< فهرست دروس

درس اسفار استاد مرتضی جوادی آملی

1400/09/24

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: فلسفه/ جلد اول، اسفار اربعه / الحکمة المتعالية فی الأسفار العقلية الأربعة (الملا صدرا)

 

«و أنت إذا تذكرت أن أقسام الحكمة الإلهية ما يبحث فيها عن العوارض‌ الذاتية للموجود المطلق بما هو موجود مطلق أي العوارض التي لا يتوقف عروضها للموجود على أن يصير تعليميا أو طبيعيا لاستغنيت عن هذه التكلفات و أشباهها إذ بملاحظة هذه الحيثية».

يکي از مسائلي که در فلسفه بعد از بيان تعريف فلسفه غايت فلسفه منهج فلسفه و مشخصاً موضوع فلسفه مطرح است محمولات فلسفي است. آقايان! بايد علم را به لحاظ علم بودن آدم بتواند آن را بيابد ممکن است برخي از مسائل فلسفي و امتيازات و ويژگي‌ها و اينها به ذهن بيايد اينها علم فلسفه نيست ما تجربه داريم مي‌بينيم که برخي از فضلا هستند دوستان هستند از امتيازات فلسفه که مثلاً انسجام هست وحدت هست تفکر عقلي هست اينها خبر دارند اما فکر مي‌کنند که فلسفه يعني اينها! فلسفه دانشي است بسيار بزرگ و عظيم و اگر گفته مي‌شود که مثلاً سلطان علوم هست نمي‌خواهد که مدعي سلطنت باشد يا مثلاً بر اين سلطنت فخر بفروشد و امثال ذلک. نه، اصلاً اين حرف‌ها نيست بعضي فکر مي‌کنند که اين اصطلاحات و اين عناويني که گفته مي‌شود مثل اصطلاحاتي است که در فضاي سياسي اجتماعي گفته مي‌شود! نه، اگر هر علمي وامدار موضوع خودش است و موضوعات علوم هم وامدار فلسفه هستند از اين جهت فلسفه سلطان است که دارد موضوعات را در حقيقت از باب خادمهم بايد تلقي کرد «رئيس القوم خادمهم» بايد تلقي کرد.

فلسفه دارد خدمت مي‌کند به اينکه موضوعات علوم را به لحاظ هستي تعريف بکند. آقاي طبيعي‌دان، آقاي طبيب، آقاي زيست‌شناس، آقاي درياشناس آقاي صحراشناس شما مي‌دانيد راجع به چه موجودي داريد بحث مي‌کنيد؟ آيا ويژگي اصلي اين موجود چيست؟ اين موجودي که ما از او به عنوان موجود جسماني ياد مي‌کنيم يا موجود مادي ياد مي‌کنيم اين موجودي است با هزاران خصيصه اين داراي جوهر است داراي صورت است داراي ماده هست قابل ابعاد ثلاثه است مکان دارد حيز دارد ابعاد ثلاثه‌اي برايش وجود دارد و ده‌ها حکم ديگر. من اينها را دارم به تو مي‌گويم که موضوعي داري با اين ويژگي‌هاي وجودشناسانه، اين موضوع را بگيرد با اين‌گونه از مباحث و بدان که اين موجود داراي افتقار ذاتي است و فقر ذاتي دارد نه تنها امکان ماهوي دارد بلکه امکان وجودي دارد و اين موجود وابسته است به لحاظ هستي به موجود مطلق و ده‌ها حکم ديگر.

 

پرسش: ...

پاسخ: همين باعث مي‌شود که اين جنازه از جنازه بودن در بيايد.

 

پرسش: ...

پاسخ: اتفاقاً فلسفه دارد آيت بودن را تبيين مي‌کند شما مي‌فرماييد آيت است بنده سؤال مي‌کنم اين آيت بودن را توضيح بدهيد!

 

پرسش: ...

پاسخ: اتفاقاً ما الآن مي‌گوييم دو رکعت نماز صبح مي‌خوانم «قربة إلي الله» اين «قربة الي الله» را لطفاً توضيح بفرماييد!

 

پرسش: ...

پاسخ: صيرورت چگونه امکان مي‌پذيرد؟ اين بدون اصالت وجود بدون تشکيک بدون اشتداد بدون حرکت جوهري امکان‌پذير است؟

 

پرسش: ...

پاسخ: مي‌گويد اين موجودي که در اختيار شماست اين موجود با تعين جسميت در اختيار شما قرار گرفته است ولي اين موجوديتش را بشناس و بدان که يک موجودي است که امکان فقري دارد بدان يک موجوديتي است که به لحاظ وجودي اين احکام وجودي را دارد که نسبتش با بالا چيست و نسبتش با پايين چيست ماده و صورت يعني چه ماده‌اي که در او وجود دارد چگونه است همين بحث حرکت جوهري که در همه اينها وجود دارد!

اي کاش مثلاً همين که حاج آقا دارند فرياد مي‌زنند همين است مي‌گويد که شما از لاشه‌اي از علم حرف مي‌زنيد اين «هو الأول» نه يعني بالاي سرش خدا نشسته است يعني اين ربط وجودي را شما بگير برو تا بالا. اين علم را زنده مي‌کند و از آن طرف هم بگير. شما با يک موجودي سروکار داريد که اين موجود اصليتش اين است حالا از چيستي‌اش که تعينش هست بفرماييد در مسائل زيست‌شناسي در مسائل درياشناسي صحراشناسي استفاده کنيد. شما استفاده طبيعي‌اش را مي‌کنيد اما استفاده الهياتش را نمي‌کنيد. اين‌جور نيست اين فرمايشي که جناب عالي مي‌فرماييد آيت بودن، ما الآن در فضاي ايماني از آيت يک چيز کلي مي‌دانيم ولي واقعاً آيت يعني چه؟ ما مي‌گوييم صورت مرآتيه فلان! تا فلسفه کمک نکند اين ذهنيت را باز نکند ما بله. اگر در عالم شهود و اشراقات و مکاشفات داريم حرف مي‌زنيم فرمايش شما درست است آيت اين حرف‌ها را نمي‌خواهد. ما که در آن عالم نيستيم ما در عالم غيب داريم زندگي مي‌کنيم «يؤمنون بالغيب» هستيم ما در عالم غيب مي‌گوييم آفتاب و زمين و ماه اينها آيات الهي‌اند بله درست است «علي رؤوسنا» مگر اين حرف شد؟ اين يک معرفت تقليدي است يک ايمان تقليدي است. بگذاريد روز قيامت معلوم مي‌شود که چيست. ولي شما اگر بخواهيد از منظر معرفت وارد شويد بايد اينها را داشته باشيد.

 

جناب صدر المتألهين يک تذکر جدي مي‌دهند و بعد وارد يک فراز ديگري مي‌شوند و آن تذکر جدي اين است که شما محمول فلسفي را همان‌طوري که ما گفتيم به آن توجه بکن بسياري از ابهامات و سؤالات و سختي‌ها به تعبير ايشان تمحّلات و تأسفات کنار گذاشته مي‌شود چطور؟ شما آمديد يک جوري تعريف کرديد که در اين تعريف اين اشکالات هست چون اين اشکالات مي‌آيد مدام دست‌انداز مي‌افتيد و مي‌خواهيد خودتان را نجات بدهيد. اصلاً دانش کلام در بسياري از مسائل اين‌جوري است يک شناخت درست و به تعبير استاد آيت الله جوادي تحريرگونه از واقع ندارد تحرير ندارد برايش، يک جوري حرف مي‌زند بعد که اشکال مي‌کنند مدام به تمحّلات شديده و تأسفات اکيده گرفتار مي‌شود.

مي‌گويد من به شما يک ضابطه مي‌دهم تا با اين ضابطه از همه تمحّلات بي‌نياز و مستغني مي‌شوي به دست‌انداز نمي‌افتي. آن ضابطه چيست؟ آن ضابطه اين است که محمول فلسفي يا به تعبير ديگر عرض ذاتي که براي الموجود المطلق است يک ضابطه دارد و آن ضابطه اين است که مستقيماً عارض بر موضوع فلسفه بشود و تمام شد. حالا مي‌خواهد أخص باشد أعم باشد مساوي باشد هر چه مي‌خواهد باشد مستوفي القسمة باشد يا مستوفي القسمة نباشد. تنها همين را بگيريد و به چيز ديگر خودتان را مشغول نکنيد. نگوييد که مساوي باشد يا به عرض يک امر مساوي بخواهد عارض بشود. چون شما مساوات را ملاک گرفتيد اشکالاتي از اين دست مي‌کنيد.

الآن وارد يک فضاي ديگري مي‌خواهند بشوند و آن بحث موضوعاتي است که خاص است در فلسفه. مي‌گويد که اگر اين‌گونه است اگر محمولات فلسفي بايد مساوي با موضوع فلسفي باشد پس چرا ما راجع به واجب هم حرف مي‌زنيم هم بحث فلسفي است؟ مساوي نيست! وقتي ما راجع واجب صحبت مي‌کنيم، با الموجود المطلق که مساوي نيست. ممکن هم قسمي از آن است. يا وقتي از ممکن حرف مي‌زنيم اين صحبت از امکان و بيان احکام ممکن، بيان احکام ماهيات، اينها که فلسفي نيستند، چرا؟ چون شما مي‌گوييد محمولات فلسفي بايد مساوي با موضوع باشد موضوع يعني واجب و جوهر و عرض که الموجود المطلق هست. اينها که مساوي نشدند و بعد اينجا چون ضابطه را از دست دادند مي‌گويند که پس بنابراين آقايان حکما مسامحه کردند. اينکه گفتند بايد مساوي با موضوع فلسفه باشد مسامحة اين حرف را زدند چون وقتي از امکان حرف مي‌زنند يا از واجب حرف مي‌زنند اينها مساوي با موضوع فلسفه نيستند يا آمدند گفتند که نه، گاهي اوقات از عرض ذاتي انواع موضوع هم هست يعني اگر موضوع ما چيست؟ الموجود المطلق است يک نوعش چيست؟ واجب است. يک نوعش چيست؟ ممکن است. اگر از عرض ذاتي انواع موضوع فلسفه هم سخن گفتند، باز هم جزء عرض ذاتي مي‌شود.

مدام سختي‌ها و تمحّلات فلان است، به زحمت نيافتيد خودتان را به سختي نياندازيد، يک ملاک است اين ملاک را بگيريد و تمام شده است و آن اين است که محمول فلسفي يا عرض ذاتي که حالا وارد عرض ذاتي مي‌شود بعد از توضيحات بيشتر، محمول فلسفي آن محمولي است که بدون واسطه عارض بر الموجود المطلق بشود خواه مساوي باشد خواه حتي اخص از او هم باشد. با اين بيان، شما همه مباحث فلسفي را مي‌توانيد داشته باشيد.

اين امر اخص با لأمر اخص أو لأمر مساوي، اين لام در اينجا يک عذابگاهي شده براي اين آقايان که دست و پا مي‌زنند! آين لام را بردار، مستقيماً عرض ذاتي يا محمول فلسفي، نه تنها محمول فلسفي بلکه محمول هر موضوعي از هر دانشي که هست بايد مستقيماً عارض بر موضوع بشود خواه مساوي باشد خواه اخص باشد حتي خواه اعم باشد. بعد يک مثالي مي‌زنند که حالا اگر براي اينکه ذهن هم شلوغ نشود اجازه بدهيد اين تيکه را بخوانيم بعد وارد فضاي بعدي شويم.

يک قيدي هم اينجا اضافه کردند که اين قيد الآن همين جا بايد خوانده بشود اجازه بدهيد که عرض کنم وارد متن شويم و آن قيد اين است که اين عرض ذاتي چه شد يا محمول فلسفي چه شد؟ فرمودند که آن محمولي است که مستقيماً و بدون واسطه، چه واسطه مساوي باشد چه واسطه اعم باشد چه واسطه اخص باشد بدون واسطه تأکيد کنيم ـ بدون واسطه عارض بر موضوع بشود البته ـ اين نکته را دارند مي‌گويند ـ البته اين توجه را داشته باشيم که اينکه الآن به عنوان محمول دارد مي‌آيد نعتي باشد وصفي باشد حکمي باشد براي موضوع، نه اينکه ذات موضوع را بر موضوع بخواهيم حمل کنيم. حيثيت نعتي و وصفي براي اين محمول فلسفي بايد باشد که نوعاً هم هست اما در عين حال مي‌خواهند بگويند عين ذات نيست يا مختص به يکي دون ديگري نيست محمول فلسفي عبارت است از آن محمولي است که با حيثيت نعتي ـ اضافه کرديم ـ با حيثيت نعتي و وصفي بدون هيچ واسطه‌اي حمل بر موضوع دانش و فلسفه بشود. اين قيدي است که اضافه کردند که توضيحاتش هم إن‌شاءالله مي‌آيد.

«و أنت إذا تذكرت» که چه؟ که «أن أقسام الحكمة الإلهية» اقسام حکمت الهيه يعني همان محمولاتي که در فضاي حکمت الهي اعم از الهيات بالمعني الأعمو الهيات بالمعني الأخص عارض مي‌شود «أنت إذا تذکرت أن أقسام الحکمة الإلهية ما يبحث فيها» چيزي است که بحث مي‌شود در اين اقسام «عن العوارض‌ الذاتية للموجود المطلق بما هو موجود مطلق أي العوارض التي لا يتوقف عروضها للموجود على أن يصير تعليميا أو طبيعيا» اجازه بدهيد ما هنوز خبر را نخوانديم. اين موضوع را بخوانيم اين قضيه‌اي که گفته شد يک موضوع دارد يک محمول دارد. موضوعش چيست؟ موضوعش اين است که شما اول موضوع را تصور کنيد، موضوع خود اين قضيه را تصور کنيد. مي‌فرمايد که بعد از اينکه دانستي که چه؟ که اقسام حکمت الهيه يعني همه احکامي که در اين حکمت الهي بحث مي‌شود چه آنهايي که در الهيات به معني اعم است يا الهيات به معني اخص است عوارض ذاتي الموجود المطلق بما هو موجود مطلق «من غير أن يکون طبيعيا أو رياضيا» بايد باشد اين را که فهميديد «لاستغنيت».

 

پرسش: ...

پاسخ: به محمولات مي‌خورد بله.

 

پرسش: ...

پاسخ: دارد رسم مي‌کند محمولا فلسفي چيست؟ آن چيزي هستند که «يبحث فيها عن العوارض» بحث مي‌شود در همين احکام الهيه، همين اقسام احکام الهيه، همين محمولات فلسفي در اينها چيست؟ بحث مي‌شود در اينها که اينها از عوارض الموجود المطلق هستند. «يبحث فيها» يعني بحث مي‌شود در اين اقسام «عن العوارض الذاتية للموجود المطلق بما هو» يعني چه؟ يعني ما مي‌خواهيم بگوييم که اينها از اموري هستند که عارض بر الموجود المطلق‌اند «بما هو موجود مطلق». اقسام حکمت الهيه که همان اقسام فلسفي‌اند محمولات فلسفي‌اند احکام موجود هستند با اين ويژگي‌اند. «عن العوارض الذاتية للموجود المطلق بما هو موجود المطلق» يعني چه؟ توضيح مي‌دهند «أي العوارض التي» يعني چه؟ يعني همين اقسام حکمت الهيه عوارضي هستند که «لا يتوقف» عروض اين عوارض و احکام «للموجود علي أن يصير تعليميا أو طبيعيا» حالا که «إذا تذکرت» وقتي روشن شد براي تو اين مطلب که محمولا فلسفي اين‌گونه هستند «لاستغنيت عن هذه التكلفات و أشباهها إذ بملاحظة هذه الحيثية في الأمر العام»

 

پرسش: ...

پاسخ: «إذ بملاحظة هذه الحيثية في الأمر العام» اين را در پرانتز نگه داريد «يندفع عنه النقوض و يتم التعريف» اينجا را نگاه کنيد يک خط تيره بگذريد «إذ بملاحظة هذه الحيثية في الأمر العام ـ يک سطر پايين‌تر ـ «ندفع عنه النقوض و يتم التعريف سالما عن الخلل و الفساد». اين حيثيت را براي ما باز کنيد! گفتيم که اين حيثيت عبارت است از اينکه محمول بدون هيچ واسطه‌اي عارض بر موضوع بشود خواه مساوي باشد مستوفي القسمة باشد خواه نباشد. خواه اخص باشد خواه اعم باشد آنچه که مهم است اين حيثيت است.

 

يک نکته را هم ما داريم اضافه مي‌کنيم يک مقدار روشن‌تر و شفاف‌تر اين محمول بيايد و آن چيست؟ اين محمولي که شما داريد حمل مي‌کنيد بايد حيثيت نعتي داشته باشد حيثيت وصفي داشته باشد و الا ذات را بخواهيد بر آن حمل بکنيد که محمول فلسفي نمي‌تواند باشد. اين عبارت را ملاحظه کنيد: «إذ بملاحظة هذه الحيثية في الأمر العام» يعني امور عامه يعني محمولات فلسفي اينجا خط تيره بگذاريد «يندفع» يعني با اين حيثيت «يندفع عنه عن النقوض و يتم التعريف». حالا اين تقييد چيست؟ اين قيدي که دارند اضافه مي‌کنند «مع تقييده» اين امر عام «بكونه من النعوت الكلية ليَخرج البحث عن الذوات» يا «ليخرج البحث عن الذوات» براي اينکه اخراج کند بحث از ذوات را. يعني چه بحث از ذوات را؟ يعني يک وقت شما يک مطلبي را مي‌گوييد که حيثيت نعتي ندارد حيثيت محمولي ندارد محمول بايد از موضوع خودش کَنده باشد و به عنوان حکم موضوع داشته باشد اما اگر شما يک چيزي بگوييد که حيثيت نعتي و وصفي نداشته باشد عين ذات موضوع باشد اين نمي‌تواند محمول فلسفي باشد بايد اين ويژگي را داشته باشد لذا اين را اضافه کردند «مع تقييده بکونه من النعوت الکلية ليخرج البحث عن الذوات» اينجا را آقايان اين عبارتي که حاج آقا در اين زمينه دارند را ملاحظه کنيد!

اين در صفحه 205 اين کتاب آن يک پاراگراف مانده به آخرين بحث، مي‌فرمايند تنها قيدي که در اين صورت يعني کدام صورت؟ صورتي که محمول فلسفي مستقيماً عارض بر موجود بشود مي‌توان ذکر کرد اين است که اين محمولات بايد داراي مفهوم نعتي و وصفي باشند اين قيد نيز ناشي از خصوصيت محمول بودن آنهاست. اين قيد نيز ناشي از خصوصيت محمول بودن آنهاست، زيرا ذوات تا هنگامي که مفهوم نعتي از آنها أخذ نشود نمي‌توانند محمول قضيه‌اي با واقع شوند. خواستيم که دوستان إن‌شاءالله موقع مطالعه حتماً با اين عبارت‌ها آشنا باشيم که فهم دقيق‌تر و صحيح‌تري نصيب ما بشود.

اما اين قيد چيست؟ «مع تقييده بکونه من النعوت الکلية ليخرج البحث عن الذوات» بعضي فکر کردند که وقتي ما مي‌گوييم حيثيت نعتي و وصفي داشته باشند يعني مختص به قسمي از اقسام موجود باشند، نه! اين حرف درست نيست اين تحليل درست نيست «کما توهم» «لا بما يختص بقسم من الموجود كما توهم» بعضي فکر کردند اين قيدي که گذاشته شده براي اين است که بگويند محمول فلسفي مختص به قسمي از اقسام نيست بايد به همه بخورد، نه! به آن ربطي ندارد. اين قيد اين است که محمول بايد خودش را از موضوع کَنده باشد خودش را به عنوان وصف و نعت موضوع درآورده باشد بعد عارض بشود وگرنه محمول نخواهد شد عين موضوع مي‌شود خود ذات مي‌شود. اين تمام شد.

وارد يک فضاي ديگري داريم مي‌شويم و آن بحث از مباحث موضوعات علوم است که همين که عرض مي‌کنيم که فلسفه سلطنت دارد واقعاً از باب اينکه سلطان القوم يا رئيس القوم خادمهم فلسفه دارد خدمت بزرگي به همه علوم مي‌کند و علوم را به لحاظ موضوعات دارد تشريح مي‌کند اگر مي‌گويد الموجود إما واجب أو ممکن، بعد مي‌گويد الموجود إما جوهر أو عرض، الجوهر إما عقل و نفس و مادة و صورة و جسم، و العرض إما کمّ أو کيف أو وضع أو أين فلان، همه اينها عوارض ذاتي الموود هستند بدون تعين و شکَن خارجي و مستقيماً هم حمل بر الموجود مي‌شوند ولو اخص هم هستند وارد بر آنها مي‌شوند و اينها مباحث فلسفي هستند و فيلسوف براساس اين علم اين موضوعات را در اختيار عالمان قرار مي‌دهد. پس هر علمي وامدار موضوعش است و موضوع علم هم وامدار فلسفه است. ما وارد اين مقوله داريم مي‌شويم. مشکلي که

 

پرسش: ...

پاسخ: نگاه کنيد، «مع تقييده بکونه» ببينيد که «ليخرج» را دارد تبيين مي‌کند. «ليخرج البحث عن الذوات لا کما توهم» که بگويند اختصاص دارد به چيز ديگري. حالا در اشارات بحث وقتي ما رسيديم إن‌شاءالله حاج آقا توضيحي اگر داشته باشند اين بحث را هم باهم بخوانيم که اين بيشتر ناظر به چه چيزي است.

 

يک اضطراب و تحيري را پشت سر گذرانديم و آن اين بود که عده‌اي اين ضابطه و ملاک و معيار محمول فلسفي را چه چيزي اعلام کردند؟ گفتند مساوي باشد يا اختصاصي به يکي از اقسام وجود نداشته باشد يا گفتند آنها و مقابلاتشان مساوي باشند و از اين‌جور حرف‌ها، اين حرف‌ها در مقام عمل آنها را به تحير و اضطراب وادار کرده و مجبور به تمحّلات و تأسفاتي شده‌اند. اين گذشت! يک تحير ديگري هم دارد اضافه مي‌شود و آن تحير چيست؟ تعريفي را از عرض ذاتي دارند ارائه مي‌کنند که اين تعريفي که از عرض ذاتي شده است مثل همان تعريفي است که از محمولات فلسفي شده است چون آنجا هم نتوانستند درست تحليل کنند و عوارض ذاتي را آن‌گونه که هست تشريح بکنند دچار يک سلسله اضطرابات و تحيراتي شدند وارد اين بحث داريم مي‌شويم.

«و مثل هذا التحير و الاضطراب وقع لهم» براي آنهايي که متفلسف هستند نه فيلسوف «وقع لهم في موضوعات سائر العلوم» چطور؟ «بيان ذلك» وارد بحثي مي‌شوند که از عرض ذاتي مي‌خواهند صحبت کنند و تعاريفي که براي عرض ذاتي دارند و تعريفي که خود ايشان مي‌گويند.

اول مي‌فرمايند همان چيزي که ما به شما گفتيم همان را لطفاً توجه کنيد و توجهي به ضوابط ديگر نداشته باشيد آن چيست؟ آن عبارت از اين است که عرض ذاتي آن امري است که از متن موضوع گرفته مي‌شود و بدون واسطه بر موضوع حمل مي‌شود خواه مساوي باشد خواه نباشد، خواه اخص باشد خواه نباشد. اين را داشته باشيد و اگر موارد ديگري بود شما را به تحير وادار مي‌کند.

يک بار ديگر «بيان ذلک أن موضوع[1] ‌ كل علم كما تقرر ما يبحث فيه عن عوارضه الذاتية» اين مطلب در نزد حکما و منطقيين روشن است که موضوع هر علمي عبارت است از آن چيزي که از عوارض ذاتي، شما وقتي مي‌گوييد موضوع علم طب بدن انسان است نمي‌توانيد از عرش و فرش و کرسي و قلم و لوح حرف بزنيد. هر چه مي‌گوييد بايد که مربوط به بدن انسانب اشد. امروز متأسفانه و امروزه واقعاً فکر مي‌کنند که اگر به اصطلاح خودشان هم‌افزايي کنند همگرايشي کنند و از زمين و آسمان بگويند که ترابط علوم و علوم باهم ارتباط دارند اين مي‌شود فلان! شما اول علم را به سامان ببر، اين خيلي فرق است. يک وقت مثل اينکه يک عالمي جامع است بله مثل جناب شيخ الرئيس مي‌آيد در الهيات از مباحث کيهان‌شناسي و ستاره‌شناسي بخاطر اينکه منجم هم بوده يا حتي گياه‌شناسي استفاده مي‌کند و مثالي مي‌زند عيب ندارد. اما يک کسي که هنوز موضوع را و محمول را و مسائل فلسفي را خوب به عنوان يک علم، ملاحظه بفرماييد يک علم به مثابه يک علم که مي‌گويند يعني همه حيثيت‌هاي يک علم را به جوري ما رعايت کنيم که از حدود و صغور علم بيرون نياييم. نه چيزي را وارد کنيم و نه چيزي را از اينجا خارج کنيم. اين خيلي مهم است هم امروز هم بسياري از معضلاتي که الآن در حوزه‌ها وجود دارد اين است که فکر مي‌کنند ما مجموعه‌اي از انبار و اطلاعات باشيم اين خوب است يک چيزي از فلسفه، يک چيزي از کلام، يک چيزي از تاريخ، يک چيزي از جغرافيا، نه! هر علمي براي خودش يک جايگاه و وزانتي دارد. اينها الآن صيانت‌بخشي علم است.

شما يک مسئله نمي‌خوانيد شما داريد از يک دانشي صيانت مي‌کنيد که اجازه ندهيد هر چيزي را الآن وقتي شما گفتيد که امر مساوي هم دست‌انداز مي‌افتيد هم يک سري مسائلي که فکر مي‌کنيد اين مال الموجود المطلق است مربوط به الموجود المطلق مي‌شود وارد فلسفه مي‌شود. اين خيلي دارد هم جامعيت را و هم مانعيت را رعايت مي‌کند. عرض ذاتي چيست؟ عرض ذاتي مي‌فرمايند که آن امري است که از متن موضوع گرفته شده باشد خارج محمول است حالا توضيح مي‌دهند و بدون واسطه بر محمول اضافه بشود. نه به قيد مساويت، اين مساوي بودن اينها را گرفتار کرده و وارد تحير و اضطراب کرده است. مساوي بودن را کنار گذاشت. آن ملاک عبارت از اين است که محمول يا عرض ذاتي بدون واسطه عارض بر موضوع بشود خواه مساوي باشد خواه نه، خواه اخص باشد خواه نه.

«و قد فسروا العرض الذاتي بالخارج المحمول» عيب ندارد البته «الذي يلحق الشي‌ء لذاته» اين خوب است «أو لأمر يساويه» اين کار را خراب مي‌کند. با اين سخن خودش را وارد تحير و اضطراب کردند. حالا که اين‌طور شد ما از شما سؤال مي‌کنيم لأمر مساوي مي‌گوييد اگر از واجب بحث مي‌کنيد واجب که مساوي با الموجود المطلق نيست يا اگر راجع به الممکن بحث مي‌کنيد جوهر و عرض که اينها مباحث فلسفي است اينها مي‌گويند يعني چه که ما راجع به ممکن جوهر عرض بحث کنيم و بگوييم بحث فلسفي است؟ عرض ذاتي نيست، چرا نيست؟ چون اينها مساوي با الموجود نيستند. چون مساوي نيستند وارد اين تحير و اضطراب شدند.

حالا که اين‌طور شد «فأشكل الأمر عليهم لما رأوا» امر مشکل شده چرا؟ چون ديدند «أنه قد يبحث في العلوم عن الأحوال التي يختص ببعض أنواع الموضوع» ما راجع به الواجب بحث مي‌کنيم بعضي از انواع موضوع‌اند يک نوع از موضوع واجب است يا راجع به الممکن بحث مي‌کنيم «کل ممکن زوج ترکيبي له ماهية و وجود» اين يک گزاره فلسفي است يا نيست؟ اين گزاره فلسي مساوي با الموجود المطلق که نيست! يک مشکل شده برايشان. «فأشکل الأمر عليهم لما رأوا أنه قد يبحث في العلوم عن الأحوال التي يختص ببعض أنواع الموضوع بل ما من علم إلا و يبحث فيه عن الأحوال المختصة ببعض أنواع موضوعة» اصلاً شما در بحث وقتي عرض ذاتي را تفسير مي‌کنيد عرض ذاتي فقط فلسفه را که نمي‌گوييد راجع به کمّ هم مي‌گوييد راجع به کيف هم مي‌گوييد اگر راجع به کمّ و کيف مي‌گوييد بايد عرض ذاتي به گونه‌اي باشد که همه انواع کمّ را شامل بشود همه انواع کيف را شامل بشود ولي مي‌بينيم که نمي‌شود. پس بدانيد که يک مشکلي پيدا کرده اينجا. اين مساوي را از اينجا برداريد تا اين‌قدر خودتان را به دست‌انداز نياندازيد. «فأشکل الأمر عليهم لما رأوا أنه قد يبحث في العلوم عن الأحوال التي يختص ببعض أنواع الموضوع بل ما من علم» هيچ علمي نيست «إلا و يبحث» در آن علم «عن الأحوال المختصة ببعض أنواع موضوع» آن علم.

حالا که اين‌طور هست به اين دست‌انداز و تحير افتادند رفتند دنبال تمحّلات و چکار کردند؟ «اي فاضطروا تارة» بعضي وقت‌ها گفتند يک مسامحه‌اي شده از جناب شيخ الرئيس بوعلي سينا در اين رابطه ايشان مسامحه کرده است اگر گفته که موضوع مساوي باشد اين را مسامحةً گفته است «فاضطروا تارة إلى إسناد المسامحة إلى رؤساء العلم في أقوالهم» رؤساي علم که شيخ الرئيس هست اينها در قولشان مسامحه‌اي کردند «بأن المراد من العرض‌ الذاتي الموضوع في كلامهم‌[2] هو أعم من أن يكون عرضا ذاتيا له أو لنوعه أو عرضا عاما لنوعه» گفتند عرض ذاتي، مرادشان از اين عرض ذاتي ـ اين را دقت کنيد ـ مي‌خواهند آن بعض مختص را بياورند. منظورشان مسامحه کردند و گفتند که با موضوع علم مساوي با موضوع علم باشد نه! مساويبا موضوع علم باشد مساوي با موضوع نوعي از انواع علم هم باشد درست مي‌شود. دقت کرديد با اين تعريف مي‌خواهند چکار بکنند؟ مي‌خواهند آن محذور را برطرف کنند «فاضطروا تارة» گفتند که اگر جناب شيخ الرئيس گفته است که عرض ذاتي آن محمولي است که عارض بر موضوع علم بشود اين مسامحه است چه موضوع علم باشد چه موضوع نوعي از انواع موضوع علم هم باشد کفايت مي‌کند.

«فاضطروا تارة إلي اسناد المسامحة إلي رؤساي العلم في أقوالهم و أن المراد من العرض الذاتي الموضوع في کلامهم هو» مراد اين است «أعم من أن يکونعرضا ذاتيا لموضوع العلم أو عرضا ذاتيا لنوع من أنواع موضوع العلم أو عرضا عامه للنوعه» عرض عام باشد که اين عرض عام هم شامل عرض الموجود مي‌شود و هم شامل عرض نوع خاصي از او مي‌شود عرض عام است. عرض عام مثلاً فرض کنيد که ماشي هم شامل انسان مي‌شود هم شامل بقر و غنم مي‌شود عرض عام است.

پس اگر جناب شيخ الرئيس و رؤساي قوم در باب عرض ذاتي گفته‌اند که عرض ذاتي آن محمولي است که مستخرج است از موضوع يعني خارج محمول، خارج محمولي است که عارض بر موضوع مي‌شود مرادشان از موضوع، موضوع خود علم است، يک؛ موضوع نوعي از انواع موضوع علم است، دو؛ امري که عرض عام براي اينها هم باشد، سه؛ پس اگر ما از فلسفه سخن مي‌گوييم از ممکن حرف مي‌زنيم از واجب حرف مي‌زنيم يا از امور عامه ديگر حرف مي‌زنيم همه اينها مي‌شوند فلسفي، چرا؟ چون خارج محمولي است، عرض ذاتي خارج محمولي است که عارض بر موضوع فلسفه موضوع نوعي از انواع فلسفه يا به عنوان عرض عام بر موضوع اين علم و موضوع نوعي از انواع علم باشد.

«فاضطروا تارة الي اسناد المسامحة إلي رؤساء القوم في اقوالهم» که گفته‌اند مراد از جناب شيخ الرئيس که گفته است «من العرض الذاتي الموضوع في کلامهم هو» مراد اين است «أعم من أن يکون» اين عرض ذاتي «عرضا ذاتيا لموضوع العلم»، يک؛ «أو لنوعه» يعني نوعي از انواع موضوع علم، و؛ «أو عرضا عاما لنوعه» موضوع علم. عرض عام نوع باشد وقتي شما مثلاً راجع به کمّي سخن مي‌گوييد اين کمّيت عرض عام است هم شامل عرض مي‌شود هم شامل جوهر مي‌شود. چرا چون جوهر هم داراي کمّيتي است برخي هستند که مثلاً کمّيتي است که مختص به کيف است مثل اينکه انحناء و استقامت دارد هم کمّيت عارض بر کم مي‌شود و هم عارض بر کيف مي‌شود اينها عرض عام‌اند در فلسفه هم ممکن است در علمي از آن بحث بشود. حالا توضيح مي‌دهند.

«بشرط عدم تجاوزه في العموم عن أصل موضوع العلم» اينکه ما مي‌گوييم عرض ذاتي، ما بايد بدانيم که هر نوع، دقت کنيد اصلاً آن ملاک خودمان را گم کردند ملاک ما اين بود که بدون واسطه عارض بر موضوع علم بشود حالا اخص هم باشد کافي است. اين را کنار بگذاريم، اين مال خود ماست که إن‌شاءالله بايد روي اين تأکيد کنيم. غير از اين آمدند گفتند که جناب شيخ الرئيس که فرموده است عرض ذاتي آن عرضي است که عارض بر موضوع علم بشود مرادشان اعم از موضوع علم، يک؛ موضوع انواع موضوع علم باشد، اين هم دو؛ امري باشد که عرض عام بر موضوع علم موضوع نوعي از علم باشد اما به شرط اينکه اين عرض عام ما از موجود مطلق جلو نزند و اعم از او بشود. «بشرط عدم تجاوزه» اين عرض ذاتي در عوميت از اصل موضوع علم. موضوع علم ما چيست الموجود المطلق است نمي‌توانيم محمولي را ما اضافه کنيم که اين محمول از الموجود المطلق هم جلو بزند و اعم از او باشد.

يا اينکه مراد از عرض ذاتي «أو عرضا ذاتيا لنوع من العرض الذاتي لأصل الموضوع أو عرضا عاما له بالشرط المذكور[3] »، تمام صور را دارند بررسي مي‌کنند ببينيد! مشکلي که اينها الآن پيدا کردند اين است که در مسائل فلسفي مي‌بينند عرض ذاتي يا محمولات فلسفي دارد خيلي پراکنده مطرح مي‌شود ما مي‌خواهيم يک ضابط داشته باشيم. يک ضابطي به ما بدهيد که ما بگوييم اين محمول فلسفي است اين بايد در اين علم بحث بشود اين امر بيرون از اين علم نيست يک ضابطه به ما بدهيد. شما مي‌گوييد عرض ذاتي ان است که در حقيقت مساوي با موضوع باشد يا عارض بر موضوع بشود اين عارض بر موضوع شدن براي ما يک مقدار مبهم شده است و ابهام پيدا کرده، چرا؟ چون مي‌بينيم اين عرض ذاتي يا محمولات فلسفي گاهي اوقات به اندازه خود الموجود المطلق‌اند، يک؛ گاهي اوقات حمل مي‌شوند بر برخي از انواع موضوع که مثلاً يا واجب است يا ممکن است. گاهي اوقات مي‌بينيم حمل مي‌شود بر اموري که به صورت عرض عام بر اقسام فلسفي يا انواع موضوعات علم هست. اينها را ما چکار کنيم؟ مي‌گويند که مراد از عرض ذاتي يعني همه اين محمولاتي که حمل بشوند بر موضوع علم، حمل بشوند بر نوعي از انواع موضوع علم، حمل بشوند بر اين وجوداتي که در حد عرض عام بر آنها هم هست همه اينها محمولات فلسفي‌اند عرض ذاتي اسمشان مي‌گذاريم.

يک بار ديگر «و تارة إلي اسناد المسامحة إلي رؤساء القوم في أقوالهم بأن المراد من العرض الذاتي الموضوع في کلامهم» مرادشان چيست؟ «هو اعم من أن يکون عرضا ذاتيا لموضوع العلم»، يک؛ «أو لنوعه» موضوع علم، دو؛ «أو عرضا عاما لنوعه» موضوع علم، سه؛ «بشرط عدم تجاوزه» اين محمول يا عرض ذاتي در عموم از اصل موضوع علم. يا نه، يک عبارت و تعبير ديگر، منظور از عرض ذاتي چيست؟ «أو عرضا ذاتي لنوع من الأعراض الذاتي لأصل الموضوع» موضوعات را مثلاً فرض کنيد عرض ذاتي چيست؟ بساطت. عرض ذاتي موضوع علم است يا مثلاً ماهيت داشتن عرض ذاتي نوعي از انواع موضوع علم است هر چه که به عنوان عرض عام بر اينها اطلاق مي‌شود اين هم به عنوان عرض ذاتي است. در آن مانده‌اند واقعاً. «أو عرضا عاما لنوعه أو عرضا ذاتيا لنوع من الأعراض الذتي لأصل الموضوع»، يک؛ «أو عرضا عاما لا بشرط المذکور» عرض عامي که شرط مذکور چه بود؟ اعم از الموجود المطلق نباشند، نه اين شرط نيست براي اينکه در ارتباط با انواع آنها دارد صحبت مي‌کند.

«و تارة إلى الفرق بين محمول العلم» که ظاهراً وقت گذشته است.


[1] . الاقتصار في العلوم على البحث من الأعراض الذاتية لا يبتني على مجرد الاصطلاح و المواضعة بل هو مما يوجبه البحث البرهاني في العلوم البرهانية على ما بين في كتاب البرهان من المنطق.توضيحه أن البرهان لكونه قياسا منتجا لليقين يجب أن يتألف من مقدمات يقينية و اليقين هو العلم بأن كذا كذا و أنه لا يمكن أن لا يكون كذا و المقدمة اليقينية يجب أن تكون ضرورية أي في الصدق و إن كانت ممكنة بحسب الجهة و إلا لم يمتنع الطرف المخالف فلم يحصل يقين و هذا خلف و أن تكون دائمة أي في الصدق بحسب الأزمان- و إلا كذب في بعض الأزمان فلم يمتنع الطرف المخالف فلم يحصل يقين و هذا خلف- و أن تكون كلية أي في الصدق بحسب الأحوال و إلا كذب في بعضها فلم يمتنع الطرف المخالف فلم يحصل يقين و هذا خلف و أن تكون ذاتية المحمول للموضوع أي بحيث يوضع المحمول بوضع الموضوع و يرفع برفعه مع قطع النظر عما عداه إذ لو رفع مع وضع الموضوع أو وضع مع رفعه لم يحصل يقين و هذا خلف و هذا الموجب لكون المحمول الذاتي مساويا لموضوعه إذ لو كان أخص كالمتعجب من الحيوان لم يكف في عروضه مجرد وضع الموضوع و لو كان أعم كالماشي بالنسبة إلى الإنسان كان القيد في الموضوع كناطق لغوا لا أثر له في العروض و حيث كان المحمول الذاتي بما هو محمول- موجودا لموضوعه بالضرورة فالموضوع من علل وجوده فيجب أن يؤخذ في حده التام على ما بين في صناعة البرهان فالعرض الذاتي يجب أن يؤخذ موضوعه في حده و هو الضابط في تمييزه فإذا فرض للمحمول محمول و لمحموله محمول وجب أن يؤخذ الموضوع الأول في حدها حتى ينتهي إلى آخر محمول مفروض و كان الجميع ذاتيا للموضوع الأول كما أن كلا منها ذاتي لموضوع قضيته كالإنسان و المتعجب و الضاحك و بادي الأسنان مثلا و كذا لو كان للموضوع موضوع و لموضوعه موضوع وجب أن يؤخذ الموضوع الأول في حد الجميع كالسواد و موضوعه الكيف المبصر و موضوع الكيف المحسوس و موضوعه الكيف و موضوعه الماهية و موضوعه الموجود مثلا.و لو كان بعض المحمولات أخص من موضوعه كان هو و ما يقابله في التقسيم محمولا ذاتيا واحدا للموضوع الأعم كما أن كلا منهما ذاتي لحصة خاصة من الأعم المذكور- لأن المأخوذ في حد كل منهما هو الحصة الخاصة به و في حد المجموع المردد الموضوع الأعم بنفسه كتقسيم الموجود إلى واجب و ممكن و المجموع من قضايا يؤخذ في حدود موضوعاتها و محمولاتها موضوع واحد هو الذي نسميه علما و ينتهي من الجانبين إلى قضية موضوعها الموضوع الأول و قضية لا يؤخذ في حد محمولها الموضوع الأول كما أن البحث في العلم الإلهي ينتهي إلى الجسم من جهة أنه موجود و يبتدي في العلم الطبيعي من جهة أن له ماهية الجسم الطبيعي لا من جهة أنه موجود و كذلك الكلام في الدائرة من جهة أنها موجودة و من جهة أنها شكل هندسي موضوع لأحكام هندسية و قد تبين بما مر أمور.أحدها حد العلم و هو مجموع قضايا يبحث فيها عن أحوال موضوع واحد هو المأخوذ في حدود موضوعات مسائله و محمولاتها. و ثانيها أن العلم لا بد فيه من موضوع و هو الموضوع في جميع قضاياه. و ثالثها أن موضوع العلم ما يبحث فيه عن عوارضه الذاتية. و رابعها أن العرض الذاتي ما يعرف الشي‌ء لذاته فقط و يتميز بأخذه في حده كأخذ الإنسان في حد المتعجب و أخذ الإنسان المتعجب في حد الضاحك لكن يجب أن يتنبه- أن القضية ربما انعكست أو استعملت منعكسة و لذلك كان اللازم أن يقال إن المحمول الذاتي ما يؤخذ في حده الموضوع أو يؤخذ هو في حده الموضوع فالأول كما في قولنا- الموجود ينقسم إلى واحد و كثير و الثاني كما في قولنا الواجب موجود. و خامسها أن المحمول الذاتي لا يعرض موضوعة بواسطة أصلا سواء كانت مساوية أو أعم أو أخص و المراد بالواسطة ما يؤخذ في حد المحمول وحده من غير أخذ الموضوع ذي الواسطة كعروض السواد للغراب مثلا بواسطة رياشه. و سادسها أن المحمول الذاتي يجب أن يكون مساويا لموضوعه لا أعم منه إذ المأخوذ في حده حينئذ هو الأعم من الموضوع الأخص و لا أخص منه إذ المأخوذ في حده حينئذ حصة من الموضوع لا نفسه. و سابعها أن محمول المسألة كما أنه ذاتي لموضوعها ذاتي لموضوع العلم أيضا. و ثامنها أن تمايز العلوم بتمايز الموضوعات فهذه جعل أحكام المحمولات الذاتية- و التأمل الوافي فيها يرشدك إلى أن ذلك كله إنما يجري في العلوم البرهانية من حيث جريان البرهان فيها و أما العلوم الاعتبارية التي موضوعاتها أمور اعتبارية غير حقيقية- فلا دليل على جريان شي‌ء من هذه الأحكام فيها أصلا، ط.
[2] . أي في قولهم موضوع كل علم ما يبحث فيه عن عوارضه الذاتية و الحق في معنى العرض الذاتي أن يقال هو ما يكون عارضا للشي‌ء و وصفا له بالحقيقة بلا شائبة مجاز و كذب أي يكون من قبيل ما يقال له عند أهل العربية الوصف بحال الشي‌ء لا الوصف بحال متعلق الشي‌ء و بعبارة أخرى الغرض الذاتي ما لا يكون له واسطة في العروض- لكن بعض أنحائها التي كحركة السفينة الواسطة لحركة جالسها لا جميع أنحائها فإن لها أنحاء سنذكرها في بحث أصالة الوجود و السبب في أن أحوال الفصل هي أحوال الجنس أن الجنس إذا أخذ لا بشرط كان متحدا مع الفصل فكانت أحوال أحدهما هي أحوال الآخر بالحقيقة فعوارض العقول بالحقيقة عوارض الموجود بما هو موجود- باعتبار أخذه لا بشرط بخلاف عوارض الجسم بما هو واقع في التغير لأن مناط الغيرية لموضوع هذا العلم المادية و الحركة كما أشرنا إليه سابقا و إن كان البحث عن الجسم بما هو موجود و بما هو مركب من الهيولى و الصورة و نحو ذلك من الإلهي و و لعدم الاطلاع على ما ذكر استصعب الأمر على كثير من المتأخرين 32 حتى قال الفاضل الخوانساري رحمه الله في حاشية الشفاء إن ذكر أحوال ما هو أخص من موضوع العلوم فيها لمجرد الاستحسان- لكون ذلك الأخص نوعا منه أو صنفا مثلا. و اعلم أنه كان تفسير العرض الذاتي بالخارج المحمول الذي يلحق الشي‌ء لذاته- أو لأمر يساويه من القدماء فيمكن توجيهه بأن ليس مرادهم من قولهم لذاته العلية و الاقتضاء حتى يقال كلما وجد المقتضي فلا بد أن يوجد المقتضى و يستشكل بأحوال الأخص بل المراد نفي الواسطة في العروض و أن يكون حال نفسه لا حال متعلقه- فالمراد بالأمر المساوي له مفهوم يساويه معه في الحيثية و كانت الاثنينية بمجرد المفهوم- كمفهومي الوحدة و الوجود فإذا عرض عدم القسمة مثلا للوجود لأجل الوحدة كان عرضا ذاتيا و كذا إذا عرض منع الصدق على كثيرين للوجود لأجل التشخص حتى لو كان التساوي بينهما تساويا بحسب التحقق بل بحسب الصدق و لكن كان لهما حيثيتان تقييديتان انضماميتان كان اللاحق لأمر مساو هذا النحو من التساوي عرضا غريبا كاللاحق لأمر أخص و إنما فسروا العرض الذاتي بالخارج المحمول الأعم من المحمول بالضميمة لئلا يخرج مثل الوحدة و الشيئية و الإمكان و غيرها من العوارض العقلية، س ره‌.
[3] . فنذكر لك أمثلة الأقسام من العلم الطبيعي فالعرض الذاتي لأصل موضوعه لكل جسم شكل طبيعي و لنوعه كالعنصر ينقلب إلى الآخر و العرض العام لنوعه كالعنصر متحرك و العرض الذاتي لنوع من أعراضه الذاتية كالأضواء الكوكبية مهيجة للنباتات- و العرض العام لنوع من العرض الذاتي كالأضواء الكوكبية سيما الشمسية مسخنة للعالم العنصري و معلوم عدم التجاوز في العموم عن أصل موضوع العلم في الموضعين، س ره‌.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo