< فهرست دروس

درس تفسیر آیت‌الله عبدالله جوادی‌آملی

74/03/01

بسم الله الرحمن الرحیم

 

موضوع: تفسیر/سوره مائده/آیه 82 الی86

 

﴿لَتَجِدَنَّ أَشَدَّ النَّاسِ عَدَاوَةً لِلَّذِينَ آمَنُوا اليَهُودَ وَالَّذِينَ أَشْرَكُوا وَلَتَجِدَنَّ أَقْرَبَهُم مَوَدَّةً لِلَّذِينَ آمَنُوا الَّذِينَ قَالُوا إِنَّا نَصَاري ذلِكَ بِأَنَّ مِنْهُمْ قِسِّيسِينَ وَرُهْبَاناً وَأَنَّهُمْ لاَ يَسْتَكْبِرُونَ﴾ (۸۲) ﴿وَإِذَا سَمِعُوا مَا أُنْزِلَ إِلَي الرَّسُولِ تَرَي أَعْيُنَهُمْ تَفِيضُ مِنَ الدَّمْعِ مِمَّا عَرَفُوا مِنَ الحَقِّ يَقُولُونَ رَبَّنَا آمَنَّا فَاكْتُبْنَا مَعَ الشَّاهِدِينَ﴾ (۸۳) ﴿وَمَا لَنَا لاَ نُؤْمِنُ بِاللّهِ وَمَا جَاءَنَا مِنَ الحَقِّ وَنَطْمَعُ أَن يُدْخِلَنَا رَبُّنَا مَعَ القَوْمِ الصَّالِحِينَ﴾ (۸٤) ﴿فَأَثَابَهُمُ اللّهُ بِمَا قَالُوا جَنَّاتٍ تَجْرِي مِن تَحْتِهَا الأَنْهَارُ خَالِدِينَ فِيهَا وَذلِكَ جَزَاءُ المُحْسِنِينَ﴾ (۸۵) ﴿وَالَّذِينَ كَفَرُوا وَكَذَّبُوا بِآيَاتِنَا أُولئِكَ أَصْحَابُ الجَحِيمِ﴾ (۸۶)

تبيين برخورد اقوام با پيامبر(ص)از طرف خداي سبحان

ذات اقدس الهي براي اينكه وضع كساني كه رودرروي پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) قرار گرفتند را تبيين كند و آن حضرت را آگاه كند تا در نحوهٴ برخورد بدانند كه با چه اقوام و مللي روبرو هستند فرمود: در داخلهٴ حوزه اسلام عده‌اي منافق‌اند و ﴿في قلوبهم مرض﴾[1] هستند و عده‌اي مؤمنين واقعي‌اند كه اينها را در چندين آيه مشخص كرد. در خارج حوزهٴ اسلام يك عده مشرك‌اند، يك عده يهودي‌اند و يك عده مسيحي. اوصاف مشترك اين اقوام را بيان كرد، وصف مشترك بين بعضيها را هم مشخص كرد، خصوصيت بعضيها را هم تبيين كرد و علتش هم ذكر كرد؛ اما آن امر مشترك بين مشركين و يهوديها و مسيحيت در آيات قبلي آمده است كه شما كافرين را اوليا اخذ نكنيد، متولي آنها نباشيد و مانند آن.

بيان جهات اشتراک بين يهوديت و مشرکين

دربارهٴ جهت مشترك بين يهوديت و مشركين هم در سورهٴ مباركهٴ بقره سخني به ميان آورد[2] و هم در اينجا كه با لام قَسَم اين‌ چنين ياد كرد و فرمود: ﴿لتجدن اشد الناس عداوة للذين آمنوا اليهود و الذين اشركوا﴾؛ يعني قَسَم به خدا كه بدترين گروه و دشمن‌ترين گروهي كه تو مي‌يابي يهودي‌ها هستند و نه مشركين، اينها جهت مشتركشان است. جهت خاص مسيحيها را هم جداگانه ذكر كرد: ـ كه اين لام هم جواب قَسَم است ـ ﴿و لتجدن اقربهم مودة للذين آمنوا الذين قالوا انا نصاري﴾. خب دليل يك طرف را ذكر كرد تا دليل طرف ديگر مشخص بشود؛ يعني دليل مثبت را ذكر كرد تا دليل منفي هم مشخص بشود.

بيان دليل نزديک بودن مسيحيت با يهوديت

دليل اينكه چرا مسيحيها ﴿اقرب الناس مودة للذين آمنوا﴾ هستند را ذكر كرد تا روشن بشود كه چرا مشركين و يهوديها ﴿اشد الناس عداوة﴾ هستند. دليلي كه براي نزديك بودن مسيحيها به مسلمانها ذكر كرد، دو دليلش مشترك بين يهوديها و مسيحيهاست؛ منتها يهوديها آن دليل را در حقيقت ابطال كردند و آن دو دليل آن است كه ﴿ذلك بان منهم قسيسين و رهبانا﴾، اين قِسّيس و راهب در يهوديت هم است، لكن آنها بسيار كم‌اند و گروه زيادي از قِسّيسين و رهبان را هم يهوديها به خدمت كشيدند و شدند جز علماي يهوديت يا راهبان يهوديت؛ يعني عالمي‌اند يا راهب و زاهدي‌اند كه علم و زهد آنها در خدمت مطامع يهوديت است و همينها هستند كه ذات اقدس الهي از اين گونه از علما به زشتي ياد كرد و فرمود: ﴿لولا ينهاهم الربانيون و الاحبار عن قولهم الاثم و اكلهم السحت لبئس ما كانوا يصنعون﴾[3] . دربارهٴ يهوديها فرمود که اينها در معاصي فرو رفتند: ﴿لبئس ما كانوا يعملون﴾[4] دربارهٴ علماي اينها هم فرمود: اينها نهي از منكر نمي‌كنند و امر به معروف نمي‌كنند: ﴿لبئس ما كانوا يصنعون﴾. پس مشركين داراي كشيش و راهب نيستند؛ ولي يهوديها داراي كشيش و راهب‌اند و آنها را به كام خود فرو بردند. اگر كشيش و راهبِ وارسته و الهي در بين اينها بود اينها را كشتند يا منزوي كردند و ديگران را هم به كام خود فرو بردند. پس اين دو عاملِ اوّل است كه در مشركين اصلاً نيست و در يهوديها وجود داشت ولي آنها از بين بردند. مي‌ماند دو عامل ديگر و آن اين است كه ﴿ذلك بانهم لا يستكبرون و اذا سمعوا ما انزل الي الرسول تري اعينهم تفيض من الدمع﴾ که اين دو عامل در اثر آن است كه چون علماي واقعي در بين اينها بودند و چون راهبان واقعي در بين اينها بودند و اينها مقاومت كردند و خود را به دنياي ديگران نفروختند، توانستند افرادي تربيت كنند كه متواضع و خاضع در برابر حق باشند. آن خوي استكبار كه لازمهٴ هر علاقمند به مليت خود است آن از مسيحيت گرفته شد. دربارهٴ مشركين چون چنين عالم و راهبي نبود استكبارشان ماند و دربارهٴ يهوديها چون چنين علما و راهباني كم بودند استكبارشان ماند و دربارهٴ مسيحيت چون چنين علما و راهبان زياد بودند استكبار نيامد و متأخرين كه راه قدما را ادامه ندادند و با علما و راهب بد عمل كردند آن‌گاه همين مسيحيها كه ﴿لا يستكبرون﴾ بودند هم اكنون شدند يستكبرون، آن‌گاه همان كاري كه مشركين با مسلمانها مي‌كردند و يهوديها با مسلمانها مي‌كردند، مسيحيها هم در جنگهاي صليبي و غير صليبي با مسلمانها مي‌كردند. از اينجا نقش علما و زاهدان در جامعه مشخص مي‌شود كه اگر در بين يك ملتي علماي محقق باشند كه مشكلات علمي را حل كنند، زاهدان واقع بيني باشند كه اُسوه و الگوي افراد سالك و صالح باشند آن جامعه به سَمت صَلاح حركت مي‌كند.

مبتلا بودن مشرکين به جهل قومي، سياسي و اخلاقي در برخي آيات الهي

دربارهٴ مشركين چندين آيه دارد که اينها گرفتار جاهليت‌اند؛ جاهليتهاي قومي دارند، جاهليتهاي سياسي دارند، جاهليتهاي اخلاقي دارند و در چند آيه فرمود كه ﴿حمية الجاهليه﴾[5] يا ﴿لا تبرجن تبرج الجاهلية الاولي﴾[6] يا ﴿أفحكم الجاهلية يبغون﴾[7] و مانند آن. آنها نه علم داشتند و نه عمل صالح؛ هم جهل در مقابل علم دامنگير مشركين بود و هم جهل در مقابل عقل و اين جهل جامع در بين مشركين حاكم بود. يك وقت انسان جاهل است يعني نمي‌داند و يك وقت انسان جاهل است يعني عاقل نيست نه يعني عالم نيست. قرآن كريم گناه را در اثر جهل مي‌داند خواه در اثر ندانستن يا نپذيرفتن، در اثر اينكه عالم نيست يا در اثر اينكه عاقل نيست كه ﴿يعملون السوء بجهالة﴾[8] . چنين عصري مي‌شود عصر جاهليت و قرآن در چند جا از آيات الهي اقسام و شُعَب جاهليت را مشخص كرد و مشركين را هم به عنوان مستكبر معرفي كرد و در سورهٴ مباركهٴ «صافات» آيه 35 فرمود: ﴿انهم كانوا اذا قيل لهم لا اله الا الله يستكبرون﴾ که اين سنت آنها بود، ﴿كانوا﴾ كه به صورت فعل ماضيِ مستمر ذكر كرد. فرمود: دأب اينها اين بود که هر وقت اينها را به توحيد دعوت مي‌كردند اينها مستكبر بودند. پس اين استكبار در اثر آن جاهليتهاي علمي و عقلي دامنگير مشركين حجاز بود. همين استكبار دامنگير يهوديها هم است، براي اينكه در سورهٴ مباركهٴ بقره ملاحظه فرموديد كه هر وقت انبيا اينها را دعوت بكنند و وحيي بيايد اينها مستكبرند؛ آيهٴ 87 سورهٴ مباركهٴ «بقره» اين بود كه ﴿و لقد آتينا موسي الكتاب و قفينا من بعده بالرسل و آتينا عيسي بن مريم البينات و ايدناه بروح القدس أفكلما جاءكم رسول بما لا تهوي انفسهم استكبرتم ففريقا كذبتم وفريقاً تقتلون﴾. در اينجا بعد از جريان يهوديت و مسيحيت اين را ذكر كرد و فرمود: ﴿و لقد آتينا موسي الكتاب و قفينا من بعده بالرسل و آتينا عيسي بن مريم البينات و ايدناه بروح القدس أفكلما جاءكم رسول بما لا تهوي انفسهم استكبرتم﴾

استکبار يهوديت و پيامد آنها

که اين احياناً مسيحيها را هم شامل مي‌شود و اختصاصي به يهوديها ندارد؛ ولي دربارهٴ يهوديها به شدت دارد كه اينها استكبار دارند در برابر موساي كليم هم مستكبرانه زندگي مي‌كردند و برخورد داشتند و چون در برابر موساي كليم هم به استكبار رفتار مي‌كردند خداوند قلب اينها را قسيّ قرار داده؛ در سورهٴ مباركهٴ «بقره» آيهٴ 74 اين‌چنين بود كه فرمود: ﴿ثم قست قلوبكم من بعد ذلك فهي كالحجارة و اشد قسوة﴾ كه اين خطاب به يهوديهاست. يهودي مثل مشرك مستكبر است و داراي قلب قاسي است، چه اينكه مشركين هم داراي قلب قاسي‌اند؛ ولي دربارهٴ مسيحيت ذات اقدس الهي فرمود كه اينها قلوبشان از رحمت و رأفت برخوردار است؛

مستکبر نبودن مسيحيت ناب پيرو حضرت عيسي(ع)

اما منشأ همهٴ اينها پيروي همان آن راه صحيحِ عيسي (سلام الله عليه) است؛ در سورهٴ مباركهٴ «حديد» آيهٴ 27 اين‌چنين آمده است: ﴿ثم قفينا علي آثارهم برسلنا و قفينا لعيسي بن مريم و آتيناه الانجيل و جعلنا في قلوب الذين اتّبعوه رأفةً و رحمة﴾. پس اگر مسيحي استكبار ندارد در صورتي است كه تابع عيساي مسيح (سلام الله عليه) باشد که در قلبش رأفت و رحمت است و يك عاطفه‌اي دارد: ﴿و جعلنا في قلوب الذين اتبعوه رأفة و رحمة﴾، چه اينكه دربارهٴ يهوديها دارد كه ﴿و جعلنا قلوبهم قاسية بما يحرفون الكلم﴾[9] ؛ فرمود: اين قساوت دامنگير يهوديت شد و يك كيفر تلخ الهي است در اثر آن تحريف آنها و اين رأفت و رحمت يك پاداش الهي است كه نصيب مسيحيها شد در اثر پيروي از عيساي مسيح (سلام الله عليه): ﴿و جعلنا في قلوب الذين اتبعوه رأفة و رحمة﴾. بنابراين استكبار در مشركين است براي اينكه در بين آنها عالم و زاهد نبود، در يهوديها است براي اينكه اينها عالم و زاهد را از بين بردند و يا آن علما و زاهدان به طمع اينها و دنياپرستي اينها سخن مي‌گفتند وناگزير آن رحمت و رأفت به صورت قساوت قلب در آمده است كه باز محصولش شده استكبار. يكي از ادله‌اي كه مسيحيها به مسلمانها نزديك‌ترند اين بود كه فرمود: ﴿بان منهم قسيسين و رهبانا﴾، اين راهبان چه كساني‌اند؟ اگر رهبانيت بدعت است چگونه وجود آنها در بين مسيحيت مايهٴ قرب اينها به اسلام است و مايه علاقمندي اينها به دين است و مانند آن؟ اوّلاً هر ديني يك منهاج و شريعه‌اي دارد؛ ممكن است چيزي در شريعت عيساي مسيح (سلام الله عليه) ممدوح بود و در شريعتهاي ديگر ممدوح نبود. ثانياً اين رهبانيت را ذات اقدس الهي فرمود که آنها خودشان ابتكاري و ابتدايي مطرح كردند و جز دين نبود كه ما براي آنها مقرر بكنيم: ﴿و رهبانية ابتدعوها﴾[10] .

انواع بدعت

بدعت همان‌طوري كه در كتابهاي فقهي ملاحظه فرموديد چهار قسم است: گاهي بدعت حرام است، گاهي مكروه، گاهي واجب است و گاهي مستحب. بدعت يعني نوآوري؛ اگر انسان از خطوط كلي دين مطلبي را فهميد و اين مطلب مكتوم و مخفي بود و او مبرهن كرد و بعد براي زنده بودن آن اقدام كرد و قيام كرد، چنين بدعتي مي‌شود واجب يا مستحب و مي‌شود سنت حسنه. بدعت يعني نوآوري، لذا در كتابهاي فقهي بدعت را به اين چند قسم تقسيم كردند؛ منتها مصطَلح آن است كه در قبال دين انسان عالماً ـ عامداً چيزي را جعل بكند که البته اين حرام است. اين آيه در مقام مدح اينهاست و مذمت نيست؛ منتها ذيلش در مقام مذمت است كه شاهد بعدي بحث ماست، فرمود: ﴿و جعلنا في قلوب الذين اتبعوه رأفةً و رحمةً و رهبانيةً ابتدعوها ما كتبناها عليهم الا ابتغاء رضوان الله﴾[11] كه گفتند اين اِلّا استثناي منقطع است، چون اگر متصل باشد معنايش اين است كه اين ديگر بدعت نيست در حالي كه فرمود اينها بدعت است؛ فرمود که اين رهبانيت بدعت است و ما براي اينها لازم نكرديم. ما دربارهٴ نماز و روزه و ساير احكام گفتيم که ﴿كتب عليكم الصيام﴾[12] دربارهٴ مسلمين مثلاً يا ﴿كتب عليكم القتال﴾[13] و مانند آن؛ ولي چيزي را به عنوان رهبانيت بر مسيحيت ننوشتيم و تثبيت نكرديم. در اين ﴿الا ابتغاء رضوان الله﴾ مستثنا مي‌شود منقطع. اين رهبانيت را اينها به عنوان پديدهٴ ابتكاري از خود بر آوردند، ﴿لكن فما رعوها حق رعايتها﴾[14] كه اگر درست به اين امرِ ابتكاري عمل مي‌كردند چيز خوبي بود؛ ولي به اين امر ابتكاري عمل نکردند. الآن حسينيه‌ها جزء شعائر ماست، اينكه در عصر پيغمبر نبود يا سقّاخانه‌ها جزء شعائر ماست، اينكه در عصر پيغمبر نبود، اينها بعد از جريان كربلا پديد آمد، همان‌طوري كه ساختن مسجد جزء شعائر است ساختن حسينيه الآن هم جزء شعائر است و اگر وقف براي مسجد جزء شعائر است وقف براي حسينيه هم جزء شعائر است. اينها از اموري است كه ما از خطوط كلي دين به خوبي مي‌فهميم [كه] اينها مرضي حق است و اين يك نوآوري واجب يا مستحب است. حالا اگر كسي حق حسينيه را رعايت نكرد: ﴿فما رأوها حق رعايتها﴾ مذموم مي‌شود و مذمت مي‌شود. اگر يك امر نويي باشد كه اين امر نو لوازم خوبي دارد که به اين لوازم خوب عمل بشود، مرضي كلي است، چون زير مجموعه شعائر الهي است و همه چيز كه لازم نيست جزء ما نص فيه باشد، بعضي از امور است كه ما لانص فيه است ولي ما از خطوط كلي دين مي‌فهميم يا واجب است يا مستحب؛ خب مثل بسياري از اين تظاهرات عمومي اينها كه به اين سَبك نبود؛ ولي الآن جزء بهترين راههاي شعائر اسلامي است. اگر اينها حقوق و حدود اين رهبانيت را رعايت مي‌كردند مرضي حق بودند؛ منتها خدا نقدي كه بر اينها دارد اين است كه اينها ﴿فما رعوها حق رعايتها﴾؛ حق رهبانيت را رعايت نمي‌كردند. آن‌گاه فرمود: ﴿فآتينا الذين آمنوا منهم اجرهم و كثير منهم فاسقون﴾[15] .

دليل مستکبر نبودن مسيحيت ناب

بنابراين معلوم مي‌شود مسيحيتي كه مستكبر نيست در اثر داشتن عالمان محقق و زاهدان وارسته است كه اينها از علم و زهدِ آنها پيروي مي‌كنند، آن‌گاه بازدهش اين است: ﴿و جعلنا في قلوب الذين اتبعوه رأفةً و رحمةً﴾[16] و محصولش هم اين است كه ﴿اذا سمعوا ما انزل الي الرسول تري اعينهم تفيض من الدمع﴾؛ ولي اگر آمد و وضع برگشت و اينها هم نظير يهوديها قسّيسين و راهبانشان را يا كشتند يا به كام دنيا دعوت كردند، آن‌گاه اين مسيحيت همان جنگ صليبي را راه مي‌اندازد كه يهوديت آن كار را مي‌كرد كه جنگ خيبر را راه انداخت و خطراتي كه مسيحيت عليه اسلام كرد كمتر از خطرات يهوديت نيست و شايد بيشتر باشد در آن خونريزيهاي عمومي كه در جهان اسلام بعد از پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) به بار آمد که آن عصر يك مقداري رعايت مي‌كردند. تعليمات وجود مبارك عيسي (سلام الله عليه) تعليماتِ نرم و اخلاقي است و آنها با داشتن چنين معلمي مع ذلك خوي استكبار در آنها ظهور كرد، براي اينكه ديگر عمل نكردند. قرآن اگر مسئلهٴ نرم بودن دلهاي مسيحيها را ذكر مي‌كند مي‌گويد که به بركت پيروي از عيسي (سلام الله عليه) است: ﴿و جعلنا في قلوب الذين اتبعوه رافة و رحمة﴾ وگرنه همان خوي استكبار بود، چه اينكه در سورهٴ مباركهٴ «بقره» بعد از جريان يهوديت و مسيحيت يك اصل كلي را مطرح كرد: ﴿أفكلما جاءكم رسول بما لا تهوي انفسكم استكبرتم﴾[17] که بعد از ذكر يهوديت و مسيحيت است.

لغزش يهوديت در مسئله توحيد

اگر سخن از مسئله اعتقاد باشد كه انحراف فكري مسيحيت بيش از يهوديت است! مهم‌ترين مسئله اعتقادي مسئله توحيد است و لغزش مسيحيت در توحيد كه بيش از لغزش يهوديت است: ﴿لقد كفر الذين قالوا ان الله ثالث ثلاثة﴾[18] ﴿لقد كفر الذين قالوا ان الله هو المسيح بن مريم﴾[19] كه در قرآن فراوان است؛ اما سخن از تثليث و امثال ذلك كه ديگر در يهوديت نبود! آنها حدّاكثر اين بود كه گفتند عُزِير ابن الله است[20] ؛ اما عُزِير الله است را كه نگفتند! يا ﴿ثالث و ثلاثة﴾ را كه نگفتند! مهم‌ترين مسئله در باب عقيده توحيد است و مسيحيت در اين جهت انحرافشان و لغزششان بيش از يهوديت است؛ منتها مهم‌ترين مسئله در امور اجتماعي حُبِّ دنياست يا تعديل در دنيا است که اين مهم است. آن بيان نوراني حضرت سيد الشهداء (سلام الله عليه) كه فرمود: «ان لم يكن لكم دينٌ و کنتم لا تَخافون المعادَ فكونوا أحراراً في دنياكم»[21] يك حرف زندهٴ جهاني است که يهوديت اين را ندارد. ضعف ديني و اعتقادي دربارهٴ مسيحيت بدتر از يهوديت است؛ اما دنيا طلبي، تكاثر، زراندوزي، كينه و حيله در مسايل اجتماعي بدترند. قرآن كريم مي‌ببينيد که دربارهٴ مسايل فقهي در بسياري از موارد فقط امر و نهي مي‌كند و در آن خطوط كلي فقه البته تعليل مي‌آورد و تبيين مي‌كند و مانند آن؛ اما نسبت به اين گونه از مسايل كه رسيد بسياري از اينها را با تحليل ذكر مي‌كند و مي‌فرمايد:

دليل دشمني يهوديت با اسلام

سرّ اينكه يهوديت دشمن قسم خورده و خون آشام اسلام است همان دنيا طلبي او و حريص بودن اوست. از نظر اعتقاد مسيحيت عقب افتاده تر است؛ ولي از نظر مسايل دنيايي، زراندوزي، مال‌دوستي، نژادپرستي و اين گونه از مسايل يهوديت عنود است. در همان سورهٴ مباركهٴ «بقره» فرمود: اين يك خوي بد مشترك بين يهوديت وشرك است؛ آيهٴ 96 سورهٴ مباركهٴ «بقره»: ﴿و لتجدنّهم احرصَ الناس علي حياة و من الذين اشركوا يود احدهم لو يعمر الف سنة﴾؛ اينها آرزويشان اين بود كه هزار سال عمر بكنند که فرمود: برفرض اين دعاي غيرِ مستجابِ اينها مستجاب بشود و هزار سال زندگي كردند بعد چه؟ اين هزار سال نسبت به ابد كحلقةٍ في فلات است و اصلاً قابل قياس نيست؛ فرمود: ﴿و من الذين اشركوا يودّ احدهم لو يعمر الف سنة و ما هو بمزحزحه مِن العذاب ان يعمر﴾؛ بر فرض هزار سال زندگي كرد بعد چه؟ در مسئلهٴ عداوت با مؤمنين فرمود: يهوديها و مشركين ﴿اشد الناس عداوة﴾ للمؤمنين‌اند، دربارهٴ دنيا طلبي و طماع و آزمند بودن فرمود: يهوديت و مشركين خيلي آزمندند كه زياد بمانند؛ اگر كسي مي‌خواهد زياد بماند مال زياد هم طلب مي‌كند، لذا دربارهٴ يهوديت فرمود که اينها اين‌قدر زردوست‌اند كه اگر يك دينار به عنوان امانت بدهي خيانت مي‌كنند، البته در بين اينها افراد كمي هم هستند كه ﴿و من هم من ان تامنه علي قنطار يوده اليك﴾؛ اما ﴿و منهم من ان تامنه بدينار﴾ كه اين تنوينش هم تنوين تحقير است. يك دينار اگر امانت به يهودي بدهي تا دليل و شاهد و بينه نداشته باشي و قيام و اقدام نكني نمي‌تواني بگيري، چون حرفش اين است كه براي اُمّيين و غير يهوديها براي ما حلال است[22] . اين فكر كه دربارهٴ مسيحيت نبود، آن آزمنديِ عمر طولاني در مسيحيت نبود و اين زمينه‌ها براي مسيحيت آماده بود براي پذيرش سخنان، از آن طرف عالمان و راهبانِ به حق اينها را پروراندند، در نتيجه اين شد كه وقتي آيات الهي بر اينها تلاوت مي‌شد زود قبول مي‌كردند؛ اما وقتي در اثر اينكه آن علما و زهاد رفت و اينها هم مثل يهوديت دنيا طلب شدند و آزمند، خطرِ جنگ صليبيها پيش آمد که كشتار بي رحمانه مسلمين در طي اين قرون به وسيلهٴ مسيحيها خيلي بيشتر از كشتار مسلمانها بود به وسيلهٴ يهوديها. بنابراين محورهاي اصلي اين است؛ اگر قرآن مي‌فرمايد: ﴿بانّهم لا يستكبرون﴾ دليلش را هم ذكر مي‌كند و مي‌فرمايد: ﴿و جعلنا في قلوب الذين اتبعوه رأفة ورحمة﴾[23] ؛ مادامي كه اطاعت است اين‌چنين است و وقتي اطاعت برطرف شد آنها هم مثل يهوديها خواهند بود.

معرفي استکبار به وسيله قرآن کريم

پس اگر يك وقت قرآن فرمود: ﴿ أنّهم لا يستكبرون﴾ منابع رواني و غير رواني‌اش را هم ذكر كرد كه اگر يك وقت يهوديت دنبال اين منابع حركت نكند اينها هم مثل يهوديها خواهند بود، چه اينكه در همان سورهٴ مباركهٴ بقره بعد از جريان تورات و انجيل فرمود: ﴿افكلما جاءكم رسول بما لا تهوي انفسكم استكبرتم﴾[24] که اين استكبار را هم به هر دو اسناد داد. اين‌چنين نيست كه يك عده فقط يهوديها باشند و مستكبر! آنها كه ﴿لعن الذين كفروا من بني اسرائيل علي لسان داوود و عيسي﴾[25] بودند همان بني اسرائيلي بودند كه عيساي پيغمبر براي آنها آمده و حرف عيسي را قبول نكردند و عيسي هم آنها را لعن كرد؛ منتها بعضيها قبول كردند و اينها كه قبول كردند شدند مسيحي و آنها كه قبول نكردند ملعون شدند که هر دو بني اسرائيل بودند. اين قوميت است كه اين خلق و خوي را مي‌آورد و اين نژاد است وگرنه آن يهودي واقعي هم آمده مسلمان شده و خيلي از يهوديها مسلمان شدند و خيلي از مشركين هم مسلمان شدند، مگر اين همه مشركين در صدر اسلام نبود كه مسلمان شدند؟ اما مشرك اگر منصف باشد حق كه بر او عرضه شد مي‌پذيرد، يهودي اگر منصف باشد حق که بر او عرضه شد مي‌پذيرد، مسيحي اگر منصف باشد حق اگر بر او عرضه شد مي‌پذيرد؛ منتها راه انصاف مسيحيت آن است كه قِسّيسين و رهبان در بين اينها زياد بودند و اينها را خوب هدايت كردند، آن وقت نقش كليدي را رهبران فكري در حقيقت به عهده دارند و اگر در موارد ديگر ذات اقدس الهي سخن به ميان آوُرد، دربارهٴ توحيد فرمود که اينها خيلي پايشان لغزيد و يهوديت هرگز پايشان نلغزيد. از آن طرف كه «حبُّ الدنيا رأسُ كلِّ خَطيئةٍ»[26] است که يهوديت گرفتار آن است و مسيحيت به اين شدت نيست. فتحصل كه در مسايل اعتقادي لغزش مسيحيت بيش از يهوديهاست؛ اما در مسايل اجتماعي دنيا طلبي و زراندوزي و تكاثر خواهي يهوديها بيش از مسيحيت است، لذا يا علماي خود را هم متكاثر كردند يا آنها كشتند؛ ولي اين خوي در مسيحيت كم است، براي اينكه تعليم عيساي مسيح(سلام الله عليه) به شدّت آنها را به سَمت زهد ترقيب كرده است، لذا هم مسئلهٴ دنيا ماندن و زراندوزي كل واحد را قرآن دربارهٴ يهوديّت و مشركين يكجا ذكر كرد[27] و دربارهٴ مسيحيت به اين تندوتيزي ذكر نكرده است، آن وقت «حبُّ الدنيا رأسُ كلِّ خطيئةٍ» و تمام خطرات از اينجا پيش آمد. چون آنها چون مستكبر بودند دربارهٴ آنها ‌فرمود كه شما اين پيغمبر اسلام(صلّي الله عليه وآله وسلّم) را مي‌شناسيد مثل اينكه بچّه‌هايتان را مي‌شناسيد؛ ‌فرمود که اينها ﴿يعرفونه كما يعرفون ابنائهم﴾[28] اين قدر خصوصيّات پيغمبر در تورات و انجيل مشخص شد و تطبيق كردند که پيغمبر را مي‌شناسند مثل اينكه فرزند خودشان را مي‌شناسند، برادر خود را مي‌شناسند؛ امّا مع ذلك كافر شدند. اينكه فرمود: ﴿واذا سمعوا ما انزل الي الرسول تري اعينهم تفيض من الدمع ممّا عرفوا من الحق يقولون ربّنا امنّا فاكتبنا مع الشاهدين﴾ که اينها اشك شوق مي‌ريزند، ظاهراً در قرآن كريم اين تعبير دو جا آمده: يك عده براي علاقمندان به جهاد است كه وقتي خواستند به جبهه اعزام بشوند و راه حضور در جبهه براي آنها بسته بود و موفّق نمي‌شدند: ﴿تولّوا واعينهم تفيض من الدمع﴾؛ اشك مي‌ريختند كه چرا توفيق جبهه رفتن ندارند؟ يك عدّه هم همينها هستند كه وقتي موفّق شدند به درك حقيقت اشك مي‌ريزند. آنجا فرمود: ﴿ولا علي الّذين اذا ما أتوك لتحملهم قلت لا اجد ما احملكم عليه وتولّوا وَ أعينهم تفيض عن الدّمع﴾[29] ؛ فرمود: همه بايد جهاد كنند مگر آنهايي كه وقتي آمدند به حضور تو و گفتند ما را به جبهه اعزام بكنيد و شما وسيله اعزام نداشتيد، اينها اشك‌ريزان رفتند که آنجا هم فرمود: ﴿اعينهم تفيض من الدمع﴾

مراد از شاهدين در آيه

مطلب مهم اين است كه اينها گفتند: ﴿فاكتبنا مع الشاهدين﴾ نه من الشاهدين؛ ظاهراً منظورشان از اين شاهدين انبيا و اوليا عظام است که اينها مي‌خواهند با آنها باشند نه از آنها؛ مثل اينكه اگر كسي مطيع خدا و پيامبر بود ﴿مع الذين انعم الله عليهم من النبيّين والصديقين والشهداء والصالحين﴾[30] است که اينها مي‌خواهند ﴿مع الشاهدين﴾ باشند و در آن حد نيستند كه من الشاهدين باشند، لذا پاداش آنها هم مع الصّالحين است نه من الصّالحين و حرفشان اين است كه ﴿وما لنا لانومن بالله و ما جاءنا من الحق و نطمع ان يدخلنا ربنا مع القوم الصالحين﴾ که به اصول سه‌گانه اشاره كردند و گفتند که ما اصلاً چه حق داريم که به خدا ايمان نياوريم؟! ﴿و ما لنا لا نومن بالله﴾ (اين براي توحيد)، ﴿و ما جاءنا من الحق﴾ (اين راجع به نبوّت) و ﴿نطمع ان يدخلنا ربنا مع القوم الصالحين﴾ (اين هم ناظر به معاد)، پس به اصول سه‌گانه اشاره كردند ضمن اينكه ايمان به خدا و وحي و نبوّت را هم ذكر كردند و طمع و اميد به بهشت را هم ذكر كردند. اين ﴿و نطمعُ ان يدخلنا﴾ يعني يجعلنا نه اينكه ﴿يدخلنا﴾ به معناي يجعلنا باشد نه، [بلکه] <يدخلنا ربنا في الجنة مع القوم الصالحين> اين است، نه اينكه ﴿يدخلنا﴾ به معني يجعلنا باشد، ظاهراً در الميزان اين‌چنين آمده است[31] . آن‌گاه خواسته‌هاي اينها اين بود كه به اصول سه‌گانه اشاره شد، ايمان هم كه آوردند. ﴿فاثابهم الله بما قالوا﴾؛ ثوابي كه خدا به اينها داد و مثوبتي كه به اينها مرحمت كرد ﴿بما قالوا﴾: ﴿جناتٍ تجري من تحتها الانهار خالدين فيها و ذلك جزاء المحسنين﴾. فخر رازي به زحمت افتاده كه چطور به صِرف قول، خدا ثواب مي‌دهد[32] ؟ در حالي كه اين صرف قول نيست كه حرفي زده باشند؛ اوّلاً حق را شناختند كه ايشان هم اشاره كردند، ثانياً اقرار پيدا كردند كه اين حق است و ثالثاً <قالوا آمنّا> نه قالوا كه اين حق است: ﴿يقولون ربّنا آمنّا﴾ نه اينكه قالوا اين حق است و نه قالوا ان الاسلام حق، بلکه ﴿يقولون ربّنا آمنّا﴾. آن وقت اينكه خدا فرمود: ﴿فاثابهم الله بما قالوا﴾ يعني به اين منطقِ اينها، اينها كه <قالوا آمنّا> گفتند نه <قالوا انّ الله هو الحق يا ان القرآن حق> تا كسي بگويد که چطور به مجرد قول ثواب داده مي‌شود؟ اين به ايمان ثواب داده شد که ﴿جناتٍ تجري من تحتها الانهار﴾؛ امّا ﴿و الذين كفروا و كذبوا بآياتنا اولئك اصحاب الجحيم﴾ كه اينها مخلّدند.

«و الحمد لله رب العالمين»


[21] . بحارالانوار، ج45، ص51.
[26] . الکافي، ج2، ص131.
[31] . ر.ک: الميزان، ج6، ص82.
[32] . ر.ک: التفسيرالکبير، ج12، ص415.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo