< فهرست دروس

درس اسفار استاد مرتضی جوادی آملی

1402/08/01

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: فلسفه/ جلد اول/ اسفار اربعه

 

«و بهذا يندفع ما ذكره هذا الشيخ الجليل القدر في كتاب المشارعات» مستحضريد که در فصل نهم از منهج ثاني بحث در مواد ثلاث و احکام آنها و اقسام مواد ثلاث است. ولي در اين فصل نهم جناب صدر المتألهين ضمن بيان استحاله امکان بالغير جهات ديگري را از امکان برشمردند که آيا امکان معناي سلبي دارد يا ثبوتي دارد؟ آيا امکان به اقتضاي ماهيت است يا انتزاع از ماهيت است؟ و ديگر مباحثي که الحمدلله در اين جلسات مطرح شد و دوستان هم در جريان هستند.

يکي ديگر از مباحثي که ايشان به آن مي‌پردازند تحت عنوان «دفاع شک» يا «ازالة ريب» يا «احصاء و تنبيه» و اين‌گونه از عناويني که ما در روزهاي قبل هم داشتيم. يک عنوان ديگري را تحت عنوان «قاعدة اشراقية» از جناب حکيم سهروردي بيان فرمودند و مباحثي که ايشان در ارتباط با امکان داشتند البته مشخصاً نه در باب امکان بلکه در ارتباط با قاعده‌اي که بيان فرمودند و مصاديقي که تحت آن قاعده ذکر کردند قاعده را همان‌طور که مستحضريد اين بود که اين‌جور طراحي کردند که اگر يک حقيقتي يک ماهيتي بخواهد تحقق پيدا بکند اگر وجودش در خارج مستلزم تسلسل و تکرّر نوع يا دور و امثال ذلک باشد يعني مستلزم هر نوعي محالي که باشد در حقيقت تحققش هم محال خواهد بود. اين را بيان داشتند و اين قاعده کاملاً درست است در کبراي کلي‌اش هيچ بحثي در آن نيست.

اما در مقام تطبيق، ايشان ذکر فرمودند مسئله وجود را، وجوب را، مسئله وحدت را، امکان را که هر کدام از اينها به عنوان مصداقي از مصاديق اين قاعده است. البته هر کدام از اينها يک موقعيت خاصي دارند که جناب صدر المتألهين بدان پرداختند و هم اشکالات نقضي داشتند و هم اشکالات حلّي که تا حدي بيان شد.

الآن دارند يک بياني را از خود جناب حکيم سهروردي از کتاب المشارعات نقل مي‌کنند و در آن بيان جناب حکيم سهروردي در خصوص وحدت که يکي از مصاديق چهارگانه‌اي بود که ايشان ذکر کردند دارند يک به تعبير خودشان اتقاني را و مطلبي را که با به تعبير خودشان «و وصفه بالقوة و المتانة» بيان مي‌کنند.

پس قاعده کلي و کبراي کلي ما کاملاً محفوظ است و هيچ بحثي در آن نيست. از جمله مصاديقي که جناب سهروردي براي آن ذکر کردند مسئله وحدت است که وحدت هم اگر بخواهد تحقق پيدا بکند «و للوحدة وحدة و للوحدة» و امثال ذلک. جناب سهروردي مي‌فرمايد که ما اگر در باب وجود حرف شما را بپذيريم که شما مي‌گوييد که وجود موجود است به نفس ذاتش. اگر مي‌گوييم «الوجود موجود» نه يعني «ذات ثبت له الوجود» بلکه «ذات هي عين الوجود» اگر ما در باب وجود اين را براساس تسامح و مسامحه قبول بکنيم در باب وحدت مسئله خيلي روشن است.

در اين رابطه از يک مطلبي دارند استفاده مي‌کنند که به تعبيري مرحوم حکيم صدر المتألهين يک مقدمه مطويه‌اي را قرار بدهند که آن مقدمه تقريباً براي ايشان تصحيح مي‌کند و لکن اين مقدمه مورد قبول نيست و آن مقدمه اين است که مگر نه آن است که معناي وجود با معناي وحدت فرق مي‌کند و اينها با هم مغايرند؟ وجود يک مفهومي است و وحدت يک مفهوم ديگري است اينها دو تا هستند تغاير مفهومي که بحثي در اين نيست. اين تغاير مفهومي ايشان مي‌خواهد بگويد که در خارج هم اگر بخواهد تحقق پيدا بکند پس يک وجودي بايد باشد يک وحدتي بايد باشد.

 

پرسش: ...

پاسخ: نه، حالا آن اشکال به ذهنتان نيايد. بنابراين از تغاير مفهومي استفاده مي‌کنند. مگر نه آن است که وحدت يک مفهوم است و وجود يک مفهوم ديگري است و اينها غير هم هستند؟ بسيار خوب. اگر بناست که وجود و وحدت در خارج تحقق پيدا بکند لازمه‌اش چيست؟ لازمه‌اش اين است که هم وجود در خارج مصداق داشته باشد و هم وحدت مصداق داشته باشد. ما راجع به وجود مي‌گوييم که حرف شما را قبول مي‌کنيم مي‌گوييم «الوجود موجود بنفس ذاته» ولي وحدت چه؟ آيا وحدت وجود دارد يا نه؟ پس وحدت ذاتي است که «ثبت له الوجود» «الوحدة» ذاتي است که «ثبت له الوجود» خيلي خوب!

 

پس اين وحدتي که به عنوان وصف براي وجود دارد مي‌آيد، خودش هم به تعبير شما تحقق دارد پس «للوحدة وجود». ما نقل کلام مي‌کنيم در آن وجودي که براي وحدت است. آيا آن وجود وحدت دارد يا ندارد؟ اگر وحدت دارد پس «و للوجود وحدة» باز «و للوحدة وجود» و هکذا و يتسلسل. بنابراين در مورد وحدت، شما ديگر نمي‌توانيد بگوييد که وحدت در خارج موجود است.

بنابراين اگر ما مسئله وجود را بپذيريم که در خارج هست و متحقق است به نفس ذات خودش، حرفي که شما مي‌خواهيد بگوييد در اينجا تسامح بکنيم و يا تسلسل در باب وجود را مسامحه بکنيم بگوييم اشکالي ندارد در باب وحدت کاملاً مسئله تسلسل واقعي دارد و قابل حل نيست. اين سخني است که جناب حکيم سهروردي دارند و جوابش را اجازه بدهيد که اين متن را بخوانيم جوابش را هم إن‌شاءالله خواهيم خواند.

«و بهذا يندفع ما ذكره هذا الشيخ الجليل القدر في كتاب المشارعات و وصفه» اين قول و نظرش را «بالقوة و المتانة» که اين به تعبير عاميانه مو لاي درزش نمي‌رود و کاملاً محقق است و صحيح است و هيچ خللي در اين رابطه نيست. مي‌گويند اين قول جناب حکيم سهروردي است «و هو قوله» که حالا اينجا ارجاع دادند به کتاب المشارعات صفحه 335. ايشان در اين کتاب چه فرموده؟

گفته که «إنا نتسامح مع من قال الموجودية نفس الوجود» ما تسامح مي‌کنيم با کساني که قائل‌اند که در باب وجود تسلسلي نيست چرا که موجوديت نفس وجود است نه اينکه «الوجود موجود» اين موجودٌ ذاتي است که «ثبت له الوجود» باشد. اين‌جوري از اين باب نيست بلکه محمول عين موضوع است. مثل «الوجود وجودٌ» اين‌جوري در حقيقت. نه اينکه موجودٌ يک چيزي باشد غير از وجود.

مي‌گويد: «إنا نتسامح» ما تسامح مي‌کنيم «مع من قال» با کسي که گفته چه؟ گفته «الموجودية نفس الوجود» خيلي خوب! چون موجوديت نفس وجود است پس ديگر در اينجا تسلسل پيش نمي‌آيد آن تسامح ايشان چيست؟ که بگوييم در اينجا تسامح پيش نمي‌آيد يا اگر پيش مي‌آيد قابل تسامح است هيچ! اما راجع به وجود و وحدت چه مي‌گوييد شما؟ «فنقول» اين‌جور ما مي‌گوييم «الوجود و الوحدة حالهما واحد» يعني چه؟ يعني ما معتقديم که همانطور که اگر وجود در خارج بخواهد تحقق پيدا بکند مستلزم تکرر نوعش است وحدت هم همين‌طور است وحدت هم اگر بخواهد در خارج تحقق پيدا بکند مستلزم تکرر است «فللوحدة و للوحدة وحدة و هکذا».

«فنقول الوجود و الوحدة حالهما واحد»، «حالهما واحد» يعني چه؟ «في أنهما ينبغي أن يكونا في الأعيان عندكم و أن كلا منهما اعتبار عقلي عندنا» در نزد ما نه وجود در خارج وجود دارد و نه وحدت. شما مي‌فرماييد که وجود و وحدت در خارج موجود است بسيار خوب! بسيار خوب! «ينبغي في أنهما» شما مي‌گوييد که اين وجود و وحدت «ينبغي أن يکونا في الأعيان عندکم» در نزد شما وجود وحدت در خارج موجود هستند «و أن» در حالي که «أن کلا منهما» يعني هم وجود و هم وحدت «اعتبار عقلي عندنا» و اينها نزد ما امر ذهني و اعتباري هستند. خيلي خوب، تا اينجا با شما راه مي‌آييم مماشت مي‌کنيم اما «و هب أنكم» و اين‌جور شما مي‌گوييد که «و هب أنکم منعتم السلسلة الغير المتناهية في الوجود بأنه هو الموجودية» شما گفتيد در باب وجود که ما تسلسل نداريم چرا؟ چون تسلسل جايي است که از باب قاعده فرعيت باشد «ثبت شيء لشيء» باشد اينجا در باب وجود «ثبت شيء» است «ثبوت الشيء» است ما دو تا امر نداريم از باب کان تامه و هليت بسيطه است «إنکم» يعني شماي مشائين «منعت» منع کرديد «السلسلة الغير المتناهية الوجود» چرا؟ به دليل اينکه «الوجود هو الموجودية بأنه هو الوجودية» دليل شما اين است که وجود عين موجوديت است. برخلاف ماهيت، شجر و حجر ارض و سما که آنها غير وجود هستند.

خيلي خوب! پس تا اينجا درست است. ما اينجا با شما راه مي‌آييم. تا اينجا با شما مماشات مي‌کنيم «فلا شك أن» حالا وارد استدلال مي‌شوند در اينکه بگويند وحدت قصه‌اش با وجود فرق مي‌کند «فلا شک أن الوجود و الوحدة مفهومهما مختلف» تغاير بين مفهوم وجود و مفهوم وحدت کاملاً مشهود است. «فلا شک أن الوجود و الوحدة مفهومهما مختلف و يعقل أحدهما دون الآخر» از کجا ما مغايرت را مي‌فهميم؟ شاهد براي مغايرت اين است که ما وجود را مي‌فهميم ولي وحدت را نه. يا وحدت را مي‌فهميم وجود را نه. پس نشان مي‌دهد که اينها باهم غير هم هستند. اين شاهدي است بر تغاير مفهومي وجود و وحدت.

با اين تحليل بنابراين «فلا يرجع أبدا معنى الوحدة إلى الوجود» هرگز وجود و وحدت به لحاظ معنايي باهم يکي نيستند و باهم متفاوت‌اند «فلا يرجع أبدا معني الوحدة إلي الوجود و لا معنى الوجود إلى الوحدة» حالا اين‌جوري مي‌گوييم اين تغاير مفهومي که گفتيم مقدمه مطويه، اين تغاير مفهومي مي‌گويند اين تغاير مفهوم را ايشان عيناً مي‌خواهد ببرد در مصداق. مي‌خواهد بگويد که الان اگر وجود و وحدت باهم مختلف‌اند اگر وجود بخواهد در خارج واحد باشد يعني اين وحدت وصف وجود مي‌شود ما نقل کلام مي‌کنيم آيا وحدت در خارج موجود است يا نه؟ به نظر ما که در خارج وجود نيست ندارد اگر بخواهد وجود داشته باشد به نظر شما ما سؤال مي‌کنيم که آيا اين وحدتي که براي اين وجود آمده اين وحدت وجود دارد يا ندارد؟ لابد مي‌گوييد بله، چون در اعيان است. ما نقل مي‌کنيم در آن وجودي که براي وحدت است. آيا آن وجود واحد است يا نه؟ اگر بفرماييد بله، اين تسلسل است و ... «فنقول إذا كان الوجود موجودا كان له» وجود «وحدة» پس اين وجود داراي وحدت شد.

پس ما اين تغاير مفهومي را آقايان داشته باشيد، يک؛ الآن تغاير مصداقي هم درست شد براي اينکه هم وجود در خارج هست هم وحدت در خارج وجود دارد ايشان از تغاير مفهومي پلي ساخت براي تغاير مصداقي و از تغاير مصداقي دارد تسلسل را استفاده مي‌کند. «فنقول إذا کان الوجود موجودا کان له وحدة و إذا كانت الوحدة» اگر به تعبير جناب عالي وحدت موجود باشد «موجودة كان لها» وحدة «وجود له» يعني «کان للوحدة وجود له»، که «وحدة أخرى» يعني وجودي براي آن وجود است که آن وجود باز يک وحدت ديگري دارد.

ببينيد وجود الف کنارش وحدت باء است. وحدت باء کنارش وجود جيم است. خود وجود جيم که وجود هست باز هم يک وحدتي دارد بنام وحدت دال. مرتّب دارد اضافه مي‌شود. «و إذا کان الوحدة موجودة کان له» وحدة «وجود» «له» که «للوجود» باز «وحدة أخري» اين «له» به وجود برمي‌گردد. «موجودة بوجود آخر و هكذا» و به وحدة آخر هم همچنين.

«فيلزم بالضرورة سلسلة مترتبة غير متناهية من وجود وحدة و وحدة وجود» از اين بياني که ايشان بيان داشتند اين مطلب را نتيجه مي‌گيرند مي‌گويند براساس پذيرش اينکه وحدت در خارج وجود دارد حالا وجود در خارج تسلسل نمي‌آورد بسيار خوب اما وحدت لزوماً در خارج تسلسل مي‌آورد چرا؟ چون همين بياني که داشتيم اگر وجود داراي وحدت است وحدت اگر در خارج وجود دارد پس «للوحدة وجود و للوجود وحدة» باز «و للوحدة وجود و للوجود وحدة» و هکذا.

«فيلزم بالضرورة سلسلة مترتبة غير متناهية من وجود وحدة و وحدة وجود و لا يكفي أن يقال إن وحدة الوجود هو أو وجود الوحدة هي» شما اينجا نمي‌توانيد بگوييد که در مثل وجود مي‌توانستيد بگوييد که وجود موجوديت است «الوجود هو الموجود» اما اينجا نمي‌توانيد بگوييد «الوجود هو الوحدة» يا «الوحدة هي الوجود» نمي‌توانيد بگوييد براي اينکه ما اثبات کرديم که اينها باهم تغاير دارند اين تغاير مفهومي را برديم در خارج و ديديم که شما مي‌گوييد که اينها در خارج وجود دارند اين است.

«فيلزم بالضرورة سلسلة مترتبة غير متناهية من وجود وحدة و وحدة وجود و لا يكفي» جواب سؤال مقدر: يک نفر بيايد بگويد که آقا، وجود نفس الموجودية است وحدة هم نفس الوجود است، نه! نمي‌شود اين حرف را بزنيد، براي اينکه ما به شما گفتيم که مغايرت بين وجود و وحدت است «و لا يکفي أن يقال إن وحدة الوجود هو أو وجود الوحدة هي فإن مفهوم الوجود» بنا شد که مفهوم وجود «غير مفهوم الوحدة» باشد «و لا يكون شيئان شيئا واحدا في نفسه» در واقع نمي‌شود گفت که دو شيء يک شيء هستند. مگر شما نپذيرفتيد که وجود و وحدت دو تا مفهوم متغاير باهم هستند؟ مغاير باهم هستند؟ اگر پذيرفتيد الآن بخواهيد بفرماييد که «الوجود هو الوحدة، الوحدة هي الوجود» نمي‌شود. چرا؟ شما اين تغاير را پذيرفتيد.

 

پرسش: ...

پاسخ: بگوييد که «انّ وحدة الوجود هو الوجود» يعني وحدت وجود عين خود وجود است. «و أو وجود الوحدة هي» يعني وجود الوحدة عين وحدت است. اين را نمي‌توانيد بگوييد چرا؟ چون وجود و وحدت دو تا مفهوم بودند که از يکديگر جدا بودند. «فإنّ مفهوم الوجود غير مفهوم الوحدة» طبعاً «و لا يکون شيئان شيئا واحدا في نفسه هذا خلاصة كلامه في هذا المرام» اين فرمايش جناب حکيم سهروردي که ايشان مي‌خواهد چه چيزي را اثبات کند آقايان؟ مي‌خواهد بگويد که قاعده کبراي کلي ما که سر جاي خودش هست قاعده ما که سر جاي خودش هست. در مقام تطبيق شما نقض داشتيد راجع به وجود ما مي‌پذيريم فرضاً مسامحه مي‌کنيم با شما مي‌پذيريم مي‌گوييم بسيار خوب، «الوجود موجود أي نفي الموجودية» نه اينکه «ثبت له الوجود». خيلي خوب!

اما در باب وحدت چيست؟ در باب وحدت شما تغاير مفهومي داريد. دو تا امر هستند يک مفهوم وجود و يک مفهوم وحدت. اين دو تا وقتي مي‌آيند در خارج تسلسل ايجاد مي‌شود چرا؟ «فللوجود وحدة و للوحدة وجود و للوجود وحدة» و هکذا و يتسلسل.

 

پرسش: ...

پاسخ: بله. شما نقدتان چيست؟ چرا؟

 

پرسش: ...

پاسخ: ايشان متوجه تسلسل هست.

 

پرسش: ...

پاسخ: صدرا هنوز جواب نداده است. اين هنوز اشکال است اشکال جناب حکيم سهروردي است که اگر وحدت بخواهد در خارج تحقق پيدا بکند مستلزم تسلسل است همان قاعده خودش که اگر يک چيزي در خارج تحققش مستلزم تکرر نوعش باشد اين مي‌شود محال مي‌گويد اگر وحدت بخواهد در خارج وجود پيدا بکند مستلزم تکرر است. در باب وجود ما از شما مسامحة مي‌پذيريم که «الوجود هو الموجودية» وقتي مي‌گوييم «الوجود موجود» يعني وجود همان عين موجوديت است محمول عين موضوع است. در باب وحدت چيست؟ وحدت که عين وجود نيست مفهوماً. اگر عين وجود نيست مفهوماً پس ما دو تا مفهوم داريم. اين دو تا مفهوم هم در خارج بايد دو تا مصداق داشته باشند يک مصداق وجود و يک مصداق وحدت. ما مي‌گوييم آيا اين وحدت وجود دارد؟ در نظر ما وحدت وجود ندارد يک اعتبار عقلي است. آقايان مشائين، شما مي‌گوييد وجود دارد در خارج، اگر وجود دارد پس «فللوحدة وجود و للوجود وحدة و هکذا».

 

پرسش: ...

پاسخ: نه، اين ادامه فرمايش خود جناب حکيم سهروردي است بله استدلال را دارد ادامه مي‌دهد. کدام «و لا شک»؟

 

پرسش: ....

پاسخ: بله، ادامه استدلالش است.

 

پرسش: ...

پاسخ: بله، ولي اين قولشان چيست؟ قول جناب صدرا مي‌گويد مبناي ما مشخص است. ولي «بهذا يندفع ما ذکر هذا الشيخ» يعني ما مي‌توانيم بر مبناي خودمان اين اشکالي که جناب حکيم سهروردي دارد را مشخص کنيم. اما الآن مشخصاً وارد مي‌شوند در خصوص اين نوع استدلال در نوع اين استدلال. استدلال چه بود آقايان؟ اين بود که گفتند که اگر وحدت بخواهد در خارج تحقق پيدا کند اين حتماً به لحاظ مفهومي و بعد مصداقي بايد غير از وجود باشد چرا؟ چون در مقام مفهوم بين مفهوم وحدت و مفهوم وجود تغاير است.

 

پرسش: ....

پاسخ: اين تغاير اقتضاء مي‌کند که در خارج هم باهم تغاير داشته باشند. اگر ما اين مقدمه را از ايشان بپذيريم کاملاً اين استدلالشان درست است. ولي اين مقدمه که تغاير مفهومي لزوماً به تغاير مصداقي مي‌انجامد مورد قبول ما نيست. اين جواب را گفتم در مقام جواب مي‌خواهيم بخوانيم اين است. ملاصدرا مي‌فرمايد که شما از يک مقدمه‌اي استفاده کرديد که آن مقدمه قابل قبول نيست. شما آمديد گفتيد که وحدت و وجود مفهوماً مغاير هم هستند بعد از اين تغاير مفهومي خواستيد تغاير مصداقي استفاده بکنيد اين نيست چرا؟ چون ما در خارج وحدتمان عين وجود است. وحدت مساوق با هستي است. از احکام هستي است ما وجودي نداريم که از وحدت جدا باشد. بنابراين اين تغاير مفهومي لزوماً به تغاير مصداقي منتهي نخواهد شد.

 

حالا اتفاقاً اينجا يک بحث خيلي مهمي هم مطرح مي‌شود که به اصطلاح نسبت بين مفهوم و مصداق است. گاهي اوقات تغاير مفهومي تغاير مصداقي دارد مثل علم و عدالت. هم مي‌گوييم «زيد عالم» هم مي‌گوييم «زيد عادل» اينها دو تا مفهوم‌اند در خارج هم دو تا حيثيت وجودي دارند. اين دو تا مفهوم اما اين‌جور نيست که هر جا که تغاير مفهومي باشد تغاير مصداقي هم باشد. بعد مورد نقض بيان مي‌کنند مورد نقض چيست؟ مي‌گويند که شما يک شجر داريد اين شجر مي‌گوييد که معلولٌ مصنوعٌ معلومٌ متعلقٌ بالغير، چهار تا وصف برايش مي‌تراشيد. درست است؟ مي‌گوييد اين شجر معلومٌ معلولٌ مصنوعٌ متعلقٌ بالغير. اين چهار تا وصفي که الآن مي‌گوييم اين چهار تا وصف باهم مختلف‌اند چهار تا مفهوم‌اند آيا اين چهار تا مفهوم به لحاظ مصداق چهار تا حيثيت درست مي‌کند يا نه؟ يک شيء از همان جهت که معلول است معلوم است؟ از همان جهت که معلول است مصنوع است؟ از همان جهت که معلل است متعلق بالغير است؟

بنابراين اين چهار تا مفهوم و در عين حال يک مصداق داريم ما. حتي حيثيت صدق هم در اين جاها بعضي وقت‌ها متفاوت نيست يکسان است مثل وجود و وحدت.

 

پرسش: ...

پاسخ: گاهي وقت‌ها تعدد مصداق هم مي‌آورد گاهي وقت‌ها تعدد مصداق مي‌آورد گاهي وقت‌ها تعدد حيثيت مي‌آورد اما در مورادي که مثل اين چهار تا موردي که مثال زديم اينجا نه تعدد مصداق است نه تعدد حيثيت. نه اينکه از يک جهتي معلول است و از يک حيثت ديگري معلوم است و از يک حيثيت ديگري مصنوع است و از يک حيثيت ديگري متعلق بالغير است. تمام اين حيثيت‌ها به خود او برمي‌گردد و تمام شد. اصلاً بيايد در بسائط حرف بزنيد حالا مرکّب حرف نزنيد. در بسائط، يک امر بسيط که هيچ حيثيتي برنمي‌دارد بسيط محض مثل الله سبحانه و تعالي ببينيد اين همه مفاهيم عالمٌ قادرٌ سميعٌ بصيرٌ حي مريدٌ اينها همه باهم متفاوت است اينها مفاهيم متغايرند اين مفاهيم متغاير آيا اقتضاء مي‌کند که در مصداق هم اينها تغاير داشته باشند؟ نمي‌شود.

 

پس بنابراين اين‌جور نيست که هر جا که ما تفاوت مفهومي و تغاير مفهومي داشتيم به لحاظ مصداقي هم به اصطلاح تفاوت و تغاير داشته باشيم پس دو تا مورد نغز شد يکي همين که گفتند معلومٌ مصنوعٌ متعلق بالغير، اين را در کتاب الآن بايد بخوانيم يکي هم در ارتباط با واجب سبحانه و تعالي است علي رغم مفاهيم مختلفه، ما چون بسيط محض است نه تنها تعدد مصداق نداريم تعدد حيثيت هم اينجا وجود ندارد.

اين جوابي است که الآن جناب صدر المتألهين مشخصاً به اين استدلال دارند بيان مي‌کنند «و بناؤه» يعني بناي حکيم سهروردي اين است که «على أن المفهومات المختلفة لا يمكن أن ينتزع من مصداق واحد و ذات واحدة» ايشان چنين توهمي دارد و چنين تصوري دارد که از يک مصداق نمي‌شود مفاهيم مختلفي را انتزاع کرد چون نمي‌شود انتزاع کرد پس وجود و وحدت لزوماً بايد که دو تا امر باشند «و بناؤه علي أنّ مفهومات مختلفة لا يمکن أن تنتزع من مصداق واحد و ذات واحدة و امتناع» ايشان دارد جواب مي‌دهد پس بنابراين مبناي حکيم سهروردي در اين اشکالش چه بود؟ در اين استدلالي که براي وحدت کرده بود چه بود؟ اين بود که تغاير مفهومي به همراه خودش تغاير مصداقي دارد و نمي‌شود که ما چند تا مفهوم را از يک مصداق انتزاع بکنيم.

«و امتناع ذلك غير مسلّم» اينکه شما گفتيد اين ممتنع است ما اين را مسلّم نمي‌دانيم نخير. چه بسا بشود چند تا مفهوم را از يک مصداق انتزاع کرد.

 

پرسش: ...

پاسخ: حيثيت در کار هم باشد باز مثل تعداد مصداق نيست. باز هم تعدد مصداق نيست در حقيقت.

 

پرسش: ...

پاسخ: ندارد. «فإن أمرا واحدا و حقيقة واحدة من حيثية واحدة ربما كان فردا و مصداقا لمفهومات متعددة و معان مختلفة» چه بسا مي‌فرمايد که «فإن» تحقيق است و درست است که يک امر واحد و حقيقت واحده حتي از حيثيت واحده، نه اينکه تعدد حيثيت داشته باشد. از حيثيت واحده «ربما کان فردا و مصداقا لمفهومات متعددة و معان مختلفة». بنابراين اين الآن با اين فرمايش زير اين مقدمه‌اي که جناب حکيم سهروردي بيان فرمودند را اين زير مقدمه را زدند و ديگر اين مقدمه در کار نيست که بگوييم تغاير مفهومي لزوماً به تغاير مصداقي مي‌انجامد.

 

مثلاً نگاه کنيد: «ككون[1] وجود زيد معلولا و معلوما و مرزوقا و متعلقا» چهار تا مفهوم ما داريم اين چهار تا مفهوم را از کجا مي‌گيريم؟ نه اينکه زيد از يک حيثيتي معلوم است از يک حيثيت ديگري معلول است از يک حيثيت سومي متعلق الغير است نه! زيد به لحاظ وجودي اين حيثيت‌هاي مختلف را دارد و اين مفاهيم مختلف برايش منطبق‌اند و اين مفاهيم مختلفه برايش ايجاد نمي‌کنند. «ککون وجود زيد معلولا و معلوما و مرزوقا و متعلقا فإن اختلاف هذه المعاني ليس مما يوجب أن يكون لكل منها وجود على حدة» اگر چهار تا مفهوم براي زيد ما درست کرديم نه اينکه چهار تا زيد باشند چهار تا مصداق باشند يا حتي چهار تا حيثيت باشند «فإن اختلاف هذه المعاني لليس مما يوجب أن يکون لکل منها وجود علي حدة و كاختلاف» اين يک نقض بود.

نقض دوم: «و کاختلاف الصفات الحقيقية الإلهية» آقا، مگر شما نمي‌گوييم «الله قادرٌ عالمٌ مريدٌ حي سميعٌ بصيرٌ» مگر نمي‌فرمايد؟ مگر اين هم در مقام معنا از همديگر متفاوت نيستند؟ متغاير نيستند پس براساس فرمايش شما بايد در مقام مصداق هم اينها بايد مغاير باشند يا لااقل در مقام تعدد حيثيت بايد مغاير باشند در حالي که واجب تعالي شما هم مي‌پذيريد که تعدد حيثيت وجود ندارد در عين حالي که اين معاني مختلفه است.

 

پرسش: ...

پاسخ: نه، در اينجا هم حيثيت است لذا فرمودند «من حيثية واحدة» زيد از آن جهت که زيد است از همان جهت معلوم است معلول است مروزق است و متعلق بالغير است. آيا زيد از يک جهتي متعلق بالغير است از يک جهتي معلول است؟ و از يک جهت ديگري معلوم است؟

 

پرسش: ...

پاسخ: نه معلوم! عالم نه. ببينيد معلوم يک شخصي است. يا همه اينها معلوم خدايند. ببيند هم زيد معلوم خداست مرزوق خداست معلول خداست و متعلق به خداست. همه اين حيثيت‌ها به اصول وجود زيد برمي‌گردد به حيثيت او کاري ندارد.

 

«و كاختلاف الصفات الحقيقية الإلهية التي» آن صفاتي که آن صفات «هي عين الوجود الأحدي الإلهي باتفاق جميع الحكماء» همه حکماء متفق‌اند که چه؟ که اين‌گونه از اوصافي که براي واجب سبحانه و تعالي ما داريم اين‌گونه از اوصاف چه هستند؟ در عين حالي که مغاير هستند در مقام و حيثيت صدق واحدند.

 

پرسش: ...

پاسخ: نه، مي‌خواهند بفرمايد که اين سخني که شما مي‌گوييد که تغاير مفهومي لزوماً به تغيير مصداقي برمي‌گردد اجماع داريم که نداريم. اين اجماع يعني يک چيز بديهي و ضروري است.

 

مي‌خواهيم جواب جناب حکيم سهروردي را بدهيم «و الحاصل أن مجرد تعدد المفهومات لا يوجب أن يكون حقيقة كل منها» مفهومات «و نحو وجوده غير حقيقة الآخر و وجوده» آخَر. نتيجه و حاصل اين سخن مي‌خواهيم اين را بگوييم اين در حقيقت آقايان، همان‌طور که عرض کردم مي‌خواهد آن مقدمه را بزند، چون مقدمه‌اي که حکيم سهروردي پايه‌ريزي کرد چه بود؟ تغاير بين مفهوم وجود و مفهوم وحدت اين تغاير مي‌خواهد تغاير مصداقي ايجاد بکند. بله اگر اين تغاير مفهومي تغاير مصداقي ايجاد مي‌کرد حق با مرحوم حکيم سهروردي بود. «للوجود وحدة و للوحدة وجود و للوجود وحدة و للوحدة وجود و هکذا و هکذا» اين درست بود ولي ما الآن تغاير مفهومي داريم اما تغاير مصداقي نداريم وجود و وحدت به عين هم هستند. جناب حکيم سهروردي گفته بود که خيلي خوب، ما مي‌پذيريم که «الوجود هي الموجودية» ولي در ارتباط با وجود و وحدت نمي‌توانيم بپذيريم عينيت را. نمي‌توانيم بگوييم «الوجود هو الوحدة» يا «الوحدة هي الوجود» نمي‌توانيم بگوييم چرا؟ چون اينها تغاير مفهومي دارند.

ايشان مي‌فرمايد که اين تغاير مفهومي بجاي خود، اما اين تغاير مفهومي تغاير مصداقي نمي‌آورد.

 

پرسش: ...

پاسخ: اين عبارت را نگاه کنيد «فلا يرجع أبدا معني الوحدة الي الوجود و لا معني الوحدة الي الوجود فنقول» احلا «إذا کان الوجود موجودا کان له وحدة و إذا کانت الوحدة وجودة کان لها وجود» اين يعني چه؟ يعني دو تا هستند. اين تغاير هست.

 

پرسش: ...

پاسخ: بله، هميشه هست. نتيجه «و الحاصل أن مجرد تعدد المفهومات» اين البته خواستيم عرض کنيم اين وحدت کلي که عرض کرديم اينجا است که نسبت مفهوم و مصداق را بايد خوب بيابيم گاهي اوقات تعدد مفهومي داريم تعدد مصداقي نداريم. تعدد حيثيت داريم ولي تعدد مصداق نداريم. گاهي اوقات هم حتي تعدد حيثيت هم نداريم. پس گاهي اوقات تعدد مفهوم تعدد مصداق مي‌آورد مثل اينکه مفهوم حجر مفهوم شجر، دو تا مفهوم هستند دو تا مصداق هم دارند اين درست است. گاهي اوقات تفاوت مفهومي هست اما تغاير مصداقي نيست تغاير حيثيت صدق است اما تغاير مصداقي نيست. مثل عالم و عادل. عالم و عادل تغاير حيثيتي ندارند اما تغاير مصداقي ندارند يک وقت است که اين دو تا مفهوم حتي در مقام حيثيت صدق هم باهم واحد هستند. مثل واجب سبحانه و تعالي که اين است.

 

«و الحاصل أن مجرد تعدد المفهومات لا يوجب أن يكون حقيقة كل منها و نحو وجوده غير حقيقة الآخر و وجوده إلا بدليل آخر» بله مگر دليل بيروني داشته باشيم يک دليل خارجي داشته باشيم که نشان بدهد اين هست. حالا فرمايش بعدي تأييدي است از جناب شيخ الرئيس در اين رابطه «بدليل آخر غير تعدد المفهوم و اختلافه يوجب أن يكون ذات كل واحد منها غير ذات الآخر» حالا إن‌شاءالله در جلسه بعد تأييد جناب شيخ الرئيس هم در اين رابطه بيان مي‌شود.

 

پرسش: ...

پاسخ: نه، اين تأييد اصل فرمايش که تعدد مصداق لزوماً، تعدد مفهوم لزوماً به تعدد مصداق بر نمي‌گردد. متشکريم دوستاني که در فضاي مجازي محبت فرموديد آرزوي سلامت داريم حق نگهدار شما و خسته نباشيد و شما را هم خدا حفظ کند و متشکر.


[1] . إن قيل حيثية كونه معلولا غير حيثية كونه معلوما قلنا تلك الحيثية التي هي منشأ انتزاع المعلولية سواء كانت أصلية أو اعتبارية يجب أن ينتزع منها المعلومية للواجب تعالى و ألا يعزب عن علمه المحيط شي‌ء تعالى عن ذلك علوا كبيرا و هذا في البسائط التي ينتهي إليها المركبات أظهر، س ره‌.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo