< فهرست دروس

درس اسفار استاد مرتضی جوادی آملی

1402/08/08

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: الحکمة المتعالية فی الأسفار العقلية الأربعة (الملا صدرا)

 

سلام عرض مي‌کنيم حضور دوستان و همچنين دوستاني که با ما در فضاي مجازي با ما همراه هستند آرزوي صحت و سلامت داريم.

بحث در فصل نهم از منهج ثاني استحاله امکان بالغير بود و الحمدلله عمده مباحثي که مربوط به امکان هست و همچنين شبهاتي که از ناحيه ديگران مطرح شده و خصوصاً آنچه را که جناب حکيم سهروردي در اين رابطه داشتند جناب صدر المتألهين متعهدانه بدان پرداختند. يک عالم متعهد اين است که همه آنچه را که خصم بيان مي‌کند و استدلال مي‌کند و شاهد مي‌آورد و امثال ذلک را بيان بکند و هيچ چيزي را فروگذار نکند و جناب صدر المتألهين در اين رابطه يک عالم متعهد است اين‌جور نيست که حالا مثلاً يک استدلالي را يک شاهدي را نديد بگيرد يا مثلاً نه، واقعاً دارد آن کسي که محقق است هيچ ابايي از اينکه احياناً نظر مخالفي در اين رابطه وجود داشته باشد را ندارد و به صورت گسترده به آن مي‌پردازد.

چه نظري که از مشائين باشد چه اشراقين باشد حتي چه اهل معرفت باشد با نوع تعهدي که جناب صدر المتألهين با اهل معرفت و اينها دارد واقعاً وقتي بحث به جايي برسد که تحقيقش به گونه‌اي ديگر باشد کاملاً مي‌ايستد حرفشان را مي‌زند شواهد و ادله‌شان را هم بيان مي‌کند و بعد نهايتاً تحقيق خودش را هم مطرح مي‌کند.

الحمدلله با اين مباحثي که پيش برديم واقعاً بحث امکان اتفاقاً جا دارد که يک رساله علمي امروزه بحث‌هايي که مي‌خواهند داشته باشند همين‌طور است يک رساله علمي راجع به امکان بالغير يا اصلاً نه، راجع به اينکه «الامکان ما هو؟ الامکان کم هو؟» اينها مباحث فلسفي است يکي از عمده‌ترين مسائل فلسفي است اگر امکن خوب فهم نشود وجوب فهم نمي‌شود امتناع فهم نمي‌شود و مباحثي از اين قبيل. الآن ملاحظه مي‌فرماييد ما تقريباً از پارسال و اواخر پارسال و امسال تحت اين بحث داريم به لطف الهي گفتگو مي‌کنيم و بسياري از مسائل فلسفي را فلسفه رسالتش همين است که ببيند آيا چي هست و چي نيست؟ آيا قلمرو وجودي‌شان تا کجاست؟ آيا امکان وجود دارد يا نه؟ اگر وجود دارد در حد وجود مستقل في نفسه لنفسه است يا في نفسه لغيه است يا اصلاً در حد في غيره است؟ همه اينها مباحثي است که از فلسفه برمي‌آيد و او مي‌تواند بگويد.

بحثي که امروز مطرح است اين است که به هر حال امکان در خارج يک نحوه وجودي دارد، نه در حد في نفسه لنفسه و نه در حد في نفسه لغيره؛ بلکه در حد في غيره رابط باشد و نه رابطي و محمولي وجود دارد. اين مسئله چکار کرده است؟ اين مسئله يک اختلاف عظيمي را که يک عده‌اي موافق وجود امکان در خارج بودند و يک عده مخالف وجود امکان در خارج بودند را فيصله داده تحت عنوان تصالح اتفاقي. اينکه جناب صدر المتألهين فرموده است اين است که اين مسئله را باز کرد و گفت: امکان در خارج هست و اين اين‌طور نيست که در حد وجود مستقل نفسي يا مستقل ثابتي باشد بلکه در حد يک وجود في غيره مطرح است. لذا ايشان فرمودند که فرمايش حکيم سهروردي در باب امکان کاملاً درست است به اين معنا درست که اگر ما قائل باشيم که امکان در حد وجود محمولي و رابطي در خارج وجود دارد اين بدون شک محذوراتي را به همراه دارد؛ يا بايد قبل از ماهيت باشد يا با ماهيت باشد يا بعد از ماهيت باشد «و التالي بأثره باطل فالمقدم مثله» اين قياس محکم و سرجايش هست.

فرمودند: «فلا مخلص من هذا الإشكال للقائلين بموجودية الإمكان» آنهايي که مي‌گويند امکان در خارج وجود دارد هيچ مخلصي از اين اشکال ندارند. يک راه بود که همان راه تصالح اتفاقي بود که دارند اين راه را بيان مي‌کنند و اين در حقيقت يک نوع جمع‌بندي است در اينکه امکان در خارج وجود دارد و قلمرو حضور امکان در خارج هم در حد وجود رابط است نه رابطي و نه مستقل. اين خيلي مهم است که فلسفه بيايد اين کار را بکند و آن تخالف و اختلافي که وجود داشته را بخواهد برطرف بکند.

 

پرسش: ...

پاسخ: اگر آمديم و امکان فقري گرفتيم چه؟

 

پرسش: ...

پاسخ: صفت وجود. الآن اين در حد سخن ماهوي که گفته مي‌شود و اوصاف ماهيت از جمله اوصاف ماهيت امکان است، اين سخن نهايي است. اگر ما بپذيريم که ماهيت در خارج وجود دارد، يک؛ و امکان هم وصف ماهيت است، دو؛ اين سخن سخن نهايي است. اگر ماهيت را ما اصلاً در خارج نفي کرديم برأسها که هيچ جايگاهي براي ماهيت در خارج نيست که حرف نهايي اين هست طبعاً اين‌گونه از بحث‌ها هم کنار مي‌رود. ولي ما اين بحث را در آن فضايي که به هر حال تا قبل از حکمت متعاليه است بايد کامل بکنيم.

 

پرسش: نظر حضرت عالي چيست؟ واقعاً ماهيت در خارج هست يا نيست؟ ...

پاسخ: اين بحث به جلد دوم برمي‌گردد جلد دوم اسفار که آيا موقعيت ماهيت چيست؟ چون آنجا بحث مي‌شود. اين تا مقداري که از ناحيه وجود ما آمديم، چون يک وقت از ناحيه وجود بحث را مطرح مي‌کنيم يک وقت از ناحيه ماهيت بحث را مطرح مي‌کنيم. در جلد اول از وجود بحث مي‌کنند در جلد دوم از ماهيت بحث مي‌کنند. در جلد اول که از وجود بحث مي‌کنند وجود را کاملاً به صحنه هستي مي‌آورند و مي‌گويند که غير از وجود هم چيز ديگري نيست. از اين منظر اگر ما نگاه بکنيم ماهيت يک امر اعتباري و انتزاعي خواهد شد.

 

حالا اين تيکه‌اي که ما ديروز تطبيق نکرديم را عرض مي‌کنيم بعد وارد بحث مي‌شويم: «فلا مخلص من هذا الإشکال» اشکال يعني همين استدلال چهارمي که در کتاب حضرت استاد ملاحظه مي‌فرماييد از جناب حکيم سهروردي مطرح کردند اشکال هم همين است که به صورت قياس مطرح شده است که اگر امکان بخواهد در خارج موجود باشد ولو در حد وجود رابطي و محمولي، از اين سه حال بيرون نيست: يا مقدم است يا مؤخر است يا مع ماهيت است «و التالي بأثره باطل فالمقدم مثله».

«فلا مخلص من هذا الإشکال لقائلين بموجودية الإمکان» مگر اينکه ما يک حرف بزنيم که امکان در خارج وجود دارد نه به سبب وجود في نفسه لنفسه و نه به صورت وجود في نفسه لغيره. در حد وجود رابط است «إلا بالمصير إلى ما حققناه في الاعتذار عنهم» مگر در مصير يعني صيرورت بحث به آنچه که ما تحقيق کرديم که قبلاً عرض کرديم که به عنوان تصالح اتفاقي از آن گذشتيم. حالا اين تصالح اتفاقي چيست؟ مي‌فرمايد: «و هو كون الإمكان و نظائره» امکان «موجودات لغيرها معدومات‌ في ذاتها» يعني في نفسه ندارند. نفسيتي براي اينها نيست در حد وجود رابط و وجود حرفي و في غيره هستند.

 

پرسش: ...

پاسخ: وجود حرفي است. حرف مگر نفسيت دارد؟ ندارد.

 

پرسش: اين عبارت رسا نيست! ...

پاسخ: درست است قضيه اين است که اصطلاحاتي که ايشان معمولاً بکار مي‌برند در اين جاها با توضيحاتي که مي‌دهند اگر اين لغيره در مقابل لنفسه باشد حق با شماست ولي اينجا الآن اين لغيره مراد همان في غيره است که الآن توضيح مي‌دهند «كيف و لو كان للإمكان صورة موجودة في نفسها» ببينيد که اصلاً في نفسه ندارد. اصلاً براي او موجود في نفسه ... «و إن كانت حاصلة لغيرها» يعني در حد وجود رابطي هم در خارج وجود ندارد. «و إن کانت» اين صورت «حاصلة لغيرها كسائر الأعراض الخارجية التي لها صور في الأعيان» مثل سفيدي، مثل ترشي و شيريني که اينها لغيره هستند و در اين حد وجود ندارد. «و لو کان للإمکان صورة موجودة في نفسها لم يكن من لوازم الماهيات مع قطع النظر من ملاحظة الوجود و العدم معها» اگر اين يک حيثيت في نفسه داشت و لغيره بود در حد لازم ماهيت به معناي اينکه از ماهيت انتزاع بشود نبود، بلکه بيرون از ماهيت بود و ايشان مي‌گويد که ما بايد ماهيت را به گونه‌اي لحاظ بکنيم که بتوانيم اين وصف را از ماهيت انتزاع بکنيم چه در حال وجودش چه در حال عدمش. فرقي نبايد بکند اما آن مسئله اگر رابطي و محمولي باشد اين‌جور نيست که در حال وجود و عدم آن لحاظ نمي‌شود. بلکه بيرون از اين است.

 

پرسش: ... عدم متصف به چيزي مي‌شود؟

پاسخ: عدم به تبع وجود است مثلاً مي‌گوييم شريک الباري ممتنع است چون آن توحيد واجب است اين ممتنع مي‌شود. اين به تبع آن هست. «لم يکن» يکي از مباحث اين است که اتفاقاً عدميات چه موقعيتي دارند در فلسفه؟ که حضرت استاد اين را خوب باز کردند و فرمودند که ما آن فهمي که از وجود داريم مثلاً ما عدم را از کجا مي‌فهميم؟ عدم را مي‌گوييم رفع الوجود است. اگر کسي وجود را نفهمد عدم را نمي‌فهمد. رفع الوجود مي‌شود عدم. احکام هم همين‌طور است هم در تصورات و هم در تصديقات.

 

«لم يکن من لوازم الماهيات مع قطع النظر من ملاحظة الوجود و العدم معها» ماهيت. «لأن لازم الماهيات» آنکه لازم ماهيات است مثل همين امکان «مطلقا» آن لازم ماهيتي که مطلق است يعني هميشه با او هست در هيچ حالي چه در حال خارج چه در حال ذهن چه در حال خارج از ذهن و خارج که در مرتبه ذات باشد «لأن لازم الماهيات مطلقا سواء بالمعنى المصطلح[1] ‌ أم لا يجب أن يكون عقليا» اگر شما خواستيد امکان را در سطحي تلقي بکنيد که با ماهيت «من حيث هي هي» دارد همراه مي‌شود اين فقط و فقط يک ماهيت عقلي است. پس در چه صورتي ماهيت «في غيره» است؟ ببخشيد، در چه صورتي امکان في غيره است؟ آن وقتي که اين امکان را ما در خارج براي ماهيت موجوده مي‌خواهيم ملاحظه کنيم که اگر گفتيم ماهيت موجوده، به تبع وجود ماهيت در خارج يافت مي‌شود و به تبع ماهيتي که به تبع وجود يافت شده است امکان برايش حاصل مي‌شود.

اين بيان ديگري بود. اما وارد يک استدلال ديگري مي‌شويم که حاج آقا در اين کتابشان به عنوان دليل چهارم آوردند اينجا اگر ما اشتباه بيان کرديم چهارم نيست سوم بود اين دليلي که جناب صدر المتألهين «و مما تفتضح به الفرق المجادلة» اين دليل سوم است در کتاب حاج آقا که در مقام شرح ملاحظه مي‌فرماييد. اما اين دليل چهارم: «و أيضا لو كان لإمكان الممكن صورة عينية لما أمكن لحوق الوجود بالغير للماهية» اين را از خارج عرض بکنيم.

قياس اين‌جور تنظيم مي‌شود که اگر امکان بخواهد در خارج ـ اين حرف نيست! ـ امکان امکان بخواهد در خارج محقق باشد ما هرگز وجود بالغير نخواهيم داشت «و التالي باطل فالمقدم مثله». يک بار ديگر قياس را ملاحظه بفرماييد: اگر امکان بخواهد در خارج وجود داشته باشد حالا يا وجود لنفسه يا وجود لغيره، فرقي نمي‌کند. اگر بخواهد امکان چون تا زمان قبل از جناب صدر المتألهين امکان در حد في غيره اصلاً مطرح نبود. في غيره از ابتکارات جناب صدر المتألهين است که در حکمت راه داده است. آنکه هست همين وجود رابطي بود و وجود محمولي و وجود نفسي. به تعبير حکيم سبزواري «إما في نفسه لنفسه بنفسه» که «في نفسه لنفسه بنفسه» واجب «في نفسه لنفسه» جوهر «في نفسه لغيره» عرض. بيش از اين سه تا نبود. وجود را تا قبل از اين بيان جناب صدر المتألهين به همين سه قسم تقسيم کرده بودند وجود يا «في نفسه لنفسه بنفسه» است که مي‌شود وجود واجب. يا «في نفسه لنفسه» است که مي‌شود جوهر يا «في نفسه لغيره» است که مي‌شود عرض. وجود في غيره مطرح نبود. وجود في غيره از ابداعات جناب صدر المتألهين است که حالا بايد

 

پرسش: ...

پاسخ: ربطي نه رابط را. يک رساله‌اي را مرحوم آقاي آقاعلي حکيم يا بزرگان ديگر نوشتند تحت عنوان وجود رابط. راجع وجود رابط خيلي‌ها رساله و حرف زدند. همين في غيره است معناي حرفي و امثال ذلک است. اين قياس را ملاحظه بفرماييد مي‌فرمايند اگر امکان بخواهد در خارج تحقق داشته باشد لزوماً ما وجود بالغير نداريم «و التالي باطل» در حالي که ما وجود بالغير داريم پس لزوماً امکان در خارج وجود نخواهد داشت اما بيان تلازم: يک بار ديگر ملاحظه بفرماييد اين قياس را که اين به تعبيري که حاج آقا در کتاب دارند استدلال چهارم است. صفحه 557 همين کتاب را بياوريد. چهارمين دليلي که براي نفي خارجي بودنِ امکان و اثبات اعتباري بودن آن ذکر مي‌شود در قالب يک قياس استثنايي به اين صورت است که اگر امکان داراي وجود خارجي باشد هرگز با وجوب و ضرورت بالغير جمع نمي‌شود و تالي باطل است پس مقدم نيز باطل مي‌شود.

 

اين همين استدلالي است که الآن داريم عرض مي‌کنيم. اما مهم بيان تلازم است شما مي‌خواهيد من عمداً ارجاع دادم که در مقام مطالعه اينها به شما کمک مي‌کند که بهتر مطلب دريافت بشود.

اگر امکان بخواهد در خارج يافت بشود در حد وجود رابطي چون آنها هم نمي‌گفتند که امکان در خارج در حد وجود نفسي و لنفسه است. مي‌گفتند در حد وجود لغيره است. اگر وجود در حد وجود «لغيره» باشد ما وجود بالغير نخواهيم داشت. در حالي که وجود بالغير داريم پس امکان در خارج وجود ندارد اما بيان تلازم: چرا اگر ما امکان را در خارج محقق بدانيم در حد وجود رابطي و محمولي وجود بالغير نداريم؟ آقايان ملاحظه بفرماييد: ما يک چيزي داريم بنام الف که ماهيت است. اگر ما بگوييم يک چيزي کنارش هست بنام امکان که اين امکان هم وصف و لازم اين ماهيت است مي‌شود پس اين موجود يعني اين ماهيت امکان براي او هست.

اگر براي او امکان هست اگر از ناحيه غير اين تا زماني که بالذات و في ذاته باشد از ناحيه غير اگر بخواهد يک وجودي برايش بيايد مانعي ندارد چون در مرتبه ذات وجود که ندارد. در مرتبه ذات اين امکان لازم ذات ماهيت است نه لازم ماهيت موجوده؟ اگر ما بخواهيم بگوييم امکان در خارج موجود است يعني لازم ماهيت موجوده است. آن وقت لازمه‌اش چه مي‌شود؟ که اين ماهيت ما در خارج امکان براي او هست يعني يک وجودي هست بنام امکان که کنار اين ماهيت ما به عنوان لازمش هست. اگر يک موجودي بنام ماهيت شجر و حجر يک امکاني کنارش وجود داشته باشد اين از ناحيه غير نمي‌شود وجودي برايش بيايد چرا؟ چون اين لازمه‌اش اين است که اين امکان چون يک امر وجودي است و وصف وجودي است بايد براي اين موجود باشد يعني اين موجود يعني ماهيت بايد قبلاً موجود بشود تا اين وصف وجودي عارض بر او بشود وجود بالغير معنا ندارد وجود بالغير کي معنا دارد؟ آن وقتي که يک ماهيتي نسبت به وجود و عدم علي السوا باشد امکان لازم عقلي او باشد به لحاظ خارجي يک وجود از ناحيه غير بيايد اين را موجودش مي‌کند؟ اين را مي‌گويند وجود بالغير.

اما اگر بنا باشد که امکان به عنوان يک وصف وجودي نه وصف عقلي، يک وصف وجودي عارض بر ماهيت بشود پس اين ماهيت بايد قبلاً موجود باشد. چون بايد قبلاً موجود باشد پس ما وجود بالغير نخواهيم داشت.

اين استدلال «و أيضا لو كان لإمكان الممكن صورة عينية» نه صورة عقلية و ذهني «لما أمكن لحوق الوجود بالغير للماهية» ممکن نيست که وجود بالغير به ماهيت الحاق پيدا بکند چرا؟ «لأن لا ضرورة الوجود و العدم إذا كان حالا وجوديا خارجيا لكان حالا للماهية الموجودة» اين لازمه‌اش اين است که اين امکان به عنوان يک وصف وجودي حال و وصف ماهيت موجوده باشد. ماهيت موجوده بالغير يعني چه؟ وجود دارد که. آن وقتي بالغير معنا دارد که نسبت به وجود و عدم علي السوا باشد. اما اگر شما گفتيد که امکان در خارج وجود دارد، يک؛ اين امکان وصف ماهيت است، دو؛ و اين امر وجودي هست، سه؛ پس اين وصف بايد بر يک موصوف وجودي بنشيند بر روي ماهيت موجودة بنشيند. ماهيت موجوده بالغير ما نداريم که ماهيت موجوده موجود است. «لأنّ لا ضرورة الوجود و العدم إذا کان حالا وجوديا» حال يعني وصف. «إذا کان وصفا وجوديا خارجيا لکان حالا و وصفا للماهية الموجودة» وقتي براي ماهيت موجوده بود «فينافي ضرورة أحدهما التي هي أيضا صفة خارجية» اينجا منافات پيدا مي‌کند با ضرورت وجود بالغير. چرا؟ براي اينکه وقتي يک ماهيت موجوده است از غير وجود گرفتن معنا ندارد. «فينفي ضرورة أحدهما التي هي أيضا صفة خارجية» که اين ضرورت هم شده وجود بالغير و صفت خارجي است.

پس بنابراين اگر ما امکان را، دارند کم‌کم مي‌روند به سمت جمع‌بندي، اگر ما امکان را به عنوان يک وصف وجودي دانستيم قضيه‌اش اين است ادله مختلفي وجود دارد که امکان نمي‌تواند در خارج به اين صورت موجود باشد. بله «نعم إذا كان الإمكان صفة للماهية باعتبار ملاحظتها في نفسها مع قطع النظر عما يستند إليه وجودها أو عدمها» شما ماهيت من حيث هي را اگر بخواهيد لحاظ بکنيد در فرض لحاظ ماهيت «من حيث هي هي» امکان مي‌شود وصف عقلي. وقتي وصف عقلي و انتزاعي شد هيچ ابايي ندارد از اينکه وجود بالغير را بپذيرد. «نعم إذا كان الإمكان صفة للماهية باعتبار ملاحظتها في نفسها مع قطع النظر عما يستند إليه وجودها أو عدمها» وجود ماهيت يا عدم ماهيت اينجا «فلا يضر إثباتها للماهية» اين ضرورت که ضرورت بالغير باشد يا وجود بالغير باشد ضرري به ماهيت نمي‌زند. «فلا يضر إثباتها» اين وصف «للماهية المأخوذة على هذا الوجه» بله اگر ما بخواهيم ماهيت را به وجه وجود بنگريم که بگوييم «الماهية الموجودة» قطعاً اين امکان اگر بخواهد در خارج باشد وجود بالغير نخواهد داشت برخلاف آن جايي که اين صفت امکاني را براي ماهيت به اعتبار عقلي بدانيم. «فلا يضر إثباتها» اين صفت «للماهية المأخوذة علي هذا الوجه وجودها أو عدمها الحاصل لها» که حاصل مي‌شود براي ماهيت آن وقتي که نسبت به وجود و عدم اين‌گونه لحاظ بشود. «لا من ذاتها بل من غيرها» که در حقيقت اين وجودي که بخواهد براي بيايد از ناحيه غير مي‌خواهد بيايد.

از ناحيه غير وقتي بخواهد بيايد آن وقتي بايد بيايد که خودش خالي باشد. خالي از وجود باشد. وقتي خودش خالي از وجود بود از غير بخواهد وجود بگيرد محذوري ندارد اما اگر شما گفتيد که اين امکان وصف وجودي است و اين وصف وجودي براي روي موصوف وجودي بنشيند پس بايد ماهيت موجود باشد ماهيت موجوده که بالغير ندارد.

 

پرسش: ...

پاسخ: بله حالا اينجا مي‌فرمايند که فرق پس چه شد؟ فرق در آن جايي که ما ماهيت را يک امر عقلي بگيريم يا ماهيت را يک امر خارجي بگيريم چيست؟ چرا در آن جايي که اگر خارجي گرفتيم اين منافات پيش مي‌آيد اگر خارجي نگرفتيم و عقلي گرفتيم منافات پيش نمي‌آيد چرا؟ مي‌گويند که در آن فرضي که ما امکان را خارجي گرفتيم اين هر دو در يک موطن مي‌نشيند يعني هم امکان و امکان بالغير در يک جا مي‌نشيند براي همين ماهيت مي‌آيد. چون در يک جا مي‌نشيند ديگر معنا ندرد که هم امکان باشد براي او. امکاني ذاتي نه، امکاني که لازمه وجود شده و موجود است و در خارج هست. اگر اين امکان براي ماهيت بيايد به عنوان يک امر خارجي بخواهد بيايد اينجا منافات دارد با اينکه ما بگوييم که وجود بالغير دارد. اين دو تا با هم جمع نمي‌شود. همان‌طور که فرمودند «فينافي ضرورة احدهما التي ايضا صفة خارجية» يعني ضرورت وجود يا ضرورت عدم اينجا منافات دارد با اين امکان. چرا؟ چون اين امکان مي‌گويد من يک وصف وجودي هستم اين وصف وجودي اقتضاء مي‌کند که روي موصوف وجودي بنشيند پس ماهيتش که موصوفش هست بايد موجود باشد بالغير معنا ندارد و لذا اين منافات دارد يعني اگر ما امکان را خارجي گرفتيم با آنکه بخواهد ماهيت از غير وجود بگيرد منافات دارد.

 

ولي اگر ما آمديم امکان را عقلي گرفتيم انتزاعي گرفتيم و ماهيت «من حيث هي هي» لحاظ کرديم به لحاظ خارج ما الآن دو تا امر داريم يک ماهيت من حيث هي داريم يک ماهيت موجوده. ماهيت من حيث هي هي اين امکان وصفش است اما آن وقتي که ماهيت موجوده داشته باشيم اين از ناحيه غير وجود مي‌گيرد اينجا منافاتي ندارد.

 

پرسش: ...

پاسخ: «فلا يضر إثباتها للماهية المأخوذة علي هذا الوجه وجودها» وجود ماهيت «أو عدمها الحاصل» ببخشيد! وجود صفت يا عدم صفت که حاصل است براي ماهيت «لا من ذاتها» ماهيت «بل من غيرها» ماهيت. پس بنابراين اينجا چرا منافات ندارد؟ «فبالحقيقة[2] موضوع الوصفين متعدد» موضوع ما دو تا شد، يکي موضوع من حيث هي هي هست اين موضوع من حيث هي هي متصف است به وصف امکان. امکان عارض بر موضوع ماهيت «من حيث هي» است. اما آن بالغير وصف چيست؟ وصف ماهيت موجوده است. «فبالحقيقة موضوع الوصفين متعدد و ملحوق النعتين مختلف» که اين دو تا تعبير در حقيقت يک واقعيت است.

 

همچنان دعوا دارند و اين نزاع بين اينکه به هر حال مشايين معتقدند که امکان در خارج وجود دارد اما نمي‌توانستند حل بکنند که چگونه وجود دارد؟ اصل وجودش را نمي‌توانستند انکار بکنند اما به نحوه وجودش دست نيافتند که جناب صدر المتألهين اين مشکل را براساس آن تصالح اتفاقي حل کرد که در حد وجود رابط است نه وجود رابطي. اين نزاع هست لذا اين استدلالات روشن را از جناب حکيم سهروردي مي‌ديدند اما باز مشايين توجيه مي‌کردند.

يک توجيه ديگر: «و أما ما قيل إن الإمكان للممكن عبارة عن لا ضرورة وجوده و لا ضرورة عدمه- الناشئين‌[3] عن ذاته المقيسين إلى ذاته» ما بياييم يک کار ديگري بکنيم به تعبيري که اينها دارند توجيه مي‌کنند بگوييم که امکاني که براي ممکن هست چون اين اشکال جدي بود که مي‌گفتند که شما امکان را اگر بخواهي وصف وجودي بدانيد اين وصف وجودي روي موصوف وجوي بايد بنشيند. از اين روشن‌تر که نمي‌شود گفت. اگر مکان را شما يک وصف وجودي مي‌دانيد يا حال وجودي مي‌دانيد بايد محلّش و موصوفش چه باشد؟ يک امر وجودي باشد. اگر بخواهيد يک امر وجودي باشد پس بالغير بودن ندارد موجود است چون موجود است اين بايد بر آن عارض باشد.

اينها آمدند چه بگويند؟ اين با اين چنين اشکالي و چنين سخن سنگيني روبرو شدند. مي‌خواهند بگويند که آقا، اين امکاني که ما داريم در اينجا حرف مي‌زنيم که عبارت است از «لا ضرورة وجود و لا ضرورة عدم» اين «ناشئين عن ذات» اين شيء هست «المقيسين الي ذات» اين شيء. اين يعني چه؟ يعني ما در حقيقت به کار موجوديت آن کاري نداريم به ذات ماهيت مي‌خواهيم بگيريم. مگر شما نمي‌گوييد ماهيت موجوده؟ ما به لحاظ ماهيت موجوده نگاه نمي‌کنيم به لحاظ ماهيت نگاه مي‌کنيم. در جواب ايشان مي‌گويد که بنده خدا، شما مگر نمي‌گوييد که يک صفت موجوده است و مي‌گوييد که اين امکان يک صفت موجود است؟ اين صفت موجود بخواهد روي ماهيت غير موجود بنشيند؟ ماهيت من حيث ذاته بنشيند اينکه نمي‌شود. مي‌گويد که لذا سخاوت اين سخن و سستي اين سخن کاملاً واضح است.

 

پرسش: ...

پاسخ: نه، ثبوت شيء لشيء فرع ثبوت المثبت له است. بايد موضوع وجود داشته باشد. «و أما ما قيل إن الإمكان للممكن عبارة عن لا ضرورة وجوده و لا ضرورة عدمه» که ما اين امکان را از کجا مي‌گيريم؟ «الناشئين‌ عن ذاته المقيسين إلى ذاته» ممکن. کاري به وجودش يا عدمش نداريم. اين «فسخافته ظاهرة» چرا؟ «لأن مناط القسمة إلى الواجب و الممكن و الممتنع حال الشي‌ء بالقياس إلى طبيعة الوجود مطلقا من دون تقييده بقيد و مقايسته إلى شيء» ايشان گفته که «الناشيئن عن ذاته المقيسين الي ذاته» ايشان در جواب مي‌گويد که شما لطفاً دقت کنيد ببينيد که اصلاً اين حيثيت امکاني مال کجا هست؟ مال چه موقعيتي است؟ بعد راجع به اين قضاوت کنيد. «لأن مناط القسمة» وقتي شما مي‌گوييد يک شيء نسبت به وجود يا واجب است يا ممتنع است يا ممکن است، در حقيقت ما آن را به لحاظ وجودش نگاه مي‌کنيم نمي‌توانيم به ذاتش بدون اينکه به وجودش بخواهيم نگاه بکنيم داشته باشيم. اين امکان را ما از کجا داريم؟ اصلاً وجوب را از کجا داريم؟ مي‌گويد وقتي شما ماهيتي را با وجود مي‌سنجيد يا اين وجود براي او ضرورت دارد مي‌شود واجب. يا ضرورت ندارد. اگر ضرورت نداشت يا عدم ضرورت دارد يا نه. پس با وجود داريد مي‌سنجيد، نه به خودش به لحاظ خود ذات ماهيت.

 

«فسخافته ظاهرة» سخيف بودن اين سخن روشن است. چرا؟ «لأن مناط القسمة إلى الواجب و الممكن و الممتنع» اينکه ما تقسيم مي‌کنيم يک ماهيت را مي‌گوييم که يا واجب است يا ممکن است يا ممتنع است «حال الشي‌ء بالقياس إلى طبيعة الوجود مطلقا من دون تقييده بقيد و مقايسته إلى شي‌ء» نه، ما دقت کنيد که ما اين امکان را از کجا داريم مي‌گيريم؟ وجوب را از کجا مي‌گيريم؟ مي‌گوييم وجوب يک نسبتي است که بين ماهيت و وجودي هست. اگر اين وجود براي اين ماهيت ضرورت داشت ما مي‌گوييم واجب است. مگر اين‌طور نيست پس بنابراين شما اين وصف وجوب را از مقايسه يک ماهيت با وجود داريد مي‌گيريد. وصف امکان هم همين‌طور است امکان را از کجا مي‌گيريد؟ امکان را به لحاظ نسبت يک ماهيت با وجود مي‌گيريد. اين ماهيت را وقتي با وجود ما مقايسه مي‌کنيم مي‌بينيم که وجود براي او ضرورت ندارد پس بنابراين بالقياس الي الوجود اين امکان انتزاع مي‌شود نه بالقياس اينکه ما به ذات خودش نگاه بکنيم.

الآن مثلاً ماهيت شجر، ماهيت حجر، ماهيت انسان چيست؟ حيوان ناطق است. آيا اين ماهيت امکان دارد؟ ما نمي‌دانيم، بررسي نکرديم. کي وصف امکان را مي‌گيريد؟ مي‌گويد آن وقتي که اين انسان را ما با وجود مي‌سنجيم و مقايسه مي‌کنيم وصف امکان را براي او درمي‌آوريم. و الا بدون مقايسه که ما نمي‌توانيم در بياوريم. بنابراين شما که مي‌گوييد امکان مال خود ماهيت است، مال کجاي ماهيت است؟ مال آن وقتي است که شما آن را با وجودي بخواهيد بسنجيد. «فسخافته ظاهرة» چرا؟ «لأن مناطق القسمة إلي الواجب و الممکن و الممتنع حال الشيء بالقياس الي طبيعة الوجود مطلقا من دون تقييده» اين وجود «بقيد و مقايسته إلي شيء».

بنابراين «فتحصل» ما البته وارد اشکالات و تفصيات بايد بشويم که بخش پاياني اين قسمت است که إن‌شاءالله اين را هم اگر بخوانيم کل بحث امکان الحمدلله به پايان خواهد رسيد و اين بخش تمام خواهد شد.


[1] . و هذا اللزوم هو الاقتضاء و العلية و غيره مجرد عدم الانفكاك و إنما كان لازم الماهية اعتباريا لأنه لازمها بما هي هي لا باعتبار الوجود الخارجي و لا الذهني- بمعنى أنها لو كانت متقررة منفكة عن الوجودين لكان لازما لها أيضا و الماهية بهذا الاعتبار أعني مع قطع النظر عن الانتساب إلى الجاعل اعتبارية بالاتفاق فما يلزمها كذلك أولى بالاعتبارية، س ره‌.
[2] . و أيضا أحد الوصفين و هو اللاضرورة وجوده عقلي و الآخر وجوده عيني- و لا منافاة بين الوجود العيني و العدم الذهني، س ره‌.
[3] . صفة للوجود و العدم و في بعض النسخ بصيغة تثنية المؤنث و ليست بصواب، س ره‌.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo