< فهرست دروس

درس تفسیر آیت‌الله عبدالله جوادی‌آملی

76/07/27

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: تفسیر/سوره انعام/آیه 159 و 160

 

﴿إِنَّ الَّذينَ فَرَّقُوا دينَهُمْ وَ كانُوا شِيَعًا لَسْتَ مِنْهُمْ في شَيْ‌ءٍ إِنَّما أَمْرُهُمْ إِلَي اللّهِ ثُمَّ يُنَبِّئُهُمْ بِما كانُوا يَفْعَلُونَ﴾﴿159﴾﴿مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثالِها وَ مَنْ جاءَ بِالسَّيِّئَةِ فَلا يُجْزي إِلاّ مِثْلَها وَ هُمْ لا يُظْلَمُونَ﴾﴿160﴾

 

در ذيل آيهٴ ﴿إِنَّ الَّذينَ فَرَّقُوا دينَهُمْ وَ كانُوا شِيَعًا﴾ در تفسير كاشف اين‌چنين آمده است كه بهترين وجهي كه من خواندم در تفسير آيه همان است كه صاحب تفسير المنار گفته است كه منظور از ﴿إِنَّ الَّذينَ فَرَّقُوا﴾ اهل كتاب است و خداوند مسلمين را هشدار مي‌دهد و تحذير مي‌كند از فتنهٴ اختلاف اين بحث مبسوطاً گذشت كه آيه مطلق است و شامل مشركين و اهل كتاب مسلمين همه خواهد شد ولي منظور آن است كه اگر يك نكته خوبي در تفسير المنار بود و مورد تعجب صاحب تفسير الكاشف قرار گرفت لذا گفتند كه «خير ما قرأت» يا «احسن ما قرأت» همان است كه در تفسير المنار است آن نكته ضعف و شر ما قرأت را هم بايد مي‌گفتند كه بدترين چيزي كه در تفسير من خواندم همان است كه در تفسير المنار است كه ﴿إِنَّ الَّذينَ فَرَّقُوا دينَهُمْ وَ كانُوا شِيَعًا﴾ آن را بر شيعه اماميه تطبيق كرده است و پيدايش شيعه را يك مذهب سياسي دانست كه كم كم تدريجاً يك مذهب ديني شده است غرض آن است كه اگر يك نقطهٴ قوتي بود كه ديگران آن را گفتند نقطهٴ ضعف هم در آن هست كه ديگران از تفسير آن نقطهٴ ضعف مصون‌اند.

مطلب بعدي آن است كه اينكه فرمود: ﴿مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثالِها وَ مَنْ جاءَ بِالسَّيِّئَةِ فَلا يُجْزي إِلاّ مِثْلَها﴾ در دو بخش وعده و وعيد سخن فرمود بخش اول كه مربوط به وعده است انجازش يقيني است چون خلف وعده قبيح است و قبيح از ذات اقدس الهي محال است كه يمتنع عن الله است نه يمتنع علي الله يقيناً خداوند به وعده خود وفا مي‌كند اين مطلب اول كه ﴿مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثالِها﴾ گرچه به صورت خبر هست ولي به داعي انشا القا شده وعده است منظور از اين حسنه چيست؟ روايات ما سه طايفه است بعضي از آنها گفت كه اگر كسي روزهٴ مستحبي گرفت مهمان كسي شد مهماندار او را به ناهار دعوت كرده است او براي ادخال سرور در قلب صاحب‌خانه روزه‌اش را افطار بكند اين مشمول حسنه است طايفهٴ دوم كه اكثري روايات اين باب را تشكيل مي‌دهند همان‌اند كه مي‌فرمايد اگر كسي ماهي سه روز روزه بگيرد اولين پنج‌شنبه ماه و آخرين پنج‌شنبه ماه و چهارشنبه وسط در بعضي از نقلها هم احياناً به عكس آمده است اگر كسي ماهي اين سه روز را روزه بگيرد آن قهر و كينه و گناه و غبار دل را با اين سه روز روزه گرفتن شستشو مي‌كند و اين مصداق آيهٴ مباركهٴ ﴿مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثالِها﴾ است طايفهٴ سوم رواياتي است كه جريان حسنه را ولايت اهل‌بيت‌(عليهم السّلام) مي‌دانند و سيئه را عداوت اين خاندان البته هر سه طايفه حق است براي اينكه اينها مثبتات‌اند و بيان تطبيق است نه تفسير و اما مهمترين نكته در اين طوايف سه‌گانهٴ نصوص همان است كه حسنه را به ولايت تطبيق كرده است براي اينكه در سورهٴ مباركهٴ «شوري» آيهٴ ٢٣ مطلبي دارد كه تطبيق حسنه بر ولايت آسان خواهد بود اصل آن آيهٴ ٢٣ سورهٴ «شوري» اين است كه ﴿ذلِكَ الَّذي يُبَشِّرُ اللّهُ عِبادَهُ الَّذينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ قُلْ لا أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْرًا إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبي وَ مَنْ يَقْتَرِفْ حَسَنَةً نَزِدْ لَهُ فيها حُسْنًا إِنَّ اللّهَ غَفُورٌ شَكُورٌ﴾ در اين آيه مزد رسالت را مؤدتِ قُرباي به پيامبر و اهل‌بيت‌(عليهم الصّلاة و عليهم السّلام) مي‌داند بعد مي‌فرمايد: ﴿وَ مَنْ يَقْتَرِفْ حَسَنَةًُ﴾ اين به خوبي نشان مي‌دهد كه منظور از اين حَسَنه در اين كريمه مصداق كاملش همان ولايت اهل‌بيت است فرمود: ﴿قُلْ لا أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْرًا إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبي وَ مَنْ يَقْتَرِفْ حَسَنَةً نَزِدْ لَهُ فيها حُسْنًا﴾[1] البته اينجا هم تطبيق است نه تفسير ولي تطبيق بر يك شاهد داخلي است بارزترين مصداق حسنه همان ولايت خاندان پيغمبر‌(عليهم الصّلاة و عليهم السّلام) است مؤدتي كه در اينجا مزد رسالت قرار گرفته است همان ولايت است چون اگر كسي خداي نكرده ولايت اينها را نداشته باشد صرف دوستي عاطفي كه معيار نيست دوستي ديني كه اينها را دوست داشته باشد به عنوان اينكه اينها وليّ امر مسلمين‌اند وگرنه ولايت اينها را نپذيرد چه دوستي دارد مثل دوستي قوم و خويشي خودش خواهد بود آن ديگر نمي‌تواند اَجر رسالت پيغمبر باشد آدم پسر خود، برادر خود، مادر خود، پدر خود را دوست دارد اينكه اَجر رسالت پيغمبر نيست اين‌گونه از دوستي‌هاي عاطفي نقشي ندارد آن دوستي‌هاي عقلي و ولايي و ديني است كه مي‌تواند اَجر رسالت باشد تناسب حكم و موضوع هم اقتضا مي‌كند كه آن دوستي عقلي معيار باشد نه دوستي عادي پس اين سه طايفه نصوصي كه در ذيل اين آيه وارد شده است آنها هم قابل جمع‌اند و بالاترين مصدقش هم برابر آيهٴ ٢٣ سورهٴ «شوري» همان جريان ولايت اهل‌بيت‌(عليهم السّلام) خواهد بود.

مطلب بعدي كه در بحث ديروز هم اشاره شد آن است كه معيار در سنجش حسنات و سيّئات در قيامت اين نيست كه كسي در دنيا كار خوب يا كار بد كرده باشد ممكن است در دنيا كار خوب كرده باشد ولي آثارش را از بين برده باشد يا كار بد كرده باشد ولي با توبه، انابه، شفاعت و مانند آن او را از بين برده باشد بلكه منظور آن است كه كسي در دنيا كار خوب كرده باشد و اين كار خوب را همچنان حفظ كرده باشد تا قيامت آورده باشد كه ﴿مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ﴾ چه اينكه منظور آن است كه كسي كار بد كرده باشد و اين كار بد را با توبه، شفاعت و مانند آن، آن را شستشو نكرده باشد و در صحنهٴ قيامت با سيئه آمده باشد اگر به وسيلهٴ شفاعت، توبه و مانند آن گناه او شستشو شد اين آيه حاكم بر آن آيه است كه ﴿وَ مَنْ يَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ شَرًّا يَرَهُ﴾[2] چه اينكه اگر كسي كار خوب كرده باشد ولي در اثر غيبت يا امثال غيبت اثر كار خوب خود را از بين برده باشد و كار خوب او به ديگري منتقل شده باشد باز هم اين مضمون حاكم بر آن آيه است كه ﴿فَمَنْ يَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ خَيْرًا يَرَهُ﴾[3] چون حكومت گاهي به لسان اثباتِ موضوع است مثل «الطواف بالبيت صلاةٌ»[4] گاهي به لسان نفي موضوع است مثل‌ «لاربا بين الولد و الوالده»[5] دليل حاكم گاهي توسعه مي‌دهد دليل محكوم را به لسان اثبات موضوع نظير «الطواف بالبيت صلاةٌ» گاهي هم تضييق مي‌كند دايرهٴ دليل محكوم را به لسان نفي موضوع مثل «لاربا بين الولد والوالده» اگر دليلي آمد گفت حسنات غيبت كننده به ديوان عمل غيبت شده نوشته مي‌شود اين حاكم بر ﴿فَمَنْ يَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ خَيْرًا يَرَهُ﴾ است و اگر دليلي آمد كه ناظر به شفاعت است، توبه است كه شفاعت، توبه و مانند آن باعث مي‌شود يك گناه كرده از بين برود اين حاكم بر آن آيه است كه ﴿وَ مَنْ يَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ شَرًّا يَرَهُ﴾ عمده آن است كه انسان با حسنه وارد قيامت بشود با سيئه وارد قيامت بشود.

مطلب بعدي آن است كه دربارهٴ حسنه خدا وعده چهارگانه در طوايف اَربع داده است كه بحثش در ديروز اشاره شد آياتي كه وعدهٴ پاداش الهي را دربارهٴ حسنات اِفاضه مي‌كنند چهار‌ طايفه است يكي اينكه اگر كسي كار خيري انجام بدهد ﴿مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ خَيْرٌ مِنْها﴾ كه در آيهٴ ٨٤ سورهٴ مباركهٴ «قصص» آمده است آنجا كه فرمود: ﴿مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ خَيْرٌ مِنْها﴾ خير ولو دو برابر يا سه برابر باشد خير است ولو كمتر از ده برابر باشد اما آنچه كه در آيهٴ محلّ بحث است اين است كه ﴿مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثالِها﴾ اين ﴿عَشْرُ أَمْثالِها﴾ با آن ﴿خَيْرٌ مِنْها﴾ به حسب ظاهر هماهنگ نيست براي اينكه اين ﴿عَشْرُ أَمْثالِها﴾ نشان مي‌دهد كه حتماً ده برابر است آن ﴿خَيْرٌ مِنْها﴾ كمتر از ده برابر را هم شامل مي‌شود لكن اين‌گونه از امور مطلق و مقيد چون مثبتات‌اند و در صدد بيان فضل الهي‌اند هرگز معارض هم نيستند.

مطلب بعدي آن است كه اين ﴿عَشْرُ أَمْثالِها﴾ اگر رقم خاص باشد با آنچه كه در سورهٴ مباركهٴ «بقره» آمده است كه خدا يكي را به هزار و چهار صد برابر عطا مي‌كند با او ناهماهنگ است ولي اگر منظور از اين عَشر ناظر به كثرت درجات و اَضعاف فضل الهي باشد يعني خدا چندين برابر مي‌دهد حدّ مشخصي را بيان نكرده باشد اين با آن آيهٴ سورهٴ مباركهٴ «بقره» كه فرمود: ﴿مَثَلُ الَّذينَ يُنْفِقُونَ أَمْوالَهُمْ في سَبيلِ اللّهِ كَمَثَلِ حَبَّةٍ أَنْبَتَتْ سَبْعَ سَنابِلَ﴾[6] با آن مخالف نيست براي اينكه اين ناظر به كثرت است با آن كثرت هزار و چهارصد برابري هم مي‌سازد و اگر احياناً منظور از اين عَشَرِ خود عَشَرِ باشد نه ناظر به كثرت باز هم معارض با آيهٴ سورهٴ «بقره» و مانند آن نيست براي اينكه اينها مثبتات‌اند يكجا مي‌فرمايد ده برابر يكجا فرمود هزار و چهارصد برابر يكجا هم بيشتر سرّش آن است كه درجات خلوص فرق مي‌كند مورد نياز فرق مي‌كند يك وقت است كه آن حسنه مورد نياز جامعه است احدي نيست هم كه قيام به آن كار بكند خب در اينجا اثر آن حسنه خيلي است گاهي هم حسنه با كمال اخلاص انجام مي‌گيرد اثرش هم خيلي است اين هم كه احياناً گفته مي‌شود «حسنات الابرار سيّئات المقربين»[7] اين است يك وقت يك حسنه‌اي است كه اگر يكي از افراد اَبرار انجام بدهد درجهٴ مخصوصي دارد ولي اگر همان را مقربين انجام بدهند درجات برتري نصيب آنها مي‌شود معرفت آنها، اخلاص آنها بيشتر است قهراً [ناگزير] درجات اعمالشان بيشتر است و خداوند چه در سورهٴ مباركهٴ «آل عمران» چه در سورهٴ مباركهٴ «انفال» به تعدد درجه اشاره كرده است فرمود: ﴿لَهُمْ دَرَجاتٌ﴾ كه در سورهٴ «انفال» است قبلاً ملاحظه فرموديد اين درجات براي انسان اوايل حال است بعد ملكه است بعد به منزلهٴ فصل مقوّم وجودي و هويت خواهد بود نه ماهيت جايي مي‌رسد كه خود انسان عين درجه مي‌شود كه برابر سورهٴ «آل عمران» فرمود: ﴿هُمْ دَرَجات﴾[8] نه ﴿لَهُمْ دَرَجاتٌ﴾[9] چون حسنات ابرار، سيئات مقربين است پس اگر كاري را مقربين انجام دادند و به عنوان حسنه محسوب شد البته درجات برتر و بيشتري دارد لذا آيه‌اي كه فرمود در سورهٴ «قصص» كه ﴿مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ خَيْرٌ مِنْها﴾[10] يا آنچه كه در آيهٴ محلّ مي‌فرمايد: ﴿مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثالِها﴾ يا آنچه در سورهٴ مباركهٴ «بقره» آمده است كه ﴿كَمَثَلِ حَبَّةٍ أَنْبَتَتْ سَبْعَ سَنابِلَ﴾[11] و چه آنچه كه در سورهٴ مباركهٴ «زمر» آيهٴ ده آمده است كه از همهٴ اينها بالاتر است اينها قابل جمع‌اند در آيهٴ ده سورهٴ «زمر» چنين آمد ﴿قُلْ يا عِبادِ الَّذينَ آمَنُوا اتَّقُوا رَبَّكُمْ لِلَّذينَ أَحْسَنُوا في هذِهِ الدُّنْيا حَسَنَةٌ وَ أَرْضُ اللّهِ واسِعَةٌ إِنَّما يُوَفَّي الصّابِرُونَ أَجْرَهُمْ بِغَيْرِ حِسابٍ﴾ به قدري ذات اقدس الهي به صابران فيض مي‌دهد كه به حساب درنمي‌آيد نه بي‌حساب است نه اينها حسابي ندارد نه همه حساب دارند يك، و كار خدا هم برابر نظم و حساب است دو، اما ﴿بِغَيْرِ حِسابٍ﴾يعني آن‌ قدر عطاي الهي زياد است كه به حساب درنمي‌آيد وگرنه كسي از حساب مصون نيست در اوايل سورهٴ مباركهٴ «اعراف» كه ان ‌شاء الله در پيش داريم آنجا فرمود كه ﴿فَلَنَسْئَلَنَّ الَّذينَ أُرْسِلَ إِلَيْهِمْ وَ لَنَسْئَلَنَّ الْمُرْسَلينَ﴾[12] ما مُرسَل و مُرسَل اليه را سؤال مي‌كنيم از همه مي‌پرسيم همه زير سؤال‌اند بالأخره بنابراين اصل سؤال، اصل حساب براي همه هست منتها خدا نسبت به براي بعضيها ﴿سريع الحساب﴾ است به آساني حساب آنها را بررسي مي‌كند خب پس اينكه فرمود: ﴿بِغَيْرِ حِسابٍ﴾ نه معنايش اين است كه اينها حساب ندارند يا كار خدا ـ معاذ الله ‌ـ بي‌حساب است بلكه به اين معناست كه آن‌ قدر فضل خدا نسبت به اينها زياد است كه به حساب درنمي‌آيد پس اين چهار طايفه از اين جهت قابل جمع‌اند چون مثبتات‌اند اين اجماع بحث دربارهٴ وعدهٴ الهي اما دربارهٴ وعيد كه فرمود: ﴿وَ مَنْ جاءَ بِالسَّيِّئَةِ فَلا يُجْزي إِلاّ مِثْلَها﴾ اين چون وعيد است ممكن است ذات اقدس الهي اصلاً عفو بكند اگر كسي عفو كرد ديگر در قيامت اين شخص با سيئه نمي‌آيد بر فرض هم با سيئه بيايد ممكن است در قيامت مشمول شفاعت بشود و عفو بشود لذا مخالف با اين آيه نخواهد بود چون اين آيه انشاست و وعيد است نه خبر اين‌چنين نيست كه خدا بخواهد خبر بدهد كه اگر كسي سيئه كرد حتماً به اندازه سيئه كيفر مي‌بيند گرچه جمله، جملهٴ خبريه است ولي به داعي وعيد و انشا القا شده است و ذات اقدس الهي دارد تهديد مي‌كند ممكن هم هست عفو بكند چه اينكه در آيهٴ سورهٴ «شوري» قبلاً خوانديم ﴿وَ ما أَصابَكُمْ مِنْ مُصيبَةٍ فَبِما كَسَبَتْ أَيْديكُمْ وَ يَعْفُوا عَنْ كَثيرٍ﴾[13] خدا از بسياري از لغزشها عفو مي‌كند حالا يا در دنيا عفو مي‌كند يا عند الاحتضار عفو مي‌كند يا در برزخ عفو مي‌كند يا در ساهرهٴ قيامت عفو مي‌كند وقتي عفو كرد ديگر حاكم است بر ادلهٴ دليل ﴿وَ مَنْ يَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ شَرًّا يَرَهُ﴾[14] براي اينكه عفو الهي باعث مي‌شود كه اين عمل انتصابش از عامل قطع بشود و بگويند اصلاً اين عمل او نيست خب اينكه فرمود: ﴿وَ مَنْ جاءَ بِالسَّيِّئَةِ فَلا يُجْزي إِلاّ مِثْلَها﴾ آنجايي است كه عفو نكرده باشد اگر جايي ذات اقدس الهي عفو كرده باشد عفوِش برابر حكمت است وقتي عفوِش برابر حكمت بود عفو نكردن در آنجا مناسب شأن خدا نيست لذا در آن بخش صادق است كه برخي از مفسّران اهل معرفت گفتند كه ﴿جَزاءُ سَيِّئَةٍ سَيِّئَةٌ مِثْلُها﴾[15] آنجا ديگر الاّ ندارد يعني اگر ذات اقدس الهي بخواهد براي سيئه كيفري قائل بشود و عبدش را برنجاند اين هم سيئه است خب مي‌بينيد اين هرگز به طور عادي به ذهن نمي‌آيد آنچه كه به ذهن مي‌آيد اين است كه جزاي سيئه، كيفر سيئه يك عملي است كه به حال اين شخص سيئ است و «يَسوئه» و مثل او، معادل او اما وقتي از جمع‌بندي آيات به اين نتيجه مي‌رسيد كه بعضي از موارد ذات اقدس الهي عفو مي‌كند و عفو او هم برابر حكمت است معلوم مي‌شود اگر عفو نكند برخلاف حكمت خواهد بود و مي‌شود سيئه لذا در آن‌گونه از مواردي كه عفو خدا حكمت است كيفر خدا مي‌شود سيئه لذا ﴿جَزاءُ سَيِّئَةٍ سَيِّئَةٌ مِثْلُها﴾ جزاي بد را به بدي دادن بد است بالأخره.

پرسش...

پاسخ: جزا يعني همان كيفر در اينجا چون جزا عين پاداش كه نيست مثلاً دارد كه ﴿فَلا يُجْزي إِلاّ مِثْلَها﴾ يعني كيفرش مثل اوست و معناي آيه اين است كه كيفر سيئه، سيئه است و اين از باب مشاكله گفته شده در حقيقت جزاي سيئه حسنه است سيئه نيست و اگر گفته شد سيئه براي اينكه نسبت به آن كيفر يا سيئه است «يسوئه» نسبت به مجرم حسنه است وگرنه ﴿إِنَّ الَّذينَ أَجْرَمُوا كانُوا مِنَ الَّذينَ آمَنُوا يَضْحَكُونَ﴾[16] در ذيل اين آيه آن روايت هست كه مؤمنين در قيامت خوشحالند كه از تبهكاران انتقام گرفته مي‌شود اينها خيلي قاه قاه مي‌خندند كه ﴿انّا مِنَ الْمُجْرِمينَ مُنْتَقِمُونَ﴾[17] عمل شده است خب پس اينكه گفته مي‌شود سيئه است به حال خود تبهكار سيئه است «يسوئه» وگرنه في نفسه عدل الهي است عدل كه سيئه نيست اما آنجايي كه ذات اقدس الهي حكمت را در شفاعت مي‌بيند مصلحت را در عفو مي‌داند عفو مي‌كند حالا كسي اشتباهي كرده ولي پسر او آمده در ميدان جنگ شربت شهادت نوشيده دين را ياري كرده ذات اقدس الهي به بركت شهادت پسر ممكن است از پدر شفاعت كند و از لغزش او صرفنظر كند در اين‌گونه از موارد ديگر سيئه او را جزا نمي‌دهند عفو مي‌كند و اگر بخواهند به سيئه او جزا بدهند يعني كيفر كنند اين هم سيئه است خب اين معناي دوم به آساني به ذهن نمي‌آيد معنايي كه به ذهن مي‌آيد اين است كه جزاي سيئه مثل خود سيئه است و سيئه گفتنش هم از باب مشاكله است وگرنه خود اين كار حسنه است چون عدل است و به حال خود آن شخصي كه تبهكار است سيئه است خب ﴿وَ مَنْ جاءَ بِالسَّيِّئَةِ فَلا يُجْزي إِلاّ مِثْلَها﴾ اما مواردي كه الاّ دارد.

پرسش...

پاسخ: و حالا آن اشاره مي‌شود به خواست خدا ﴿وَ مَنْ جاءَ بِالسَّيِّئَةِ فَلا يُجْزي إِلاّ مِثْلَها﴾ در خصوص سيئه است كه به مثل تهديد شده است يعني محدود به مثل است وگرنه در هيچ جاي قرآن دربارهٴ حسنه به مثل تهديد نشده آنچه كه در سورهٴ مباركهٴ «نبأ» داشت كه ﴿جَزاءً وِفاقًا﴾[18] آن در خصوص سيئه بود وگرنه حسنه اين‌چنين نيست كه وفاق و موافق حسنه باشد معادل حسنه باشد نه گاهي اضعاف مضاعف بيش از اوست آن جزايي كه موافق عمل است ﴿جَزاءً وِفاقًا﴾ اين خصوص سيئه است در خصوص ﴿جَزاءً وِفاقًا﴾ كه در ذيل آيهٴ سورهٴ «نبأ» است و همچنين ﴿جَزاءُ سَيِّئَةٍ سَيِّئَةٌ مِثْلُها﴾[19] كه در جاي ديگر است يا ﴿وَ مَنْ جاءَ بِالسَّيِّئَةِ فَلا يُجْزي إِلاّ مِثْلَها﴾ كه در اينجاست يك نقد مشهوري شده است كه گاهي مثلاً ما مي‌بينيم ذات اقدس الهي در برابر يك كار يك كيفر تلخي را تحويل مي‌كند مي‌فرمايد اگر يك روز روزه نگرفتي شصت روز بايد به عنوان كفاره روزه بگيري يا يك ساعت اگر كسي كفر ورزيد مثلاً ـ معاذ الله ‌ـ كافر شد بعد از كفر هم مرد يا هفتاد سال كافر بود يا كمتر و بيشتر براي ابد مي‌سوزد اين جزا مثل عمل نيست موافق عمل نيست و مانند آن غافل از اينكه عمل روي همان تأثيرات نفسي اثر دارد و كُفر يك ساعته كه انسان كافر بشود ـ معاذ الله‌ ـ بعد بميرد اثر اين كفر يك ساعته همان عذاب اَبد است چون روح كه مجرد است اگر تيره شد براي هميشه تيره است انسان تا زنده است مي‌تواند اين روح را معظم و مصفا كند و اگر نكرد و تيره كرد اين تيرگي براي هميشه مي‌ماند چون ديگر نظير كارهاي بدني نيست كه از بين برود البته سيئات بدني كيفرِ محدود دارد اما سيئاتِ قلبي و اعتقادي ثابت است وقتي ثابت شد ديگر زمان بردار نيست هميشه هست برابر با آن ثباتي كه دارد هميشه عذاب مي‌بيند اين‌هم كه در بعضي از نصوص تعليل شده است ائمه‌(عليهم السلام) فرمودند اين شخص نيتش اين بود كه اگر تا ابد زنده بماند معصيت كند با اينكه نيت گناه گناه نيست حمل بر معصيت، معصيت نيست بازگشتش به اين است كه اين شخص يك تيرگي ثابتي پيدا كرده و از بين نمي‌رود لذا كيفرش هم از بين نمي‌رود كه اين در بحث خلود گذشت پس بنابراين اگر كسي بگويد مثلاً در كفاره ظِهار شصت روز بايد روزه بگيرد ولي اگر يك بنده آزاد كند اين يك بنده آزاد كردن معادل آن شصت روز روزه گرفتن [است] يا در كفارهٴ ماه مبارك رمضان از يك طرف مي‌گويند شصت روز روزه گرفتن از يك طرف مي‌گويند نه حالا شصت روز نشد يك بنده آزاد بكني كافي است خب چطور يك بنده معادل با شصت روز روزه گرفتن است غافل از اينكه ارزش اين اعمال خصوصيت اين اعمال يك چيز روشني نيست كه عقل درك بكند كلي‌اش را عقل درك مي‌كند اما جزئي اينكه آيا واقعاً يك روز روزه خوردن ماه مبارك رمضان معادل با شصت روز روزه گرفتن هست يا نه او را كه عقل درك نمي‌كند كه حرمت ماه مبارك رمضان ايجاب مي‌كند كه به جاي يك روز روزهٴ افطار عمدي شصت روز انسان كفاره بدهد و مانند آن پس اين از اين جهت محذوري ندارد ﴿وَ مَنْ جاءَ بِالسَّيِّئَةِ فَلا يُجْزي إِلاّ مِثْلَها وَ هُمْ لا يُظْلَمُونَ﴾ اين ﴿هُمْ﴾ ضميرش هم به ﴿مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ﴾ برمي‌گردد هم به ﴿وَ مَنْ جاءَ بِالسَّيِّئَةِ﴾ اختصاصي به اخير ندارد نه مؤمنين مظلوم قرار مي‌گيرند و نه كافران و تبهكاران اين حذف متعلق هم دليل بر عموم است لذا در سورهٴ مباركهٴ «نساء» گاهي مي‌فرمايد كه اينها ﴿لا يُظْلَمُونَ فَتيلاً﴾[20] گاهي مي‌فرمود كه ﴿لا يُظْلَمُونَ نَقيرًا﴾[21] فرمود كه مؤمنين به اندازهٴ فتيل مظلوم نخواهد بود در قبل از اين در سورهٴ مباركهٴ «نساء» بحثش گذشت كه آنچه را كه انسان با دو تا انگشتش تاب مي‌دهد و بعد به دور مي‌اندازد اين مفتول را مي‌گويند فتيل، نقير هم همان چيزي است كه مرغ با منقار خود برمي‌دارد يك گنجشك با منقار خود برمي‌دارد ذات اقدس الهي به اندازهٴ فتيل به اندازهٴ نقير و مانند آن به احدي ظلم نمي‌كند اين ظلم نه براي كساني است كه ﴿جاءَ بِالْحَسَنَةِ﴾ نه براي كسي است كه ﴿جاءَ بِالسَّيِّئَةِ﴾ اما نسبت به ﴿جاءَ بِالسَّيِّئَةِ﴾ واضح است كه هرگز خداوند بيش از مقدار معصيت او به او كيفر نمي‌دهد نسبت به حسنه هم اين‌چنين است حق كسي را ضايع نمي‌كند ولو به اندازه فتيل يا نقير البته تفضّلي كه مي‌خواهد ذات اقدس الهي اعمال كند آن تفضل فرق مي‌كند اگر جزء مقربين باشد فضلش بيشتر است و اگر جزء ابرار باشد فضلش كمتر است.

«و الْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمينَ»


[1] ـ سورهٴ شوري، آيهٴ 23.
[2] ـ سورهٴ زلزله، آيهٴ 8.
[3] ـ سورهٴ زلزله، آيهٴ 7.
[4] ـ عوالي اللآلي، ج1، ص214.
[5] ـ الوسيلة، ص253.
[6] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 261.
[7] ـ بحار الانوار، ج25، ص205.
[8] ـ سورهٴ آل عمران، آيهٴ 163.
[9] ـ سورهٴ انفال، آيهٴ 4.
[10] ـ سورهٴ قصص، آيهٴ 84.
[11] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 261.
[12] ـ سورهٴ اعراف، آيهٴ 6.
[13] ـ سورهٴ شوري، آيهٴ 30.
[14] ـ سورهٴ زلزله، آيهٴ 8.
[15] ـ سورهٴ شوري، آيهٴ 40.
[16] ـ سورهٴ مطفضين، آيهٴ 29.
[17] ـ سورهٴ سجده، آيهٴ 22.
[18] ـ سورهٴ نبأ، آيهٴ 26.
[19] ـ سورهٴ شوري، آيهٴ 40.
[20] ـ سورهٴ نساء، آيهٴ 49.
[21] ـ سورهٴ نساء، آيهٴ 124.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo