< فهرست دروس

درس اسفار استاد مرتضی جوادی آملی

1400/10/05

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: فلسفه/ جلد اول، اسفار اربعه / الحکمة المتعالية فی الأسفار العقلية الأربعة (الملا صدرا)

 

همان‌طور که مستحضريد بحث در اشارات فصل اول از کتاب شريف اسفار هست از جلد اول. بعد از اينکه در اين کتاب بحث موضوع فلسفه و بعد بحث غايت و شرف فلسفه و همچنين بحث محمولات فلسفي مطرح شد به تبع مباحثي ذکر مي‌شود که در جهت تکميل اين‌گونه از مباحث است و مرحوم علامه طباطبايي هم در تعليقاتشان بر اسفار و هم در مباحثي که در مدخل کتاب شريف نهايه مطرح فرمودند به بحث‌هاي عام و عمده فلسفي در همين دو مقطع اشاراتي داشتند که بايد نسبت به آنها نظراتي بيان بشود برخي نظرات، نظرات تأييدي است و برخي هم نقدي است که بر فرمايشات مرحوم علامه هست.

امروز هم به برخي از اين‌گونه از مباحث مي‌پردازيم و بعد مباحث را إن‌شاءالله احاله مي‌کنيم به مطالعه آقايان و وارد فصل بعدي در روز بعد إن‌شاءالله مي‌شويم.

عمده‌ترين مسئله‌اي که در روزهاي قبل داشتيم بحث محمولات فلسفي بود که همان عوارض ذاتي هستند و کليد اين فرمايش را در دست جناب شيخ الرئيس دانستند که ايشان قائل است به اينکه عرض ذاتي آن محمولي است که مستقيماً و بدون واسطه عارض بر موضوع علم مي‌شود ولو اين امري که عارض مي‌شود خاص از موضوع علم باشد اما نبايد لأمر اخص باشد و بين امر اخص و لأمر اخص تفاوت جوهري وجود دارد يکي مربوط به خود علم مي‌شود و ديگري مربوط به علم ديگري. آنچه که مستقيماً عارض بر الموجود المطلق است اين محمول فلسفي است اما آنکه به تعين يا به قيد ديگري عارض بر موضوع فلسفه مي‌شود محمول فلسفي نخواهد شد.

اينها مطالبي بود که في الجمله گذشت. در اشاره هفتم و هشتم مباحثي است که به هم وحدت علم برمي‌گردد هم به موضوع علم برمي‌گردد. مرحوم صدر المتألهين در بحث علم که از تقسيمات علم را تقسيم علم به حقيقي و اعتباري دانستند علوم حقيقي آن دسته از علومي‌اند که داراي حقيقي و عيني و خارجي هستند اما علوم اعتباري آن دسته از علومي هستند که موضوع آنها يک حقيقت عيني و خارجي نيست بلکه به اعتبار تشکيل مي‌شود اين يک مسئله‌اي است که يک مقدار راجع به آن صحبت بشود.

مرحوم آخوند براساس همين تحليل آمدند در باب موضوع علم يک نظري اعلام کردند که مبتني بر يک قاعده فلسفي است و آن نظر اين است که اگر محمولات فلسفي آن دسته از اعراض ذاتي هستند که بر خود موضوع حمل مي‌شوند اين دسته از امور نمي‌توانند امور پراکنده‌اي باشند و براي اينکه وحدت اينها حفظ بشود الا و لابد بايد از يک موضوعي که داراي وحدت حقيقي است اينها متأثر باشند يعني به رغم اينکه احکام و محمولات فراواني و متکثّري هستند اما آنچه که باعث مي‌شود اين امور متکثّره در يک نظام واحد قرار بگيرند و در يک علم سامان پيدا کنند وحدت موضوع است مرحوم آخوند براي اين مسئله خودشان، استناد کردند استدلال کردند به قاعده الواحد.

گفتند که «الواحد لا يصدر الا من الواحد» چون ما دو تا قاعده داريم در فلسفه؛ يکي اينکه اين است که «الواحد لا يصدر الا من الواحد» يکي هم اين است که «الواحد لا يصدر منه الا الواحد» فرق اين دو قاعده اين است که يکي ناظر به علت قابلي است و ديگري ناظر به علت فاعلي است. آنکه مي‌گويد «الواحد لا يصدر الا من الواحد» ناظر به آن جهت قابلي است قابل اگر بخواهد واحد باشد اين الا و لابد بايد که از يک حقيقت صادر بشود نمي‌شود چند تا حقيقت داشته باشيم و يک حقيقت از او صادر بشود. اگر مجموعه اين مسائلي که ما در علم فلسفه داريم به رغم کثرتشان اگر اينها نخواهند در يک تراز و يک نظام علمي واحد قرار بگيرند طبعاً ما يک علم واحد نداريم.

بنابراين اين تعدد و تکثري که در مسائل و محمولات و اعراض ذاتي هستند اين کثرت‌ها اشکالي ندارند چرا؟ چون اينها از موضوع واحدي صادر مي‌شوند و اين کثرت‌ها چون از يک موضوع واحد صادر مي‌شوند پس مي‌توانند يک علم باشند يک علم باشند. براساس «الواحد لا يصدر» الواحد يعني واحدي که معلول است صادر شده است اين «لا يصدر الا من الواحد».

در مقابل آن قاعده‌اي که از جايگاه علت فاعلي دارد سخن مي‌گويد و مي‌گويد: «الواحد لا يصدر منه الا الواحد» آنکه مي‌گويد «الواحد لا يصدر منه الا الواحد» يعني ناظر به علت فاعلي است که علت فاعلي اگر به اصطلاح واحد نباشد از او واحد صادر نمي‌شود اگر واحد بود جز واحد از او صادر نخواهد شد.

پس ما يکي به لحاظ صادر يکي به لحاظ مصدر. وقتي مي‌گوييم «الواحد لا يصدر الا من الواحد» ناظر به صادر هستيم يک وقت مي‌گوييم«الواحد لا يصدر منه الا الواحد» ناظر به مصدر هستيم. اين دو تا قاعده را داشته باشيم ببينيم مرحوم آخوند چه گفته در کفايه. خدا غريق رحمت کند مرحوم آخوند را اي کاش قواعد فلسفي بيشتري را بکار مي‌برد. من يک روزي نجف اشرف إن‌شاءالله خدا قسمت همه بکند مشرف شويد آنجا بودم ديدم که ساعت هفت صبح بود درس خارجي شروع شد و رفتيم ديديم يکي از اين آقايان هست و درس خارج اصول دارند چند دقيقه قبل از درس بود نشسته بوديم بعد از يکي از همين افرادي که بودند سؤال کردم که اينجا فلسفه هم مي‌خوانند گفت نه! فلسفه نيازي نيست آن مقداري که در کفايه بايد حلّ مسائل کفايه بکنيم ما فلسفه مي‌خوانيم. ملاحظه بکنيد که به اين علم تا چه حدي نگاه کردند! گفتند آن مقداري که ما براي حل مسائل کفايه نياز داريم مثلاً فلسفه مي‌خوانيم و لذا خواندن فلسفه اينجا موضوعيتي ندارد جايگاهي ندارد اين را تصريح کرده بودند.

 

پرسش: ...

پاسخ: نه، مي‌خواهم بگويم همين قدر هم فلسفه نمي‌خواندند. اين اصلاً

 

پرسش: ...

پاسخ: از آن جهت که نه، ولي اصل اينکه و لذا اصلاً نسياً منسيا بود همين چند تا قاعده‌اي که استفاده کرد اينها بود ... ما فکرمان اين است که چند تا قاعده ديگري هم استفاده مي‌کردند تا لااقل اينها اهتمام بيشتري به فلسفه مي‌دادند لااقل در حد اينکه بخواهند مسائل فلسفي را باز بکنند. بعداً نقد مي‌شد که مثل همين نقدهايي که الآن داريم مي‌کنيم ولي واقعاً در همين حد هستند.

 

پرسش: ...

پاسخ: بله، همين‌طور است. پس مرحوم آخوند براساس اينکه اگر بخواهد اين‌گونه از مسائل به عنوان مسئله فلسفي محسوب بشود اين و لابد بايد که موضوع واحدي داشته باشد چرا؟ چون «الواحد لا يصدر الا من الواحد» چون موضوع ما در فلسفه واحد است اين‌گونه از مسائل به رغم کثرتشان هم واحد هستند چرا که اين امور واحده از امر واحد صادر مي‌شوند.

 

اين فرمايش مورد نقد بزرگاني قرار گرفته و گفتند که اين سخن اصلاً در اينجا راهي ندارد چراکه در علوم اعتباري ما اصلاً وحدت حقيقي نداريم و اين دسته از قواعد مال وحدتات حقيقيه است آن وحدتي که حقيقتاً واحد باشد و از هر نوع کثرت و ترکيبي منزه باشد آن حقيقتاً واحد است «و لا يصدر منه الا الواحد» يا «لا يصدر الا من الواحد» اينها اصلاً اين دو قاعده که يکي ناظر به صادر است و يکي ناظر به مصدر است در فضايي مطرح مي‌شود که وحدت، وحدت حقيقي باشد که از هر نوع کثرت و ترکيبي منزه باشد و در مسائل اعتباري مثل همين علم اصول و امثال ذلک اينها ما وحدت حقيقي نداريم تا بخواهيم چنين قواعدي را بر آنها پياده کنيم.

عين اين مطلب در همين جا الآن هست و حضرت آقا هم به تبع بزرگان يا نظر خودشان مستقيماً اين نقد را بر جناب مرحوم آخوند صاحب کفايه داشتند اما به نظر مي‌رسد که خود حضرت آقا در اين امر يک تغيير نظري دادند و فرمودند که «وحدة کل شيء بحسبه» درست است ما اين قاعده را به لحاظ حقيقي در آن اعلي مرتبه‌اش در واجب مي‌دانيم که او حقيقتاً واحد است و اصلاً اين قاعده دومي ندارد چرا؟ به لحاظ مصداق فقط و فقط يک مصداق دارد که آن داراي وحدت حقه حقيقيه است و آن واجب تعالي است که از هر نوع کثرتي ولو کثرت از وجود و عدم ولو کثرت از وجود و ماهيت منزه است واجب سبحانه و تعالي کثرت از وجود و عدم که شرّ التراکيب است را ندارد کثرت از وجود و ماهيت را ندارد ولي ماسوي الله هر چه که باشند مرکب‌اند لااقل از کثرت وجود و عدم و کثرت ماهيت و وجود و امثال ذلک چون ممکن‌اند و «کل ممکن زوج ترکيبي له ماهية و وجود» پس آنها کثرت دارند.

پس اين قاعده الا و لابد فقط و فقط در يک مورد صادق است و آن هم واجب سبحانه و تعالي است. بله، اين فرمايش درست است اما مي‌خواهيم عرض کنيم که اين يک وحدت حقه حقيقيه را هدف گرفته است اما اگر ما در ساير وحداتي که در اين حد نيستند در اين سطح نيستند يک وحدت اعتباري بخشيديم و گفتيم که مثلاً علم فقه موضوعش عمل مکلّف است فعل مکلّف است اين فعل مکلّف درست است که يک امر اعتباري است يک حقيقت عيني خارجي نيست اما ما اعتبار کرديم که هر چه که به فعل مکلف برمي‌گردد اين را در يک علم مطرح کنيم ما اعتبار کرديم و وحدت بخشيديم به همين ميزان مي‌تواند داراي وحدت اعتباري لحاظ بشود و براساس همه مسائلي که به اين برمي‌گردند در حقيقت مي‌تواند در يک علم خوانده بشود و ما بگوييم که «الواحد لا يصدر الا من الواحد» ما يک موضوعي داريم بنام فعل مکلف همه اين مسائلي که در فقه مطرح است به اين موضوع برمي‌گردانيم و از اين جهت همه اين مسائل مي‌تواند به مسئله يک علم فرض بشود.

بنابراين به نظر مي‌رسد آن مقداري که بنده خاطرم هست حضرت آقا وحدت اعتباري را هم در حد اعتبار، چون «وحدة کل شيء بحسبه» يک وحدت موضوع علم حقيقي داريم مثل فلسفه، يک وحدت موضوع علم اعتباري داريم مثل فقه و اصول و امثال ذلک مي‌توانيم داشته باشيم. اين يک نکته‌اي است که

 

پرسش: ...

پاسخ: نه، آن نتيجه‌اي که مي‌گيريم مي‌تواند باشد. به لحاظ مصداقي بله مصداق اعلي و اتم و اکملش مثلاً الموجود المطلق است يا واجب است ولي اگر ما چون نتيجه‌اي که مي‌خواهيم بگيريم مهم است، اگر گفتيم که ما فعل مکلف را يک حقيقت واحده‌اي تلقي مي‌کنيم که هر آنچه را که مربوط به آن مي‌شود را در يک علم مي‌خواهيم ببينيم.

 

پرسش: ...

پاسخ: اعتبار مي‌شود ... همين کافي است.

 

پرسش: ...

پاسخ: حقيقت اينکه مي‌گوييم حقيقتاً مي‌شود حقيقت داراي مراتبي است در يک مرتبه اتفاقاً راجع به تشکيک هم عرضي داشته باشيم حقيقت هم داراي مراتبي است يک مرتبه اعلاي از حقيقت که اصلاً به هيچ نحوي کثرت در آنجا وجود ندارد حتي کثرت از وجود و عدم. يک مرتبه‌اي از حقيقت همين است که جناب عالي مي‌فرماييد که ما هر چه راجع به فعل مکلف است مي‌خواهيم بحث کنيم ولاغير. ما فقط يک عنوان داريم و آن عبارت است از چه؟ از فعل مکلف. هر چه که راجع به فعل مکلف است ما درباره آن بحث مي‌کنيم و در علم قرار مي‌دهيم اين کافي است. حالا يک مطلبي را در ارتباط با تشکيک که ديروز

 

پرسش: ...

پاسخ: البته عرض مي‌کنيم همان‌طوري که خودتان فرموديد ما اينها را که جزء علوم حقيقي نمي‌دانيم ولي مي‌گوييم در حکم علوم هستند. الآن شما آيا مسائلي که محمولاتي که در علم فقه داريد به رغم اين همه مسائل، آيا به عنوان امري که عارض بر فعل مکلف بشوند نيست؟

 

پرسش: ...

پاسخ: مثلاً ما بياييم همه آنچه را که عارض بر فعل مکلف مي‌شود را يکجا جمع بکنيم يک وحدتي به آن بخشيديم ما از اول نيامديم بگوييم که اينها هم همين‌ها هستند نه! اينها اصلاً قابل مقايسه با آن نيستند حتي در اينجا برهان مصطلح هم پيش نمي‌آيد ولي وقتي شما گفتي «الصلاة واجبة» اين واجبة عرض ذاتي است به مثابه عرض ذاتي است و مي‌تواند حتي برهاني تلقي بشود در ذهن ما. گرچه برهان نيست براي اينکه به اصطلاح اصلاً آن الصلاة که به عنوان موضوع است که حقيقت خارجي نيست. بنابراين جناب آقاي صحرايي نظر دارند بر اينکه يعني اصرار دارند بر اينکه ما در حوزه علوم، روي آنچه که بعنوان حقيقت هست تکيه کنيم و از آن تنزل نکنيم اين يک نظري است. ولي الآن تقريباً مي‌توان چنين نظري را اظهار کرد ما هرگز يک علمي را وارد علم ديگر نمي‌کنيم علوم اعتباري علوم اعتباري‌اند و علوم حقيقي علوم حقيقي‌اند علوم حقيقي سراپا حقيقت‌اند و علوم اعتباري سراپا اعتبارند موضوعاً محمولاً مسئلةً اينجا هم همين‌طور است ولي آنهايي که در حوزه علوم اعتباري لحاظ مي‌شوند همه مباحثشان اعتباري است و ما مي‌توانيم در حد اعتبار به آنها حقيقت ببخشيم مگر شما نمي‌گوييم که «الموجود إما خارجي أو ذهني» بعد مي‌گوييد که «الموجود مساوق للخارجية» چگونه جور در مي‌آيد؟

 

پرسش: ...

پاسخ: وجود ذهني در حالي که قرار عيني ندارد اما شما آمديد به اين عيني حيثيت وجودي داديد در حالي که قابل مقايسه نيست وجود ذهني وجود ظلّي است اما به وجود ظلّي به حد ظلّيت يک حقيقت بخشيديد گفتيد

 

پرسش: ...

پاسخ: نه، آن علم است ما مي‌خواهيم وجود ذهني را عرض کنيم. علم با وجود ذهني فرق مي‌کند علم عين خارجي است به قول حاج آقا علم مثل عدالت است مثل کرامت است جايش در نفس است.

 

پرسش: ...

پاسخ: حاج آقا اين همه مي‌گويند که وجود ذهني در جلد اول اسفار است علم در جلد سوم اسفار است خيلي فرق مي‌کند هنوز هم در حوزه نتوانستند فرق بين وجود ذهني و علم را پيدا کنند! وجود ذهني وجود ظلي است وجود اعتباري است اما وجود علم وجود حقيقي است خيلي‌ها الآن بين وجود ذهني و علم فرق نگذاشتند و حاج آقا تصريح دارند مي‌گويند «الموجود إما ذهني أو خارجي» در جلد اول اسفار مطرح است «الوجود مساوق للعلم» در جلد سوم اسفار مطرح است.

 

پرسش: ...

پاسخ: حالا که حاکي است و چيزي نيست به همين اعتبار در فلسفه صدر المتألهين به عنوان يکي از قضاياي مرددة المحمول شده است يعني چه؟ يعني ما يک وقت موجودي داريم که «للشيء غير الکون في الأعيان کون بنفسه لدي الأذهان» اين عين همان است ولي ماهيتش است و وجود نيست حکايت مي‌کند وجود حاکي است وجود ظلي است اين ظلي که هست چه مي‌گويند؟ مي‌گويند ظل علم است ظل علم يعني چه؟ يعني در حد اعتباري است.

 

يک مطلبي در باب تشکيک را ديروز عرض کرديم يک مقداري شايد نظر تکميلي و اصلاحي هم باشد اين است که ما يک تشکيک داريم يک امر ذو مراتب. در تشکيک آنکه مهم است و اصلي است حالا بعد از آنکه عناصر اربعه کثرت و وحدت و وجوه کثرت به وحدت و ظهور وحدت در کثرت همه اينها هست، محصول اين کار قوت و شدت است يعني ما مي‌توانيم بگوييم مثلاً وجود که يک حقيقت مشکّک است داراي مرتبه‌اي است که اين مرتبه شديد‌تر از مرتبه پايين است و وجود پايين‌تر ضعيف‌تر از وجود بالاتر است که اين آن شاهد روشن در تشکيک است. ولي در مراتب ما چنين چيزي نداريم. در هيچ مرتبه‌اي از مراتب هستي حتي انسان ما چنين چيزي نداريم که بگوييم مثلاً انسان، اين انسان شديدتر است آن انسان ضعيف‌تر است. انسانيت يک مرزي دارد از هيولي بگيريد تا به عقل. اين انسان است داراي مراتبي است نه اينکه انسان يکي انسان شديدتر باشد يکي انسان ضعيف‌تر باشد بنابراين ما مي‌گوييم که مثلاً اين انسان در مرتبه طبع است آن انسان در مرتبه نفس است آن انسان در مرتبه عقل است همين انسان‌اند چون در مرتبه که تشکيک نيست و الا لازمه‌اش اين است که در ماهيت تشکيک باشد و الا هيچ انساني انسان‌تر از ديگري نيست بلکه انسان‌ها که در اين مدار هستند عده‌اي در مدار طبع‌اند عده‌اي در مرتبه نفس‌اند عده‌اي در مرتبه عقل هستند و حتي اگر کسي به عقل هم برسد و همه اين مراتب را هم داشته باشد در مرز انساني است هيچ کدام از انسان‌ها بله اعلم داريم عالم داريم يا مثلاً اتقي داريم متقي داريم افضل داريم فاضل داريم اما همه اينها در مرتبه‌اي از مراتب هستي يعني انسان هستند.

فرض کنيد که پرتقال‌ها سيب‌ها انارها اشجار و امثال ذلک، اينها در مرتبه نباتي‌اند در مرتبه نباتي خودشان يک مداري دارند يک مدار وسعي دارند انسان هم همين‌طور است بنابراين مراد از تشکيک در مرتبه نه يعني تشکيک حقيقي. اصلاً از اين واژه هم اصطلاحاً بايد پرهيز کنيم و کنار بگذاريم و اين واژه را بکار نبريم چون تشکيک يک اصطلاح غني و قوي فلسفي است بلکه بگوييم که داراي مراتب‌اند معنايش اين نيست که هر چيزي که داراي مراتب باشد مشکک باشد، چون انسان داراي مرتبه طبع است داراي مرتبه نفس است داراي مرتبه عقل است در هر کجا که باشد انسان است و يک انسان شديدتر نداريم يک انسان قوي‌تر نداريم بله به لحاظ اوصاف اعلم داريم اتقي داريم افضل داريم اما به لحاظ اصل هستي نيستند.

حتي من اين سؤال را از حضرت آقا داشتم که شما مثلاً که اين بحث «رب زدني علما و عملا» اين زدني را توسعه وجودي مي‌فرماييد! مي‌گويند که بله اين توسعه است اما توسعه در علم است توسعه در ايمان است توسعه در تقواست نه توسعه در انسانيت. اگر توسعه در انسان باشد لازمه‌اش اين است که در انسان به عنوان يک مرتبه از مراتب وجود تشکيک باشد در حالي که تشکيک در مرتبه لازمه‌اش همان تشکيک در ماهيت مي‌شود و آن‌گونه از مسائل. بنابراين اين تکميلي است يا اصلاحي است نسبت به آن مطلبي که ديروز بيان شده است و باعث شد که يک مقدار روشن‌تر بشود.

 

پرسش: ...

پاسخ: تشکيک فقط در وجود است وجودات مشکک‌اند چرا که آن شاهد بارزش چيست؟ اين است که شديد و قوي بشود ما انسان شديد و انسان قوي نداريم انسان در مدار انسانيت است انسانيت مدارش وسيع است از هيولي گرفته تا به عقل. اما اينکه حالا اين انسان شديدتر از آن انسان است اين نيست چرا؟ چون ما رجوع کثرت به وحدت نداريم و ظهور وحدت در کثرت نداريم همه‌اش انسان است بنابراين ذو مراتب بودن لزوماً به تشکيک نمي‌انجامد بايد در تشکيک اين‌گونه از امور هم لحاظ بشود.

 

پرسش: ...

پاسخ: مثلاً احکامي که در ارتباط با عدم داريم خود عدم را بررسي مي‌کنيم و مثلاً مي‌گوييم واجب ممکن ممتنع، از ممتنع از بحث مي‌کنيم و مي‌گوييم ممتنع آن است که وجود براي او نه تنها ضرورت ندارد بلکه وجود براي او ممتنع است.

 

پرسش: ...

پاسخ: ما وقتي که مي‌گوييم «النقيضان لا يجتمعان» يعني نقيضان يعني چه؟

 

پرسش: ...

پاسخ: نقيضان يعني چه؟ يعني اجتماع وجود و عدم. وجود براي ما مسلّم است عدم چيست؟ عدم رفع الوجود است. به اعتبار اينکه عدم رفع الوجود است خود مرحوم شهيد مطهري هم حتي در فلسفه که بحث از ماهيت هم همين‌طور است ما به چه دليل از ماهيت بحث مي‌کنيم؟ ما اگر بناست از وجود بحث کنيم وجود وجود است و ماهيت يک امر ظهورات الوجود في الأذهان است مي‌گويند ماهيت چون به تبع يا به عرض وجود موجود است ما راجع به ماهيت بحث مي‌کنيم.

 

پرسش: ...

پاسخ: همين به لحاظ بين بودنش است شما الآن همين که مرحوم علامه به عنوان اولين مسئله فرمودند که الواقعية لاواقعية نمي‌شود يعني چه؟ «و بها يدفع الفلسفة» اگر اين باشد!

 

پرسش: ...

پاسخ: نه، فراتر از يک مسئله است. جزء مبادي است.

 

پرسش: ...

پاسخ: مبادي هر علمي در علوم بالاتر بحث مي‌شود و چون در فلسفه علم بالاتر نداريم در خودش بحث مي‌شود.

 

پرسش: ...

پاسخ: اين اتفاقاً اثبات مي‌کند و به منطق مي‌دهد اينکه اثبات مي‌کند يعني چه؟

 

پرسش: ...

پاسخ: همين اتفاقاً مي‌گويند اولي الأوليات است.

 

پرسش: ...

پاسخ: بله، همين تنبّه و تنبيه دادن که وجود و عدم باهم جمع نمي‌شود اگر اين نباشد ما نمي‌توانيم

 

پرسش: ...

پاسخ: در حقيقت ما نمي‌توانيم موضوع فلسفه را اثبات کنيم. اگر وجود و عدم به قول حاج آقا مي‌فرمودند که قابل جمع باشد فلسفه هم جمع مي‌شود.

 

پرسش: ...

پاسخ: جزء مبادي مي‌دانيم جزء مبادي تصديقي است.

 

پرسش: ...

پاسخ: ما نخواستيم اين مسئله را فلسفي بدانيم نقض کردند جناب آقاي صحرايي نقض کردند که اگر تشکيک در مرتبه نيست پس در مورد انسان چيست؟ ما داريم آن نقض را جواب مي‌دهيم.

 

پرسش: ...

پاسخ: نه، ولي در جهت تنبيه به آن مسئله و روشن شدن فضاي اينکه در حقيقت تشکيک فقط اختصاصي به اصل حقيقت وجود دارد مي‌گوييم ـ اين مسئله را ملاحظه بفرماييد ـ برخي از احکام يا محمولات فلسفي هم مربوط به اصل حقيقت‌اند هم مربوط به مراتب مثل اصالت مثل بساطت مثل وحدت مثل مساوق با شيئيت و امثال ذلک. اينها يک دسته از مسائل هستند. يک دسته ديگر از مسائل‌اند که فقط ناظر به آن کليت وحدت است، بدون اينکه به مراتب باشد حالا همين که مي‌گوييم بدون اينکه به مراتب باشد توضيح مي‌دهيم و مي‌گوييم انسان در عين حالي که ذومراتب است مشکک نيست. اين توضيح همان است.

 

ما در آنجا نفي کرديم و گفتيم اين حکم تشکيک مال اصل حقيقت هستي است مال مراتب نيست چون مال مراتب نيست پس انسان به رغم داشتن ذو مراتب بودن مشکک نيست از اين جهت دارد بحث مي‌کند نقضي هم که مطرح شد اين بود که مگر ذو مراتب بودن با تشکيک مساوق نيست؟ توضيح داديم که نه، ممکن است موجودي ذو مراتب باشد و مشکک نباشد.

مطلبي که در تنبيه هفتم گفته شد اين جمله را داشتيم پس ما داريم يک مقدار جلوتر مي‌رويم از فرمايش حضرت استاد. آنجا استاد فرمودند در صفحه 222 را ملاحظه بفرماييد آخرين پاراگرافي که هست: گرچه قاعده الواحد يک قاعده مبرهن فلسفي است لکن کاربرد آن در امور تکويني و حقيقي است و استفاده از آن در امور تشريعي و اعتباري خطاست زيرا مراد از واحد در قاعده الواحد واحد اعتباري نيست بلکه واحد حقيقي است و منظور از صدور نيز پيدايش حقيقي است که در محور علّيت و معلوليت تکويني دور مي‌زند نه صدور اعتباري و مستفاد از آن اين است که از واحد بسيط حقيقي که واجب سبحانه و تعالي باشد و لاغير جز يک واحد حقيقي که وحدت صدوري آن ظل وحدت مصدر بسيط است صادر نمي‌شود. به عنوان تطبيق مي‌توان صدور عالم از مصدر حقيقي خود را که آفريدگار جهان است نام برد زيرا همان‌گونه که وحدت حقيقي خداوند وحدتي است که زمينه براي توهم هيچ دومي باقي نمي‌گذارد وحدت ظلي عالم نيز وحدتي است که هيچ دومي براي او در آفرينش متصور نيست يعني هم وحدت مبدأ و بساطت آن حقيقي است و هم وحدت ظلي عالم واقعي است و هم صدور عالم از آن مبدأ واجب حقيقي است و هيچ‌گونه اعتباري نيست.

ما تسليم اين مسئله هستيم ما تا زماني که در علوم حقيقي به معنايي که بيان شده است هستيم همين‌طور سات اما مي‌رويم در عالم اعتبار مي‌گوييم ما دست از اين واقعيت برنمي‌داريم اما در ظل اين يک بنايي را مي‌سازيم در ظل اين که در حکم او باشد و عين آن را هم در وحدت مصدر هم در وحدت صدور و هم در وحدت صادر به وحدت اعتباري لحاظ مي‌کنيم مي‌گوييم ما يک علمي داريم بنام علم فقه موضوعش عمل مکلف است صادر و محمولاتش هر آن چيزي است که مربوط به فعل مکلف باشد و همه اين محمولات هم از آن صادر مي‌شود ما مي‌توانيم چنين اعتباري بکنيم؟ کسي نمي‌تواند بگويد که نمي‌توانيم اعتبار کنيم اعتبار کرده‌اند تمام علم فقه و علم اصول و همه علوم اعتباري روي همين است. اصلاً علوم انساني که الآن مي‌خواهند بسازند البته بايد دقت کنيم که از محمول آن علم بيرون نرويم از آن محمول بيرون نرويم ولي اگر خودمان را ملتزم کرديم به امري که از آن به عنوان فعل مکلف داريم ياد مي‌کنيم محمول فعل مکلف مي‌دانيم بنابراين مي‌توانيم به آن يک وحدت اعتباري ببخشيم پس بنابراين علوم اعتباري هم مي‌توانند يک وحدت اعتباري داشته باشند به تبعي آن وحدت حقيقت. حالا ممکن است برخي‌ها نپذيرند اشکال ندارد ولي نظامي که جناب آخوند اين را پذيرفته است.

 

پرسش: ...

پاسخ: از اينکه نمي‌توانيم فرار کنيم.

 

پرسش: ...

پاسخ: حالا ما با قطع نظر از مرحوم آخوند و فلان، الآن در سراسر فقه يا در سراسر اصول، ما در سراسر اصول مي‌گوييم که موضوع علم چيست؟ «الحجة و اللاحجة» اين موضوع علم است در سراسر اين علم داريم بحث مي‌کنيم که حالا ما راجع به مشتق بحث مي‌کنيم راجع به عام و خاص بحث مي‌کنيم و امثال ذلک، اينها يک سلسله اموري هستند که مستقيماً با حجت ارتباط ندارند ولي ما مي‌خواهيم برسيم به اينکه اگر بخواهيم به حجت برسيم بايد چکار کنيم؟

 

پرسش: ...

پاسخ: مقدمات و تمهيدات مثلاً در ارتباط با فقه هم مي‌گويند که راجع به ارض بحث مي‌کنيم راجع به مطهرات بحث مي‌کنيم اينها فعل مکلف نيست اما اينها مي‌خواهند مرتبط بدانند براي اينکه ما راجع به زمين بحث مي‌کنيم چون زمين هم موردي است که مکلف براي اينکه فعل خودش را سامان بدهد با اين زمين بايد مرتبط باشد.

 

پرسش: ...

پاسخ: حالا رد شويم براي اينکه وقت هم تمام شد. نمي‌خواهيم بگوييم در حد علوم حقيقي است اما در حد خودش اين معيارها را ما رعايت بکنيم آن علوم را سامان بخشيديم. آن علوم اگر با اين معيارها جلو بروند در فضاي وحدت اعتباري خودشان مي‌توانند نقش‌آفرين باشند و مؤثر باشند. ما به مرحله هشتم نرسيديم. فردا هم بايد اين را ادامه بدهيم.

 

پرسش: ...

پاسخ: در بحث موضوع علم است.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo