< فهرست دروس

درس کلام استاد مرتضی جوادی آملی

1402/09/21

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: شرح المشایر/ اصالت وجود/

 

«المشعر السابع: في أنّ الأمر المجعول بالذات من الجاعل، و الفائض من العلّة هو الوجود دون الماهية و عليه شواهد»، بحث در يکي از ديگر از احکام وجود است. بعد از اينکه مباحث وجودشناسي را از اصالت وجود آغاز کردند و به ماهيت به لحاظ اينکه چه جايگاهي دارد و چه نحوه اتصافي مي‌توان بين ماهيت و وجود داشت، به حکم بعدي مي‌پردازند و آن اين است که آيا از ناحيه جاعل و يا علت چه چيزي براي مجعول جعل مي‌شود؟ آيا مجعول وجود است؟ آيا مجعول ماهيت است؟ آيا مجعول صيرورت ماهيت به وجود است؟ آيا مجعول مفهوم وجود است يا نه، تنها امري که از ناحيه جاعل جعل شده است وجود است و لاغير؟

اين بحث همان‌طوري که الآن آقايان ملاحظه مي‌فرماييد با سه تا بحث جدي در فلسفه گره مي‌خورد: يک بحثي که بحث جعل با آن در تماس و ارتباط است، مسئله اصالت وجود و يا اصالت ماهيت است و اساساً چه نحوه ارتباطي بين اصالت وجود يا اصالت ماهيت با بحث جعل است؟ اين يک مسئله‌اي است مخصوصاً دوستاني که مي‌خواهند وارد بحث بشوند اين مسائل خيلي کمک مي‌کند.

مسئله ديگر اين است که با بحث علّيت چه مناسبتي دارد؟ خيلي‌ها مثل خود حتي خود مرحوم صدر المتألهين و به تبع ايشان مرحوم علامه(رضوان الله تعالي عليه) در نهايه، بحث جعل را زير بحث علّيت قرار دادند و گفتند که آنچه که علت براي معلول قرار مي‌دهد و جعل مي‌کند چيست؟ بعد از اينکه نظام علّي را تحصيل کردند و ترتيب دادند و روشن شد که معلول به علت وابسته است پيوسته است آيا مدارد علّيت چيست؟ وجود است؟ ماهيت است يا غير اينها است؟ اين هم يک بحث که در حقيقت بين بحث علّيت با مسئله جعل هم باز مورد بحث و توجه است.

و مسئله سوم خود بحث جعل است که چه جايگاهي دارد؟ زيرا مثلاً مرحوم صدر المتألهين در اسفار و حتي در همين‌جا اين را همان‌طور که الآن عرض شد از احکام وجود دارند مي‌دانند يکي از احکام وجود اين است که وجود مجعول است و نه ماهيت و نه صيرورت و نه مفهوم وجود و نه چيزي ديگر. آنچه که مجعول است وجود است و لاغير. اين مناسباتي که الآن ملاحظه مي‌فرماييد که در پيوند بحث جعل با بحث اصالت وجود پيوند بحث جعل با بحث علّيت و يا مستقل دانستن بحث جعل به عنوان يکي از احکام وجود، از جمله مسائلي است که در کتاب‌هاي مفصل‌تر اين آمده است. در اين کتاب که يک کتاب متني محضي است و آموزشي است فقط راجع به اينکه آنچه که از جاعل جعل شده است چيست؟ بر اين مطلب هم هشت شاهد و دليل ذکر مي‌کنند و تمام اين مشعر و اين فصل به همين بحث بسنده مي‌شود و اختصاص پيدا مي‌کند.

بنده که براي اين جلسه خواستم آماده بشوم اين کتابي که در حقيقت همين رحيق پنجم اين بخش پنجم از جلد اول، يعني البته اين بحث در اسفار در جلد اول بحث مي‌شود. در جلد اول اسفار دارد بحث مي‌شود ولي اين نکاتي که الآن مطرح است پيرامون بحث جعل، در اگر دوستان بخواهند به لطف الهي با يک ذهنيت روشن‌تر و آگاهي بيشتر وارد بحث جعل بشوند، اين کتاب را ...

 

پرسش: جلد چند بود؟

پاسخ: بخش پنجم از جلد اول است. البته اين جلد پنج نوشته شده، ولي بخش پنجم از جلد اول است اختصاص پيدا مي‌کند به يک فصلي کهدر آن فصل بحث جعل و بحث تشکيک و نظاير آن مطرح است. اما دقيقاً براي اينکه دوستان إن‌شاءالله مراجعه بکنند و با يک ذهنيت روشن‌تري ما بحث را دنبال بکنيم اينجا از صفحه 291 اين بحث آغاز مي‌شود. صفحه 291 از بخش پنجم از جلد اول.

 

مرحوم صدر المتألهين در اسفار اين‌جور عنوان دادند إن‌شاءالله دوستان حتماً اين مباحث را به آنجا وصل مي‌کنند و بعد به تحقيقي که در رحيق آمده و اشاراتش وصل مي‌کنند تا نگرش فلسفي به معناي واقعي اتفاق بيافتد. اتفاقاً در هفته پژوهش هستيم و مباحثي که به پژوهش، اگر پژوهش نباشد قشري‌نگري و سطحي‌نگري بر ما حاکم مي‌شود. پژوهش است که مباحث را ريشه‌دار مي‌کند، اصيل مي‌کند. شما اين سه چهار تا کتاب را بايد دم دستتان باشد به قول حاج آقا تا زماني که اينها نبود، اين کتاب‌ها باليني نبود ولي الآن اين کتاب براي ما طلبه‌هاي بحث فلسفه بايد واقعاً باليني باشد. بسياري از مسائل است که فشرده شده است و به نحو اجمال در اين کتاب‌ها وجود دارد ولي الحمدلله در اين کتاب واقعاً خدا سلامت بدارد حضرت استاد را، به صورت تفصيلي بيان شده است و دوستان ديگر حجت برايشان تمام است که بخواهند واقعاً به اين بحث. من امروز که يک مروري مي‌کردم تا در جمع دوستان اين مسائل را توضيح بدهم همين مسائل در اينجا به نحو باز و روشن هست و دوستان مي‌توانند با تحقيق.

من خيلي متأسفانه سليقه ندارم که در کلاس با تحقيق دوستان جلو بروم. من متن‌خواني را و آوردن بحث‌هاي اصلي را بيشتر مي‌گويم چند دوازده سيزده جلسه باهم گفتگو داريم ديگر اگر اختصاص بدهيم البته خوب است يعني طبعاً دوستان به تحقيق مي‌روند و اينها ولي آن مقداري که الآن بيشتر مي‌توانيم روي آن استفاده بکنيم و بهره‌وري بيشتري حاصل بشود اين است که اين متن‌ها خوانده بشود اين تحقيقات بشود ولي دوستان کار بعدي را در خلالش و در کنارش بتوانند انجام بدهند.

به هر حال مرحوم صدر المتألهين در اسفار يک چنين عنواني داده فصل اول «في تحرير محل النزاع و تحديد حريم الخلاف في الجعل و حکاية القول في ذلک» يک بحث خيلي مفصلي را که در حقيقت در اين اسفار آوردند تحت عنوان «في تحرير محل النزاع» دوستان حالا چه به اينجا ارائه بکنيد چه اينجا ارائه نکنيد اين است. حالا إن‌شاءالله اگر يک فرصتي شد و زمينه بود شما آرشيو اينجا سري بزنيد در آرشيو اينجا همه نوشته‌هاي حضرت استاد در مباحث فقهي فلسفي عرفاني تفسيري هر چه که هست همه و همه نوشته‌هاي حاج آقا در اين آرشيو ما آورديم الحمد لله با يک نظم بسيار متقني همه مسائل نوشته شده خط بسيار زيبا. آن زمان از اين جزوه‌هاي و از اين دفترچه‌هاي صد برگي مي‌گرفتند و بعد مثلاً الآن چهار تا پنج تا دفتر صد برگي الآن شده يک بحث.

مباحثي که در همين بحث‌ها هست من خط شريفشان هست بسيار مباحث متقن و اصلي است در بحث علّيت، در بحث جعل، در بحث اصالت اينها همه اينها به صورت متني آن هم البته با زبان عربي نوشته شده و خيلي هم خوب است. شما اين را به لطف الهي الحمدلله در سنيني هستيد که در حقيقت حاج آقا همين مباحث را داشتند چون حاج آقا آمدند به حوزه قم 25 سالشان بود و اين بحث‌ها را در حقيقت در کنار مرحوم علامه داشتند البته آن از سال 22 تا 24 و 25 اين سه چهار سالي که در تهران بودند هم قوام مباحث فلسفي بسيار استوار بود. اصلاً حوزه قم در آن مقام نبود که مثلاً اساتيدي در آنجا حضور داشتند مرحوم آقا شيخ محمدتقي آملي مرحوم علامه شعراني مرحوم الهي قمشه‌اي، فاضل توني و ساير بزرگاني که در تهران آن وقت بودند در قم نبودند به اين حد نبود و الحمدلله حضرت استاد در اين رابطه بار خودش را بست و در آن سه چهار سالي که در تهران بودند خيلي توانستند و بعد هم همين‌طور. فرمودند که ما جزوه‌نويسي را از خدمت مرحوم آقا شيخ محمدتقي آملي آموختيم و آن توصيه را يعني همين تقريرات را در حقيقت که الآن مي‌گويند تقريرات آن موقع جزوه‌نويسي مي‌گفتند که مثلاً حاج آقا رفته بودند خدمت مرحوم آقا شيخ محمدتقي آملي بزرگ و آنجا استادشان بود هم فصوص آنجا خدمتشان بودند هم فقه بودند و تقريرنويسي را حتي يک جزوه‌اي را از خود نوشته‌هاي مرحوم آقا شيخ محمدتقي آملي گرفته بودند که در خاطرات هم شايد دوستان شنيده باشيد که حاج آقا گفتند که ما معمولاً مي‌خواهيم يک جزوه بنويسيم اولش مي‌نويسيم «بسم الله الرحمن الرحيم» و آخرش يک «الحمد لله» ولي ايشان روي هر صفحه‌اي نوشته بود که «يا صاحب الزمان ادرکني» در هر صفحه‌اي «يا صاحب الزمان ادرکني».

اين مسئله را با برخي از آقايان مطرح کردند گفتند که يک چند مدتي که ايشان مشهد مشرّف شده بودند بالاي اين جزواتشان مي‌نوشتند «يا علي بن موسي الرضا ادرکي» در حقيقت. اينها با اين روحيه اين‌جور بزرگ شدند. به هر حال

 

پرسش: ...

پاسخ: يک دوره بگذاريد به آقاي صحرايي مي‌گويد که يک دوره بگذاريد که واقعاً آرشيو به تعبيري زيارت کردني است واقعاً حاج آقا اينها تراث شيعه است. مثلاً درس مرحوم داماد محقق داماد استادشان را چهارده سال از همان روز اولي که رفتند تا آخر تمام درس خارج فقه ايشان را تقرير کردند و به گونه‌اي بود که درس‌ها را تا چهارشنبه مي‌نوشتند چهارشنبه جزوه را مي‌دادند خدمت استادشان و استادشان هم مرحوم داماد تا پنج‌شنبه و جمعه مي‌ديدند جمع برمي‌گشت دوباره شنبه ادامه مي‌دادند. اين يک توفيق فوق العاده‌اي است در حقيقت، اين‌جور مي‌نوشتند.

 

به هر حال اينها وجود دارد و دوستان مي‌توانند آنجا. الآن من که خواستم اين توصيه را به خودم و به شما داشته باشم نسبت به مسئله تقريرنويسي براي اين است که الآن بنويسيد بعد از 20 سال ديگر 30 سال ديگر إن‌شاءالله تدريس مي‌کنيد يک مراجعه مي‌خواهد. الآن درس‌هاي فقه حاج آقا که حدود 11 همين تقريرات که چهارده سال بود به يازده تا کتاب تبديل شد. چهار جلد فقه شد دو جلد صلات است يک جلد خمس شد يک جلد صوم شد. 11 جلد از تقريرات درس مرحوم. اينها را کي کار کردند؟ هيچ، همان وقتي که نوشتند مسودّه بود آمدند مؤسسه تحقيقاتي اسراء محققين هم کنارش کار کردند نه کار جدي. مواردي خيلي نادري را به حاج آقا، سؤالي بوده حاج آقا، چاپ شده است. اين ماند. الآن تنها دستگاه فقهي که از مرحوم محقق داماد استادشان بجا مانده در اين سطح، همين کتاب تقريرات حضرت استاد است اين خيلي مهم است خيلي. اين باعث مي‌شود که حالا خود همين مسئله چقدر قوام به خود شخص مي‌دهد. اين مقرّر چقدر قوّت پيدا مي‌کند. ما که درس مي‌رويم ذهني هست و بعد هم يک يادداشتي مي‌کنيم و مثلاً فلان، اما اين کجا و تقرير کجا؟ اصلاً انسان قوام پيدا مي‌کند قوام علمي از آن وقت مي‌گيرد وقتي که مي‌خواهد بنويسد نشان بکند خيلي فرق مي‌کند.

به هر حال در بحث جعل الآن، بحث‌هاي قبلي هم همين‌طور است الحمدلله اين کتاب رحيق واقعاً راه را براي تحقيق دوستان خيلي خوب فراهم کرده است. الآن من که نگاه کردم مثلاً عرض کنم که در اسفار شايد سي چهل صفحه باشد اين بحث، اما اينجا چند صد صفحه است از صفحه 290 شروع مي‌شود تا آخر بحث حدود 560 صفحه است دوستان مي‌توانند به لطف الهي تحقيق بکنند و اين مطالعه بکنند خيلي ذهنشان آماده مي‌شود براي اينکه اين بحث را بهتر و جدي‌تر فرا بگيرند.

ما اينجا هشت دليل داريم مي‌خوانيم، شايد در اسفار هشت دليل اين‌جور دسته‌بندي شده و منظم نيامده باشد. ولي آن مطالب جانبي که در کنارش قرار مي‌گيرد خيلي بحث را گوارا مي‌کند، ابهامات را برطرف مي‌کند راه استوارتري را در حقيقت براي ما پيش ما باز مي‌کند. چرا مثلاً مرحوم علامه طباطبايي بحث جعل را در ذيل بحث علّيت قرار دادند؟ اين يک سؤال جدي است؟ يا چرا در اسفار مرحوم صدر المتألهين بحث جعل را يکي از احکام وجود معرفي کرده مستقل دانسته، ولي در کتاب شواهد الربوبيه خودشان بحث جعل را زير بحث علّيت برده؟ تفاوت‌هايي که بين بحث جعل و بحث اصالت هست اصالت وجود هست اين تفاوت‌ها در. يکي از تفاوت‌ها اين است که در بحث اصالت وجود، حتي در ارتباط با واجب هم اين است که آيا واجب، وجودش اصيل است يا ماهيتش که مجعول کنه است نزد عده‌اي؟ اين مسئله است ولي در آنجا ديگر بحث علّيت مطرح نيست.

خيلي از مباحث ديگري که إن‌شاءالله با تحقيق است. من اين کتاب را عمداً آوردم که نشان آقايان بدهم که بخش پنجم از جلد اول از صفحه 290 اين بحث شروع مي‌شود إن‌شاءالله در کنار مباحث، ما باهم پيش خواهيم رفت.

اما آنچه که در اين مشعر ما مي‌خواهيم بخوانيم خالص و لُب يعني چيزي از اين‌گونه از بحث‌هايي که الآن عرض کرديم يا ندارد. مستقيماً وارد مطلب مي‌شوند سؤال: آيا آن چيزي که از ناحيه جاعل جعل شده است چيست؟ آيا وجود است؟ آيا ماهيت است؟ آيا صيرورت ماهيت به وجود است؟ آيا مفهوم وجود است که هيچ کدام از اين سه تاي اينها نيست فقط وجود مجعول است. حالا که اين ادعا است دلايل شما چيست؟ دارند وارد دلائل مي‌شوند.

«المشعر السابع: في أنّ الأمر المجعول بالذات من الجاعل، و الفائض من العلّة هو الوجود دون الماهية» اينجا يک اشاره‌اي به بحث علّيت دارند. مي‌فرمايند آنچه که فائض است علّت عبارت است از ماهيت. اينجا گره و ارتباط اين بحث با بحث علّيت روشن مي‌شود که کجا است و سرّ طرح اين بحث در نهاية الحکمة، يک؛ يا در شواهد الربوبيه، دو؛ يا در آثار ديگر شما الآن يکي از مسائلي که جدي مطرح است اين است که اين مباحث موقعيت علمي‌شان کجاست؟ چيست؟ در کجا دارند مطرح مي‌کنند؟ اينها مسائلي است که إن‌شاءالله در خلال ملاحظه مي‌فرماييد.

«و عليه شواهد:» شواهد و ادله‌اي بر اين مسئله هست که دارند ذکر.

«الشاهد الأوّل:» اول طرح ادعا است «أنّا نقول: ليس المجعول بالذات هو المسمّى بالماهية» دقت کنيد روي کلمه «المجعول بالذات» يعني آنکه اولاً و بالذات جعل شده است و از ناحيه علت افاضه شده است حالا به تبع او يک چيزهاي ديگر در مي‌آيد آنها يک بحث ديگري است با آنها کاري نداريم. آنکه مجعول بالذات است از ناحيه علت و از ناحيه جاعل جعل شده است آن چيست؟ «أنّا نقول: ليس المجعول بالذات هو المسمّى بالماهية كما ذهب إليه أتباع الرواقيين كالشيخ المقتول السهروردي و من تبعة»، جناب حکيم سهروردي که شيخ شهيد لقب مي‌گيرد در حکمت، ايشان و همراهانشان و همفکرانشان و تابعانشان در حقيقت به اين سمت حرکت مي‌کنند که آنچه که از ناحيه جاعل جعل شده و از ناحيه علت براي معلول آمده است ماهيت است.

اين يک دسته بود. دو: «و منهم العلّامة الدواني و من يحذو حذوه». «ليس المجعول بالذات هو المسمّي بالماهية کما ذهب إليه أتباع الرواقيين کالشيخ المقتول السهروردي و من تبعه و منهم العلّامة الدواني» که معمولاً اينها به هر حال حکماي عصر مرحوم صدر المتألهين هستند «و من يحذو حذوه» آن کساني که پيروي مي‌کنند مسير و مسلکي ک جناب محقق دواني رفته است. در عين حالي که اينها هر دو به اصالت ماهيت معتقدند باز هر کدام شيوه‌هاي خاص خودشان را دارند و لذا مرحوم صدر المتألهين تفکيک کرند علامه دواني و همفکران ايشان شيخ شهيد و همراهانشان. اين يک.

دو: «و ليس المجعول بالذات صيرورة الماهية موجودة» يکي ديگر از مواردي که در باب جعل مطرح است اين است که ماهيت نيست. وجود هم نيست. اين سخن سخن مشايين است چون حالا در همان حضرت استاد(دام ظله) است که فرمودند اقدمين قائل بودند که وجود مجعول است قدماي عصر حکمت قائل بودند که مجعول صيرورت ماهيت به وجود است. پس اقدمين که از حکماي فُرس و اينها هستند قائل‌اند که وجود مجعول است بعدها قدما بر همين مسير که انديشه آنها را طي مي‌کردند آمدند گفتند که صيروت الماهية موجودة اين است. بنابراين قول دوم هم اين است که «ليس المجعول» اين «و لا» به آنجا برمي‌گردد «و ليس المجعول بالذات صيرورة الماهية موجودة كما اشتهر من المشائين».

سه: «و ليس المجعول بالذات، مفهوم الموجود بما هو موجود كما يراه السيّد المدقّق» که جناب سيد مدقّق معتقدند آنچه که از ناحيه جاعل جعل شده وجود مفهوم وجود است نه ماهيت و نه حقيقت وجود. بلکه آن چيزي که از ناحيه جاعل آمده است مفهوم است.

 

پرسش: ...

پاسخ: بله، إن‌شاءالله توضيح مي‌دهند. «بل الصادر بالذات و المجعول» اينها اين سه تا هيچ کدامشان نيستند «ليس ليس ليس» سه تا نفي کردند. وارد آن قول خودشان مي‌شوند «بل الصادر بالذات و المجعول بنفسه في كلّ ما له جاعل» در هر آنجايي که براي او جاعلي است مثلاً براي واجب سبحانه و تعالي جاعلي وجود ندارد، طبعاً آنجا اين بحث نمي‌آيد. «في کلّ ما له جاعل» اين بحث مي‌آيد که آنچه که جاعل جعل مي‌کند «هو نحو وجوده العيني جعلا بسيطا مقدّسا عن كثرة تستدعي مجعولا و مجعولا إليه» اينها همه‌اش از فضاي ادعا هستيم داريم طرح مي‌کنيم مدعاي خودمان را که آنچه که مجعول است و آن هم به جعل بسيط جعل شده است عبارت است از وجود.

 

يکي از مباحثي که در همين کتاب رحيق إن‌شاءالله ملاحظه مي‌فرماييد فرق بسيار مبسوطي را با حضرت استاد در باب جعل بسيط و جعل تأليفي قرار دادند. گفتند شما در ادبيات از باب مشبّه‌به در ادبيات چه چيزي داريد؟ مي‌گوييد که ما دو تا ليس داريم دو تا کان داريم ليس ناقصه ليس تامه، کان تامه کان ناقصه. کان تامه به اصل وجود برمي‌گردد «کان الشجر» شجر بوده است «کان الحجر». اما کان غير تامه و کان ناقصه اسم و خبر مي‌گيرد اينجا يک چيزي را براي چيزي «کان الانسان ناطقا» مثلاً. اين را مي‌گويند جعل تأليفي. يک چيزي را براي چيزي ديگر قرار مي‌دهند. ناطق را براي انسان قرار مي‌دهند در باب ادبيات هم همين ‌طور است گاهي وقت‌ها فعل لازم است گاهي وقت‌ها متعددي است وقتي متعدي شد گاهي وقت‌ها يک مفعول مي‌گيرد گاهي وقت‌ها دو تا مفعول مي‌گيرد. آن جايي که در حقيقت دو تا مفعول مي‌گيرد را مي‌گويند جعل تأليفي دارد.

در باب صيرورت اصلاً اينجا اتفاقاً يکي از دلايلي که نفي مي‌کنند که حرف مشائين که مجعول صيرورت ماهيت به وجود باشد، مي‌گويند اصلاً اينکه جعل تأليفي شد، ما الآن جعل بسيط مي‌خواهيم که مقدس است از کثرتي که «تستدعي» مجعول و مجعول إليه را. يعني چه؟ يعني اگر شما فضاي جعل را جعل تأليفي قرار داديد و گفتيد آنچه که مجعول است «صيرورة الماهية موجودة» است لازمه‌اش اين است که يک جعل تأليفي است يعني ماهيت را متصف به وجود مي‌خواهد بکند يعني آن چيزي که قائلين به اين قول مي‌گويند چه؟ مي‌گويند ما کاري به ماهيت نداريم هيچ. وجود هم مجعول نيست. ماهيت هم مجعول نيست. اينکه ماهيت متصف به وجود مي‌شود اين مجعول است. مي‌گويند: اينکه مي‌شود جعل تأليفي. يعني يک چيزي را براي چيزي ديگر قرار دادن. يک مجعولي داريم يک مجعول إليه داريم.

نه! برويم سراغ آن چيزي که از جاعل جعل شده به جعل بسيط هم جعل شده و مقدس است از کثرتي که مستدعي به مجعول است و مجعول إليه. اين مقدس هم که مي‌دانيد مقدس يعني منزه است از کثرت. کثرتي در آن وجود ندارد. «بل الصادر بالذات و المجعول بنفسه في كلّ ما له جاعل هو» اين صادر چيست؟ «نحو وجوده العيني» به چه نحوي جعل شده؟ «جعلا بسيطا» بسيطا يعني چه؟ يعني «مقدّسا عن كثرة» چه کثرتي؟ «تستدعي» آن کثرت «مجعولا و مجعولا إليه» را. در بحث صيروت ماهيت به وجود ما چه داريم؟ دو تا امر داريم کثرت داريم. دو تا امر چه هستند؟ يک: عبارت است از خود وجود و ديگري اين است که وجود براي چيزي است چون صيرورة اماهية موجودة است.

اين ادعاي ما. دليل: به صورت قياس استثنايي «إذ لو كانت الماهية بحسب جوهرها مفتقرة إلى الجاعل، لزم كونها متقوّمة به‌ في حدّ نفسها و معناها بأن يكون الجاعل معتبرا في قوام ذاتها بحيث لا يمكن تصوّرها بدونه و ليس کذلک»؛ بفرماييد بررسي کنيم تحليل بکنيم که اگر بنا باشد جاعل ماهيت را جعل بکند يعني چه؟ تحليل وجودشناسي بکنيم بگوييم چه اتفاقي دارد مي‌افتد، وقتي ماهيت جعل مي‌شود، يعني چه اتفاقي دارد مي‌افتد؟ مي‌گويند که وقتي ماهيت جعل مي‌شود يعني ماهيت در مقام ذاتش مفتقر به جاعل است تا از ناحيه جاعل يک چيزي براي او حاضر بشود. در اين وضع ما ماهيت را چگونه فرض کرديم؟ ماهيت را متقوم به جاعل دانستيم گفتيم اين ماهيت هيچ چيزي ندارد چون دارد از ناحيه جاعل دارد جعل مي‌شود پس خودش هيچ چيز، صفر است. آنچه که از ناحيه جاعل دارد جعل مي‌شود همان چيزي است که دارد به آن قوام مي‌دهد و او متقوم به اوست يعني ماهيت متقوم به چيزي است که از ناحيه جاعل دارد مي‌شود خودش هيچ چيزي نيست.

«إذ لو كانت الماهية بحسب جوهرها مفتقرة إلى الجاعل»، اگر فرض کنيد که به حسب جوهرش و ذاتش محتاج به جاعل باشد «لزم كونها متقوّمة به‌ في حدّ نفسها و معناها» وقتي مي‌خواهيم سؤال بکنيم که «الشجر ما هو»؟ يا «ما هي»؟ جوابش چيست؟ جوابش آن چيزي است که از ناحيه جاعل، وجودش را و نفسش را هستي بخشيده است قوام داده است حالا نمي‌گوييم يا وجود نه! آن چيزي که در حقيقت جاعل به وجودش قوام داده است. «الشجر ما هي»؟ وقتي که شما مي‌گوييد مجعول ماهيت است پس بايد برويم ببينيم که متقوم به جاعلش چيست؟ «إذ لو کانت الماهية بحسب جوهرها مفتقرة الي الجاعل لزم کون الماهية متقومة» به اين جاعل، «في حد نفسها و معناها» اين يعني چه؟ يعني «بأن يكون الجاعل معتبرا» جاعل در قوام ذات ماهيت بايد دخيل باشد که همين سؤال را ما در ارتباط با وجود هم خواهيم کرد. إن‌شاءالله اين سؤال در جلسه بعد از نماز که خوانديم اين مسئله مطرح مي‌شود.

خيلي‌ خوب‌، اگر اين‌طور است در وجود هم که جعل بشود بايد همين حرف را داشته باشيد. اين‌جور نمي‌شود که در باب ماهيت بخواهيد اشکال بکنيد در باب وجود هم بايد به ما بفرماييد که وجود هم متقوم است به جاعل خودش. اين حرف، حرف خيلي قشنگي از آن در مي‌آيد که حالا إن‌شاءالله عرض خواهيم کرد.

«بأن يكون الجاعل معتبرا في قوام ذاتها» ماهيت. چه‌جوري معتبر است؟ «بحيث لا يمكن تصوّرها» ماهيت «بدونه» آن جاعل که مقوّمش بوده است. هر وقت ما بخواهيم بگوييم «الشجر ما هي»؟ «الحجر ما هو»؟ و امثال ذلک بايد حتماً مقوّمش را و جاعلش را در تعريفش بياوريم. نمي‌توانيم در ارتباط با تعريف انسان «الانسان ما هو؟»، بفرماييد که «حيوان ناطق» يا «الجسم مثلاً هو مثلاً مرکّب من مادّة و صورة» اين حرف‌ها را نمي‌توانيد بزنيد اين حرف‌ها مال آن جايي است که قوامش به اينها نباشد. الآن مي‌خواهيد بگوييد که قوام ماهيت به آن چيزي است که از ناحيه جاعل آمده پس عنايت جاعل را بايد در خودش اعتبار بکنيد. «بحيث لا يمكن تصوّرها» اين ماهيت «بدونه» بدون اين جاعل. حتماً بايد جاعل در آن بيايد. در حالي که اين «واو» حاليه است اين نقطه در اينجا زائد است. در حالي که «و ليس كذلك»؛ شما وقتي از ماهيت سخن مي‌گوييد از چه سخن مي‌گوييد؟ از ذاتياتش حرف مي‌زنيد. از انسان که سخن مي‌گوييد «الانسان ما هو؟» جوابش را چه مي‌دهيد؟ حيوان ناطق. از شجر که سؤال مي‌کند چه جوابي مي‌دهيد؟ «جسم نامٍ» الآن اينها را بگذاري کنار. چرا؟ چون آن چيزي که قوام بخشنده حقيقت ماهيت است از ناحيه جاعل مي‌آيد و بايد آن ملاک باشد.

 

بخش دوم

 

پرسش: ...

پاسخ: نه، اين مقام ثبت دارد.

 

پرسش: ...

پاسخ: تصرف کنيد بفرماييد چگونه تصور مي‌کنيد؟ بگوييد چگونه تصور مي‌کنيد انسان را؟ بدون قوام جاعل.

 

پرسش: ...

پاسخ: تصوير مي‌کنيد که ذهني نيست. پس مقوّم ذاتش اينها شدند در حالي که جاعل بايد مقوّم ذات باشد.

 

پرسش: ...

پاسخ: نه وجود را کاري نداريم. آقاياني که مي‌گويند جعل، اين حرف را که نمي‌زنند. نمي‌گويند که در وجود مي‌گويند ماهيت با قطع نظر از وجود و عدم ماهيت «من حيث هي هي» قوامش به چيست؟ سؤال اينجاست نه در خارج. به خارج و عين کاري نداريم. در ارتباط با وجود هم همين‌طور است با قطع نظر از همه چيز، وجود قوامش به چيست؟ ماهيت قوامش به چيست؟

 

پرسش: به ذاتياتش است.

پاسخ: بله ذاتياتش. چرا؟ چون ما ديگر ذاتيات نداريم. ما مي‌خواهيم ببنيم که اگر از ناحيه جاعل ماهيت مجعول است، يعني حقيقت ببينيد اينجا مي‌شود حقيقت، حقيقت ماهيت در حقيقت چه مي‌شود؟ آن چيزي مي‌شود که از ناحيه جاعل جعل شده است. شما اول فرض مي‌کنيد ماهيت را مي‌گيريد حيوان ناطق، بعد مي‌گوييد که از ناحيه جاعل چه چيزي جعل مي‌شود.

 

پرسش: وجود حيوان ناطق جعل شده يا خود همان حيوان؟

پاسخ: خود حيوان ناطق جعل شده است. اگر حيوان ناطق جعل شده، حيوان ناطق کجا هست؟

 

پرسش: ...

پاسخ: اصلاً سؤال را اين‌جوري مطرح نکنيد خدا ايشان همين‌جور دارد به ما ادب سؤال کردن را دارد مطرح مي‌کند. مجعول من الجاعل چيست؟

 

پرسش: ...

پاسخ: اگر ماهيت است بگوييد حيوان ناطق را بگذاريد کنار، چون ماهيت مي‌خواهد جعل بشود. اگر آنکه شما مي‌گوييد حيوان ناطق، يعني براي خودتان ماهيت را درست کرديد. آن جعلي که مي‌گوييد آن جعل نيست اين همان مي‌شود صيرورة الماهية موجودة، نه جعل.

٭٭٭

پرسش: در مورد آرشيو که فرموديد حالا من مي‌گويم براي رفقا هم قطعاً مفيد است ما آن نوارهايي که با خودتان صحبت کرده بوديم پيگيري کرديم آن سير اداري که تعريف شده که با اشخاص و همکاري و اينها را کاري نداريم، اين سير اداري که تعريف شده سير اداري مفصلي است يعني مثلاً من بايد يک نامه بزنم به آقاي صحرايي، بعد آقاي صحرايي بفرستد براي آموزش، بعد آموزش حالا ببيند، بعد دوباره بفرستد به نفر بعدي، بفرستد حالا تا برسد به آرشيو. حالا از خود وزارتخانه تا مثلاً!

پاسخ: اداري معمولاً اين است حاج آقا نقل مي‌فرمودند که به اصطلاح يک نفر مي‌خواست از يک مرجع تقليد تبليغ بکند از ديگري نه، مي‌گفت که اين آقا مي‌گويد شما مي‌خواهي نماز صبح بخواني بايد وضو بگيري، هوا سرد باشد گرم باشد. هوا سرد باشد يخ زده بود حوض، بايد يخ را بشکني، دستت خون آمد بايد بشوري و فلان. هفت هشت ده تا از اين‌جوري، اگر به زحمت افتاد در حوض و فرض بايد فلان بشود. اما اين آقا نه، راحت مي‌گويد که برو وضويت را بگير بيا نمازت بخوان! اين الآن يک کاري دارد که گروه در حقيقت يک نفر يک نفر سخت است در آرشيو راه دادن. گروه در حقيقت گروه همين کلاس به آقاي صحرايي مي‌نويسند و آقاي صحرايي هم به حالا يا مستقيماً به مدير رسانه مي‌گويد يا از طريق آقاي روح اللهي مي‌گويد که حداکثر آقاي رسايي، آقاي صحرايي يکي، آقاي روح اللهي دو تا، بعد مي‌رسد به معاون رسانه، تمام مي‌شود. سه تا سلسله بيشتر نداريم ما.

 

پرسش: ما دو ماه است که داريم مي‌رويم هنوز مقطعي را سير نکرديم. ما دم در آرشيو معطليم تا يک صوت را به ما بدهند چند هفته است که نامه نهايي به آرشيو رسيده و ما ...

پاسخ: آقاي صحرايي چيزي به ما نگفت. البته متأسفانه ادارات همين‌طور است. ولي آقاي صحرايي چيزي به ما نگفت و الا ما يک تماس مي‌گرفتيم حل مي‌شد. آقاي صحرايي به ما بگويد، هيچ چيزي به ما نگفت. الآن هم اتفاقاً ما از آقاي صحرايي سؤال کرديم گفت من اينجا دنبال مي‌کردم بحث اصالت وجودي و اصالت ماهوي، سؤالي داشتند تا دم در آمدند و آنجا يک مقدار ما را گرفتند ولي اين مسائل اگر مطرح بشود من چشم، پيگيري مي‌کنم. إن‌شاءالله در جلسه بعد که مي‌آييم اين خبر را بگيريم که به شما رسيده است و إن‌شاءالله انجام بشود چشم. جلسه بعد حالا چگونه است؟ چون يک‌شنبه که تعطيل رسمي است. ايام فاطميه بنا داريد جايي تشريف ببريد آقايان. تعطيل نيست که هست؟ کلاس‌هاي داير است؟

 

پاسخ: کلاس هست.

پرسش: حوزه تعطيل هست، ولي مرکز تخصصي‌ها من شنيدم اگر من احتمالاً چون يک مسافرتي بيرون از کشور دارم دو سه روزه است برمي‌گردم ولي اگر براي اينکه تأخير نشود من اين يک جلسه را پُر مي‌کنم نوار پُر مي‌کنم مي‌دهم به خدمت آقاي صحرايي که خدمت آقايان بدهند که اگر نبودم خلع درسي حيف است که اينجا باشد. اگر هم سفر لغو شد که هستم وگرنه که از طريق آقاي صحرايي سعي مي‌کنم که آن نوار پر بشود که إن‌شاءالله خدمت شما برسد. يعني همين شاهد دو و سه و بله إن‌شاءالله دو و سه را خدمت شما بخوانيم در جلسه بعد.

 

جناب آقاي رسولي هم تشريف دارند و محبت کردند سلامت باشيد متشکر.

وارد دليل اول و شاهد اول شديم و بخشي از مباحث دليل اول يا شاهد اول بيان شد که آنچه که مجعول بالذات است نه ماهيت و نه صيروة الماهية موجودة است نه مفهوم وجود است بلکه حقيقت هستي و وجود است. حالا اينکه حقيقت هستي مجعول است و جاعل حقيقت هستي اشياء را دارد جعل مي‌کند اين را توضيح بدهيد يعني چه؟ يک مقداري اين عنوان 90 تبييني بيشتر نسبت به همين استدلال است. استدلال جديدي محسوب نمي‌شود. روشني و وضوحي که براي همان استدلال بوده است. در استدلال اول اين‌جور بيان کردند که چه؟ که اگر ماهيت به حسب جوهرش بخواهد متقوّم باشد متقوّم به وجود باشد پس لازمه‌اش اين است که ما ديگر ماهيت را به لحاظ ذات خودش نشناسيم ما الآن از ماهيت چه شناختي داريم؟ ماهيت را مي‌گوييم عبارت است از ذات و ذاتيات. وقتي مي‌گوييم از ماهيت انسان سخن مي‌گوييم، مي‌گوييم مثلاً انسان به عنوان نوع تام و اجزائش هم عبارتند از جنس حيوان و فصل ناطق. اينها مي‌شود ماهيت. ما اگر سؤال کنند که «الانسان ما هو؟»، اينها را جوابش را مي‌دهيم مي‌گوييم ماهيت انسان اين است.

اگر بناست ماهيت جاعل از يعني جعلي داشته باشد از ناحيه جاعل، بنابراين اين نمي‌تواند ماهيت باشد چون ماهيت جاعل که اين را جعل نکرد، اين مال خودش است. ماهيت «من حث هي هي ليست الا هي» خودش است. ماهيت چيزي جز ذاتياتش نيست اگر خواستيم ماهيت اشياء را بفهميم، ذاتياتش را مي‌يابيم که آن ذاتيات اتفاقاً مي‌گويند مقوّمات‌اند مقوّم ماهوي و مقوّم وجودي. اين بحث را داشتيد که مقوّم ماهوي چکار مي‌کند؟ ماهيت تشکيل مي‌دهد اجزاي ماهيت را تشکيل مي‌دهد. جنس و فصل است مي‌گويند تقرّر ماهوي و تقرّر وجودي. تقرّر ماهوي يعني همان چيزي که ماهيت را ماهيت مي‌کند عبارت از اجزاء و جنس و فصل. اگر ما چنين تقرّري براي ماهيت داشته باشيم اضافه بکنيد که جاعل مي‌خواهد چکار بکند؟ اين خودش تقرّر دارد.

اگر بخواهيم ماهيت را مجعول بکنيم بايد او را از ماهيت بودن خالي بکنيم ببينيم جاعل به او چه مي‌دهد؟ همين. وقتي مي‌گوييم ماهيت مجعول است يعني اين آنچه را که در ذات و حقيقت ماهيت هست از ناحيه جاعل دارد مي‌آيد. اگر بخواهيم بگوييم که اين حيوان ناطق قوام ماهيتش است و انسان متقوم است به اين مسئله، ديگر نيازي به جاعل ندارد، خودش هست. اما اگر از جاعل مي‌آيد چه دارد؟ جاعل چه چيزي به او مي‌دهد؟

ايشان مي‌فرمايد که اگر ما بخواهيم يک حقيقتي را بشناسيم، بايد مقوماتش را بشناسيم. اگر بنا باشد که ماهيت متقوم به جاعل باشد يعني هر آنچه را که از ناحيه جاعل گرفته قوام وجودي‌اش را تشکيل مي‌دهد ذهنيتتان را ببريد کنار که او را داراي جنس و فصل و اجزاي تقرّر ماهوي‌اش بخواهيد بدانيد. مي‌فرمايند در حالي که ما وقتي «و ليس کذلک» در حالي که ما وقتي ماهيت را داريم مي‌فهميم و معرفت نسبت به ماهيت پيدا مي‌کنيم اصلاً از جاعل خبري نداريم چه چيزي مجعول است خبر نداريم مي‌گوييم ماهيت عبارت است از آنچه که متقوّم به اوست و آن عبارت است از جنس و فصل، اجزاي ماهوي او و همين‌طور و لاغير.

 

پرسش: ...

پاسخ: نخير، از آنچه گرفته شده است همين است. برخلاف وجود که وجود را مي‌گويم که چگونه است. حالا ممکن است در ارتباط با وجود همين سؤال باشد که ايشان بند 91 و 92 را در اين رابطه دارند قرار مي‌دهند. ولي الآن در ارتباط با ماهيت وقتي ما مي‌خواهيم ببينيم ماهيت مجعول است يا نه؟ اگر ماهيت دقت کنيد مي‌خواهد مجعول باشد يعني از ناحيه جاعل به او قوام وجودي يا قوام ماهوي بخواهد داده بشود لازمه‌اش چيست؟ لازمه‌اش اين است که ما بدون آن جاعل که آنچه که بخشيده است نتوانيم او را بشناسيم. تعريف از انسان به حيوان ناطق معنا پيدا نمي‌کند، چرا؟ چون آن چيزي که مقوم او شده جزء ذاتي او شده جنس و فصل او شده آن چيزي است که از ناحيه جاعل مي‌آيد مقوم است اين الآن متقوم به جاعل شده است چون متقوم به جاعل است بايد داده‌هاي جاعل را براي او تعريف کرد در حالي که مي‌فرمايد «و ليس کذلک» ما وقتي به سراغ اين 91 اين 90 تبيين همان «ليس کذلک» است. «و ليس کذلک» يعني چه؟ يعني شما وقتي به سراغ ماهيت مي‌رويد از جاعل و جعل و امثال ذلک چيزي نمي‌دانيد. حالا هر چه بخواهد باشد.

 

پرسش: ...

پاسخ: آن تحليلي است که بعداً مي‌کنيم بله. تحليلي است که بعداً مي‌کنيم ولي الآن شما ذهنتان معطوف بفرماييد به همين مسئله که ما يک جاعلي داريم حالا هر کسي هست علت تام است، واجب الوجود است، اين جاعل بناست جعل بکند ماهيت را. جعل بکند ماهيت را نه اينکه به آن وجود بدهد، بلکه مراد از جعل ماهيت يعني اينکه به آن تقرر ببخشد يعني اين متقوم به اين جاعل بشود. اين «و ليس کذلک» مي‌خواهد اين را بگويد که ما در حالي که ماهيت را مي‌فهميم اما از وجود از جاعل از جعل هيچ خبري نيست وقتي ما سؤال مي‌کنيم «الانسان ما هو» شما با جرأت تام، با قدرت تام مي‌گوييد که ماهيت انسان عبارت است از حيوان ناطق و انسان متقوم است به اين اجزاء جنس و فصل و آن اجزاء مقوّم او هستند تمام شد و رفت. کاري به جاعل و جعل و امثال ذلک ندارد.

 

اگر اين‌گونه است پس بنابراين اين منهاض و مستقل از جاعل مي‌تواند معنا داشته باشد. حالا که مي‌تواند معنا داشته باشد پس جاعل نسبت به او هيچ جعلي ندارد. «فإنّا قد نتصوّر كثيرا من الماهيات بحدودها» شجر را مي‌شناسيم حجر را مي‌شناسيم ارض را مي‌شناسيم، سماء را مي‌شناسيم، شمس را مي‌شناسيم، قمر را مي‌شناسيم، کثيري از ماهيات را مي‌شناسيم و حدود آنها را مي‌دانيم. حدود يعني چه؟ يعني آن اجزايي که تشکيل دهنده ماهيت هستند جنس و فصلشان را مي‌دانيم. حالا حد تام، حد ناقص، رسم تام رسم ناقص، اينها را مي‌شناسيم. «فإنّا قد نتصوّر كثيرا من الماهيات بحدودها» اما «و لم نعلم أنّها هل هي حاصلة بعد أم لا» اصلاً نمي‌دانيم که وجود دارد يا ندارد؟ سؤال: شجر چيست؟ حجر چيست؟ ارض چيست؟ سماء چيست؟ انسان چيست؟ هيچ اصلاً به وجودش آيا وجود دارد حاصلة أم لا، هيچ خبري نداريم. «و لم نعلم أنّها» ماهيت «هل هي» اين ماهيت «حاصلة أم لا، فضلا عن حصول فاعلها» چه برسد به اينکه ما جاعلش را بشناسيم. اين چه مي‌خواهد بگويد؟ مي‌خواهد بگويد که اين چه ماهيتي است که بخواهيم بگوييم مجعول از ناحيه جاعل است بدون اينکه مجعول را بشناسيم جاعل را بشناسيم بتوانيم خودش را بشناسيم؟

«نتصور» يعني چه؟ يعني «نعلم» مي‌فهميم تصور مي‌کنيم و مي‌توانيم اجزائش را بيابيم. «و نعلم أنها» ماهيت «هل هي حاصلة بعد أم لا فضلا عن حصول جاعلها» چرا؟ براي اينکه ماهيت فراتر از اين امر به چيزي دلالت نمي‌کند. ماهيت جز جنس و فصل به هيچ چيزي دلالت نمي‌کند «إذ لا دلالة لها على غيرها» غير همين اجزاي ماهيت، غير حدود ماهيت. اين يک بيان.

بياني ديگر: «و من الماهيات الموجودة ما نتصورها و نأخذها من حيث هي‌هي مع قطع النظر عمّا سواها» بسياري از ماهيات را ما اينها را لحاظ مي‌کنيم تصور مي‌کنيم و «من حيث هي هي» اين را لحاظ مي‌کنيم. «نأخذها من حيث هي هي» يعني مي‌گوييم که ماهيت انسان را «من حيث هي هي» لحاظ کنيم. ماهيت شجر، ماهيت حجر، تصور مي‌کنيم، يک؛ «و من حيث هي هي» هم لحاظش مي‌کنيم مي‌گوييم ما مي‌خواهيم ماهيت انسان را بدون هر چه که غير اوست «مع قطع النظر عما سماء» او را لحاظش بکنيم مي‌توانيم يا نه؟ مي‌گويند مي‌توانيم. «و من الماهيات الموجودة» اينهايي که موجود هم هستند ولي ماهياتشان را ما مي‌خواهيم تصور کنيم «ما نتصور» اين ماهيات را «و نأخذها من حيث هي هي مع قطع النظر عما سواها» هر چه که غير اوست حالا جاعل داشته باشد نداشته باشد! مجعول داشته باشد نداشته باشد.

چطور؟ براي اينکه پس ما مي‌توانيم تصور کنيم چرا؟ «إذ هي» ماهيت «بهذا الاعتبار» که ما ماهيت را تصور بکنيم «ليست إلّا نفسها»، ماهيت در اين حيث که «من حيث هي هي» است چيزي جز خودش نيست. خودش چيست؟ خودش عبارت است از اجزايش و جنس و فصلش و لاغير. اين در حقيقت تأکيدي است اين بيان تأکيد مقام اثباتي است تأکيدي است نسبت به برهاني که قبل گفته شده است برهان قبل را ما به صورت قياس استثنايي تعريف مي‌کنيم مي‌فرمايد «إذ لو کانت الماهية بحسب جوهرها مفتقرة الي الجاعل لزم کونها متقوّمة به في حد نفسها و معناها» در حالي که «و ليس کذلک» اين برهان ما بود. الآن اين برهان را دارند با يک بيان ديگري بيان مي‌کنند.

مي‌فرمايند که «فلو كانت» اين ماهيت «هي في حدّ نفسها مجعولة متقومة بالعلّة مفتقرة إليها افتقارا قواميّا، لم تكن بحيث يمكن أخذها مجرّدة عمّا سواها»، شما تا الآن گفتيد که که ما مي‌توانيم بسياري از ماهيات را تصور کنيم «و نأخذها من حيث هي هي»، با قطع نظر از ماسوايش قطع نظر از جاعلش قطع نظر از مجعولش همه چيز بگذاريم کنار ما مي‌توانيم ماهيت را تصور کنيم «و نأخذها من حيث هي هي». اينجا الآن اين برهان دارد تأکيد مي‌کند مي‌گويد که اگر اين ماهيت متقوم به آن چيزي است که از ناحيه جاعل دارد مي‌آيد چگونه شما تصور کنيد «مع قطع النظر» از او؟ او در مقام ذات دارد افتقار پيدا مي‌کند به جاعلش. مفتقر است. اگر در مقام ذات و هويت خودش اين ماهيت در مقام هويت خودش مفتقر به جاعلش است پس شما چگونه تصور مي‌کنيد و مي‌گوييد «و نأخذها من حيث هي هي»؟

ببينيد اول يک زمينه‌چيني کرد بعد برهان را بُرد سراغش. زمينه‌چيزي چيست؟ گفت که ما مي‌توانيم ماهيات را تصور کنيم «و نأخذها من حيث هي هي»، مي‌توانيم تصور کنيم. احسنتم. حالا که مي‌توانيد تصور کنيد اين يعني چه؟ يعني «مع قطع النظر» مي‌تواني تصور کنيد؟ مي‌گويد بله. «مع قطع النظر» از ماسوا تصورش مي‌کنيم جنس و فصلش را اجزائش را مي‌گيريم و مي‌گوييم تقرر ماهوي‌اش يعني به مثلاً حيوان ناطق است. خيلي خوب ايشان الآن دارد برهان مي‌آورد.

اگر توانستيد ماهيات را اين‌گونه مع قطع النظر «عما سواها من جاعلها و مجعولها و امثال ذلک» لحاظ بکنيد، پس معلوم است که اين خودش تقرر دارد ذاتيات دارد مجعول نمي‌تواند باشد هست. «فلو کانت» اين ماهيت «في حد نفسها» در حد نفسش يعني ذاتش را که نگاه بکنيم «مجعولة متقومة بالعلّة مفتقرة إليها افتقارا قواميا» اگر ما بخواهيم بگوييم که اين ماهيت در حد نفسش در حد ذات خودش مجعول است شما چگونه بدون مجعول و بدون جعل و بدون جاعل، مي‌توانيد تصورش بکنيد «و نأخذها من حيث هي هي»؟ «فلو كانت هي» اين ماهيت «في حدّ نفسها مجعولة» اگر بخواهد مجعول باشد، مجعول باشد يعني چه؟ دارد توضيح مي‌دهد که شما ذهن کاملاً جور بشود. خدا غريق، اين چه‌جوري اينها، واقعاً حيث تعليمي در اينها به وفور بوده. اگر اين در حد نفسش مجعول باشد، شما نمي‌توانيد تصورش بکنيد «مع قطع النظر عما سواه».

مي‌فرمايد که «فلو كانت هي في حدّ نفسها مجعولة متقومة» اين مجعوله يعني چه؟ يعني «متقومة» اين ماهيت «بالعلّة» آن هم «مفتقرة» در مقام ذات در مقام هويت خودش «إليها» به علت. چه نوع؟ اين «افتقارا» مفعول نوعي است. «افتقارا قواميّا»، اين نوع از افتقار است. اگر چنين باشد شما نمي‌توانيم اخذش بکنيد «من حيث هي هي لحاظ بکنيد اعتبارش بکنيد «لم تكن» يعني نمي‌باشد امکان ندارد «بحيث يمكن أخذها» ماهيت «مجرّدة عمّا سواها، و لا كونها» ماهيت «مأخوذة من حيث هي هي» چون دو تا عبارت بود يکي اين است که ما مجردة عما سوا تصورش مي‌کنيم دو تا عبارت است، يک؛ عبارت دوم: مي‌توانيم «من حيث هي هي» تصور بکنيم اخذ بکنيم اين هر دو را دارد جواب مي‌دهد. ببينيد بالا را ملاحظه کنيد «و من الماهيات الموجودة ما نتصورها»، يک؛ «و نأخذها من حيث هي هي»، دو؛ الآن دارد به اين هر دو جواب مي‌دهد.

«لم يمکن أخذها مجردة عما سواها» اين يک. «و لا کون الماهية مأخوذة من حيث هي هي» نه مي‌توانستي تصور بکني، يک؛ و نه مي‌توانستي «من حيث هي هي» او را لحاظش بکنيد براي اينکه اين مجعول است و متقوم است و مفتقر است و مفتقر افتقار قوامي دارد. همه اينها نشان مي‌دهد که اين تمام حقيقتش به او وابسته است. «و لا کونها مأخوذة من حيث هي هي کما لا يمکن ملاحظة معني الشيء الا مع اجزائه و مقوماته» شما مي‌توانيد يک شيئي را ملاحظه بکنيد بدون اينکه اجزائش را جنس و فصلش را مقوّماتش را ببينيد؟ اگر جنس و فصل داشته باشد نمي‌شود.

ماهيت را مگر شما نمي‌گوييد که مرکّب از جنس و فصل است؟ اين جنس و فصل که اجزاء او هستند. اين اجزاء تشکيل دهنده اويند. اين اجزاء اگر بنا باشد از ناحيه جاعل بيايند، بدون جاعل و به جعل جاعل شما چگونه مي‌توانيد تصور بکنيد «و نأخذها من حيث هي هي» بفرماييد. اين است.

بنابراين «فإذن أثر الجاعل و ما يترتّب عليه ليس هو هي بل غيرها» پس بنابراين آنچه که از ناحيه جاعل جعل مي‌شود و آنچه که مترتب است بر جاعل «ليس هو هي» يعني اين چيزي که از ناحيه جاعل به عنوان اثر آمده اين ماهيت بخواهد باشد «بل غيرها» غير ماهيت خواهد بود.

 

پرسش: ...

پاسخ: حالا با اين بياني که ما در ارتباط با علّيت داشتيم شايد اين تعبير يک مقدار ذهن شما را بازتر بکند. ببينيد ما مي‌گوييم که معلول به علت وابسته است. بعد سؤال مي‌کنيم اين وابستگي در محور چيست؟ حالا بعداً روشن مي‌شود که وجود است حالا با آن کاري نداريم. سؤال اينجا مطرح مي‌شود که بتواند آن ذهنيت جناب عالي را اصلاح بکند تصحيح بکند بگوييم اين علّت به معلول چه مي‌دهد؟ اصلاً ما هيچ چيزي نداريم، نه ماهيت نه وجود چيزي نداريم. فقط يک معلول داريم يک علت. نمي‌دانيم معلول ماهيت است؟ معلول وجود است؟ معلول صيرورت است؟ هيچ چيزي نداريم. ما يک معلول داريم يک علت و مي‌دانيم که اين معلول به لحاظ حقيقتش نمي‌گوييم وجود يا ماهيت يا صيرورت، به لحاظ حقيقتش وابسته است. هيچ چيزي نيست. خيلي خوب! حالا اين وابستگي را مي‌خواهيم تحليل بکنيم که چيست؟

 

سرّ اينکه بعضي‌ها مثل مرحوم علامه اين بحث را ذيل بحث جعل بردند براي همين است که شايد اين اصطلاح بشود.

شما تصورتان اين است که ما يک چيزي داريم بنام وجود، يک چيزي داريم بنام ماهيت، جاعل مي‌آيد اين وجود را جعل مي‌کند يا جاعل مي‌آيد اين ماهيت را جعل مي‌کند نه، اين‌طور اصلاح بفرماييد اصلاً اين نيست. ما مي‌خواهيم اصلاً ما يک معلول داريم اصلاً معلول نمي‌دانيم که حقيقت معلول چيست! ماهيت است؟ وجود است؟ صيرورت است؟ هيچ! هيچ چيزي نمي‌دانيم! ولي اين قدر مي‌دانيم که معلول ذاتاً و حقيقتاً هر چه که دارد از ناحيه علت دارد، چون معلول خودش هيچ چيزي نيست. حالا سؤال اين است که اين علت به اين معلول چه چيزي مي‌دهد؟ آيا ماهيت مي‌دهد؟ آيا وجود مي‌دهد؟ آيا صيرورت مي‌دهد؟ و امثال ذلک.

اين بحث جعل به اينجا برمي‌گردد. بنابراين اين‌جور نيست که شما اول يک تصوري از وجود داشته باشيد تصور از ماهيت داشته باشيد تصور از صيرورت، اين سه تا را سه تا حقيقت بدانيد بعد ببينيد که آيا جاعل کدام‌هايشان را جعل کرده در خارج؟

 

پرسش: اين جعل کرده يعني چه؟

پاسخ: الآن همين را مي‌خواهيم عرض کنيم بگوييم که آن چيزي که علت دارد به معلول مي‌دهد چيست؟ جعل به اين برمي‌گردد که علت به معلول چه مي‌دهد؟ چون ما مي‌دانيم که معلول وابسته است. معلول را نمي‌دانيم که چيست؟ نمي‌دانيم اين معلولي که وابسته به آن علت است اين معلول به لحاظ حقيقت چيست؟ چه‌جور سؤال مي‌کنيم؟ مي‌گوييم آقاي علت، تو چه به معلول داري مي‌دهيد؟ آيا ماهيت داري مي‌دهي؟ آيا وجود داري مي‌دهي؟ آيا صيرورت داري مي‌دهي؟ چه چيزي داري مي‌دهي؟ اينجاست بحث جعل پيش مي‌آيد. الآن بحث ما همين است. لذا بحث تقرر ماهوي تقرر وجودي و اينها يک مقدار کمک مي‌کند.

 

نهايتاً «فإذن المجعول ليس إلّا وجود الشي‌ء» چرا؟ چون ماهيت که مجعول نيست و اين امر هم جعل بسيط خواهد داشت «جعلا بسيطا دون الماهية إلّا بالعرض» بعضي از دوستان همچنان همين ذهنيت اين بالعرض را دارند. آقايان، مستحضر باشيد همين الآن دوست ما جناب آقاي صحرايي اين بالعرض آن عرض بر جسم مثل سفيدي نيست. خيلي فرق مي‌کند. آن عرض ماهيت است امر محمولي است رابطي است داراي نفسيت است.

 

پرسش: شيء به شيء است.

پاسخ: بله، شيء به شيء است اين نيست. اين عرض اسناد است اگر اسناد «الي ما هو له» باشد مي‌شود حقيقت. اگر «بما هو له» نباشد مي‌گويند به عرض آن حقيقت به اين اسناد داده مي‌شود نه اينکه اين عرض باشد. ببينيد مثلاً مي‌گويند «جري الماء» وقتي هم مي‌گويند «جري الميزاب». اين اسناد جريان به ماء مي‌شود حقيقت چرا؟ چون اسناد «الي ما هو له» است. اما اسناد جريان به ميزاب در سايه به عرض ماء است نه اينکه ما بخواهيم بگوييم که ميزاب عرض است مثل سفيدي عرض براي جسم باشد. اين واژه عرض شما را به اشتباه نيندازد، چون الآن بعضي از دوستان در اين حد، اين بالعرض نه يعني مثل بياض براي جسم باشد نه! اين در مقام مفهوم نه در مقام ماهيت. آيا اين اسناد «الي ما هو له» است يا به تبع اسناد «الي ما هو له» به عرض او به تبع او مي‌رسد به امر ديگر.

 

پرسش: ...

پاسخ: بله، حيثيت تقييديه پيدا مي‌کند آن هم باز چون ببينيد حيثيت تقييديه پيدا مي‌کند خود ماهيت هم به حيثيت تقييديه موجود است. ماهيت هم به حيثيت تقييديه اين حيثيت تقييدي هم ضعيف‌تر است ببينيد ماهيت هم حيثيت تعليليه وجودش در خارج هم حيثيت تعليليه دارد هم حيثيت تقييديه اما آن چيزي که بالعرض و المجاز است هيچ کدام از اينها را ندارد «الا بالعرض» يعني اصلاً دون آن است چون ماهيت مجعول است بالعرض همين که الآن فرمودند «دون ماهيته الا بالعرض» ماهيت مجعول است اما بالعرض. الآن ما مي‌خواهيم چکار کنيم؟ الآن مي‌خواهيم بگوييم که اين مجعوليت بالعرض در حد بالمجاز است يعني چه؟ يعني اسناد وجود به ماهيت از سر حقيقت نيست بلکه اسناد وجود به وجود از سر حقيقت است از ناحيه وجود، حکم را تسري مي‌دهيم به ماهيت که بالعرض و المجاز باشد.

 

الآن مي‌رويم سراغ يک اشکالي که در اينجا مطرح است مي‌گويد که شما يک راهي به ما نشان داديد که ما اين راه بتوانيم در ارتباط با وجود هم اين سؤال را بکنيم شما گفتيد که آقا، ما بسياري از ماهيات را تصور کنيم اجازه بدهيد اين سؤال دوم باشد. سؤال اول: اينکه گفتم يک حرف خيلي خوبي از داخل آن در مي‌آيد اينجاست، يک حرف به اصطلاح الهياتي از آن در مي‌آيد، الهياتي خيلي گوارا که در توحيد مي‌رود. اينجا چه بحث اين‌جوري است؟ مي‌فرمايد که خيلي خوب، بسيار خوب، شما آمديد گفتيد که از ناحيه علت، اين معلول متقوّم به علت و جاعل مي‌شود و گفتيد که ماهيات هم متقوم به جاعل نيستند و خودشان قرار ماهوي دارند، وجود است که متقوم به جاعل است. اگر متقوم به جاعل باشد، ما در هر وجود اشياء ـ ماهيات را کاري نداريم ـ در وجودات اشياء بايد جاعل را ببينيم، شما مي‌گوييد که اين الآن متقوم به جاعل است پس جاعل بايد در اينجا وجود داشته باشد اين‌جور است. براساس همين ماهيت گفتيد که نيست، چون ماهيت متقوم به امر ديگري است. اگر شما قائل هستيد که وجودات اشياء متقوم‌اند به جاعلشان چون از ناحيه جاعل قوام وجودي برايش مي‌آيد، پس وجودات اشياء بايد متقوم به جاعل باشند. مي‌گويند اتفاقاً جاعل است اتفاقاً هست. مثل اين شعاع است اين مستفيض است که ما بدون فيض نمي‌توانيم مستفيض را بشناسيم.

مي‌فرمايد که اتفاقاً همين‌طور است بله جاعل در مجعول خودش در آن چيزي که جعل کرده بنام وجود وجود دارد اما به چه نحوه وجود دارد؟ اينجا که عرض کرديم الهيات، اينجا هست که «داخل في الأشياء» اما «لا بالممازجه» اين است. همه وجودات اشياء پس ماهيات را کنار گذاشتيم. گفتيم اينها خودشان ذاتاً متقررند و متقومند تقوم ذاتي دارند به اجزاي خودشان؛ اما وجودات تقومشان به جاعل است. آيا اين‌طور است؟ اگر اين‌طور است پس ما هر وجودي را که مي‌خواهيم بشناسيم بايد جاعلش را در آن بشناسيم. مي‌گوييم بله، همين‌طور هم هست. فقط ما چون کوردل هستيم و چشممان به وجودات اشياء نمي‌رسد نمي‌توانيم شعاع را ببينيم. ولي شما مي‌توانيد يک مثلاً در خارج يک نوري از پنجره آمده، اين بدون وجود خورشيد اين معنا ندارد. اين با قطع نظر از خورشيد اصلاً وجود ندارد.

پس بنابراين ما در اين مستفيض‌ها فيض را مي‌بينيم اما فعلاً عقلاً و مفهوماً حکم مي‌کنيم ولي در خارج بايد اين وجود داشته باشد. اين خيلي گوارا است. اين سؤال به يک جواب خيلي خوبي ختم مي‌شود. اين بيان علي بن ابيطالب(عليه السلام) که «داخل في الأشياء لا بالممازجة» اين «داخل في الأشياء» چه کسي داخل است؟ آن الله سبحانه و تعالي البته فيض او داخل است.

«فإن قلت: فعلى هذا يلزم أن يكون وجود الجاعل مقوّما لوجود المجعول غير خارج عنه» از مجعول. «مثل ما لزم من جعل الماهية و مجعوليتها» شما همان اشکالي که کرديد در ارتباط با ماهيت ما همان اشکال را در ارتباط با وجود مي‌کنيم. شما گفته بوديد که اگ ما جاعل ماهيت را جعل کرده باشد ما در ذات ماهيت بايد که جاعل را ببينيم ولي در حالي که «و ليس کذلک» در ذات ماهيت که جاعل وجود ندارد چون جنس و فصل و جز ذاتيات چيز ديگري وجود ندارد. الآن هم اين حرف را در ارتباط با وجود مي‌زنيم.

«فإن قلت: فعلى هذا يلزم أن يكون وجود الجاعل مقوّما لوجود المجعول غير خارج عنه» يعني اين جاعل خارج از مجعول نباشد «مثل ما لزم من جعل الماهية و مجعوليتها. قلت: نعم»، ما مي‌گوييم بله، اتفاقاً همين‌طور است. «قلت: نعم، لا محذور فيه»؛ هيچ محذوري ايجاد نمي‌کند «فإنّ وجود المعلول متقوم بوجود علته» مثل وجود اين شعاع و پرتو خورشيد است. الآن اين شعاع متقوم به خورشيد است به جاعل خودش است فيض خودش را از خورشيد مي‌گيرد و اينجا دارد نور مي‌دهد. «قلت: نعم، لا محذور فيه؛ فإنّ وجود المعلول متقوم بوجود علته» چه نوع تقومي؟ «تقوّم النقص بالتمام و الضعف بالقوّة و الإمكان بالوجوب».

آقايان، حکمت متعاليه را بايد ذوق کرد. با فهم عادي نمي‌شود. ببينيد اين‌جوري حرف مي‌زند مرحوم صدرا. مي‌گويد: وجودات اشياء به گونه‌اي هستند که بدون جاعلشان نمي‌توانيد شما وجود را بشناسيد حالا مثالي که ما عرض کرديم يک مثال گويايي است اين شعاع بدون ارتباط با خورشيد مي‌شناخت آن را شناخت؟ اصلاً قابل شناخت نيست. اينجا هم همين است. اين ذوق فلسفي است اينکه مي‌گويند حکمت متعاليه ذوق دارد اين است. مي‌گويد شما وجودات اشياء را چگونه مي‌شناسيد؟ اين سؤال خيلي سؤال جدي است مي‌گويد به همان دليلي که شما ماهيت را از حريم جعل بيرون برديد، ما مي‌خواهيم وجود را از حريم جعل بيرون ببريم. اگر معتقديد که جاعل بايد در مجعول ديده بشود، مجعول هم که وجود شد جاعل بايد در مجعول ديده بشود، مي‌گوييم بله، بايد ديده بشود هيچ محذوري ندارد. ما مي‌گوييم اصلاً اين متقوم به وجود جاعلش است فيضش را مي‌گيرد فيض اصلي را دارد مي‌گيرد.

 

پرسش: ...

پاسخ: اين را فعلاً از نظر عقلي به آن فتوا مي‌دهيم ولي حقيقتش غير از اين نيست. ببينيد ما اگر بخواهيم بشناسيم چون وجود در خارج است اگر رفتيم رو مجرد شو مجرد را ببين. اگر رفتيم در خارج، با حقيقت در تماس بوديم نه با مفهوم، او را مي‌بينيم. حالا که اين صلاحيت فعلاً نيست خودم را عرض مي‌کنم و شاهد اين حقيقت خارجي نيستيم، بنابراين ما اين را از نظر عقلي ذوق مي‌کنيم مي‌فهميم.

پس «فإنّ وجود المعلول متقوم بوجود علته تقوّم النقص بالتمام»، يک؛ «و الضعف بالقوّة»، دو؛ «و الإمكان بالوجوب» که اين تقوم «علي نحو التنازع» به اين هر سه برمي‌گردد. تمام شد.

 

پرسش: ...

پاسخ: نه، اينجا قوه فعليت است. آن در مقابل ضعف که قوه است.

 

«و ليس لك أن تقول:» حالا باز هم عين همان ايراداتي که ما به وجود ماهيت و اينکه ماهيت مجعول باشد بگيريم الآن به وجود مي‌زنند. مي‌گويند که ما حالا که اين‌طور است شما مي‌گفتيد چه؟ مي‌گفتيد که در فضاي ماهيت ما ماهيت را مي‌توانيم تصور بکنيم مع غفلت از جاعلش. اگر ماهيت متقوم به جاعل باشد، قابل تصور نيست «من حيث هي هي» لحاظ کردنش نيست. در مورد «ما نحن فيه» هم مسئله همين‌طور است که چه؟ که ما وقتي وجود اشياء را يعني وجود شجر، وجود حجر، وجود ارض، وجود سماء الله را حالا واجب الوجود را لحاظ نمي‌کنيم، نمي‌بينيم. «و ليس لک أن تقول:» اصلاً شايسته نيست که اين‌جور حرف بزنيم. تو که اين ذوق را کردي که چه؟ «و ليس لک أن تقول: نحن نتصور وجود المعلول مع الغفلة عن وجود علته الموجبة له» ما مي‌گوييم الآن عالم همين است عالم جهان امروز ما جهان مدرن اشجار و وجودات درخت هست، آسمان هست، زمين هست، انسان هست اينها هستند ولي اينکه خدايي دارند و فاعل و جاعلي دارند نيست. اگر اينها هستي‌شان متقوم به جاعل است، پس بايد وقتي که ما اينها را تصور کنيم با جاعلشان بايد تصور بکنيم. بنابراين نمي‌شود که ممکن را ديد و واجب را نديد. اينجاست که سخنان اهل بيت: «و عميت لا تراک»، اينجا که اين نفرين نيست خبر دارد مي‌دهد. مي‌گويد آن چشمي که تو را نبيند مثل اينکه کور است چرا؟ مثل اينکه شعاع را ببيند و بگويد خورشيد چيست؟! خورشيد کجاست!؟ اين هست اين شعاع است. «عميت عين» اين عميت نفرين نيست. خبر دارد مي‌دهد مي‌گويد از يک واقعيتي دارد حکايت مي‌کند آن کسي که تو را نبيند کور است چرا؟ چون اينها هستند اينها هستند اينها تقوم وجودي به جاعل دارند ممکن که بدون واجب نمي‌شود. اين مخلوق که بدون خالق نمي‌شود. اين نظم جهاني به اين عظمت مگر مي‌تواند بدون خالق باشد؟ کسي اين نظم را ببيند و تو را نبيند کور است.

اينجا هم همين را مي‌گويد که «نحن» آن آقا اشکالش اين است که مي‌گويد: «نحن نتصور وجود المعلول مع الغفلة عن وجود علته الموجبة له» ما وجود معلول را تصور مي‌کنيم اما اصلاً غافليم از وجود علتي که او را ايجاد کرده است. نشان مي‌دهد که «فلا يكون» در ماهيت هم همين را مي‌گفتيم. در ماهيت مي‌گفتيم که ما ذاتياتش را تصور مي‌کنيم اصلاً از جاعلش خبر نداريم. اينجا هم همين را مي‌خواهد بگويد. مي‌گويد ما وجودات اشياء را تصور مي‌کنيم اما «مع الغفلة عن جاعله» اين حرف را نزن «ليس لک أن تقول» چرا؟ «لأنّا نقول: لا يمكن حصول العلم بخصوصية نحو من الوجود إلّا بمشاهدة عينية و هي لا تتحصل إلا بمشاهدة علته الفيّاضة».

يک قاعده‌اي است که اين قواعد آقايان، بسيار کارساز است ولي گاهي وقت‌ها اين قواعد را ما بکار نمي‌گيريم کارساز هست. يکي از قواعدي که خيلي کارساز است آقايان و ما بعضاً اين است که «کل مابالعرض ينتهي الي ما بالذات» اين آقايان، اين قاعده در مشت شما باشد. اين قاعده کاملاً در هر مسئله‌اي «کل ما بالعرض ينتهي الي ما بالذات» چه در امور اعتباري. امور اعتباري اين است که برسد به اينکه خدا گفته است چشم؟ پيغمبر و آلش فرمودند چشم. اين «ينتهي الي ما بالذات» است. و در امور عقلي بايد برسد به دو دو تا چهار تا که خلافش نمي‌شود. در اين حد بديهي و اوّلي بايد باشد. «کل ما بالعرض ينتهي الي ما بالذات» اين يک قاعده بسيار قاعده کارسازي است. قاعده دومي که الآن از قواعد بسيار کارساز است همين قاعده اينجاست که چه؟ که «ذوي الأسباب لا يعرف الا باسبابها». اگر چيزي داراي سبب هست اين شناخته نمي‌شود مگر اينکه آن اسبابش را بشناسيم. اسباب به اصلاح تقرب ماهوي همين جنس و فصل و اجزائش هستند. آقا، انسان ذوي الاسباب است جنس و فصل دارد شما جنس و فصلش را بشناس خودش را مي‌شناسي. حيوان ناطق را که شناختي، مي‌شود حيوان ناطق را نشناسي ماهيت را بشناسي؟ نمي‌شود، چون «ذوي الاسباب لا يعرف الا باسبابها» در باب وجودات اشياء هم همين حرف را مي‌زنيم. ما مي‌گوييم ذوي الاسباب لا يعرف الا باسبابها» ماهيت اشياء را کاري نداريم وجودات اشياء اينها همه‌شان مسبب‌اند سبب مي‌خواهند سبب اينها چيست؟ آن جاعلي است که اينها را ايجاد کرده است.

بنابراين ما بايد اينها را وجود سببشان بشناسيم اگر ما حالا آقا سؤال فرمودند اگر ما اهل مشاهده عيني بوديم قدرت رفتن به خارج داشتيم با حقيقت ارتباط داشتيم اين را از راه حقيقت بايد بيابيم. اگر قدرت حقيقت نداشتيم قدرت ذهني و مفهومي بيابيم وگرنه آن در خارج کوري مي‌آورد اين هم در ذهن کوري مي‌آورد معاذالله مي‌شود يک جور ديگري، شرک و کفر و اينها.

«و ليس لك أن تقول:»، «لأنّا نقول: لا يمكن حصول العلم بخصوصية نحو من الوجود إلّا بمشاهدة عينية و هي لا تتحصل إلا بمشاهدة علته الفيّاضة» اگر ما بخواهيم وجودات اشياء را بيابيم بله، شما مي‌خواهيد پرتو اشياء را بفهميد بدون تماس با خورشيد اين امکان ندارد. «و لهذا قالوا: العلم بذي السبب لا يحصل إلّا بالعلم بسببه تأمّل فيه»

 

پرسش: ...

پاسخ: عرض کرديم که اين قاعده عام است. اگر يک امر خارج بود در خارج او ذو السبب بود بايد به اسبابش مراجعه کنيم. اگر امر ذهني بود در ذهن ذي السبب تشخيص داده شد بايد به ذهن. اگر جنس و فصل بود در ذهن. اگر ماده و صورت بود ماده و صورت خارجي نه ماده و صورت عقلي. کجاست؟ در خارج است. اگر مي‌خواهيد جسم را در خارج بشناسيم نه در ذهن، بايد به ماده و صورت خارجي نگاه بکنيد. اين ذوي الأسباب لا تعرف الا باسبابها» اين قاعده عامي است. اگر ذو السبب خارج باشد اسباب خارجي و اگر ذهن باشد اسباب ذهني است.

 

پرسش: ...

پاسخ: بله لذا فرمود که «و هي لا يتحقق الا بجهة مشاهده علته».

 

پرسش: ...

پاسخ: به لحاظ حصولي در ذهن بايد باشد. الآن مثلاً ما جنس و فصل را به لحاظ علم حصولي داريم ماده و صورت خارجي را به لحاظ عين خارج داريم که وجود ماده و وجود صورت.

 

پرسش: ... علم حصولي به آتش علم به اسباب آتش را مثلاً مي‌خواهد.

پاسخ: بله، همين جنس و فصلش را مي‌خواهد. نار جنس و فصلش چيست؟ حد تامش چيست؟ در ذهن اگر بخواهد منظور باشد آنجا باشد. اگر در خارج بخواهد باشد اين‌جور مي‌شود.

 

پرسش: ...ما اين را شنيديم که وجود منبسط به منزله جنس حقيقي است براي وجودات خاص است اين ...

پاسخ: آن وقت اگر جنس باشد فصل مي‌خواهد. ببينيد اگر ما جنس را آن جنس در منطقي لحاظ بکنيم نه، تمام حقيقتش را، وجود منبسط تمام حقيقت اينها هستند مثل فيض و مستفيض. ما يک چيزي جداي از فيض براي مستفيض نداريم تعين آن فيض مي‌شود مستفيض. پس اين را مي‌توانيم اين مطلبي را که فرموديد داشته باشيم ولي بايد ملاحظه بکنيم که با ذهنيت ماهوي به آن نگاه نکنيم که بگوييم اينها که جنس وجودات هست وجود منبسط جنس وجودات است فصلشان پس چه مي‌شود؟ نه. مي‌گوييم مراد از جنس عبارت است از تمام حقيقت اينها و فصل آنها هم تعين آنهاست که مستفيض باشد که «الفيض منه دائم متصلُ و المستفيض داثر و زائلُ» ما ديگر اصلاً البته جعل بسيط است چيز ديگري که ما نداريم غير از وجود. اگر چيزي غير از وجود نداريم آنچه که از ناحيه جاعل جعل مي‌شود يا به تعبير جناب عالي از حق سبحانه و تعالي به عنوان الحق من ربّک اين فيض منبسط صادر مي‌شود فيض مقدس صادر مي‌شود در مقام فعل هم او تأمين کننده تمام حقيقت اشياء است. حالا اشياء از چه باهمديگر تمايز دارند؟ مي‌شود همان بحث مشعر سادس ما که به تعينات خودشان.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo