< فهرست دروس

درس تفسیر آیت‌الله عبدالله جوادی‌آملی

76/07/07

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: تفسیر/سوره انعام/آیه 153

 

﴿وَأَنَّ هذَا صِرَاطِي مُسْتَقِيماً فَاتَّبِعُوهُ وَلاَتَتَّبِعُوا السُّبُلَ فَتَفَرَّقَ بِكُمْ عَن سَبِيلِهِ ذلِكُمْ وَصَّاكُم بِهِ لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ﴾﴿153﴾

 

چون صراط طبق اين آيهٴ مباركه واحد است و حق است پس كثرتي كه در مقابل صراط است همان سبيلهاي غِي است و مي‌شود باطل لكن چهار مطلب است كه بايد دو به دو اين مطالب چهارگانه بررسي بشود.

يكي اينكه صراط طبق اين آيه حق است و واحد، قهراً [ناگزير] كثرتي كه در مقابل اين حق است باطل خواهد بود يعني آن اموري كه در مقابل اين صراط مستقيم است خواه طرف راستش خواه طرف چپش آن باطل است نه اينكه هر كثرتي باطل باشد ولو آن كثرت در متن صراط تصوير بشود باطل كثير است نه هر كثيري باطل اين يك مطلب، چه اينكه حق واحد است نه هر واحدي حق اين‌هم مطلب ديگر، پس حق واحد است «كل حق واحد» نه اينكه هر واحدي حق باشد آن باطلي كه در مقابل حق است آن كثير است نه هر كثيري باطل باشد، پس «الباطل كثير» نه «كلّ كثير باطل» چون موجبهٴ كليه كنفسها منعكس نمي‌شود و حق واحد است نه هر واحدي حق باشد براي اينكه موجبهٴ كليه كنفسها منعكس نمي‌شود اين چهار امري كه دو به دو مقابل هم‌اند در تفسير جناب فخررازي آمده.

مطلب دوم همان روايتي است كه ايشان از ابن‌مسعود نقل مي‌كند كه ابن‌مسعود مي‌گويد روزي پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) در جمع اصحاب نشسته بودند يك خطّ مستقيمي را در وسط ترسيم كردند بعد خطوط جزئي در دو طرف خطّ مستقيم رسم كردند از اصحاب سؤال كردند اين نقشهٴ چيست؟ عرض كردند «الله و رسوله أعلم» فرمود آن راهِ مستقيمي كه من آوردم همين خطّ وسط است و خطوطي كه در دو طرف اين راه مستقيم است باطل است اين روايت ابن‌مسعود را هم ايشان نقل كرد.

مطلب سوم آن است كه صراط مستقيم غير از استقامت در صراط است صراط مستقيم همان خطّ مستقيم است در قبال خطّ منكسر و خطّ منحني، البته خطّ منكسر وجود ندارد خط يا مستقيم است يا منحني و خطّ منكسر مجموع اين چند خط مستقيم است وگرنه اگر خط بشكند و زاويه‌اي ترسيم بكند يقيناً از وحدت اتّصالي افتاده است لذا گرچه ممكن است در همان تعليمات ابتدايي هندسه بگويند خط سه قِسم است مستقيم و منحني و منكسر، اما خط منكسر مؤلف از چند خط مستقيم است نه اينكه واقعاً ما يك خطّ واحدِ متصل داشته باشيم به نام خطّ منكسر.

خط مستقيم و صراط مستقيم آن است كه نه در او اختلاف باشد نه تخلّف هيچ مقطعي با مقطع ديگر اختلاف ندارد اين يك، تخلّف هم ندارد دو، فرق اختلاف و تخلّف آن است كه در اختلاف دو شيء كنار هم هستند اما ناهمگون‌اند اين را مي‌گويند اختلاف، تخلّف آن است كه اينها به حسب ظاهر دو شيء هستند اما يكي گاهي هست ديگري نيست، اگر يك راهي يك گوشه‌اش به سَمت مقصود باشد يك گوشه‌اش منحرف چنين راهي را مستقيم نمي‌گويند اين يك و اگر يك راهي يك مقطعش باشد مقطع ديگرش حُفره باشد اصلاً راه نباشد مقطع سوم از مقطع اول منقطع باشد اين را مي‌گويند تخلّف، ذاتي مي‌گويند تخلّف و اختلاف ندارد معنايش اين است «الذاتي لا يختلف و لا يتخلّف» اختلاف ندارد يعني چه؟ يعني مثلاً ذاتيِ انسان گاهي ناطق باشد گاهي ناهق اين‌چنين نيست ذاتيِ انسان بالأخره ناطق است و ذاتي حمار ناهق مختلف باشد گاهي ناطق، گاهي ناهق اين‌چنين نيست اين را مي‌گويند اختلاف.

تخلّف آن است كه گاهي ناطق باشد گاهي نه يعني چيزي جاي او نيايد خَلف و خَلَف او را چيزي پُر نكند اگر چيزي زايل بشود و جانشين نداشته باشد مي‌گويند تخلّف و اگر خودش رخت بربندد در خَلْفش، در خَلَفش چيزي بيايد مي‌گويند اختلاف، اختلاف آن است كه اين نباشد ولي جاي او چيز ديگر باشد، تخلّف آن است كه او نباشد و چيزي هم جاي او را پُر نكند ذاتي نه اختلاف دارد، نه تخلّف اين خصوصيت صراط مستقيم است كه «الصراط المستقيم لا يختلف أجزائه و لا يتخلّف» اما استقامت در صراط همان مقاوم بودن، ايستاده بودن و ايستادگي داشتن كه وصف سالك است.

مطلب بعدي آن است كه ذات اقدس الهي كه واحدِ حقيقي است داراي اسماي حسناست كه همهٴ اين اسماي حسنا كمال‌اند و كمالات الهي را نشان مي‌دهند مظاهر اسماي حسنا كه به صورت صُحف آسماني، كتابهاي آسماني ظهور مي‌كند همه‌اش حق است انبياي الهي كه مظاهر اسماي حُسناي‌اند همه حق‌اند همان طوري كه اسماي حُسنا بعضي عظيم‌اند بعضي اعظم، انبيا هم بعضي مظهر اسم عظيم‌اند، بعضي مظهر اسم اعظم همه‌اش حق است اما اين نشانهٴ آن نيست كه صراطهاي مستقيم متعدّد است همان طوري كه در اوايل بحث گذشت همهٴ اينها در يك صراط‌اند يعني اسماي حُسناي الهي در يك صراط است صُحف الهي در يك صراط‌اند، انبيا در يك صراط‌اند براي اينكه از مجموعه دو آيه سورهٴ «فاتحةالكتاب» و سورهٴ «نساء» چنين برداشتي به دست آمد در سورهٴ «فاتحةالكتاب» گفته مي‌شود ﴿اهْدِنَا الصِّرَاطَ الْمُسْتَقِيمَ﴾ كه اين ﴿صِرَاطَ الْمُسْتَقِيمَ﴾ ﴿صِرَاطَ الَّذِينَ أَنْعَمْتَ عَلَيْهِمْ﴾ هستند اين ﴿أَنْعَمْتَ عَلَيْهِمْ﴾ هم در سورهٴ مباركهٴ «نساء» مشخص شد فرمود: ﴿وَمَن يُطِعِ اللّهَ وَالرَّسُولَ فَأُولئِكَ مَعَ الَّذِينَ أَنْعَمَ اللّهُ عَلَيْهِم مِنَ النَّبِيِّينَ وَالصِّدِّيقِينَ وَالشُّهَدَاءِ وَالصَّالِحِينَ وَحَسُنَ أُولئِكَ رَفِيقاً﴾[1] خب.

پس در «فاتحةالكتاب» به خدا عرض مي‌كنيم صراط مستقيم را به ما ارائه كن يا توفيق طيّ اين راه را به ما مرحمت بفرما بعد اين راه را موصوف مي‌كنيم مي‌گوييم اين صراط، صراط مُنعم عليه است مُنعم عليه هم در سورهٴ «نساء» مشخص شد كه انبيا و صدّيقين و صُلحا و شهدا و صالحين‌اند و غير از اينها هم كه افرادي به عنوان انبيا و اولياي و صديقين كس ديگري نيست پس نبيين و صدّيقين و شهدا و صالحين همه‌شان در يك راه‌اند قافله‌سالار اينها هم وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) است پس اگر اسماي الهي حق‌اند اگر صحف الهي حق‌اند، اگر انبياي الهي‌ حق‌اند همه‌شان در يك راه‌اند نه اينكه صراطها متعدّد باشد بيش از يك صراط نيست ﴿فَمَاذَا بَعْدَ الْحَقِّ إِلَّا الضَّلاَلُ﴾[2] از اينها كه گذشتيم ديگران در ضلالت‌اند حالا بعضي ضال‌اند، بعضي جزء ائمه ضلالت‌اند.

پرسش...

پاسخ: نه، چون فهمشان معصوم است ما اصولاً صراط را از فهم اينها داريم اين يك وقت است كه كسي فكر مي‌كند چيز مي‌فهمد اين مي‌شود بشر عادي، بشر حوزوي يك وقت مي‌بيند و بعد مي‌فهمد و مي‌گويد اين مي‌شود پيغمبر ماها اول مي‌شنويم بعد از يك مدتي مي‌فهميم، در بين هزارها نفر ممكن است كسي فهميده‌اش را بيابد به تعبير جناب خواجه عبدالله انصاري دانا بودن مهم نيست و حرف دانايان را هم مردم گوش نمي‌دهند دارا بودن مهم است به تعبير ايشان در آن مناجات آنها كه مي‌داند مثل ماها خب بعد از چند سال درس خواندن اين چيزها را ياد مي‌گيريم اما علم ديگر براي ما نيست ما داراي علم نيستيم به دليل اينكه در خيلي از موارد مي‌لغزيم خب اگر داراي اين نور بوديم كه نمي‌لغزيديم ما داناييم حرف دانايان را هم مردم گوش نمي‌دهند حرف داراها را گوش مي‌دهند آنكه واقعاً واجد علم باشد يعني اين نور را داشته باشد اين از مناجاتهاي ظريف ايشان است كه دانا بودن مهم نيست داراي نور بودن مهم است انبيا داراي نور‌ند اين نور را دارند اين‌چنين نيست كه از جاي ديگر نگاري باشند مكتب رفته و درس بخوانند و ياد بگيرند اينها كساني‌اند كه ﴿نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمِينُ ٭ عَلَي قَلْبِكَ﴾[3] ما اگر خواستيم ببينيم خدا چه گفت مي‌بينيم از لبان مطهّر پيغمبر چه چيزي درآمد چون ﴿مَا يَنطِقُ عَنِ الْهَوَي﴾[4] او كه نمي‌فهمد بگويد كه، او مي‌بيند و مي‌گويد لذا شما مي‌بينيد ما اول چيزهايي را مي‌شنويم و يا مي‌بينيم بعد از مدتي مي‌فهميم در بين ما در هزارها نفر ممكن است كسي آن فهميده‌اش را هم ببيند كه ﴿كَلاَّ لَوْ تَعْلَمُونَ عِلْمَ الْيَقِينِ ٭ لَتَرَوُنَّ الْجَحِيمَ﴾[5] هم اكنون كه اينجا نشسته است ببيند چه كسي بهشتي است چه كسي جهنمي است اين خيلي كم اتفاق مي‌افتد بعضي از بزرگان سريعاً ادّعا مي‌كنند كه عده‌اي كه دارند حرف مي‌زنند ما مي‌يابيم مي‌بينيم الآن در [از] دهانشان آتش دارد مي‌آيد، خب اينكه خدا در سورهٴ «نساء» اوايلش فرمود به اين كسي كه مال يتيم مي‌خورد ﴿الَّذِينَ يَأْكُلُونَ أَمْوَالَ الْيَتَامَي ظُلْماً إِنَّمَا يَأْكُلُونَ فِي بُطُونِهِمْ نَاراً﴾[6] آنكه درون‌بين است مي‌بيند كه در شكم بعضي آتش شعله‌ور است آنها كه مثل ما حرفش را مي‌زنند خب نه نمي‌بينند، خب.

ولي دربارهٴ پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) در سورهٴ «نجم» اول از دل شروع كرد بعد از چشم و زبان فرمود: ﴿مَا كَذَبَ الْفُؤَادُ مَا رَأَي﴾[7] بعد فرمود: ﴿مَا زَاغَ الْبَصَرُ وَمَا طَغَي﴾[8] او اول مي‌يابد بعد مي‌فهمد و مي‌بيند با چشم، اول از دل شروع مي‌شود فرق حوض با چشمه چيست؟ اول حوض و استخر لبشان تَر مي‌شود بعد به دلشان آب مي‌رسد اما چشمه اول دلش تَر است بعد لبش آب مي‌گيرد اين‌چنين است ديگر اين‌چنين نيست كه در چشمه كسي آب بريزد كه اول لب استخر تَر مي‌شود بعد دل استخر، آنكه فرو نمي‌رود بالأخره همان مقداري كه گود است همان مقدار آب مي‌گيرد اما چشمه اول دلش مي‌جوشد دلش خنك است بعد لب‌اش، به هر تقدير.

انبيا اين‌چنين‌اند ما اگر خواستيم ببينيم خدا چه فرمود بايد ببينيم پيغمبر چه گفت، خدا چه دستور داد بايد ببينيم اينكه ﴿مَا يَنطِقُ عَنِ الْهَوَي﴾[9] اين‌چنين شد بعضيها همين شبهات را در صدر اسلام داشتند به افراد مؤمن مي‌گفتند شما كه لوازم‌التحرير دست گرفتيد چون كسي در حضور پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) عرض كرد كه محضر شما بسيار شيرين است ولي وقتي ما از اينجا بيرون مي‌رويم آن طراوت و حلاوت را از دست مي‌دهيم فرمود: «استعن بيمينك»[10] چرا به من مي‌گويي به دستت بگو، يعني وقتي كه اينجا مي‌آيي لوازم‌التحرير داشته باش هرچه گفته مي‌شود بنويس از دستت كمك بگير آن‌ وقت هر وقت خواستي اين مطالب را بازنگري كني هميشه همراهت هست اينجا مي‌آيي خب البته بعد يادت مي‌رود، لذا اصحاب عادت كرده بودند لوازم‌التحرير داشتند فرمايشات حضرت را مي‌نوشتند، البته نويسا كم بود به برخيها گفتند شما لوازم‌التحرير مي‌گيريد مي‌رويد آنجا مي‌نويسيد اين بالأخره يك بشر عادي است كه ﴿يَأْكُلُ الطَّعَامَ وَيَمْشِي فِي الْأَسْوَاقِ﴾[11] گاهي عصباني است، گاهي خوشحال است، گاهي خندان است، گاهي گريان است هر چه گفت مي‌نويسيد اين چه حرفي است؟

اين شبهه‌اي شد براي برخيها آمدند به حضرت عرض كردند كه ما هر چه از شما شنيديم بنويسيم؟ فرمود آري، عرض كردند «في الرّضاء و الغضب» گفت آري «في الرّضاء و الغضب» براي اينكه من اگر راضي‌ام رضاي من، رضاي خداست، اگر غضبانم، غضبان من غضب خداست اينكه دربارهٴ صديقهٴ طاهره(سلام الله عليها) مي‌گويند اين اوج مقام آ‌ن حضرت است اين است كه يك جوان به جايي برسد كه از رضا و غضب او ما بفهميم خدا راضي است يا غضبان كار آساني نيست تا خدا نخواهد او عصباني نمي‌شود، تا خدا نخواهد او مسرور نمي‌شود، خب.

اينها اين‌چنين‌اند حالا همهٴ انبيا اين طورند مثل اينكه همهٴ ائمه(عليهم السلام) اين طورند منتها بعضي مظهر اسم عظيم‌اند، بعضي مظهر اسم اعظم‌اند اما اينها همه‌شان در يك خط‌اند براي اينكه گفتيم ﴿اهْدِنَا الصِّرَاطَ الْمُسْتَقِيمَ ٭ صِرَاطَ الَّذِينَ أَنْعَمْتَ عَلَيْهِمْ﴾ اين ﴿أَنْعَمْتَ عَلَيْهِمْ﴾ چه كساني‌اند؟ فرمود: ﴿مَن يُطِعِ اللّهَ وَالرَّسُولَ فَأُولئِكَ مَعَ الَّذِينَ أَنْعَمَ اللّهُ عَلَيْهِم مِنَ النَّبِيِّينَ وَالصِّدِّيقِينَ وَالشُّهَدَاءِ وَالصَّالِحِينَ وَحَسُنَ أُولئِكَ رَفِيقاً﴾[12] پس آنجايي كه كثرت هست يك صراط است، يك فروغ رُخ ساقي است كه در جام نبوت يا جام ولايت يا جام امامت يا جام رسالت يا جام خلافت افتاد اين‌چنين نيست كه صراطها مستقيم باشند اگر كثرتي هست حقايق تو در توست چند لايه است لايه‌ها دارد همه‌شان در مقاطع يك واقعيت‌اند «درجات بعضها فوق بعض» چه اينكه در قبال اين‌هم «دركات و ظلمات بعضها فوق بعض» «بعضها دون بعض» آنجا كه دركات است، ظلمات است، كثرت هست.

پس اين‌چنين نيست چون حقايق تو در تو، لايه و لايه دارند، قرآن بطوني دارد صراطها متعدّد باشد همه‌شان يك صراط‌اند نشانه‌اش اين است كه هر لاحقي نسبت به سابق تصديق مي‌كند مي‌گويد هر چه او گفت من هم همان را مي‌گويم و سابقه هم مبشّر نسبت به لاحقي است اگر موساي كليم از حرفهاي گذشته‌ها را تصديق مي‌كند و اگر عيساي مسيح هست ﴿مُصَدِّقاً لِمَا بَيْنَ يَدَيْهِ﴾ هست و اگر وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) هست آن‌هم ﴿مُصَدِّقاً لِمَا بَيْنَ يَدَيْهِ﴾[13] هست نشانه‌اش آن است كه در صراط مستقيم نه تخلّف هست و نه اختلاف پس اين نشانه پوراليزم به اين معنا نيست، كثرت‌گرايي به اين معنا نيست كه صراطهاي مستقيم متعدّد باشد يكي است، گاهي گفته مي‌شود نه تنها فهم‌ها ناخالص هست، بلكه خود دين هم ناخالص است يعني خدا خالص فرمود يك، پيغمبر خالص شنيد دو، ولي از پيغمبر به بعد ديگر خالص در كار نيست، چرا؟ براي اينكه اگر قرآن است ـ معاذ الله ‌ـ برخي قائل‌اند به اينكه تحريف شده و اگر سنّت است از چند جهت مخلوط است يكي اينكه همهٴ آن روايات به دست ما نرسيد، دوم اينكه يك سلسله روايات مدسوس جعلي در روايات راه پيدا كرد، سوم اينكه همين روايات موجود برخي تقيّتاً صادر شده، پس ديني كه به صورت كتاب و سنّت آمده است خود اين دين خالص نيست، معيار عدم خلوصش هم در محدودهٴ بشري بودن و زميني بودن و تاريخي شدن اوست يعني ذات اقدس الهي حقّ محض فرمود اين يك، پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) هم حقّ محض دريافت كرد اين دو، پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) هم حقّ محض فرمود اين سه، اينهايش حقّ محض است و خالص اما آنكه به دست مسلمين است ناخالص است براي اينكه يك سلسله از روايات به دست ما نرسيده يك، يك سلسله از روايات جعلي در مسايل ديني راه پيدا كرده دو، يك سلسله از رواياتي كه سند دارد جهت صدورش ناتمام است يعني تقيّه است سه، آن‌ وقت شما بخواهيد با اين بازار آشفته دين خالص به دست بياوريد كجا ممكن است اين يك راه.

پاسخش اين است كه اين راه را دشوار كرده كه هر كسي نيايد براي اينكه پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) طبق نقل فريقين فرمود اين قرآن حجت است يك، و سنّت قطعيِ من هم مشخص است دو، در محورهاي اصليِ قرآن سخني نيست كم و زياد نشده، در سنّت قطعي پيغمبر كم و زياد نشده فرمود اين دو وزنه دو ترازوست اخبار و آحادي به نام من جعل كرده‌اند ولي شما مؤظفيد هر روايتي كه رسيده است خواه معارض داشته باشد، خواه نداشته باشد چون اين دو باب است كه مرحوم كليني و ديگران نقل كردند اين دو باب هيچ ارتباطي هم باهم ندارند هر كدام هم در جاي خود حق است.

يكي آن نصوص علاجيه است كه براي حلّ تعارض روايات متعارض وارد شده فرمودند در نصوص علاجيه روايات متعارض را ارزيابي كنيد هر دو را بر قرآن عرضه كنيد آ‌نكه مطابق قرآن است حجت است، آنكه مطابق نيست هيچ يا بر سنّت قطعي عرض كنيد يا بر روش قوم عرضه كنيد آنكه مطابق با كساني است كه «الرشد في خلافهم»[14] باطل است آنكه مخالف است حق است اين به عنوان نصوص علاجيه است كه به ما دستور مي‌دهند روايتهاي متعارض را بر قرآن و سنّت قطعي عرضه كنيم.

يك باب ديگري است مربوط به اصل حجيت روايت ولو معارض هم نداشته باشد ما تنها سند كافي نيست يعني بعد از اينكه رجال داريم يك، درايه داريم دو، تفسير هم بايد داشته باشيم سه، حالا روايتي است صحيح، سنداً صحيح و مشكل درايه‌اي ندارد، مشكل رجالي ندارد، طريقش تام است حالا مانده متن مگر همين كه رجال حل شد، درايه حل شد، روايت مي‌شود حجت؟ ابداً [هرگز]، بايد بلكه ثَقل اكبر يعني بر قرآن عرضه كنيم اگر روايتي معارض هم نداشت ولي مخالف با خطّ اصلي قرآن بود چنين چيزي زُخرف است و مضروب علي الجدار اين دو باب هيچ ارتباطي هم باهم ندارند و هر دو را مرحوم كليني و امثال كليني نقل كرده يكي مربوط به نصوص علاجيه است، يكي مربوط به حجيت اصل روايت است كسي كه از كلّ قرآن از مجموع قرآن بما هو قرآن و از خطوط كلّي قرآن بي‌خبر است او هرگز مُحدّث نخواهد بود او رجالي خوب در مي‌آيد درايه‌شناس است ولي حديث‌شناس كه نيست اين هر حديثي را بايد به خدمت قرآن كريم عرضه كند اگر مطابق بود مي‌شود حجت، اگر نبود حجت نيست.

پرسش...

پاسخ: فهم قرآن مختلف هست اما اين‌چنين نيست كه في طرفين النقيض باشد چون خود قرآن را ذات اقدس الهي به عنوان نور معرّفي كرده ‌[است] ﴿تِبْيَاناً لِكُلِّ شَيْ‌ءٍ﴾[15] معرفي كرده [است] اگر نور است، اگر ﴿تِبْيَاناً لِكُلِّ شَيْ‌ءٍ﴾ است بايد بيّن به نفس باشد، اگر كسي مشكل رواني ندارد قرآن را مي‌فهمد، خطوط كلي قرآن را، خطّ اصلي حاكم را مي‌فهمد منتها آن ظريف‌ كاريها، آن دقيق‌ كاريها، آن متون، آن زوايا و اضلاع دورافتادهٴ قرآن را ممكن است نفهمد ولي خطّ اصلي حاكم بر قرآن را به خوبي مي‌فهمد، خب، پس اين دو باب براي حجيت يك روايت يا ترجيح يك روايت كنار هم است.

وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) سنّت قطعيِ خود را به صورت عترت طاهرين يك طرف، قرآن كريم را طرف ديگر، بعد فرمود حتماً بايد به اينها تمسّك كنيد يك، اينها تا قيامت ماندني‌اند دو، اينها همهٴ تشنگان علوم و معارف زلال را رهبري مي‌كنند تا به كوثر برسانند سه، راه براي عرضهٴ افكار و مكتبها و احاديث گوناگون به قرآن و سنّت قطعي باز است چهار، منتها ساليان متمادي درس خواندن لازم است كاري سخت نه كاري است محال حالا عده‌اي رفتند اين كار را انجام دادند بعد از ساليان متمادي كسي گفت اين فكر بعد از اينكه من بر قرآن كريم و سنّت قطعي پيغمبر عرضه كردم نتيجه اين شد به صورت الف، ديگري مي‌گويد نه نتيجه الف نيست يك معرفت‌شناس كه در صف سوّم قرار دارد مي‌گويد خب يقيناً يكي خالص است ديگري نه، يكي حق است ديگري نه، يكي صدق است ديگري نه، پس راه دارد راه اگر نبود كه حضرت ندايش اين نبود كه «اني تارك فيكم الثقلين كتاب الله و عترتي اهل بيتي ما ان تمسّكتم بهما لن تضلوا بعدي» هرگز گمراه نمي‌شويد اينها هم «لن يفترقا حتي يردا عليّ الحوض»[16] خب.

پس چون مخلوط به صحيح و خالص را پيدا كرده است كار را دشوار كرده است لذا گفتند السابق مي‌گفتند مجتهد شدن در علوم اسلامي مثل اينكه انسان با مژه چاه بكَند خب خيلي سخت است اين كاري است دشوار اما شدني است عده‌اي اين راه را رفتند ﴿وَهُوَ مَعَكُمْ أَيْنَ مَا كُنتُمْ﴾[17] ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِن تَنصُرُوا اللَّهَ يَنصُرْكُمْ﴾[18] و مانند آن.

مطلب ديگر آن است كه گاهي گفته مي‌شود.

پرسش...

پاسخ: بله،

پرسش...

پاسخ: بله، معلوم مي‌شود سنّت قطعي به ما رسيده اگر هم چهار روايت به ما نرسيده مربوط به اضلاع و زواياي فرعي و جنبي است اگر اين سنّت قطعي به ما نرسيده بود، آن خطّ اصلي به ما نرسيده بود كه ما ترازو نداشتيم اول ترازو، بعد توزين، اين علوم اين معارف كالاست بايد اينها را وزن بكنيم خب اگر ترازو نداشته باشيم با چه چيزی وزن بكنيم؟ آن ترازو، ترازوست اين ميزان قسط است هرگز به هم نمي‌خورد.

پرسش...

پاسخ: تمسّك ممكن است ديگر دستور هم داده تمسّك بكنيم اگر ممكن نبود كه دستور داده نمي‌شد واجب هم هست انسان متمسّك بشود پس شدني است تكليف هم هست و عده‌اي هم متمسّك شدند حالا وقتي متمسّكان دو فتوا دارند كسي كه معرفت‌شناس است در صف سوم است مي‌بيند اين دو فتوا في طرفين‌النقيض است مي‌گويد يقيناً يكي حق است ديگري باطل يكي مي‌گويد اين جبر است ديگري مي‌گويد جبر نيست يكي مي‌گويد تفويض است ديگري مي‌گويد تفويض نيست يكي مي‌گويد الي المرافق است يكي مي‌گويد من المرافق بالأخره يكي حق است ديگري ناحق.

مطلب بعد آن است كه گاهي گفته مي‌شود دينداري با تحريف دين هم سازگار است براي اينكه مثلاً كليني(رضوان الله عليه) روايات تحريف را نقل كرده، علي‌بن‌ابراهيم(رضوان الله عليه) روايات تحريف را نقل كرده، مرحوم محدّث قمي قائل به تحريف است اينها با اينكه قائل‌اند قرآن مُحرّف است مسلمان‌اند معلوم مي‌شود اسلام با دين محرّف هم سازگار است مسلماني با اعتقاد به تحريف هم سازگار است خالص گير كسي نمي‌آيد اين‌هم يك نحو صراط مستقيمي است كه اينها ندارند.

پاسخ اين توهّم هم آن است كه اولاً مرحوم كليني(رضوان الله عليه) بخشي از اين روايات را در كافي و مانند آن نقل كرده است كه ناظر به تحريف معنوي است كه تفسير به رأي است اين يك، ثانياً آن روايتهايي هم كه ظاهرش اين است كه قرآن تحريف شده است اگر مرحوم كليني(رضوان الله عليه) اينها را در كافي نقل كرده معنايش اين نيست كه مرحوم كليني به اينها معتقد است يك بيان لطيف نوراني مرحوم صاحب جواهر دارد در جواهر كه مي‌فرمايد اگر كسي كارشناس باشد، كتاب‌شناس باشد، عمري را در خدمت كافي به سر برده باشد مي‌داند كه همهٴ آنچه را كه مرحوم كليني در كافي نقل كرده مورد عمل او نيست اين‌هم كار محدّثانه كرده نه متكلّمانه، اين را مرحوم صاحب جواهر در كتاب شريف جواهر در بحث صوم جلد شانزدهم جواهر آنجا كه بعضيها خواستند بگويند اگر ماه در روز سي‌ام قبل از زوال ديده شد نشانهٴ آن است كه آن روز اول ماه هست براي اينكه مرحوم كليني مثلاً اين روايت را نقل كرده، مرحوم صاحب جواهر در جلد شانزدهم جواهر صفحه 374 طبق اين چاپي كه در ايران شده آنجا مي‌فرمايند: «كما أنّ من تتبّع الكافي يعلم أنه قد يورد فيه ما لا يعمل به» اگر كسي تتبّع كند معلوم مي‌شود كه اين‌چنين نيست كه مرحوم كليني هر چه كه در كافي نقل كرده طبق او فتوا داده خب اين را متعارضان هم نقل مي‌كنند به آن جمع‌بندي شده‌اش عمل مي‌كنند چه اينكه مرحوم صدوق هم همين كار را مي‌كند در من لا يحضره الفقيه نه اينكه به تك‌تك اينها عمل مي‌كند... همهٴ آ‌نچه كه مرحوم كليني در كافي نقل كرده است به تك‌تك اينها عمل نكرده [است].

اما دربارهٴ اصل تحريف نشانهٴ اينكه مرحوم كليني و امثال كليني قائل به تحريف نيستند فرمايش مرحوم شيخ طوسي(رضوان الله عليه) است در مقدمه كتاب تبيان چون اگر كسي واقعاً بخواهد مذهب شيعه را بررسي كند بايد ببيند اين بزرگان كه محقّقين اوليهٴ تشيّع‌اند اينها چه مي‌فرمايند.

مرحوم شيخ طوسي(رضوان الله عليه) در مقدمه تبيان يعني جلد اول تفسير شريف تبيان صفحه سوم فصلي به اين عنوان دارد كه «في ذكر جُمل لابدّ من معرفتها قبل الشروع في تفسير القرآن» آن‌گاه مي‌فرمايند: «و أما الكلام في زيادته و نقصانه» ما بحث بكنيم آيا قرآن كم شده يا زياد شده اين «فمما لا يليق به ايضاً» جاي بحث ندارد، چرا؟ براي اينكه «لان الزيادة فيه مجمعاً علي بطلانها» اينكه اجماعي است احدي نگفته كه در قرآن چيزي اضافه شده «و النقصان منه فالظاهر ايضاً من مذهب المسلمين خلافه» هيچ مسلماني هم نيامده بگويد كه قرآن چيزي از آن كم شده و اگر احياناً بعضي از روايات هست اين يا خبر واحد است كه حجت نيست يا ناظر به آن است كه عده‌اي تحريف معنوي كردند، تفسير به رأي كردند و مانند آن «فالظاهر ايضاً من مذهب المسلمين خلافه و هو الاليق بالصحيح من مذهبنا و هو الذي نصره المرتضي(رحمه الله) و هو الظاهر في الروايات» روايات هم همين است آنچه كه سيد‌مرتضي تأييد كرده همين است، اليق به مذهب شيعه همين است، حرف مسلمين هم همين است كه قرآن چيزي از آن كم نشده «غير أنه رُويت روايات كثيره من جهة الخاصة و العامه بنقصان كثير من آي القرآن و نقل الشيء منه من موضع الي موضع» كه طريق اين روايات «الآحاد التي لا توجب علماً و لا عملا و الاُولي الإعراض عنها و ترك التشاغل بها» اُولا اين است كه ما اصلاً دربارهٴ اينها وقت تلف نكنيم اينكه اولاً خبر واحد است، مخالف با خود قرآن است، «لانه يمكن تأويلها»[19] بر فرض هم ما چنين روايتي داشته باشيم ضرري نمي‌رساند براي اينكه حديث ثقلين مشكل ما را حل مي‌كند.

يك بيان خاصّي مرحوم آخوند خراساني(رضوان الله عليه) در كفايه داشتند كه در بحث حجيت ظاهر قرآن آنجا چون واقعاً قرآن در حوزه‌ها مهجور بود چه اينكه الآن هم مهجور هست مرحوم آخوند(رضوان الله عليه) دارد كه «كما يساعده الاعتبار» امام(رضوان الله عليه) در بحث اصول، در بحث حجيت ظواهر قرآن، در بحث صيانت از تحريف در همين مسجد اعظم منتها در آن شبستان شرقي آنجا عليه مرحوم آخوند آن روز نقدهايي داشتند امام(رضوان الله عليه) نمي‌دانم البته از نزديك برخورد كرديد يا نه دو گونه عصباني مي‌شد يك عصبانيت مصنوعي كه اين طور بايد بشود، نبايد بشود كه خاصيت رهبري بود، يك عصبانيت طبيعي كه در مقابل شاه، در مقابل ضدّ انقلاب، در مقابل بي‌تفاوتها، در مقابل كساني كه به بهانه‌هايي بالأخره انقلاب را ياري نكردند يا تضعيف كردند او واقعاً عصباني مي‌شد. يك وقتي به امام گزارش داده شد كه در زندانها مقداري خلاف مي‌شود، بدرفتاري مي‌شود ايشان دستور داد عده زيادي را كه در خدمت اعضاي شوراي عالي قضايي بودند هر كدام رفتند و تحقيق كردند آن‌گاه آن روز اعضاي شوراي عالي را خواستند كه ما آن روز هم در خدمت ايشان رفتيم من ديدم اين پسر پيغمبر صورتش سرخ شده وقتي سخن از خلاف شرع مي‌شود، يك وقت است مثلاً مي‌گويند دربارهٴ فلان كس غيبت كردند خب آدم يك طور عصباني مي‌شود، يك وقتي مي‌گويند كه نه، به ناموس شما تجاوز شده آن‌ وقت ديگر آدم دست از پا نمي‌شناسد كه آن روز من ديدم اين پسر پيغمبر صورتش سرخ شده وقتي فهميد خلاف مي‌شود اين دين خدا را ناموس خود مي‌دانست آن طور سرخ شد صورتش، اگر كسي از نزديك با ايشان آشنا بود معلوم مي‌شد كه دربارهٴ دينداري چطور بود.

در ردّ مرحوم آخوند از اين قبيل عصباني شد آن روز در همين مسجد اعظم يعني در حدود شايد چهل سال قبل بود ديگر يا 38 سال قبل يا چهل سال قبل، خب مرحوم آخوند كه دارد «كما يساعده الاعتبار» و مي‌گويد مثلاً آيات روايات بود ـ معاذ الله ‌ـ برداشتند ﴿يَا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَا أُنْزِلَ إِلَيْكَ﴾[20] اين «في علِيِ» ـ معاذ الله‌ ـ بود بعد برداشتند يا سلسلهٴ روايتهايي كه مرحوم آميرزا حسن آشتياني(رضوان الله عليه) در همان بحر الفوائدش در شرح رسائل نقل كرده كه اين همه آيات بود برداشتند عصبانيت امام نسبت به مرحوم آخوند اين طور بود، خب فرمود اين همه آيات در فضيلت اهل‌بيت، در عصمت اهل‌بيت، در خلافت اهل‌بيت، در ولايت اهل‌بيت بود احدي از اهل‌بيت به اين آيات استشهاد نكردند آن‌ وقت به حديث طير و منزله و حديث غدير استشهاد كردند، خب پيغمبر تازه رحلت كرده، ثقيفهٴ بني‌صاعده هم تازه تشكيل شده هنوز پيغمبر دفن نشده مردم هم كه حافظ قرآن بودند خيليها حافظ كل قرآن بودند قرآن را هم در نمازها ﴿آناءِ اللَّيْلِ فَسَبِّحْ وَأَطْرَافَ النَّهَارِ﴾[21] مي‌خواندند همه شنيده بودند كه «يا ايها الرسول بلغ ما انزل اليك في علي» احدي از اهل‌بيت، احدي از صحابه مثل سلمان، اباذر، مقداد اينها به اين آيات استدلال نكردند بعد رفتند به حديث غدير و طير مشوي و منزله، اين همه آيات بود و احدي به آن استشهاد نكرد كجاي اعتبار مساعد است آن روز نسبت به مرحوم آخوند آن‌گونه عصباني مي‌شد كه براي ضدانقلاب عصباني مي‌شد يك وقت است عصبانيت در مسئلهٴ ترتّب است، در مسئله ايضاست، اقل و اكثر ارتباطي است، اقل و اكثر ارتباطي است اين همه عصبانيت معمولي مصطلح است كه هر روز شما داريد ديگران هم دارند اين عصبانيت صناعي است نه عصبانيت طبيعي يك وقت در قبال بيگانه آدم عصباني مي‌شود من در طيّ اين چند سالي كه ايشان اصول مي‌گفت آن طور اين را نديدم عصباني بشود، خب فرمايش مرحوم آقاي ناييني رد مي‌كرد، .. رد مي‌كرد، ديگران را رد مي‌كرد اين عصبانيت صناعي است كه هر مدرّسي دارد اما وقتي به اينجا رسيد معلوم مي‌شود در مقابل دين دارد دفاع مي‌كند، حالا اگر اين همه آيات بوده و احدي از اهل‌بيت به آن استشهاد نكرده مردم هم هيچ دَم نياوردند همهٴ مردم كه در نماز و غير نماز اين آيات را مي‌خواندند و هيچ كدام هم استشهاد نكردند آن‌گاه حضرت امير در احتجاج يا خود صديقهٴ طاهره(سلام الله عليه) در احتجاج مردم را سوگند مي‌داد آيا يادتان هست، آيا بوديد در جريان غدير، آيا بوديد در جريان طير مشوي، آيا بوديد در حديث منزله، آيا بوديد در حديث، به اين احادث تمسّك كردند لذا مسئله تحريف چيزي نيست كه از اين محقّقين اسلامي احدي به آن مِيل داشته باشد، خب مرحوم شيخ طوسي جزء اقدار اول آسمان معرفت ديني است ديگر، او مي‌گويد اصلاً لايق نيست ما در اين زمينه حرف بزنيم چون كسي كه قائل نيست و شايسته نيست دربارهٴٴ او ما سخن بگوييم.

اما مطلب ديگري كه.

پرسش...

پاسخ: نه، آن‌ وقت هم حالا نه يك وقت است كسي به همين اين علمايي كه در حلقات تشكيل دهنده 1400 ساله‌اند به اينها نسبت مي‌دهد كه مثلاً اينها قائل‌اند به تحريف در حالي كه اين‌چنين نيست، خب مي‌بينيد صِرف اينكه مرحوم كليني چيزي را در كافي نقل كرده دليل نيست بر اينكه او فتوا بدهد كجا مرحوم كليني رساله نوشته در تحريف قرآن فقط روايت نقل كرده كه قابل توجيه است و مرحوم صاحب جواهر سخنگوي مشهور است اين لسان شهرت است اين مي‌گويد اگر كسي خوب تتبّع بكند كافي را هم معلوم مي‌شود كه به همهٴ روايت را، به تك‌تك اينها عمل نكرده اين حرف صاحب جواهر است.

مرحوم محدّث نوري(رضوان الله عليه) آن طوري كه از مرحوم حاج آقا بزرگ تهراني(رضوان الله عليه) نقل شده كه شاگرد مرحوم محدّث نوري(رضوان الله عليهما) بود فرمود اين استادمان درصدد اين بود كه صيانت قرآن از تحريف را ثابت كند آن را مقدمتاً نوشته يك، بعد هم بالصراحه نفي كرده تحريف قرآن را دو، از مرحوم حاج آقا بزرگ نقل شد ديگر.

پرسش...

پاسخ: خب اين كتاب هم حجتي است يعني نظير من لا يحضره الفقيه ديگر اينها را بايد جمع‌بندي كرد ديگر.

پرسش...

پاسخ: نه تك‌تك اينها، خب اين روايت متعارض را بايد چه كنيم.

پرسش...

پاسخ: كلّش حجت است يعني حجت نسبي است.

پرسش...

پاسخ: نه، حجت است با قطع نظر از معارض خب معارضها را مرحوم كليني نقل كرده، چه كنيم؟ بايد جمع‌بندي كنيم ديگر خود مرحوم صدوق در طليعهٴ من لا يحضره الفقيه مي‌گويد آنچه كه بين من و خداي من حجت است من نقل مي‌كنم حجت است نه به تك‌تك با قطع نظر از اغيار عمل مي‌كنم، خب روايتهاي متعارض را مرحوم صدوق در من لا يحضره الفقيه نقل كرده به متعارضين كه عمل نكرده كه جمع‌بندي كرده [است].

پرسش...

پاسخ: مجموعهٴ كافي، نه بر جميع كافي، كاف إنّ بر جميعش تك‌تك اينها پس بايد جمع‌بندي كرد همين رواياتي كه دو باب است مرحوم كليني نقل كرد كه قرآن ميزان است يك كتاب مُحرّف كج و كُوله كه معيار نيست.

پرسش...

پاسخ: بسيار خب، اين مؤيّد است، اين مؤيّد است آن دو طايفه از نصوصي كه مي‌گويد قرآن مرجع است همين كليني نقل كرد ديگر.

پرسش...

پاسخ: خب يك ترازوي شكستهٴ كج و كُوله اين مرجع است يا يك ترازوي سالم اين دو باب هر دو را مرحوم كليني نقل كرد يكي اينكه روايت چه معارض داشته باشد، چه معارض نداشته باشد قرآن مرجع است، يكي اينكه در نصوص علاجيه براي تعيين حجت از لا حجت قرآن مرجع است خب يك كتاب مُحرّف دست خورده ـ معاذ الله ـ خب ترازوي دست خورده كه نمي‌تواند ميزان توزين باشد كه.

پرسش...

پاسخ: نه، معصوم كه فرمود يعني اين كتاب حجت است معنايش اين نيست كه تك‌تك اين با قطع نظر از همه عمل بكن كه چون همه را فرمود حجت است ديگر اگر فرمود همه حجت است آن دو باب را هم كه مرحوم كليني نقل كرد آن دو باب هم حجت است ديگر يعني تك‌تك روايات را بر قرآن عرضه كنيد، خب اگر قرآن ـ معاذ الله‌ ـ خودش را از دست داده باشد كه نمي‌تواند معيار باشد كه معصوم كه فرمود كافي حجت است اينها را هم گفته ديگر در طليعهٴ كافي آمده است كه اخذ به سنّت قطعي، اخذ به قرآن دو مرجع اصيل است.

پرسش...

پاسخ: خب علما مي‌فهمند به عامهٴ مردم مي‌گويند ما چند تا صراط نداريم يك صراط داريم.

پرسش...

پاسخ: بسيار خب به آن عده آنهايي كه كافيشنا‌س‌اند به آنها مي‌گويد كه اين دو باب قرآن را مرجع مي‌داند، روايات ديگر را بايد به قرآن عرضه كرد ديگر، روايات ديگر را بايد به قرآن عرضه كرد اگر قرآن ـ معاذ الله‌ ـ يك تراوزي تخدير شده باشد كه نمي‌تواند ميزان باشد كه.

مطلب ديگري كه گفته مي‌شود مي‌گويند كه اين مسئله ولايت فقيه اين تأمّل‌خيز است، عافيت‌سوز است كه به اين اهميتي با يك روايت مقبولي كه به نظر بعضيها عمربن‌حنظله ثقه نيست اين چطوري ثابت مي‌شود اينها.

در خلال بحث صراط مستقيم به يك مناسبتي آمده غافل از اينكه عمربن‌حنظله را بعضي توثيق نكردند اين مي‌شود رجال اما روايت را همگان پذيرفتند مي‌شود درايه ما يك فنّ درايه داريم كه به حديث بر مي‌گردد، يك فنّ رجال داريم كه به راوي بر مي‌گردد ممكن است يك رواي معتبر باشد مشكل درايي داشته باشد، اصحاب اعراض كرده باشند اين مي‌شود مهجور، ممكن است مشكل رجالي داشته باشد ولي درايه‌اش تأمين شده باشد شواهدي او را همراهي بكند قرايني او را همراهي بكند لذا همهٴ فقها من الصدر الي الساقه به مقبوله عمربن‌حنظله در بحث قضا استشهاد كردند، استدلال كردند اگر اين روايت حجت نباشد براي اينكه عمربن‌حنظله ثِقه نيست، خب چرا همهٴ فقها من الصدر الي الساقه در بحث قضا به او استشهاد كردند همه به او استشهاد كردند شما يك فقيه پيدا بكنيد كه بگويد در بحث قضا مقبولهٴ عمربن‌حنظله سند نيست يا همگان گفتند، اين را بايد رجال را يك فن، درايه را فن ديگر جدا كرد و بعد آن‌ وقت معلوم شد كه مقبوله، مقبوله است اين يك مطلب.

ثانياً مي‌بينيد در بين اين محقّقين افرادي مثل صاحب جواهر مثل مرحوم شيخ انصاري واقعاً كم‌اند، خب گرچه علوم اسلامي خيلي بيش از اينهاست و مبادا كسي خيال بكند كه اينها حرف آخر را زدند، نه اينها در بسياري از علوم خب مي‌دانيد راجل‌اند در فقه و اصول ماهرند البته ولي بالأخره در فقه و اصول خيلي مهارت دارند در خيلي از علوم مي‌بينيد كه ضعيف‌اند.

پرسش...

پاسخ: نه مي‌خواهم بگويم ولايت مطلقه را، ولايت مطلقه را نمي‌شود با روايت عمربن‌حنظله كه عمربن‌حنظله نزد بعضي موثّق نيست ثابت كرد، بنابراين اولاً بايد گفت كه اگر رجال از درايه جدا شد مقبولهٴ عمربن‌حنظله مقبوله است و حجت اين يك مطلب. چون حجت است همگان به او در مسئلهٴ قضا استشهاد كردند دو مطلب، مي‌ماند مسئله ولايت فقيه.

در جريان ولايت فقيه آنها كه كارشناس فقه‌اند مثل مرحوم صاحب جواهر به مقبولهٴ عمربن‌حنظله و امثال عمربن‌حنظله اكتفا نكردند مرحوم صاحب جواهر آن روايتهايي كه خوانديم براي شما در جلد 21 جواهر مي‌گويد انسان كه هميشه سر در كتاب نيست يك وقتي بالأخره بايد سر بلند كند آيا دين صاحبي دارد يا ندارد حالا شما ده بار، بيست بار شرح لمعه را من الطهاره الي الديات، من الديات الي الطهاره درس بگو بالأخره يك وقتي بايد سر بلند كني آيا اين متولّي دارد بايد اجرا بشود يا نشود، همين كه سر بلند كردي مي‌فهمي صاحب جواهر حرفش در جلد 21 جواهر اين است كه اگر كسي بگويد شيعه در زمان غيبت در عصر غيبت كارش منظم نيست، حكومتي ندارد، ولايتي ندارد «كأنّه ما ذاق من طعم الفقه شيئا» او اصلاً بوي فقه به مشامش نرسيده اين همه بيست بار رسائل گفته سي بار لُمعه گفته يك وقت سر بلند نكرده بالأخره اينها صاحب دارد يا ندارد. فرمود اصلاً اين مزه فقه را نچشيده اين حرف صاحب جواهر، اين به مقبوله كار ندارد «كأنّه ما ذاق من طعم الفقه شيئا» كه اين عبارت را از جلد 21 جواهر برايتان خوانديم.

فرمود اگر كسي خيال بكند كه شيعه در زمان غيبت رهاست يعني هر كاري بكند اباحه‌گري است اين ـ معاذ الله‌ ـ كه نمي‌شود، بگوييم مردم در عصر غيبت همه‌شان ملائكه‌اند هيچ كسي گناه نمي‌كند اينكه نيست، گناه مي‌كنند منتها گناه «رُفِع القلم» است اين‌هم كه نيست، گناه مي‌كنند گناه را براساس قوانين بلژيك و امثال بلژيك كه عصر پهلوي بود بايد تنظيم بكنيم اين‌هم كه نيست بالأخره قانوني مي‌خواهد يا نمي‌خواهد، اگر كسي بگويد شيعه در عصر غيبت نظمي در كار او نيست «كأنّه ما ذاق من طعم الفقه شيئا» اين همان است كه امام بارها گفت شما بالأخره يك مرتبه سرتان را بلند كنيد ببينيد آيا اين شرح لمعه صاحب دارد يا ندارد بايد پياده بشود يا نشود همه‌اش بايد بخوانيم يا عمل هم بكنيم اگر عمل بكنيم چه كسي بايد عمل بكند.

اگر شما به اين جواهر خوب رسيده باشيد كه بعدها مرحوم شيخ انصاري به جواهر رسيده فرمايش شيخ انصاري در ولايت فقيه را در مكاسب ديگر نمي‌بينيد در بحث قضا مي‌بينيد در اين جلد 22 از مجلّدات منتشر شده از كنگره بزرگداشت مرحوم شيخ انصاري(رضوان الله تعالي عليه) ايشان شما كه مراجعه مي‌كنيد مي‌بينيد در صفحهٴ 47 همين جلد 22 بحث قضا آشنا شدن شيخ انصاري به تفكّر صاحب جواهر كه صاحب جواهر مي‌گويد اگر كسي قائل به ولايت نباشد اصلاً مزهٴ فقه را نچشيده اين مدرّس خوبي است اين فقط بايد در حوزه بماند بيست تا لمعه بگويد اين به درد هيچ چيزي نمي‌خورد اين «ما ذاق من طعم الفقه شيئا» چون اين يك بار سر بلند نكرده بالأخره بفهمد اينها متولّي دارد يا ندارد، صاحب دارد يا ندارد، اين دين صاحب دارد يا ندارد.

فرمود: «ثمّ إن ثبوت الإذن للفقها في القضا مما لا شكّ فيه و لا يبعد وصوله الي حدّ الضروري المذهب و لعل الاصل في ذلك» كه اصل اين مسئله را ضروري مذهب مي‌كند مقبولة ابن‌حنظله مي‌بينيد او جنبهٴ درايه او را كار دارد ولو ابن‌حنظله موثّق نباشد كه بعضيها گفتند ولي روايتش مقبول عند الكل است آن‌گاه اين حديث را معنا مي‌كند بعد مي‌فرمايد تا پايان صفحهٴ 49 به اين صورت در مي‌آيد مي‌فرمايد در صفحهٴ 48 «ان الظاهر من الروايات المتقدّمه نفوذ حكم الفقيه في جميع خصوصيات الأحكام الشرعيه و في موضوعاته الخاصه» لذا مسئله رؤيت هلال، حُكم حاكم در هلال را همين جا مطرح مي‌كند با اينكه مسئلهٴ حكومت است، مسئله قضا نيست اول شهر بودن، آخر شهر بودن اينها را فرمود همين جا ايشان ثابت كرده، بعد مي‌فرمايد نشانه‌اش اين است كه فقيه در عصر غيبت حاكم است نه حَكَم، حالا «فان قلت» كه مقبوله عمربن‌حنظله فقط قضا را اثبات مي‌كند چه كار به ولايت دارد مي‌فرمايد مقبوله ابن‌حنظله حاكم بودن را اثبات مي‌كند نه تنها حَكم بودن را «لأن المتبادر عرفاً من لفظ الحاكم هو المتسلّط علي الإطلاق» مي‌شود ولايت مطلقه، ولايت مطلقه يعني چه؟ يعني هر چه كه خدا گفت ما اجرا كنيم نه ـ معاذ الله‌ ـ از خودمان بيفزاييم از خودمان كم بكنيم چيزي در دين نيست كه ما بگوييم پياده نمي‌شود خب اگر نتوانستيم، نتوانستيم، اگر توانستيم بايد پياده بشود «لأن المتبادر عرفاً من لفظ الحاكم هو المتسلّط علي الإطلاق فهو النظير قول السلطان بأهل بلدة» اگر سلطاني به قلمرو ولايت خود بگويد «جعلت فلاناً حاكماً عليكم» نه «حَكماً» اگر گفت: «جعلت فلاناً حاكماً عليكم يُفهم منه تسلّطه علي الرّأي فيما جميع له دَخلُ في عوامل السلطان جزئياً أو كليّاً» بعد مي‌فرمايد: «و يؤيّده العدول عن لفظ الحَكم الي الحاكم».

مي‌بينيد آنكه پراكندگي حَكم و حاكم را نشانهٴ آشفتگي اين حديث مي‌شمارد وقتي به دست كارشناس مثل شيخ‌انصاري مي‌رسد مي‌بينيد يك تفتن فقهي مي‌گيرد مي‌گويد اول امام فرمود شما به او به عنوان حَكم «فرض و بي‌ حكما» براي اينكه «فإني جعلته عليكم حاكما» كسي مي‌گويد اين حديث آشفته است، كسي مي‌گويد اين حديث عالي‌ترين مرحله را دارد بازگو مي‌كند.

فرمود: «و يؤيّده العدول عن لفظ الحَكم الي الحاكم مع أن الانصب بالسياق حيث قال» چون خودش اول فرمود: «فرضوا به حَكماً» مناسب اين بود كه بگويد «فانّي جعلته عليكم حَكما» اما چون فرمود: «جعلته عليكم حاكما» معلوم مي‌شود هم حُكم قضايي دارد، هم حُكم حكومتي قضا مربوط به فصل خصومت بين متخاصمين است، حكومت كاري به متخاصمين ندارد اگر بگويد امشب اول ماه است، يا فلان جا عبور يك طرفه است يا فلان جا بايد ميدان بشود اينها حاكم است در جريان نزاع متخاصم حَكم.

حالا چون وقت گذشته بقيه را خودتان ملاحظه بفرماييد.

«و الْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمينَ»


[1] ـ سورهٴ نساء، آيهٴ 69.
[2] ـ سورهٴ يونس، آيهٴ 32.
[3] ـ سورهٴ شعراء، آيات 193 ـ 194.
[4] ـ سورهٴ نجم، آيهٴ 3.
[5] ـ سورهٴ تكاثر، آيات 5 ـ 6.
[6] ـ سورهٴ نساء، آيهٴ 10.
[7] ـ سورهٴ نجم، آيهٴ 11.
[8] ـ سورهٴ نجم، آيهٴ 17.
[9] ـ سورهٴ نجم، آيهٴ 3.
[10] ـ بحارالانوار، ج2، ص152.
[11] ـ سورهٴ فرقان، آيهٴ 7.
[12] ـ سورهٴ نساء، آيهٴ 69.
[13] ـ سورهٴ آل عمران، آيهٴ 3.
[14] ـ وسائل الشيعه، ج27، ص112.
[15] ـ سورهٴ نحل، آيهٴ 89.
[16] ـ احتجاج، ج2، ص380.
[17] ـ سورهٴ حديد، آيهٴ 4.
[18] ـ سورهٴ محمد، آيهٴ 7.
[19] ـ تفسير تبيان، ج1، ص3.
[20] ـ سورهٴ مائده، آيهٴ 67.
[21] ـ سورهٴ طه، آيهٴ 130.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo