< فهرست دروس

درس اسفار استاد مرتضی جوادی آملی

1400/10/06

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: فلسفه/ جلد اول، اسفار اربعه / الحکمة المتعالية فی الأسفار العقلية الأربعة (الملا صدرا)

 

همان‌طور که مستحضر هستيد در اشارات فصل اول هستيم که مباحث عمده و اساسي را در حوزه شناخت نسبت به دانش فلسفه دارند تعليم مي‌دهند و مطالب را مي‌فرمايند و بعد از اينکه چند مسئله عمده را مطرح کردند در ارتباط با تعريف فلسفه، غايت فلسفه، شرف فلسفه، منهج و روشي که برايش هست، اولية الإرتسام بودن در نفس و بينة الثبوت بودن و مستغني از اثبات و نظاير آن به محمولا فلسفي پرداختند و بحث عرض ذاتي را مطرح فرمودند و در بحث عرض ذاتي يک معياري را بدست دادند که تا آخر بايد اين معيار حفظ بشود.

علم براي اينکه واقعاً علم باشد بايد نظام علمي‌اش محفوظ باشد و هر بحث را به صورت کشکولي از اينجا و آنجا وارد کردن و به ادني مناسبتي آن را جزء يک علم دانستن مسئله علم دانستن اين خارج از طور يک علم است و غيرت علمي اقتضا مي‌کند که اولاً هر چه که اقتضاي جامعيت دارد وارد بشود و ثانياً اقتضا مي‌کند هر چه که غيريت دارد و غير هست مانع بشود که وارد بشود يعني هم جامع افراد باشد و هم مانع اغيار باشد. حالا مطالب را ملاحظه فرموديد.

يک نکته‌اي را حالا يک مقداري در تنظيم اين اشارات به لحاظ اينکه حالا اولويت‌ها چگونه باشد شايد مي‌شد تأخيري و تقديم‌هايي را ايجاد کرد اما بايد که آن نظم ارتباطي بحث‌ها بيشتر حفظ بشود اما الآن مباحثي که به محمولات فلسفي و عرض ذاتي برمي‌گردد را بايد خوب تبيين کنيم اما بحث موضوع علم قابل توجه است يک نکته‌اي را در اشاره هشتم دارند بيان مي‌کنند که در اين اشاره هشتم براساس اينکه هر علمي يک موضوع واحدي دارد و اقتضاي وحدت يک علم وحدت موضوع است و مسائلي هم که خودشان را هماهنگ با موضوع دارند آنها مي‌توانند در يک علم قرار بگيرند اصلي‌ترين و محوري‌ترين نقطه اين بحث‌ها مي‌شود خود آن موضوع که اگر موضوع واحد باشد وحدت آن علم هم تأمين مي‌شود.

آيا علوم داراي وحدت هستند يا نه؟ مي‌گويند وحدت هر علمي به تبع وحدت موضوع اوست اگر موضوعش يک امر حقيقي باشد و داراي وحدت حقيقي باشد تبعاً آن علم هم يک علمي است حقيقي و يک علم واحد حقيقي است پراکنده نيست کشکولي نيست مسائل مختلف در آن نيامده است غيرت آن علم اجازه نمي‌دهد که مسائل ديگري وارد اين علم بشود. اما اگر وحدت ولو در حد وحدت اعتباري تأمين نشود وحدت آن علم هم تأمين نمي‌شود. براساس حالا مطلبي که الآن بيان مي‌فرمايند يک برداشت خيلي جالب و جامعي را دارند مطرح مي‌کنند و آن اين است که ما از کجا مي‌توانيم وحدت دانش فلسفه را اثبات کنيم؟ وحدت دانش فلسفه از کجا اثبات مي‌شود؟ اگر ما نتوانيم وحدت موضوع داشته باشيم تبعاً وحدت علم هم نخواهيم داشت.

ما اگر قائل شويم به اينکه ماهيت اصيل است و از سوي ديگر هم ماهيات مثار کثرت بدانيم طبعاً ما هيچ وقت وحدت علمي نداريم چرا؟ چون موضوع واحد نداريم اگر ما اصالة الماهوي شديم و ماهيت را هم مثار کثرت دانستيم بنابراين چيز حقيقتي نداريم «لو لم يحصل وحدة ما حصلت إذ غيره مثار کثرة أتت» «لو لم يحصل» اگر ما وجود را اصيل ندانيم وجود را حقيقي و عيني ندانيم «وحدة ما حصلت» هيچ وقت ما وحدت پيدا نمي‌کنيم چرا؟ چون «إذ غيره مثار کثرة أتت» هر چه که غير وجود باشد در حقيقت جايگاه کثرت دارد شجر حجر ارض سما عرش و فرش و کرسي و قلم واجب همه اينها داراي تعينات مختلف‌اند چيستي‌هاي گوناگوني دارند وحدت ما نداريم.

پس آن کساني که قائل‌اند به اينکه ماهيت اصيل است هرگز نمي‌توانند از دانش فلسفه به عنوان يک علم سخن بگويند چرا؟ چون موضوع علم ماهيت مي‌شود وقتي ماهيت شد ماهيت هم مثار کثرت است و چون مثار کثرت است وحدت نداريم اين يک. حتي کساني که قائل‌اند به اصالت وجود اما وجود را يک امر متباين مي‌دانند نه يک امر واحد شخصي يا يک امر واحد مشکک که داراي وحدت حقيقي است چون در اين هر دو يعني هم وحدت شخصي و هم وحدت تشکيکي ما يک حقيقت اصيلي داريم که وحدت کاملاً با آن هست يعني حقيقتاً وحدت دارد وحدت يک امر مجازي يا اعتباري نيست بلکه حقيقتاً داراي وحدت است.

با اين نگاه ما مي‌توانيم دانش فلسفه داشته باشيم و دانش فلسفه را يک دانش بدانيم وحدت دارد اما اگر آمديم و گفتيم که وجود فرضاً اصيل است ولي وجودات متباينات هستند متباينات به تمام ذات و مفهوم وجود «علي نحو الاشتراک اللفظي» بر اينها حمل مي‌شود لازمه‌اش چيست؟ لازمه‌اش اين است که ما وحدت نداشته باشيم چرا؟ چون وجودات متباينات هستند وقتي متباينات شدند درست است که وجود موضوع فلسفه شده است ولي وجود متباين است باز هم آنجا ما کثرت داريم و وحدت نداريم. وقتي وحدت نداشتيم طبعاً وحدت موضوع وقتي وجود نداشت علم ما هم وحدت نخواهد داشت. شما وقتي از الله سبحانه و تعالي سخن مي‌گوييم يک دانش است وقتي از شجر و حجر يا ممکنات سخن مي‌گوييد يک دانش است ما يک چيزي بنام الموجود المطلق که اين الموجود المطلق شامل همه وجودات بشود و يک حقيقت شخصي يا يک حقيقت تشکيکي باشد که وجود ندارد.

بنابراين اشاره هشتم ناظر به اين است که وحدت هر علمي به تبع وحدت موضوع آن علم است در دانش فلسفه اگر موضوع آن علم را ما ماهيت دانستيم گفتيم که واقعيت همان ماهيت است چون ماهيت مثار کثرت است بنابراين ما وحدت نخواهيم داشت علم واحد نداريم يا اگر گفتيم که وجود اصيل است و موضوع فلسفه وجود است و لکن وجودات حقايق متباينه هستند متباينه به تمام ذات هستند، وقتي اين‌طوري شد باز هم ما کثرت داريم وحدت نداريم. از وجود واجب که حرف مي‌زنيم يک جوري حرف مي‌زنيم از وجود ممکن که حرف مي‌زنيم يک جور ديگري حرف مي‌زنيم از وجود حرف نمي‌زنيم. چرا؟ چون اينها حقايق متباينه به تمام ذات هستند.

بنابراين تنها ـ دقت بفرماييد ـ در يک صورت است که دانش فلسفه مي‌تواند داراي وحدت حقيقي باشد آن صورت چيست؟ آن صورت اين است که اولاً وجود اصيل باشد الواقعية مساوق با وجود باشد و ثانياً اينکه وجود اصيل باشد و تشکيکي باشد اصيل کثرت تشکيکي داشته باشد نه کثرت حقيقي تبايني. کثرت تباني نه! اگر ما چنين موضوعي را توانستيم داشته باشيم مي‌توانيم وحدت يک علم را تأمين کنيم بنابراين اشاره هشتم به اين است. اجازه بدهيد نکته قابل توجهي است باهم بخوانيم.

صفحه 223 هشتم: اثبات وجود و وحدت حقيقي و در نتيجه اثبات موضوع واحد براي علوم حقيقي و برهاني نه اعتباري تنها از طريق مباني استوار حکمت متعاليه ممکن است چطور؟ زيرا براساس اصالت ماهيت که منسوب به برخي از حکماي مشاء است فلسفه گرچه درباره واقعيت خارجي بحث مي‌کند و لکن خارج ظرف تحقق ماهيات است که مثار کثرت و متباين‌اند مفهوم ماهيت و يا واقعيت از اين ديدگاه گرچه مفهوم واحدي است لکن اين مفهوم تنها عنوان جامعي است بله، ممکن است يک نفر بگويد که ماهيت يعني «ما يقال في جواب ما هو» اينکه يک امر واحدي است! مي‌گوييم اين مفهوم ماهيت است که وحدت دارد اما خود حقيقت ماهيت را شما گفتيد که اينها در خارج اصيل هستند يعني ماهيت شجر ماهيت حجر ماهيت ارض ماهيت سماء ماهيت واجب حالا ماهيت مجهولش ماهيت ممکن، اين ماهيات در حقيقت وجود دارند. بنابراين اين مفهوم نمي‌تواند وحدت علم را تأمين کند. لکن اين مفهوم تنها عنوان جامعي براي حقايق متباينه است و حقايق متباينه خارجي داراي وحدت واقعي نيستند تا اينکه به عنوان شيء واحد عوارض ذاتي مختص به خود را داشته باشند اين يک.

پس براساس اصالت ماهيت ما هيچ وقت نمي‌توانيم فلسفه را به عنوان يک دانش واحد حقيقي محسوب کنيم. دانش حقيقي چيست؟ اين است که محمولاتش به صورت عرض ذاتي بر او حمل بشوند محمول شجر محمول حجر محمول ارض اينها چون شجر و حجر و ارض امور مختلفه هستند محمولاتشان هم مختلف خواهد بود و ما نه موضوع واحد داريم نه محمول واحد داريم. اين يک.

دو: بنا بر اصالت وجود نيز اگر آن چنانکه مختار حکماي مشاء است قائل به تباين وجودات خارجي شويم راهي جهت اثبات موضوع واحد براي هيچ علمي از علوم باقي نمي‌ماند، زيرا در اين صورت علي رغم آنکه براي حقيقت وجود مصاديق خارجي فرض مي‌شود مفهوم وجود همانند مفهوم واقعيت يا ماهيت، مفهومشان بنا براي مبناي اصالت الماهية يا يک مفهوم جامع براي حقايق خارجي که فاقد پيوند و وحدت حقيقيه هستند مي‌باشد. پس مفهوم وجود که ملاک نيست مفهوم واقعيت هم که ملاک نيست مفهوم ماهيت هم که ملاک نيست آنچه که ملاک وحدت است و موضوع يک علم مي‌تواند «علي نحو الوحدة» باشد آن حقيقتي است که از آن به عنوان وجود اصيل واحد داريم سخن مي‌گوييم. اما اين اصيل واحد را اگر واحد شخصي دانستيم که موضوع عرفان است اين مي‌شود علم حقيقي. وحدتش هم حقيقي است. اگر اين علم واحد و موضوع واحد را وحدت تشکيکي دانستيم باز هم چون در وحدت تشکيکي وحدت حقيقت دارد وحدت يعني ظهور هستي در تعينات و امثال ذلک. بنابراين اين حمل مي‌شود به علم حقيق و داراي وحدت حقيقي است. اما اگر ما وجود را امور متباينه دانستيم يا ماهيات را که مثار کثرت است موضوع دانستيم طبعاً در اين دو صورت ما نمي‌توانيم علم واحد داشته باشيم.

بنا بر قول کساني که قائل به اصالت وجود نسبت به واجب تعالي به اصالت ماهيت نسبت به ممکنات هستند نيز اشکال فوق به قوّت خود باقي است. بگوييم که مفهوم وجود در همه ممکنات به يک معناست ولي در واجب به معناي ديگري است مگر شما در فلسفه از الوجود سخن نمي‌گوييم وجود هم شده براساس اين تفکيک شما وجود واجب و وجود ممکن، پس ما وحدت نداريم. حتي کساني که قائل‌اند به اينکه وجود اصيل است اما در واجب به گونه‌اي است و در ممکن به گونه ديگر است در اين فرض هم ما نمي‌توانيم وحدت حقيقي براي آن علم داشته باشيم.

بنا بر قول کساني که قائل به اصالت وجود نسبت به واجب تعالي و اصالت ماهيت نسبت به ممکنات هستند حتي اگر بگوييم که نه، اصالت ماهيت هم نيستند اصالت‌اند براي ممکنات هم قائل‌اند ولي متباين مي‌دانند وجود ممکنات را با وجود واجب سبحانه و تعالي، باز هم نمي‌توانند. نيز اشکال فوق به قوت خود باقي است و تنها براساس حکمت متعاليه است اينها به عنوان يکي از خدمات حکمت متعاليه و صدر المتألهين بياوريم ببينيد آيا وحدت يک علم کمال يک علم است يا نيست؟ کمال علم به اين است که وحدت داشته باشد همه مسائلش به عنوان عوارض ذاتي موضوع باشند موضوع سايه‌افکن بر همه باشد همه عوارض ذاتي به عنوان تعينات اين موضوع باشد اين مي‌شود شريف اين مي‌شود کامل. ولي اگر يک علمي داشته باشيم که موضوعات پراکنده باشد، محمولات پراکنده باشد اينکه نمي‌تواند يک علم واحد باشد. اين خدمتي که حکمت متعاليه دارد مي‌کند در اين جاها در اين اصل هشتم در اين اشاره هشتم خيلي ارزشمند است که وحدت علوم را دارد بيان مي‌کند و براساس حکمت متعاليه اصالت وجود تشکيک و امثال ذلک ما مي‌توانيم علم فلسفه را علم واحد حقيقي بدانيم.

و تنها براساس حکمت متعاليه است که مي‌توان از اين اشکال خلاصي يافت آقايان! اينها حقايق پنهاني است که اين جاها دفن شده است خيلي ارزشمند است که ما بگوييم فلسفه تنها بر مبناي حکمت متعاليه مي‌تواند علم واحد حقيقي باشد زيرا براين اساس وجود داراي کثرت تشکيکي بوده که با وحدت حقيقت سازگار است با قبول وحدت تشکيکي واقعيت وجودي که اصيل واحد و فراگير است مي‌تواند بدون لحاظ قيود خاصه موضوع براي علم واحدي بنام فلسفه و با لحاظ قيود خاصه موضوع براي علوم جزئيه باشد. خيلي نظم داده فلسفه واقعاً خيلي به علوم نظم داده و مسير را مشخص کرده است. انصافاً يک طيفي از علم و معرفت ساخته و بنياني را بنا کرده حکمت متعاليه به لحاظ علوم.

گفته است که ساير موضوعات علوم موضوعات ساير علوم به عنوان عوارض ذاتي فلسفه هستند حالا شما اين‌جوري نگاه کنيد شما بياييد تصوير بفرماييد در ذهنتان که چه اتفاقي دارد مي‌افتد. يک علمي است حالا ما اسمش را اگر بگوييم ملکه علوم يا سلطان علوم به کسي برنخورد نمي‌خواهيم چيز کنيم! يک علمي است که احکام آن ببخشيد يک علمي است که داراي موضوعي است که اين موضوع حيثيت اطلاقي دارد لابشرط است و احکامي که به آن مربوط است احکام الموجود بما هو موجود است اين الموجود سايه‌افکن بر همه موجودات ديگر است که آنها موجودات مقيده‌اند و او مطلق است مثل خود کلمه «کلمه» که بر اسم و فعل و حرف حکمت دارد و اقسام در حقيقت ظهورات و تجلي مقسم‌اند و مقسم در اين ظهورات خودش را نشان مي‌دهد.

با اين نگاه خيلي بعد مي‌گوييم که موضوعات ساير علوم به عنوان عوارض ذاتي‌اند وقتي مي‌گوييم که الموجود إما واجب أو ممکن هنوز علم شکل نگرفته الممکن إما جوهر أو عرض هنوز علم شکل نگرفته الجوهر إما عقل و نفس فلان شکل نگرفته، وقتي راجع به عقل سخن مي‌گوييم مي‌گوييم که عقل عرض ذاتي الموجود است جسم عرض ذاتي الموجود است ماده و صورت عرض ذاتي الموجود هستند وقتي اين‌جوري شد شما اين نظم را تصديق بفرماييد حالت شکلي يا نموداري ترسيم بکنيد در ذهن چگونه مي‌شود. ما يک علمي داريم بالا و همه علوم در دامنه اين علم هستند و هر سخني که بر آنها مي‌رود بر موجود مادي‌اش مي‌رود بر مجردش مي‌رود بر ماده مي‌رود بر صورت مي‌رود بر نفس مي‌رود بر عقل مي‌رود بر عرض‌ها مي‌رود هر چه که مي‌رود در حقيقت دارد تعيناتي که بر وجود عارض شده‌اند را احکامش را بيان مي‌کند اين حلقه علوم مي‌شود يک حلقه واحد. يعني يک زنجيره‌اي است که سرحلقه مباحث کلي است امور عامه است الهيات است و بعد به مباحث ديگر مي‌رود. آن وقت همه بحث‌ها به هم زنجيره‌اي وصل هستند خيلي قشنگ مي‌شود ترسيم کرد الآن ما پراکنده داريم فيزيک شيمي زيست‌شناسي طبيعي رياضي همه اينها پراکنده‌اند ولي يک نظم علمي که الآن براساس حکمت متعاليه و اصالت وجود و تشکيک دارد داده مي‌شود همه علوم در يک زنجيره‌اي قرار مي‌گيرند که به هم پيوسته‌اند آن وقت بحث هم‌افزايي کردن همسوگرايي کردن و امثال ذلک خيلي مي‌تواند گوارا باشد. خيلي مي‌تواند براي صاحبان علم شيرين باشد.

ما پراکندگي نداريم ما الآن همين عالمان در مقابل همين بحث فقهاء اين‌جور مي‌گويند اصوليون اين‌جور مي‌گويند اهل حديث اين‌جوري مي‌گويند اين همه اينها براساس يک نظم علمي مي‌بينيم که در يک زنجيره قرار دارند ما نبايد فکر کنيم که اگر مثلاً يک دانشي بنام فقه داريم يک دانشي بنام فلسفه داريم يک دانشي بنام عرفان داريم اينها جداي از هم‌اند ما جدا کرديم ولي علوم از همديگر جدا نيستند اينها نسبت به همديگر ارتباطي را براساس اين باز کردند.

 

پرسش: ...

پاسخ: همه اينها احکام وجودند حتي پايين‌تر مي‌آييم اينها مي‌شود عرض ذاتي ولي موضوع علم هستند از اين به بعد در حقيقت موضوعات علم‌اند.

 

پرسش: در اين اشاره هشتم وحدت حقيقي فقط مخصوص علم فلسفه است يا نه، هر علم حقيقي بايد وحدت داشته باشد؟

پاسخ: هر علم حقيقي بايد اين وحدت را داشته باشد حتي با مثالي که ديروز هم عرض کرديم وحدت اعتباري هم مي‌توانيم.

 

پرسش: حالا اگر بناست هر علم حقيقي وحدت داشته باشد علم طب علم حقيقي است يا اعتباري؟

پاسخ: حقيقي است.

 

پرسش: بنابراين وحدتش براساس موضوع باشد موضوع علم طب بدن است

پاسخ: بدن است از حيث سلامت و مرض.

 

پرسش: کدام بدن؟

پاسخ: بدن انسان.

 

پرسش: بدن انسان که در مثار کثرت است مي‌گوييم زيد و عمرو و بکر و خالد، چون کلي که بحث نمي‌کنيم درباره بدن «بما هو بدن» که بحث نمي‌کنيم. بدن زيد را مي‌شکافد از آن احکامي را درمي‌آورد مرض را پيدا مي‌کند حکم مي‌کند که درمانش چيست. اين علم حقيقي است من مي‌خواهم بگويم اين معياري که فرموده بود که چون ماهيت اگر اصيل باشد مثار کثرت است پس علم وحدت نخواهد داشت در علوم حقيقي پايين‌تر و اسفل هم مثل طب وقتي ما نگاه مي‌کنيم مي‌بينيم که بدن انسان مثار کثرت است.

پاسخ: نه، به لحاظ فرد باز فرق مي‌کند بدن الآن وقتي که دارويي مي‌دهند مي‌گويند که اين دارو شرق و غرب و امثال ذلک فرض کنيد که اين دارو است بدن انسان داراي 37 درجه حرارت است بدن انسان اگر به اين صورت برسد اين حکم را دارد اين بدن آفريقايي و غيره ندارد.

 

پرسش: بدن انسان در خارج همين است مي‌خواهم بگويم اين معيار مشکل دارد بله همين بدن چهار نفر را که آزمايش مي‌کند در شرق و غرب فرقي نمي‌کند. معياري که ايشان مي‌فرمايد براي وحدت حقيقي يک علم، اگر مي‌فرمايد که ماهيت نمي‌تواند کساني که قائل به اصالت ماهيت هستند اگر قائل به اصالت ماهيت باشيم مثلاً ما وحدتي در حکمت نخواهيم داشت چون خودشان قائل‌اند که وحدت مثار کثرت در خارج است.

پاسخ: ملاحظه بفرماييد افراد تحت مجموعه و زير مجموعه علم‌اند علم بر آنها تطبيق مي‌کند عالمان علم طب يک موضوعي دارند بنام بدن انسان از حيث سلامت و مرض دارند بررسي مي‌کنند لذا يک کنفرانس مي‌گذارند از غرب مي‌آيند شرق مي‌آيند اظهار نظر مي‌کنند مثلاً در باب گوارش انسان. اين جايي که علم هست که کلي است به قول حاج آقا هر کجا که کلي باشد علم است اينکه زيد و عمرو هستند اينها تطبيق علم بر اين موارد است اينها مثار کثرت نيستند چرا؟ چون ما يک بدن داريم که علم طب از او دارد بحث مي‌کند آن وقت آن مثل اينکه فرض کنيد که يک شجر داريم بعد اينها اصنافي دارند بعد افراد دارند همين که در منطق جدا کردند افراد هستند اصناف هستند کلي هستند و امثال ذلک. بنابراين آنچه که موضوع علم طب است بدن انسان است انسان بما هو انسان.

 

پرسش: وجود بدن انسان موضوع علم است يا ماهيت بدن انسان موضوع علم طب است؟

پاسخ: وجودي که چنين ماهيتي دارد بدن در حقيقت براساس تحليلي که داشتيم ماهيت به تبع وجود است.

 

پرسش: الآن موضوعش چيست؟ ما درباره وجود بدن انسان داريم بحث مي‌کنيم؟

پاسخ: بله، وجود متعين، چون اصالت وجودي هستيم و براساس اصالت وجود، اين ماهيت در حقيقت حدّ شيء است ما راجع به وجودش صحبت مي‌کنيم.

 

پرسش: در باب وجود بدن انسان و صحت و مرض وجود بدن انسان بحث مي‌کنيم

پاسخ: بله، زيد و عمرو نيستند.

 

پرسش: مي‌خواهم عرض کنم که آنجا هم شما وحدت علم طب است که علم حقيقي است بخاطر وحدت موضوعش مي‌دانيد؟

پاسخ: بله.

 

پرسش: وحدت موضوع علم طب که وجود بدن انسان است يکي است؟

پاسخ: يکي است. الآن مثلاً شما چگونه مي‌گوييد زيد و بکر و عمرو و خالد من اينها را مي‌گذارم کنار الانسان را مي‌گيرم، بدن زيد و عمرو و بکر و خالد را هم کنار مي‌گذارم بدن را مي‌گيرد

 

پرسش: پس مفهوم مي‌گيريد؟

پاسخ: نه، آن بدن جامع حقيقتي است.

 

پرسش: بدن جامع مفهوم است.

پاسخ: نه، مفهوم جامع است.

 

پرسش: در موجود بما موجود آيا مفهوم را مي‌گيريم؟

پرسش: موجود بما موجود واقعيت است.

 

پرسش: پس بدن بما هو بدن هم واقع است ...

پرسش: مي‌خواهم عرض کنم که آنجا هم اگر بخواهيم بگوييم بدن انسان وجود بدن انسان بما هو وجود در اينجا بحث مي‌شود ...

پاسخ: بله چون ماهيتش که قابل بحث نيست. الآن ماهيتش يعني ماهيت بدن انسان يعني يک جسمي است يک موجود جسماني که داراي تعين خاصي است اين بايد به لحاظ وجودي بحث بشود. هر علمي اين‌جوري است به لحاظ موضوع خارجي‌اش دارد بحث مي‌کند ولي وجود خارجي اگر به لحاظ افراد بخواهيد بفرماييد، موضوع علم نيست بدن زيد موضوع علم نيست بدن عمرو موضوع علم نيست طبيب مي‌آيد بدن‌ها را بررسي مي‌کند و البدن را پيدا مي‌کند وقتي البدن را پيدا کرد موضوع علم قرار مي‌دهد راجع به اين اظهار نظر مي‌کند اين بدن صحتش اين است اين بدن مرضش اين است هر جايي که مثلاً بدن درجه حرارتش از 37 گذشت يا 37 پايين آمد اين سالم نيست مرض دارد و امثال ذلک.

 

آخرين عبارت اين است که بر مبناي وحدت شخصي وجود نيز که مختار اهل عرفان است از آن جهت که تشکيک به ظهور وجود باز مي‌گردد مي‌توان به گونه‌اي دقيق‌تر از آنچه که در حکمت متعاليه مطرح است مسئله را مطرح نمود. خيلي اينها مم است خيلي اينها ارزشمند است ما براساس اين تحليل فلسفي زيبايي که حاج آقا ارائه فرمودند وحدت يک علم را اثبات مي‌کنيم و وحدت را به جايي مي‌رسانيم که موضوعي که وحدتش عميق‌تر باشد آن علم عميق‌تر است وحدت شخصي عميق است يا وحدت تشکيکي؟

 

پرسش: وحدت شخصي.

پاسخ: وحدت شخصي، چون وحدت شخصي عميق‌تر است مسائلي که به او برمي‌گردد عميق‌تر است و لذا وحدت او هم عميق‌تر خواهد بود. اين مطلب خيلي عميقي بود که دوست داشتيم مطرح کنيم. در بحث ششم يعني موضوع ششم اشاره ششم اظهار نظرات مختلفي را حاج آقا دارند بيان مي‌کنند نظر مرحوم علامه نظر مرحوم امام(رضوان الله تعالي عليه) و خودشان هم به يک جمع‌بندي نهايتاً مي‌رسند که مفصل است و دوستان هم مي‌توانند به لطف الهي مطالعه کنند؛ اما ما يک نظري را در اينجا داشته باشيم و جمع‌بندي هم از اين داشته باشيم.

 

مرحوم آخوند در کفايه براساس اينکه مي‌خواهند براي علم اصول يک موضوعي را بيان کنند وارد اين مسئله شدند که موضوع علم اصول چيست؟ موضوع علم اصول چيست؟ يک وقت از کليات و اينها بحث نمي‌کنند و مي‌گويند که موضوع الحجة و لا حجة است مثلاً مستقيماً وارد اين بحث مي‌شوند. اما ايشان يک درگاهي براي اين بحث باز کرد و آن اين است که هر علمي بايد يک موضوعي داشته باشد و اين موضوع هم بايد به گونه‌اي باشد که بالاخره به يک وحدتي بيانجامد حالا که هر علمي بايد مگر آقايان، لازم است که هر علمي بايد موضوع داشته باشد؟ مي‌گوييم بله، هر علمي بايد موضوعي داشته باشد اگر شما بخواهيد در هر علمي از مباحث مختلف موضوعات مختلف حرف بزنيد که علم واحد نيست. يک مجموعه‌اي از اطلاعات است که امام(رحمة الله عليه) نهايتاً به جهت پراکندگي که در مثلاً مسائل علم اصول مي‌بينند مي‌فرمايند که نه، اين سخن نمي‌تواند يک سخن تامي باشد که هر علمي داراي يک موضوعي است ما مي‌توانيم وحدت علم را به وحدت سنخي مسائل بدانيم. چون مسائلي که در حقيقت به يکديگر مربوط مي‌شوند تا بتوانند ما را به نظام الحجة و لا حجة برسانند همين کفايت مي‌کند. ما نه موضوع مي‌خواهيم و نه وحدت مي‌خواهيم هيچ! ما از مجموعه‌ي مسائلي که دست به دست هم مي‌دهند و يک سنخيتي را ايجاد مي‌کنند که براساس اين سنخيت مي‌توان به فهم حجت و لا حجت رسيد همين کفايت مي‌کند شما از مطلق و مقيد بگير از مشتق و جامد بگير از عام و خاص بگيرد از اوامر و نواهي بگير از استصحاب بگير اينها مسائل مختلف است متعلق است.

اين يک نظر است که امام(رحمة الله عليه) ظاهراً اين‌طور که ايشان اينجا فرمودند صفحه 221 آن پاراگراف پاياني مي‌فرمايد که حضرت امام(رحمة الله عليه) با نفي موضوع بلکه با نفي هر نوع حقيقي براي علوم، اسناد تمايز علوم به موضوعات آنها نيز نفي مي‌نمودند و از طرف ديگر در برابر قول صاحب کفاية الاصول که تمايز علوم را به تمايز اهداف مي‌داند اين بيان را تقويت مي‌کردند که تمايز علوم به تمايز سنخي آن است زيرا سنخيت مسائل مقدم بر اغراض مترتب بر آنهاست. اينها بسيار شريف است به ما نظام علمي مي‌بخشد که ما وقتي مي‌خواهيم حرف بزنيم، الآن سرّ اينکه واقعاً در حوزه يک حرف اصيل داراي يک هويت علمي خيلي کم پيدا مي‌کنيم براي اينکه اين معيارها را رعايت نمي‌کنيم اين ضابطه‌ها را رعايت نمي‌کنيم. اگر هر کسي مقيد باشد در هر مسئله‌اي که سخن مي‌گويد بگويد که اين مسئله من موضوعش اين است حالا موضوعش مطلق است يا مقيد فرق نمي‌کند و اين محمولي هم که بر او دارم مي‌گويم اين عرض ذاتي اوست يعني با اين معيار جلو بيايد خيلي حرف متفاوت مي‌شود.

مرحوم صاحب کفايه دو تا فرمايش داشتند، يک: هر علمي داراي موضوعي است دو: اغراض و اهداف هر علمي هم در حقيقت با همديگر متفاوت‌اند و از جايگاه تفاوت اين اغراض و اين اهداف اين علوم از يکديگر تمايز دارند تمايز علوم به موضوعات نيست گرچه هر علمي يک موضوعي بايد داشته باشد ولي تمايز علم به تمايز موضوع نيست بلکه به تمايز اغراض و اهدافي است که مترتب بر آن است. اين يک نظر.

امام(رحمة الله عليه) ظاهراً از ابتدا نفي مي‌کنند و قائل نيستند به اينکه لزوماً هر علمي بايد يک موضوعي داشته باشد لذا همين علومي را که دارند بيان مي‌کنند مثل فرض کنيد که اصول و فقه و امثال ذلک مي‌گويند که ما همين که مسائلي داشته باشيم که اين مسائل سنخه آنها باهم همراه باشد همين کفايت مي‌کند مثلاً سنخه مسائلي که در اصول است دارد مي‌رود که حجت و لاحجت را تمييز بدهد اما سنخه مسائلي که در فقه هست دارد مي‌رود که عمل مکلف و تکليف مکلف را مشخص بکند.

 

پرسش: ...

پاسخ: به هر حال ببينيد حاج آقا هم دارند محترمانه بيان مي‌کنند که امام(رحمة الله عليه) نقضشان به علوم اعتباري است اما نظرشان به اعم از علوم حقيقي و اعتباري است مشکل همين است در علوم اعتباري همان‌طور که جناب عالي هم بيشتر به اين نظر مايل هستيد که چه؟ که ما وحدت حقيقي نداريم وحدت حقيقي در اين علوم نيستند و موضوعشان هم وحدت ندارد موضوع مثلاً عمل مکلف چه وحدتي مي‌تواند داشته باشد؟ يا مثلاً تاريخ، جغرافيا اين دسته از علومي که بعضاً امام(رحمة الله عليه) مثال مي‌زنند اين‌گونه است.

 

يک مثالي در باب عرفان مي‌زنند که اين انصافاً از ايشان خيلي بعيد است براي اينکه موضوع مشخص يعني زنده‌ترين موضوع در عرفان است که الآن صحبت مي‌شود بنابراين عرفان داراي موضوع واحد است وحدت حقيقي دارد حالا تمايز را پس يک بحث راجع به موضوع علم است که برخي قائل‌اند موضوع بايد داشته باشد مثل مرحوم آخوند، هر علمي داراي موضوعي است و در آن علم هم از عوارض ذاتي آن علم بحث مي‌شود اينها حرف‌هاي بسيار شريفي است اينها از جايگاه منطق راه پيدا کرده است.

ولي امام(رحمة الله عليه) تا اين حد را نمي‌پذيرند که هر علمي لزوماً بايد که موضوع داشته باشد و موضوعش هم داراي وحدت حقيقي يا اعتباري باشد. اما تمايز علوم را مرحوم آخوند(رحمة الله عليه) به تمايز در اغراض و اهداف مي‌دانند هدف علم فقه چيست؟ که فعل مکلف را مشخص بکند. هدف علم اصول چيست؟ که حجت و لا حجت را از همديگر ممتاز بکند. اين دو تا هدف و غرضي که وجود دارند باعث امتياز اين دو علم هستند و امام(رحمة الله عليه) تمايز علوم را به تمايز سنخه مسائل مي‌دانند و مي‌گويند که آن دسته از مسائلي که مي‌روند تا ذهن ما را نسبت به حجت و لا حجت روشن کنند مي‌شوند علم اصول و مسائل علم اصول. اين متمايز مي‌شود از آن علمي که مي‌روند تا عمل مکلف را براي ما روشن کنند. اين هم از يک نگاه ديگر.

فرمايشات امام(رحمة الله عليه) نه به لحاظ نفي اصل موضوع براي علم و نه براي نفي وحدت حقيقي براي علم و نه نسبت به تمايزي که در علوم وجود دارد هيچ کدام از اين فرمايشات را حضرت استاد تام نمي‌دانند و مي‌فرمايند که فقط اظهار نظر مي‌کنند که امام(رحمة الله عليه) اين‌جوري مي‌انديشيدند. اما اصراري که خود حضرت استاد دارند اين است که هم هر علمي موضوعي مي‌خواهد، يک؛ هم موضوع آن علم بايد از وحدت برخوردار باشد مخصوصاً علوم حقيقي تصريح مي‌کنند که علوم حقيقي بايد وحدت داشته باشند و مطلب سوم اين است که تمايز علوم نه به سنخه مسائل است نه به اهداف و اغراض، سنخه مسائل را امام(رحمة الله عليه) اهداف و اغراض را هم مرحوم صاحب کفايه و حاج آقا مي‌فرمايند که تمايز علوم به تمايز موضوعات است.

يک تفاوتي هم با مرحوم علامه در نظر دارند که مرحوم علامه هم من صفحه 218 را مي‌خوانم پاراگراف آخر: مرحوم علامه معتقد بودند که بسياري از مشاجراتي که در باب تمايز علوم واقع مي‌شود از باب خلط بين علوم حقيقي و اعتباري و سرايت احکام علوم حقيقي به علوم اعتباري است بنابراين با تمايز ميان علوم حقيقي و اعتباري زمينه بسياري از اشتباهات و اشکالات و نقض و ابهام‌هاي مختلف برچيده مي‌شود. اين يک نظر خاصي است که اينجا بيان فرمودند اما در جمع‌بندي چون وقت هم تمام شده اين اشاره را هم دوستان ملاحظه مي‌فرماييد فرمايشي که حاج آقا در اين رابطه دارند را بخوانيم تمام شده باشد.

در همان صفحه 22‌2 که پايان‌بخش اين مسئله است: اگر قرار است سنخيت بين مسائل و تناسب حقيقي ميان آنها را موجب امتياز علوم بدانيم چون مسائل متشکل از موضوع و محمول و ربط بين آن دو مي‌باشد و ربط وابسته به موضوع و محمول و محمول نيز از شؤون موضوع است بنابراين تمايز را بايد به موضوعات مسائل و از آنجا به موضوع علم باز گردانيم. مي‌فرمايد که حتي اگر شما قائل به اين باشيد سنخه اين مسائل ما از شما سؤال مي‌کنيم که اين سنخيت را شما چگونه پيدا مي‌کنيد؟ اين سنخه که روي هوا نيست اين سنخه ريشه‌اش در چيست؟ اگر قرار است سنخيت بين مسائل و تناسب حقيقي ميان آنها را موجب امتياز علوم بدانيم چون مسائل متشکل از موضوع و محمول و ربط بين آن دو مي‌باشد و ربط وابسته به موضوع و محمول و محمول هم از شؤون موضوع است بنابراين تمايز را بايد به موضوعات مسائل و از آنجا به موضوع علم باز گرداند و اين در صورتي صحيح است که محمولات و موضوعات همگي از موجودات حقيقي بوده و ربط و پيوند آنها نيز برهاني باشد. اما در صورتي که مسائل به طور کلي و يا حداقل محمولات آنها اعتباري باشند و يا آنکه بين موضوعات و محمولات پيوند برهاني وجود نداشته باشد هرگز در ظرف اعتبار ميان آنان وحدت و يا سنخيتي تحقق پيدا نمي‌کند قهراً هدف اعتباري را به همراه داشته و ...

ما از امام(رحمة الله عليه) سؤال مي‌کنيم بسيار خوب! شما در علوم اعتباري مي‌توانيد چنين فرمايشي را في الجمله بفرماييد گرچه ما آنجا هم يک نظري داريم اما در باب علوم حقيقي بفرماييد اين سنخه را چگونه پيدا مي‌کنيد؟ سنخه يعني چه؟ سنخه يعني اين مسائل به همديگر ارتباط دارند اين ارتباطشان براساس چه چيزي شکل مي‌گيرد؟ اين براساس موضوع و محمول است اين موضوع و محمول اگر همديگر را در فضاي موضوع کلي پيدا نکنند آن سنخه هم شکل نخواهد گرفت.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo