درس اسفار استاد مرتضی جوادی آملی
1402/09/15
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: فلسفه / المنهج الثانی/ فصل 10/ «اشارات»
«فصل 11 في أنّ الممكن علي أي وجه يكون مستلزماً للممتنع بالذات» همانطور که مستحضر هستيد بعد از بحث مواد ثلاث و معاني که براي هر کدام از اينها هست ممکن بالذات واجب الذات ممتنع بالذات و مسائلي که مخصوصاً در ارتباط با امکان وجود داشت معناي امکان آيا سلبي است يا ايجابي است به نحو موجبه سالبة المحمول است يا موجبه معدولة المحمول و نظاير آن و آيا اينکه يکي از مسائل مهمي هم که گذرانديم اين بود که آيا از اين مواد ثلاث که هر کدام به سه قسم تقسيم ميشد، واجب بالذات واجب بالغير واجب بالقياس، ممتنع بالذات ممتنع بالغير ممتنع بالقياس ممکن بالذات ممکن بالغير ممکن بالقياس از اين نُه قسم آيا چند قسم از آنها حقيقت دارند تحقق دارند و چند قسمت ندارند؟ که فرمودند هشت قسم از اين نُه قسم محقق است يک قسم که ممکن بالذات و ممکن بالغير است محقق نيست و محال است.
مسائلي از اين دست را گذراندند و وارد فصل دهم شدند. در فصل دهم خواص ممکن بالذات را ذکر فرمودند دو خاصيت عام و کلي را فرمودند يکي اينکه «کل ممکن مرکّب»، يک؛ که طبعاً احدي و بسيط نيست و «کلّ ممکن له شريک» که واحد و «لا شريک له» نيست در کنارش هم استطراداً اين حکم و اين گزاره تثبيت شد که هر مرکّبي هم ممکن است که اين عرض شد که اين استطرادي است وگرنه در متن اين عنوان که خواص ممکن بالذات دارد شمرده ميشود اين از خواص ممکن بالذات نيست.
در فصل يازدهم به يک نوعي تکميل و تتميمي نسبت به مسئله دهم است و يک نوعي هم خارج است. چرا اين بحث را يعني فصل يازدهم را خارج ذکر کردند؟ به جهت اينکه گرچه اين حکم براي ممکن بالذات است اما قاعده کلي نيست که هر ممکن بالذاتي ممکن است که با ممتنع بالذات مسلتزم باشد لازم داشته باشد. چون اين بحث جاي گفتگو دارد برخي مخالف هستند برخي موافق هستند و در عين حال به صورت قاعده کلي هم نيست به صورت جداگانه ذکر کردند در فصل يازدهم که «في أن الممکن علي أي وجه يکون مستلزماً للممتنع بالذات».
بنابراين اين ميخواهد بگويد اين يک قاعده کلي نيست که هر ممکن بالذاتي مستلزم با يک ممتنع بالذاتي است. اينجور قاعده کلي نيست امکان دارد که برخي از ممکنات با امر ممتنع بالذات مستلزم باشد لازم داشته باشد. اين بحث نياز به بيان چند تا مبدأ تصوري دارد که يک مقداري اين عبارتها چون نزديک به هم هستند ما نياز داريم که اينها را به لحاظ تصوري قبلاً تصوري کنيم يعني مبادي تصوري بحث.
پرسش: ممکن بالذات با ممتنع بالذات جمع نميشود.
پاسخ: جمع نميشود آيا مستلزم هست يا نيست؟ حالا ببينيم!
پرسش: ...
پاسخ: به ظاهر همينطور است حالا اتفاقاً مرحوم صدر المتألهين ميفرمايند آنهايي که به هر حال آن عمق لازم را در بحث ندارند ميگويند که ممکن با ممتنع بالذات لزومي ندارد لزومي پيدا نميشود اما ما وقتي دقت بکنيم اين راه امکان دارد.
اجازه بدهيد که ما اول بحث را به لحاظ تصوري تنقيح بکنيم که مرادمان چيست؟ ممکن بالذات يعني چه؟ ممتنع بالذات يعني چه؟ امکان ذاتي چيست؟ امکان وقوعي چيست؟ امتناع ذاتي چيست؟ امتناع وقوعي چيست؟ اينها را که يک مقدار به لحاظ تصوري ما باهم مرور بکنيم براي ورود به بحث آماده ميشويم. واقعاً اينکه ميگويند مبادي بحث و مبادي تصديقي بحث اگر انصافاً کسي ميخواهد يک تدريس بکند اول نگاه بکند که اين مبادي تصوري برخي از الفاظ است که مثلاً ممکن بالذات، ممتنع بالذات، امکان وقوعي، امکان ذاتي، اينها اگر خوب باز بشود منقّح بشود ما ميتوانيم اين گزاره را راجع به آن صحبت بکنيم و اگرنه نه!
ممکن بالذات معنايش روشن است براساس آنچه ملاحظه فرموديد تحقيق شد يعني آن ماهيت اگر نسبت به وجود و عدم نه وجود برايش ضرورت داشت و نه عدم برايش ضرورت داشت آن را ميگوييم ممکن بالذات. پس ممکن بالذات آن ماهيتي است که نسبت به وجود و عدم هيچ کدام براي او ضرورت نداشته باشند در مقام واجب بالذات آن حقيقتي است که وجود براي او ضرورت داشته باشد و ممتنع بالذات آن حقيقتي است که عدم برايش ضرورت داشته باشد اينها قبلاً گذشت حالا يک بار ديگر آن دو تا منفصله را ما مرور بکنيم روشن بشود.
ميگوييم هر ماهيتي وجود براي آن ماهيت يا ضرورت دارد يا نه. اگر وجود ضرورت داشت ميشود واجب الذات. اگر ضرورت نداشت يا عدم ضرورت دارد يا نه که اگر عدم ضرورت دارد که ميشود ممتنع بالذات و اگر نه وجود ضرورت داشت و نه عدم، ميشود ممکن بالذات. پس بنابراين ممکن بالذات يا امکان ذاتي يعني اينکه نه وجود ضرورت دارد و نه عدم. اين يکي از مبادي تصوري بحث است.
مبدأ ديگري تصوري بحث اين است که ما امکان ذاتي را با امکان وقوعي بخواهيم ملاحظه بکنيم. امکان ذاتي يعني چه؟ امکان وقوعي يعني چه؟ امکان ذاتي يعني بالنسبه به ذات يک شيء به ذات يک ماهيت نه وجود برايش ضرورت دارد و نه عدم برايش ضرورت دارد. اين امکان ذاتي. اما امکان وقوعي يعني چه؟ يعني به لحاظ ذات محذوري ندارد. به لحاظ ذات اينجور نيست که وجود براي او ضرورت داشته باشد يا عدم برايش ضرورت داشته باشد. امکان وقوعي يعني بعد از اينکه امکان ذاتي برايش بود اين ممکن است که واقع بشود چرا؟ چون بعضي از ممکنات بالذات هستند که ممتنع بالوقوع هستند يعني امکان ذاتي دارند اما امکان وقوعي ندارند. پس امکان وقوعي به ذات کار ندارد به وجود کار دارد. امکان وقوعي ميگويد که در مرتبه ذات ممکن است که يک شيئي موجود باشد ممکن است که معدوم باشد. ولي امتناع وقوعي يعني اينکه ممکن است يک چيزي ذاتاً امکان داشته باشد ممکن باشد ولي در مقام تحقق و وقوع و وجود مانعي باشد و نتواند تحقق پيدا بکند.
پرسش: ...
پاسخ: حالا بايد مثالهايش را باز توجه کنيم. اصلاً تصور را داشته باشيم که تصور اينها چيست. پس ما يک امکان ذاتي داريم يک امکان وقوعي. يک امکان ذاتي داريم يک امتناع وقوعي که در مورد «ما نحن فيه» به اين مخصوصاً مبدأ تصوري نياز داريم که بگوييم ممکن است يک چيزي در مقام ممکن باشد ولي در مقام وقوع ممتنع باشد. خلطي که اينجا اتفاق افتاده خلط بين امکان ذاتي است و امتناع وقوعي. ممکن است که يک شيئي امکان وقوعي نداشته باشد ممتنع باشد به لحاظ وقوعي اما در مقام ذات امکان داشته باشد. اينها مسائلي است که به مبادي تصوري بحث برميگردد و ممکن است موارد ديگري هم باشد که آدم شايد در خلال توضيح بدهد ولي فرض مسئله بايد براي ما کاملاً محرز باشد که ما در مقام گزاره و مقام قضيه و حکم بايد ببينيم موضوع کدام است و محمول کدام است.
نکته توضيحي ديگر اين است که اين فصل در باب ممکن بالذات و خواص ممکن بالذات دارد بحث ميکند و لکن چون به صورت قاعده کليه مثل فصل دهم نيست جدا شده است. فصل دهم چه بود؟ «کل ممکن مرکب، کل ممکن متعدد له شريک» اما در اينجا ميگويند به تعبيري هر ممکني نه، بلکه ممکن ممکن است در يک وجهي مستلزم با ممتنع بالذات باشد پس اين هم از خواص ممکن محسوب ميشود و چون از خواص ممکن محسوب ميشود ادامه اين فصل دهم دارد ذکر ميشود. عنوان را ملاحظه بفرماييد: «فصل 11 في أنّ الممكن علي أي وجه يكون مستلزماً للممتنع بالذات» اگر ما ممکن را چگونه فرض بکنيم ممکن است که با ممتنع بالذات مستلزم باشد و لازم داشته باشد؟ مستلزم يعني لازم داشته باشد. در چه فرضي برخيها همانطور که الآن آقا اشاره فرمودند به صورت کلي گفتند که مگر ممکن است امکان ندارد اگر چيزي با يک ممتنع بالذات بخواهد ارتباط داشته باشد اصلاً خودش نبايد وجود داشته باشد چون مستلزم امر ممتنع بالذات است. مستلزم امر ممتنع بالذات لزوماً بايد خودش هم ممتنع بالذات باشد. ايشان ميفرمايند که آيا مستلزم يک ممتنع بالذات لزوماً بايد ممتنع بالوقوع باشد يا ممتنع بالذات باشد. ممکن است ممکن بالذات باشد ولي امتناع وقوعي داشته باشد که الآن بحثمان در ارتباط با اين است.
پس هر چه بيشتر ما راجع به تحرير محل بحث و موضوع بحث کار بکنيم و فکرمان را به اين موضوع برسانيم در مقام تصديق و اين حکم راحتتر هستيم.
پرسش: اشاره کرديد به اين قضيه که ميتواند ممکن بالذات باشد ولي امکان وقوعي برايش اتفاق بيفتد آنجايي که در مورد طبيعت صحبت کرديد که افراد متعدد داشته باشد.
پاسخ: با ممتنع بالذات نگفتيم.
پرسش: با امتناع وقوعي.
پاسخ: بله، با ممتنع بالذات آيا جمع ميشود يا نه؟ آن مباحثي که ما در فصل نُه گذرانديم در ارتباط با آن نُه جهت و تحقق آنها، آنها هم خيلي کمک ميکند اما اينجا الآن يک تصور داريم و آن تصور نهايي اين است که آيا اگر چيزي مستلزم ممتنع بالذات شد لزوماً خودش هم بايد ممتنع بالذات باشد يا ميتواند ممکن بالذات باشد ولي امتناع وقوعي داشته باشد اين بحثي است که ما اينجا داريم پس إنشاءالله اگر خود موضوع بحث منقّح شد ميرويم به سراغ ادعاها ادله و اقوالي که در اين مسئله مطرح است.
اجازه بدهيد اين فراز اول را که ناظر به همين اصل عنوان بحث هست را بخوانيم بعد دليل مخالفين را و بعد دليل مثبتين را.
«فصل 11 في أنّ الممكن علي أي وجه» يعني ممکن بالذات در چه صورتي «يكون» اين ممکن بالذات «مستلزماً للممتنع بالذات» ايشان الآن با اين به تعبيري جهتگيري و سوگيري که کرده در عنوان بحث ميخواهد بگويد که ممکن بالذات ميتواند مستلزم ممتنع بالذات باشد اين عبارت را دقت کنيد «في أن الممکن علي أي وجه يکون مستلزماً للمتنع بالذات» اين به تعبير امروزيها سوگيري است جهت دارد ميگيرد که ممکن بالذات ميتواند مستلزم يک امر ممتنع بالذات باشد.
«إنّ كثيراً من المشتغلين بالبحث» يعني عمده کساني که در امور فلسفي بحث ميکنند و مشغول بحث هستند اما «من غير تعمّق في الفكر و النظر يحيلون» محال ميشمارند «الملازمة بين الممكن» بالذات «و الممتنع» بالذات. محال ميدانند که ممکن نيست که يک ممکن بالذاتي مستلزم يک ممتنع بالذات باشد. به صورت يک قاعده کلي ميگويند که «و يحكمون» حکم ميکنند که «أنّ كلّ ما يستلزم وقوعه في نفس الأمر ممتنعاً ذاتيّاً فهو مستحيل بالذات» اين را آقايان به صورت کلي ميگويند هر چيزي که مستلزم ممتنع بالذات هست خودش هم بايد ممتنع بالذات باشد محال است که خودش بخواهد ممکن بالذات باشد. «و يحکمون» اين آقايان حکم ميکنند که «أن کل ما يستلزم وقوعه في نفس الأمر ممتناعاً ذاتياً» هر چيزي که لازم داشته باشد يک ممتنع ذاتي را حتماً خودش هم مستحيل الذات است.
پرسش: معنا ندارد يک چيزي که ممتنع بالذات است مستلزم ممتنع بالذات ديگري باشد. خودش ذاتاً ممتنع است.
پاسخ: نه، ما ميگوييم ممکن است. آنها ميگويند بله، چون اين حرف را براي چه ميزنند در مقابل؟ چون عدهاي ميگويند که اگر چيزي مستلزم ممتنع بالذات بود لزومي ندارد که خودش هم ممتنع بالذات باشد بلکه ممکن بالذات باشد و لذا اين حکم در مقابل آنها داده شده است. «و يحکمون ان کل ما يستلزم وقوعه في نفس الأمر ممتنعاً ذاتياً فهو مستحيل بالذات».
اما دليل آنها چيست؟ «و بنوا ذلك» دليل آنهاست. دليلي که آنها مطرح ميکنند اين است که شما وقتي به تلازم نگاه ميکنيد در قاعده تلازم انفکاک بين ملزوم و لازم محال است. نميشود که تلازم باشد و اقتضاي تلازم، ملزوم و لازم باشد، ملزوم باشد لازم نباشد يا لازم باشد ملزوم نباشد. پس استدلال و برهاني که اين آقاياني که محال ميشمارند امري را که مستلزم ممتنع بالذات حتماً ميگويند که بايد ممتنع باشد دليلشان چيست؟ دليلشان اين است که انفکاک معلول از علت يا انفکاک ملزوم از لازم محال است. باز هم ميخواهيم باهم بحث بکنيم يک مقداري به لحاظ ذهني نزديک بشويم تا اين تصور خوب به ذهن برسد در ذهن حاصل بشود.
ميگويند که به صورت قياس، کتاب قياس نکرده ما ميخواهيم به صورت قياس در بياوريم؛ ميگويند که انفکاک ملزوم از لازم محال است، اگر امري مستلزم ممتنع بالذات بود اگر خودش بخواهد ممکن باشد يلزم انفکاک ملزوم از لازم «و التالي باطل فالمقدم مثله». به صورت قياس در ميآوريم.
يک بار ديگر برعکس بگوييم به قول آقايان مهندسي معکوس بکنيم ميگوييم که اگر يک امري مستلزم ممتنع بالذات باشد آن امر بخواهد ممکن بالذات باشد يلزم انفاک معلول از علتش باشد يا انفکاک از لازمش. «و التالي باطل فالمقدم مثله» تمام برهانشان در همين است. ميگويند که اگر بنا باشد يک امري مستلزم ممتنع بالذات باشد خودش ممکن بالذات باشد يلزم که لازم باشد ملزوم نباشد يا ملزوم باشد لازم نباشد. در حالي که انفکاک ملزوم از لازم محال است پس بنابراين امتناع اين امر ممکن نيست بايستي که ممتنع باشد.
پرسش: ...
پاسخ: الآن لازم مساوي را داريم بحث ميکنيم الآن نسبت بين ممکن بالذات يا واجب يا ممتنع بالذات را اگر داريم لحاظ ميکنيم لازم مساوي را داريم لحاظ ميکنيم. در عين حال حتي اگر ببينيد ملزوم با لازمش خواه لازم اعم باشد خواه اگر ملزوم نبود مثلاً فرض بفرماييد حرارت هم از آتش هست هم از آفتاب، ملزوم ما اينجا آتش است. اگر گفتيم اين ملزوم نيست آن حرارتي که از آتش و نار است قطعاً نيست، چون انفکاک ملزوم از لازم پيش ميآيد. اما آن حرارتي که از خورشيد دارد ميآيد، اين را کاري نداريم اين ملزوم و لازمي که باهم ارتباط دارند در حقيقت هست. اين استدلالشان را هم بخوانيم.
اين را چگونه ميگويند «و بنو ذلک» يعني اين آقاياني که اين فاعل «بنو» همين مشتغلين به اينهاست مشتغلين به بحث است «و بنو ذلک» قاعدهشان چيست؟ به چه دليلي اگر امري مستلزم يک امر ممتنع بالذات شد خودش هم لزوماً بايد ممتنع بالذات باشد به چه دليلي؟ «و بنو ذلک علي أنّ إمكان الملزوم بدون إمكان اللازم يستلزم إمكان الملزوم بدون اللازم»، يعني اين يستلزم چه چيزي را؟ انفکاک معلول از علت يا انفکاک ملزوم از لازم. اين عبارتها را خواستيم که چون عباتها را نسبتاً پيچيده ميرسيم خواستيم اين توضيحات را يک مقدار تنقيحي باشد و به عبارتي مرحوم صدر المتألهين دارند که «توضيح فيه تنقيح» يعني توضيح هست در عين حال منقح ميکند.
الآن دو تا عبارت عين هم است فرمودند «و بنو ذلک علي أن إمکان الملزوم بدون امکان اللازم يستلزم امکان الملزوم بدون اللازم» اين يعني چه؟ ما در خارج ميگوييم يک نار داريم يک حرارت، نار ملزوم است حرارت لازم است بين نار و حرارت هم تلازم برقرار است اگر ملزوم نبود لازم هم نيست اگر لازم نبود ملزوم هم نيست و اگر بنا باشد که ملزوم نباشد لازم باشد يا لازم نباشد ملزوم باشد انفکاک بين ملزوم و لازم ميآيد و التالي محال فالمقدم مثله. اينجوري گفتند.
استدلال اين آقايان برچه اساسي است؟ که در حقيقت براساس همين قاعده کلي که اگر اينجوري ميگويند به صورت قياس استثنايي، اگر امري ممکن بالذات باشد مستلزم ممتنع بالذات باشد يلزم انفکاک معلول از علتش و التالي باطل فالمقدم مثله. اينجوري به صورت قياس دربياوريم چون اگر به صورت قياس در نيايد خيلي روشن به ذهن نميآيد قياس اين است اگر يک ممکن بالذاتي مستلزم يک امر ممتنع بالذات باشد «يلزم انفکاک الملزوم عن لازمه و التالي باطل فالمقدم مثله». فالمقدم مثله يعني چه؟ يعني ما ممکن بالذات طبعاً نخواهيم داشت اگر يک چيزي مستلزم ممتنع بالذات است خودش هم بايد ممتنع بالذات باشد اين مطلب ادعا دليل و همه چيزهايي که آقايان ملاحظه ميفرماييد.
مقام ثالث بحث يعني بعد از طرح ادعا و طرح قول مخالف مرحوم صدر المتألهين ميفرمايند به صورت خيلي اجمال به قول آقايان سرانگشتي و با اشاره بيان، دو تا نقض مطرح ميکنند که ما مواردي داريم نقض يعني اينکه شما آن قاعده کليتان اگر بخواهد باشد پس اينجا هم بايد آن قاعده کلي باشد و چون نيست پس معلوم است که آن قاعده شما کلي نخواهد بود.
يک مورد نقض اين است که چه فرقي که بين واجب بالذات و ممتنع بالذات که نيست ما يک ممکن بالذاتي را با واجب بالذات مقايسه ميکنيم. اگر يک چيزي واجب بالذات شد اين معنايش اين نيست لزوماً اين امر مرتبط بايد واجب باشد چه بسا ممکن باشد وقتي ما معلول را با واجب سنجيديم واجب بالذات، واجب بالذات است. در مرتبه خودش واجب بالذات است ولي امکان عالم که نفي نميشود امکان عالم با اينکه عالم لازم است واجب ملزوم است واجب در سطح خودش در رتبه خودش واجب بالذات است و در عين حالي که در رتبه خودش در عين حالي که در رتبه خودش واجب بالذات است عالم وجود ندارد عالم هنوز تحقق پيدا نکرده است ولي ممکن بالذات است پس ميتواند يک ممکن بالذاتي مستلزم يک واجب بالذات باشد و بالعکس اگر يک واجب بالذاتي مثل واجب سبحانه و تعالي نسبت به عالم آن لازم دارد اين عالم را. اما در رتبه واجب بالذات که عالم وجود ندارد. پس در رتبه واجب بالذات ميشود امري ممکن بالذات باشد و مستلزم باشد البته اين استلزام در رتبه نيست. حالا ببينيم آنچه که ايشان فرمودند برويم و ببينيم آيا واقعاً فرمايش جناب صدر المتألهين تام هست يا نيست؟ بعد از اشارات و امثال ذلک.
دو تا نقض گرفتند يکي نقض در ارتباط با واجب و ممکن، يکي هم در ارتباط با هر علتي با هر معلولي.
پرسش: آيا ممتنع بالذات با عدم مساوي است؟
پاسخ: ممتنع بالذات با عدم مساوي است بله. مثل اجتماع نقضين است. الآن اجتماع نقيضين ممتنع بالذات است يا شريک البارئ ممتنع بالذات است يعني معدوم است وجود ندارد.
پرسش: عدم پايينتر از ممتنع بالذات نيست.
پاسخ: نه، ميگوييم اجتماع النقضين معدومٌ. شريک البارئ معدومٌ.
پرسش: ممتنع بالذات اصلاً ممتنع بالذات منتها عدم ممکن است منجر به وجود بشود.
پاسخ: نه، عدم که منجر به وجود نميشود.
پرسش: ...
پاسخ: اگر عدم مطلق باشد عدم مطلق مترادف با آن است. «و هو يصادم الملازمة بينهما. و هذا لو صحّ» جناب صدر المتألهين ميفرمايند اگر اين مطلبي که اينها ميگويند صحيح باشد پس نبايد در اين مورد باشد اين به صورت نقض اينجوري ميگوييم که اگر اين مطلب صحيح باشد پس در اين مورد نبايد اينطوري باشد حالا که در اين مورد هست پس اين است که اين مطلب صحيح نيست. «و هذا لو صحّ» که آقايان مشتغلين به بحث مطرح ميکنند اگر اين سخن درست باشد «لاستوجب نفي الملازمة بين الواجب و الممكن» ملازمه بين واجب و ممکن هم از بين خواهد رفت. يعني چه؟ اولاً آقايان لطفاً براي اينکه بحث يک مقداري چيز بشود، ممکن است شما بفرماييد که ما الآن بحث واجب را نداريم. ما بحث ممکن بالذات و ممتنع بالذات را داريم. بحث واجب بالذات را که نداريم. ايشان اولاً اين مقدمه مطويه است اين را ما بايد بيان بکنيم مقدمه البته از بيان تصوري بحث است که بحث در ارتباط يک امر ممکن با يک امر ضروري است حالا اين ضروري يا واجب باشد که وجود ضرورت دارد يا ممتنع بالذات باشد که عدم ضرورت دارد ما الآن ميخواهيم نسبت يک ممکن بالذات را با يک امر ضروري اعم از وجوب که ضرورت وجود است يا ممتنع بالذات که ضرورت عدم هست بسنجيم.
پس بنابراين الآن اگر نقض کرديم که واجب و ممکن شما متوجه باشيد که از مدار بحث خارج نشديم. چون مدار بحث کليتش اين است که نسبت ممکن بالذات با يک امر ضروري بالذات مورد بحث ميشود. آن ضروري بالذات اگر عدم باشد يعني ممتنع بالذات ميشود اگر وجود باشد ميشود واجب بالذات.
پرسش: ممکن بالذات ممکن بالذات است چه ربطي به واجب بالذات دارد؟ چه ربطي به ممتنع بالذات دارد؟
پاسخ: حالا من سؤال مصداقي بکنم الآن عالم ممکن بالذات نيست؟ چه ربطي به واجب بالذات دارد؟
پرسش: ...
پاسخ: ما ميخواهيم استلزام را بيابيم. آقا سيد هم دنبال آن ابهام است درست است. الآن عالم ما مفهومي بحث نکنيم مصداقي بحث کنيم عالم ممکن بالذات است واجب سبحانه و تعالي واجب بالذات است. آيا اين ممکن با آن واجب استلزامي ندارند؟ به همان ميزاني که نسبت ممکن با واجب بالذات ميتواند استلزام و تلازم باشد به همان نسبت هم ممکن است که برخي از ممکنات نسبت به ممتنع بالذات هم چنين رابطهاي داشته باشند اين بحث حتي الآن جناب صدر المتألهين از مرحوم ميرداماد استاد خودشان و همچنين از محقق طوسي که ايشان تعبير خيلي بلندي راجع به محقق طوسي دارند «و يقرب منه في الوهن کلام المحقق الطوسي و الحکيم القدوسي» اين تصوري که الآن شما بيان کرديد يک تصوري است که ذهنها به آن مشغول بوده هم در مقام استاد خودش مرحوم ميرداماد چنين حرفي زده و هم در مقام حکيمي و محققي همانند محقق طوسي اين حرف زده شده که چه؟ که اينها گفتند اگر امري مستلزم يک امر ممتنع بالذات شد بايد خودش هم ممتنع بالذات باشد. اگر يک امري مستلزم واجب الذات شد بايد خودش هم واجب بالذات باشد. اينجوري است. در حالي که اينها اينطور نيست.
«و هذا» وارد دو تا نقض ميشويم که از ناحيه مرحوم ملاصدرا به اين قاعده ميشود «لو صحّ» يعني اين قاعده اگر درست باشد پس بايد در مورد واجب و ممکن هم باشد «لو صحّ لو استوجب» موجب ميشود «نفي الملازمة بين الواجب و اللممکن» اين يک نقض. نقض ديگر اين است که «بل لو استوجب نفي الملازمة بين كلّ علّة موجبة مع معلولها»؛ چرا؟ «لأنّ العلّة قد تجب حيث لم يكن المعلول واجباً، سواءاً كان الوجوب من الذات أو من الغير كما سنحقّق» الآن البته اما اين نکته را داريم که من بايد اين را بيشتر توضيح بدهم تا سر مسئله باز بشود که آيا فرمايش صدر المتألهين درست است يا کامل است يا نه؟
ما يک مستلزم بالفعل داريم يک مستلزم بالقوه. اگر مستلزم بالقوه باشد شايد فرمايش شما درست باشد اما در مقام مستلزم بالفعل چگونه است که حالا راجع به آن صحبت ميکنيم. ببينيد ميخواهيم بگوييم که اول فرمايش مرحوم صدر المتألهين باز بشود نقاط نقضش را مشخص بشود بعد راجع به مطلب ايشان حرف ميزنيم. ايشان چه گفته؟ گفته که آيا بين ممکن و واجب تلازمي نيست؟ تلازم هست. در حالي که واجب، واجب الذات است و عالم ممکن بالذات خواهد بود پس ما تلازم داريم. اين معنايش اين نيست که اگر يک چيزي مستلزم يک واجب بالذات يا مستلزم ممتنع بالذات باشد خودش هم ممتنع بالذات باشد. چه بسا ممکن بالذات باشد اما مشکل در امکان وقوعياش است واقع نشده است درست است چون هنوز علت در رتبه علت هست و معلول در رتبه علت وجود ندارد، اينجا در حد امکان بالذات ميماند تا از ناحيه علت اين ايجاب و افاضه بشود آن وقت اين از امکان ذاتي استفاده ميکند ميآيد و واقع ميشود.
اين دو مورد نقض را ملاحظه بفرماييد «هذا لو صح لو استوجب» اگر اين درست باشد موجب ميشود چه چيزي را؟ يک: «نفي الملازمه بين الواجب و الممکن» اين يک نقض. دو: «بل نفي الملازمة بين کل علة موجبة مع معلولها» چرا؟ چون ما علت داريم که واجب بالذات است ولي معلولش ممکن بالذات است. «لأن العلة قد تجب حيث لم يکن المعلول واجبا» که اينجا معلول واجب بالغير منظورش است. «سواء کان الوجوب من الذات» که اين وجوبي که براي معلول است يا وجوب ذاتي ميشود يا وجوب غيري ميشود. بالاخره بايد وجود داشته باشد. نتيجه اينکه در دو مورد که اينها شبيه هم هستند يک نقض، نقض ممکن با واجب است نقض دوم راجع به علت و معلول است که اين دو تا بايد وضعش مشخص بشود. حالا اگر ابهامي هست إنشاءالله بس باشد.
پرسش: ...
پاسخ: آن هم هست اين هم هست.
پرسش: ...
پاسخ: ما براي اينکه با حکم جلو برويم از اين طرف بگوييم که اگر لازم باشد که بين ممکن بالذات و ممتنع بالذات تلازم نباشد بين واجب و ممکن هم نبايد تلازم باشد. يا بين علت و معلول نبايد تلازم باشد.
دوستان متشکر هستيم سلامت باشيد خدا تأييد کند همه شما آقايان را.