< فهرست دروس

درس اسفار استاد مرتضی جوادی آملی

1400/10/11

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: جلد اول/ اسفار اربعه/ فصل دوم از مسلک اول

 

«و هذه الحجة راجحة في حق المنصف علي كثير من الحجج و البراهين المذكورة في هذا الباب، و إن لم تكن مقنعة للمجادل».

همان‌طور که مستحضر هستيد ما به توفيق الهي وارد فصل دوم شديم و مراد از فصل دوم از اين مسلک اول از مباحثي است که به حوزه وجودشناسي برمي‌گردد يکي از مباحثي که در حوزه مبادي تصوري بحث است که آيا مفهوم وجود مشترک لفظي است يا مشترک معنوي است در اين فصل از آن گفتگو مي‌کنند و مسئله ديگر که از امّهات فلسفي و احکام وجودي است اين است که آيا بعد از احراز اينکه وجود در خارج موجود است آيا به نحو تشکيک موجود است يا به نحو، ببخشيد! آيا به نحو تباين موجود است يا به نحو وحدت؟ آيا به نحو کثرت موجود است يا به نحو وحدت؟

اگر به نحو کثرت است آيا کثرت تبايني است يا کثرت تشکيکي است؟ اگر به صورت وحدت است آيا به صورت وحدت شخصي است يا به صورت وحدت تشکيکي؟ چون هر کدام از اينها وجوهي است و اقوالي است که هر کدام از اينها قائليني دارد عده‌اي قائل‌اند که وجود در خارج موجود است اولاً و «علي نحو الوحدة الشخصية» موجود است. اينها عارفان‌اند عرفا قائل به وجود در خارج هستند و وجود را هم اصيل مي‌دانند اما نحوه تحقق وجود در خارج را «علي نحو الوحدة الشخصية» مي‌دانند. اين يک مسئله و يک نظر. هم وجه وجود دارد هم قول وجود دارد. عمده عرفا بلکه کلشان قائل‌اند به اينکه وجود «علي نحو الوحدة الشخصية» در خارج موجود است.

عده‌اي معتقدند که «علي نحو الکثرة» است «علي نحو الکثرة» چه کساني هستند؟ عمده مشائيني يا کساني که قائل به اشتراک لفظي وجود هستند مي‌گويند وجود در خارج موجود است اما به عين وجود ماهيتش موجود است يعني هر وجودي در خارج به عين وجود ماهيتش معنا و مفهوم حقيقت پيدا کرده است. يعني وجود شجر عين شجر است وجود حجر عين حجر است وجود ارض عين ارض است و وجود سماء عين سماء است بنابراين وجودات در حقيقت ضمن اينکه مشترک لفظي هستند يعني مفهوم وجود مشترک لفظي هستند، تحققشان در خارج «علي نحو الکثرة» است.

عده‌اي هم معتقدند که وجود در خارج «علي نحو الکثرة» اما نه «علي نحو الکثرة التباينية بل علي نحو الکثرة التشکيکية» يا حتي اگر قائليم به وحدت آن، وحدت هم وحدت تشکيکي است چون در وحدت تشکيکي هم کثرت حقيقت دارد و هم وحدت حقيقت دارد. البته رجوع کثرت به وحدت و ظهور وحدت در کثرت هم حقيقي است اينها هم در حقيقت يک وجه و يک قول در مسئله است.

کما اينکه يک قول در مسئله اين است که ما يک وجود داريم و مابقي منسوب الي الوجود هستند نه اينکه موجود باشند که قول محقق دواني براساس آنچه که قبلاً هم ملاحظه فرموديد در ساير کتاب‌هاي فلسفي بدايه و نهايه و کتاب‌هاي منظومه و اينها، اينجا هم به هر حال به آن پرداخته خواهد شد اين هم يک قول از اقوال مسئله است که وجود در واجب سبحانه و تعالي «علي نحو الوحدة الشخصية» موجود است و در ساير ممکنات «علي نحو الانتساب و النسبة» موجود است کثرت دارد اما کثرتش کثرت انتسابي است وحدت وجود و کثرت موجود. اين هم يک قول در مسئله است که اينها را در رحيق إن‌شاءالله ما اين را خواهيم خواند به عنوان يکي از اشارات حضرت استاد مطرح کردند إن‌شاءالله به آن پرداخته خواهد شد. حالا اين يک اجمالي است يک سرخطي است نشانه‌اي است إن‌شاءالله از اين مسائلي که ما بايد به آن کاملاً توجه داشته باشيم يکي از مسائل عمده‌اي که در مسئله هستي‌شناسي است همين است که آيا بعد از احراز اينکه وجود در خارج موجود است سخن اين است که نحوه وجود در خارج چگونه است؟ اين اقوال و اين وجوه تبيين کننده نحوه در خارج است.

اما اين بحثي که در اين فصل مطرح است عبارت از اين است که آيا وجود مشترک لفظي است يا وجود مشترک معنوي است. دليل اول را باهم پشت سر گذرانديم و مرحوم صدر المتألهين مي‌فرمايند اين دليل نزديک به اولي است يعني از بديهي هم گذشته و به وجدان انساني در حقيقت موکول شده است. انسان بالوجدان مي‌يابد که ما وقتي عنوان «موجودٌ» را بر اشياء حمل مي‌کنيم «الشجر موجودٌ، الحجر موجودٌ، الأرض موجودٌ، السماء موجودٌ» بر همه اينها به رغم کثرت اين اشياء و ماهيات يک معناي از اينها فهم مي‌کنيم و اين معنا هم بين اين موجودات تناسب وجودي فطري را در عقل زنده مي‌کند اينها يک مناسبتي بينشان وجود است وقتي مي‌گوييم الشجر موجود، الحجر موجود، الارض و السماء موجود، ما يک مناسبتي را مي‌يابيم که وقتي با معدومٌ يا نيست، هست را با نيست مقايسه مي‌کنيم چنين مناسبتي را نمي‌يابيم.

وقتي مي‌گوييم شجر هست حجر نيست، يعني کاملاً اين مناسبت قطع است. مناسبتي که بين شجر و حجر در اين دو قضيه است اصلاً مناسبت عقلي نيست يعني عقل هيچ مناسبتي بين اين دو قضيه نمي‌بيند بين عدم و بين وجود هيچ مناسبتي را نمي‌بيند. ولي بين همه وجودات يک مناسبتي را احساس مي‌کند. نکته قابل توجهي که اينجا عرض شد و حالا شايد بعداً هم به آن پرداخته بشود مسئله لفظ و يا مفهوم عدم است. در مفهوم عدم هم که نقيض وجود است ما چنين مناسبتي را مي‌يابيم. وقتي مي‌گوييم شجر نيست حجر نيست ارض نيست سماء نيست، يک معنا از اين نيستي‌ها کاملاً به ذهن مي‌رسد و مناسبت هم بين اين نيست‌ها در عقل فطري احساس مي‌شود. عقل فطري احساس مي‌کند که اين نيست‌ها در يک سطح و يک معنا هستند. همان‌طوري که آن هست‌ها در يک سطح و در يک افق هستند آن نيست‌ها هم در يک سطح و يک افق و اتفاقاً از باب تعرف الاشياء باضدادها اگر عدم نقيض وجود است نيستي نقيض هستي است اگر نيستي به يک معنا بود قطعاً هستي هم به يک معنا است.

اين را تقريباً ما پشت سر گذرانديم و جناب صدر المتألهين مي‌فرمايد که «و هذه الحجة راجحة في حق المنصف علي كثير من الحجج» اگر ما ده‌ها حجت و برهان هم بر اشتراک معنوي وجود اقامه بکنيم اين حجت نسبت به ساير حجت‌ها رجحان دارد چرا؟ چون اين به عقل فطري و بالفطرة در اذهان جا مي‌افتد. «و البراهين المذكورة في هذا الباب، و إن لم تكن مقنعة للمجادل» اگر چه براي انساني که اهل جدال و مراء باشد پذيرشش سخت است و قانع کننده نيست ولي ما واقعاً اين معنا را در عقل فطري مي‌يابيم که چه؟ که بين وجودات يک مناسبتي است که اين مناسبت بين وجودات و معدومات نيست. حتي اگر يک لفظ واحدي را بر موجودات و معدومات به عنوان موجودٌ حمل بکنيم حتي اگر هم حمل بکنيم باز احساس مي‌کنيم که بين وجودات يک مناسبتي است که بين اينها وجود ندارد.

 

پرسش: اگر فطري باشد که اختلاف ندارد.

پاسخ: بله لذا ايشان مي‌فرمايند که براي همه قابل قبول است فقط انساني که اهل جدال و مراء است قبول نمي‌کند ملاحظه بفرماييد «و هذه الحجة راجحة في حق المنصف علي كثير من الحجج و البراهين المذكورة في هذا الباب، و إن لم تكن مقنعة للمجادل» نگاه کنيد بعضي‌ها آفتاب آمد دليل آفتاب را هم برنمي‌تابند. از اين جهت مي‌فرمايند. آن کسي که منصف نيست مي‌گويد شما توهم زده شما را، آفتابي وجود ندارد براساس اين.

 

اما دليل دومي که در قالب يک تعجب و إعجاب جناب صدر المتألهين مطرح مي‌کنند اين است که اگر ما قائل به اشتراک لفظي وجود بشويم ضمناً اتفاقاً با نفي اشتراک معني وجود، اشتراک معنوي وجود را اثبات کرده‌ايم. چرا؟ يک تحليل مي‌دهند يک تبيين مي‌دهند يک تنبّه مي‌دهند تا ما متوجه بشويم به اينکه نفي اشتراک معنوي وجود لازم دارد اثباتش را. حتي اگر ما بخواهيم نفي بکنيم اشتراک معنوي را، بايد اول اثبات بکنيم در مقام اثبات بربياييم بعد بخواهيم که استدلال کنيم بر نفي آن و آن اين است که شما که قائليد به اشتراک لفظي وجود مي‌گوييد چه؟ مي‌گوييد که در هر جا که اطلاق مي‌کنيم لفظ «موجودٌ» را يک معنايي مي‌فهميم، بسيار خوب. يعني شما اگر هزار تا ده هزار تا يک ميليارد، ده ميليارد بار گفتيد که «موجودٌ موجودٌ» ده ميليارد ده هزار ميليارد مثلاً معنا دارد. خيلي خوب! به جهت اينکه اشياء مختلف‌اند شجر حجر ارض سماء. اين ستاره آن ستاره آن ماه اين خورشيد آن ملک آن فلک همه اينها هر موجودي از موجودات عالم وقتي شما لفظ موجودٌ را برايشان اطلاق کرديد يک معنايي را فهم مي‌کنيد بسيار خوب، تا اينجا درست.

اما شما مي‌خواهيد بگوييد که اين لفظ غير مشترکٌ فيه است يعني اين لفظ وجود اين اشتراک معنوي ندارد و داريد سلب مي‌کنيد اين اشتراک معنوي را از اين وجوداتي که داريد حمل مي‌کنيد بر اين وجودات. يعني اين موجودي که حمل کرديد بر شجر و گفتيد که اين موجود با آن موجودي که بر حجر حمل مي‌شود متفاوت است بر سماء حمل مي‌شود متفاوت است بر ارض حمل مي‌شود متفاوت است اينها مشترک فيه نيستند. خيلي خوب، پس شما اول اشتراک يک امر را لحاظ کرديد اشتراک وجود را لحاظ کرديد گفتيد که اينها يعني به اصطلاح اين مواردي که ما از آنها اسم برديم و «موجودٌ» را بر آنها اطلاق کرديم اينها غير از مورد «مشترک فيه» هستند اين غيريت اقتضاء مي‌کند که شما اول لفظ مشترک فيه وجود را لحاظ کرده باشيد بعد بگوييد که اينها غير از اين هستند. زماني مي‌توانيد سلب بکنيد که هم مشترک لفظي را تصور کرده باشيد و هم مشترک معنوي را تصور کرده باشيد و بعد بفرماييد که اين لفظ وجود مشترک معنوي نيست. اگر شما مشترک معنوي را تصور نکرده باشيد چگونه مي‌توانيد بگوييد که اين لفظ وجود در اين موارد مشترک معنوي نيست؟

پس براي نفي اشتراک معنوي وجود اول بايد اشتراک معنوي وجود را في الجمله پذيرفته باشيد بعد بخواهيد نفي بکنيد.

عبارت را ملاحظه بفرماييد: «و العجب أنّ من قال بعدم اشتراكه» وجود «فقد قال باشتراكه» معنوي وجود «من حيث لا يشعر به» بدون اينکه توجه داشته باشد اين را پذيرفته. چرا؟ چون مي‌خواهد نفي بکند اين وجود اشتراک معنوي وجود را از اين موارد. اگر مي‌خواهد نفي بکند، پس بايد اول يک موجود مشترک فيه را تصور کرده باشد که بخواهد نفي بکند. توضيحش اين است: «لأن الوجود في كل شي‌ء لو كان بخلاف وجود الآخر» اگر ما وجود را مشترک لفظي دانستيم و گفتيم اين معناي وجودي که براي شجر است غير از معناي وجود است که براي حجر است. خيلي خوب، «لأن الوجود في كل شي‌ء لو كان بخلاف وجود الآخر» پس بنابراين «لم يكن هاهنا شي‌ء واحد يحكم عليه بأنه غير مشترك فيه» پس ما ديگر معناي مشترک فيه نداريم چرا؟ چون تمام اين عناويني که الآن به عنوان موجودٌ الآن ما اطلاق کرديم اينها هر کدام به معناي خاص خودشان هستند. «موجودٌ» که در شجر است با موجودٌ که در حجر است با هم متفاوت‌اند. شما بفرماييد که لفظ وجود براي اينها مشترک فيه نيست. لطفاً مشترک فيه را بفرماييد يعني چه اصلاً؟ بعد نفي بکنيد. اگر مشترک فيه را تصور نکرده باشيد نمي‌توانيد از اين الفاظ به اصطلاح نفي بکنيد.

يک بار ديگر ملاحظه بفرماييد استدلال اين‌جوري شروع مي‌شود «لأن الوجود في كل شي‌ء» وجود در هر چيزي يعني وجود شجر وجود حجر وجود سماء «لو كان بخلاف وجود الآخر» چرا چون وجود لفظي شده است. تا اينجا درست است. اگر وجود به اين صورت قياس مي‌شود اگر وجود در هر موجودي بخلاف وجود در موجود ديگر باشد «لم يكن هاهنا شي‌ء واحد» پس ما هيچ وقت کلمه يعني معناي مشترک فيه نداريم. چرا؟ چون در هر جايي که لفظ وجود را اطلاق کرديم معناي خاص خودش را دارد. «لم يکن هاهنا شيء واحد يحكم عليه بأنه غير مشترك فيه» در حالي که چرا؟ چون «بل هاهنا مفهومات لا نهاية لها» براي اينکه شما ده هزار تا ده ميليارد تا موجود داريد و بر آنها عنوان وجود را اطلاق کرديد هر کدام هم معناي خاص خودش را دارد.

«و لابدّ من اعتبار كل واحد منها ليعرف أنه هل هو مشترك فيه أم لا» شما مي‌خواهيد براي اينکه بگوييد وجود مشترک معنوي است تک تک اين عناوين موجود را اين کلمه موجودٌ را بايد در بياوريد ببينيد که آيا اين موجود مشترک فيه هست يا نيست؟ اينکه اصلاً شدني نيست. شما براي اينکه ببينيد آيا يک لفظي لفظ وجود مشترک فيه است اشتراک معنوي دارد يا نه؟ بايد اين همه موجودات را در حقيقت در بياوريد ببينيد که آيا اينها در بينشان مشترک فيه داريم يا نداريم؟ «و لابد من اعتبار کل واحد منها ليعرف أنه هل هو مشترک فيه أم لا، فلما لم يحتج إلي ذلك علم منه أنّ الوجود مشترك» يک مقداري آقايان تصورش نياز به يک مقدار تأمل ذهني دارد کار خاصي نيست خيلي چيز عبارت جدي‌اي نيست بلکه فقط همين است که ما تصور روشني از بحث را بياوريم چون اينجا فقط تصور کافي است و الا تصديقش خيلي راحت است که بگوييم چه؟

بگوييم که فرمايش استدلال جناب صدر المتألهين به عنوان استدلال دومشان اين است مي‌گويند تعجب از اين است که نفي اشتراک معنوي وجود اشتراک معنوي وجود را نتيجه مي‌دهد. «و العجب ان من قال بعدم اشتراکه فقد قال باشتراکه من حيث لا يشعر» اگر کسي بگويد وجود مشترک معنوي نيست، به اشتراک معني وجود فتوا داده است چرا؟ چون شما وقتي که مي‌گوييد وجود مشترک معنوي نيست مي‌گوييد وجود مشترک لفظي است. وجود مشترک لفظي است يعني چه؟ يعني در هر موجودي وجود به يک معناي خاصي است. خيلي خوب، وقتي وجود به يک معناي خاصي بود پس بنابراين اين مشترک فيه نيست. اين مشترک فيه نيست اين حکمي که مي‌کنيد سلب مي‌کنيد، پس اين مشترک فيه را از کجا درآورديد؟

 

پرسش: ...

پاسخ: بله، وقتي که مي‌گوييد اين مشترک فيه نيست قبلاً بايد تصور کرده باشيد که وجود مشترک فيه في الجمله يعني چه؟ بعد سلب بکنيد بگوييد تک تک اينها را که من لحاظ کردم سماء، ارض، شجر، حجر، فلک، ملک، اينها هيچ کدامشان مشترک فيه نيستند معناي مشترک ندارند. اين «و لابد در حقيقت آن تالي هست «لأن الوجود في كل شي‌ء لو كان بخلاف وجود الآخر، لم يكن هاهنا شي‌ء واحد يحكم عليه بأنه غير مشترك فيه، بل هاهنا مفهومات لا نهاية لها» حالا چه اشکالي دارد؟ مي‌گويد: «و لابدّ من اعتبار كل واحد منها ليعرف أنه هل هو مشترك فيه أم لا» ما براي اينکه آقا مثلاً مي‌گوييد وجود شجر «الشجر موجودٌ» ما سؤال مي‌کنيم اين موجودٌ مشترک فيه است يا مشترک لفظي است؟ وقتي که مي‌گوييد مشترک لفظي است و سلب مي‌کنيد مشترک معنوي وجود را پس قبلاً بايد مشترک معنوي را تصور کرده باشيد. اول وجود مشترک معنوي وجود را تصور کرده باشيد بعد سلب کرده باشيد که اين موجودٌ که بر شجر دارد اطلاق مي‌شود اين مشترک معنوي نيست. همين‌طور.

اين دليل دوم بود که حالا اين‌جور گذشت حالا ما إن‌شاءالله اگر اين دلائل داراي نقصي هستند ما در مقام إن‌شاءالله خواندن اشارات فرمايشات حاج آقا اينها را هم مورد بررسي قرار مي‌دهيم.

دليل سومي که جناب صدر المتألهين مطرح مي‌کنند اين است که «و أيضاً الرابطة[1] في القضايا و الأحكام ضرب من الوجود، و هي في جميع الأحكام مع اختلافها في الموضوعات و المحمولات، معني واحد» مي‌گويند يک بحث اين است که خود ذهن مي‌رود دنبال خود معناي وجود و مفهوم وجود و بررسي مي‌کند تحليل مي‌کند اطراف مسئله را مي‌بيند تا نتيجة بيايد بگويد که وجود مشترک معنوي است يا مشترک لفظي است که مستقيماً به خود وجود دارد نگاه مي‌کند. اما دليل سوم مي‌گويند که ما به دنبال قضايا هم که مي‌رويم حالا چه قضايايي که به هليت بسيطه برمي‌گردد که از هست ياد مي‌شود شجر هست حجر هست ارض هست سماء هست يا قضايايي که به هليت مرکبه برمي‌گردد مي‌گوييم درخت سبز است يا آب جاري است يا زمين کروي است که اينها هليت مرکبه هستند که در هليت مرکبه ما با است ياد مي‌کنيم نسبت قضايا را و در هليت بسيطه با هست ياد مي‌کنيم.

چه در هليت بسيطه که از آنها به هست ياد مي‌کنيم و چه در هليت مرکبه که از آنها آن نسبت قضايا را با است ياد مي‌کنيم اينها باز مي‌بينيم که در اينجا هم يک مناسبتي وجود دارد. آن جايي که مي‌گوييم شجر هست حجر هست سماء هست در همه اين قضايا از يک سو، آنجايي هم که هليت مرکبه داريم که شجر سبز است آب جاري است زمين کروي است اينجا هم باز ما که هليت مرکبه است يک مناسبت مفهومي را در اينجا مي‌يابيم يعني همه اينها را در يک فضا داريم مي‌بينيم پس اين نشان از اين است که اين اشتراک معنوي است اگر هست‌هاي ما و است‌هاي ما در يک راستايند و همه اينها يک مناسبت ذهني را تداعي مي‌کنند پس بنابراين بايد بگوييم که اينها در حقيقت مشترک معنوي‌اند.

«و أيضاً الرابطة في القضايا و الأحكام» قضايا در حقيقت دو گونه هستند قضاياي هليت بسيطه و قضاياي هليت مرکبه که در حقيقت بين موضوع و محمول را دارند آنها ارتباط برقرار مي‌کنند حالا يک وقت است که محمول خود هستي است و يک وقت محمول هستي نيست بلکه نسبت بين اينها به هستي برمي‌گردد. «الرابطة بالقضايا و الاحکام»

 

پرسش: ...

پاسخ: نه، وقتي شجر هست اين يک قضيه هليت بسيطه است اصلاً کاري به وحدت وجود ندارد. يک تعليقه‌اي را حاج آقا در ذيل همين دارند ملاحظه بفرماييد «إن الرابط في القضايا ضرب من الوجود كالرابطي و المستقل» اينها نحوي از وجود هستند. يک وقت ما واقعاً به وجود مي‌نگريم مثلاً مي‌گوييم اصل هستي را مي‌نگريم مي‌گوييم که «الوجود مفهومه مشترک معنوي» يک وقت اين هستي را در قضايا مي‌بينيم. حالا قضايايي که به هليت بسيطه برمي‌گردد يا قضايايي که به هليت مرکبه برمي‌گردد.

 

پرسش: ...

پاسخ: «إن الرابط في القضايا» خودش «ضرب من الوجود کالرابطي و المستقل و هو لا يخالفهما» اين وجود رابط مخالف با اين قضاياي رابطي و مستقل نيست «بل يختلف معهما في الشدة و الضعف» آن وقتي که از هستي به معناي هليت بسيطه سخن مي‌گوييم قوّت بيشتري دارد. آن وقتي که از هستي به عنوان يک رابط بين موضوع و محمول سخن مي‌گوييم يک قوّت ضعيف‌تري دارد. بنابراين وجود چه در قضايايي که به هليت بسيطه برمي‌گردد و چه در قضايايي که در هليت مرکبه برمي‌گردد يک حقيقت است اما در يک درجه‌اي که هليت بسيطه است شديدتر است و در درجه ديگري که هليت مرکبه است ضعيف‌تر است، چون ممکن است يک نفر بگويد که شما چگونه داريد مي‌گوييد که مناسبت وجود دارد مناسبتي که در هليت بسيطه است با مناسبتي که در هليت مرکبه است خيلي فرق مي‌کند. مي‌گويند اين فرق به جهت شدت و ضعف است نه به لحاظ معنا. همان معنا در هليت بسيطه شديدتر است و همان معنا در هليت مرکبه ضعيف‌تر است. «بل يختلف معهما» يعني آن معنا اختلاف دارد در رابطي و مستقل در شدت و ضعف «علي أساس التشكيك. و من هنا يظهر لزوم توجيه ما يأتي في ص فلان» که حالا آن هم إن‌شاءالله مي‌آيد.

 

پس اين هم دليل سوم ما بود «و أيضا الرابطة في القضايا و الأحکام ضرب من الوجود، و هي» و اين رابطه «في جميع الأحكام مع اختلافها في الموضوعات و المحمولات، معني واحد» ملاحظه بفرماييد اين خودش باز دارد تقريباً عملاً همان دليل اول را دارد در ذهن تداعي مي‌کند. اين چيزي شايد دليل سومي خوانده نشود. اين همان دليل اول است مي‌گويد که همان مناسبتي که در قضاياي هليه بسيطه است همان مناسبت را شما در قضاياي مرکبه هم مي‌يابيد يعني هست‌ها را است‌ها يک مناسبتي بينشان هست بين همه هست‌ها مناسبت واحد وجود دارد. بين همه است‌ها مناسبت واحد وجود دارد. بين همه هست‌ها و است‌ها مناسبت واحد وجود دارد. اين نشان از اين است که وجود مشترک معنوي است.

«و أيضاً الرابط في القضايا و الأحکام ضرب من الوجود» يک نحوه‌اي از وجود است «و هي» اين رابطه «في جمع الأحکام مع اختلافه» اين احکام در موضوعات و محمولات «معني واحد». در حقيقت اين شايد دليل سومي يا دليل ديگري در مقابل دليل اول تلقي نشود. اگر شما يک معناي واحدي را در همه اين قضايا مي‌بينيد آن مناسبت را مي‌بينيد پس بنابراين به عقل فطري آن مناسبت را يافتيد بالوجدان اين را يافتيد. راه ديگري که نداريد الآن شما. شما براي اينکه بفرماييد که اين رابطه داراي يک معنا است چه استدلالي داريد؟ مي‌گوييد ما اين مناسبت را مي‌يابيم. اگر شما داريد اين مناسبت را مي‌يابيد اين يک امر وجداني شده است. اين همان دليل اولي است که به تعبير خودتان به اوليات نزديک‌تر است از بديهيات.

 

پرسش: ...

پاسخ: نه «مع اختلاف موضوعات و محمولات».

 

پرسش: ...

پاسخ: اختلاف احکام در موضوعات بله. «مع اختلافها» در اين ببينيد يک وقت مي‌گوييد که شجر سبز است اين حکم به جهت موضوع و محمول از آن حکمي که مي‌گوييد آب جاري است يا حتي خود شجر موجود است فرق مي‌کند.

 

اين هم دليل سوم اما دليل چهارم چون همان‌طور که حضرت آقا هم در شرح فرمودند چهار دليل است اين دليل چهارمي است يا شاهد ديگري است بر اين ادعا که وجود مشترک معنوي است مفهوم وجود مفهوم وجود، حقيقت وجود که در خارج اصلاً به ذهن نمي‌آيد «و کونه» وجود در خارج تحقق دارد يک مطلب هم آقايان ملاحظه بفرماييد يک مطلبي که هميشه بايد داشته باشيم اين است که وجود به لحاظ حقيقت خارجيت عين ذات اوست به ذهن نمي‌آيد همان‌طوري که مفهوم وجود ذهنيت عين ذات اوست به خارج نمي‌آيد. مفهوم وجود که ما در خارج مفهوم وجود نداريم همان‌طوري که وجود در ذهن نداريم عين حقيقت وجود است حقيقت وجود چون خارجيت عين ذات اوست به ذهن نمي‌آيد. مفهوم وجود چون ذهنيت عين ذات اوست در خارج راه ندارد.

«و من الشواهد» از جمله شواهدي که اين را از خارج عرض بکنيم بعد تطبيق بکنيم مي‌فرمايند که وجود مشترک معنوي است نه مشترک لفظي. به چه دليل؟ مي‌گويند ما يک شاهد براي شما اقامه مي‌کنيم که شاهد دليل نيست اما اين معنا را در ذهن خوب تداعي مي‌کند متمرکز مي‌کند و نفس و ذهن انساني آن را به باور مي‌پذيرد. مي‌فرمايد که اگر يک شخصي آمد و در مقام شعر برآمد و يک قصيده هفتاد بيتي گفته هفتاد بيت گفته و در آخر همه آنها کلمه موجودٌ استفاده کرده است. يک قصيده ديگري گفته و در آن قصيده هفتاد بيتي کلمه آخر که قافيه است را از کلمه عين استفاده کرده است. پس دو تا قصيده شد هر دو هفتاد بيت در يک قصيه در اين هفتاد بيت کلمه آخر کلمه موجودٌ است در قصيده دوم هفتاد بيت کلمه آخر که قافيه است چيست؟ کلمه عين را به عنوان قافيه ذکر کردند.

همه مي‌گويند که اين اولي تکرار است اما آن ثاني و آن دومي که عين را بکار گرفتند تکرار نيست. بلکه اين از بدايع است از طرائف و ظرائف است چرا؟ چون عين هفتاد معنا دارد و هر معنايي هم غير از معناي ديگر است و کلمه عين مشترک لفظي است و چون مشترک لفظي است هفتاد بار هم اگر بکار برود هر باري يک معناي خاص را به عهده دارد. اما کلمه «موجودٌ» را اگر شما در يک قصيده هفتاد بيتي آورديد و در آخر هر بيتي به عنوان قافيه کلمه «موجودٌ» را بکار برديد، همه مي‌گويند تکرار کردي. کلمه موجودٌ معنايش واحد است.

پس اين نشان از اين است شاهد است بر اينکه وجود مشترک معنوي است ولي عين مشترک لفظي است اين هم يک شاهدي است. عرض کرديم بعضي از مسائل چون بين هستند که مثلاً وجود اشتراک معنوي دارد آنچه را که ذکر مي‌کنند از باب تنبيه و شاهد و تأييد و امثال ذلک است و الا استدلال خاصي نمي‌شود در اين رابطه ارائه کرد.

«و من الشواهد» از جمله شواهدي که دلالت مي‌کند بر اشتراک معنوي وجود اين است که «أن رجلاً لو ذكر شعراً» اگر يک شخصي آمد يک شعري را ذکر کرد «و جعل قافية جميع أبياته لفظ الوجود»، و آمد در اين قصيده هفتاد بيتي قافيه همه ابيات را چه آورده؟ کلمه وجود و لفظ وجود را آورده است. «لاضطرّ كل أحد إلي العلم بأن القافية مكررة» اين الا و لابد اين اضطرار يعني حتماً و ضرورتاً هر شخصي که اين قصيده را بخواند بشنود بخواند مي‌گويد که قافيه مکرر است. يعني يک معنا را شما هفتاد بار تکرار کرده‌اي. «بخلاف ما لو جعل قافية جميع الأبيات لفظ العين مثلاً»؛ اگر شما در يک قصيده هفتاد بيتي کلمه عين را به عنوان قافيه بکار بردي، هيچ کس به شما اشکال نمي‌گيرد و هيچ وقت نمي‌گويد که اين تکرار است، چون مي‌گويند لفظ عين هفتاد معنا دارد و اين آقاي شاعر از بدايعش اين است که توانسته تمامي معاني هفتادگانه عين را در اين قصيه خودش بکار ببرد. بخلاف ما لو جعل قافية جميع الأبيات لفظ العين مثلاً، فإنه لم يحكم عليه بأنها مكررة فيه» در مورد کلمه عين هيچ کس نمي‌گويد که اين قافيه تکرار شده است بأن قافيه عين «مکررة فيه» چرا اين‌طوري است؟ چطور در آن قضيه همه حکم مي‌کنند به تکرار و مي‌گويند کلمه وجود تکرار شده در اين قصيه در قافيه قصيده، اما در کلمه عين نمي‌گويند چرا؟ «و لولا أن العلم الضروري» ببينيد تقريباً همه اين دلايل ما برمي‌گردد به همان بداهت و اينکه نفس بالوجدان مي‌يابد که اين معنا ضروري است. «و لولا أن العلم الضروري حاصل لكل أحد» اگر براي همه انسان‌ها به صورت ضرورت و حتميت اين معنا روشن نبود، «بأن المفهوم من لفظ الوجود واحد في الكل، لما حكموا بالتكرير هاهنا كما لم يحكموا في الصورة الأُخري» چه‌جوري در وقتي که کلمه عين به عنوان قافيه بکار رفته است هيچ کس نمي‌گويد اين تکرار است، بلکه مي‌گويند اين عين مشترک لفظي است و در هر بيتي از ابيات هفتا‌دگانه يکي از معاني هفتادگانه در حقيقت بکار رفته است، در مورد «ما نحن فيه» هم که لفظ وجود بکار مي‌رود بايد همين‌جور حرف بزند. در حالي که اين حرف را نمي‌زند.

در اينجا مي‌گويد تکرار است در آنجا هم مي‌گويد که از بدايع است. چرا؟ براي اينکه اينجا را يعني آن جايي که تکرار است را مشترک معنوي مي‌داند بالضرورة. يعني عقل بالبداهة مي‌يابد و بالوجدان مي‌يابد که اين معنايي که در حقيقت بکار رفته است اين معنا مورد اشتراک است «و لولا أنّ العلم الضروري حاصل لکل احد» اين علم ضروري چيست؟ «بأن المفهوم من لفظ الوجود واحد في الکل» همگان بالاتفاق بالوجدان حکم مي‌کنند به چه؟ به اينکه لفظ مفهوم از لفظ وجود يکي است در تمام اين هفتاد بيت و لذا تکرار نيست. اما حکم نمي‌کنند «لما حکموا بالتکرير هاهنا» حکم نمي‌کنند که وقتي کلمه عين را بکار بردند در اين قصيده، در حقيقت تکرار کردند بلکه مي‌گويند در هر بيتي از ابيات هفتادگانه اين قصيده در حقيقت در معناي خاص خودش بکار رفته است.

حالا اين مطالبي است که ما اينجا الآن ملاحظه کرديم. إن‌شاءالله در جلسه بعد اگر خدا بخواهد ما همين مقطع را از اشارات حضرت استاد مي‌بينيم که آيا نسبت به اين ادله اربعه نظر شريف استاد چيست؟ چون ما در حقيقت مبنا را گفتيم که إن‌شاءالله کتاب رحيم مختوم قرار بدهيم که هم ارتقاء بحث دارد هم عمق و توسعه بيشتري دارد و هم رحيق به صحنه علم و درس و بحث بيايد.

اما يک نکته تذکر اين است که در اين فصل همان‌طوري که ملاحظه فرموديد دو مقام مورد بحث است: مقام اول اين است که مفهوم وجود مشترک معنوي است که تا الآن بحث کرديم که چهار تا دليل يا شاهد يا تأييد آورديم بر اينکه وجود معنوي است و نه مشترک لفظي. مقام ثاني بحث چيست؟ اين است که وجود حالا که مشترک معنوي است آيا «علي نحو التواطع» بر موضوعاتش حمل مي‌شود يا «علي نحو التشکيک» حمل مي‌شود؟ که اين بحث عمده‌اي است که إن‌شاءالله به عنوان مقام ثاني بحث خواهيم داشت.

ما إن‌شاءالله ببينيم آيا در اشاراتي که حضرت استاد آورده‌اند نسبت به مقام اول اگر ملاحظه‌اي وجود دارد آن ملاحظه را مي‌بينم و إن‌شاءالله در بعد از آن به مقام ثاني بحث مي‌پردازيم و آن بحث تشکيک است إن‌شاءالله.


[1] ـ إنّ الرابط في القضايا ضرب من الوجود كالرابطي والمستقل. وهو لايخالفهما، بل يختلف معهما في الشدة والضعف علي أساس التشكيك. ومن هنا يظهر لزوم توجيه ما يأتي في ص79 مما ظاهره مباينة الوجود الرابط للمحمولي، توجيهه بما يرجع إلي التشكيك، لا التبائن المبائن لمبني الحكمة المتعالية التي شيّد المصنف (قدس سره) أركانها.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo