< فهرست دروس

درس اسفار استاد مرتضی جوادی آملی

1402/11/08

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: فلسفه/ المنهج الثانی/ فصل 13

 

بحث در فصل سيزدهم در علت احتياج ممکن به واجب از نظر ماهيت و از نظر وجود بود. نکته‌اي که در بخش پاياني اين بخش وجود دارد مطلبي است که از جناب انباذقلس به اصطلاح آمده و اين حکماي برتر به جهت استحکام سخن و موقعيت علمي که دارند، در نزد حکماء بسيار بزرگ و عظيم‌اند لذا سخنان آنها را بايد در يک تراز ديگري ديد. اگر اين اتفاقاً يک مطلبي است که قابل توجه است و آن اين است که يک وقت يک بزرگي يک حرفي مي‌زند و اين حرف بزرگ از آن جهت که يک مقدار جاي بحث و گفتگو در آن هست ديگران چون به بزرگي و عظمت نمي‌شناسند ممکن است که حمل بر ناصواب بودن اين سخن داشته باشند، ولي بزرگاني مثل جناب حکيم سهروردي يا حتي جناب شيخ و جناب صدر المتألهين حرف اين بزرگان را «علي وجه الصواب» حمل مي‌کنند.

الآن يک فرمايشي از جناب انباذقلس دارد مطرح مي‌شود، او يک حکيم بزرگي است سخنان بزرگي دارد و محکماتي از فرمايشات ايشان را حکما در کارهايشان استفاده کردند سند کردند مستند کردند و در حقيقت دارند استفاده مي‌کنند. يک جمله‌اي که از ايشان نقل شده اين جمله شايد به ظاهر قابل قبول نباشد، اما اين از منظر بزرگان از حکمت قابل توجيه است، لذا ملاصدرا(رحمة الله عليه) خودشان دست به کار شدند و براي اين سخن يک محملي درست کردند وجه صحيحي درست کردند حتي بر مبناي حکمت خودشان يعني حکمت متعاليه و ديگران هم همين‌طور.

بحث امروز ما شايد خيلي ارتباطي با بحث علت احتياج ممکن به واجب نداشته باشد در بحث علّيت هم مطرح شده همين بحث در جلد دوم اسفار که کما حضرت استاد در همين صفحه «کما سيأتي في العلة الغائيه، جلد دوم اسفار صفحه 354 و صفحه 259 که ذيل همين صفحه است اين نشان از اين است که قابل اعتنا و توجه است.

پس يک مطلبي را ما به تعبير آقايان متدوديتا است يعني يک مطالب فراتر از مسائل دروني بحث‌هاي فلسفي است و آن اين است که ما با بزرگان چگونه معامله بکنيم؟ بزرگان از حکمت، بزرگان از معرفت و عرفان سخنان آنها را چگونه ما بخواهيم داشته باشيم؟ اگر يک کلامي داشته باشد که اين کلام به ظاهر قابل توجيه نباشد، اين را بايد هر جور هست توجيه کرد. نکته‌اي را دارند مطرح مي‌کنند و آن اين است که اولاً ارتباط اين فرمايش جناب انباذقلس را با اصل بحث خودمان داشته باشيم.

بحث خودمان چيست؟ اين است که علت احتياج ممکن به واجب چيست؟ علت احتياج ممکن به علت! مرحوم صدر المتألهين با يک شتابي، با يک هيبتي بحث را دارند باز مي‌کنند که بحث ترجيح بلامرجّح از امور فطري‌اي است و اموري است که مفطور در اذهان است حتي نفوس صبيان است حتي در طبايع بهائم است در اين حد در حقيقت دارند و اگر کسي بخواهد در بحث ترجيح بلامرجّح بخواهد خدشه‌اي بکند و بگويد بله، ترجيح بلامرجّح محال نيست مي‌شود مثلاً يک امري در حد استواء باشد و بدون مرجح و منفصل از حد استواء خارج بشود اين سخن به هيچ وجه نزد جناب صدر المتألهين پذيرفته نيست. يعني نه اينکه نزد ايشان به عنوان چيز، بلکه مي‌گويند چون حتي مفطور در اذهان است و در نفوس صبيان است و در طبايع بهائم است بنابراين اين به هيچ وجه قابل پذيرش نيست.

اگر ما قائل بشويم که ممکن در به اصطلاح وجود خودش براي اينکه از حد استواء خارج بشود نيازي به چيز ندارد. مرجّح بيروني ندارد. نکته‌اي که الآن اينجا هست اين است که پس ممکن در حد استواء اگر بخواهد از حالت استواء خارج بشود و به مرز وجود يا عدم بيايد نياز به يک منفصل و مرجّحي دارد اين امر پذيرفته شده‌اي است. اگر کسي در اين امر اختلالي بخواهد بکند، اين مشکلي است که در حقيقت قابل قبول نيست.

در همين رابطه سخني را از جناب انباذقلس نقل مي‌کنند که ايشان قائل به اتفاق است. قائل به بخت و اتفاق است يعني چه؟ يعني اينکه ممکن است يک امري در حد استواء باشد و بدون احتياج به علت و بدون منفصل و مرجّحي از حد استواء به اصطلاح بله بدون حد از استواء در حقيقت خارج شده باشد. بنابراين يک سخني منسوب است به جناب ابناذقلس که ايشان معتقد است به اينکه بخت و اتفاق راه دارد و ممکن است يک امري در حد استواء باشد و بدون مرجّح و منفصل از حد استواء خارج بشود.

اين سخن را ما تا چه حدي مي‌توانيم به انباذقلس نسبت بدهيم و اين سخن را بگوييم ايشان چنين حرفي زده است؟ اين بزرگان سخناني دارند، کلمات محکمي دارند که اين کلمات محکم خودش نشان دهنده اين است که اين بخت و اتفاقي که ايشان اينجا مي‌گويد انکار علت فاعلي نيست. مثلاً از جمله کلماتي که جناب انباذقلس دارد اين است که اگر يک شيئي بخواهد موجود بشود حتماً بايد از ناحيه فاعلش به مرز وجوب برسد يعني «الشيء ما لم يجب لم يوجد» کسي که چنين حرفي دارد چنين سخني دارد آيا قابل قبول است که ايشان بگويد قائل به بخت و اتفاق است؟ پس بنابراين علت فاعلي را قطعاً قبول دارد، چون مي‌گويد «الشيء ما لم يجب لم يوجد» حتماً به وجوب برسد تا وجود پيدا بکند.

اگر بخواهيد بگوييد که نفي علت غايي بخواهد بکند که بگويد نيازي به علت در مقام نهايت و مقصد و مقصود ندارد اين سخن هم باز سخن ناتمامي است. لذا الآن ما در يک مقام آن امري که نسبت به جناب انباذقلس دارد اين را بخوانيم. دو: توجيحاتي که مقام ثاني، توجيحاتي که در ارتباط با کلام جناب انباذقلس گفته شده است و در نهايت هم توجيه خود مرحوم صدر المتألهين در اين رابطه است.

 

پرسش: ...

پاسخ: نه، ترجّح. ترجّح بلامرجّح يعني چه؟ يعني اين امر بدون علت است اين بدون اينکه از علت فاعلي چيزي بگيرد از مرز استواء خارج بشود.

 

پرسش: ...

پاسخ: نه، اين ترجّح است اين نسبت به خود ممکن است. ترجيح از ناحيه فاعل است. ترجّح از ناحيه ممکن است قابل است. ترجّح بلامرجّح انکار علت فاعلي است. ترجيح بلامرجّح يعني فاعل هست فاعل دارد، اين فاعل بدون جهت و بدون هدف بيايد اين يکي را بر ديگري مقدم بدارد، اين را مي‌کند انکار علت غائي. پس ترجيح بلامرجّح مستلزم انکار علت غائي است. ترجّح بلامرجّح مستلزم انکار علت فاعلي است. اين را حتماً شما در بحث‌هاي حضرت استاد ملاحظه فرموديد.

 

«و أمّا الّذي نسب إلي أنباذُقْلُس» اين‌طور که سعي کردند إعراب بگذارند

 

پرسش: ...

پاسخ: اين الآن ملاحظه بکنيد قاف ضمه ندارد.

 

پرسش: ...

پاسخ: الآن اينجا روي قاف سکون است.

 

پرسش: ...

پاسخ: نه، الآن دو سه جا هست هر دو سه جا اين معمولاً اين قدر تأکيد عبارتي ندارند ولي

 

پرسش: ...

پاسخ: أنباذقلس نوشته حالا اين‌طور که مي‌فرمايند ضبط. «و أمّا الّذي نسب إلي أنباذقلس الحكيم[1] و أنّه قائل» اينکه گفتند جناب انباذقلس حکيم قائل است به «بالبخت و الاتّفاق»، اينجا «فالظاهر إنَّ كلامه» جناب انباذقلس حکيم «مرموز علي ما هو عادته و عادة غيره من القدماء حيث كتموا أسرارهم الربوبيّة بالرموز و التجوزات» اين بزرگان همواره سخنانشان بر مبناي رمز و لوقوز و معمّاگونه و امثال ذلک است. شما نمي‌توانيد به ظاهر کلام او اکتفا کنيد و بسنده کنيد و سخن او را بر بخت و اتفاق حمل بکنيد.

حالا «و قد وجّه كلامه بعض العلماء» بعضي از علما آمدند و کلام ايشان را در حقيقت توجيه کردند که بعضي العلماء را جناب بعضاً حکيم سهروردي در حقيقت هست چه گفتند؟ «بأنّه إنّما أنكر العلّة[2] الغائيّة في فعل واجب الوجود بالذات» که واجب الوجود بالذات در حقيقت در مقام ترجيح بلامرجّح يکي را بدون هدف و بدون به اصطلاح مقصد انتخاب مي‌کند وگرنه در مقام علت فاعلي ايشان قائل به اينکه «الشيء ما لم يجب لم يوجد» کسي که چنين سخني مي‌گويد حتماً علت فاعلي را انکار نمي‌کند بلکه اگر چنين سخني گفته شده است انکار علت غائي است.

«و قد وجّه کلامه» توجيه کردند بعضي‌ها کلام ايشان را «بأنّه إنّما أنکر العلّة الغائية في فعل واجب الوجود بالذات لا غير» يعني علت فاعلي را انکار نکردند که جهان براساس بخت و اتفاق باشد. چرا؟ به چه دليل؟ «إذ هو» چون اين انباذقلس حکيم «معترف بأنَّ مالم يجب لم يوجد» کسي که چنين امري را اعتراف مي‌کند که «الشيء ما لم يجب لم يوجد» اين حتماً بايد از ناحيه فاعلش و علتش و علت فاعلي‌اش به مرز وجوب برسد به مرز وجود برسد و موجود بشود. «إذ هو معترف» زيرا اين انباذقلس حکيم معترف است «بأنّ ما لم يجب لم يوجد بل قد سمّي هو» پس ما چه بگوييم؟ پس بنابراين ايشان انکار علت فاعلي نکرده و اين نسبتي که بگوييم ايشان قائل به بخت و اتفاق است اين نسبت، نسبت ناصوابي است. چه بگوييم؟

مي‌گوييم که «بل قد سمّي هو» بلکه جناب انباذقلس، او و غير او که در رده او هستند «و غيره» گفتند که چه؟ «قد سمّي هو و غيره الأُمور اللاحقة بالماهيّات لا لذاتها بل لغيرها اتّفاقية» ايشان يک اصطلاحي دارد که مي‌گويد: وجود واجب اتفاقي نيست اما وجود ممکنات اتفاقي است. مراد از اتفاقي بودن يعني چه؟ اتفاق بودن اين است که اين وجود براي ماهيت عين ذاتش نيست، به اتفاقش مي‌رسد. در باب وجود واجب، ماهيته إنّيته. اما اينجا اتفاق نيست. اما آن جايي که ذات و ماهيت شيء وجود ندارد به اتفاق بايد به وجود برسد. اين اتفاق آن اتفاقي که نفي علت فاعلي بکند نيست. لذا «بل» گفتند و استدراک کردند «بل قطع سمّي هو» جناب انباذقلس «و غيره» غير انباذقلس چه چيزي را؟ گفتند «الأمور اللاحقة بالماهيات لا لذاتها بل لغيرها اتّفاقية» اين را اتفاقي مي‌دانند. اصلاً اتفاقي را ببينيد اين اتفاق يک وقت مي‌گوييم اتفاقي يعني نفي علت فاعلي. يک وقت اتفاقي يعني اينکه ذاتش با وجود آميخته نيست از بيرون بايد بيايد. اين معناي اتفاقي است.

«بل قد سمّي هو و غيره» غير انباذقلس «الأمور اللاحقة بالماهيات لا لذاتها» را «بل لغيرها» را چه گفتند؟ «اتّفاقية. و حينئذٍ يصحّ أن يقال» حالا مي‌توانيم بگوييم که «إنَّ وجود العالم اتّفاقي» وجود واجب اتفاقي نيست چون

 

پرسش: ...

پاسخ: ماهياتش با خودش است. اما وجود عالَم اتفاقي است چرا؟ به جهت اينکه وجود از بيرون به ماهيت ... « و حينئذٍ يصحّ أن يقال إنَّ وجود العالم اتّفاقي لا بمعني أنّه يصير موجوداً بنفسه»، نه اينکه اين به اصطلاح به خودش يافت بشود بدون علت فاعلي. «كلّا»، نه اين‌طور نيست «أو يفعله الباري جزافاً»، يا اينکه معاذالله خداي عالم، عالم را بدون هدف که اين در حقيقت مي‌خواهد بگويد چه؟ مي‌خواهد بگويد هم علت فاعلي معتقد است هم علت غائي. علت فاعلي قائل است چون گفته «الشيء ما لم يجب لم يوجد» علت غائي قائل است براي اينکه اين اتفاق را براساس اين مي‌داند نه آن اتفاقي که قائل به نفي علت فاعلي باشد.

 

«و حينوذ يصحّ أن يقال إنّ وجود العالم اتّفاقي» اما «لا بمعني أنّه يصير موجوداً بنفسه» نه اينکه خودش يافت شده باشد. «کلا» نه اين‌طور نيست. يا اينکه «يفعله الباري جزافاً» پس اوّلي انکار علت فاعلي است ثاني انکار علت غاي است که «يفعله جزافاً» است. «بل إنَّ وجوده ليس لاحقاً به من ذاته بل هو من غيره» وجود واجب ملحق به ذاتش هست ذاتاً. واجب «ماهيته إنّيته» اما غير واجب «ماهيته غير إنّيته» اين غير انّيته يعني از بيرون دارد مي‌آيد. اين از بيرون دارد مي‌آيد را مي‌گويد اتفاقي.

 

پرسش: ...

پاسخ: بله. «ليس لاحقاً به من ذاته بل هو من غيره». پس اين يک توجيه نسبت به کلام جناب انباذقلس. اولاً آقايان ربط بين کلام انباذقلس با اصل بحث را فراموش نکنيم. اصل بحث اين است که آيا ممکن علت احتياجش به علت چيست؟ عده‌اي مي‌گويند که احتياجش به علت نيازي نيست اصلاً نيازمند به علت نيست يعني بخت و اتفاق. آيا کلام انباذقلس با اينها همراه است که قائل‌اند به چون يکي از همين‌هايي که منکر علت فاعلي‌ان و قائل به ترجّح بلامرجّح يا ترجيح بلامرجّح را قبول مي‌کنند مي‌گويند که نگاه کنيد انباذقلس هم گفته اتفاقي است! ببينيد به اين استناد کردند. سرّ اينکه ايشان اين فرمايش را از جناب انباذقلس دارند نقل مي‌کنند براي اينکه اين دسته از مجادلين به کلام انباذقلس براي تأييد خودشان استناد کردند. ايشان دارد اين استناد را به هم مي‌زند آقا، متوجه باشد انباذقلس اين سخني که دارد مي‌گويد از باب معما و اينها و رمز دارد سخن مي‌گويد نه اينکه اتفاق به معناي بخت و بدون علت فاعلي. اين يک توجيه بود.

 

توجيه ديگر: «و يقرب من هذا ما خطر ببالي في توجيه كلامه»، اين سخن يک مقدار مؤونه دارد ولي مرحوم صدر المتألهين مي‌خواهد بگويد که اين انباذقلس و امثال ذلک حتي به نظر نهايي رسيدند که وجود اصيل است و ماهيت يک امر به اصطلاح عرضي است و عکس است و امثال ذلک. حالا چگونه مي‌خواهند توجيه کنند ملاحظه بفرماييد؟

«و يقرب من هذا» به اين توجيه «ما خطر ببالي في توجيه كلامه»، کلام جناب انباذقلس حکيم. ايشان چه مي‌گويد؟ «و هو أنّ ماهيّات الممكنات لمّا علمت من طريقتنا» هر جا که «من طريقتنا» هست شما يک ترمز بکنيد يک توقف بکنيد يعني حکمت متعاليه. از ناحيه حکمت متعاليه اين معنا به ما رسيده که چه؟ که «أنّها» يعني اين ماهيات «في الموجوديّة ظلال و عكوس للوجودات» اينها سايه‌اند اينها ظل‌اند اينها عکس هستند «للوجودات». «أنّها» يعني اين ماهيت «في الوجودية ظلال و عکوس للوجودات و إنّما تعلّق الجعل و الإبداع في الحقيقة بوجود كلِّ ماهيّة» اولاً و بالذات به وجود اين ماهيات جعل تعلق مي‌گيرد بالعرض و المجاز به ماهيت تعلق مي‌گيرد. «و إنّما تعلّق الجعل و الإبداع في الحقيقة بوجود کلّ ماهية لا بنفس تلك الماهيّة، و كذا علّته الغائيّة إنّما تثبت لأنحاء الوجودات دون الماهيّات»، هم به لحاظ علت فاعلي هم به لحاظ علت غائي، وجودات نقش اصلي و اساسي را دارند. اگر فاعل دارد اينها را ايجاد مي‌کند، اول وجودشان را ايجاد مي‌کند. به تبع وجود يا به عرض وجود، ماهيت جعل مي‌شود. اگر مقصدشان وجودات به لحاظ علت غائي است باز وجود جعل مي‌شود و ماهيات به تبع وجود در حقيقت دارند جعل مي‌شوند، چه در ناحيه علت فاعلي و چه در ناحيه علت غائي.

«و كذا علّته الغائيّة إنّما تثبت» اين علت غائي «لأنحاء الوجودات دون الماهيّات»، بنابراين نتيجه: «فماهيّة العالم إنّما تحقّقت بلا غاية و فاعل لها بالذات»، اگر گفته مي‌شود که اگر شما مي‌خواهيد نسبت بدهيد که مثلاً جناب انباذقلس مي‌گويد که آقا عالم به لحاظ غايت جزاف و بيهوده است مي‌خواهد بگويد که ماهياتش مجعول که نيستند وجوداتش مجعول‌اند وجودات غايت دارند نه ماهيات. اين هم سخني است که يک مقدار زور مي‌برد ولي به هر حال صدر المتألهين مي‌خواهد بفرمايد که مي‌شود اين‌جور توجيه کرد که اگر جناب انباذقلس گفته که به اصطلاح عالم اتفاقي است مراد از اتفاق اين است که اين ماهياتشان مجعول بالعرض‌اند آنکه حقيقت دارد وجوداتشان است چه به لحاظ علت فاعلي چه به لحاظ غائي.

«فماهيّة العالم إنّما تحقّقت بلا غاية و فاعل لها بالذات، بل وجوده» يعني وجود عالم «يحتاج إليهما» يعني به غايت و فاعل «بالحقيقة، فعبَّر الرجل عن هذا المعني بأنّ العالم اتّفاقي» اگر جناب ... بنابراين با توجيهي که الآن جناب صدر المتألهين دارند مي‌فرمايند مي‌فرمايد که اگر گفته که عالم اتفاقي است مراد از اتفاق اين است که به لحاظ وجودات چه وجود فاعلي چه وجود غائي اينها عيناً عين هم هستند. يعني از ناحيه علت فاعلي و علت غائي تأمين‌اند اما به لحاظ ماهيات است که اتفاقاً يافت مي‌شود. اتفاق به معناي ماهيت است لذا فرمودند که «بل وجوده يحتاج إليهما بالحقيقة فعبّر الرجل» يعني جناب انباذقلس تعبير کرده است «عن هذا المعني بأنّ العالم اتفاقي» اتفاقي يعني چه؟ «أي هو واقع بالعرض»، ماهيت واقع بالعرض است بالعرض و المجاز يافت مي‌شود. وجود است که بالاصاله است چه وجودش در مقام علت فاعلي و چه در مقام علت غائي. وجودش اتفاقي نيست ماهياتش اتفاقي است. معناي اتفاقي يعني «أي واقعاً بالعرض» اين هم توجيهي است که

 

پرسش: ...

پاسخ: آن اتفاقي که منظور نظر جناب عالي است بله، آن فهميده نمي‌شود ولي سخن اين است که کساني که مباني دارند و مي‌گويند وجود جعل مي‌شود و ماهيت يک امر بالعرض است اگر گفت عالم اتفاقي است پس به وجود نمي‌گويد دقت مي‌فرماييد آنها قائل‌اند که مجعول است هم در ناحيه علت فاعلي هم در ناحيه علت غائي، چون مي‌گويند وجود مجعول است پس اگر بگويند عالم اتفاقي است يعني چه؟

 

پرسش: ...

پاسخ: احسنتم، ايشان همين را مي‌گويند. «أي اتفاقي بالعرض». «نظير الجهات الّتي ضمّت إلي المعلول الأوّل البسيط عندهم و صحّ بها صدور الكثير عنه» بسيط. يک نکته‌اي را از باب مثال دارند ذکر مي‌کنند که اين مثال خيلي فهمش دشوارتر از ممثّل است. ببينيد آقايان، خداي عالم صادر نخستين را ايجاد مي‌کند. صادر نخستين يک وجودي دارد آن وجود مجعول است. اما ساير جهاتي که برايش مي‌تراشيم مي‌گوييم اين وجود ماهيت دارد اين وجود امکان دارد اين وجود بالغير است همه اينها به تبع آن اوّلي است. يعني چون مجعول بالذاتش وجود است خداي عالم يکي است کثرت ايجاد نمي‌کند، اين يک؛ آن يکي هم وجود است آنچه که جعل مي‌کند جز وجود چيز ديگري نيست. جهات ديگر چه؟ مي‌گوييم که آقا، وجوب بالغير دارد، اين يک جهت؛ آقا، ماهيت دارد؛ آقا، امکان دارد؛ اين جهاتي که برايش مي‌تراشيم. يا مي‌گوييم مثلاً عالم به ذات خودش است، اين جهاتي که مخصوصاً در قضيه صادر نخستين و اينکه «الواحد لا يصدر منه الا الواحد» اين بحث‌ها مطرح است آنجا.

 

پس يک حقيقت جعل مي‌شود و جهات عديده‌اي بالعرض آن حقيقت واحده را همراهي مي‌کنند. ماهيت هم همين‌طور است. يک حقيقت جعل مي‌شود بنام وجود و ماهيت در کنار وجود مجعول است بالعرض. مي‌فرمايند همان‌طوري که در صادر نخستين يک امر جعل شده، بنام وجود صادر نخستين و ساير جهاتي که با صادر نخستين است از ماهيت از امکان، از وجوب بالغير، از علم به ذات و همه جهات ديگر، همه و همه بالامر بالعرض هستند.

 

پرسش: ...

پاسخ: اين را اجازه بدهيد «نظير الجهات الّتي ضمّت» ضميمه شده «إلي المعلول الأوّل البسيط» صادر نخستين که بسيط است «عندهم و صحّ» صحيح است درست است امکان دارد «بها» يعني به وسيله اين جهات «صدور الكثير عنه» بياييم بگوييم که صدور کثير از واجب ممکن است اما آنها بالعرض‌اند جهات کثير صادر مي‌شود اما بالعرض. «إذ لا ريب لأحد أنّ الصادر عن الواجب بالذات علي رأيهم إحدي تلك الجهات» براساس رأيي که حکما گفته‌اند يکي از اين جهات فقط مجعول است چيست؟ آن هم وجود است «كوجود المعلول»، اما «و غير ذلك كالماهيّة و الإمكان و الوجود بالغير» علم به ذات باشد علم به غير باشد، همه و همه اينها به تبع آن يکي حاصل مي‌شود. «و غير ذلک کالماهية و الإمکان و الوجود بالغير، إنّما صدر بالعرض بلا سبب ذاتي»، آن سبب ذاتي فقط و فقط به وجود صادر نخستين برمي‌گردد. آنچه که از ناحيه جاعل جعل مي‌شود چيست؟ وجود صادر نخستين است بقيه چه هستند؟ ضميمه‌هايي هستند که به اعتبار و بالعرض و المجاز او يافت مي‌شوند وگرنه اينها جهاتي نيستند که از فاعل بخواهد صادر بشود وگرنه اگر بخواهد معاذالله صادر بشود يلزم که واحد کثير بشود چون اينها جهات مختلف‌اند و خداي عالم که يک جهت بيشتر ندارد.

 

«إذ لا ريب لأحد» احدي از حکما ترديد ندارد که «أنّ الصادر عن الواجب بالذات علي رأيهم إحدي تلك الجهات كوجود المعلول، و غير ذلك كالماهيّة و الإمكان و الوجود بالغير إنّما صدر بالعرض بلا سبب ذاتي، و إلّا» يعني اگر بنا باشد اين جهات هم از واجب صادر بشود «لزم إمّا صدور الكثير عن الأمر الوَحداني» و اين هم محال است. اين يک قياس است مي‌گويند اگر جهات کثيري از واحد صادر بشود يلزم که امر وحداني کثير بشود «و التالي باطل فالمقدم مثله». «أو التركيب في الموجود الأوّل»، يا اينکه بگوييم در واجب سبحانه و تعالي، موجود اول يعني واجب که معاذالله در او ترکيب وجود دارد در حالي که منزه است و بسيط است. «و إلا لزم إمّا صدور الکثير عن الأمر الوحداني أو الترکيب في الموجود الأول تعالي عن ذلك علوّاً كبيراً عظيماً».

 

پرسش: ...

پاسخ: بله «و الا لزم» دو تا قياس است. «و الا لزم إما صدور الکثير» يک «و إما الترکيب في الموجود الأوّل» دو. دو تا قياس است و دو تا بطلان تالي دارد.

 

به هر حال اين آقايان پس يک سخني را لطفاً دقت بفرماييد ما گاهي وقت‌ها اين بايد يک ملاک معرفتي است يک ملاک و معيار معرفتي است اگر يک سخني از يک بزرگي نقل شده، زود ردّش نکنيم زود طردش نکنيم، زود نگوييم که فلان است. نه! اگر يک بزرگي سخني گفت چون سخنان محکم دارد سخنان ارزشمند دارد حتماً بايد آنها را ملاک قرار بدهيم و اين را به آن ارجاع بکنيم. حتي اگر گفته باشد که ببينيد ملاحظه بفرماييد که چقدر ملاصدرا دارد تلاش مي‌کند مثلاً گفته که جناب انباذقلس گفته که عالَم اتفاقي است، مي‌گويند اتفاقي يعني اين، يعني اينکه ماهيتش بالعرض است. يا اينکه بياييم بگوييم که همان توجيه اول که بيان فرمودند که به اصطلاح اتفاقي يعني لذاته نيست.

 

پرسش: ...

پاسخ: ما به همان «ما قال» او نگاه مي‌کنيم و اين حرف‌ها را مي‌زنيم. اگر کسي گفته که «الشيء ما لم يجب لم يوجد» بعد گفته که عالَم اتفاقي است ما مي‌توانيم بگوييم که نفي علت فاعلي مي‌کند؟

 

پرسش: ...

پاسخ: چرا. الآن در قرآن «جاء ربک و الملک صفا صفا» مي‌گوييد چه؟ مي‌گوييد در آنجا گفته «ليس کمثله شيء» حرف بزرگان هم همين‌طور است. حرف بزرگان محکمات، اين فرمايش حاج آقا خيلي ... حتي خدا غريق رحمت کند اربعين مرحوم آيت الله اراکي که حاج آقا منبر تشريف بردند، گفتند روحانيت هم يک محکماتي دارد و متشابهاتي، که مرحوم آيت الله اراکي از محکمات روحانيت بود. اين حرف چقدر ارزش دارد واقعاً که آيت الله العظمي اراکي از محکمات روحانيت است. اگر ما چند تا طلبه ديديم از اين رفتند بالاي منبر تريبون به دست گرفتند آنجا و اينجا سخنراني کردند، اينکه روحاني نيست. اينکه ملاک حوزه نيست، ملاک حوزه کسي است که بتواند محکم سخن بگويد و اينها متشابهات حوزه هستند اينها بايد براي فاتحه بروند و فاتحه بخوانند و برگردند و حرف از حديث و خدا و اين حرف‌ها بزنند بايد فاضل باشند مگر الکي است؟ تفقّه در دين جان کَندن مي‌خواهد چند تا حديث حفظ کنيد و بيان قشنگ داشته باشي و صداي خوب داشته باشي و به قول آنها صدا دارند و منبر را گرفتند، اين نيست.

 

بنابراين اين «انظر الي ما قال» ما اين حرف را مي‌زند. ما اصلاً اگر گفتيم انباذقلس حکيم است چرا؟ چون ماقالش را ديديم. چون ماقالش را ديديم گفتيم حکيم است.

«و بالجملة»، دقت کنيد اينها مسائلي است که ما بايد حتماً داشته باشيم اين فراموش نکنيد «القدماء لهم ألغاز و رموز»، لُغَز يعني معمّا. اينها داراي معمّاها و رموزي هستند

 

پرسش: ...

پاسخ: لُغز يعني معمّا. سخنانشان معمّاگونه است وقتي گفتند «العالم اتفاقي» مراد از اتفاقي يک معما است يعني مجعول بالذات وجود است و مجعول بالعرض ماهيت است. ببينيد چقدر اين حرف مرحوم صدرا است «و قد علمت من طريقتنا». «و بالجملة العلماء لهم ألغاز و رموز، و أكثر من جاء بعدهم ردّ علي ظواهر كلامهم» اي بابا، همين آقايان استناد کردند به کلمات جناب انباذقلس همين آقايان مجادلين گفتند که ايشان هم مي‌گويد که عالم اتفاقي است. «و اکثر من جاء بعدهم» بعد اين قدماء «ردّ علي ظواهر کلامهم و رموزهم» حالا «إمّا بجهله» ردّ به خاطر جهالتش است «أو غفلته عن مقامهم» از مقام اين بزرگواران «أو لفرط حبّه لرئاسة الخلق» بخاطر اينکه مي‌خواهند اسم مي‌برند بخاطر عقلاقمندي به رياست خلق «في هذه الدار الفانيّة. و طائفة ممّن تأخّر عنهم اغترّوا بظاهر أقاويلهم» يک عده ديگري از همين آقايان مجادلين، اين طايفه به همين مجادلين و اهل جدال مي‌خورد که چه؟ «ممّن تأخّر عنهم اغترّوا» فريب خوردند که چه؟ گفته جناب انباذقلس گفته عالم اتفاقي است. عالم اتفاقي است يعني چه؟ يعني ممکن مي‌تواند «من حيث ذاته» بر حد استواء باشد و بدون هيچ دليل و منفصل و مرجّحي از حد استواء خارج بشود و بيايد به حد وجود برسد.

 

«و طائفة ممّن تأخر عنهم اغترّوا بظاهر أقاويلهم و اعتقدوها تقليداً لأجل اعتقادهم بالقائل، و صرّحوا القول بالاتّفاق» و تصريح کنند سخن به اتفاق را «و ضلّوا ضلالاً بعيداً، و لم يعلموا» و متوجه نيستند که «أنّ المتّبع هو البرهان اليقيني أو الكشف»، آقا، ما دو تا متّبع، آقا متّبع ما و ملاک ما دو تا چيز است. يا برهان يقيني يا کشفي که به کشف معصوم منتهي بشود همين. ما ديگر هيچ چيزي نداريم. يا برهان يقيني در امور اعتباري برهانش همين اعتباراتي است که بناي عقلاء بر آن اعتبار قائل هستند. خبر واحد ثقه قابل اعتبار است؟ بله، چرا؟ چون بناي عقلاء بر اين است سيره عقلاء بر اين است. شارع هم رد نکرده، بنابراين براي ما ملاک است. اين يقين ماست. يقين ما در عرفيات ما که در يقين فلسفي که نمي‌توانيم در عرفيات نگاه کنيم. عقل فلسفي که در عرفيات راه ندارد.

 

پرسش: ...

پاسخ: اصلاً اعتباريات يقين‌بردار نيست يقين فلسفي. يقين در امور اعتباري همين بناي عقلاء است که از شارع ردعي حاصل نشده باشد تمام شد. بله، در مسائل علوم نظري و مسائل عقل نظري قضيه اين است. «و أنّ الحقائق لا يمكن فهمها» بله «و لم يعلموا أنّ المتّبع هو البرهان اليقيني أو الكشف، و أنّ الحقائق لا يمكن فهمها عن مجّرد الألفاظ»، آقا اگر گفتند «العالم اتفاقي» از مجرد الفاظ نمي‌توانيد بفهميد که مراد از اين اتفاق يعني بدون سبب «فإنّ الاصطلاحات و طبائع اللغات مختلفة».


[1] ـ راجع شرح حكمة الاشراق: ص17، للاطّلاع علي زمانه.
[2] ـ كما سيأتي في العلّة الغائيّة: ج2، ص354 و 259.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo