< فهرست دروس

درس اسفار استاد مرتضی جوادی آملی

1402/12/13

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: منهج ثانی/ فصل 15/

 

بحث فصل پانزدهم که بررسي قاعده «الشيء لم يجب لم يوجد» به اشارت منتهي شد و در اشاره أولاي اين مسئله به اصل اين قاعده پرداخته شد که در جلسه قبل بخشي از اين مطلب خوانده شد و بخشي ديگر را در اين جلسه خواهيم خواند.

در بحث اينکه آيا اين وجوبي که ما الآن از ممکن سخن مي‌گوييم که «الشي» يا «الممکن ما لم يجب لم يوجد» آيا اين وجوبي که براي ممکن ما داريم تثبيت مي‌کنيم اين چه نوع رابطه‌اي با خود ممکن دارد؟ يعني وجوب با ممکن چه رابطه‌اي دارد؟ قاعده‌اش اين است که اين وجوب را ما وصف ممکن بدانيم. بله، اين‌طور است. اما به هر حال هنوز ممکن يافت نشده که ما اين را در حقيقت وصف ممکن بدانيم. اگر ضرورت لاحق يا وجوب لاحق بود مسئله روشن بود به هر حال براي اينکه از باب «ثبوت شيء لشيء فرع ثبوت المثبت له» مثبت له که موصوف باشد قبلاً موجود است بله. ممکني که موجود است ضرورت بشرط محمول دارد و وجوب براي او به عنوان صفت عارض مي‌شود اين درست است. اما هنوز ممکن يافت نشده، ما اين چه وجوبي است که مي‌خواهيم براي ممکن اثبات کنيم؟

مي‌گويند اين وجوب از ناحيه علت براي ممکن مي‌آيد گرچه هنوز ممکن يافت نشده اما نسبت ممکن با واجب را ما از طريق وجوب داريم بررسي مي‌کنيم و لذا اين وصف، وصفي است که از ناحيه علت دارد براي معلول مي‌آيد براي ممکن مي‌آيد و چون اين‌گونه است و هنوز ممکن يافت نشده، اين سناد وجود الآن تمام حرف اين است که اين اسناد وجوب براي ممکن به لحاظ وجوب سابق وصف به حال متعلق موصوف است و اين اسناد مي‌شود اسناد مجازي نه اسناد حقيقي. اسناد حقيقي يعني اينکه شيئي را ما اسناد بدهيم به موصوفش يک صفتي را اسناد بدهيم به موصوفش. ولي اگر يک وصفي را به موصوف اسناد بدهيم به اعتبار علتش يا به اعتبار متعلقش اين را اصطلاحاً مي‌گويند که اسناد مجازي.

ديروز تا اينجا خوانديم که «در مجاز عقلي ربط و علاقه‌اي که براي آن است ربط و پيوند تکويني و حقيقي است که شناخت و تشخيص آن در صلاحيت دقت‌هاي عقلي مي‌باشد. عقل با تشخيص مجازات عقلي» براي اين معنا اين نکته را اضافه بکنيم بهتر است و آن اين است که ما يک مجاز لغوي داريم و يک مجاز عقلي. در اين‌جور کتاب‌هاي فلسفي مجاز لغوي معنا ندارد. «زيد اسد» يک مجاز لغوي است. اما در اين‌جور کتاب‌ها مجاز عقلي راه دارد. مجاز عقلي يعني چه؟ يعني اينکه ما يک حکمي را يا وصفي را به يک امري اسناد بدهيم به اعتبار متعلقش که مثلاً متعلقش يا علتش است يا معلولش است يا هر جور ديگري که به اعتبار متعلقش اين وصف براي دارد مي‌آيد. چون اين مسئله را نمي‌دانستند الآن اشاره داريم ما راجع به اين مسئله، اين مطلب برايشان روشن نبود خيلي به دردسر افتادند مخصوصاً متکلمين که اين سخني که حکماء دارند مي‌گويند «الشيء ما لم يجب لم يوجد» اين به کجا مي‌خورد؟ براي حتي شخصيت‌هايي مثل مرحوم علامه و مرحوم خواجه اينها به دشواري حتماً إن‌شاءالله ملاحظه خواهيد فرمود.

 

پرسش: ...

پاسخ: مثل همين مثالي که عرض کرديم مثل «جري النهر» يا «جري الميزاب» اين «جري الماء» حقيقت است اسناد جريان به ماء که اسناد مجاز نيست بلکه اسناد حقيقي است. يک وقتي مي‌گوييم «جري الميزاب» يا «جري النهر» اسناد جريان به ميزاب يا اسناد جريان به نهر اسناد مجازي است اما به جهت رابطه و تعلقي که بين آب و ميزاب يا آب و نهر وجود دارد اين را مي‌گويند اسناد مجازي.

 

پرسش: ...

پاسخ: مثلاً يا در مورد «ما نحن فيه» رابطه علت و معلول است. معلول وجوبش را از ناحيه علت مي‌گيرد. ما مي‌آييم مي‌گوييم که معلول بايد وجوب پيدا بکند تا يافت بشود. اين وجوبي که براي معلول است در واقع از ناحيه علت براي معلول مي‌آيد و ما اين را مي‌گوييم مجاز در اسناد.

 

پرسش: صفحه چند است؟

پاسخ: صفحه 244. «در مجاز عقلي ربط و علاقه‌اي که مصحح آن است ربط و پيوندي تکويني و حقيقي است که شناخت و تشخيص آن در صلاحيت دقت‌هاي عقلي مي‌باشد» يعني چه؟ يعني اينکه «عقل با تشخيص مجازات عقلي آنها را از حقائق عقلي و همچنين از خطاهاي عقلي ممتاز مي‌نمايد» يعني چه؟ يعني ما سه جور اسناد داريم اسناد حقيقي، اسناد غلط، اسناد مجازي. اين عقل دارد بين اين سه نوع بررسي مي‌کند و فتوا مي‌دهد. مي‌گويد يک نوع از اسنادها اسناد حقيقي‌اند مثل «جري الماء» يک نوع از اسنادها اسناد غلط‌اند مثل «جري الحجر». يک وقت اسناد اسنادي است که مجازي است يعني ما مي‌توانيم به جهت استعاره و مشابهتي که وجود دارد يا علاقه‌اي که بين دو امور هست مثل ظرف و مظروف يا علت و معلول، اين اسناد را ايجاد بکنيم بگوييم که «جري الميزاب، جري النهر» و امثال ذلک.

 

«عقل با تشخيص مجازات عقلي آنها را» يعني مجازات عقلي «از حقائق عقلي»، يک؛ «و همچنين از خطاهاي عقلي ممتاز مي‌نمايد، زيرا مجاز عقلي گرچه يك حقيقت خارجي نمي‌باشد و ليكن دروغ و خطا نيز نيست» پس آقايان مخصوصاً در عرفان اين هر سه مسئله را بايد داشته باشيم حقيقت، مجاز، غلط. اسناد در حکمت اسناد وجود به واجب سبحانه و تعالي حقيقت است هيچ ترديدي نيست. باز در حکمت، اسناد وجوب به ممکنات هم هيچ محذوري ندارد، اين هم درست است. اما اسناد به ماهيت به عنوان يک وجود مستقل غلط است. اما ما به مجاز مي‌توانيم اسناد وجود را به ماهيت بدهيم به جهت اتحاد و ارتباطي که بين وجد و ماهيت وجود دارد.

حالا در عرفان اسناد وجود به حق سبحانه و تعالي تمام است. اسناد وجود به ماسوي الله مي‌شود اسناد مجازي. اگر گفتيم حجر هست، شجر هست، ارض هست، سماء هست، از نظر عرفاني اين اسناد مجازي است. اسناد حقيقي فقط و فقط يک امر است و آن اسناد به واجب سبحانه و تعالي است. لذا اين سه تا اسناد را ما بايد به عنوان يک امر پايه‌اي در حکمت و عرفان خيلي رويش فکر کنيم، خيلي روي آن تأمل بکنيم و به درستي بکار ببريم.

 

پرسش: ...

پاسخ: اسناد به وجود واجبي که حقيقت است. اسناد به وجود امکاني هم حقيقت است. اما اسناد وجود به ماهيت مي‌گويند بالعرض و المجاز است. اين بالعرض و المجاز که مي‌گوييم، مي‌گوييم اسناد عقلي است؛ يعني اسناد مجازي است که عقل مصحح آن است. مي‌گويد عقل چرا؟ چون ماهيت حد وجود است نفاد وجود است، چون باهم مناسبتي دارند و عقل دارد اين را درک مي‌کند مي‌گويد اگر شما وجود را به ماهيت اسناد داديد، اسناد مجازي مي‌شود.

 

پرسش: ...

پاسخ: غلط نيست نخير. اگر يک چيزي بود که مثلاً اسناد وجود به شريک الباري، امر عدمي بود آنجا مي‌شود غلط.

 

پرسش: ...

پاسخ: بله. «به عنوان نمونه با دقت عقلي از سه عبارت «بيابان جاري است»، «رود جاري است»، و «آب جاري است»» اين را حاج آقا در حقيقت مثال که مي‌زنند خيلي از جهت اهميت مسئله براي روشن شدن است. ما سه تا گزاره داريم؛ يک: بيابان جاري است، دو: رود جاري است سه: آب جاري است. آن گاهي که مي‌گوييم بيابان جاري است غلط است. نسبت يعني اسناد جريان به بيابان غلط است. اسناد جريان به رود مي‌شود مجاز و اسناد جريان به آب مي‌شود حقيقت. اين را بايد حتماً دقت بفرماييد.

 

«علت غلط بودن جملهٴ اوّل اين است كه بين جريان و بيابان هيچ پيوند و ربط حقيقي نيست تا مصحح إخبار از آن باشد» يا مصحح اسناد به آن باشد. «و علّت مجاز بودن عبارت دوّم» که رود جاري است چيست؟ «اين است كه رود گرچه در جاي خود ثابت است و ليكن چون مجراي جريان آب است به اين لحاظ از جريان خود رود سخن گفته مي‌شود» اين هم دومي. سوم: «و علت حقيقت بودن جملهٴ سوّم اين است كه جريان، وصف حقيقي آب مي‌باشد».

اين پاراگراف خيلي واقعاً از مواردي است که بايد در نفس خودمان کاملاً خوب اين را مستقر کنيم. غلط مجاز اسناد حقيقي. اسناد غلط، اسناد مجاز، اسناد حقيقي. مثلاً محبت: اسناد محبت به خداي عالم اسناد حقيقي است، چون آن حقيقت است و آن حقيقت از اين جهت که خالق است و رب است و منعم است و رازق است و امثال ذلک اين اگر انسان او را دوست بدارد اين حقيقت است. اسناد محبت و عشق به اهل بيت عصمت و طهارت به رسول الله به قرآن اين اسناد اسناد مجازي است. چرا؟ چون ما را اهل بيت(سلام الله عليهم اجمعين) رسول الله و قرآن به حقيقت مي‌رسانند اينها کلام خدايند اينها رسول الله‌اند اينها کتاب خدا هستند. نگاه کنيد فقط خدا حقيقت است. اگر کلام خدا شد رسول خدا شد ولي خدا شد کتاب خدا شد همه‌اش اسناد به او پيدا مي‌کند و لذا عشق و محبت به اهل بيت مي‌شود اسناد حقيقي.

 

پرسش: ...

پاسخ: اما اگر ما بخواهيم سنگ و گل را دوست داشته باشيم دنيا را دوست داشته باشيم «ما فيها» را دوست داشته باشيم مي‌شود اسناد غلط. محبت به غير خدا و به غير اهل بيت مي‌شود غلط. محبت به اهل بيت مجاز است. عشق به اهل بيت مجاز است. «أ تقرب الي الله بحبکم و البرائة من اعدائکم» اين «أ تقرب الي الله بحبکم» يعني چه؟ يعني شما واسطه فيض هستيد و چون پيام‌آور الهي هستيد رسول الهي هستيد نبي الهي هستيد ولي الهي هستيد از اين جهت مورد مبحت هستيد. اين خيلي منطق است بسياري از آيات ما در اين فضا قابل طرح و بررسي است.

 

پرسش: ...

پاسخ: پس بنابراين اين سه تا مسئله را حتماً ملاحظه بفرماييد که در مسير معرفتي ما خيلي نقش دارد. آنکه اصل و اساس است وحيد است و چون اهل بيت(عليهم السلام) قرآن پيامبر ما را به توحيد مي‌رسانند از اين جهت آن علقه وجود دارد و اگر اسناد بدهيم محبت را آقا پيغمبر را دوست داشته باشد «أ تقرب الي الله بحبکم» يعني دوست داشته باش چون برسيم به اله.

 

«در مسألهٴ محلّ بحث نيز وجوبي كه سابق بر وجود معلول است، وصف معلول نمي‌باشد» مثل جريان وصف رود نيست. «بلكه وصف علّت بوده و از وجود علت انتزاع مي‌شود و به لحاظ ربط و پيوندي كه بين علت و معلول است، از باب وصف به حال متعلّق موصوف، به معلول استناد داده شده و گفته مي‌شود: معلول مادام كه وجوب نيابد موجود نمي‌شود، و يا گفته مي‌شود شي‌ء بعد از نياز به فاعل ابتدا ايجاب و وجوب و سپس ايجاد و در نهايت وجود مي‌يابد». همان‌ که گفته بوديم «الماهية قررت فأمکنت فاحتاجت فأوجبت فوجبت فأوجدت و وجدت» اين مراحل هست الآن اين در حقيقت به آنجا برمي‌گردد. «ابتدا ايجاب و وجوب و سپس ايجاد و در نهايت وجود مي‌يابد».

اگر اين مطلب اينجا روشن بشود، در تعليقات مرحوم صدر المتألهين بر حکمة الإشراق و در تعليقات مرحوم صدر المتألهين بر شفا إن‌شاءالله مراجعه مي‌فرماييد مي‌بينيد که اين مطلب هست. اگر اين مطلب اينجا روشن بشود آنجا فرمايش مرحوم ملاصدرا دشوار نخواهد بود. لذا «صدرالمتألهين در تعليقهٴ فصل يكم از مقالهٴ چهارم الهيات شفا»،[1] يک؛ «و همچنين در تعليقهٴ حكمة الإشراق[2] ، پرسش و پاسخ فوق را به مناسبت ذكر كرده است» پرسش چيست؟ پرسش اين است که شيء هنوز وجود پيدا نکرده تا وصف به حالش بيايد بگويد. بله اگر وصف بعد از وجود باشد قابل توجيه است «ثبوت شيء لشيء فرع ثبوت المثبت له» اما اين هنوز وجود پيدا نکرده اين وجوبش از کجاست؟ اين جوابي که الآن اينجا دادند همان جا در تعليقات هم هست.

«پرسش و پاسخ فوق را به مناسبت ذکر کرده است و قبل از او فخر رازي در المباحث المشرقية بعد از پي‌بردن به اشكال در پاسخ آن، وجوب سابق را وصف به حال متعلق موصوف خوانده است» جناب فخر رازي هم در اينجا راه درست را طي کرده و گفته که اين وصف به حال متعلق موصوف است نه خود موصوف. «و قبل از همه مرحوم شيخ رئيس در الهيات شفا با بيان اينكه قاعدهٴ «الشي‌ء ما لم‌ يجب لم‌ يوجد» ناظر به علّت بوده و وجوب «بالقياس إلي العلة» مي‌باشد، از اشكال مزبور پاسخ داده است» چون واقعاً اشکال جدي است. ما نمي‌توانيم وصف را براي يک موصوفي بياوريم که موصوف نيست.

 

پرسش: ...

پاسخ: اين نيست اين غلط است. تعبير مي‌فرمايند که اين وصف متعلق است مثل حال است براي متعلق موصوف نه براي خود موصوف. اين اشاره طولاني شد چرا؟ براي اين است که «عدّهٴ بسياري از حكما در مقام پاسخگويي از اشكال، به زحمت گرفتار شده‌اند و برخي از آنان چون پنداشته‌اند كه وجوب سابق از وجودِ خودِ شي‌ء انتزاع مي‌شود، به اين تكلف دچار آمده‌اند» فکر کردند که اين وصف به حال خود موصوف است غافل از اينکه اين وصف به حال متعلق موصوف است و نه خود موصوف. «به اين تکلف دچار آمده‌اند كه وجوب سابق و وجود شي‌ء معلول، در خارج عين يكديگر بوده» اين‌جوري فکر کردند «و در ذهن و ترتيب ذهني جداي از يكديگر بوده و يكي مقدم و ديگري مؤخر مي‌باشد».

اينها آمدند چگونه خواستند مسئله را حل کنند؟ يک پرسش جدي است آقا، مگر وصف مال موصوف نيست؟ پس موصوف بايد وجود داشته باشد تا وصف بيايد. شما که مي‌گوييد «الشيء ما لم يجب لم يوجد» پس بايد وصف باشد. از يک طرف اينها قاعده را پذيرفتند. اين قاعده «الشيء ما لم يجد لم يوجد» اين قاعده مورد قبولشان است. از طرف ديگر با چنين مشکلي روبرو شدند. آمدند چگونه حل کردند؟ گفتند که در مصداق وجوب و وجود باهم‌اند در ذهن از هم جدا هستند در حالي که اشکال وجود دارد. در مصداق قبل از اينکه وجود ممکن يافت بشود وجود ندارد ما بخواهيم اين کار را بکنيم.

اشاره دوم: «دوّم: همانگونه كه در بحث از اولويت ذاتي گذشت، برخي انگيزهٴ اهل كلام را در قول به اولويت، گريز از جبر دانسته‌اند» ما اين مطلب را وقتي متن کتاب را مي‌خوانديم توضيح داديم. چرا آقايان متکلمين اصرار دارند بر اولويت و اولويت ذاتيه چرا؟ اينها در حقيقت گرفتار يک توهم و پنداري شدند و آن اين است که اگر ما قائل بشويم که اين به اصطلاح وجوبي که براي ممکن مي‌خواهد بيايد، از ناحيه علت بايد اول ايجاب بشود بعد وجوب، اين اقتضايش اين است که فاعل ما موجَب بشود فاعل ما اختيار نداشته باشد و اين منزه است خداي عالم که در اعمالش غير ارادي کار کند غير اختياري کار کند. آمدند چگونه قياس درست کردند؟ اين‌جوري قياس درست کردند که اگر ما قاعده «الشيء ما لم يجب» را بپذيريم يلزم که واجب موجَب باشد «و التالي باطل فالمقدم مثله» اين قياس را تشکيل دادند.

اما بيان تلازم چطور شما مي‌گوييد که اگر قاعده «الشيء ما لم يجب لم يوجد» را بپذيريم لازمه‌اش اين است که در حقيقت فاعل موجب بشود چرا؟ مي‌گويد وقتي که از ناحيه فاعل و علت ايجاب آمد، قطعاً شيء يافت مي‌شود. اگر ايجاب شما مي‌گوييد «الماهية قررت فأمکنت فأحتاجت» تا اينجا درست است بعد مي‌گوييد «فأوجبت فوجبت» اوجبت يعني چه؟ يعني از ناحيه علت ايجاب آمده. اگر از ناحيه علت ايجاب بيايد پس فاعل مي‌شود موجَب. فاعل غير مختار مي‌شود. با اين قياس از آن فرار کردند و گفتند که ما قائل به اولويت ذاتيه هستيم.

همانگونه كه در بحث از اولويت ذاتي گذشت، برخي انگيزهٴ اهل كلام را در قول به اولويت، گريز از جبر دانسته‌اند» که موجَب باشد. «و ليكن اين گفتار در مورد اولويت ذاتي و غير ذاتي صحيح نيست، زيرا كساني كه اولويت غير ذاتي را انكار كرده و وجوب را مقدم بر وجود دانسته‌اند، يعني حكما، اغلب قائل به اختيار انسان بوده و منكرين اين قاعده اغلب قائل به جبر مي‌باشند».

در حقيقت اين يک به اصطلاح امر بالعرضي است که حاج آقا دارند استفاده مي‌کنند. مي‌گويند که اتفاقاً حکماء قائل به اختيار واجب‌اند اينکه واجب در کارهاي خودش اراده و اختيار دارد. اين آقايان اتفاقاً قائل به جبر هستند نبايد اينها بگريزند از اين مسئله. مگر قائل به جبر نيستند؟ بله، فاعل الهي هم مي‌شود جبر. نه، اين يک مقدار به نظر مي‌رسد که يک مقداري دارند اولاً اينها که قائل به جبر هستند در ارتباط با فعل الهي قائل نيستند به جبر. نه اينکه خداي عالم مجبور است و موجَب است و امثال ذلک. اين نيستند. و ثانياً اينکه اگر ما واقعاً به اصطلاح در اين باب اولويت را براي ذوات اشياء قائل نشويم و ايجاب را از ناحيه علت بدانيم در ظاهر اين است که وقتي که خداي عالم ايجاب کرد، پس حتماً فعل را انجام مي‌دهد.

اين مشکل است يک بار ديگر ملاحظه بفرماييد: «همانگونه كه در بحث از اولويت ذاتي گذشت، برخي انگيزهٴ اهل كلام را در قول به اولويت، گريز از جبر دانسته‌اند و ليكن اين گفتار در مورد اولويت ذاتي و غير ذاتي صحيح نيست» چرا؟ «زيرا كساني كه اولويت غير ذاتي را انكار كرده و وجوب را مقدم بر وجود دانسته‌اند، يعني حكما، اغلب قائل به اختيار انسان بوده و منكرين اين قاعده اغلب قائل به جبر مي‌باشند. انگيزهٴ اهل كلام از انكار قاعده مزبور» دقت کنيد چرا آقايان متکلمين الزام مي‌کنند و بر خود لازم مي‌دانند که بحث قاعده «الشيء ما لم يجب لم يوجد» را کنار بزنند و به اولويت توجه کنند؟ چرا؟ «انگيزهٴ اهل كلام از انكار قاعده مزبور» قاعده مزبور چيست؟ «الشيء ما لم يجب لم يوجد». «حفظ اختيار براي خداوند سبحان است».

 

پرسش: ...

پاسخ: «انگيزهٴ اهل كلام از انكار قاعده مزبور، حفظ اختيار براي خداوند سبحان است. آنان بر اين گمانند» يعني متکلمين اين‌جوري فکر مي‌کنند «كه اختيار الهي نسبت به دو سوي فعل، مستلزم عدم ضرورت فعل است» يعني چه؟ اگر خداي عالم اختيار دارد يعني چه؟ اختيار خدا يعني چه؟ يعني اين ممکن نسبت به وجود و عدم علي السواء باشد اين مي‌شود اختيار خدا که خدا اگر خواست او را ايجاد مي‌کند اگر خواست او را معدومش مي‌کند، اين يعني اختيار خدا. اگر ما بياييم بگوييم که اين ماهيت از ناحيه علت ايجاب مي‌آيد و واجب مي‌شود. اين از حالت استواء خارج مي‌شود، چون از حالت استواء خارج شده است پس از تحت اختيار و اراده الهي خارج شده است.

يک بار ديگر ملاحظه کنيد «انگيزهٴ اهل كلام از انكار قاعده مزبور، حفظ اختيار براي خداوند سبحان است. آنان بر اين گمانند» يعني متکلمين گمان مي‌کنند که چه؟ «كه اختيار الهي نسبت به دو سوي فعل، مستلزم عدم ضرورت فعل است» اگر ضرورت فعل باشد، يعني واجب بشود. وقتي واجب شد، طبعاً شيء تحقق پيدا بکند چه بخواهد چه نخواهد. اين‌جوري فکر مي‌کنند.

در حالي که «متكلمين گفتهٴ اهل حكمت را كه خداوند را فاعل» اين يک مقداري حکماء يک مقداري در کلامشان گفتند که خداوند فاعل موجِب است يعني ايجاب مي‌کند نه موجَب. اينها موجِب که ايجاب کننده است را موجَب خواندند و گفتند حکما معاذالله معتقدند که واجب سبحانه و تعالي در افعال اختياري اختيار ندارد و موجَب است. «متكلمين گفتهٴ اهل حكمت را كه خداوند را فاعل موجِب ‌به كسر جيم مي‌خوانند، به خطا فاعل موجَب ‌به فتح جيم خوانده‌اند و اين مغالطهٴ لفظي كه ناشي از ناآشنايي با ظاهر الفاظ است، آنان را در آن گمان، راسخ نموده» اول اينها يک گماني داشتند بعد گفتند که شما نگاه کنيد آقايان حکما مي‌گويند واجب سبحانه و تعالي در افعالش موجَب است در کارهاي اختياري‌اش موجَب است اختيار ندارد. در حالي که اينها مي‌گويند موجِب به کسر جيم نه به فتح جيم. «و اين مغالطه لفظي که ناشي از ناآشنايي با ظاهر الفاظ است، آنان را در آن گمان، راسخ نموده و با تأكيد بر اين كه خداوند فاعل مختار است، به انكار ضرورت و وجوبي پرداخته‌اند كه از ناحيهٴ فاعل مختار به فعل اعطا مي‌گردد».

آقايان در کلام متکلمين حالا ما الحمدلله خدا رحمت کند اين حکما را که براي ما اين فضا را باز کردند و ما وگرنه ما در اين حرف‌ها بايد دست و پا مي‌زديم. آنقدر در اين کتاب‌ها راجع به اين مسائل حرف زده مخصوصاً متکلمين که چه؟ که اين قاعده «الشيء ما لم يجب لم يوجد» با چقدر با حکما مخالف کردند که قائل‌اند به اينکه واجب معاذالله فاعل موجَب است و نه مختار. اين‌جوري اما الآن اين مسائل روشن شده باز شده که آقا، اين موجَب نيست موجِب است اولاً. اين ايجابي که از ناحيه حق مي‌آيد خود اين ايجاب چون از ناحيه او مي‌آيد يعني اختيار. و الا ايجاب نمي‌کرد، چون شما مي‌گوييد اين از ناحيه علت است. پس از ناحيه علت دارد ايجاب مي‌آيد «الفاعل بالاختيار» اين فاعلي که به اختيار است اگر يک کار اضطراري مي‌کند اين بر مبناي اضطرارش اختيار است. اگر در مرحله وجوب دارد کار مي‌کند چون قبلش اختيار داشته و با اراده و اختيار اين ايجاب را ايجاد کرده است.

«سوّم: همانگونه كه در كتاب نهاية الحكمة نيز تصريح شده است، وجوبي كه در قاعدهٴ «الشي‌ء ما لم ‌يجب لم‌ يوجد» مطرح است و در اعتبارات طولي ماهيت نيز عنوان مي‌گردد» اعتبارات طولي ماهيت چيست؟ «الماهية قررت فأمکنت فاحتاجت فأوجبت فوجبت و أوجدت فوجدت» اين را مي‌گويند اعتبارات طولي ماهيت. «و در اعتبارات طولي ماهيت نيز عنوان مي‌گردد، وجوب سابق است كه به ايجاب فاعل حاصل مي‌گردد».

مرحوم علامه طباطبايي(رضوان الله تعالي عليه) در اين رابطه اين وجوب را وجوب سابق که از ناحيه علت مي‌آيد براي معلول خواندند. «فاعل با ايجاب خود زمينهٴ تحقق معلول را فراهم نموده» تحقق معلول به ايجاد فاعل است ولي زمينه تحقق به ايجاب فاعل است. دقت کنيد «فاعل با ايجاب خود زمينهٴ تحقق معلول را فراهم نموده، راه‌هاي عدم را بر آن سدّ مي‌نمايد و از اين طريق به معلول وجوب مي‌بخشد» آقايان اين چرا مي‌گويند که اين نکته بديعي است چرا مي‌گويند که حتماً بايد معلول قبل از اينکه از ناحيه علت ايجاد بيايد بايد ايجاب بيايد و واجب بشود؟ چرا؟

 

پرسش: ...

پاسخ: براي اينکه مي‌خواهند همه راه‌هاي عدم را سد کنند. تا همه راه‌هاي عدم سد نشود، وجودش دليل مي‌خواهد. اول ايجاب مي‌کنند زمينه را فراهم مي‌کنند تا همه راه‌هاي عدم بسته بشود بعد ايجاد مي‌کنند.

 

پرسش: ...

پاسخ: بله همين طور است. ما در تحليل ذهني اين‌جوري مي‌کنيم. «فاعل با ايجاب خود زمينهٴ تحقق معلول را فراهم نموده، راههاي عدم را بر آن سدّ مي‌نمايد» اين جمله قابل توجهي است. ما تا راه‌هاي عدم را سد نکنيم هنوز اگر فقط 99 و 99 صدم درصد چه شد؟ اين هنوز راه براي اينکه معدوم باشد را دارد اين شيء يافت نمي‌شود. اين سؤال است که چرا يافت شده؟ اين تا به حد ضرورت نرسد پس بايد اول وجوب بيايد بايد وجود بيايد. «فاعل با ايجاب خود زمينهٴ تحقق معلول را فراهم نموده، راههاي عدم را بر آن سدّ مي‌نمايد و از اين طريق به معلول وجوب مي‌بخشد و معلول با اين ترتيب وجوب مذكور را از علّت دريافت مي‌دارد. بديهي است، ضرورتي كه از ناحيهٴ فاعل مي‌آيد هرگز بر فاعل حكومت نمي‌كند» اينجا آن جوابي است که ما به متکلمين مي‌دهيم».

 

آقايان متکلمين مي‌گويند که اين ضرورتي که دارد از ناحيه علت براي معلول مي‌آيد باعث مي‌شود که فاعل موجب بشود. مي‌گويند آقا برادر، آن چيزي که از ناحيه فاعل دارد مي‌آيد خود وجوب و ايجاب دارد از ناحيه فاعل مي‌آيد. اگر از جاي ديگر مي‌آمد حق با شما بود. خود اين علت خود اين فاعل دارد ايجاب را ايجاد مي‌کند يعني چه که اين موجب است؟ اين موجب اصلاً بحث آن نيست، آن را ده بار تکرار کرديد اصلاً مربوط به «يجب عن الله» نيست.

 

پرسش: ...

پاسخ: بله آنکه هست. ولي الآن بحث ايجاب است. اين ايجاب زماني تحقق پيدا مي‌کند که از ناحيه خود موجِب باشد. اگر از ناحيه موجِب نباشد جاي اشکال هست. ولي چون از ناحيه موجِب دارد مي‌آيد موجَب خواندن فاعل معنا ندارد.

 

«بديهي است، ضرورتي كه از ناحيهٴ فاعل مي‌آيد هرگز بر فاعل حكومت نمي‌كند، تا آنكه موجَب بودن ‌به فتح جيم فاعل را آنچنان كه متكلمين پنداشته‌اند، نتيجه دهد، بلكه نتيجهٴ اين اعطا تنها موجِب بودن ‌به كسر جيم فاعل است و وجوبي كه با اختيار فاعل إعطا مي‌شود هرگز منافي با اختيار او نمي‌باشد». اين مسئله قابل توجه است چون تمام دغدغه آقايان متکلمين همين است. همين تيکه را ملاحظه بفرماييد همه دغدغه اين است که فاعل با اينکه ايجاب مي‌کند اصلاً معنا ندارد که موجَب باشد چرا؟ چون ايجابش از ناحيه خود فاعل است او دارد ايجاب مي‌کند اين موجَب باشد معنا ندارد.


[1] ـ الهيات شفا: ص165، ط مصر.
[2] ـ حكمة الإشراق: ص139.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo