< فهرست دروس

درس اسفار استاد مرتضی جوادی آملی

1403/02/11

بسم الله الرحمن الرحیم

 

موضوع: فلسفه/ فصل 16/ وهم و تنبيه

 

الحمدلله بحث اين توهم با تنبيهات متعدد و خصوصاً نظر مرحوم جناب صدر المتدلهين روشن شد يک توهم جدي است و آن اين است که اگر ما ممکن بالذات داريم اين ممکن بالذات را اگر مع الوجود ملاحظه کرديم حالا اين ملاحظه هر جور باشد يا به صورت قيد باشد يا به صورت شرط باشد يا به صورت جزء باشد يا به صورت تقيد باشد به هر صورتي که مي‌خواهد باشد ولو ارتباط شخص يا يک ذاتي با جاعلش مي‌خواهد باشد اين ارتباط اگر ملحوظ باشد الا و لابد اين ماهيت مع الوجود که حالا با همه اين حيثيت‌هاي مختلف ملحوظ است اين الا و لابد واجب است.

اين وجوب از ناحيه خود اين وجودي که براي اين ماهيت آمده ثابت مي‌شود. اگر وجودش ذاتي شد و وجوبش ذاتي شد عدم هم برايش ممتنع است بالذات. به اقتضاي اجتماع نقيضين. اگر يک چيزي وجوب ذاتي پيدا کرد، عدم هم براي ممتنع است بالذات. اگر چيزي عدم برايش ممتنع بالذات باشد و وجوبش هم ذاتي باشد به ذهن مي‌زند که اين در حقيقت همان واجب الوجود است. ما وقتي مي‌خواهيم واجب الوجود را معرفي کنيم مي‌گوييم آن حقيقتي که وجود براي او ضرورت داشته باشد و عدم براي او ممتنع باشد اين مي‌شود واجب الوجود. متوهم نظرش اين است که اين صورت‌سازي که شما الآن بيان داشتيد و تصويري که از يک ممکن بالذات مع الوجود ارائه فرموديد اين تصوير منتهي مي‌شود به وجوب ذاتي ممکنات.

جناب صدر المتألهين در جواب قاطعي که فرمودند، فرمودند که ما دو نوع وجوب ذاتي داريم؛ يک وجوب ذاتي ازلي داريم يک وجوب ذاتي مادام الذات داريم. آن وجوب ذاتي که مادام الذات است اين با وجوب بالغير کاملاً سازگار است. آن وجوب ذاتي که مادام الذات نيست بالضرورة الأزلية ثابت است آن وجود واجب الوجوب حقيقي است و آن در حقيقت وجوب بالغير ندارد. اين تصوير جامعي بود که از توهم و جواب مطرح شد.

اما سه تا جواب لااقل ما ديديم يک جوابي که به تعبير ايشان جواب سخيفي است از آن جهت که وجود را با مفهومش مورد ملاحظه قرار داده است. وقتي مي‌گوييم که ماهيت مع الوجود ملحوظ است از اين وجود مفهوم وجود در نظرشان است. اين را جواب دادند که اين اصلاً سخيف است. ما در ارتباط با ماهيت مع الوجودي که در خارج است داريم بحث مي‌کنيم نه آن وجودي که در ذهن است و امر انتزاعي است.

جواب ميرداماد را هم بيان فرمودند و نقص و ضعفش را هم بيان کردند. جواب جناب غزالي را هم مفصل بيان کردند و ديروز هم الحمدلله ربط جوابيه ايشان را ملاحظه فرموديد.

 

پرسش: ...

پاسخ: جواب غزالي اين است که ايشان آمده در حقيقت حالا توهم ايشان يعني پاسخ ايشان را اول عرض بکنيم بعد جواب ايشان را. پاسخ جناب غزالي اين است که ما مي‌توانيم ماهيت را با وجود اعتبارات مختلفي برايش تعريف بکنيم. يک وقت ماهيت را «من حيث هي» لحاظش مي‌کنيم با وجود. اين وجود برايش امکان دارد واجب نيست. اين يک اعتبار است. يک وقت ماهيت را مع الوجود ملاحظه مي‌کنيم ولي اين وجود جزء نيست قيد است. مدخليتي براي اين ندارد. مثلاً فرض کنيد که انسان و سفيدي. انسان و سفيدي مدخليتي براي اين سفيدي براي انسان نيست. ممکن است باشد ممکن است نباشد.

 

اگر ما ماهيتي را مع الوجود لحاظ کرديم که وجود قيد باشد و نه جزء. در اين صورت طبيعي است که اين عدم که طرف مقابل است امکان دارد بلکه ممتنع است، براي اينکه دخالت ندارد. اما اگر ما وجود را تقييداً نه قيداً ملاحظه کرديم اينجا هم باز مي‌فرمايند که همين‌طور است يعني مورد دوم اعتبار وجود «مع الماهية» اين است که ماهيت با وجود در حقيقت يک نوع تنيدگي ندارد که عدم برايش ممتنع باشد. چه بسا اين عدم برايش امکان داشته باشد يا در برخي از موارد هم واجب باشد.

مورد سوم اينجاست که ماهيت با وجود ارتباط دارند و وجود جزئش است. اينجاست که چالش اصلي است. وقتي وجود جزئش شد جناب غزالي، شما بايد بفرماييد که اين ماهيت مع الوجود ضرورت بشرط محمول پيدا مي‌کند و وجود برايش واجب مي‌شود و عدم برايش ممتنع مي‌شود. ايشان چون وجود را در حقيقت اينجا يک امر مفهومي و ذهني آورده نه يک امر خارجي ولو نه در حد اصالت، در حد تحيث هم به اين وجود حيثيت نداده، طبعاً دچار مشکل شده است.

جوابي هم که جناب صدر المتألهين دادن اين است که «يظهر الفساد بما أسلفنا ذکره» چه بود؟ اين است که همان جوابي که به قول سخيف دادند فرمودند آقا، ما بحثمان در ارتباط با رابطه ماهيت با مفهوم وجود که نيست. اگر ماهيتي را مع الوجود ملاحظه کرديد حال اين وجود را شما اصيل دانستيد و ماهيت را از وجود گرفتيد يک چيز. اگر نه، وجود را اصيل ندانستيد متحيث به حيث ارتباط با جاعل و فاعل تلقي کرديد بالاخره خارج وجود دارد الآن بحث ما اين است که اگر وجودي با يک ماهيتي در خارج باهم ارتباط پيدا کردند آيا ضرورت به شرط محمول دارد يا ندارد. اگر دارد واجب بالذات است و عدم برايش ممتنع است به دليل اجتماع نقيضين، و لکن اين هيچ محذوري را ايجاد نمي‌کند براي اينکه ضرورت ذاتيه است و نه ضرورت ازليه.

اين هم جوابي بود که ديروز داديم امروز اين جواب را تکميل مي‌کنند بيان خودش را روشن‌تر بيان مي‌کنند و تتميم‌هاي ديگري که الآن ملاحظه مي‌فرماييد. جواب ايشان بيان شد اما مي‌فرمايند که «علي أنَّ ما يتمحّل هذا القائل لا يجري في نفس الوجود الذي هو بعينه جهة الوجوب اللاحق في كلّ شي‌ء» اين تصوري که اين بزرگوار کرده و تمحيل يعني حيله‌گري و حيله‌اي که کرده حالا مکر و حيله نه مکرهاي مقام حکمت عملي باشد. اين تمحّل انديشه‌اي است که خواسته براي رفع اين توهم و اين انديشه باطل يک راه‌حلي را ايجاد کند. «علي أنّ ما يتحمّل هذا القائل لا يجري في نفس الوجود الذي هو بعينه جهة الوجود اللاحق في کلّ شيء» اين فرمايش جناب غزالي در مورد آن وجودي که با ماهيت آميخته است ولي وجود خارجي است وجود عيني و در واقع است با آن کاري نداريم.

فرض کنيم که جناب غزالي وجود را يک امر مفهومي انتزاعي مي‌داند، مبارکش باشد. ولي بحث ما آن نيست. بحث ما اين است که اگر ماهيتي با يک وجوبي در خارج در عين و واقع اتحاد و ارتباط پيدا کردند به گونه‌اي که اين وجود برايش به نحو ضرورت بشرط محمول شد شما راجع به اين بفرماييد جناب آقاي غزالي. «علي أنَّ ما يتمحّل هذا القائل لا يجري في نفس الوجود» اصلاً جاري نمي‌شود اين تمحّل و اين حيله‌اي که ايشان کرده در نفس وجودي که اين وجود «الذي هو بعينه جهة الوجوب اللاحق في كلّ شي‌ء» که يک وجوب عيني خارجي باشد که ضرورت بشرط محمول درست کند و واجب بالذات درست کند. «و هو بعينه ذات موجودة» يعني اين ممکن ما در خارج اکنون يک ذاتي است که موجود است به وجود عيني و در خارج هست «كما قرّرناه، و بمجرّد نفسه ينحلّ إلي موضوع و صفة هي أحد المتقابلين في قولنا الوجود ثابت» «و بمجرّد نفسه» يعني چه؟ يعني اين موجود به مجرد نفس خودش. موجود يعني چه؟ يعني ماهيت مع الوجود. «و بمجرّد نفسه» اين «ينحلّ إلي موضوع» که همان ماهيت و ذات است. «و صفة» که آن وجود است. «هي» يعني مجموع اين موضوع و صفت «أحد المتقابلين في قولنا الوجود ثابت» ما دو تا طرف درست کرده بوديم؛ يک طرف که وجود براي ماهيت ثابت است، يک طرفي که عدم براي ماهيت ثابت است. در اين فرضي که ما داريم اين فرض و صورت را داريم که وجود مع الماهيه عيناً در خارج موجود هستند. «و صفة أحد المتقابلين في قولنا الوجود ثابت».

آن وقت «و يمتنع له لذاته قولنا لا ثابت» يعني عدم برايش ممتنع است. ممتنع است براي ان «لا ثابت» يعني عدم. «و يمتنع» براي اين موجود ممکن «لذاته قولنا لا ثابت» پس بنابراين حالا ايشان دارند مي‌گويند که بنابراين تنها جوابي که جواب است و مي‌تواند اساس اين توهم را از بين ببرد همين جوابي است که ما گفتيم که ضرورت بر دو قسم است ضرورت ذاتي و ضرورت ذاتي ازلي. ضرورت ذاتي مي‌تواند براي ماهيت ممکنه مع الوجود باشد ضرورت بشرط محمول است هيچ محذوري ايجاد نمي‌کند. اما اگر ضرورت ذاتي ازلي بود در حقيقت با وجوب بالغير سازگار نيست و واجب الوجود حقيقي او مي‌شود.

«فلا محيص» از اين توهم و از اين وهمي که ايجاد شده «إلاّ فيما أسّسناه في هذا المقام» واقعاً جناب صدر المتألهين اين مقام را آورده نگاه کنيد. تا آخرين حد جواب که جواب استادشان بود مرحوم ميرداماد. مرحوم ميرداماد هم که جواب آن چناني دادند. پس تا قبل از ايشان اين جواب تأسيس نشده بود. ببينيد ما در منطق داريم که يک ضرورت ذاتي داريم و يک ضرورت ازلي. ولي بگويند که اين مورد ما از باب ضرورت ذاتي است و نه ضرورت ازلي، چيزي است که جناب صدر المتألهين گفته است. اگر گفته ما تأسيس کرديم يعني اين مطلب.

«فلا محيص إلاّ فيما أسّسناه في هذا المقام من الفرق بين الوجوبين، اللازم منهما غير محذور» لازم از اين دو تا وجوب، يعني وجوب سابق و وجوب لاحق. لازمي که اين بنده خداي متوهم فرض کرده است اين محذوري ندارد، چرا؟ چون به واجب ازلي که نمي‌رسيم. به واجب ذاتي مادام الذات مي‌رسيم. «اللازم منهما» من الوجوبين «غير محذور» چرا؟ «و هو الوجوب المقيّد بدوام ذات الموضوع» مادام الموضوع است مادام ذات الموضوع است. چون اين‌گونه است پس ضرورت ذاتي مي‌شود. اما «و المحذور منهما» چيست؟ يک وجوب ازلي و يک وجوب واجب الوجودي است «و المحذور منهما» يعني محذور از وجوبين «غير لازم» آن محذور چيست؟ «و هو الوجوب المطلق الأزلي» اين دو سه خطر آخر در حقيقت جمع‌بندي بود.

جمع‌بندي‌اش اين شد که توهم اين آقاي متوهم براساس اين است که گفته اين دو تا وجوب يک محذوري ايجاد مي‌کند. محذور چيست؟ محذور واجب الوجودي. ايشان فرمودند که نه، اين دو تا وجوب اين محذور را ايجاد نمي‌کند اين غير لازم است. چرا؟ چون آنچه که از اين دو تا صدر مي‌شود «من الوجوب السابق و اللاحق» در مي‌آيد حداکثر يک ضرورت ذاتيه است. اين تمام شد و مشکلي ندارد. اما آنچه که محذور دارد از اين دو تا در نمي‌آيد. آن محذور چيست؟ محذور ضرورت ذاتي ازلي است مطلق ازلي است. از اينجا در نمي‌آيد ما براي ممکن دو تا وجوب درست مي‌کنيم وجوب سابق و وجوب لاحق. وجوب سابق از ناحيه علت است و وجوب لاحق از ناحيه خودش است. باشد، نوش جانش، مبارکش باشد. هر دو وجوب هم داشته باشد. اين دو وجوب که ضرورت ازلي درست نمي‌کند. اين دو وجوب حداکثر ضرورت ذاتيه درست مي‌کند و ضرورت ذاتيه واجب الوجود نخواهد بود.

بنابراين فرمودند که جوابي جز آنچه که «ما اسسنا» ما تأسيس کرديم که تفاوت بين اين دو ضرورت است نخواهد بود. تمام شد.

 

پرسش: ...

پاسخ: «و المحذور منهما» لازم نمي‌آيد. آن آقاي متوهم چه گفته؟ گفته اگر اين دو تا وجوب را شما بپذيريد آن محذور لازم است. چرا؟ چون مي‌گوييد دو تا وجوب داريم، وجوب سابق وجوب لاحق. از اين هر دو يک محذور توليد مي‌شود بنام واجب الوجود بالذات. ايشان مي‌گويد اين لازم نمي‌آيد چرا؟ چون آنچه که لازم مي‌آيد محذور نيست و آنچه که محذور است لازم نمي‌آيد.

اين «ذيل» همان‌طوري که حاج آقا سلامتشان بدارد خدا

 

پرسش: ...

پاسخ: اما آنکه لازم مي‌آيد محذور نيست. آنچه که لازم مي‌آيد چيست؟ اين است که وجوب ذاتي پيدا مي‌کند. عيب ندارد وجوب ذاتي که محذور نيست، چون با وجوب بالغير مي‌سازد. ضرورت ذاتيه است مادام الذات دارد. اما آنکه محذور دارد چيست؟ وجوب ذاتي ازلي است اين لازم نمي‌آيد.

 

اين «ذيل»ي که مطرح است همان‌طور که حضرت استاد «دام ظله» بيان فرمودند امروز يک مطلبي را سر درس خارج فقه بيان فرمودند که ديشب دغدغه‌شان بود چند بار حتي من هم خدمتشان بودم و اينها گفتند ما الآن که ضجّه مي‌زنيم براي حضور امام زمان(عليه السلام) براي خيلي کارهاست ولي ما هم يک کارهاي ديگري داريم. ما هم در فهم دين مانديم! ما هم در فهم دين واقعاً مانديم يک حديثي را هم براي من آوردند که در وسائل بود که از خود پيامبر اکرم(صلوات الله و سلامه عليه) هم اين مسئله نقل شده که همان بحث «ناقصات العقول» و امثال ذلک مطرح شد.

حضرت آقا نظرشان اين بود که ما الآن اگر حرفي بزنيم همان‌طور که الآن سر درس گفتند خيلي بحث امروز مهم است خيلي مهم است! گفتند که نه ما جرأت زدن اين حرف را داريم و نه فهمش الآن وجود دارد که ما بگوييم. اين فقط بايد امام زمان بيايد بگويد. اين بحث امروز را حتماً درس خارج فقه حاج آقا را ببينيد.

 

پرسش: ...

پاسخ: الآن در فضاي مجازي هست مي‌توانيد در سايت هم ببينيد. چه فرمودند؟ فرمودند يک وقت است که ما مواردي را که مصاديقي را نشان دادند که اين مصادق تفاوت‌هاي ذاتي پيدا مي‌کند تبعاً احکامش هم متفاوت مي‌شود. مثلاً گفتند که اين ربا در مکيل و موزون است در معدود ربا وجود ندارد. قبلاً تخم‌مرغ و مثلاً گردو و امثال ذلک را به صورت معدود بود.

 

پرسش: ...

پاسخ: در آن جايي که معدود مي‌دهند ربا نيست. در آن جايي که مکيل و موزون است ربا است يک چيز روشني است. ربايي که مي‌فرمودند محاربه با خدا است اين‌جوري دارد حل مي‌شود با تغيير زمان. همين گردو و همين تخم‌مرغ محکوم به حکم باينکه اگر زياد بشود کم بشود ربا دارد، اما الآن چون وضعش کرده و شده مکيل و موزون شده حکمش قبلاً معدود بود نداشت اما الآن ربا دارد.

 

در بسياري از مسائل مي‌خواهند بفرمايند که اين‌طور بوده و بعد هم اين مطلب را مي‌گويد مي‌فرمايند که حکم الهي عوض نشده و نمي‌شود ولي قضيه اين است که موضوع عوض شده است. ما در يک دوره‌اي بود که زندگي ما زندگي طايفگي و عشيرگي بوده اگر زندگي طايفگي و عشيره‌اي باشد حکم تا روز قيامت همين است. الآن شده دولت و ملت. قضيه دولت و ملت است و بحث‌هاي حقوق شهروندي است اين موضوع عوض شده است. وقتي موضوع عوض شد ارث عوض مي‌شود ديه عوض مي‌شود همين قتل خطأيي که بارها حاج آقا فرمودند عوض مي‌شود. همين صدقه دادن و تصدقي که زن‌ها مي‌دهند که آيا لازم است حتماً اجازه از شوهر باشد يا نباشد همه اين مسائلي که الآن مدام بحث داشتند به جهت موضوع عوض مي‌شود. بايد بپذيريم.

حاج آقا فرمودند که يا امام زمان(عليه السلام) بايد بيايد يا بايد در حوزه‌ها اين مسائل مطرح بشود مطرح بشود ده نفر صد نفر هزار نفر گفته بشود تا در جامعه جا بيفتد که اين هست. بعد مثال و مصداق که مي‌زدند مي‌فرمايند که يعني چه که مثلاً يک دختر و يک پسر مي‌روند دانشگاه، ازدواج مي‌کنند در يک رشته هستند هر دو درس مي‌خوانند هر دو حقوق مي‌گيرند متموّل مي‌شوند مي‌خواهند صدقه بدهند آقا بخواهد صدقه بدهد مانعي ندارد، خانم بخواهد صدقه بدهد بايد اجازه بگيرد. حکم و فتواي فقهي هم همين است. اين را ما نمي‌فهميم. آقا فرمودند ما بنده‌ايم «علي رؤوسنا و علي عيوننا» ولي ما بنده‌ايم نمي‌فهميم ولي اين مسئله که دو نفر با اين وضع بخواهند اين‌جوري برايشان داوري بشود نمي‌تواند.

زن اگر دو تا شدند دو تا شاهد به اندازه يک مرد تلقي مي‌شوند. اگر دو تا شاهد شدند حتماً آن جايي که يک نفر هست بايد قسم هم بخورند. اين چرا؟ مي‌گويند اينها را مي‌فرمايند که حالا اين را به صورت روشن بيان نفرمودند تغيير موضوع را بيان داشتند ولي فرمودند که اگر حکم الله عوض نمي‌شود تا روز قيامت اگر فرض کنيم امروزي که بحث‌هاي حقوق شهروندي مطرح است و بحث دولت و ملت مطرح است و امثال ذلک، دوباره فرض کنيد صد سال ديگر آمد و قبيلگي و عشيرگي شد باز هم حکم همان است. يا همين بحث ديه بر عاقله را مي‌گويد شما مي‌بينيد که همه فقهاء فتوا دادند که قتل خطأي ديه‌اش بر عاقله است. قتل عمد و شبه عمد ديه دارد خود شخص بايد بدهد. قتل خطأي ديه‌اش بر عاقله است. عاقله چه کساني هستند؟ بستگان پدري هستند. مثلاً اگر کسي در آن طرف دنيا يک تصادفي کرد پسرعمويش در اينجا دارد زندگي مي‌کند مي‌گويند تو بايد ديه‌اش را بدهي. اين را اصلاً نه کسي مي‌تواند بگويد نه تصورش هست و نه کسي ملتزم به اين مي‌شود.

لذا آقايان دستگاه قضايي مي‌گويند همه‌اش دارند تغيير مي‌دهند و قتل خطأيي را به قتل شبه عمد تبديل مي‌کنند بعد مي‌گويند که خودش بايد بدهد. ايشان که دارد واقعاً اظهار تأسف مي‌کند واقع هم همين است. اگر ما بالاخره حکم فقهي‌مان اين است همين است که بايد اين‌جوري عمل بکنيم. اين‌گونه از مسائل کم نيست. در فقه ما خيلي زياد است. اگر مواردش در بيايد و شواهد و قرائن در بيايد خيلي است.

نظر شريف حاج آقا اين است که موضوع وقتي عوض مي‌شود احکام هم عوض مي‌شود. وقتي موضوع احکام قبيله و عشيره و طايفه بود و الآن اين برچيده شد و موضوع تغيير کرد حکم هم تغيير پيدا مي‌کند. ولي ما مي‌توانيم بگوييم؟ حاج آقا فرمودند! نه ما جرأتش را داريم بگوييم و نه فهمش وجود دارد اگر کسي حرف بزند بگويند که فلان و لذا فرمايش ايشان اين بود که ما ضجه مي‌زنيم امام زمان بيايد اين مسائل را روشن کند براي ما. خيلي از مسائل است اما دين خيلي از مسائلش روشن نيست. خيلي از مسائل ديني روشن نيست. گاهي اوقات آدم مي‌ماند که مثلاً آيا حالا برخي از مطالب است که فردا إن‌شاءالله در بحث ... روز شهيد مطهري است شايد مطالبي را عرض بکنيم در اين رابطه.

به هر حال براي اينکه اين تتمه هم تمام بشود قضيه اين است که اين‌گونه از مسائل نيازمند به يک نوع حضور جدي حوزه آزاد است. حوزه حُرّي است که بتواند در اين رابطه اظهار نظر کند. يک حوزه بسته مقيد ... که برايش ساختارشکني اصلاً يک تابويي باشد که نتواند اين را اجرا بکند اين فايده‌اي ندارد. ما هميشه بايد در اين پيله خودمان بتنيم و حرکت کنيم و بلوليم. يک پيله‌اي تنيده شده که در آن داريم مي‌تپيم.

اين ذيلي که الآن حاج آقا تعليقه فرمودند که «و يناسبه ما أفيد في شرح القيصري للفصوص» آنها که ذهنشان انس دارد با اين‌گونه از منابع و از کتب و امثال ذلک مي‌توانند از الفاظ بيابند. مي‌گويند اين چيزي که الآن از جناب صدر المتألهين در اين رابطه مطرح شده است اين آن چيزي است که فصوص جناب ابن عربي در بخش فص الياسي مي‌شود فهميد. ايشان چه مي‌گويند؟ اتفاقاً مي‌رود به همين سمت. مي‌رود به سمت اينکه فرمايش جناب صدر المتألهين را در ارتباط با تفکيک و تفريق بين اين دو ضرورت ذاتي و ضرورت ازلي بيان بکنند.

«ذيل: كلُّ ممكن لحقه الوجود و الوجوب لغيره في وقت من الأوقات فإنّه كما يمتنع[1] عدمه في ذلك الوقت كذلك يمتنع عدمه في مطلق نفس الأمر» ايشان پا فراتر گذاشتند. اگر يک ممکني در وقتي از اوقات، يک لحظه با وجود آميخته شد. اين ماهيت مع الوجود شد. پس در وعاء نفس الامر و در وعاء عام نفس الامر وجوب و وجود برايش آمد. اگر وجوب و وجود برايش آمد رد يک زماني، در تمام اوقات عدم برايش ممتنع است. چرا؟ چون وقتي که مي‌گوييم عدم برايش ممتنع است چون اگر عدم برايش امکان داشت در هيچ وقتي اگر ممتنع نبود برايش تبعاً بايد در يک وقتي وجوب پيدا نکند. بايد عدم جايز باشد، ولي اين بعداً در يک لحظه‌اي عدم برايش جايز شد.

«كلُّ ممكن لحقه الوجود و الوجوب لغيره» لحقه، نه اينکه وجوب ذاتي داشته باشد «في وقت من الأوقات فإنّه كما يمتنع عدمه في ذلك الوقت» همان‌طوري که عدم اين وجود در آن وقت ممتنع است «كذلك يمتنع عدمه في مطلق نفس الأمر» چرا؟ «أي ارتفاعه عن الواقع مطلقاً بلا تقييده بالأوقات» ارتفاع اين عدم هست، عدم از آن مرتفع است و ممتنع است «الواقع مطلقا بلا تقييده بالأوقات المباينة لذلك الوقت» در يک لحظه اين ماهيت شجر آمد و وجود پيدا کرد همان لحظه هم صاعقه آمد شجر را از بين بُرد. تمام شد. آيا وجود براي اين ماهيت که در يک لحظه اتفاق افتاد عدم براي اين ماهيت ممتنع است يا نه؟ مي‌گويند بله براي مطلق الاوقات ممتنع است. چرا؟ چون در يک لحظه وجود پيدا کرد. اگر عدم برايش ممتنع باشد پس در يک لحظه نبايد يافت بشود. حالا که يک لحظه يافت شده براي هميشه عدم برايش ممتنع است.

 

پرسش: ...

پاسخ: وقتي وجوب اگر زاتي باشد ازلي باشد که هيچ، اصلاً از بين نمي‌رود. در يک لحظه آمد و وجود برايش ايجاد شد. پس اين در وعاء نفس الامر تحقق پيدا کرد. عدم برايش ممتنع است در وعاء نفس الامر. در وعاء نفس الامر عدم برايش ممتنع است.

 

پرسش: ...

پاسخ: مي‌تواند از ازليت هم فرض بشود حالا فرض تقديرش جا دارد. چرا؟ چون اين ممکن در لحظه‌اي از لحظات با وجود همراه است. «أي ارتفاع العدم عن الواقع مطلقا بلا تقييده بالأوقات المباينة لذلک الوقت» چرا؟ براي اينکه «لأنّ ارتفاعه عن الواقع إنّما يصحّ بارتفاعه عن جميع مراتب الواقع» اين قاعده است در اين رابطه. اگر وجود براي يک حقيقتي ثابت شد عدم برايش ممتنع خواهد بود در تمام مراتب واقع چرا؟ براي اينکه اين امکان را پيدا کرد و اين امکان پيدا شده برايش که وجود پيدا بکند. چون مي‌خواهد وجود پيدا بکند پس در کليت وعاء هستي اين موجود شده است. شما اگر بخواهيد بگوييد که عدم برايش ذاتي است و عدم برايش امکان دارد يعني در حقيقت در آن لحظه هم نبايد وجود پيدا مي‌کرد. چون در لحظه پيدا کرده پس عدم مرتفع است.

«لأنّ ارتفاعه عن الواقع إنّما يصحّ بارتفاعه عن جميع مراتب الواقع، و المفروض خلافه» فرض هم اين است که خلافش چون يک لحظه آمده و وجود پيدا کرده و محقق شده است. «فمعني جواز العدم للممكن الموجود في وقتٍ، جوازه بالنظر إلي ماهيّته لا بالنظر إلي الواقع» معناي جواز عدم براي ممکن موجود در يک وقتي، معنايش چيست؟ معنايش اين است که عدم جايز است بالنظر به ماهيتش نه بالنظر به واقع.

اگر ما گفتيم که عدم برايش ممتنع است، يعني به لحاظ ماهيتش مي‌گوييم. وقتي وجود برايش يک لحظه آمد پس نشان مي‌دهد که عدم برايش ممتنع نيست. يعني چه؟ ملاحظه بفرماييد

 

پرسش: ...

پاسخ: ماهيتش که «من حيث هي» است اين ماهيت «من حيث هي» يک لحظه وجود برايش آمد. آيا اين ماهيتي که موجود شده است مي‌تواند عدم برايش بيايد؟ مي‌گويند نه، عدم برايش ممتنع است. چرا؟ مي‌گويند براي اينکه عدم را به لحاظ اوقات لحاظ نمي‌کنيم به لحاظ ذات لحاظ مي‌کنيم چون به لحاظ ذات وجود براي آمده، پس عدم برايش ممتنع مي‌شود. «فمعني جواز العدم للممکن الوجود في وقت، جوازه بالنظر إلي ماهيته لا بالنظر إلي الواقع» شما بگوييد يک لحظه آمد و رفت. در واقع که الآن وجود ندارد. چرا عدم برايش ممتنع باشد؟ مي‌گويند آن عدم که برايش ممتنع است به لحاظ ماهيتش است و ماهيتش يک لحظه وجود پيدا کرد. چون ماهيتش يک لحظه وجود پيدا کرد پس تبعاً نمي‌توانيم عدم را به لحاظ ماهيتش برايش ثابت بکنيم.

 

پرسش: ...

پاسخ: الحمدلله رب العالمين إن‌شاءالله که موفق باشيد ما وارد مباحث اشارت اين فصل مي‌شويم و إن‌شاءالله در اين اشارات مسائل را منقّح‌تر بيان مي‌کنيم به اميد خدا إن‌شاءالله.

شما اگر کتاب نداريد کتاب هست بگوييم کتاب را بياورند خدمت شما. إن‌شاءالله کتاب را مي‌آوريم خدمت شما.


[1] ـ سيأتي في ص356 ـ 35 وتقدّم في ص129، ويناسبه ما أُفيد في شرح القيصري للفصوص في الفصّ الالياسي ص423 وإن كان الاختلاف بين البابين فاحشاً، فراجع.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo