< فهرست دروس

درس اسفار استاد مرتضی جوادی آملی

1402/10/30

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: فلسفه/ المنهج الثانی/ فصل 12

 

«و ربما يتوهم متوهم أنّ الموجودات السيّالة كالأصوات»؛ مستحضريد که در فضاي ممکن بالذات احکامي قابل طرح است برخي از احکام به صورت موجبه کليه در فصل دهم و يازدهم بيان شد در اين فصل بحث اولويت مطرح است که آيا ممکن بالذات در مقام ذات اولويتي براي آن هست حالا اولويت اعم از ذاتيه و غير ذاتيه که اين سخن در حقيقت سخني است که از ناحيه متکلمين مطرح شده است و در مقابل آن قاعده مسلّم حِکمي که «الشيء ما لم يجب لم يوجد» مطرح مي‌شود که در فصل پانزدهم إن‌شاءالله ما آن بحث را خواهيم داشت و آن بحث يک بحث فلسفي و حِکمي درستي است که در جايگاه خودش قرار خواهد گرفت و چون به زعم برخي از متکلمين آن قاعده به اين صورت مطرح مي‌شود که ممکن است در ذات واجب سبحانه و تعالي يک نوع موجَبيتي و غير مختاريتي مطرح بشود، اينها آمدند و بحث اولويت را مطرح کردند که در حقيقت بحث اولويت به اين معناست که از ناحيه ذات يک ممکن، چه بسا اولويت وجودي مطرح باشد و اگر بخواهد از ناحيه علت يک نوع وجوبي براي شيء بيايد اين موجب اين مي‌شود که واجب سبحانه و تعالي معاذالله موجَب بشود. اين بحث را إن‌شاءالله که در فصل پانزدهم خوب ملاحظه خواهيد فرمود.

اما آنچه که در اينجا آمده مسئله اولويت است. حالا اولويت را هم به صورت کلي چهار قسم کردند ذاتيه و غير ذاتيه، هر کدام يا کافيه يا غير کافيه است و ما الآن بيشتر در بحث اولويت ذاتيه داريم بحث مي‌کنيم. حالا اولويت ذاتيه که غير کافيه باشد چون اگر کافيه باشد برمي‌گردد به همان وجوب که از ناحيه خود ذات شيء باشد و لازمه‌اش اين است که اگر از ناحيه خود ذات شيء وجوب همراه باشد نيازي به علت نخواهد بود و در حالي که ممکن نيازش به علت قطعي است.

مرحوم صدر المتألهين اين مسائل را بسيار به صورت وهم و جزاف دارند مطرح مي‌کنند و واقعاً هم همين‌طور است تحت عنوان «أوهام و جزافات» در پايان اين بخش هم إن‌شاءالله ملاحظه خواهيد فرمود که مرحوم صدر المتألهين با يک ناراحتي دارد مي‌گويد که هرگز جا ندارد که ما با اين شرايطي که به لحاظ زماني داريم وقتمان را صرف اين مسئله بکنيم و واقعاً هم همين‌طور است اما آنچه که باعث شده است جناب صدر المتألهين به اين مسئله بپردازد يک دغدغه حکيمانه است. يعني چه؟

يعني اينکه آقايان متکلمين چون تصورشان اين است که اگر ما بگوييم «الشيء لم يجب لم يوجد» يلزم که در ذات بارئ سبحانه و تعالي يک نوع نقصي ايجاب بشود و موجَب بودن و غير مختار بودن در ذات بارئ سبحانه و تعالي راه پيدا بکند و لذا آمدند و تلاش مي‌کنند که حرف‌هاي بيهوده آنها و به تعبير ايشان جزافات و اوهامشان را برطرف بکنند ...

تحت عنوان «أوهام و جزافات» مي‌خواهد اين دو سطر را هم ملاحظه بفرماييد پايان همين بخش همين صفحه 117 پايان اين بخش ملاحظه بفرماييد که « و للمسترشد أن يقمع بالأُصول المعطاة إياه التهويسات الّتي وقعت من طائفة متجادلين في هذا المقام»، يعني براساس آنچه را که به عنوان اصول حِکمي به آنها داده شده اينها قلع و قمع بکنند حرف‌هاي بيهوده و هوس‌هاي بيگانه‌اي را که از برخي از مجادلين و اهل جدال مطرح شده است ملاحظه بفرماييد صفحه 117 آن پاراگراف آخر. «و للمسترشد» آن کسي که دنبال رشد و کمال است «أن يقمع» قمع کند قلع و قمع کند چه چيزي را «بالأُصول المعطاة إياه» چه چيزي را؟ «التهويسات الّتي» هوسياتي که «وقعت من طائفة متجادلين في هذا المقام»، آنهايي که به صورت جدال دارند اين حرف‌ها را مي‌زنند که «لا فائدة من إيرادها» فايده‌اي براي اين هوس‌ها و جزافات نيست «و ردّها إلّا تضييع الوقت بلا غرض، و تفويت نقد العمر بلا عوض» اين نشان از اين است که خود جناب صدر المتألهين مي‌دانند که اينها حتي اين عنوان «أوهام و جزافاتي» که دادند مي‌خواهند بفرمايند که اين حرف‌ها واقعاً بيهوده است واقعاً جزاف است واقعاً وهم است و ما هم متوجه هستيم اما چه کنيم که دغدغه حکيمانه بايد شبهات و حرف‌هايي را که احياناً در باب واجب سبحانه و تعالي متصور است را دفع بکنيم و چون متکلمين مسئله را در اين باب ديدند که اگر ما بگوييم «الشيء ما لم يجب لم يوجد» يلزم که در باب باري سبحانه و تعالي موجَبيت اتفاق بيافتد «و التالي باطل فالمقدم مثله» ما اينها را داريم بيان مي‌کنيم که رد کنيم و دفع کنيم و شما هم در جريان باشيد که عمرتان را زياد اينجا تلف نکنيد و فقط بايد که در حد دفع و قمع اينها باشد.

 

پرسش: اصول معتاد يعني چه؟

پاسخ: اصول معتاده مثل همين «الشيء ما لم يجب لم يوجد» اين از اصول معتاد است. اصل است و قاعده است و در حقيقت چيز مي‌شود.

از جمله سخنان جزاف و بيهوده‌اي که هست در جلسه اين تيکه‌اش مطرح خوانديم ولي چون اين جلسه

 

پرسش: جزاف فارسي‌اش چه مي‌شود؟

پاسخ: جزاف معرَّب گزاف است. گزاف يعني بيهوده.

 

پرسش: ايهاء نمي‌شود؟

پاسخ: بله، بيهودگي است. «و ربّما توهّم متوهِّم» بعضي‌ها اين‌جور توهم کردند که چه؟ «أنَّ الموجودات السيّالة» موجودات يکه قار نيستند قرار ندارند سيال‌اند چون «الموجود إما ثابت أو سيال» موجودات سياله «كالأصوات» اصوات ملاحظه بفرماييد يعني صوتي که الآن ما داريم تا يک لحظه بعدش از بين مي‌رود «کالأصوات و الأزمنة و الحركات لا شكّ أنَّ العدم أولي بها»؛ اينها گفتند که عدم براي اين‌گونه از امور أولي است چرا؟ چون قرار ندارند. از بين مي‌رود مثل زمان، مثل حرکت، مثل اصوات. «و إلّا لجاز بقاؤها» اگر عرض کنم که به اصطلاح قرار داشتند باقي مي‌ماندند. چون باقي نمي‌مانند نشان از اين است که اينها قراري برايشان نيست.

 

پرسش: ...

پاسخ: بله «الموجود إما ثابت أو سيال»

 

پرسش: «إما ثابت أو متغير» که متغير يا قار است يا غير قار.

پاسخ: از خودت حرف مي‌زني. آن کمّ است. کمِ يا قار است که زمان است يا غير قار. از راه فلسفي مي‌خواهيد بحث کني «الموجود إما ثابت أو سيال» متغير چيست؟ «الموجود إما ثابت».

 

پرسش: ...

پاسخ: اين چه ربطي به تقسيم وجود است.

 

پرسش: تغير يا قار است يا غير قار.

پاسخ: نه، تغير اين‌جور نيست. آنکه قار است يا غير قار است کمّ است. کمّ يا قار است مثل چه؟ مثل خط. يا غير قار است مثل زمان. تمام شد و رفت. موجود را مي‌خواهي نگاه بکني يا سيال است يا غير سيال. اين تغيير در همين حوزه ماده وجود سيال دارد مطرح مي‌شود. حرف را که قبلاً آدم گفته ديگر تکرار کردنش اين‌جوري خيلي

 

پرسش: ...

پاسخ: «الموجود إما ثابت» از افعال نه.

 

پرسش: ...

پاسخ: نه، نگوييد اين حرف را. اين تقسيم هستي است. بعد وقتي هستي گفتيم ثابت است. مي‌گوييم هستي ثابت عبارت است از مجردات. «الموجود إما ثابت أو سيال» شما بايد فلسفي صحبت کنيد. «و ربّما توهّم متوهِّم أنَّ الموجودات السيّالة كالأصوات و الأزمنة و الحركات لا شكّ أنَّ العدم أولي بها»؛ به اين موجودات سياله. «و إلّا» اگر اين موجود أولي نبود «لجاز بقاؤها» يعني عدم اگر أولي نباشد هميشه بايد باقي مي‌ماندند «و يصحّ» از آن طرف هم ما مي‌گوييم «يصحّ الوجود أيضاً عليها»، يعني بر همين وجود سياله. چرا؟ «و إلّا لما وُجِدت أصلاً» اگر في الجمله هم که وجود نداشت که اصلاً يافت نمي‌شد.

 

تا اينجا را ما خوانديم آنچه که باعث شد ما امروز اين را بخوانيم اين عبارت اينجاست «و إذا جازت الأولويّة في جانب العدم فليكن جوازها في جانب الوجود أولي»؛ يعني چه؟ يعني گاهي اوقات براي برخي از موجودات، عدم أولي است مثل سيالات. حرکت و زمان و اصوات. براي برخي از موجودات ثبات أولي است. وجود أولي است براي برخي از موجودات وجود أولي است و براي برخي از موجودات، عدم أولي است. آنهايي که عدم براي أولي است سيالات است مثل أصوات، مثل حرکت، مثل زمان. آنهايي که وجود برايشان أولي است مثل مفارقات، مجردات، مبدئات و امثال ذلک.

اين يک توهم است. يک توهم ديگري هم هست که «و أنّ العلّة» اين «أنّ العلّة» توهم دوم است. اين «و أنّ العلّة» عطف به آنجاست که فرمودند «و ربّما توهّم متوهِّم أنَّ الموجودات السيّالة»، يک؛ دو: «و أنَّ العلّة قد توجد ثمّ يتوقّف اقتضاؤها معلولها» برخي از موجودات هستند که علت آنها را ايجاد مي‌کند اين توهم دوم است. توهم دوم در ناحيه علت است. مي‌گويد برخي از علت‌ها هستند که معاليلشان را ايجاد مي‌کنند ولي براي ايجاد معاليل احياناً گاهي وقت‌ها پيش مي‌آيد که يک مانعي پيش مي‌آيد يا يک شرط جديد لازم است و امثال ذلک. در اينجا برخي از معلول‌ها نسبتشان به علت چه مي‌شود؟ يک نسبت ضعيفي پيدا مي‌کنند چرا؟ چون علتشان براي اينکه اولويت به آنها بده و اينها را ايجاد کند نياز به شرايطي، رفع موانعي و نظاير آن دارد.

 

پرسش: ...

پاسخ: بله گاهي وقت‌ها اين‌جوري است گاهي وقت‌ها قابليت‌ها. خود علت ممکن است بسيط باشد قابليت‌ها آماده نيست. اين‌جوري مي‌شود.

«و أنَّ العلّة قد توجد» گاهي اوقات يافت مي‌شود «ثمّ يتوقّف اقتضاؤها» اقتضاي اين علت «معلولها» يعني آن اقتضائي که بايد معلول را ايجاد بکند اين متوقف است. متوقف است بر چي؟ «يتوقف علي» اين «علي» متعلق است به «يتوقف». «يتوقف علي تحقّق شرط»، يک؛ «أو انضمام داع»، دو؛ «أو انتفاء مانع»، گاهي اوقات اين علت براي اينکه بخواهد اقتضاي خودش را نشان بدهد شرطي را بايد ايجاد بکند مانعي را بايد برطرف بکند يا به اصطلاح انگيزه‌اي را بايد اضافه بکند.

 

پرسش: براي علت.

پاسخ: بله براي علت که اين در حقيقت بتواند کار خودش را انجام بدهد. «ثمّ يتوقّف اقتضاؤها معلولها» اقتضاء علت بر معلولش متوقف است بر چه چيزي؟ «علي تحقّق شرط»، يک؛ «أو انضمام داع» يک قصدي و انگيزه‌اي بايد اضافه بشود، دو؛ سه: «أو انتفاء مانع». اين آقاي متوهم چه مي‌خواهد بگويد؟

 

مي‌خواهد بگويد که شما نگاه کنيد علت براي اينکه گاهي بتواند کار خودش را انجام بدهد، نيازمند به شرايطي يا ايجاد انگيزه‌اي يا رفع مانعي است. اين نشان مي‌دهد که چه؟ اين نشان مي‌دهد به اينکه علت‌ها نسبت به اينکه معلول خودشان را ايجاد بکنند يک اولويت‌هايي پيدا مي‌کنند مثلاً اگر انگيزه اضافه شد يا شرطي اضافه شد انگيزه‌اي براي اينکه اين را ايجاد بکند پيدا مي‌شود. از آن طرف وجوداتشان يعني معاليلشان هم همين‌طور است. اين معاليلشان هم همين‌طور است. يعني چه؟ يعني همان‌طوري که از ناحيه علت اين اولويت‌ها سرازير مي‌شود از ناحيه وجودات هم گاهي وقت‌ها اين‌جوري مي‌شود.

اين آقاي متوهم دارد اين‌جوري فکر مي‌کند. شما آقايان الحمدلله ذهنتان باز است و ملاحظه مي‌فرماييد که اصلاً اين توهم جا ندارد چرا؟ چون ما مي‌گوييم داريم الآن جواب هم همين را مي‌دهند ذات ممکن را بررسي مي‌کنيم نه به لحاظ وجود و عدمش. اين ذات از آن جهت که اين ذات است اولويتي برايش مطرح نيست. علّت اگر بخواهد چيزي را ايجاد کند بله اگر شرايطش فراهم باشد بله. اما اين معنايش اين نيست که ما اين اولويت و عدم اولويت را به خود وجود معلول هم سرايت بدهيم.

«و لا شبهة في أنَّ تلك العلّة الأولي بها إيجاب المعلول»؛ اين علت که شرايط مهيايي دارد رفع مانعي دارد «أولي بها ايجاب بالمعلول» اين مي‌تواند اين معلول را ايجاب بکند. «و إلّا» اگر اين شرايط نبود «لم تتميّز علّة شي‌ء عن غيرها في العلّية»، هم آتش مي‌تواند هم آفتاب مي‌تواند يک چيزي را گرم بکند. اما اگر اين آتش به اصطلاح يک مانعي جلويش بود آن آفتاب اولويت پيدا مي‌کند، چرا؟ چون آن علتي که حرارت هست و مي‌تواند گرما بدهد اين مانع ندارد آن مانع دارد. آنکه مانع دارد اين اولويتش کمتر است و آنکه مانع ندارد اولويتش بيشتر است «و إلّا لم تتميز علّة شيء عن غيرها في العلِّية» چطور مي‌گوييم که اين مؤثرتر است تا آن يکي؟ مثلاً فرض کنيد اين آب براي اينکه اين درخت را سيراب بکند با آن آب فرقي نمي‌کند اما آن آب مثلاً فرض کنيد يک مانعي در آن هست. شوري در آن وجود دارد. تلخي وجود دارد. اين نمي‌گذارد که اين بنابراين آن در حيات‌بخشي به اين درخت اولويت پيدا مي‌کند تا آن آب.

«و لا شبهة في أن تلک العلة الأولي بها ايجاب المعلول و إلا» اگر اين اولويت نبود «و إلا» يعني اگر اين اولويت نبود «لم تتميز علّة شيء أن غيرها في العلّية. فإذن تلك العلّة قبل تأثيرها و إيجابها يصحّ عليها الاقتضاء و اللاإقتضاء جميعاً» ببينيد هم براي آن آب هم براي اين آب هر دويشان اقتضاء دارند اما يکي اولويت دارد. مقتضي هستند تأهل و اهليت دارند اما فعليت ندارند يا اولويت ندارند. کي اولويت حاصل مي‌شود؟ آن وقتي که رفع مانع باشد. آن آب اگر رفع مانع برطرف شد مانعش برطرف شد أولي است براي اينکه بتواند اثر بخش باشد.

 

پرسش: ...

پاسخ: بله، چرا؟ آنها را جواب گفتند. «فإذن تلك العلّة قبل تأثيرها و إيجابها يصحّ عليها الاقتضاء و اللاإقتضاء جميعاً» اما «مع كون الإيجاب أولي بها من عدمه»، ايجاب يک علت نسبت به عدم اين ايجاب اولويت دارد چرا؟ چون داعي آمده شرط آمده مانع برطرف شده و امثال ذلک. پس همان‌طوري که حالا اينجا مي‌خواهند اين را بگويند پس همان‌طوري که در ناحيه علت ما اين اولويت را ملاحظه کرديم در ناحيه معلول هم اين اولويت مطرح است. «فليكن الوجود أيضاً» يعني معلول «بالنسبة إلي ماهيّة مّا من هذا القبيل»، برخي از ماهيات اولويت دارند برخي‌ها ندارند. برخي اولويت عدم و برخي اولويت وجود دارند. مثلاً مي‌گويند که مفارقات اولويت وجود دارند مبدئات اولويت وجود دارند ولي سيالات اولويت عدم دارند.

 

«فليكن الوجود أيضاً بالنسبة إلي ماهيّة مّا من هذا القبيل، فيكون ذلك الوجود أكثرياً لا دائميّاً»، اين نحوه از وجودات چون قارّند اکثري‌اند نه دائمي. اگر دائمي باشند که مي‌شوند واجب. «اکثرياً لا دائمياً، كما في ذلك الإيجاب»، همان‌طوري که در ايجاب علت هم اکثري داريم، نه دائمي. اگر در ناحيه علت هم دائمي بودند پس حتماً بايد اين اشياء موجود مي‌شدند. «فيكون ذلك الوجود أكثرياً لا دائميّاً، كما في ذلك الإيجاب»، ايجاب از ناحيه علتش است. در ناحيه علت هم اين اولويت اکثري است و نه دائمي. «كما تري من العلل» همان‌طور که شما در علت‌ها مي‌بينيد «ما يكون تأثيرها أكثريّاً لا دائميّاً» ملاحظه بفرماييد چه مثال‌هايي چقدر واقعاً واقعاً وهم و جزاف است.

مي‌گويد که الآن ميل به طبيعت و زمين اکثري است، چرا؟ چون گاهي اوقات مي‌بينيم که يک چيزي قسراً در خلاف جهت زمين دارد حرکت مي‌کند. همه چيز دارد به سمت زمين هبوط مي‌کند سقوط مي‌کند ولي اگر يک چيزي را شما قسراً فشار بدهيد مي‌بينيد که خلاف جهت زمين هبوط دارد حرکت مي‌کنند. پس نشان مي‌دهد که اين زمين جذبش اکثري است و نه دائمي. اگر دائمي بود هيچ چيزي نبايد به سمت بالا مي‌رفت.

 

پرسش: ...

پاسخ: حالا مي‌گويند ولو يک لحظه هم بالا برود اين نشان اين است که آن هبوط اکثري است و نه دائمي. ولو يک لحظه هم بالا برود نشان مي‌دهد که هبوط نسبت به زمين اکثري است و نه دائمي.

 

پرسش: ...

پاسخ: اگر معلول تامه شد اين نحوه ايجاب است. اينکه هيچ. نه، مي‌گويند که الآن چون اگر به ايجاب برسد آنها هراس دارند. چون آن ايجاب آنها را موجَب مي‌کند.

 

پرسش: اين را چه مي‌گويد که وصف علت يا وصف معلول اگر صورت بگيرد ...

پاسخ: اگر صورت بگيرد بله. اگر علت باشد بله. «کما تري من العلل ما يكون تأثيرها أكثريّاً لا دائميّاً كطبيعة الأرض في اقتضائها الهبوط»، طبيعت ارض اقتضاء مي‌کند چه چيزي را؟ هبوط را. اما به صورت اکثري و نه دائمي «مع ما قد يمنع» گاهي اوقات منع مي‌شود همين زمين «عنه» از اين اقتضاء «عندما يرمي إلي العِلو قسراً» وقتي که يک چيزي به سمت بالا پرت مي‌شود قسرا، ما مي‌بينيم که اين منع مي‌شود از اين اقتضاء. اين چه حرف واهي و هم جزافي است!

 

اين دو تا توهمي که از ناحيه اين متوهم‌ها آمده‌اند و مطرح شد. الآن مرحوم صدر المتألهين در مقام جواب از اين دو تا توهم است. توهم اول را الآن خوانديم توهم دوم را هم بعداً مي‌خوانيم جوابش را.

توهم اول اين بود چه بود آقايان؟ گفته بودند که برخي از وجودات سياله هستند که چه؟ که عدم براي آنها أولي است. مثل زمان، مثل حرکت، مثل أصوات. عدم براي آنها أولي است. کما اينکه براي برخي‌ها وجود أولي است مثل مفارقات و امثال ذلک. ايشان دارند اين سخن را ابطال مي‌کنند که يعني چه اصلاً عدم براي. ما اصلاً کاري به وجودات نداريم. ما به ماهيت اشياء داريم نگاه مي‌کنيم اين ماهيت حتي مثلاً مفهوم حرکت آيا وجود برايش أولي است يا نه؟ اصلاً معنا ندارد که بگوييم مفهوم حرکت وجود برايش أولي است يا عدم برايش أولي است. اين مفهوم نسبت به وجود و عدم «علي السواء» است تمام شد و رفت. آنکه از ناحيه علت برايش مي‌آيد آن مسئله است.

«و کلا القولين زور و اختلاق» هر دو توهم هر دو سخن حرف باطل و اختلاق است. اختلاق در مقابل خلقت است. خلقت يعني اينکه يک آفريدن طبيعي و درست که از ناحيه اما اختلاق يک تصنع است يک دروغ است که چيزي که خلقت درستي نداشته باشد مي‌شود اختلاق «و كلا القولين زُور و اختلاق»، يک حرف نادرستي است.

اما اولي. اشتباه و مغالطه اولي در چيست؟ «ففي الأوّل اشتباه بين قوة الوجود و ضعفه»، يک؛ «و بين أولويّته و لا أولويّته بالقياس إلي الماهيّة»، شما آمديد چکار کرديد؟ اينجا مغالطه‌اي که انجام داديد چه شده؟ آمديد گفتيد که بعضي از وجودات ضعيف هستند بعضي قوي هستند بسيار خوب! اين حرف درستي است. حالا که بعضي قوي هستند و بعضي ضعيف، ما بگوييم که آن موجوداتي که قوي هستند اولويت وجودي دارند و آنهايي که ضعيف‌اند اولويت عدمي دارند اين چه ربطي دارد؟ چون اين اولويت‌ها نسبت به اصل ذات که راهي ندارد. ما وجودات را تقسيم کرديم شما يک حرف حقي داريد و داريد اين حرف حق را به يک حرف باطلي مي‌چسبانيد. حرف حق چيست؟ که برخي از وجودات قوي هستند ما خودمان را مي‌گوييم که «الموجود إما بالقوه أو بالفعل» موجود بالفعل قوي است موجود بالقوه ضعيف است. اين ضعف و قوّت وجودي چه ربطي دارد به اينکه اينها اولويت وجودي يا اولويت عدمي پيدا بکنند. اينجا اين اشتباه شده است.

«ففي الأوّل» يعني توهم اول «اشتباه بين قوة الوجود و ضعفه»، و ضعف وجود از يک طرف، که اين درست است «و بين أولويّته و لا أولويّته بالقياس إلي الماهيّة»، شما بالقياس الي الماهية بخواهيد بگوييد که زمانيات اولويت عدم دارند مفارقات اولويت وجود دارند. چه ربطي دارد؟ زمانيات ضعيف هستند بله. مبدئات قوي هستند بله. اما چون ضعيف هستند ما بگوييم اولويت عدم دارند يا قوي هستند اولويت وجود دارند حرف باطلي است.

 

پرسش: ...

پاسخ: احسنتم! «و قد مرّ أنَّ لكلِّ شي‌ءٍ درجة من الوجود لايتعدّاها»، اين را قبلاً گفتيم که هر چيزي يک درجه‌اي از وجود را دارد «و قد مرّ أنَّ لکلِّ شيءٍ درجة من الوجود لا يتعدّاها» که از اين حد هم تعدي نمي‌کند هر موجودي درجه‌اي از وجود را دارد در همان حد است. وجود بالقوّه وجود بالفعل. وجود مادي وجود غير مادي. وجود سيال وجود ثابت. «و قد مرّ أنَّ لكلِّ شي‌ءٍ درجة من الوجود لايتعدّاها، و بعض الأشياء حظّه من الوجود آكد» بعضي‌ها حظّشان بيشتر است مفارقات حظّشان نسبت به وجود بيشتر است و ماديات يا سيالات نسبت به وجود حظّشان کمتر است. «و بعض الأشياء حظّه من الوجود آکد» اما «و بعضها بخلافه كالحركة و نظائرها»، مثل زمان مثل أصوات و امثال ذلک.

 

حالا اينجا آقا، اين قوت و ضعف درست اما چه ربطي به اين دارد که حالا که قوي است و ديگري ضعيف، بياييم بگوييم آنکه قوي است أولاي بالوجود است و آنکه ضعيف است أولاي بالعدم است؟ اين اولويت چه ربطي به اين دارد؟ «لا أنَّ الوجود أولي بها من العدم أو بالعكس» بگوييم که آن موجوداتي که حظّشان اکثر است أولاي به وجود هستند آن موجوداتي که حظّشان کمتر است أولاي به عدم هستند. «لا أنّ الوجود أولي بها من العدم أو بالعکس فاستقرار الأجزاء و بقاؤها ليس نحو وجود الموجود الغير القار، بل يمتنع ثبوته له»، مي‌فرمايند که استقرار اجزاء. ببينيد وجود ثابت استقرار دارد بقاء دارد. اما وجود سيال استقرار ندارد. «فاستقرار الأجزاء و بقاؤها ليس نحو وجود الموجود الغير القار» آقا، يک موجود قار داريم و يک موجود غير قار. غير قار مثل زمان. اين غير قار نه يعني اينکه استقرار اجزاء و بقائش با عين خودش باشد و الا مي‌شود ساکن. مي‌شود ساکن.

«فاستقرار الأجزاء و بقاؤها ليس نحو وجود الموجود الغير القار» نحوه وجودش که نيست. «بل يمتنع ثبوته له» اينکه استقرار بکند و بقاء پيدا بکند ممتنع است براي وجود غير قار. چرا؟ چون اگر استقرار اجزاء داشته باشد بقاء اجزاء داشته باشد لازمه‌اش چيست؟ لازمه‌اش اين است که اين ساکن بشود. در حالي که سيال است و متحرک است. «فاستقرار الأجزاء و بقاؤها ليس نحو وجود الموجود الغير القار بل يمتنع ثوبته» استقرار و بقاء براي وجود غير قار.

حالا اين جواب قطعي را اينجا دارند مي‌گويند «و كلامنا في مطلق الوجود الممكن لماهيّة ما»، شما کاري به وجود چرا داريد اصلاً؟ چرا وجودش قوي است وجودش ضعيف است وجودش مستقر است وجودش غير مستقر است چکار داريد شما؟ آنکه ما داريم بحث مي‌کنيم راجع به ممکن بالذات داريم بحث مي‌کنيم؟ «ماهية ما با قطع نظر از وجود و عدم آيا وجود برايش اولويت دارد يا عدم برايش اولويت دارد؟ ربطي به اولويت وجود و عدم براي ماهيت ندارد. اين ماهيت نسبت به وجود و عدم علي السواء است. نه اولويت وجودي و نه اولويت عدمي.

«و کلامنا في مطلق الوجود الممکن لماهية ما» ما چگونه وصف مي‌کنيم؟ مي‌فرمايد که «فإنَّ ما بالقياس إليه يعتبر طباع الإمكان الذاتي»، آن وقتي که ما داريم مي‌سنجيم به وجود و عدم، طبيعت يک موجود ممکن بالذات را داريم بررسي مي‌کنيم. ملاک ما چيست؟ طبيعت يک ممکن بالذات است. طبيعت ممکن بالذات نسبت به وجود و عدم هيچ تفاوتي ندارد همه‌شان يکسان هستند. «فإنّ ما بالقياس إليه» آن چيزي که بالقياس به آن ممکن است چيست؟ «يعتبر طباع الإمکان الذاتي».

«فإنّ ما بالقياس إليه يعتبر طباع الإمکان الذاتي، إنّما هو مطلق الوجود و مطلق العدم» ما داريم نگاه مي‌کنيم اصلاً بحث اولويت اينجا مطرح نيست وجودش هم مي‌خواهد قوي باشد يا ضعيف باشد کاري به آن هم نداريم ما. نه اولويت از ناحيه علت را کار داريم نه وجود و عدم بالنسبه به وجود معلول کار داريم. ما فقط به طبيعت اين ماهيت داريم نگاه مي‌کنيم. «فامتناع نحو خاص منهما لا يخرج الشي‌ء عن الإمكان الذاتي» اگر حالا آمد و يک امتناعي از ناحيه علت آمد اما ربطي به آن ماهيتش ندارد ولو هم يک علتي ممنوع باشد از ايجاد فرضاً مانعي وجود داشته باشد، اين دليل نمي‌شود که ما طبيعت ماهيت را رها بکنيم. بحث ما راجع به طبيعت ماهيت است که ماهيت بالنسبه به وجود و عدم آيا ذاتاً يک گرايشي دارد يا ندارد؟ «فامتناع نحو خاص منهما» از وجود و عدم «لا يخرج الشيء عن الإمکان الذاتي المستلزم» آنچه که ما دنبالش هستيم چيست؟ «المستلزم لتساوي نسبة طبيعتي الوجود و العدم إلي ذلك الشي‌ء» آنکه ما دنبالش هستيم اين است که وجود و عدم نسبت به طبيعت يک شيء «علي السواء» است همين. ما اولويتي نداريم. وجود يک شيئي قوي است مبدئات يا وجود يک شيئي ضعيف است مثل زمانيات چه ربطي به ماهيت دارد؟ ما بحثمان راجع چيست؟ بحث ما راجع به ماهيتي است که ممکن بالذات است. آيا اين ماهيت ممکن بالذات اولويتي نسبت به وجود و عدم دارد يا ندارد؟ پس فرمايش جناب صدر المتألهين را ملاحظه بفرماييد چيست؟

اين است که ما يک قوت و ضعف داريم يک اولويت و عدم اولويت. قوّت و ضعف وجودات به حق اما اولويت و عدم اولويت ناحق است. «و كلٌّ من الاستمرار[1] و عدمه» استمرار يعني همان زمانيات. «متساويا النسبة بالقياس إلي ذات كلّ أمر غير قارّ»، هر امر غير قاري مثل زمان، مثل حرکت، مثل أصوات اينها غير قار هستند. اينها نسبت به وجود و عدم چگونه هستند؟ يکسان هستند. «و کلّ من الاستمرار و عدمه متساويا النسبة بالقياس إلي ذات کلّ أمر غير قارّ» ذات هر امر غير قارّي را شما بررسي کنيد مي‌بينيد که متساوي النسبه به وجود و عدم هستند.

 

پرسش: زمان و أصوات درست است حرکت چه مي‌شود؟

پاسخ: حرکت هم يک امري در لحظه است وجود که ندارد، چون زمان مقدار حرکت است. ببينيد زمان مقدار حرکت است همانطوري که حرکت سيال است زمان هم سيال است. «و کلّ من الاستمرار و عدمه متساويا النسبة بالقياس الي ذات کلّ أمر غير قارّ. و تخصيص كلّ واحد منهما بالوقوع يحتاج إلي مرجّح خارج»، آيا زمان موجود است يا زمان معدوم است؟ آيا حرکت موجود است يا معدوم است؟ آيا صوت موجود است يا معدوم است؟ اينها ربطي به علت دارد ربطي به ذاتش ندارد. اگر علتش وجود داشت زمان موجود است. اگر علتش وجود نداشت زمان موجود نيست ربطي به اين تحليل بين وجود و ماهيت که ماهيت يک حکمي دارد و وجود يک حکمي ديگر دارد اين را بايد کاملاً ما داشته باشيم تا گرفتار اين مغالطه نشويم اين مغالطه آمده گفته که وجود قوي و ضعيف دارد چون وجود قوي و ضعيف دارد پس آن وجود قوي أولي بالوجود است و آن وجود ضعيف اولي بالعدم است. اين هر دو سخن باهم کنار هم است. لذا فرمودند که اين يک مغالطه است که حالا مغالطه دوم را جلسه بعد بخواهيم بخوانيم اين به گونه ديگري است. ولي اين يک مغالطه است اين يک اشتباه است که قوّت و ضعف وجودات را به اولويت و عدم اولويت بخواهيم برگردانيم.

 

پرسش: ...

پاسخ: «و تخصيص کل واحد منهما» منهما يعني کدام؟ يعني وجود و عدم. «تخصيص کل واحد من الوجود و العدم بالوقوع» که يکي أولي بالعدم است يکي أولي بالوجود «يحتاج إلي مرجّح خارج» ما از ناحيه ذات نمي‌توانيم اولويت به وجود يا اولويت عدم را درست بکنيم «من غير أولوية أحدهما بحسب الماهيّة من الآخر. فماهيّة الحركة و أشباهها من الطبائع الغير القارة إذا قيست إلي وجودها التجدّدي و رفعها، كان لها مجرّد القابليّة» که زمان هم گذشته إن‌شاءالله براي جلسه بعد.


[1] ـ أي الوجود المارّ المتجدّد وعدم هذا الوجود؛ لأنّ كلّ ممكن له وجود خاص، ونسبة هذا الوجود الخاص وعدمه بالقياس إلي ماهيّة ذلك الممكن سواء.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo