و التحذیر لبعض الناس» پناه بردن و بر حذر بودن برای آن انسان‌هایی که این‌گونه از ملکات سوء بر آنها نافذ و راسخ شده است شدنی نیست «كما لا ينجع لهم الدعوة و التأديب و الإرشاد و التهذيب» «أعاذنا الله من شرور انفسنا و سیئات اعمالنا» که معاذالله انسان به این حالت در بیاید که حتی دعای پیغمبر در او اثر نخواهد کرد! خدای عالم به پیامبرش می‌فرماید گرچه تو منشأ هدایتی و گرچه به اذن الله توانستی هادی امت باشی اما اینها قابلیتشان را از دست دادند آب گرچه منشأ حیات است ولی زیر یک درخت سوخته و پژمرده شده منشأ اثر نخواهد بود. البته اراده حق سبحانه و تعالی به گونه دیگری است که حتی مریم(سلام الله علیها) به یک درختی که خشک شده بود «الا بجزع النخلة تساقط رطبا جنیا» آن نخله خشک شده را خدای عالم رطب جنی از آن جاری می‌کند آن به اراده الهی است که هر چیزی را به هر چه که بخواهد تحول می‌بخشد. اما به صورت عادی قابل ترمیم نیست و لذا می‌فرماید که «و أما عند رسوخ بعض الصفات الأخلاق و تأکد ضرب من الملکات فلیس کذلک» اثربخش است «و لهذا لا ینفع التعویذ و التحذیر لبعض الناس کما لا ینجع لهم الدعوة و التأدیب» توفیقی برای آنها ایجاد نمی‌کند که حتی دعوت پیغمبر و تأدیب و ارشاد و تهذیب پیامبر هم اثر ندارد چرا؟ «لبطلان قوتهم و زوال استعدادهم لجانب الفضيلة و الكمال» این انسان‌ها این استعدادهای خود و قوای درونی خود را افسردند خاموش کردند این استعداد وجود ندارد که انسان به کمالی راه پیدا کند و خاموشی این وضع و این استعداد هم می‌فرمایند که «لتكرر أعمال قبيحة صدرت منهم تعدّ لنفوسهم هيئة مضادّة لها من باب الرذيلة و الوبال» این تکرر اعمال ناصواب که از آنها صادر شده است این نفوس آنها را آماده می‌کند برای اینکه یک هیئت و حالت و شرایط مضادّ با آن پیدا بشود.

آن کسی که در مسیر سبعیت یا بهیمیت یا شیطنت اصرار داشته و تکرر اعمال داشته و اعمال قبیحه فراوانی از او صادر شده، این حالت به حدی سیاه و تاریک است که همه آن روشنایی و فروغی که در ابتدای انسانی وجود داشته است را خاموش می‌کند «لبطان قوتهم و زوال استعدادهم لجانب الفضیلة و الکمال» چرا این حالت ایجاد شده است؟ «لتکرر أعمال قبیحة» که «صدرت» این اعمال قبیحه از این دسته از انسان‌ها که «تعدّ لنفوسهم» که آماده می‌کند این اعمال برای نفوسشان «هیئة مضادّة لها» هیئتی که مضادّ با آن فضائل و کمالات است از باب رذیلت و وبال. این را دارند به برخی از آیاتی که خدای عالم پیامبرش را با آن آیات دارد معرفی می‌کند که پیغمبر هم به رغم همه کمالات و خوبی‌ها نتوانسته است این هدایت را انجام بدهد می‌فرماید این نقص از علت فاعلی نیست پیامبر مثل خورشید مثل آب روشنگر است هدایتگر است و نورانیت‌بخش است اما آن انسانی که خود را در لایه‌های زیرین زمین مخفی کرده است نور و هدایت برای او معنایی نخواهد داشت.

«كما قال مخاطبا لمن هو» خدای عالم پیامبرش را مخاطب قرار داد یا «کما قال مخاطِبا» یعنی خدای عالم مخاطِب است و پیامبر اکرم مخاطَب است «لمن هو مبعوث لهداية الخلق و تهذيبهم و إرشادهم ـ عليه و آله الصلوة و السلام:» خدای عالم به پیامبرش خطاب می‌کند که «﴿إِنَّكَ لا تَهْدِي مَنْ أَحْبَبْتَ﴾[3] ‌» تو دوست داری که همه انسان‌ها به هدایت برسند اما برخی از انسان‌ها مثل اباجهل و ابالهب و امثال ذلک که این‌جور خود را آلوده کرده‌اند و در خبائث دفن کرده‌اند «کلا بل راه علی قلوبهم ما کانوا یکسبون» چنین انسان‌هایی از هدایت برخوردار نیست اگرچه تو دوست داشته باشی اما اینها به همان صورت به صورت چوب خشکی تبدیل شده‌اند که روشنایی و تازگی نخواهند داشت. «﴿و ما أَنْتَ بِهادِي الْعُمْيِ عَنْ ضَلالَتِهِمْ‌﴾[4] » آن کسی که کور است هر چه شما بخواهی چراغ روشن کنی هرگز نمی‌توانی آن را به مسیر درست هدایت کنی. و باز «و قوله» قول خدای عالم که فرمود: «﴿إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا سَواءٌ عَلَيْهِمْ أَ أَنْذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنْذِرْهُمْ لا يُؤْمِنُونَ‌﴾[5] » انذار پیغمبر بسیار انذار عظیم و ارزشمندی است اما این برای آن انسانی است که به کفر خودش را نرسانده باشد قابلیتی برای خودش گذاشته باشد امکان و قوه و استعدادی برای هدایت در درون خودش روشن داشته باشد. اما کسانی که معاذالله کفر ورزیدند و این چراغ را در درون خود خاموش کردند چه آنها را انذار بکنی چه نکنی نفعی به حال آنها نخواهد داشت و «لا یؤمنون». باز «و قوله» قول خدای عالم که فرمود: «﴿وَ لكِنْ حَقَّتْ كَلِمَةُ الْعَذابِ عَلَى الْكافِرِينَ﴾[6] ‌» یعنی اگر کلمه عذاب بر کافر تثبیت شده است و ثابت است این از آن جهت است که کافر تمام زمینه‌های حق را در درون خود پوشانده و از بین برده است و راهی برای نجات او نیست این‌جور نیست که خدای عالم ارحم الراحمین نباشد اکرم الاکرمین نباشد. بله، خدا کریم است خدا رحیم است بلکه خدا اکرم الاکرمین و ارحم الراحمین است اما «فی موضع العفو و الرحمه» اگر موضع عفو و رحمت باشد این شدنی است ولی اگر موضع عفو و رحمت برداشته شده باشد جا برای این نیست.

البته «و غير ذلك من الآيات الدالّة على بطلان الاستعدادات و مسخ البواطن» که آیات فراوانی است که دلالت دارند بر اینکه آنهایی که استعدادات در درون خودشان میراندند و بواطن خودشان را مسخ کردند اینها حتی پیامبر گرامی اسلام هم بخواهد و دوست داشته باشد همان‌طوری که فرمود «إنک لا تهدی من احببت» این توفیق حاصل نخواهد شد و این مسئله نه از ناحیه جنبه علت فاعلی و قدرت هدایت‌بخشی رسول گرامی و نورانیت داشتن وجود پیامبر گرامی اسلام، بلکه به جهت شکستن قوابل و راه نداشتن علت قابلی است.

امیدواریم که خدای عالم ما را در تحت حفظ و پناه خودش قرار بدهد.«أعاذنا من شرور انفسنا و سیئات اعمالنا» که به خدای عالم پناه می‌بریم از این حالات.


[1] . ن: إذ القوة على كل شي‌ء قوة.
[2] . ن: إذ القوة على كل شي‌ء قوة.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo