< فهرست دروس

درس کلام استاد مرتضی جوادی آملی

1402/12/15

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: شرح المشاعر اصالت وجود

 

مباحث کتاب شريف «المشاعر به المنهج الثاني في نبض من احوال صفاته تعالي و فيه مشاعر رسيديم» يعني بعد از بحثي که در الهيات به معني الأخص آغاز شد بحث واجب توحيد واجب و احکام واجب سبحانه و تعالي مورد بحث بود که تا جلسه قبل ملاحظه فرموديد، اين بخش که به الهيات بالمعني الأخص موسوم است به چند جهت مي پردازد جهت اول نسبت به اصل ذات واجب اثبات ذات واجب، و توحيد واجب اعم از واحديت و احديت و همچنين احکام واجب از جمله صرافت و بساطت که اين مباحث الحمد الله به صورت متني و ان شاء الله شرح آن را در اسفار در جلد ششم اسفار ملاحظه خواهيد فرمود که مباحث آنجا مطرح است، بعد از مرحله اي که به اصل ذات واجب بر مي گردد اعم از اثبات ذات واجب احکام واجب و توحيد واجب واحديت و احديت به اوصاف واجب مي پردازد که ما الآن تحت عنوان «المنهج الثاني في نبض من احوال صفاته تعلي» هست، صفت داشتن حق سبحانه و تعالي بسيار جاي تعمل دارد، تعمل هم از اين جهت است که از يک جهت بايد اين دقت شود که ذات واجبي سبحانه و تعالي کل الکمال است، همه کمالات را دارد و از هر نوع نقص و ضعف و فتور و امثال ذلک هم منزه هست جوري بايد صفات واجب را تعريف کنيم بشناسيم و بشناسانيم که هم بتواند جامع جميع کمالات باشد و هيچ نقصي را و عيبي را در حوزه ذات واجب سبحانه و تعالي با خود نداشته باشد و از سوي ديگر هم موجب تعدد و تکثر و غيريت نباشد، خب جمعش کار آساني نيست، در مورد ممکنات و موجود امکاني مثل انسان ما مي توانيم چنين امري را داشته باشيم که اوصاف در عين حالي که براي موجود ممکني مثل انسان هستند اما اين اوصاف تعدد با خودش بياورد تکثر بياورد، با واحديت و احديت همراه نباشد، انسان يک موجود واحدي نيست، انسان موجود احدي نيست، و اين همه کثرات براي او امکان پذير است چون يک موجود امکاني مکان دارد که همه کثرات را داشته باشد ولي در باب ذات واجب سبحانه و تعالي بايد جوري صحبت کرد و از اوصاف واجب جوري سخن گفت که واجب در عين حالي که مه کمالات را به عين ذات خودش دارد هيچ نقصي و ضعف وسستي در وجود واجب راه پيدا نکند، لذا اين يک کار دشواري است، اگر اشاعره به يک سمت رفتند معتزله به يک سمت ديگر و همينطور بعضاً حتي حکما هم راه ناثوابي را طي کردند همه براي اين است که در عين حالي که مي خواهند ذات واجب را با همه کمالات همراه بدانند در عين حال از هر نوع کثرتي ترکيبي و نظاير آن ذات باري سبحانه و تعالي را مصون داشته باشد، اين فضاي بحث است و لذا ما بايد جوري اوصاف واجب سبحانه و تعالي را بيان بکنيم که اينگونه ضعف ها نباشد، مطلب اولي که بيان مي فرمايند اين است که واجب سبحانه و تعالي ذاتش به عين صفات او است، و اوصافش عين ذات او است اين را به عنوان يک گزاره متقن فلسفي بيان مي کند، يعني ما بايد جوري اوصاف و کمالات واجب را براي واجب اثبات بکنيم که اين اوصاف کمالي غير از ذات او غير از وجود عين او نباشد، چرا؟ چون هر صفتي شهادت مي دهد که غير از موصوف است و هر موصوفي هم شهادت مي دهد که غير صفت است و اين غيريت در ذات الهي مستلزم ترکيب است، مستلزم تکثر و نظاير آن هست، بنابراين يک گزاره قطعي دارند و آن اين است که صفات واجب سبحانه و تعالي به عين ذات او است، خب حالا شما يک جوري ترسيم کنيد اوصاف واجب را به گونه اي بگوييد که از ذات او جدا نباشد و به عين ذات او موجود باشد، لذا اول ايشان مي آيند نفي مي کنند، اقوال ناثوابي که مثلاً اشاعره گفته اند يا معتزله گفته اند، اشاعره اينطور سخن گفته اند که واجب سبحانه و تعالي صفت دارد اما صفات واجب سبحانه و تعالي امور موجوده اي هستند که در حقيقت امر عيني خارجي اند موجودند در خارج اما اينها عين ذات واجب نيستند، عين ذات نيستند اين است که به عنوان صفت زائد نيستند، حق سبحانه و تعالي اين صفات را دارد و اين صفات مثل امور پيوستي يا هر چيز ديگري که به قدم واجب هم قديم هستند، لذا تعدد قدما هم پيش مي آيد اينها همه واجب هستند، علم قدرت حيات اراده سميع بودن بصير بودند همه شان در حقيقت قديم اند و به قدم واجب سبحانه و تعالي قديم خواهند بود، اينها از چه مي ترسند که چنين تعريفي دارند؟ از همين که «شهادة کل صفة غير موصوف و بشهادة کل موصوف غير صفة» اگر ما بخواهيم صفت براي واجب سبحانه و تعالي تعريف بکنيم اين صفت زايش دارد تکثر و ترکيب و امثال ذلک، بنابراين اين اوصاف اموري هستند بيرون از ذات واجب و در عين حال قديم هستند، اينها يک دسته از افرادند که جناب صدرالمتألهين از اول اين دسته را نفي کردند « لا کما يقوله اشاعره بتعدد القدما» دسته ديگري که در اين رابطه سخن گفتند معتزله اند، معتزله هم براي واجب سبحانه و تعالي صفت ساخته اند اما اين صفت را به گونه اي خواستند بسازند که سر از ترکيب و تکثر و اينها در نياورند، چه گفتند؟ گفتند که شما اين مفاهيمي که از اوصاف در ذهن تان هست، از علم و قدرت و حيات و اراده و سميع بودن و بصير بودن و حي و امثال ذلک اينها را از ذات واجب نفي بکنيد، اينگونه از اوصاف يا اينگونه از مفاهيم در ارتباط با واجب سبحانه و تعالي کاربرد ندارد، اينها منفي هستند، خب آيا واجب سبحانه و تعالي اين کمالات را ندارد؟ مي گويند اين کمالات را دارد ولي اين کمالات به نام کمال به نام اوصاف براي واجب نيستند، واجب اينگونه کارها را از ذات خودش انجام مي دهد، نمي توانيم بگوييم عليمُ ، ولي از جايگاه ذات خودش کار عالمانه انجام مي دهد، نمي توانيم بگوييم قدير اما از جايگاه ذات خودش کار قادر را انجام مي دهد، پس آنچه که آنها را باز داشته که اينگونه از اوصاف را براي واجب تصحيح کنند و قرار بدهند، اين تکثر است اين ترکيب است، از يک جهت هم ما به آنها حق مي دهيم، و اگر نبود بحث اصالت وجود اينها هيچ چاره اي غير از اين حرف ها ندارم، اين اصالت وجود است که مسئله را دارد حل مي کند، ما اگر کلاً در فضاي ماهيت باشيم، ماهيات هم که از همديگر جدا هستند، « اذ غيره مثار كثرة أتت» درست است، پس بنابراين اگر شما گفتيد که الله عليم، دو تا کار کرديد، ذات و وصف، الله قادر چون اينها همه ر فضاي ماهيت دارند کار مي کنند، بنابراين قائلين به اينکه خداي عالم اوصافي دارد يا سر از قول اشاعره در مي آورد يا سر از قول معتزله، چيزي که توانست واقعاً مشکل را بگشايد و حل کند مشکل را بحث اصالت وجود است، به اينکه اين ماهيات اموري نيستند که در خود حقيقتي را داشته باشند، ماهيات يک امر اعتباري هستند، براساس نظر نهايي آنکه اصيل است و حقيقت دارد وجود است و هر کدام از اين اوصافي که کمالي اند و حقيقت دارند هم به وجود برمي گردند، چون که اينگونه است پس اتحاد اوصاف با ذات به عينيت اوصاف با ذات کاملاً قابل تصحيح است، ما ديگر ماهيتي به نام علم يا قدرت که بگوييم علم کيف نفساني است، يا علم از مقوله اضافه هست، هيچ کدام از اين سخناني که سر از ماهيت اينگونه از اوصاف يا ذات واجب در مي آورد اينها نيست، ما فقط يک حقيقت داريم به نام وجود، و تمام اين کمالات هم به وجود بر مي گردد، چون اينطوري هست، پس ما مي توانيم راحت بگوييم که اوصاف واجب به عين ذات واجب موجود هستند، آنچه که راهگشا شد و حل مسئله کرد، مسئله اصالت وجود است، و اينکه « اذ غيره مثار كثرة أتت» و ماهيات جز يک سلسله امور اعتباري و انتزاعي بيش نيستند، حالا بببينيم که متن تا چه حدي به اين معنا وفا مي کند و واقعاً دوستان بايد، اين تقريباً 10 سطر است ولي چندين صفحه و شايد بخش قابل توجهي، يک سوم اسفار را ما در باب جلد 6 همين بحث صفات واجب داريم، «المشعر الأول في أن صفاته تعالي عين ذاته» گفتن اين کلام خود اين سخن و همين گذاره فلسفي بسيار امر دشواري است اگر مباني و امکانات فلسفي در کنارش نباشد، مخصوصاً مبناي اصالت وجود، خب اول شما مي گوييد که «إن صفاته تعالي عين ذاته تعالي» صفات باري سبحانه و تعالي که بالا است، تعالي است، عين ذات او است، هم اشاعره قائل هستند به اينکه واجب سبحانه و تعالي داراي اوصاف است هم معتزله اما ما هيچ کدام از اينها را نمي توانيم بپذيريم، «لا کما يقول الأشاعره» اشاعره چه مي گويند؟ «من اثبات تعدده في الوجود»، آمدند گفتند که واجب سبحانه و تعالي اين اوصاف را دارد اما اين اوصاف بيرون از ذات وجود هستند علم هست قدرت هست، خب اگر اشکال کردند که علم هست قدرت هست اينها صفت هستند خب اينها اگر بيرون باشند پس اول ذات هست بعد صفت، پس ذات مي شود قديم اينها مي شوند حادث، مي گويند نه اينها به عين ذات واجب که قديم هست آنها هم قديم هستند، قائل به تعدد قدما هستند، «من اثبات تعدد» اين صفات «في الوجود» يعني در خارج هستند، اينها امر مفهومي يا ماهوي ذهني نيستند، نه در خارج اند.

 

سوال............

جواب: بله که عينيت را درست کنند، که تکثر و کثرت و ترکيب در ذات واجب راه پيدا نکند، «من اثبات تعددها في الوجود» چرا؟ «ليلزم تعدد القدما» اين لازمه اش چيست؟ لازمه اش عبارت است از تعدد قدما، «علي ذلک علواً کبيرا» اينکه ما بياييم در کنار واجب هفت هشت تا امر قديم درست بکنيم قديمي که به ذات قديم اند نه ظلي قديم باشند خب لازمه اش اين است که براي واجب سبحانه و تعالي در اصل قدم مثل باشه «ليس کمثله شيء» يعني در اصل وجود و در اصل اوصاف کمالي اين اوصاف کمالي که همه شون رو شما قديم مي دانيد واجبند در اصل ذات ميشه قديم پس طبعا اين تعدد قدما مي شود «عالى عن ذلك علوّا كبيرا» پس اين سخن اشاعره، معتزله هم همين طور معتزله هم قائلند به اوصاف براي واجب سبحانه و تعالي اما اين قول رو چجوري دارن توجيه مي کنن «و لا كما يقوله المعتزلة و تبعهم الآخرون من أهل البحث و التدقيق »که عده اي اهل دقت و اهل درس تحصيل اومدن گفتن چي «من نفي مفهوماتها رأسا» ما مفاهيم علم و قدرت و حيات و اراده رو کاملا نفي مي کنيم اينا نيستن خب و اما «اثبات و آثار ها» علم ماهيتش اونجا نيست اما اثر علم وجود دارد قدرت نيست مفهوم قدرت يا ماهيت قدرت نيست اما کار قادرانه انجام مي دهد «و جعل الذات نائبة منابها» اين اوصاف اينم يه جوره خب اين ظاهرش اين هست که اوصاف عين ذاتن ديگه و ذات داره از جانب اوصافش اين کارها رو انجام ميده ولي اين اوصاف اموري نيستن که کثرت را و ترکيب رو براي واجب بياورند لذا از اول اومدن گفتن که ما اين ها رو نفي مي کنيم علم قدرت حيات نه اينا هيچ کدوم برا واجب نيستن واجب کار عالمانه کار قديرانه و امثال ذلک رو انجام ميده «و لا كما يقوله المعتزلة و تبعهم الآخرون من أهل البحث و التدقيق من نفي مفهوماتها رأسا» از اصل و اساس ما مفهوم را از ذات واجب نفي مي کنيم نمي گيم الله و عليم نمي گيم الله قدير نمي گيم الله سميع نمي گيم الله بصير اگر هم در قرآن هست که «ليس کمثله شيء و هو سميع البصير» مراد السميع يعني کاري انجام مي دهد که ذات که قابل شنيدن هست اين کارو انجام بدهد لذا ذات را نائب مناب اوصاف قرار مي دهند اينجوري عمل مي کنه و اثبات آثا را «و جعل الذات نائبة منابها» کما اينکه عده اي در اصل وجود هم اين گونه ترقي کردند «عند بعضهم كصاحب حواشي التجريد» به اين که ذات واجب سبحانه تعالي هم در حقيقت به اين معنايي که ماهيتي باشد و ذاتي که کثرت داشته باشد نيست در ذات واجب هم ذات و ماهيت يا وجود حتي منفي است ما براي ذات واجب هم بايد به گونه اي سخن بگيم که از کثرت و ترکيب عاري باشيم منزه باشيم لذ ملاحظه فرماييد سه تا کما اينجا وجود داره اين اول فرمودن د « لا كما يقوله العشاعره» يک «لا كما يقوله المعتزلة» اين بل که مياد الان ميخواهيم بخونيم اين بل داره بيان مي کنه که اين نحوه عينيت چگونه هست « لا كما يقوله العشاعره» يک «لا كما يقوله المعتزلة» دو، اين کما سوم مربوط به اين سخني است که در اينجا گفته شده يعني اين درحقيقت ادامه سخن معتزله است «و لا كما يقوله المعتزلة و تبعهم الآخرون من أهل البحث و التدقيق» که چي گفتن اينا گفتن «من نفي مفهوماتها رأسا و إثبات آثارها و جعل الذات نائبة منابها» اين سخن آقايون معتزله هستش تا اينجا تمام شد در ارتباط با اين سخن که ذات نائب مناب به اين اوصاف هست عده اي اين سخن رو در اصل وجود گفتن ذات و ماهيت نه در اصل وجود «کهما في اصل الجود عند بعضيهم» پس اين صف کما اينجا هست چقد به هميدا اون دو تا کما ها براي رد ا دو قول در باب اتحاد و اوصاف و ذات هستش اين ارتباط با سوم است که عده اي در ارتباط با ذات واجب عده اي در ارتباط با وجود واجب گفتن وجود واجب نائب مناب به اوصاف کمالي است اينو گفتن خب اين نزديک مي شود ديگه به انديشه صدرايي در حقيقت چون بحث وجود رو مطرح مي کنند اين ها اما سخن اين نيست که يعني مبناشون درست نيست که اين اوصاف را وجودي بدانند اولا و وجود را عين اين اوصاف وجودي بدان دارند ثانيا اينم هست قابل توجه است «كما في أصل الوجود عند بعضهم كصاحب حواشي التجريد» خيلي خب اين بل به کجا مي خوره آقايون و براي رفع اين هر دو قول هستش «لاکما يقول الأشاعره و لاکما يقوله المعتزله» بلکه اين سخن حق اينجاست يعني اين که گفته شده است به اين گزاره در مطلب اول در صدر بحث گفتن «إن صفاته تعالي عين ذاته تعالي» اين صفات عين ذات هستند چگونه هستند اين بل داره تبيين مي کنه نحوه ي اوصاف واجب را براي واجب به گونه اي که هيچ گونه کثرتي را و تعددي رو به همراه نداشته باشه نه حرف اشاعره و نه حرف معتزله «بل علي نحوه يعلمه الراسخون في العلم» راسخون في العلم چي ميگن؟ ميگن «من ان وجوده تعالي الذي هو عين حقيقته هو بعينه مصداق و صفاته الکماليه و مظهرنعوته الجماليه و الجلاليه» خب اين يک سطح رو خيلي خوب بايد که ما قدم به قدم کلمه به کلمه حرف به حرف جلو بيايم تا ببينيم که چي ميخواد مرحوم صدرالمتألهين نکته اول که در اينجا دارن اشاره مي کنند به حقيقت وجود اشاره مي کند که وجود داراي حقيقت است داراي اصالت است امر اعتباري و مفهومي و ذهني و انتزاعي نيست يک و ديگر اوصاف هم همه شون به وجود برمي گردند به وجود به تنهايي مصداق همه اين اوصاف هست ضمن اين که مصداق مفهوم وجود هست مصداق همه اين اوصاف هست يعني اگر گفتيم که عالم قادر حي مريد همه و همه به همين مصداق داره اشاره مي کنه نه اينکه اين صفات غير موصوف باشن تا تعدد کثرت بياره خود وجود واجبي سبحانه و تعالي مصداق همه اين مفاهيم است نه اينکه بيايم بگيم که آيا مفاهيم رو ما نفي مي کنيم خدا عالم نيست خدا قادر نيست خدا حي نيست خدا مريد نيست اون جوري که معتزله گفتن که مي گوييم اينا رو ندارد ولي کار اونا رو انجام ميده نه دارد اين کثرت ها کثرت هاي مفهومي ان و اين کسوفه هاي مفهومي موجب کثرت مصداقي نميشه موجب تعدد ذات و تعدل جهات و حيثيات براي ذات باري سبحانه و تعالي نمي شه لطفا اين يک سط رو خيلي با دقت ملاحظه کنيد «بل علي نحوه يعلمه الراسخون في العلم» چي گفتن آقايون راسخون في العلم در اين رابطه چي گفتن گفتن که « من ان وجوده تعالي الذي هو عين حقيقته» اينا همه داره اشاره داره به بحث اصالت وجود و اينکه وجود در خارج محقق است و حقيقت دارد امر مفهومي و انتزاعي و ذهني نيست « من ان وجوده تعالي الذي هو عين حقيقته» اين وجود «بعينه هو» همين وجود که حقيقت واجب هم همين است يعني ماهيتي غير از اين ندارد ماهيت او عينيت و وجود و در حقيقت همين وجود «مصداق صفاته الکماليه و مظهر نعوته الجمالية و الجلالية» تمام اوصاف کمالي رو تمام اوصاف جمال و جلال رو شما در اين ببينيد خوب يعني چي خب اين بدون مباني گذشته هرگز نميشه اين حرف زد خب اين اگر نعوت جماليه علم قدرت حيات اراده سميع بودن بصير بودن اينا خودشون هر کدام يک ماهيتي هستن يک جنبه حيثيتي هستن ما علم رو غير از قدرت قدرت رو غير از حيات حيات و غير از اراده و اين رو مي شناسيم مي گويند نه، اينا مفهوما از هم جدا هستن اما همه اين ها مصداقا به عين مصداق وجودش هستن اگر نبود واقعا اين حکمت راه براي همچين سخني باز نميشد واقعا ببينيد چجوري عين هم هستن چون همه اين ها به تعبير ايشون مفهوماً از هم جدايند و کثرت دارد همه اينا به وجود برمي گرده علم قدرت حيات اراده همه به وجود برمي گرده و اون مصداقي که مصداق وجود واجبي هست اون مصداق به عينه مصداق همه اين ها هم هست اين کثرات ما رو نبايد پراکنده بکنه و قائل بشيم به تعدد حيثيت در ذات واجب، راسخون في العلم چگونه مي فهمند در باب واجب «من ان وجوده تعالي الذي هو عين و حقيقته» يعني ماهيته عنيته وجود اصيل است «هو» اين وجود «بعينه مصداق صفاته الکماليه و مظهر نعوته الجمالية و الجلالية»، مظهر چرا گفتن براي اينکه اين ذات است که محل ظهور اين هاست محل ظهور و بروزه اين اوصافي که علم و قدرت و حيات هست خود همين وجود است خود همه اين وجود جايگاهي است که ما مي توانيم علم را قدرت را حيات را اراده و سميع بودن را ازش انتزاع بکنيم اين مي شود مظهر نعوت جمالي استاد خب «من ان وجوده تعالي هو بعينه مصداق و صفاته الکماليه و مظهر نعوته الجماليه و الجلاليه» خب شما چيکار کرديد آقايون ميگه که اين همه کثراتي که در باب اوصاف واجب هست اين کثرت ها رو چيکار کرديد شما اگر اومديد گفتيد که وجود واجب حقيقتي است که همه کمالات از اونجا برمي خيزه و وجود واجب مصداق هم مفهوم وجوده و هم اوصاف وجودي است پس اين اوصاف وجودي کثرتش را ما چيکار کنيم اينجا «فهي» يعني اين اوصاف «علي کثرتها و تعدد ها موجودة بوجود واحد» يعني اينا مفهوماً کثيرند ماهيتاً کثيرند که تو ذهن هستن لکن در خارج اين ها موجودن به وجود واحد «من غير لزوم کثرت و انفعال و قبول و فعل» شما فکر نکنيد چون خيلي از مسائلي که فرمودم مي غير لزوم کثرت و انفعال و قبول و فعل براي اين هستش که در نزد اشاعره و معتزله اين ها اينطور تلقي کنند، گفتن وقتي که مي ما ميگيم که مثلا خدا عليم است پس خدا ذاتا مي شود منفعل و صفتش ميشه فعل او يا خدا ميشه در حد بالقوه وقتي صفت يک علم آمد بشه بالفعل اينجوري مي شود ديگه پس خدا ميشه به معاذالله بالقوه و اگر ما اين اوصاف را اوصاف الهي بدانيم معناي اوصاف اينه از باب «ثبوت شيء لشيء فرع ثبوت مثبته له» اول بايد موصوف باشه بعد صفت بياد وقتي موصوف باشه و از صفت بياد يا معروض باشه بعد ارض بياد سر از چيي در مياره سر از فعل و انفعال قوه و فعل مي فرمايند که نه ما متوجه اين مسئله هستيم و اين گونه از نقص ها در حريم ذات واجب پيش نمياد «من غير لزوم کثرت و انفعال و قبول و فعل» خب يه تشبيهي دارن که ما ميگيم تشبيه نه تمثيل ببينيد شما الحمد الله چون اين بحث هاي وجود و ماهيت پشت سر گذاشتيد راحت ما مي تونيم اين تشبيه رو داشته باشيم صدرالمتألهين مي فرمايد که حالا اين بحثه بذاريم کنار بريم دنبال اون تشبيه ايشان مي گويند شما رابطه وجود و ماهيت رو بر اساس حکمت متعاليه چجوري ديديد شما اين جور تحليل کرديد که در ممکنات موجود ممکن هر چي داره فقط وجودشه ماهيت بالعرض و المجاز بهش مي چسبد و خود ماهيت مصداقش جز وجودش چيز ديگري نيست ديگه براي اين موجود براي اين ماهيت مصداقي غير از وجود وجود نداره شما مي گيد شجر همينه وجود شجر همينه ما يه مصداق بيشتر نداريم که اين مصداق هم مصداق مفهوم وجوده هم مصداق ماهيت وجوده درسته اينجوري شد ديگه در حکمت متعاليه اين شد ما اين رو اينطور، مي گويند همونطوري که در ممکنات ما آمديم و گفتيم که ماهيت مصداقش همون مصداق وجودشه در باب واجب سبحانه و تعالي مي گوييم اوصاف کمال واجب مصاديقش همون مصاديق وجود واجب هستند خب اما ما چرا ميگيم اين تشبيه و تمثيل نيست براي اينکه اين مسئله در واجب بين اوصاف واجب از اين هم دقيق تره در مسئله ممکنات ماهيت بالعرض و المجاز با وجود هستن و از اين جهت که بالعرض و المجاز هستند مصداق ماهيت همون وجود هستش مي گيم شجر وجود به شجر اشاره مي کنيم ماهيت شجر هم به شجره اشاره مي کنيم ولي در مقام تحليل ذهني ماهيت را غير وجود خوانديم بالعرض و المجاز خونديد اما در باب اوصاف واجب شما متالي امر دقيق تر از اينه يعني چه دقيق تر از اين است اين است که اين جور نيست که اوصاف کمالي بالعرض و المجاز با او واجب باشن ا اگر بگن واجب عليم قدير حي مريد نه از باب بالعرض و المجاز که بگيم همون طوري که مصداق واجبي مصداق مفهوم وجود واجب است مصداق علم است مصداق قدرت است از باب بالعرض المجاز مثل ماهيت با وجود نفرموديد اي کاش اين تشبيه رو نمي فرمودند چون اين تشبيه نمي تونه تمثيل باشه تشبيه شبيه اون هستش و الا تمثيل نيست تمثيل اين هستش که ما يه مثالي بياريم که اين اوصاف کمالي به عين وجود واجبي موجود باشن و مصداق اين اوصاف کمالي خود هم و نفس وجود باشد اما اينجا مصداق ماهيت نفس وجود نيست نفادش است حدش است و امثال ذلک پس اين را حتما ملاحظ بفرماييد فهي يعني اين صفات واجب «علي کثرتها و تعددها موجودت بوجود واحد من غير لزوم کثرت وانفعال و قبول فعل» خب اين فکما ما داريم مي گيم اين کما از باب تشبيه هست نه از باب تمثيل «فکما ان وجود الممکن عندنا» يعني چي؟ يعني در نزد حکمت متعاليه هميشه اين واژه عندنا رو شما در عبارات جناب صدرالمتألهين بدونيد که ناظر به حکمت متعاليه هستش « فکما أنّ وجود الممکن عندنا موجودٌ بالذات والماهيه موجوده بعين هذا الوجود وبالعرض» اين بالعرض يعني چي يعني مصداق وجود عينا مصداق ماهيت نيست بلکه بالعرض مصداق ماهيت است اين حتما ملاحظه بفرماييد « فکما أنّ وجود الممکن عندنا موجودٌ بالذات والماهيه موجوده بعين هذا الوجود وبالعرض. لکون الوجود مصداق للماهه فکذلک الحکم في موجوديت صفاته تعالي بوجود ذاته المقدس لاّ انّ الواجب لا ماهيه له» اين را بيان فرمودند اما به هر حال اين نکته به همين بوده اشکالي که تو ذهن ما هست که اين از باب تشبيه ميشه از باب تمثيل نيست با اين عبارت بخوان برطرف بکنن « لاّ انّ الواجب لا ماهيه له» خب اگر واجب ماهيتي ندارد اين گونه اوصاف چجوريه بر روي وجود واجب مي نشيند در باب ماهيت و وجود ما گفتيم که اين شيء خارجي مصداق مفهوم وجود است يک بالعرض مصداق ماهيت است احسنت اين است، اما در باب اوصاف واجب نمي گيم که واجب به لحاظ وجودش مصداق مفهوم وجود است و بالعرض مصداق اوصاف کمالي است بلکه مي گيم بالذات همون طوري که ون وجود خارجي مصداق بالذات وجود واجب است مصداق بالذات عليم و قدير و حي و مريد و امثال ذلک هست.

 

سوال.................

جواب: خب ما شما از مفهوم داريد مييدا از مفهوم نيايد اگه از مفهوم بخواهيد

 

سوال...........

جواب: اين خب کثرت مياره ديگه اين تاکيد ايشون بر اين هست که اين حد از کثرت رو هم قبول نداريم ما در واجب ببينيد در ممکنات قبول شد ديگه در ممکنات قبول شد خيلي خب ماهيت بالعرض وجود در خارج موجود است اوني که مصداق به ذات هست حقيقت وجود است اوني که مصداق بالعرض است نسبت به ماهيت هستش آيا نسبت اوصاف واجب با وجود واجب و مصداق واجب اين گونه است اگه اين گونه باشه لازمه اش ترکيب در واجب ميشه نه اينا به عين نقص در واجب ميشه ببينين بالعرض يعني چي؟ يعني در متن نيست ماهيت بالعرض وقتي مي گ در متن نيست ما نمي تونيم اينجا در ارتباط با اوصاف واجب اين جوري حرف بزنيم

 

سوال..........

جواب: لذا اينا به حيثيت اطلاقيه موجودن ديگه اگر بخواد حيثيت تقييديه باشه يعني ذات در مرتبه ذات اين اوصاف رو ندارد در مرتبه غيب دارد اين خيلي مهمه که الان اين اين تعبير رو دارن، اينکه مييم واجب مستقل است نه اينکه استقلال در ذات باشد و در اوصاف اوصاف وابسته باشد نه اوصاف به وجود برمي گردند و ذات در متن ذات همه اين اوصاف را به ذاته دارا است

 

سوال...............

جواب: خب لازمه اش لازمش اين است که وقتي از شما سوال ميکنيم که در مرتبه ذات اين رو داره شما بفرماييد نه در مرتبه ذات نداره وقتي ديگه ولي اين مشکل اصلي اين جاست اگر سوال کرديم آيا ذات در مرتبه ذات علم به ذات و به ما سوا در مرحله ذات دارد يا نه شما با اين فرمايش بايد بگيد نه در حالي که اين نقص است ما همون طور که در ابتداي بحث عرض کرديم اين دو تا رو بايد نهايت کنيم هم همه کمالات را به عين ذات بياريم يک، دو هيچ کمالي را از متن ذات هم نتوانيم جدا بکنيم دو چون اگه جدا کنيم اينجا نقص در ذات پيش مياد

 

سوال...............

جواب: بله ديگه الان حدوث معقول ثاني فلسفي است درسته به عين ذات وجود ممکنات هستش اين خوبه ديگه به عين ذاتش هست نه بالعرض و المجاز.

 

بخش دوم کلاس:

 

«المشعر الثاني: في كيفية علمه تعالى بكلّ شي‌ء على قاعدة مشرقيّة» خب مستحضريد که در منهج ثاني هستيم و در منهج ثاني بحث در الهيات بالمعني الاخص است الهيات بالمني الاخص خود داراي مقاطعي است که تفکيک کردند منهج اول از همين منهج در باب اصل ذات واجب اثبات ذات واجب اثبات توحيد اعم از واحديت و احديت و بحث از احکام واجب شئون واجب مثل صرافت و وساطت و اطلاق و احاطه و امثال ذلک؛ مقطع دوم مباحثي است که به اوصاف واجب برمي گردد که از جلسه قبل آغاز شد تحت عنوان «المنهج الثاني في نبض من احوال صفاته تعالي» که ما بخشي رو در حقيقت از صفات تا حق سبحانه و تعالي در اين مرحله ثاني مي خوانيم در مقطع اول همه منهج سخن اين است که آيا اساسا واجب سبحانه تعالي ذات، ذات واجب صفات دارد يا ندارد که ميفرمايند فرمودند که ذات واجب صفات دارد و اين صفات عين ذات واجبند که الحمدلله در جلسه قبل مباحثش گذشت ايشالا اينجاها ان شاءالله خوب که باز بشه تا يه حدي که ظرفيت متن هست و بيان عاصر هست بعدها انشالله در کتب ديگر خيلي راحت تر خواهيد بود و در اينجا بعد از اينکه اصل اوصاف رو گفتن يکي از بارزترين صفات الهي که علم است دارن مطرح مي کنن پس همه صفات الهي محکوم به يک حکم اند و اون اين است که اين اوصاف به عين ذات واجب موج موجودند همون گونه که مفهوم وجود يک مصداق دارد همه اسما و اوصاف الهي هم به همون مصداقي که مفهوم وجود بر آن صدق مي کند به همان مصداق بالذات است خب و اين احکام و اين اوصاف بالعرض بر اون مصداق حمل نمي شوند بلکه به ذات حمل ميشن همون طور که مفهوم وجود به ذات حمل مي شود اين اوصاف عليم قدير حي مريد هم بالذات حمل مي شود اين را گذشت اما مشخصا در ارتباط با علم واجب سخن مي گيم و ان شاالله در اوصاف بعد هم مي فرمايند که همين ملاک است، به اصطلاح مشعر ثالث ميگويند «في الإشاره إلي ساير الصفاته الکماليه» شما وقتي علم واجب رو بهش رسيديد قدرت و حيات و اراده هم همينطور هستش پس بنابراين اجازه بديد الان يه مقدار با هم تامل کنيم و با تامل بيشتر وارد اين مسئله بشيم که علم واجب سبحانه و تعالي چگونه بر او حمل ميشه نکته اي که اينجا اشاره مي کنن مي فرمايند که ما اينجا داريم از يه قاعده مشرقي استفاده مي کنيم که مراد از قاعده مشرق يين يک اشراقي است يک هر چه که از بالا به پايين باشه در حقيقت يه وقت هستش که ما مثلا از راه مثلا آيات آفاقي انفسي و امثال ذلک حرکت مي کنيم اما اگر يک حرکت علمي از دست بالا باشه ميگن مشرقي که اشراق دارد ميفرمايند که ما مي خوايم راجع به علم واجب سخن بگيم و اين رو هم بر اساس يک قاعده مشرقي استفاده مي کنيم يه وقت ما ميگيم که مثلا خب واجب الوجود واجب الوجود من جميع الجهات هست از جمله جهات علم واجب است پس واجب از جهت علم هم واجب است خب اين يک استدلال متوسطي است خوبه مکفيه ولي استدلاد مشرقي نيست اين استدلال مشرقي رو لطفا ملاحظه بفرماييد ببينيم که جناب صدرالمتألهين داره چجوري استفاده مي کنه، نکته اولي که ميگن اين هستش که همونطوري که وجود داراي اصالت و حقيقت است علم هم داراي اصالت و حقيقت است علم حقيقت دارد مفهوم نيست ماهيت نيست کيف نفساني يا اضافه و از اين دست مقولاتي که گفتن نيست علم داراي حقيقت است مثل اينکه گفتن وجود داراي حقيقت است «کما ان للوجود حقيقتا عينيه للعلم ايضا حقيقتا عينيه» خب پس اين رو لطفا داشته باشيد که علم امر حقيقي است عيني است خارجي است وجودي است اين مطب اول؛ بعد ميان راجع به وجود سخن ميگن وجود چه احکامي داره بعد ميگن همون احکامي که مال وجود هست که الان ما براي شما بيان مي کنيم همون احکامي که مال وجود هست به موازات همين احکام براي علم هم همون احکام وجود دارد حالا تطبيق مي کنند اينکه مين قاعده مشرقي ما داريم مي کنيم اين است، شما اگر وجود رو خوب بشناسيد در باب علم واژب و هم اون معرفت و اون وجود اون شناخت براي شما حاصل مي شود لذا ميان اول يه مقدار راجع به وجود حرف ميزنن که وجود چيه وقتي که وجود مشخص که چيه هست بعد مي گويند که علم هم مثل وجود است ملاحظه بفرماييد در اينجا تقريبا دو سه نوبت احکام علم را با احکام وجود برابر مي کنند اول وجود رو معرفي ميکنن بعد علم رو معرفي مي کنند، هي خب يعني اون قاعده مشرقي که در حقيقت مي خوايم بر اساس اون قاعده مشرقي صفت علم و بر واجب اثبات کنيم خب نکته اول اين هستش که علم يک امر اصيل است يک واقعيت است يک حقيقت است ماهيت و مفهوم نيست « هي أنّ للعلم حقيقة كما أنّ للوجود حقيقة» همون طوري که شما مفهوم وجود داريد و اين مفهوم را بر حقيقت خارجي و مصداق خارجي منطبق مي کنيد در باب علم هم همينطور است ما يه مفهوم علم داريم علم مفهوم است ماهيت نيست که بگيم آيا ماهيت مقوله اضافه است يا مقوله کيف نفساني است يا مقوله ديگه هستش نه مفهومه علم مفهومه وقتي مفهوم شد فرد ديگه نداره مصداق داره همونطوري که مفهوم وجود مصداق داره علم هم مصداق داره خب حالا پس بريم پس اول يه گزاره کلي گفتن که همون طوري که وجود داراي حقيقت و اصالت است علم هم داراي حقيقت و اصالت است اين تموم شد حالا مي ريم سراغ وجود ببينيم که وجود چيه «هي» يعني اين قاعده « هي أنّ للعلم حقيقة كما أنّ للوجود حقيقة» اين را بگذاريم کنار نقطه سر خط.

خب حقيقت وجود چيه؟ « و كما أنّ حقيقة الوجود حقيقة واحدة» وجود يک حقيقت واحده است، مراد از حقيقت واحده، مثل جنس و فصل و نوع و امثال ذلک که اينها با امور ديگر تکميل مي شوند، تتميم مي شوند، جنس هم وقتي که ما نگاه بکنيم مثلاً مي گوييم که از ذاتيات تشکيل شده، نوع هم همينطور، اما وجود يک حقيقت واحده است، « كما أنّ حقيقة الوجود حقيقة واحدة» حالا ممکن است ذو مراتب باشد ولي يک حقيقت است، از وجود واجب و وجود ممکن ما به يک لفظ مشترک معنوي حکايت مي کنيم، چرا مي گوييم وجود مشترک معنوي است، چون حقيقت وجود واحد است، هر کجا که واحد باشد وجود هجر وجود شجر وجود ارض، وجود سماء يک حقيقت مراد مان هست، حالا اينها محدودند به واجب که مي رسد آن حقيقت نامحدود است، و الّا در حقيقت هيچ تفاوتي بين شان نيست، لذا «الوجود واحدة مشککه» « كما أنّ حقيقة الوجود حقيقة واحدة و مع وحدتها يتعلق بكلّ شي‌ء» در عين حالي که يک حقيقت واحده است، همه اشياء را تحت پوشش خودش دارد و همه اشياء به او تعلق دارد، اگر گفتيم وجود شجر وجود هجر، وجود ارض، وجود سماء، وجود ممکن، وجود واجب، همه و همه اينها تحت يک حقيقت مندرجند به نام حقيقة الوجود، و مع وحدت اين حقيقت وجود، «يتعلق بکل شيء» خب اين يکي ديگر از احکام وجود است، پس حکم اول وجود چه بود، وجود حقيقت واحده است، مي خواهيم برويم سراغ علم، اينجا را شما هرچه خوب ياد گرفتيد همين را با همين قدرت مي بريم سراغ علم، اولين حکمي که ما براي وجود گرفتيم اين است که وجود يک حقيقت واحده است، وجود تکثر ندارد، وجود جسم ندارد، فصل ندارد، نوع ندارد، عرض ندارد، بيروني ندارد، خارجي ندارد، يک حقيقت واحده است، صرف است، حقيقة الوجود صرف است، به حدي صرف است که هيچ چيز از او بيرون نيست، مثلاً مي گويند صرف حلاوت يا صرف حموزت اين صرف حلاوت همه انحاء حلاوت از قند و شکر و خرما و شيريني و عسل هرچه که هست همه و همه در آن صرف هستند، اينجا هم همه انحاء وجود در آن حقيقت وجود هستند، حقيقت الوجود به گونه اي است که يتعلق به کل شيء يعني همه اشياء را شامل مي شود، خب يکي ديگر از احکام وجود اين است که وجود تارد عدم از خودش هست، وجود شجر وجود هجر، وجود ارض وجود سماء از حقيقت الوجود مترود هستند، اگر گفتيم وجود شجر، خب از وجود شجر ما مي توانيم وجود هجر را سلب بکنيم، «وجود الهجر ليس بوجود السماء» مي تونيم سلب بکنيم اما از حقيقت الوجودود نمي تونيم سلب بکنيم هيچ امري از حقيقت وجود سلب نمي کند لذا «يطرد کل الأعدام» همه عدم ها ازش سلب مي شود « و يجب أن يكون وجودا يطرد العدم عن كل شي‌ء » حقيقت وجود عرض کرديم ببين مثلا الان اين با بطري آب اين ليوان رو نداره مي تونيم بگيم وجود اين بطري آب ليس به وجود اين ليوان مي تونيم بگيم ولي اگه گفتيم حقيقت الوجود نمي تونيم بگيم حقيقت الوجود ديگه ليس بوجود ليوان نداريم ليس بوجود ميز نداريم و همين صورت «حقيقت الوجود يتعلق بكلّ شي‌ء» و طارد عدم هست از کل شيء « يطرد العدم عن كل شي‌ء و هو وجود كل شى‌ء » اين وجود حقيقت وجود وجود همه شيء هستش و تمام شيء خب يک لحظه ملاحظه بفرماييد اين امکانات فلسفي خيلي کمکمون مي کنه واقعا گرچه جناب صدرالمتألهين خب خيلي اين الفاظ و عبارات خوبي رو وارد عرصه فلسفه کرد و ما را کمک کرد واقعا ولي ما خيلي به شدت نياز داريم تا مفاهيمي رو توليد کنيم تا توليد اين مفاهيم و اصطلاحات به ما کمک بکنه تا بتوانيم ظرفيت هاي مفهومي بيشتري رو براي مباحث خودمون واقعا داشته باشيم الان الحمدالله در بيانات حضرت استاد خصوصا در نوشته هاي آقا خيلي اين گونه از اصلاطلاحات وارد شده ظرفيت هاي فلسفي ما با اين ها با امکانات مي گويند آقا فلسفه تا چه حد فلسفه است تا مقداري که قابل تبيين باشه اگر قابل تبيين نباشه ديگه فلسفه نيست اينجوري ميگن ولي ما بايد الفاظي رو توليد بکنيم که اين الفاظ اين الفاظ توليد شده بتوانند صيد کنند معاني رو و اون حقايق و مفاهيم رو صيد بکنند يک عنواني صيد شده از زمان جناب فارابي به نام صرف برهان صرف خيلي اين عنوان شريفه و الان جناب صدرالمتألهين چند بار از اين صرف استفاده مي کنه صرف و شيء ايشون الان کنار صرف حقيقت الجود گذاشتن حقيقت وجود وجود شجر وجود هجر وجود ارض و سماء اينا حقيقت وجود نيستن اينا مراتبي از مراتب وجودن اما حقيقت الوجود بالاتر از صرف هستش که مي تونه همه رو داشته باشه يکي از نکاتي که باز از احکام وجود است از احکام حقيقت وجود هستش از احکام حقيقت وجود هست اين است که حقيقت الجود تمام الشيء هست يعني چي اشيا ناقصن تمامشون از راه وجود واجبي تامين مي شه يا وجود حقيقت وجود تامين ميشه وجود ممکن وجود ناقص است ديگه تمامش از ناحيه چيه از ناحه واجب هست و لذا يکي ديگر از احکام حقيقت الجود تمام الشيء هست خب و تمام الشيء هم که آکد است و قوي تر از اشيا هستش پس بنابراين قوت را تأکد را شدت را اينار رو همه رو از احکام وجود مي دونيم حقيقت وجود اين گونه است که شدت دارد تاکد دارد وجوب دارد تمام الشي هست همه و همه اينا رو داشته باشيم آقايون همه به عنوان احکام حقيقت الوجود هستش خب حالا که ما حقيقت الجود رو اينجوري با احکامش شناختيم ميريم سراغ علم ميگيم همون جوري که ما راجع به حقيقت الوجود اين گونه حرف رو مي زنيم راجع به حقيقت العلم هم همين حرف مي زنيم حقيقت العل علم من و شما حقيقت العلم نيست علمي که در آسمان زمين است حقيقت العلم نيست يک حضور محدودي هستش اما حقيقت العلم يکي از ويژگي هاش چيه اين است که طارد جهل هست الکل شيء همون که حقيقت الوجود طارد عدم بود عن کل شيء حقيقت العلم هم طارد جهل هست عن کل شيء بنده و جنابعالي يه مقدار علم داريم طارد عدم از جهل هاي محدودي هستيم اما عن کل الجهل نيستيم که اما حقيقت الوجود اين گونه هستش خب همونطوري که در باب وجود ملاحظه فرموديد که حقيقت الوجود تمام الشي هست و حيثيت امکاني ضعيف هست اما حيثيت واجبي قوي هستش حقيقت العلم براي اينکه يه مقدار دوستان ذهنشون باشه ببريد روي صرف العلم حقيقت العلم و صرف العلم تمام العلم هست يعني چي؟ يعني اگر علم من و شما محدود است امکاني حادث است علم او قديم و واجبيه همون حکمي رو که ما در باب وجود اول ملاحظه فرموديد داشتيم همون رو دارن منتقل مي کنن و ارتباط با علم اول گفتن اول يک گزاره کلي داشتن گفتن که «کما ان للوجوده حقيقتا للعلم حقيقتا» خيلي خوب اينا اين مطلب اول اين حيث نظام آموزشي اين هستش همون گونه که هستي داراي حقيقت است علم هم داراي حقيقت است خيلي خوب بعد بريم سراغ هستي که آيا هستي چه احکامي داره چهار پنج تا از احکام اصلي رو بيان کردند طارد عدم از خودش هست تمام و شيء هست وحدت دارد، صرف العلم وحدت داره ديگه حقيقت العلم حقيقت العلم وحدت داره ديگه حقيقت العلم شامل همه علم ها ميشه صرف العلم شامل همه اون مثالي که زديم از باب صرف الحلاوه است صرف الحموزه صرف الحلاوه شامل همه انحاي حلاوة ميشه ديگه صرف الجود شامل همه انحاي وجود ميشه ديگه صرف العلم هم شامل همه انحاي علم هم ميشه اين هم هم وحدت دارد هم تماميت دارد و هم آکد است و اشد دست و فلان، صرف العلم با علم من و شما که امکاني هست اون آکد است اون اشد است اون اقوا است ولي مال ما ممکن است و اضعف است و فلان خب چرا گفتن من قاعدة مشرقيه چرا از وجود اومدن از جايگاه وجود آمدن گفتن علم مثل وجود است وجود رو اينجوري شناختيم علم را هم همجوري مي شناسيم راحت ديگه فراتر از بحث هاي استدلالي که تو کتاب هاي حکمي و کلامي ديگر آمده خب « «المشعر الثاني: في كيفية علمه تعالى بكلّ شي‌ء على قاعدة مشرقيّة» بر اساس يک قاعده مشرق است چون واقعا ايشون اصالت وجود را عبارت هايي در اسفار در کتاب هاي ديگر در همين جا هم داشتند که مسئله اصالت وجود رو يه قاعده الهي مي دونستن فرمودن که ما شهيد الضب از اصالت الماهيه بوديم بعد به لطف و عنايت الهي به اينجا رسيديم. خب هي يعني اين قاعده « هي أنّ للعلم حقيقة كما أنّ للوجود حقيقة» خيلي بسيار خوب مي خواهيد چي بکنيد مي خواهيم بگيم که احکام وجود عينا براي احکام علم هم هست احکام علم ما هست « و كما أنّ حقيقة الوجود حقيقة واحدة» يک، يک حکم واحد وجود حقيقت واحدي است اين جور نيست که به اصطلاح وجود مشترک لفظي باشه و از باب متباين باشه و کثرات تبايني داشته باشد نه حقيقت واحده است لذا مفهوم وجود مشترک معنوي است يک مطلب دو « يتعلق بكلّ شي‌ء» حکم ديگري که براي وجود هست براي حقيقت وجود براي حقيقت وجود هست اين هست که به همه اشيا تعلق دارد يعني چي يعني هيچ موجودي نيست مگر اينکه وجودش رو از اين حقيقت الجود دريافت مي کنه يتعلق بکل شيء، حکم دوم حکم سوم « و يجب أن يكون وجودا يطرد العدم عن كل شي‌ء» اين حقيقت الجود طارد عدم از هر چيزي هست عدم سما عدم عرض عدم انسان عدم حيوان عدم نبات عدم همه اين اعدام مي روند پي کارشون اگر با حقيقت وجود بياد حقيقت الجود وجود شجر را وجود هجر را، ببين وجود شجر طرد مي کند عدم وجود شجر رو اين درسته اما وجود شجر طرد نمي کند عدم وجود سما رو که عدم وجود ارض رو که ولي حقيقت الوجود طار عدم عن کل شي هستش « و هو وجود كل شى‌ء» حکم چهارم يا پنجم « و تمامه و تمام الشي‌ء يكون أولى به من نفسه» آقا وجود شجر با وجود واجب کدوم شون اولي هستندن خب وجود واجب اولي است چرا چون وجود شجر وجودشو از او مي گيره پس بنابراين او اولي و آکد هستش « و هو وجود كل شى‌ء و تمامه و تمام الشي‌ء» اين تمام شد.

« و تمام الشي‌ء يكون أولى به من نفسه؛ لأنّ الشي‌ء يكون مع نفسه بالإمكان، و مع تمامه و موجبه بالوجوب» وقتي شي را با خودش نگاه مي کنيم لحاظ خودش مي سنجيم مي بينيم حيثيت امکاني داره وقتي شي رو با خودش مي سنجيم اين حيثيت امکاني دارد آيا وجود براي او واجب است يا نه وجود براي او ضرورت ندارد چون وجود براي او ضرورت ندارد پس حالت امکاني دارد اما در ارتباط با واجب درتباط و حقيقت الجود وجود برايش ضرورت دارد پس او آکد است و اقوا هستش « و تمام الشي‌ء يكون أولى به من نفسه؛ لأنّ الشي‌ء يكون مع نفسه بالإمكان، و مع تمامه و موجبه بالوجوب» اشيا به لحاظ ذواتشون ممکن است اما به لحاظ علتشون واجبند بالوجوب مي شه يه وجوب بالغير البته « و الوجوب آكد من الإمكان» خيلي خب اين چند تا حکم رو از وجود مبلاحظه فرموديد اين چند تا حکم از باب وجود بوده ديگه «و کذا علمه تعالي» اين عبارت ها متني يعني همين ديگه متن يعني همين که اين صلابت عبارت ما رو بايد به قدرت اين مطب علمي منتقل بکند همونطوري که وجود داراي حقيقت است علم هم داراي حقيقت است همون طوري که وجود داراي احکامي است علم هم بالتبع عين همون احکام که ما براي وجود گفتيم عين همون احکام رو الان دارن آ براي علم ذکر مي کنن و کذا علمه تعالي « فكذا علمه تعالى يجب أن يكون حقيقة العلم» چرا علم واجب فقط در حد واجب نيست چون واجب اگر بخواد علمش در حد مثلا يک موجود باشه علم امکاني نداشته باشه خب لازمه اش اين است که حقيقت علم نباشه ناقص مي شود فتور و ضعف در واجز پيش مياد بنابراين مي فرمايند که « فكذا علمه تعالى يجب أن يكون حقيقة العلم و حقيقة العلم» خيلي خب حالا که حقيقت علم روشن شد بياييم ببينيم که حقيقت علم چه احکامي داره برابر اون احکامي که براي وجود ذکر کرديم يک « و حقيقة العلم حقيقة واحدة» علم يه حقيقت واحده هستش مثل وجود علم ديگر مشترک لفظي که نيست که اين مفهوم علم مشترک معنوي است علم حضور الشيء بدل الشيء، يک « و حقيقة العلم حقيقة واحدة» يک حکم دوم « و مع وحدتها علم بكل شي‌ء» حقيقت علم حقيقت علم، علم به همه اشيا هستش مثلا فرض ما به خودمون عالميم ديگه درست حقيقت علم اين علم رو هم به ذات دارا است هر موجودي هم به خودش عالمه حالا مخصوصا اگر نفس باشه و هم به غير خودش عالمه اين علمي که مال اشيا هست چه علمي که به ذات دارند چه علمي که به غير دارند همه اين ها توي اون علم مندرج است پس «حقيقة العلم علم جميع الأشياء» « و حقيقة العلم حقيقة واحدة» يک مطلب مطلب دوم « و مع وحدتها علم بكل شي‌ء لا يُغادِرُ صَغِيرَةً وَ لا كَبِيرَةً إِلَّا أَحْصاها» اون علمي که تازه اين علم مرحله مثلا قضاي الهي است مرحله قضا هست که همه اون درش وجود داره خيلي خب اون علم واجب بالاتر از اين مرحله هستش خب چرا علم واجب که البته علم واجب شد حقيقت العلم اين مطلب ملاحظه فرموديد، اول اومدن گفتن که علمه تعالي حقيقة العلم هستش اين رو بيان فرمودند خب چرا علم واجب سبحانه و تعالي علم همه اشيا است چون اون حقيقت علم رو داره ديگه صرف العلم رو داره ديگه وقتي صرف العلم باشه ديگه علوم ديگر همه زير مجموعه اون هستند، « إذ لو بقي شي‌ء من الأشياء و لم يكن ذلك العلم علما به لم يكن صرف حقيقة العلم » از کلمه صرف داره استفاده مي کنه اينجا استحقيقت علم واجبي صرف است وقتي صرف شد به همه چيز عالم است بعد قياس درست مين اگر علم واجب علم به همه اشيا نباشد يلزم که چي يلزم که صرف نباشد «والتالي باطل و المقدم مثله» اينه داره قياس درست مي کنه اين «إذ لو بقي شي‌ء من الأشياء و لم يكن ذلك العلم علما به لم يكن صرف حقيقة العلم» اسم لم يکن اين است، «لم يکن علم الواجب صرف حقيقة العلم» در حالي که ما گفتيم علم واجب صرف حقيقت العلم هست پس بنابراين عالم هستش اگر صرف نبود چي ميشه « بل علما بوجه و جهلا بوجه آخر» اگر علم واجب علم به اين شجر به اون هجر نباشه پس علمش صرف نيست خب اگر علمش صرف نبود چه محذوري پيدا مي کنه محزورش اين ميشه که علم واجب مرکب از علم و جهل ميشه همه اين ها استدلال است همه اينا دوستان بايد اينا رو واقعا اگر ما بخواهيم تو قالب هاي منطقي بياريم همه اينا قياس است اون «إذ لو بقي» يک اقيياس بود اينجا هم يک قيياس ديگه هستش « إذ لو بقي شي‌ء من الأشياء و لم يكن ذلك العلم علما به» به اون شيء « لم يكن صرف حقيقة العلم، بل علما بوجه و جهلا بوجه آخر» خيلي خوب اين هم حکم بعد حکم سوم حکم چهار يا سوم يا چهارم آقا صرف الشيء که مزيجي نداره خليطي نداره که اگر بنا باشه که يک چيزي خليط و مزيجي براي علم واجب باشه علم واجب صرف نمي شه که اسم سخن ديگر « و صرف حقيقة الشي‌ء لا يمتزج بغيره» چرا و الا يعني بازم قياس استثنايي ميشه اگر واجب سبحانه و تعالي علمش مزيج و خليط داشته باشه يجعل که بخشي اش رو داشته باشه بخشي نداشته باشه مرکب مي شه از قوه و فعل يه بار ديگه « و صرف حقيقة الشي‌ء لا يمتزج بغيره، و إلّا لم يخرج جميعه من القوّة إلى الفعل» خب در حالي که « و قد مرّ أنّ علمه سبحانه تعالى راجع إلى وجوده» همونطوري که وجودش از چيزي خالي نيست و همه رو با خودش داره علم هم هيچ چيزي از خودش خالي نيست همه علوم رو با خودش داره و هيچ جهلي باهاش مزيج نيست اين در حالي که اين باب باب حاليه است «و قد مرّ» در حالي که قبلا گذشت که « أنّ علمه سبحانه تعالى راجع إلى وجوده»، « فكما أنّ وجوده لا يشوب بعدم و نقص فكذلك علمه الذي هو حضور ذاته لا يشوبه بغيبة شي‌ء من الأشياء» عرض کرديم آقايون چرا ميگن به اين برهان مشرقي يا قاعد مشرقي براي اينکه از جايگاه وجود آمدند وجود رو که بررسي مي کنيم اينجوريه ديگه علم هم همين طور آقا وجود ميشه طارد از يک عدمي نباشه نه حقيقت الجود حقيقت الوجودود طارد است از عدم همه چيز حقيقت العلم هم طارد است از جهل همه چيز اين تا اينجا عمل مي کنند « فكما أنّ وجوده لا يشوب بعدم و نقص فكذلك علمه الذي هو حضور ذاته» علم چي شد علم حضور در نزد ذات شده است همه چيز در نزد واجب سبحانه و تعالي حاضر هستش « فكذلك علمه الذي هو حضور ذاته لا يشوبه بغيبة شي‌ء من الأشياء، كيف؟» چرا حقيقت الشي در اين حد نباشه و چرا حقيقت العلم اين حد نبود حقيقت الشيء چيکار مي کنه حقيقت الشيء حقيقت همه اشيا رو داره عطا مي کنه پس طارد عدم از همه اشيا هست حقيقت العلم هم همينطوره حقيقت العلم داره علم به همه اشيا رو از جايگاه ذات خودش عطا مي کنه پس جهل همه چيز رو طرد مي کنه « فكذلك علمه الذي هو حضور ذاته لا يشوبه بغيبة شي‌ء من الأشياء، كيف؟ و هو محقّق الحقائق و مشيّئ الأشياء فذاته أحقّ بالأشياء من الأشياء بأنفسها» حق سبحانه و تعالي آيا به وجود ممکنات احق است يا وجود ممکنات به وجود خودشون وجود واجب احق است ديگه چون حقيقت الوجود هستش علم هم همين طور هست، علم من و شما علم من و شما حقيقتش هست اما حقيقتش رو از او از صرف الحقيقت علم گرفته است « فذاته أحقّ بالأشياء من الأشياء بأنفسها، فحضور ذاته تعالى حضور كل شي‌ء فما عند اللّه هي الحقائق المتأصّلة» «ما عندکم ينفط و ما عند الله باق» حقايق اصيل اونجاست اوني که اينجا هست ذل است شبح هست و علم نيست که ما با خودمون مي گيم علم داريم خب صمديه خونده و سينه اش را سپر مي کرد، حقيقت علم اونجاست اونچه که رشحه مي کنه و مياد و ترشح مي کنه مياد و هزار هزار هزار مثل پرتو خورشيد است که از اون نور خورشيد که مياد هي مانع مانع مانع يک چيز شبحي اينجا است اين شبح علم علمي است که ظلال اين علم هست، « فما عند اللّه هي الحقائق المتأصّلة التي تنزل هذه الأشياء منزلة الأشباح و الأظلال» آنچه که از اونجا نازل شده است مياد در اينجا منزله در منزل اشباح و اضلال هست و الا مطلب اصلي و اصيل در پيشگاه حق است «ما عندکم ينفع و ما عنده الله باق».

 

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo