< فهرست دروس

درس اسفار استاد مرتضی جوادی آملی

1400/08/25

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: فلسفه/ جلد اول، اسفار اربعه / الحکمة المتعالية فی الأسفار العقلية الأربعة (الملا صدرا)

 

امروز هم مصادف است با روزي که بنام نکوداشت و بزرگداشت حضرت فاطمه معصومه(سلام الله عليها) کريمه اهل بيت که ما هم در تحت عنايت و تفضلات اين بي‌بي دو سرا هستيم و إن‌شاءالله از شفاعت مشفّعه اين حضرت بهره‌مند باشيم به روح مطهر ايشان يک صلواتي اهدا بفرماييد! و براي بهره‌مندي از اين روح الهي و ملکوتي هم يک فاتحه‌اي باهم داشته باشيم!

اين بانوي کريمه به جهت برخورداري از مقام ولايت از جايگاه ويژه‌اي بايد راجع به ايشان صحبت کرد ما در اين زيارتي که از ايشان در اين زيارتنامه رسمي مي‌کنيم حضرت را نه به عنوان دختر موسي بن جعفر يا برادرش امام رضا بلکه به عنوان «السلام عليک يا بنت ولي الله السلام عليک يا أخت ولي الله السلام عليکم يا عمة ولي الله» که اين نسبت نشان از برخورداري اين بانوي کريمه از مقام ولايت است.

مستحضريد که مقام ولايت يک مقام باطني است در مقابل رسالت و امامت، اينها که مقام ظاهري هستند. اينها اگر مقام ظاهري رسالت و امامت را نداشتند اما از مقام ولايت به مقام باطني برخوردار بودند. ولايت باطني هم آن قدرتي است که از ناحيه حق سبحانه و تعالي براي افراد تفضل مي‌شود و انساني که از چنين مقامي برخوردار است نسبتش با جايگاه الهي يک نسبت وثيقي است البته اگر اين مقام ولايت قوي باشد و از جايگاه شدت و قوت بيشتري برخوردار باشد مي‌تواند به اذن الله متصرف باشد و در کائنات تصرف بکند و مقام خلافت الهي را إعمال کند اما برخي هستند که اين مقام را در باطن دارند اما اظهار آن در مقام ظهور خيلي کمالي نيست آنکه در حقيقت کمال است نسبت با جريان الهي است يک وجهي من الله دارند يک وجهي من الخلق دارند آن کسي که در اين دو وجه را داشته باشد در کتاب‌هاي اهل معرفت اين‌جوري آمده است مرحوم صدر المتألهين در همين کتاب المظاهر الإلهية وقتي بحثي دارند که بسيار بحث شريفي است تحت عنوان «تحقيق في معني خلافة الله» تقريباً به همين مضمون است که منظور از خلافت الهي چيست؟ مي‌فرمايند که حق سبحانه و تعالي داراي عزت قدم است و ممکنات داراي ذلت حدوث‌اند اين تعبير را ملاحظه بفرماييد!

اين ذلت با ذ نيست که به معناي لغزش باشد بلکه شکست وجودي است تعين وجودي ضعيف است قديم يعني يک وجودي که داراي شدت و قوت است و حادث يعني موجودي است که آن شدت و قوت را ندارد و احتياج دارد و مفتقر است و در حقيقت از اين جهت وجود ضعيفي دارد. نمي‌شود يک وجودي قوي‌اي که قديم است با يک وجود ضعيفي که حادث است مستقيماً اين ارتباط برقرار باشد آن عزت قديم با ذلت حدوث باهم سازگاري ندارند اين استدلالي است که مرحوم صدر المتألهين اين دليل و برهاني است که نظام هستي به مقام خلافت نياز دارد.

 

پرسش: ...

پاسخ: عزت در مقابل ذلت با ذال است ر ز يعني لغزش اما ذلت با دال ذال يعني پست‌تر و فروتر. يک وجود قوي داريم و يک وجود پست. حادث وجود پست است و قديم وجود قوي و شديد است واجب سبحانه و تعالي داراي عزت قدم است و موجودات ممکنه داراي ذلت حدوث‌اند رابطه بين ذلت و عزت را بايد يک موجودي پر کند که دو جنبه‌اي باشد دو سويه باشد که از او به وجه الله ياد مي‌کنند يا جنب الله ياد مي‌کنند يا نور الله ياد مي‌کنند و امثال ذلک که خليفة الله مي‌شود «کل شيء هالک الا وجهه» نه يعني «کل شيء هالک الا الله» معاذالله! اصلاً او چون خالق موت و حيات است هلاکت به دايره وجود او نزديک نمي‌شود اين مخلوق است خدا همان‌گونه که حيات را آفريد مرگ را آفريد مرگ مخلوق خداست مخلوق که نمي‌تواند معاذالله بر خالق احاطه پيدا کند. ولي يک موجودي الآن لازم است که بتواند اين عزت قديم را به ذلت حادث مرتبط کند آن وجود مي‌شود وجه الله مي‌شود خليفة الله مي‌شود ولي الله و امثال ذلک.

 

بنابراين جايگاه ولايت بسيار جايگاه عظيم و والايي است و حضرت معصومه(سلام الله عليها) از چنين جايگاهي برخوردارند و وقتي ما به ايشان سلام عرض مي‌کنيم «السلام عليک يا بنت رسول الله السلام عليک يا بنت امير المؤمنين السلام عليک يا بنت فاطمة و خديجة السلام عليک يا بنت الحسن و الحسين السلام عليک يا بنت موسي بن جعفر» بعد وارد مي‌شويم که اين جايگاه، جايگاه ولايتي است «السلام عليک يا بنت ولي الله السلام عليک يا أخت ولي الله السلام عليک يا عمة ولي الله» اين نسبت ولايت براي دختر موسي بن جعفر دختر باب الحوائج الي الله بسيار شريف و عزيز است و ما برخوردار از اين حقيقت ولايت هستيم که خداي عالم به اين بانوي کريمه تفضل فرموده است إن‌شاءالله که حشر همگان در ذيل عنايت اين شفاعت مشفّع حضرت معصومه(سلام الله عليها) باشد و ما همگان مديون اين جايگاه عظيم ولايتي حضرت معصومه(سلام الله عليه) هستيم. آنچه که بر همه لازم است حفظ و صيانت از اين کيان عظيم اسلامي است هر روز اين قضيه را بايد که گرامي بداريم و به روح مطهر آن بانوي کريمه سلام عرض کنيم و کاري و اداي وظيفه‌اي داشته باشيم.

وارد بحثي که هستيم مي‌شويم و از نظراتي که الحمدلله در اين رابطه هم بهره‌مند هستيم مباحث شريفي إن‌شاءالله داريم خدا را شکر که ما با مباحث شريفي سروکار داريم اينها بسيار عظيم‌اند شريف‌اند در اين شرافت براي ما هم إن‌شاءالله شرافت علمي و عملي و نهايتاً وجودي به ارمغان خواهد آورد.

مباحثي را که در باب اشارات مربوط به اسفار اربعه بود را گذرانديم رسيديم به ورودي بحث که فرمودند: «الجزء الأول من الأمور العامة أو العلم الإلهي بالمعنى الأعم‌» نکاتي را بايد در اين رابطه عرض کنيم ولي خود مرحوم صدر المتألهين در همين کتاب در همين فصل اول مبسوطاً در باب امور عامه مطالبي را بيان فرمودند که إن‌شاءالله ملاحظه خواهيد فرمود اين را براي اينکه دوستان خاطرجمع باشند چون چند تا تعريف براي امور عامه شده است تحت عنوان تفسير امور عامه، حالا براساس اين کتابي که الآن ما داريم مي‌توانيد صفحه 193 را محبت کنيد بياوريد «فإنهم فسروا الامور العامه تارة بما لا يختص بقسم من الأقسام الموجود» و به هر حال به صورت مبسوط اين مسئله را دارند مطرح مي‌کنند و سرفصل عمده‌اي هم هست تحت عنوان تفسير امور عامه که ما إن‌شاءالله به آنجا که رسيديم هم مطالب کتاب را خواهيم خواند و هم اشاراتي که مربوط به بحث امور عامه است.

اظهار نظرات مختلفي هم شده خيلي حالا إن‌شاءالله مي‌رسيم آن چيزي که بايد دست‌آورد چنداني باشد نيست ولي جناب صدر المتألهين به اينها پرداخته سه تا معنا از امور عامه يا سه تا تفسير از امور عامه ارائه کرده و در پايان هم از آنها اظهار نظر کرده و با بيان عرض ذاتي مسئله را حل و فصل کرده است اما يک بحث کلي هم خودمان داشته باشيم ببينيم که ما راجع به امور عامه بايد چگونه بيانديشيم؟

يک دانش به جهت موقعيت موضوعش هم شرافتش هم وسعتش هم جايگاهش همه چيز در پرتو موضوع روشن مي‌شود. شما وقتي مي‌گوييد مثلاً موضوع علم طب، بدن انسان است ما به لحاظ وجودشناختي وقتي بدن انسان را ارزيابي مي‌کنيم مي‌بينيم که يک موجود شريفي است در عالم ماده و طبيعت موجود شريفي است ولي در کليت نظام هستي بدن انسان جايگاهي ندارد از شرافت چنداني برخوردار ندارد وسعتي ندارد بدن انسان حداکثر شامل همه عناصر موجودات طبيعي مي‌شود موجودات مادي مي‌شود چون آخرين نوع پديده‌هاي مادي است و همه عناصري که در نظام هستي از قبل بوده‌اند همه و همه پاانداز وجود انسان‌ها به لحاظ بدن وقتي بنا شد که بدن انسان به عنوان موضوع علم طب مورد بحث قرار بگيرد علم طب جايگاهش مشخص است.

اما شما وقتي اين را بالاتر مي‌آوريد مي‌گوييد که موضوع علم اخلاق نفس انسان است مي‌بينيد که چقدر اين شرافت پيدا مي‌کند اهميت پيدا مي‌کند اهميت پيدا مي‌کند جايگاه پيدا مي‌کند نفس کجا و بدن کجا! اين موضوع علم اخلاق است آن موضوع علم طب است علم طب حداکثر اين است که همه عناصر طبيعي را آدم به ميدان مي‌آورد اما علم نفس و موضوع اخلاق حقيقت ملکوتي انسان را که در چه جايگاهي دارد. حالا اگر آمديم و اين نفس را از منظر نگرش‌هاي عرفاني مورد بحث قرار داديم که اين مي‌شود خليفة الله و ولي الله و امثال ذلک اين جايگاهي پيدا مي‌کند که از او به عنوان کون جامع ياد مي‌کنيم حضرت خامس ياد مي‌کنيم و اهميتش شرافتش خيلي است.

پس يک وقت نفس انساني موضوع علم اخلاق است يک وقت نفس انساني موضوع علم عرفان است که عرفان به اين مسئله مي‌پردازند خيلي متفاوت است مسئله. يک وقت هم اصلاً موضوع هستي است الموجود بما هو موجود است اين موضوع اوسع است اشمل است اعم است جايگاه وجودي برتري دارد همه موجودات تحت سيطره اين موضوع واقع مي‌شوند همه تعينات وجودي همه تحت وجود مطلق‌اند و امثال ذلک. بنابراين هم شرافت که معروف است که شرافت هر علمي به شرافت موضوع اوست اهميت هر علمي به اهميت موضوع اوست جايگاه هر علمي به جايگاه آن است مثلاً فرض کنيد که علم هندسه چه جايگاهي دارد؟ علم حساب چه جايگاهي دارد؟ علم طب چه جايگاهي وجودي در فضاي علم؟ علم هندسه موضوعش چيست؟ کمّ متصل است يکي از اعراض نه‌گانه عرض کمّ است اين کمّ هم يا متصل است يا منفصل، کمّ متصل هم يا قار است يا غير قار. کمّ متصل قار مي‌شود موضوع علم هندسه. کما اينکه کمّ منفصل هم که موضوع علم حساب مي‌شود.

اينها جايگاهشان يک جايگاه محدود و مشخصي است و لذا مي‌توانيم بگوييم علم هندسه يا علم حساب در مقابل علم اخلاق قابل مقايسه نيستند به لحاظ وسعت موضوع شرافت موضوع اهميت موضوع و جايگاهي که دارند هر کدام البته نقش خودشان را دارند فايده خودشان را دارند ما کمّيت را کيفيت را در نظام هستي داراي جايگاه مي‌دانيم اما معنايش اين نيست که اينها در عرض هم باشند و مهم‌ترين نکته اين است که تمام اين محورها را موضوع مشخص مي‌کند ما با شناخت موضوع و حدودي که براي او مشخص شده است مي‌توانيم بسياري از اين پرسش‌ها را پاسخ بدهيم و نبايد علوم را از اين نظامي که براي او تعريف شده است ما بيرون بياوريم يک مقدار امروز به جهت هم‌افزايي که مي‌خواهند در فضاي علم داشته باشند از علوم همديگر استفاده بکنند يک مقدار دارند اين مدّ و مرزهاي علمي را مي‌شکنند.

بله، بايد از اين علوم حداکثر بهره‌وري بشود و مناسبات اينها کشف بشود ارتباطات استفاده شود و از يکديگر استفاده بکنند هيچ ترديدي نيست، اما اين معنايش اين نيست که ما مرزشکني کنيم ساختارشکني کنيم و يک علم را به لحاظ موضوع و جايگاه و روش و امثال ذلک اين را به بخواهيم بشکنيم. نه! هر علمي در جايگاه خودش به لحاظ روشي، به لحاظ موضوعي، به لحاظ مبادي، مسائل بايد کاملاً مشخص باشد ولي آن عالم است که مي‌تواند از فضاي علمي مثلاً حساب و هندسه و طبيعيات و ديگر علوم استفاده بکند و جامعه را بتواند پيش ببرد.

آنهايي که امروزه در يک فضاي برتري مي‌خواهند بيانديشند مي‌آيند بر بام اين علوم قرار مي‌گيرند از توانمندي‌هاي اين علوم استفاده مي‌کنند و براي تغيير در جامعه دارند اين نسبت‌ها را بهره‌ مي‌برند. يک بحثي که امروز در جامعه مطرح است و در نظامات اجتماعي مخصوصاً همين روز جهاني فلسفه که مطرح است اين آن‌طوري که اطلاع دادند امروز همين اتصالات ذهني و تغيير در جامعه است يعني چه؟ يعني اگر يک فيلسوفي در شرق است يک فيلسوفي در غرب است يکي در زمينه مثلاً فلسفه ذهن کار مي‌کند يکي در باب فلسفه زبان کار مي‌کند يکي در باب فلسفه معرفت‌شناسي کار مي‌کند و امثال ذلک، اينها بيايند و با هم کنار هم بنشينند و يک سلسله مشترکاتي را ايجاد کنند و اين مشترکات را در جهت تغيير جامعه ايجاد کنند حالا اين تغيير مي‌تواند تغيير تکنولوژي باشد مي‌تواند تغيير کفر باشد مي‌تواند تغيير فرهنگ باشد هر چه که مي‌تواند باشد! ما مي‌خواهيم تغيير ايجاد کنيم يک تغيير درست که اصل تغيير، اين اصل حالا همين اتفاقاً حاج آقا را ديدم در همين اولين نکته‌اي که اينجا دارند اين مسئله را مطرح مي‌کنند که تغيير الآن يادم آمد که اين را خدمت شما بخوانم که ببينيد چقدر اين مطلب گواراست!

اولين نکته‌اي که ايشان به عنوان شرح مقدمه مؤلف آوردند همين مسئله بحث حرکت است و اين حرکت مي‌تواند ... صفحه 82 را لطفاً بياوريد سفرهاي چهارگانه: سير فکري گاهي در حرکت صرف است بدون اينکه به وحدت منتهي شود چنانچه جهان‌بيني الحادي سفر افقي محض دارد چنين سيري هماره از خلق به خلق در کسوت باطل و بر مرکب هوس خواهد بود اين‌گونه از سفرها غير از رکود و تحجّر پيامد ديگري نخواهد داشت زيرا انسان هوامدار در محور طاعونه مي‌گردد و از خارج ... گاهي سير فکري ...

بنابراين اين اتصالات ذهني که امروزه از او صحبت مي‌کنند مي‌گويند سعي کنيم که اين اذهان را به هم متصل کنيم که چرا مثلاً يک فردي در شرق عالم هست يک فردي در غرب عالم، اينها که دارند مي‌انديشند چرا از همديگر انديشه‌هاي همديگر استفاده نکنيم؟ خيلي حرف درستي هم هست که زمينه‌هاي فکري که امروز در جوامع وجود دارد به جهت تنوع فکري و فرهنگي و استعدادي و اقليمي و بسياري از مسائل ديگر مي‌تواند براي جامعه بشر مفيد باشد. فضاي مجازي هم که اين ارتباط را مي‌تواند ايجاد کند و هستند کساني که بتوانند بر فراز اين فضاهاي ذهني بيايند و بهره‌مندي را ايجاد بکنند و زمينه تغيير در جامعه ايجاد بشود. اين خيلي خوب است.

ولي اين نکته‌اي کهف رمودند که گاهي اوقات در کثرت صرف اين سير انجام مي‌شود. الآن در فضاي نگرش‌هاي الحادي اين رو به سوي وحدت ندارد و لذا تنوع هست تکثر هست اما ما نمي‌توانيم يک بهره توحيدي ببريم البته اينهايي که امروز از اين سخن مطرح مي‌کنند بحث بهره‌هاي توحيدي ملاکشان نيست بحث اين است که بتوانند تغييراتي در اجتماع و جامعه ايجاد کنند که جامعه را به سوي بالندگي پيش ببرند به سوي مثلاً وحدت رفاه آسايش بهره‌مندي از تکنولوژي‌هاي يکديگر و حتي ممکن است يک کار و صنعت دستي باشد يکي از صنايع دستي باشد ولي اين صنايع دستي مي‌تواند يک ذهنيت روحي و رواني ايجاد بکند و جامعه از آن بهره ببرند و آرامش بياورد براي جامعه مثلاً در شرق يک سلسله تمرين‌هاي بدني وجود دارد يک رياضت‌هاي ساده بدني وجود دارد که اين مي‌تواند خيلي براي مثلاً غربي‌ها نشاط‌آور باشد باعث رفع کدورت‌ها و خستگي‌هاي ذهني بشود که الآن در اين رابطه هست. بنابراين مي‌گويند اتصالات ذهني براي ايجاد تغيير در جامعه! اينها يک تکنولوژي‌هايي است که ما بايد خوب از اينها استفاده کنيم.

 

پرسش: ...

پاسخ: اتفاقاً مي‌گويند در جهت رفاه و امنيت و صلح و اينهاست. اين واژه پس امور عامه را اجازه بدهيد که بگذريم وقتي رسيديم به متن عبارت فلسفي که مرحوم صدر المتألهين دارند همان جا که سه تا تفسير براي امور عامه ذکر شده است همان جا ما إن‌شاءالله حل و فصل مي‌کنيم و اشاراتش را هم مي‌خوانيم. الآن اجازه بدهيد که برخي از مطالبي را که حضرت استاد در شرح همين عناوين ذکر فرمودند را ما جلو ببريم صفحه 106 را لطفاً بياوريد اينجا هم باز مرحوم صدر المتألهين اسفار اربعه را دارند توضيح مي‌دهند و در خلال اين توضيح نکات بديهي را آيت الله جوادي آملي مي‌فرمايد. سلوک عرفاني صفحه 106: سلوک عرفاني به طور کلي در چهار سفر واقع مي‌شود اول سفر «من الخلق الي الحق» دوم سفر «من الحق الي الحق بالحق» سفر سوم «من الحق الي الخلق بالحق» و سفر چهارم «من الخلق الي الخلق بالحق» است صدر المتألهين(رحمة الله عليه) نيز کتاب خود را برابر آنچه مشهود وي و مورد شهود ديگر عارفان است در چهار سفر تبويب نموده و مي‌کوشد تا آنچه را ـ اين را که مي‌خواستيم عرض کنيم اينجاست ـ تا آنچه را که در معرض مشاهده و رؤيت عارفان است به مقداري که مفهوم ذهني توان حکايت آن را دارد در قالب مراحل و مواقفي که متناسب با هر سفر است تفصيل داده و تفهيم نمايد. اين مواردي است که باز شما مي‌توانيد مطالعه کنيد و خيلي نخوانيم.

 

اما اين نکات را مي‌خواهيم عرض کنيم ببينيد حکمت مشاء و اشراق خودش را کاملاً فارغ از نگرش‌هاي عرفاني و وحياني کرده و گفته هر چه که مثلاً استدلال و براهين عقلي کارآمد است همان را استفاده بکنيم. صدر المتألهين مي‌فرمايد که چه اشکالي دارد که ما از منابع معرفتي ديگر استفاده کنيم و لکن در قالب مفهوم و علم حصولي و برهان عقلي بياوريم و اين باعث شده که حکمت متعالي اين‌قدر تعالي پيدا بکند و الا اگر همان روش مشائي و اشراقي بود حکمت متعاليه نمي‌توانست اين قدر وسيع و با اين همه اصول و مباني پيشرفته جلو بيايد. بيشتر اينهايي که در جناب صدر المتألهين داشته باشد رهآورد سفرهاي عرفاني است که البته ايشان مقيد به حيثيت فلسفي است و آنها را لذا مي‌فرمايد: تا آنچه را در معرض مشاهده و رؤيت عارف است به مقداري که مفهوم ذهني توان حکايت آن را دارد در قالب مراحل و مواقفي که متناسب با هر سفر است تفسير و تبيين کند. اين نکته بديهي است که ما بايد حکمت متعاليه را بشناسيم و تفاوت جهش‌دار حکمت متعاليه را با ساير حکمت‌ها بدانيم و امروزه هم اين باز مي‌تواند يک روشي براي ادامه اين مسير باشد.

جناب صدر المتألهين مي‌فرمايد که ما هر منبع معرفتي ولو منبع معرفتي ما حسي باشد حسي و طبيعي باشد مادي باشد اما مي‌توانيم به لباس عقل و به تعبير ايشان به مفهوم ذهني و برهاني تبديل کنيم استفاده کنيم توسعه بدهيم اين حکمت را. منبع معرفتي مي‌تواند حس و تجربه باشد مي‌تواند عقل شهودي باشد مي‌تواند نگرش‌هاي وحياني و نقلي و سمعي باشد. هر چه که باشد ولي ما البته بايد که در قالب علم حصولي اينها را بياوريم.

در ذيل صفحه 107 باز آن نکات را مي‌خواهيم عرض کنيم ذيل صفحه 107 نکته‌اي دارد که اين عبارت‌ها هم عبارت‌هاي شيريني است مي‌فرمايد که اين خصلت جهان‌فهمي حکيم که متأثر از جهان‌شهودي عارف است عارف دارد جهان را مشاهده مي‌کند چون عرفان يعني هستي‌شناسي عرفان يعني هستي‌شناسي شهودي. حکمت يعني هستي‌شناسي عقلي. ايشان مي‌فرمايند که ما مي‌توانيم جهان‌شناسي فهمي و حِکمي را متأثر از جهان‌شناسي عرفاني و شهودي داشته باشيم اين خصلت جهان‌فهمي حکيم که از متأثر از جهان‌شناسي عارف است مرز مميز فلسفه الهي از فلسفه الحادي از يک سو با ساير فلسفه‌هاست از سوي ديگر. در فلسفه الحادي اثري از سه سفر اول نيست اين هم نکته‌اي نيست در سفر الحادي وقتي که معاذالله فلسفه الحادي شد انسان به مبدأ المبادي نمي‌رسد به غاية الغايات نمي‌رسد هميشه سير، سير من الخلق الي الخلق است از اين چهار سفر فقط يک سفر است «من الخلق الي الخلق» آن هم نه بالحق. در فلسفه الحادي اثري از سه سفر اول نيست آنچه هست تنها سفر از خلق به خلق است بريده از حق و در کسوت خلق محض. اين را هم که إن‌شاءالله ملاحظه مي‌فرماييد.

ما وارد عنوان المسلک الاول مي‌شويم اولاً ببينيم که اين مسلک اول تا کجا امتداد دارد؟ الآن بيانش را داريم که اين مسلک اول تا سه جلد اول اسفار، يعني تا پايان بحث اتحاد عاقل و معقول را ما در اين مسلک اول مي‌خوانيم الآن ببينيد اگر بخواهيد همين را ملاحظه بفرماييد صفحه 112 کتاب را ملاحظه کنيد مسلک اول مشتمل بر يک مقدمه و چند مرحله است. مرحله اول مرحله دوم مرحله سوم تا مرحله دهم که همه اين مراحل اين سه جلد اسفار را يعني جلد اول و دوم و سوم را در بر مي‌گيرد. يعني الهيات بالمعني الأعم يا امور عامه در اين مسلک اول قابل دستيابي هستند.

 

پرسش: ...

پاسخ: حالا ببينيم که آيا هست يا نه؟ مسلک اول مشتمل بر يک مقدمه و چند مرحله است. مرحله اول در باب وجود و تقسيمات آن است که امور عامه در حقيقت از اينجا آغاز مي‌شود.

 

پرسش: ...

پاسخ: عنوان علم الهي يعني در مقابل طبيعي. در گذشته اينها از عناويني است که جناب ارسطو مبدعش بودند و در بحث‌هاي ماوراء الطبيعة جناب ارسطو و اينها آمده است. اموري که به چيستي اشياء برمي‌گردد اينها را الهي نمي‌دانيم اموري که به هستي اشياء برمي‌گردد الهي است. حالا اگر اين هستي مشخصاً هستي واجب باشد مي‌شود الهيات بالمعني الأخص. اما اگر هستي به معناي عام باشد مي‌گويند امور عامه يا الهيات بالمعني الأعم. پس الهي بودنش از جهت اينکه محور بحث وجود است يعني هستي است و نه چيستي. در طبيعيات، در رياضيات، در کيهان‌شناسي هيئت و نجوم و ساير علوم همه و همه ما راجع به تعينات بحث مي‌کنيم نه راجع به وجود اشياء. راجع به تعينات آنها، کمّ و کيف و امثال ذلک اينها تعيني است اما راجع به اينکه «الموجود بما هو موجود» چه احکامي دارد؟ چه اقسامي دارد؟ بدون اينکه تعيني از تعينات لذا ديروز هم ملاحظه فرموديد که بشرط أن لا يکون طبيعيا أو رياضيا أو منطقيا أو اخلاقيا» که اينها باعث مي‌شود که از الهيت بيافتد رياضي مي‌شود طبيعي مي‌شود کيهاني و نجومي مي‌شود الهي نيست الهي آن حکمي است که در مدار وجود باشد حالا وجود عامي مثل الموجود، يا وجود خاصي مثل الواجب. آن موجود حتي در ارتباط با واجب هم چون وجود هست راجع به چيستي واجب حرف نمي‌زنند چون بعد که تأمل مي‌کنند و وجوب را مي‌يابند و بساطت را مي‌يابند و وحدت، همه اينها همان احکام وجود است لذا مباحثي که در باب الهيات بالمعني الأعم است ما عمده آنها را در الهيات بالمعني الأخص هم داريم. اگر مي‌گوييم وجود

 

پرسش: ...

پاسخ: اين الهي يک مشترک لفظي است يک الهي کلامي داريم که جناب عالي با آن رويکرد کلامي اين سؤال را مي‌فرماييد اين بحث کلامي نيست اين بحث فلسفي است و مراد از الهي يعني وجودي. «العلم الإلهي» يعني علمي که از وجود بحث مي‌کند وجود به معناي اينکه لا يختص به طبيعي و رياضي و فلان.

 

پرسش: ...

پاسخ: نه، بالمعني الأعم نه. اصلاً العلم الإلهي يعني علمي که راجع به هستي است.

 

پسرش: ...

پاسخ: اين ربطي به ما ندارد.

 

پرسش: ...

پاسخ: علم فعلي حضرت حق با آن هست.

 

پرسش: ...

پاسخ: علم فعلي حضرت حق با آن هست با وجود، علم مساوق با وجود است پس ماسوي الله را که مي‌فرماييد اين علم با هستي تنيده شده است و لذا «يسبح لله ما في السموات و ما في الأرض» آن علمي که مدّ نظر جناب عالي است بله، اين علم الهي مصطلح فلسفي نيست علم الهي همان‌گونه که وجودات در نظام ماسوي اللهي امتداد فيض الهي و فعل الهي هستند علم الهي هم به امتداد اين فيض و فعل امتداد دارد لذا هيچ موجودي نيست مگر اينکه با هستي و وجود علم با آن عميقاً هستي دارد.

 

ما اجازه بدهيد اين سه جلد اسفار را البته همين اسفاري که نُه جلدي است البته شايد آنها فقط در جلد اول باشد چه مباحثي خواهنده مي‌شود؟ اين مسلک اول چه مباحثي در آن خوانده مي‌شود که اينها را داريم فقط ذهناً مرور مي‌کنيم مطلب اول در مرحله اول در باب وجود و تقسيمات آن است مرحله دوم راجع به احکام وجود و عدم است يعني تتمه احکام وجود و عدم. مرحله سوم در باب حقيقت جعل و احکام مربوط به آن مي‌باشد. مرحله چهارم در باب ماهيت و لواحق آن است که وارد جلد دوم مي‌شويم يعني تا پايان مرحله سوم جلد اول اسفار از اين نُه‌جلدي‌ها است. مرحله چهارم وارد بحث ماهيت و مُثل و اين حرف‌ها مي‌شويم. در باب ماهيت و لواحق آن تدوين شده است مرحله پنجم در وحدت و کثرت است. چون بعد از بحث ماهيت در جلد دوم وارد بحث وحدت و کثرت مي‌شوند و فروعات آن از قبيل هوهويت و غيريت و ... مرحله ششم مشتمل بر بحث مباحث علت و معلول است که خاطر شريف آقايان است که جلد دوم اسفار در پايان جلد دوم بحث علت و معلول را دارند که از فرازمندترين مباحث فلسفي در حکمت متعاليه در همين جاست که بحث ارجاع علّيت و تشعّن اينجا دارد اتفاق مي‌افتد که اين در پايان جلد دوم مرحوم صدر المتألهين مي‌فرمايد که «و به تمّت الفلسفة» فلسفه به وسيله اين تمام مي‌شود که ارجاع عليت به تشعّن بشود و امثال ذلک که إن‌شاءالله اگر خدا توفيق بدهد به آنجا برسيم.

مرحله هفتم که از جلد سوم مصطلح امروز دارد شروع مي‌شود در بحث قوه و فعل و مباحث مربوط به حرکات جوهري و عرضي است. مرحله هشتم هم بايد جلد سوم در برخي از احوال و احکام مختص به حرکت است و بحث حرکت جوهري در جلد سوم مطرح است بعد مرحله نهم در قدم و حدوث و اقسام تقدم و تأخر و مرحله دهم مشتمل بر مباحث عقل و عاقل و معقول است که جلد سوم است. مرحوم علامه طباطبايي تا همين جا پيش آمدند و به اين دوازده مرحله کتاب شريف نهاية الحکمة در حقيقت اين مباحث را دارد البته بعد وارد بحث الهيات بالمعني الأخص مي‌شوند سفر دوم. سفر سوم و سفر چهارم در نهاية الحکمة وجود ندارد يک نقص جدي الآن متأسفانه در کتاب هست که عملاً جناب مرحوم علامه طباطبايي که اين روزها سالگرد رحلت ايشان است ايشان تا دو سفر از اسفار اربعه را در کتاب شريف نهايه آوردند يک سفر من الخلق الي الحق. دو سفر من الحق الي الحق بالحق است سفر سوم که سفر نفس باشد و بعد معاد باشد و اين حرف‌ها سفر سوم و چهارم نيامده است.

 

پرسش: ...

پاسخ: اينها سفر دوم است.

 

پرسش: ...

پاسخ: نه، خالق و مخلوق که بحث کلامي است بحث فلسفي نيست. اشاعه وجودي و انتشاع وجودي مطرح است. اين عنوان مسلک را قابل توجه است که اين را ملاحظه بفرماييد يک نکته‌اي را هم باز حاج آقا در صفحه 112 دارند که قابل توجه دوستان و محققين است که إن‌شاءالله ملاحظه مي‌کنند در مسلک اول در همين جلسات اولي که إن‌شاءالله در حقيقت ما در پيش داريم بسيار اين جلسات هم جلسات سنگيني است به لحاظ اينکه امور عامه در آن تراز بالايش مطرح مي‌شود چون بحث‌هاي امور عامه هم مي‌خورد به بحث حرکت بحث علت و معلول، بحث قوه و فعل مي‌خورد. ولي قبل از اينکه به آن جاها بخورد چون به خود وجود بايد مرتبط باشد اينها بسيار مباحث کلاني است.

 

اولين مسلکي که در سفر اول مطرح مي‌شود مشتمل بر برخي معارفي است که مورد نياز صاحبان علوم گوناگون است. هر علم از آن جهت که درباره تعيني از تعينات هستي و يا مرتبه‌اي از مراتب وجودي به کاوش مي‌پردازد در هنگام ورود به مسائل آن ناگزير از قبول برخي از اصول موضوعه است.

آقايان! منطق خوانديم الحمدلله کارهاي اساسي در منطق وجود دارد البته باز چون فاصله مي‌افتد و اينها، در منطق مسئله حدود اصول موضعه و اصول متعارفه از آن مباحث بسيار عمده است زيرساختي است اصل موضوعي چيست؟ اصل متعارف چيست؟ روشن‌ترين اصل از اين اصول، اصول متعارفه است که اصلاً اصول متعارفه آن دسته از اصولي هستند که از مسلّمات‌اند از بديهيات‌اند و ابدع بديهيات اصل استحاله تناقض در همين اصول متعارفه است. وقتي اصول متعارفه را مثال مي‌زنند روشن‌ترين آن بحث استحاله تناقض است. البته بعضي امور بديهي مثلاً مسلّمه را هم آوردند مي‌گويند منطقيون مسلمان هم اضافه کردند برخي از امور بديهيه را هم جزء اصول متعارفه دارند ذکر مي‌کنند.

اما بعد از بحث اصول متعارفه، اصول موضوعه است ما الآن در اين فصل و در اين مرحله اول از مسلک اول به اين اصول موضوعه خيلي احتياج داريم آن اصولي که مي‌خواهيم مباحث خودمان را مبتني بر آنها پيش ببريم. ما يک سلسله اصولي مي‌خواهيم يک سلسله مبادي مي‌خواهيم که اين مبادي در حقيقت بنيان‌هايي هستند که مبتني بر آنها ما بتوانيم مسائل خودمان را پيش ببريم. مسائل يعني چه؟ يعني همان محمولاتي که بر موضوعات حمل مي‌شوند. مطالب يا مسائل اجزاء علوم نزد عاقل اجزاء علوم سه هستند نزد عاقل، موضوع و مبادي و مسائل. که اين شعري بود که اجزاء علوم سه هستند در نزد عاقل، سه بُود اجزاء علوم در نزد عاقل، موضوع و مبادي و مسائل. موضوع که مشخص است محوري است که براساس آن محور بحث مي‌شود. مبادي همين اصول هستند که اصول متعارفه و اصول موضوعه که اينها سرمايه‌هاي اوّلي هستند که هر عالمي در علم خودش بايد به سراغ آنها اول برود تا به وسيله آنها حالا برخي از اينها در حقيقت از علوم برتر گرفته مي‌شود و برخي از آنها در خود همان علم در آن مرحله اول راجع به آنها صبحت مي‌شود.

الآن جناب صدر المتألهين به يک دسته از اصول موضوعه‌اي مي‌پردازند که بناست در علم حکمت از آنها کارآمد باشد و مفيد باشد.

 

پرسش: ...

پاسخ: هر علم از آن جهت که درباره تعيني از تعينات بحث مي‌کند نياز به اصول موضوعه دارد. پيرامون اصل هستي موضوع و مبادي آن ... و آن علم نيز خود عهده‌دار اثبات آن اصول و مبادي نيست و بسياري از آن اصول موضوعه در مسلک اول اين سفر که به بحث برخي از احکام عام هستي است مي‌پردازد. وقت هم گذشته بيش از اين آقايان را معطل نکنيم.

 

پرسش: ...

پاسخ: ظاهراً اينجا که اين جوري فرمودند اين مسلک اول مشتمل بر يک مقدمه و چند مرحله است.

 

پرسش: ...

پاسخ: برخي از اين مراحل در داخل است ظاهراً اين‌طور است. حالا إن‌شاءالله اين جلد اسفار را بياوريم ما چون الآن روي آنها نيستيم روي اين کتاب مقيد شديم که مطالب حضرت آقا هم مطرح بشود و اسفار در اين سطح گفته شود اين است. ولي مشخص است که اين سه جلد اسفار را و پايان بحث اتحاد عاقل و معقول جلد سوم است. جلد چهارم و پنجم هم که مباحث جواهر و اعراض است جلد ششم وارد سفر دوم مي‌شوند که سفر دوم يعني سفر «من الحق الي الحق بالحق» است و جلد هفتم سفر سوم و جلد هشتم و نهم سفر چهارم است.

 

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo