< فهرست دروس

درس تفسیر آیت‌الله عبدالله جوادی‌آملی

74/02/13

بسم الله الرحمن الرحیم


موضوع: تفسیر/سوره مائده/آیه 67و68

 

﴿يَا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَا أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِن رَبِّكَ وَإِن لَمْ تَفْعَلْ فَمَا بَلَّغْتَ رِسَالَتَهُ وَاللّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ إِنَّ اللّهَ لاَ يَهْدِي القَوْمَ الكَافِرِينَ﴾ (۶۷) ﴿قُلْ يَا أَهْلَ الكِتَابِ لَسْتُمْ عَلَي شَيْ‌ءٍ حَتَّي تُقِيمُوا التَّوْرَاةَ وَالإِنْجِيلَ وَمَا أُنْزِلَ إِلَيْكُمْ مِن رَبِّكُمْ وَلَيَزِيدَنَّ كَثِيراً مِنْهُم مَا أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِن رَبِّكَ طُغْيَاناً وَكُفْراً فَلاَ تَأْسَ عَلَي القَوْمِ الكَافِرِينَ﴾ (۶۸)

خلاصه مباحث گذشته

بحث مربوط به آيهٴ ﴿يا أَيُّهَا الرَّسُولُ﴾ مقداري مبسوط شد، مناسب بود روايات شريفي كه در ذيل اين آيه و مربوط به اين آيه است مطرح بشود و حتماً رواياتي كه مربوط به اين آيه است ملاحظه فرموديد يا ملاحظه مي‌فرماييد; گذشته از تفسيرات روايي، تفسير مرحوم فيض(رضوان الله عليه) در صافي نوع روايات را جمع كردند و نقل كردند،[1] آن را هم ملاحظه بفرماييد كافي است.

تبيين معناي ‌«‌في علي»

نكتهٴ ديگر آن است كه برخيها فكر مي‌كردند كه كلمهٴ «في عليٍ» بعد از ﴿يا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ﴾ آمده بود و ـ معاذالله ـ تحريف شد و اين را برداشتند. اين سخن يقيناً ناصواب است، براي اينكه اگر كلمهٴ «في عليٍ» بود اولاً كسي قدرت نداشت در حضور همه مسلمين اين كلمه را بردارد و ثانياً اگر اين كلمه «في عليٍ» بود خود اميرالمؤمنين(سلام الله عليه) در جريان سقيفه و شورا به اين آيه استدلال مي‌كرد و ائمه به اين آيه استدلال مي‌كردند و اصحاب ائمه(عليهم السلام) به اين آيه استدلال مي‌كردند، در حالي كه هرگز چنين استدلالي در احتجاجات ائمه(عليهم السلام) نيست. معلوم مي‌شود كه اين كلمهٴ «في عليٍ» يقيناً جزء قرآن نبود و اگر در بعضي از روايات آمده است[2] تفسير است در حقيقت; يعني اين آيه مربوط به ولايت علي ابن ابيطالب است.

حفاظت پيامبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) از طرف خدا

مطلب سوم آن است بعضيها نقل كرده‌اند، مرحوم شيخ طوسي دارد، مرحوم طبرسي دارد و ديگران هم دارند[3] كه وقتي ﴿وَاللّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النّاسِ﴾ نازل شد وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) به بعضي از محافظينشان فرمودند كه ديگر حالا من در امانم آسيبي به من نمي‌رسد شما هر جا كه خواستيد برويد برويد.

بيان هدايت تشريعي در آيهٴ شريفه

نكته چهارم اين بود كه ﴿إِنَّ اللّهَ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الْكافِرينَ﴾ اين هدايت هدايت تشريعي و مانند آن نيست بلكه همان هدايت توفيقي است يعني خداوند نمي‌گذارد كافران به مقصد برسند و مكرشان به هدف برسد و ﴿وَإِنْ كانَ مَكْرُهُمْ لِتَزُولَ مِنْهُ الْجِبالُ﴾،[4] اين بحث تمام شد

اهميت دين اسلام نسبت به اديان ديگر

بنابراين اينكه فرمود: ﴿وَاللّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النّاسِ﴾ يعني اگر شما اين ولايت را ابلاغ بكنيد از گزند هر بدانديشي محفوظ مي‌مانيد و آنچه را كه مي‌ترسيد خداوند نمي‌گذارد آن واقع بشود. حفظ شخص نيست، براي اينكه حفظ شخص را خدا وعده نداد، بلكه حفظ دين معيار است كه خدا آن را وعده داد و اين اصل كه ﴿يُريدُونَ لِيُطْفِؤُا نُورَ اللّهِ﴾[5] دربارهٴ همهٴ اديان است; منتها دين خاتم چون دين جهاني است اين بايد ﴿لِيُظْهِرَهُ عَلَي الدِّينِ كُلِّهِ﴾[6] باشد. در اين صحنه اگر از عجز مردم و ضعف مردم ترسيد كه اگر مردم فريب خوردند ما چه كنيم؟ آن وقت خدا مي‌فرمايد كه ما در اينجا راهي ارائه مي‌كنيم كه حتي افراد ساده هم بفهمند.

تبيين ‌«‌ولايت» از معارف قرآن كريم

﴿وَما أُنْزِلَ إِلَيْهِمْ مِنْ رَبِّهِمْ﴾[7] حقيقت قرآن است كه قرآن بسياري از معارف را دارد كه يكي از برجسته‌ترين معارف قرآني همان ولايت است وگرنه ﴿وَما أُنْزِلَ إِلَيْهِمْ مِنْ رَبِّهِمْ ﴾ خصوص ولايت كه نيست.

در جريان ﴿يا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ﴾ مرحوم اميني(رضوان الله تعالي عليه) بسياري از روايات اهل سنت را هم نقل كردند كه آنها هم بر اين باورند كه متواتر معنوي است طبق جريان روايي خودشان; منتها فخر رازي در تفسير براي اينكه آن راه اساسي را تيره كند ده وجه ذكر كرده است كه آن آخرين وجه جريان ولايت است[8] و هيچ‌كدام از آنها با خود آيه هماهنگ نيست. اگر اين عنايت الهي و وعده الهي نبود همان جريان يهوديت پيش مي‌آمد كه اگر كسي گوساله‌اي را هم مي‌آورد اينها مي‌پرستيدند كه وجود مبارك موساي كليم با آن وضع با سامري برخورد كرد كه ﴿لِنُحَرِّقنَّهُ﴾[9] تهديدش كرده است و الآن دين مانده است ولو اختلاف در بعضي از مسائل دارد به بركت همان حكمت انديشي پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) بود وگرنه اصل دين را آنها از بين مي‌بردند.

بيان دليل عدم ذكر نام مبارك علي(عليه السلام) در قرآن كريم

چرا اسم مبارك علي(سلام الله عليه) صريحاً در قرآن نيامده، زيرا اگر مي‌آمد برمي‌داشتند يعني با اصل دين مبارزه مي‌كردند; اين هم نشان مي‌دهد كه آنچه كه به نام مبارك حضرت مربوط است و تطبيق است در روايت هست و خشونت آنها را هم نشان مي‌دهد كه اگر مثلاً بيش از اين تصريح مي‌شد با اصل دين اينها مبارزه مي‌كردند و مردم كه حديث العهد بالاسلام بودند، يك وقتي هم ﴿يَدْخُلُونَ في دينِ اللّهِ أَفْواجًا﴾[10] است و يك وقتي هم «يخرجون من دين الله افواجا» است. اگر حكمت انديشي پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) نبود و صبر علي ابن ابيطالب(سلام الله عليه) نبود اصل دين از بين مي‌رفت.

حضرت امير(سلام الله عليه) در نهج‌البلاغه دارد كه ما خيلي احتجاج كرديم، خيلي مقاومت كرديم و ديديم كه هيچ كس به ياري ما برنمي‌خيزد، من ماندم و اهل بيتم «فضننت بهم»[11] من ضِنّت ورزيدم و حاضر نشدم كه اينها كشته بشوند. اين نه براي آن است كه مثلاً حضرت سيدالشهداء(سلام الله عليه) بالاتر از حضرت امير است و همه را قرباني مي‌كند بلكه براي آن است كه اگر آن روز حضرت امير قيام مي‌كرد همين چند نفر از اهل بيت هم شهيد مي‌شدند اثري از دين نبود. قيام هم يك وقتي دارد; سال پنجاه و پنج در طي اينها قيام هيچ اثر نداشت، براي اينكه آن معاويهٴ داهيه سيدالشهداء را مسموم مي‌كرد مثل امام حسن و بعد جامهٴ مشكي در بر مي‌كرد و مجلس ختم مي‌گرفت و مي‌آمد عزا مي‌گرفت و قضيه لوث مي‌شد. سيدالشهداء(سلام الله عليه) ديد كه الآن وقت قيام نيست; با اين وضعي كه امويها دارند و آن دستگاه جاسوسي معاويه و آن داهيه بودن معاويه الآن جاي سكوت است، وقتي معاويه به هلاكت رسيد و آن داهيه بودن رخت بربست و نوبت به پسرش رسيد، حالا حضرت فرمود الآن وقت قيام است چون او يك زمامدار خامي است و مي‌شود با خون بساط او را جمع كرد و كرد اين است كه خود اميرالمومنين(سلام الله عليه) آن طوري كه در نهج‌البلاغه است فرمود من هر چه فكر كردم ديدم كه همين چند نفريم «فضننت بهم»;[12] من ضِنّت ورزيدم حاضر نشدم كه اينها كشته بشوند نه براي آن است كه اينها را مقدم بر دين داشتم بلكه براي آن است كه اينها را ذخيره كردم تا يك وقتي كه شهادتشان اثر كند وگرنه كه صِرف خون دادن كه مهم نيست، خوني آدم بدهد كه يك وقتي اثر كند.

بيان مرحوم شيخ طوسي در تبيان

به هر تقدير فرمود: ﴿قُلْ يا أَهْلَ الْكِتابِ لَسْتُمْ عَلي شَيْ‌ءٍ حَتّي تُقيمُوا التَّوْراةَ وَاْلإِنْجيلَ وَما أُنْزِلَ إِلَيْكُمْ مِنْ رَبِّكُمْ﴾; مرحوم شيخ طوسي در تبيان يك بياني دارد كه آن را مرحوم طبرسي در مجمع‌البيان دارد و از اهل سنت جناب فخر رازي هم دارد و آن اين است كه گروهي از يهوديها آمدند حضور پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) و گفتند كه مگر نه آن است كه موساي كليم پيغمبر بود؟ مگر نه آن است كه تورات كتاب آسماني است؟ ما تورات را اقامه مي‌كنيم و به شما و به قرآنتان ايمان نمي‌آوريم. آن وقت اين آيه نازل شد كه شما هيچ ارزشي نداريد مگر اينكه تورات و انجيل و آنچه كه به طرف شما نازل شده است يعني قرآن و معارف قرآني آن را اقامه كنيد. اين را آنها معنا كردند كه ﴿قُلْ يا أَهْلَ الْكِتابِ لَسْتُمْ عَلي شَيْ‌ءٍ﴾ كه اين تنوين ﴿شَيْءٍ﴾ هم تنوين تحقير است; يعني شما به هيچ چيز نمي‌ارزيد مگر اينكه تورات را و انجيل را و آنچه را كه از طرف خداوند به سوي شما نازل شده است اقامه كنيد.

مراد از ‌«‌علي حكيم»

اينها تطبيق است، براي اينكه روايات مخالفي هم در همين زمينه است; مثلاً در ذيل آيه ﴿وَإِنَّهُ في أُمِّ الْكِتابِ لَدَيْنا لَعَلِيٌّ حَكيمٌ﴾[13] آنجا گفتند كه «عليٍ حكيم» منظور حضرت علي نيست بلكه يعني خود قرآن به مقام عُلُوّ رسيده است،[14] پس اگر يك وقت روايت ديگر آمدهؤ آن را دارد تطبيق مي‌كند نه اينكه نام مبارك علي(سلام الله عليه) در قرآن آمده باشد، علي يعني داراي عُلوّ و مقام; هم اسمي از اسماي حسناي ذات اقدس الهي است و هم وصف قرآن كريم است.

ولايت از مصاديق كامل صراط مستقيم

در هر حال يكي از مصاديق كامل صراط مستقيم البته ولايت اهل بيت(عليهم الصلاة و عليهم السلام) است; اما اين‌چنين نيست كه اگر در قرآن كلمهٴ ﴿عَلياً﴾[15] آمده يا ﴿عَليٌّ﴾[16] آمده منظور حضرت امير(سلام الله عليه) باشد! بر حضرت تطبيق مي‌شود چه اينكه بر پيغمبر هم تطبيق مي‌شود و يقيناً در قرآن نيست و اگر بود خود حضرت امير به آن احتجاج مي‌كرد. اگر لفظ علي در قرآن كريم بود خود حضرت امير به اين آيه استدلال مي‌كرد، چرا به حديث غدير تمسك مي‌كرد يا به حديث منزله تمسك مي‌كرد؟ احدي از ائمه(عليهم السلام) به قرآن استدلال نكردند و به اين آيات كه مثلاً اينجا علي بود و منظور از علي، علي‌بن ابيطالب است و مانند آن، آنها كه اعرف به قرآن‌اند از ما كه اگر چنانچه كلمه علي در قرآن بود يا ﴿عَلياً﴾[17] در قرآن بود منظور حضرت امير(سلام الله عليه) باشد خود حضرت امير به آن استدلال مي‌كرد و در جريان شورا و در مسئلهٴ خلافت به اين آيه استدلال مي‌كرد در حالي كه احدي از ائمه و خود حضرت امير در اوايل ارتحال پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) هيچ كدام به اين آيه استدلال نكردند. معلوم مي‌شود كه اين كلمه «﴿بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ﴾ في عليٍ»[18] در تطبيق است و در روايت است نه در آيه (اين يك )آنجا كه ﴿عليّاً﴾ دارد آن وصف است نه نام مبارك حضرت امير (دو)، شاهدش هم اين است كه ﴿وَإِنَّهُ في أُمِّ الْكِتابِ لَدَيْنا لَعَلِيُّ حَكيمٌ﴾[19] اين علي وصف قرآن است (اين سه)، قرآن عليّ حكيم است.

اينكه فرمود: ﴿قُلْ يا أَهْلَ الْكِتابِ لَسْتُمْ عَلي شَيْ‌ءٍ﴾ طبق شأن نزولي كه در تفسير شيعه و در تفسير اهل سنت است[20] معنايش اين است كه خداوند به پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود كه به اينها بگو شما به هيچ نمي‌ارزيد مگر اينكه تورات و انجيل و آنچه به طرف شما از خدا نازل شده است آن را اقامه كنيد. مستحضريد كه اين‌گونه از شأن نزولها نه تنها تاريخ قطعي نيست به صورت يك روايت معتبر هم نيست، يك مرسله‌اي است كه آن هم به ابن‌عباس مي‌رسد و حرف ابن‌عباس هم كه حجت نيست، چون معصوم نيست و فقط كمكي مي‌كند در فهم آيه. بنابراين نمي‌شود به اين‌گونه از شأن نزولها اكتفا كرد، البته شأن نزولي كه نظير بحث قبلي كه مربوط به ﴿يا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ﴾ است روايات معتبري است كه كاملاً قابل اعتماد است يا دربارهٴ ﴿الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دينَكُمْ﴾[21] شأن نزولش قابل اعتماد است يا ﴿انما وليكم الله﴾[22] شأن نزولش قابل اعتماد است; اما در اين‌گونه از موارد كه به صورت مرسل مي‌گويند رُوِيَ عن ابن عباس; اولاً روايت مرسل است و ثانياً حرف ابن عباس دليل نيست.

سيدنا الاستاد(رضوان الله عليه) تعبير و تفسير لطيفي از اين آيه دارد و شما اين كتابهاي تفسيري معروف را كه مي‌بينيد، مي‌بينيد كه آنها به همين سبكي كه مرحوم شيخ طوسي و امين الاسلام از ما فخر رازي از آنها نقل كردند به همان معنا تفسير كردند كه ﴿لَسْتُمْ عَلي شَيْ‌ءٍ حَتّي تُقيمُوا التَّوْراةَ وَاْلإِنْجيلَ﴾; يعني به هيچ چيز نمي‌ارزيد مگر اينكه تورات و انجيل را اقامه كنيد.

تبيين توضيحات علامه طباطبائي(ره) دربارهٴ آيهٴ شريفه

اما بياني كه سيدنا الاستاد(رضوان الله عليه) دارند اين است كه مي‌فرمايد: ﴿لَسْتُمْ عَلي شَيْ‌ءٍ حَتّي تُقيمُوا التَّوْراةَ وَاْلإِنْجيلَ﴾; شما مي‌گوييد كه ما مي‌خواهيم تورات را اقامه كنيم; اولاً اقامه تورات به تنهايي كافي نيست، براي اينكه خود تورات وعده داده است راجع به انجيل و راجع به قرآن كريم (اين يك)، و ثانياً حالا شما مي‌خواهيد اقامه كنيد دين خدا را، چه كسي مي‌تواند دين خدا را اقامه كند؟ آن كسي كه قائم است و قيّوم است توان اقامه دارد و يك آدم افتاده قدرت اقامه ندارد، بلكه آن قائم است و آن قيّوم است كه مي‌تواند مقيم باشد. كسي كه افتاده است و مضطجع و است مستلقي است او كه قدرت ندارد چيزي را اقامه كند: ﴿لَسْتُمْ عَلي شَيْ‌ءٍ﴾; يعني «لستم مستقرين علي شيءٍ حتي تقيموا التوراة»; شما پايگاهي نداريد كه بخواهيد تورات را اقامه بكنيد.

اصل مطلب را ايشان از ريشه‌هاي قرآني گرفتند و گفتند كه ذات اقدس الهي دين خود را به عنوان قول ثقيل معرفي مي‌كند: ﴿إِنّا سَنُلْقي عَلَيْكَ قَوْلاً ثَقيلاً﴾;[23] ثقيل است و عسير نيست، وزين است و سنگين نيست و دشوار نيست، در عين حال كه وزين است آسان است: ﴿وَلَقَدْ يَسَّرْنَا الْقُرْآنَ لِلذِّكْرِ فَهَلْ مِنْ مُدَّكِرٍ﴾.[24]

بيان برخي از اوصاف برجسته قرآن كريم

اين دو صفت از اوصاف برجسته قرآن كريم است: يكي اينكه ثقيل است، وزين است دوم اينكه آسان است دلپذير است فطرت پذير است حرفهايش آشناست و تحميل بر انسان نيست. فرمود: ﴿وَلَقَدْ يَسَّرْنَا الْقُرْآنَ لِلذِّكْرِ فَهَلْ مِنْ مُدَّكِرٍ﴾. بنابراين يسير است و عسير نيست، عسرت و دشواري ندارد (اين يك)، ثقيل است و خفيف و تهي مغز نيست (اين دو). اگر كتابي وزين بود در اثر اينكه مبرهن بود، قطعي بود و حرف سُست در آن نبود كسي آن را مي‌فهمد و آن را اجرا مي‌كند كه يك پايگاه فكري داشته باشد. اگر اين قول ثقيل است و اين قول اختصاصي هم به قرآن ندارد براي اينكه همين سخن خداست كه در تورات آمده و همين سخن خداست كه در انجيل آمده، لذا ذات اقدس الهي به همه پيروان دين حقيقي دستور مي‌دهند كه اين را با قدرت بگيريد; اگر به يحيي پيغمبر است مي‌فرمايد: ﴿يا يَحْيى خُذِ الْكِتابَ بِقُوَّةٍ﴾;[25] تا يك انسان قدرت عقلي و قلبي و ايماني نداشته باشد كه نمي‌تواند كتاب قيّم و ثقيل را بفهمد و بپذيرد و به بني‌اسرائيل هم فرمود كه ﴿خُذُوا ما آتَيْناكُمْ بِقُوَّةٍ﴾;[26] شما اگر خواستيد يك درس دشواري را يا درس وزيني را براي چهار طلبه بگوييد آمادگي طلب مي‌كند، براي هر كسي كه هر درسي را نمي‌گوييد; هم آمادگي علمي طلب مي‌كند و هم آمادگي ديني.

اگر ﴿إِنّا سَنُلْقي عَلَيْكَ قَوْلاً ثَقيلاً﴾[27] دلالت دارد كه اين كتاب وزين است و اگر اين قول ثقيل در تورات و انجيل هم بود لذا به يحيي و بني‌اسرائيل مي‌فرمايد: ﴿يا يَحْيى خُذِ الْكِتابَ بِقُوَّةٍ﴾،[28] ﴿خُذُوا ما آتَيْناكُمْ بِقُوَّةٍ﴾ معلوم مي‌شود كسي مي‌تواند دين الهي را و كتاب غير محرف الهي را اقامه كند كه يك پايگاه اعتقادي و ديني داشته باشد درباره عظمت خصوص قرآن هم فرمود: ﴿لَوْ أَنْزَلْنا هذَا الْقُرْآنَ عَلي جَبَلٍ لَرَأَيْتَهُ خاشِعًا مُتَصَدِّعًا مِنْ خَشْيَةِ اللّهِ وَتِلْكَ اْلأَمْثالُ نَضْرِبُها لِلنّاسِ لَعَلَّهُمْ يَتَفَكَّرُونَ﴾;[29] قرآن حقيقتي كوه‌فرسا و كوه‌كَن است، آن وقت آيا هر كسي مي‌تواند حقيقت قرآن را تحمل كند؟ يا ﴿إِنّا عَرَضْنَا اْلأَمانَةَ عَلَي السَّماواتِ وَاْلأَرْضِ وَالْجِبالِ فَأَبَيْنَ أَنْ يَحْمِلْنَها وَأَشْفَقْنَ مِنْها وَحَمَلَهَا اْلإِنْسانُ إِنَّهُ كانَ ظَلُومًا جَهُولاً﴾[30] است كه بارزترين مصداق امانت همين حقيقت قرآن كريم است.

كتابي كه كوه نمي‌تواند تحمل كند، كتابي كه امانت الهي است و آسمان و زمين توان تحمل آن را ندارند، انسان اگر با بدن بخواهد تحمل كند كه خب سنگين‌تر از او كوه است نمي‌تواند با لفظ و گفتار و ظاهر طبيعي بخواهد عمل بكند كه موجودات ديگر قوي‌ترند كه تحمل ندارند، پس با جان بايد تحمل كند. اين جان انساني البته از آسمانها بالاتر است از زمين بالاتر است از كوهها محكم‌تر است چون همهٴ اينها فرسوده خواهند شد و جان انساني يك موجود مجرد ابدي است كاري كه از جان انساني ساخته است از آسمان و زمين ساخته نيست كه بنابراين اگر انسان بخواهد دين الهي را تحمل كند بر اساس جنبه بدني او نيست بر اساس جنبهٴ مادي او نيست، بر اساس جنبهٴ ظاهري او نيست، بلكه يك ايمان مستحكم و عقل رَزين و رَمين طلب مي‌كند.

حالا اگر امتي ﴿لُعِنُوا بِما قالُوا﴾[31] شد و گرفتار ﴿كُونُوا قِرَدَةً خاسِئينَ﴾[32] شد يا ﴿لَعَنّا أَصْحابَ السَّبْتِ﴾[33] شد يا ﴿ضُرِبَتْ عَلَيْهِمُ الذِّلَّةُ وَالْمَسْكَنَةُ وَباءُو بِغَضَبٍ مِنَ اللّهِ﴾[34] شد، آيا چنين امتي پايگاه فكري دارد كه بتواند كتاب الهي را اقامه كند يا نه؟ فرمود: ﴿يا أَهْلَ الْكِتابِ لَسْتُمْ عَلي شَيْ‌ءٍ﴾; شما پايگاهي نداريد تا تورات و انجيل را اقامه كنيد و ببينيد كه معنا چقدر فرق مي‌كند! گفتند كه شما هيچ نمي‌ارزيد مگر اينكه تورات را اقامه كنيد و آنها هم گفتند كه ما آمديم تورات را اقامه كنيم، حالا قرآن بايد بفرمايد نه، تورات تنها كافي نيست و بايد انجيل را هم اقامه كنيد و قرآن را هم اقامه كنيد؟! در حاليكه دربارهٴ خصوص تورات هم مي‌فرمايد شما نمي‌توانيد تورات را اقامه كنيد: ﴿لَسْتُمْ عَلي شَيْ‌ءٍ حَتّى تُقيمُوا التَّوْراةَ وَاْلإِنْجيلَ﴾ والقرآن. اگر معنا آن بود كه آقايان كردند، آنها هم مي‌گويند كه ما تورات را اقامه مي‌كنيم انجيل و قرآن را اقامه نمي‌كنيم; ولي خدا مي‌فرمايد شما اصلاً پايگاه نداريد و هيچ چيز را نمي‌توانيد اقامه بكنيد; نه قرآن را، نه انجيل را، نه تورات را.

دربارهٴ آنها آن چون «فَمُسِخُوا»[35] هم است ﴿كُونُوا قِرَدَةً خاسِئينَ﴾[36] هم است و چون آيات الهي و نعمتهاي الهي را كفران كردند به آن روز سياه نشستند، اين همه نعمت را خدا به اينها داد و خدا هيچ امتي را به اندازهٴ بني‌اسرائيل پيغمبر نداد و چون اين‌چنين شد ﴿كُونُوا قِرَدَةً خاسِئينَ﴾ هم ننگي است براي آنها و چون خداوند فرمود: ﴿فَضَّلْناهُمْ عَلَي الْعالَمينَ﴾[37] و انبيايي كه براي بني‌اسرائيل فرستاد براي هيچ امتي نفرستاد، بد رفتاري كه اينها با انبيا كردند هيچ گروهي با پيامبر خود نكرد، لذا خدا مي‌فرمايد شما اگر بخواهيد تورات را به تنهايي اقامه بكنيد پايگاهي طلب مي‌كند. آن روزي كه ذات اقدس الهي به يحيي پيغمبر(علي نبينا و آله و عليه السلام) فرمود: ﴿يا يَحْيى خُذِ الْكِتابَ بِقُوَّةٍ﴾;[38] يعني انجيل را; اگر كسي بخواهد انجيل را بگيرد بايد به قوّه بگيرد. دربارهٴ بني‌اسرائيل هم فرمود: ﴿خُذُوا ما آتَيْناكُمْ بِقُوَّةٍ﴾;[39] بخواهد تورات را بگيرد هم با قوّه بايد بگيرد.

ممحدود بودن تحمل انسانها نسبت به ظرفيت خود

اصولاً هيچ كسي بيش از ظرفيت خود تحمل باربري ندارد. شما در جريان موسي و خضر(عليهم السلام) ملاحظه فرموديد موسي از انبياي اولوالعزم است و علم شريعت و ظاهرش براي همگان حجت است; اما علم باطن و ولايتي كه خضر(سلام الله عليه) آورد و موساي كليم به آن مقام راه نيافت، خضر(سلام الله عليه) به موسي(عليه السلام) مي‌فرمايد: ﴿وَكَيْفَ تَصْبِرُ عَلي ما لَمْ تُحِطْ بِهِ خُبْرًا﴾;[40] تو چيزي را كه نمي‌داني نمي‌تواني تحمل كني! تو ظواهر امر و احكام ظاهري شريعت را مي‌داني كه درست است; اما باطن امر چيست؟ سرنوشت چيست؟ و من مأمورم با سرنوشت رفتار كنم و با باطن عمل كنم را كه نمي‌داني و چون نمي‌داني اعتراض مي‌كني; اگر من كسي را كشتم مي‌گويي چرا كشتي؟ اگر كشتي را سوراخ كردم مي‌گويي چرا سوراخ كردي؟ ظاهرش كه روشن نيست.

نيازمند بودن انسانها به بايگاه اعتقادي و دين

شما هيچ نمي‌ارزيد مگر اينكه اول تورات را اقامه كني و بعد انجيل را اقامه كني و بعد ﴿ما أُنْزِلَ إِلَيْكُمْ مِنْ رَبِّكُمْ﴾ يعني قرآن را اقامه كني، آن وقت اگر پايگاه داشته باشيد مي‌توانيد اينها را اقامه كنيد چه اينكه مسلمين اين كار را كردند و الآن ما هم تورات را اقامه مي‌كنيم هم انجيل را هم قرآن را باذن الله اين‌چنين نيست كه ما فقط قرآن را معتقد باشيم، ما به تورات غيرمحرف، به انجيل غيرمحرف از ساده‌ترين كار ما تا عميق‌ترين كار ما اين‌چنين است شما وقتي كه حرم مشرف مي‌شويد مي‌بينيد كه اين زيارتي كه مي‌كنيد از آدم تا خاتم همه را تكريم مي‌كنيد نه اينكه ما فقط بگوييم السلام علي موسي كليم الله، تنها اينكه نيست، بلكه به جميع آنچه را كه موساي كليم آورد و نسخ نشد اقرار داريم، اعتقاد داريم، فداكاري مي‌كنيم و تورات براي ما مثل قرآن محترم است انجيل براي ما مثل قرآن محترم است و با اين تفاوت كه تورات اصيل و غيرمحرف، انجيل اصيل و غير محرف و با مُهَيمن بودن قرآن چون خود قرآن فرمود: ﴿مُصَدِّقًا لِما بَيْنَ يَدَيْهِ مِنَ التَّوْراةِ﴾.[41]

اگر اين‌چنين است انسان تا يك پايگاه اعتقادي و ديني نداشته باشد كه نمي‌تواند كتاب آسماني را اقامه كند. فرمود: ﴿أَهْلَ الْكِتابِ لَسْتُمْ عَلي شَيْ‌ءٍ﴾ پس اول برويد يك پايگاه فكري پيدا كنيد يك پايگاه اعتقادي پيدا كنيد بعد بگوييد ما مي‌خواهيم قرآن را اقامه كنيم يا تورات را اقامه كنيم اگر آن پايگاه را داشتيد خواستيد تورات را اقامه كنيد خود آن تورات شما را هدايت مي‌كند به انجيل، انجيل هم شما را هدايت مي‌كند به قرآن. آنها گفتند كه ما مي‌خواهيم تورات را اقامه كنيم، آيه نازل شد كه چگونه تورات را اقامه مي‌كنيد شما كه هر روز داريد يا پيغمبر مي‌كُشيد يا دين عوض مي‌كنيد! شما يك پايگاه اعتقادي نداريد! خود قرآن در عين حالي كه ﴿هُديً لِلنَّاسِ﴾[42] است متقين بهره مي‌برند و در عين حال كه فرمود: ﴿جاءَتْكُمْ مَوْعِظَةٌ مِنْ رَبِّكُمْ﴾[43] فرمود: ﴿وَ مَوْعِظَةً لِلْمُتَّقينَ﴾.[44] شما همهٴ اين اوصافها را كه رَقَم بزنيد و آمارگيري كنيد مي‌بيند كه يك عام است يك خاص، يك عام است يك خاص و هر وصفي كه غالباً براي قرآن كريم آمده با دو زبان آمده: عام و خاص; قرآن هدايت است، ﴿هُديً لِلنَّاسِ﴾ است اما ﴿هُدًي لِلْمُتَّقينَ﴾; موعظه است.

بيان دو طائفه از آيات

﴿مَوْعِظَةٌ مِنْ رَبِّكُمْ﴾ اما ﴿مَوْعِظَةٌ لِلْمُتَّقينَ﴾.[45] دو طائفه از آيات است يكي اينكه قرآن هدايت است براي همه مردم يكي اينكه ﴿هُدًي لِلْمُتَّقينَ﴾ است كه هر دو حق است; يعني قرآن براي هدايت همهٴ مردم آمده; اما پرهيزكاران بهره مي‌برند يا قرآن موعظه است براي همهٴ مردم; اما متقيان بهره مي‌برند و قرآن حكمت است براي همهٴ مردم; اما متقيان بهره مي‌برند و شفاست; اما پرهيزكاران بهره مي‌برند و هر فضيلتي را كه غالباً ذات اقدس الهي براي قرآن كريم ذكر كرد، اگر فرمود اين نور است، اگر فرمود اين شفاست، اگر فرمود اين هدايت است، اگر فرمود حكمت است و موعظه است شما وقتي آمارگيري مي‌كنيد مي‌بينيد كه دو طائفه از آيات را قرآن ليست مي‌دهد: يكي هدف اوّلي و يكي بهره‌هاي فعلي.

اگر ﴿وَنُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ ما هُوَ شِفاءٌ وَرَحْمَةٌ﴾ است چرا در كنارش فرمود: ﴿وَلا يَزيدُ الظّالِمينَ إِلاّ خَسارًا﴾[46] معلوم مي‌شود اين ذاتاً صلاحيت درماني دارد كه شفابخش است و اگر كسي ناپرهيز بود و از اين دارو استفاده نكرد بهره‌اي نمي‌برد. در جريان آيات قرآني هم همين است كه قرآن براي همه نازل شده; اما عده خاصي تحمل مي‌كنند و يك عده نه. دربارهٴ يهوديها مگر نفرمود كه اين براي همهٴ بني‌اسرائيليها آمده; اما فرمود: ﴿مَثَلُ الَّذينَ حُمِّلُوا التَّوْراةَ ثُمَّ لَمْ يَحْمِلُوها﴾[47] خب يك عده هستند «حملوا القرآن ثم لم يحملوه» و اينها كه ﴿فَنَبَذُوهُ وَراءَ ظُهُورِهِمْ﴾[48] هستند اين‌چنين‌اند كه «حملوا القرآن و لم يحملوه». پس اگر ذات اقدس الهي بخواهد به اين گروه مدعي پاسخ بدهد مي‌فرمايد شما چگونه مي‌خواهيد تورات را اقامه كنيد؟ با كدام اعتقاد؟ با كدام سرمايه؟

﴿يا أَهْلَ الْكِتابِ لَسْتُمْ عَلي شَيْ‌ءٍ حَتّي تُقيمُوا التَّوْراةَ﴾; اين خطاب چون مورد مخصص نيست گرچه يهوديها آمدند به مسيحيها هم اين خطاب توجه دارد و به ما مسلمين هم توجه دارد. انسان تا يك پايگاه اعتقادي نداشته باشد توانِ اينكه ﴿أَنْ أَقيمُوا الدِّينَ وَلا تَتَفَرَّقُوا فيهِ﴾[49] باشد را ندارند. در همان ﴿أَنْ أَقيمُوا الدِّينَ وَلا تَتَفَرَّقُوا فيهِ﴾ فرمود: ﴿كَبُرَ عَلَي الْمُشْرِكينَ ما تَدْعُوهُمْ إِلَيْهِ﴾;[50] خود مسلمانها در شرايطي مي‌توانند قرآن را اقامه كنند كه خود قائم باشند. اينكه ذات اقدس الهي فرمود: ﴿قُلْ إِنَّما أَعِظُكُمْ بِواحِدَةٍ أَنْ تَقُومُوا لِلّهِ﴾[51] براي اين است، نه اينكه يعني بايستيد كه ايستادن فيزيكي باشد، بلكه مقاومت كنيد، چون بهترين حال آدم حالت ايستادن است براي دفاع و در حال ايستادن بهتر مي‌تواند دفاع كند، لذا مي‌گويند ايستادگي كرد.

اينكه ذات اقدس الهي فرمود: ﴿قُلْ إِنَّما أَعِظُكُمْ بِواحِدَةٍ﴾ و آن واحده اين است كه ﴿أَنْ تَقُومُوا لِلّهِ﴾; اول آدم بايد مقاومت كند، چه كسي مي‌تواند مقاومت كند؟ الآن شما همه‌تان ايستاده‌ايد در حالي كه نشستيد و داريد بحث مي‌كنيد يا آنكه بيكار مي‌گردد نشسته است در حالي كه ايستاده است منظور از ايستادن و نشستن قيام و قعود اين نيست كه آدم عمودي باشد يا غير عمودي! آن كسي كه در سنگر نشسته است و دارد تير رها مي‌كند او ايستاده است گرچه نشسته است و جزء قائمين است، آن كسي كه مي‌خواهد تير رها كند و نشانه بگيرد زانو مي‌زند كه در حقيقت ايستاده است و آنكه مي‌گردد نشسته است گرچه ايستاده است.

متعلق ﴿لَسْتُمْ﴾ [در آيهٴ مذكور] شيء است كه اين تنوين خيلي كارساز است; در بعضي از موارد تنوين براي تعظيم است، در بعضي از موارد براي تحقير است در بعضي از موارد براي تفخيم است آنها گفتند ﴿لَسْتُمْ عَلي شَيْ‌ءٍ﴾; هيچ چيز نيستيد كه اين تحقير را گرفتند و روي اين تفسير شما ﴿علي شيء﴾ نيستيد و شما وقتي يك پايگاه نداريد چگونه مي‌توانيد قرآن را اقامه كنيد؟ اين به قرينهٴ ﴿حتّي تُقيمُوا التَّوْراةَ﴾ نشان مي‌دهد كه آن شي‌اي كه زمينهٴ اقامه كتاب را فراهم بكند كه اين تناسب حكم و موضوع خودش را نشان مي‌دهد كه شما بر اساس عقلي بر اساس اعتقادي يا بر اساس چيزي نيستيد كه جامع همه اينها را بيان كرده يك وقت است كه يك كسي درس خوانده است يك وقتي اين روي عقل است يك وقتي روي شهود است يك وقتي روي ايمان است يك وقتي روي تقليد صحيح است شما هيچ چيز را نداريد.

آنها كه اهل ايمان‌اند و قرآن را اقامه مي‌كنند; يا از راه دل فهميدند، يا از راه قلب فهميدند، يا از راه نقل فهميدند و يا بالأخره مقلد يك آدم حساب شده‌اند و پايگاهي دارند لذا مي‌توانند دين را اقامه كنند اما شما هيچ نداريد وقتي هيچ نداريد و ﴿أَفْئِدَتُهُمْ هَواءٌ﴾;[52] دلهاي اينها تهي است، چه پايگاهي دارند اين كه پايگاه مادي نيست كه انسان روي سنگي بايستد تا دستش به بالا برسد! بايد روي دل بايستد تا دستش به قرآن برسد. اگر دل تهي بود و هيچ نداشت آن وقت با چه چيزي مي‌تواند دين را اقامه كند؟! ﴿أَفْئِدَتُهُمْ هَواءٌ﴾ يعني فؤاد اينها خالي است و هيچ چيز در آن نيست در عين حال كه ﴿في قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ فَزادَهُمُ اللّهُ مَرَضًا﴾[53] پُر از بيماري است اما چون از مطلب صحيح تهي است، فرمود: ﴿وَأَفْئِدَتُهُمْ هَواءٌ﴾; فؤاد اينها خالي است. اگر كسي تهي دل بود، آن وقت با چه معياري مي‌تواند دين را اقامه كند؟ ديني كه از دل شروع مي‌شود.

«والحمدلله رب العالمين»


[1] . ر.ك: تفسير الصافي، ج2، ص51 ـ 71.
[2] . ر.ك: تفسير القمي، ج2، ص201.
[3] . التبيان في تفسير القرآن، ج3، ص587; مجمع‌البيان، ج3، ص345; الدرالمنثور، ج2، ص299.
[4] سورهٴ ابراهيم، آيهٴ 46.
[5] سورهٴ صف، آيهٴ 8.
[6] سورهٴ توبه، آيهٴ 33.
[7] سورهٴ مائده، آيهٴ 66.
[8] . ر.ك: التفسير الكبير، ج12، ص400 و 401.
[9] سورهٴ طه، آيهٴ 97.
[10] سورهٴ نصر، آيهٴ 2.
[11] نهج‌البلاغه، خطبهٴ 217.
[12] نهج‌البلاغه، خطبهٴ 217.
[13] سورهٴ زخرف، آيهٴ 4.
[14] . ر.ك: بحارالأنوار، ج54، ص371.
[15] . سورهٴ مريم، آيهٴ 50.
[16] سورهٴ شوريٰ، آيهٴ 51.
[17] . سورهٴ مريم، آيهٴ 50.
[18] . تفسير القمي، ج2، ص201.
[19] سورهٴ زخرف، آيهٴ 4.
[20] . التبيان، ج3، ص589 و 590; التفسير الكبير، ج12، ص401.
[21] سورهٴ مائده، آيهٴ 3.
[22] سورهٴ مائده، آيهٴ 55.
[23] سورهٴ مزمل، آيهٴ 5.
[24] سورهٴ قمر، آيهٴ 17.
[25] سورهٴ مريم، آيهٴ 12.
[26] سورهٴ اعراف، آيهٴ 171.
[27] سورهٴ مزمل، آيهٴ 5.
[28] . سورهٴ بقره، آيهٴ 63.
[29] سورهٴ حشر، آيهٴ 21.
[30] سورهٴ احزاب، آيهٴ 72.
[31] سورهٴ مائده، آيهٴ 64.
[32] سورهٴ اعراف، آيهٴ 166.
[33] سورهٴ نساء، آيهٴ 47.
[34] سورهٴ بقره، آيهٴ 61.
[35] . الكافي، ج1، ص346.
[36] سورهٴ اعراف، آيهٴ 166.
[37] سورهٴ جاثيه، آيهٴ 16.
[38] سورهٴ مريم، آيهٴ 12.
[39] سورهٴ بقره، آيهٴ 63.
[40] سورهٴ كهف، آيهٴ 68.
[41] سورهٴ مائده، آيهٴ 46.
[42] سورهٴ بقره، آيهٴ 185.
[43] سورهٴ يونس، آيهٴ 57.
[44] سورهٴ نور، آيهٴ34.
[45] . سورهٴ آل‌عمران، آيهٴ 138.
[46] . سورهٴ اسراء، آيهٴ 82.
[47] سورهٴ جمعه، آيهٴ 5.
[48] سورهٴ آل‌عمران، آيهٴ 187.
[49] سورهٴ شوري، آيهٴ 13.
[50] سورهٴ شوري، آيهٴ 13.
[51] سورهٴ سباء، آيهٴ 46.
[52] سورهٴ ابراهيم، آيهٴ 43.
[53] سورهٴ بقره، آيهٴ 10.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo