< فهرست دروس

درس تفسیر آیت‌الله عبدالله جوادی‌آملی

76/07/20

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: تفسیر/سوره انعام/آیه 158

 

﴿هَلْ يَنْظُرُونَ إِلاّ أَنْ تَأْتِيَهُمُ الْمَلائِكَةُ أَوْ يَأْتِيَ رَبُّكَ أَوْ يَأْتِيَ بَعْضُ آياتِ رَبِّكَ يَوْمَ يَأْتي بَعْضُ آياتِ رَبِّكَ لا يَنْفَعُ نَفْسًا إيمانُها لَمْ تَكُنْ آمَنَتْ مِنْ قَبْلُ أَوْ كَسَبَتْ في إيمانِها خَيْرًا قُلِ انْتَظِرُوا إِنّا مُنْتَظِرُونَ﴾﴿158﴾

 

هدف نزول كتاب آسماني را قطع عذر و احتجاج مردم دانست فرمود ما اين كتابِ پربركت را بعد از تورات موساي كليم‌(سلام الله عليه) نازل كرديم تا كسي نگويد چرا خداوند براي ما كتاب جداگانه نازل نكرد و ما از دراست يهوديها و مسيحيها آگاهي نداشتيم كساني كه در حجاز به سر مي‌بردند كاملاً به فرهنگ اقليتهاي ديني آن روز آگاه بودند يعني كاملاً از يهوديها و تفكرشان از مسيحيها و افكارشان آشنا بودند زبان همهٴ اينها عربي بود نمي‌توانستند بگويند ما از دراست اينها از فرهنگ اينها غافليم ولي چون حاضر نبودند به وحي الهي بها بدهند از اين جهت مي‌گفتند: ﴿إِنْ كُنّا عَنْ دِراسَتِهِمْ لَغافِلينَ﴾[1] وگرنه كتابي كه يهوديها داشتند گرچه عبري بود و بالأخره عربي نبود اما كاملاً به عربي ترجمه مي‌شد كاملاً به عربي تفسير مي‌شد كاملاً به عربي شرح مي‌شد سخنرانان آنها مضامين تورات و انجيل را به زبان عربي مي‌گفتند و مي‌نوشتند سرّ اينكه اعراب حجاز مي‌گفتند ما از دراست يهوديها و مسيحيها يعني از فرهنگِ آنها از دين آنها بي‌خبريم همان آن لجاج جاهليت جَهليٰ بود وگرنه آنها مي‌توانستند كاملاً بفهمند چطور روابط سياسي‌شان محفوظ بود روابط تجاريشان محفوظ بود روابط نظامي‌شان محفوظ بود در غارتگريها از فرهنگ يكديگر كمك مي‌گرفتند حالا در مسئله ديني نمي‌توانستند از فرهنگ يكديگر آشنا بشوند اين جز بهانه چيز ديگر نبود هم مؤظف بودند كه به تورات موساي كليم و انجيل عيساي مسيح ايمان بياورند هم ممكن بود و هم واقع شد چون يك عده از اين اعراب بالأخره مسيحي شدند و حق بود و كليمي شدند و حق بود دين حق آن روز دين تورات و انجيل بود پس اينها كه مي‌گفتند: ﴿إِنْ كُنّا﴾[2] و «اِن» كه «اِن» مخفف از مثقله است يعني «اِنّ» ما از دراست و فرهنگ آنها غافل بوديم اين يك بهانه‌اي بيش نبود اين يك مطلب.

‌پرسش...

پاسخ: اين را به وضوح اشاره مي‌كند كه اينها بهانه‌جو بودند و به دليل اينكه آن‌ وقتي كه حجت بالغه حق آمده است مع‌ذلك اينها ايمان نياوردند اينها بهانه مي‌گرفتند نه احتجاج به دليل اينكه عده‌اي از اعراب ايمان آوردند و ذات اقدس الهي ايمان آنها را پذيرفت و از آنها به نيكي ياد كرد آنها كه مهاجرين عبري و سرياني و تازي زبان نبودند كه آنها كه در مدينه زندگي مي‌كردند عرب بودند و قرآن از آنها به عظمت ياد مي‌كند ﴿مِنْ أَهْلِ الْكِتابِ أُمَّةٌ قائِمَةٌ يَتْلُونَ آياتِ اللّهِ﴾[3] خب همين كليميها و همين مسيحيهايي كه قرآن از آنها به عظمت ياد مي‌كند اينها كه جزء مهاجرين شبهه جزيرة‌ُالعرب نبودند كه گاهي ممكن است از جاي ديگر آمده باشند وگرنه بقيه همان مردم عرب زبان شبه جزيرة العرب بودند ديگر.

مطلب ديگر آن است كه خوي جاهلي آنها كه براساس ﴿أَنْ تَكُونَ أُمَّةٌ هِيَ أَرْبي مِنْ أُمَّةٍ﴾[4] در مسايل ديني اينها هم راه پيدا مي‌كرد اينها مي‌گفتند اگر ما كتاب آسماني مي‌داشتيم اَهداي از آنها بوديم در حالي كه بالأخره ﴿أَهْدي﴾ بودن به اتقيٰ بودن است نه به فخر‌فروشي اينهايي كه تلاش و كوشششان اين بود كه در مسائل دنيايي ﴿أَنْ تَكُونَ أُمَّةٌ هِيَ أَرْبي مِنْ أُمَّةٍ﴾[5] در مسائل اعتقادي هم همين طور مي‌انديشيدند و اصولاً آن افراد متعصب يهوديت و مسيحيت هم اين مشركين را متمدن‌تر از مسلمانهاي موحد مي‌پنداشتند در سورهٴ مباركهٴ «نساء» آيهٴ ٥١ قبلاً گذشت كه ذات اقدس الهي از لجاجت اهل كتاب چنين ياد مي‌كند ﴿أَ لَمْ تَرَ إِلَي الَّذينَ أُوتُوا نَصيبًا مِنَ الْكِتابِ يُؤْمِنُونَ بِالْجِبْتِ وَ الطّاغُوتِ وَ يَقُولُونَ لِلَّذينَ كَفَرُوا هؤُلاءِ أَهْدي مِنَ الَّذينَ آمَنُوا سَبيلاً﴾ همين اقليتهاي كليمي و مانند آن مي‌گويند مشركين متمدن‌تر از مسلمين‌اند اين خوي داوري باطل در اينها بود و هست همان خوي افزون‌طلبي در مسائل ديني آنها هم ظهور كرده خيال مي‌كردند دين هم اينها را امضا مي‌كند مي‌گفتند اگر ما كتاب داشته باشيم از آنها بالاتريم در حالي كه اگر انسان كتاب داشته باشد متواضع‌ است فروتن است نه فرومايه آن خوي ﴿أَنْ تَكُونَ أُمَّةٌ هِيَ أَرْبي مِنْ أُمَّةٍ﴾ يك خوي فرومايه است و قرآن انسان را پياده مي‌كند نه سواره، وحي اصولاً انسان را متواضع و فروتن مي‌كند نه فرومايه ولي بالأخره اين بهانه‌ها را داشتند كه اگر ما كتاب آسماني مي‌داشتيم اهداي از آنها بوديم ذات اقدس الهي فرمود: ﴿وَ هذا كِتابٌ أَنْزَلْناهُ مُبارَكٌ فَاتَّبِعُوهُ وَ اتَّقُوا لَعَلَّكُمْ تُرْحَمُونَ ﴾[6] ﴿أَنْ تَقُولُوا﴾ اين ﴿أَنْ تَقُولُوا﴾ متعلق است به اين ﴿أَنْزَلْناهُ﴾ «كتاب انزلناه ان تقولوا» يعني «كراهة ان تقولوا» مبادا اينكه بگوييد خب حالا عذرتان قطع شد يعني نه مي‌توانيد بگوييد ﴿إِنْ كُنّا عَنْ دِراسَتِهِمْ لَغافِلينَ﴾[7] نه مي‌توانيد بگوييد ﴿لَوْ أَنّا أُنْزِلَ عَلَيْنَا الْكِتابُ لَكُنّا أَهْدي﴾[8] حالا كه غافل نيستيد متذكريد لااقل در حد آنها به پيامبر خودتان ايمان بياوريد حالا اگر اهداي از آنها نبوديد لااقل مهتدي باشيد بعد از اينكه عذرهاي آنها را مقطوع دانست فرمود اينها فقط منتظر عذابند اين تهديد است.

‌پرسش...

پاسخ: چرا اين افراد خشن كه اگر قرآن به عربي نازل نمي‌شد اينها نمي‌پذيرفتند ﴿وَ لَوْ نَزَّلْناهُ عَلي بَعْضِ اْلأَعْجَمينَ ٭ فَقَرَأَهُ عَلَيْهِمْ ما كانُوا بِهِ مُؤْمِنينَ﴾[9] مي‌گفتند: ﴿أَعْجَمِيٍّ وَعَرَبِيٌّ﴾[10] مي‌گفتند مگر مي‌شود چيزي همتاي عربي باشد اين احتجاج باطل بود حجت اينها داحض بود ولي ﴿مَعْذِرَةً إِلى رَبِّكُمْ﴾[11] ذات اقدس الهي براي اينها كتاب عربي نازل كرده است ولي مع‌ذلك اينها ايمان نياوردند ذات اقدس الهي به دنبال اين نبود كه حالا عربي بهترين زبان است نه آن كسي كه بايد قرآن را بگيرد غير از وجود مبارك پيغمبر‌(صلّي الله عليه و آله و سلّم) كس ديگري نبود يك چنين انسانِ كاملي در جاي ديگر پيدا نمي‌شد خب فرمود كه حجتهاي داحض اينها و اعذار باطل اينها برطرف شد ﴿وَ هذا كِتابٌ أَنْزَلْناهُ مُبارَكٌ فَاتَّبِعُوهُ﴾[12] هيچ راهي براي بهانه نداريد چون چنين است اينها فقط منتظر عذاب هستند ﴿هَلْ يَنْظُرُونَ إِلاّ أَنْ تَأْتِيَهُمُ الْمَلائِكَةُ أَوْ يَأْتِيَ رَبُّكَ أَوْ يَأْتِيَ بَعْضُ آياتِ رَبِّكَ﴾ گاهي گفته مي‌شود كه اين ﴿هَلْ يَنْظُرُونَ﴾ نظير همان آن بهانه ديگري است كه در سورهٴ مباركهٴ «فرقان» آمده [است] در سورهٴ «فرقان» همين اعرابِ جاهلي حجاز به پيغمبر‌(صلّي الله عليه و آله و سلّم) مي‌گفتند ما ايمان نمي‌آوريم مگر اينكه الله را ببينيم يا فرشتگان را ببينيم آن‌گاه خدا در پاسخ آنها فرمود كه الله ديدني نيست نه در دنيا نه در برزخ نه در آخرت نه در رؤيا نه در يقظه و بيداري فرشتگان ديدني هستند اما نه در دنيا با چشم ملكوتي بلكه عند الاحتضار با چشم ملكوتي مي‌بينيد نه در دنيا با چشم مُلكي برخي خواستند بگويند اين آيات محلّ بحث سورهٴ «انعام» به وزان همان آيات سورهٴ مباركهٴ «فرقان» است يعني آيهٴ ٢١ و ٢٢ سورهٴ «فرقان» ﴿وَ قالَ الَّذينَ لا يَرْجُونَ لِقاءَنا لَوْ لا أُنْزِلَ عَلَيْنَا الْمَلائِكَةُ أَوْ نَري رَبَّنا﴾ اگر دين حق است اگر خدايي هست اگر پيامبري هست چرا پيامبر بر ما نازل نمي‌شود كه آنها را ببينيم چرا خدا را مشاهده نمي‌كنيم آن‌گاه ذات اقدس الهي در پاسخشان فرمود: ﴿لَقَدِ اسْتَكْبَرُوا في أَنْفُسِهِمْ وَ عَتَوْا عُتُوًّا كَبيرًا﴾ براي اينكه ذات اقدس الهي ديده نمي‌شود ﴿لَاتُدْرِكُهُ الْأَبْصَارُ﴾[13] مي‌ماند مسئلهٴ رؤيت ملائكه فرمود آن رؤيت ممكن هست في الجمله نه بالجمله منتها با چشم ملكوتي است و حال احتضار است آن روز را هم مي‌بينيد ولي به شما سخت مي‌گذرد ﴿يَوْمَ يَرَوْنَ الْمَلائِكَةَ لا بُشْري يَوْمَئِذٍ لِلْمُجْرِمينَ وَ يَقُولُونَ حِجْرًا مَحْجُورًا﴾ برخيها خواستند بگويند اين آيات محلّ بحث وزان همان آيات ٢١ و ٢٢ سورهٴ مباركهٴ «فرقان» است كه نقل بهانه‌اي از بهانه‌هاي آنها را به عهده دارد اين تام نيست براي اينكه اگر ذيل آيهٴ محلّ بحث نبود همان صدر بود ممكن بود به وِزان آيات ٢١ و ٢٢ سورهٴ «فرقان» باشد ﴿هَلْ يَنْظُرُونَ إِلاّ أَنْ تَأْتِيَهُمُ الْمَلائِكَةُ أَوْ يَأْتِيَ رَبُّكَ أَوْ يَأْتِيَ بَعْضُ آياتِ رَبِّكَ﴾ اما ذيل نشان مي‌دهد كه اين سخن، سخنِ تهديد است نه بيان عذر آنها قهراً [ناگزير] آن ﴿يَنْظُرُونَ﴾ به معناي «ينتظرون» است آن استفهام هم استفهام انكاري است به معناي نفي است يعني اينها منتظر هيچ چيزي نيستند فقط منتظر عذابند يعني منتظر عذاب باشيد ﴿هَلْ يَنْظُرُونَ﴾ يعني «ما ينظرون»، «ماينظرون» يعني «ما ينتظرون»، «ما ينتظرون» يعني «لم تنتظروا الاّ» منتظر نباشيد مگر عذاب الهي را براي اينكه در ذيل فرمود: ﴿يوم يَأْتِيَ بَعْضُ آياتِ رَبِّكَ﴾ كه ديگر از آن به بعد بهانه‌اي سودي ندارد و اينها مجبور مي‌شوند ايمان بياورند و ايمان در آن روز سودي ندارد.

‌پرسش...

پاسخ: نه باطل است براي اينكه همان حرفي كه اگر اين است جناب بن باز نبايد در قيامت پيغمبر را ببيند و بايد كور محشور بشود براي اينكه ﴿وَ مَنْ كانَ في هذِهِ أَعْمي فَهُوَ فِي اْلآخِرَةِ أَعْمي وَ أَضَلُّ سَبيلاً﴾[14] آيات قرآني را نبايد توجيه كرد يعني چه؟ خود قرآن خودش را توجيه مي‌كند تبيين مي‌كند اگر كسي دنيا كور است آخرت هم كور است؟ خب بِن باز آخرت هم بايد كور محشور بشود چون دنيا كور است يا نه معنايش آن كور معنوي است كوري است كه ﴿لا تَعْمَي اْلأَبْصارُ وَ لكِنْ تَعْمَي الْقُلُوبُ الَّتي فِي الصُّدُورِ﴾[15] است ذات اقدس الهي فرمود: ﴿لا تُدْرِكُهُ اْلأَبْصارُ﴾[16] اين جزء محكمات قرآن كريم است اگر در بخشي از آيات آمده است كه خدا مي‌آيد با اينكه وجود مبارك خليل حق گفت: ﴿اني لا احب الافلين﴾ ﴿إِنّي وَجَّهْتُ وَجْهِيَ لِلَّذي فَطَرَ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضَ﴾[17] معلوم مي‌شود آمد و رفت خدا همان ظهور و بطون خداست نه آمد و رفتي كه نظير ظهور و طلوع و غروب ملائكه است اگر ذات اقدس الهي فرمود خدا مي‌آيد يعني ظاهر مي‌شود وگرنه خدا منزه از مكان است خدا منزه از زمان است خدا منزه از آمد و رفت عادي است.

‌پرسش...

پاسخ: به همان الفاظ گفت ديگر لذا فرمود: ﴿لا تُدْرِكُهُ اْلأَبْصارُ﴾[18] يك وقت است يك كتاب عميق علمي است كتاب عميق علمي همين است كه مطلقي دارد مقيدي دارد ظاهري دارد، اظهري دارد، نصي دارد، ظاهري دارد، محكمي دارد، متشابهي دارد تا عالم بپروراند يك وقت است كه نه انسان به صورت عادي سخن مي‌گويد آن يك حرف عادي است براي درك عوامها، كتاب علمي نخواهد بود خب ﴿هَلْ يَنْظُرُونَ إِلاّ أَنْ تَأْتِيَهُمُ الْمَلائِكَةُ أَوْ يَأْتِيَ رَبُّكَ أَوْ يَأْتِيَ بَعْضُ آياتِ رَبِّكَ﴾ به قرينهٴ ذيل كه تهديد مي‌كند فرمود: ﴿يوم يَأْتِيَ بَعْضُ آياتِ رَبِّكَ لا يَنْفَعُ نَفْسًا إيمانُها﴾ معلوم مي‌شود كه وِزان اين آيات سورهٴ مباركهٴ «انعام» وزان آيات ٢١ و ٢٢ سورهٴ مباركهٴ «فرقان» نيست.

مطلب ديگر آن است كه اتيان ملائكه گاهي ممكن است به صورت آيات سورهٴ «نحل» باشد كه در بحث ديروز اشاره شد مربوط به قبض روح است و توفي كه ﴿الَّذينَ تَتَوَفّاهُمُ الْمَلائِكَةُ ظالِمي أَنْفُسِهِمْ﴾[19] آنجاست كه ﴿يَضْرِبُونَ وُجُوهَهُمْ وَ أَدْبارَهُمْ﴾[20] به اينها سخت مي‌گذرد گاهي هم ممكن است كه آمدن ملائكه براي تعذيب تبهكاران باشد كه در آيهٴ هفت سورهٴ مباركهٴ «حجر» به اين صورت بيان شده است آنها مي‌گويند ﴿لَوْ ما تَأْتينا بِالْمَلائِكَةِ إِنْ كُنْتَ مِنَ الصّادِقينَ﴾ خدا فرمود: ﴿ما نُنَزِّلُ الْمَلائِكَةَ إِلاّ بِالْحَقِّ وَ ما كانُوا إِذًا مُنْظَرينَ﴾ اگر ملائكه نازل شده است آن ملائكهٴ تعذيب ديگر به كسي انذار و امهال داده نمي‌شود خب ممكن است كه اين نزول ملائكه، ملائكه‌اي باشد كه براي قبضِ ارواح است يا نه براي تعذيب‌اند بالأخره آن ملائكه كه براي تعذيب نازل مي‌شوند با نزول آن ملائكه جا براي ايمان نيست كسي ايمان در آن حالت، حالتِ الجا ايمان بياورد آن ايمان سودي نخواهد داشت و اتيان رب به معناي ظهور است زيرا يا به معناي امر خداست كه ﴿أَتي أَمْرُ اللّهِ فَلا تَسْتَعْجِلُوهُ﴾[21] يا به معناي ظهور تام است كه در قيامت كبريٰ روشن مي‌شود وگرنه اتيان به معناي آمد و رفت و امثال ذلك اين هم با افول همراه است كه در همين سورهٴ مباركهٴ «انعام» كه قبلاً گذشت فرمود كه ﴿لا أُحِبُّ اْلآفِلينَ﴾[22] آنكه طلوع دارد غروب دارد حركت و تحول جرمي و جسمي دارد كه ديگر مخلوق است خالق نيست و وجود مبارك ابراهيم خليل اين حجت را از ذات اقدس الهي دريافت كرده است خداوند بعد از اينكه جريان اينكه ابراهيم خليل گفت: ﴿لا أُحِبُّ اْلآفِلينَ﴾ فرمود: ﴿وَ تِلْكَ حُجَّتُنا آتَيْناها إِبْراهيمَ عَلي قَوْمِهِ نَرْفَعُ دَرَجاتٍ مَنْ نَشاء﴾[23] اين حجت الهي است كه ذات اقدس الهي اُفول و غروب ندارد رفت و آمد ندارد خب اينكه فرمود: ﴿يَأْتِيَ رَبُّكَ﴾ يا معناي «ياتي امر ربك» يا ﴿يَأْتِيَ﴾يعني «يظهر ربك» كه به ظهور تام باشد در قبال ظهور بعضي از آيات برخي از مفسّرين رواياتي را نظير مرحوم فيض نظير برهان اينها نقل كردند كه وقتي شمس از مغرب طلوع كند اين زمان ظهور حضرت حجت‌(سلام الله عليه) است آن‌گاه ايمان سودي ندارد ولي در بعضي از روايات ديگري كه در تفسير برهان آمده است آنجا محدود كرد در قرب قيامت ايمان سودي ندارد وگرنه وقتي حضرت‌(سلام الله عليه) ظهور كرد ايمان به او سودمند است زمين پر از عدل و داد مي‌شود و آنهايي كه ايمان نياوردند ايمان مي‌آورند عقل مردم كامل، علم مردم كامل و مانند آن پس صرف ظهور حضرت‌(سلام الله عليه) مشمول اين ذيل نيست كه ﴿يوْمَ يَأْتي بَعْضُ آياتِ رَبِّكَ لا يَنْفَعُ نَفْسًا إيمانُها لَمْ تَكُنْ آمَنَتْ مِنْ قَبْلُ﴾ بلكه با ظهور حضرت‌(عليه السلام) هر كه ايمان بياورد و عمل صالح بكند مقبول است و ايمان او هم مورد عنايت حق هم مقدور است هم مقبول خب اين ﴿يوْمَ يَأْتي بَعْضُ آياتِ رَبِّكَ﴾ ظهور حضرت نمي‌تواند باشد خود ظهور حضرت‌(عليه اسلام) از آيات الهي است چه اينكه وجود مبارك خود حضرت‌(سلام الله عليه) هم آيت كبراي حق است ولي آن لحظه‌اي كه ايمان سودمند نيست آن لحظه‌اي است كه بالأخره انسان يا عذاب قطعي را دارد مي‌بيند يا عند الاحتضار است آنجا كه عذاب قطعي را مي‌بيند مثل جريان فرعون كه ﴿آمَنَتْ﴾ به آن الهي كه ﴿آمَنَتْ﴾ به بني اسرائيل خدا فرمود: ﴿آْلآنَ وَ قَدْ عَصَيْتَ قَبْلُ﴾[24] يا آنها كه در حال احتضارند ايمان مي‌آورند چنين ايماني مقبول نيست.

مطلب بعدي آن است كه اينكه فرمود: ﴿يَوْمَ يَأْتي بَعْضُ آياتِ رَبِّكَ لا يَنْفَعُ نَفْسًا إيمانُها﴾ كه ﴿لَمْ تَكُنْ آمَنَتْ مِنْ قَبْلُ أَوْ كَسَبَتْ في إيمانِها خَيْرًا﴾ براي آن ظرفي است كه تكليف منتفي شده باشد اگر تكليف باقي باشد هم ايمان مقبول است و نافع هم عمل صالح ولي اگر تكليف منتفي شده باشد ديگر نه ايمان مقبول است و نه عمل صالح مقبول گاهي است كه اينكه فرمود: ﴿لا يَنْفَعُ نَفْسًا إيمانُها لَمْ تَكُنْ آمَنَتْ مِنْ قَبْلُ﴾ يك وقت است ايمان تكليف محفوظ هست هنوز آن عذاب الهي نيامده يا احتضار نيامده تكليف هست، ايمان هم معقول هست، مقبول هست ولي از اين شخص معقول و مقبول نيست براي اينكه يك ايمان لساني دارد نه ايمان قلبي اينهايي كه كفر در نهانشان تنيده است نظير آن اسرائيليهايي كه ﴿ا ُشْرِبُوا في قُلُوبِهِمُ الْعِجْلَ﴾[25] يعني «اشرب في قلوبهم حب العجل» اينهايي كه طبق آيه ﴿اُشْرِبُوا في قُلُوبِهِمُ الْعِجْلَ﴾ و مشابه كساني كه «اشرب في قلوبهم حب الوثن والصنم» ممكن است منافقانه ايمان بياورند آن ايمان هم نافع نيست پس گاهي ممكن است در اثر نزول عذاب انسان مضطر بشود ايمان بياورد آن ايمان نافع نيست يك، يا در حال احتضار بخواهد ايمان بياورد اين ايمان سودمند نيست دو، يا نه در اثر «اُشرب في قلوبهم حب العجل» و مانند آن منافقانه ايمان مي‌آورند اين ايمان هم نافع نيست اين سه، ولي از آيه آن دو قسم اول برمي‌آيد نه قسم سوم زيرا ظرفي را اين ﴿يَوْمَ﴾ ظرف است و مفعول فيه است براي ﴿لا يَنْفَعُ﴾ آن ظرفي را بازگو مي‌كند كه ايمان اصلاً نافع نيست نه ايمان در آن ظرف نافع است ولي از اين شخص معين نافع نيست كه منافقانه ايمان مي‌آورد ﴿يَوْمَ يَأْتي بَعْضُ آياتِ رَبِّكَ﴾ كه ﴿لا يَنْفَعُ نَفْسًا إيمانُها لَمْ تَكُنْ آمَنَتْ مِنْ قَبْلُ﴾ اين يك

پرسش...

پاسخ: بالأخره يا احتضار است يا تعذيب الهي است و مانند آن كه ديگر تكليف دارد منقطع مي‌شود.

‌پرسش...

پاسخ: ظهور حضرت‌(عليه السلام) نيست با ظهور حضرت‌(عليه اسلام) تكليف محفوظ است ايمان هم معقول است و هم مقبول.

‌پرسش...

پاسخ: در حال احتضار بالأخره انسان با آن حالت ملكوتي دارد كار مي‌كند نه ملكي تكليف ديگر منقطع است

‌پرسش...

پاسخ: حالا مي‌خواهد ايمان بياورد مي‌گويند اين ايمان ديگر نافع نيست

‌پرسش...

پاسخ: نه در حال احتضار همان در دالان انتقال از ملك به ملكوت مي‌خواهد ايمان بياورد هنوز نمرده است كه وارد برزخ بشود در اين حال ايمان مقبول نيست چون تكليف دارد كم كم رخت برمي‌بندد حالا انسان نشانه قيامت داد از روي اختيار كه ايمان نمي‌آورد كه روي ترس دارد ايمان مي‌آورد.

‌پرسش...

پاسخ: نه اينجا منظور ذات اقدس الهي است آنجا كه ديگر به زبان ديگران كه نگفتند كه در اينجا خودش فرمود: ﴿يَوْمَ يَأْتي بَعْضُ آياتِ رَبِّكَ﴾ در اينجا ذات اقدس الهي چند بار از رب نام برده است ﴿أَوْ يَأْتِيَ رَبُّكَ أَوْ يَأْتِيَ بَعْضُ آياتِ رَبِّكَ يَوْمَ يَأْتي بَعْضُ آياتِ رَبِّكَ﴾ در مواردي كه ذات اقدس الهي در يك سطر سه بار خودش را نشان مي‌دهد براي تثبيت قلب پيغمبر‌(صلّي الله عليه و آله و سلّم) و مؤمنين است فرمود بالأخره ما حجت اينها را قطع كرديم عذر اينها را برطرف كرديم يك كتاب آورديم و اينها ايمان نياوردند بالأخره يا خدا ظهور تام مي‌كند يا بعضي از آيات خدا ظهور پيدا مي‌كند و آن روزي كه بعضي از آيات الهي ظهور پيدا كرده است اينها طرفي نمي‌بندند در يك سطر سه بار سخن از ﴿رَبِّكَ﴾ ﴿رَبِّكَ﴾ ﴿رَبِّكَ﴾ آمده است براي تثبيت ذات مقدس پيغمبر‌(صلّي الله عليه و آله و سلّم) و همراهان اوست فرمود: ﴿أَوْ يَأْتِيَ رَبُّكَ أَوْ يَأْتِيَ بَعْضُ آياتِ رَبِّكَ يَوْمَ يَأْتي بَعْضُ آياتِ رَبِّكَ﴾ كه جمعاً يك خط است اما سه بار نام رب آمده آن‌گاه فرمود: ﴿لا يَنْفَعُ نَفْسًا إيمانُها لَمْ تَكُنْ آمَنَتْ مِنْ قَبْلُ أَوْ كَسَبَتْ في إيمانِها خَيْرًا﴾ اين هر دو به عنوان عدم ملكه است يعني آن روزي كه ايمان نافع بود و او مكلّف به ايمان بود ايمان نياورد اين يك، آن روزي كه عمل صالح ممكن بود و او مكلّف به عمل صالح بود عمل صالح انجام نداد دو، اينها عدم ملكه است بنابراين اگر كافري آن روزي كه ايمان ممكن است و مقبول و او مكلّف به ايمان، ايمان بياورد و بدون هيچ عمل صالحي رخت بربندد خب چنين كسي اهل بهشت است ديگر اين ايمان انجام داد ولي ﴿أَوْ كَسَبَتْ في إيمانِها خَيْرًا﴾ بر اساس «الاسلام يجب ما قبله»[26] حالا كسي حدود ساعت ده آمده محضر پيغمبر‌(صلّي الله عليه و آله و سلّم) ايمان آورد و هنوز وقت نماز ظهر فرا نرسيده كه او نماز بخواند همين كه از محضر حضرت‌(عليه السلام) مرخص شد سكته كرد فوريتاً مرد خب اين اهل بهشت است «الاسلام يجب ما قبله و يقطع ما قبله» اين هيچ بدهكار نيست اين عمل صالح ندارد اما مكلّف به عمل صالح هم نبود براي اينكه زنده نماند كه اگر كسي بعد از اسلام زنده بماند و مكلّف باشد و عمل صالح انجام ندهد اين طرفي نمي‌بندد بالأخره عذاب مي‌شود پس اينكه فرمود: ﴿لا يَنْفَعُ نَفْسًا إيمانُها﴾ كه ﴿ لَمْ تَكُنْ آمَنَتْ مِنْ قَبْلُ﴾ اين ﴿لَمْ تَكُنْ﴾ عدم ملكه است يعني آن‌ وقتي كه ايمان ممكن بود و او مكلّف به ايمان بود و ايمان به حال او نافع بود بايد ايمان بياورد ولي نياورد ﴿او كَسَبَتْ في إيمانِها خَيْرًا﴾ كه اين ﴿كَسَبَتْ﴾ عطف بر ﴿آمَنَتْ﴾ است معنايش چنين خواهد شد كه ﴿لَمْ تَكُنْ آمَنَتْ مِنْ قَبْلُ أَوْ كَسَبَتْ في إيمانِها خَيْرًا﴾ يعني آنجا كه كسب ممكن بود معقول بود او هم مكلّف به كسب خير بود ولي عمداً نكرد بالأخره معذب است اگر ايمان نياورد مخلد است ايمان بياورد و عمل صالح نكند معذب است اگر كسي ايمان آورد ولي مكلّف به عمل صالح نبود براي اينكه بلافاصله مُرد اين مشمول آيه نيست چرا؟ براي اينكه اين ﴿ لَمْ تَكُنْ آمَنَتْ مِنْ قَبْلُ أَوْ كَسَبَتْ في إيمانِها خَيْرًا﴾ عدم ملكه است بايد شأنيت محفوظ بماند و اين شأنيت در اينجا محفوظ نبود لذا مشمول اين آيه نيست و «الاسلام يجب ما قبله» شامل حالش مي‌شود.

‌پرسش...

پاسخ: نه چون مرتد بعد از او البته مكلّف بود ايمان بياورد راه توبه باز بود اين بايد اگر ارتداد از اصل دين است كه خب محلّ بحث در سؤال شما همين خواهد بود بايد دوباره ايمان بياورد آنجا كه ممكن بود ايمان بياورد ايمان نياورد و بعد هم بايد اعمال خودش را قضا بجا بياورد جبران بكند ﴿أَوْ كَسَبَتْ في إيمانِها خَيْرًا﴾ از اين جهت ممكن است مشمول ذيل باشد البته از نظر كلامي توبه چه توبهٴ مرتد ملي چه فطري بالأخره مقبول است اما از نظر فقهي بين مرتد ملي و فطري فرق است وگرنه بين كلامي فرقي نيست يعني بالأخره ذات اقدس الهي مي‌پذيرد او را به جهنم نمي‌برد.

‌پرسش...

پاسخ: فقهي يعني او ديگر نجس است مثلاً مالش تقسيم مي‌شود زنش مطلقه است همين آن چهار حكم فقهي بار است وگرنه مربوط به ﴿يَوْمَ يَأْتي بَعْضُ آياتِ رَبِّكَ﴾ نيست كه به عذاب الهي گرفتار بشود اگر واقعاً توبه كرده باشد.

‌پرسش...

پاسخ: اين مسئله، مسئلهٴ كلامي است كاري به حاكم ندارد كه هنوز سخن از بهشت و جهنم است سخن از مسائل فقهي نيست آنجا ولو محضر حاكم برود يا نرود آن تفاوت چهارگانه بين مرتَدين هست در مرتد ملي آن احكام چهارگانه بار نيست در مرتد فطري آن احكام چهارگانه بار هست اين يك حكم فقهي است اما بهشت و جهنمشان با توبه حل مي‌شود مادامي كه توبه ممكن است اين ايمان ممكن و مقبول، عمل صالح ممكن و مقبول در بخشي از آيات الهي ذات اقدس الهي فرمود بساط توبه برچيده مي‌شود يعني آنجايي كه ديگر شخص به حالت احتضار افتاده است در سورهٴ مباركهٴ «نساء» آيهٴ ١٧ و ١٨ قبلاً گذشت كه ﴿إِنَّمَا التَّوْبَةُ عَلَي اللّهِ لِلَّذينَ يَعْمَلُونَ السُّوءَ بِجَهالَةٍ ثُمَّ يَتُوبُونَ مِنْ قَريبٍ فَأُولئِكَ يَتُوبُ اللّهُ عَلَيْهِمْ وَ كانَ اللّهُ عَليمًا حَكيمًا﴾ اما ﴿وَ لَيْسَتِ التَّوْبَةُ لِلَّذينَ يَعْمَلُونَ السَّيِّئاتِ حَتّي إِذا حَضَرَ أَحَدَهُمُ الْمَوْتُ قالَ إِنّي تُبْتُ أَْلآنَ﴾ كه عند الاحتضار بخواهد توبه كند ﴿وَ لاَ الَّذينَ يَمُوتُونَ وَ هُمْ كُفّار﴾ بعد از انتقال و ورود در نشئهٴ برزخ توبه مقبول نيست در دالان انتقال از دنيا به برزخ باز هم توبه مقبول نيست مادامي كه در دنيا هست و مكلّف هست و صحيحُ الاعضاست بله چنين كسي توبه او مقبول است.

مطلب بعدي كه باز مربوط به سؤالات قبلي است و البته ديگر اين سؤالات را بايد در فرصت مناسب مطرح بكنيد نه در اثناي اين بحث اين است كه اگر كسي جريان تناقض هگلي را بپذيرد آيا مي‌تواند صراطهاي مستقيم داشته باشد يا نه بگويد تشيع هم خالص است اين‌هم نه تسنن هم خالص است هم نه و مانند آن يا نه اشاره شد به اينكه آن تناقض مصطلح در فلسفه و منطق هگل هم راه پيدا نمي‌كند آن بزرگوار هم كه سخن از تز و آنتي تز و سنتز دارد آن معنايش اين نيست كه متناقضان جمع مي‌شوند خواه در عين، خواه در علم اگر كسي قائل به جمع نقيضين باشد چه در عين چه در انديشه او اصلاً فكري ندارد براي اينكه اگر واقعاً جمع نقيضين ممكن باشد يعني جناب هگل بايد بگويد در درون و نهان اشياي مادي هم تز هست، آنتي‌تز هست هم سنتز و هم نيست اين را مي‌گويند تناقض نه اينكه آنتي‌تز نقيض تز است آن آنتي‌تزي كه نقيض تز است يعني اين دو تا ناهماهنگ‌اند در طول حركت وگرنه نقيض تز اين است كه تز باشد و نباشد نه يك چيز ديگري بيايد و اين را مبدل كند و به شيء ثالثي به نام سنتز تبديل كند اگر تناقض مصطلح است ولو در انديشه معنايش اين است كه اين مبناي هگلي كه مي‌گويد در نهان اشيا متحركِ متحول تز هست، آنتي‌تز هست، سنتز هست بگويد هم تز هست آنتي‌تز هست سنتز هست هم نيست آن را مي‌گويند نقيض كسي بگويد پلوراليزم هست نيست كثرتگرايي هست نيست تسامح هست، نيست اين را مي‌گويند تناقض اگر كسي ـ معاذ الله‌ ـ قائل به تناقض شد اين سفسطه دامنگير او شده است اين انديشه‌اي ندارد هم بايد گفت من مي‌انديشم هم نه هم اين حرف را زدم هم نزدم هم به اين حرف معتقدم هم نيستم به هر تقدير اين سؤالات را اگر داريد در فرصتهايي كه به خواست خدا مناسب هست و در پيش داريم آيات مناسبي كه مطرح مي‌شود بازگو كنيد.

«و الْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمينَ»

 


[1] ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 156.
[2] ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 156.
[3] ـ سورهٴ آل عمران، آيهٴ 113.
[4] ـ سورهٴ نحل، آيهٴ 92.
[5] ـ سورهٴ نحل، آيهٴ 92.
[6] ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 155.
[7] ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 156.
[8] ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 157.
[9] ـ سورهٴ شعراء، آيات 198 ـ 199.
[10] ـ سورهٴ فصلت، آيهٴ 44.
[11] ـ سورهٴ اعراف، آيهٴ 164.
[12] ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 155.
[13] ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 103.
[14] ـ سورهٴ اسراء، آيهٴ 72.
[15] ـ سورهٴ حج، آيهٴ 46.
[16] ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 103.
[17] ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 79.
[18] ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 103.
[19] ـ سورهٴ نحل، آيهٴ 28.
[20] ـ سورهٴ انفال، آيهٴ 50.
[21] ـ سورهٴ نحل، آيهٴ 1.
[22] ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 76.
[23] ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 83.
[24] ـ سورهٴ يونس، آيهٴ 91.
[25] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 93.
[26] ـ تفسير قمي، ج1، ص148.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo