< فهرست دروس

درس تفسیر آیت‌الله عبدالله جوادی‌آملی

74/02/06

بسم الله الرحمن الرحیم

 


موضوع: تفسیر/سوره مائده/آیه 66 و67

 

﴿وَلَوْ أَنَّهُمْ أَقَامُوا التَّوْرَاةَ وَالإِنْجِيلَ وَمَا أُنْزِلَ إِلَيْهِم مِن رَبِّهِمْ لَأَكَلُوا مِن فَوْقِهِمْ وَمِن تَحْتِ أَرْجُلِهِمْ مِنْهُمْ أُمَّةٌ مُقْتَصِدَةٌ وَكَثِيرٌ مِنْهُمْ سَاءَ مَا يَعْمَلُونَ﴾ (۶۶) ﴿يَا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَا أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِن رَبِّكَ وَإِن لَمْ تَفْعَلْ فَمَا بَلَّغْتَ رِسَالَتَهُ وَاللّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ إِنَّ اللّهَ لاَ يَهْدِي القَوْمَ الكَافِرِينَ﴾ (۶۷)

تشبيه دعا به عنوان نمك زندگي دو سخنان پيامبر اسلام

آيه قبل كه فرمود: اگر اهل كتاب، تورات و انجيل و آنچه از طرف خدا نازل شده است يعني قرآن را احيا كنند و اقامه كنند هم از بركات مادي برخوردارند و هم از بركات معنوي، معلوم مي‌شود كه دين هم براي اصلاح دنياي مردم است و هم براي اصلاح آخرت مردم و اصلاح آخرت مردم به ايمان و عمل صالح است براي آخرت و دعا نمكِ بهشت رفتن است و اصلاح امور دنيا هم به كار و كوشش و كسب حلال است و دعا نمك زندگي است. اين بيان نوراني رسول خدا (صلّي الله عليه و آله و سلّم) كه به اباذر فرمود كه دعا را به منزلهٴ نمكِ طعام قرار بده،[1] نه اختصاصي به جريان دنيا دارد و نه اختصاصي به جريان آخرت، بلكه براي آخرت و بهشت رفتن ايمان و عمل صالح لازم است; يعني از همهٴ گناهان پرهيز كردن و همهٴ واجبها را انجام دادن و به مقدار مقدور از مكروهات پرهيز كردن و مستحبات را انجام دادن لازم است و دعا هم نمك بهشت رفتن است و با دعا كسي بهشت نمي‌رود اگر واجبها را انجام نداد و حرامها را ترك نكرد، بلكه دعا نمك اين كار است. دربارهٴ كارهاي دنيا هم همين طور است; اگر كسي بخواهد در دنيا از تماميت ارضي، از استقلال، از وحدت و از رفاه نسبي برخوردار باشد بايد به دنبال كسب حلال برود و دعا نمك زندگي است.

شما ملاحظه مي‌فرماييد كه مضامين ادعيه چيست؟ خدايا! توفيق بده كه من كسب حلال بكنم، توفيق بده من كَلّ بر كسي نباشم: «اللهم أغْنِني بِحَلالك عَن حرامك و بفضلك عَمَّن سِواك».[2] خود دعا به ما ياد مي‌دهد كه تلاش و كوشش كنيم و مزاحم كسي نباشيم; خدايا! دست مرا بلندتر از دست ديگران قرار بده، دست مرا پايين‌تر از دست ديگران قرار نده كه ديگران ببخشند و من بگيرم. مضمون آن دعا، خواستن توفيق انجام وظايف دنيا و آخرت است گوشه‌هايي از دنيا كمك پيش‌بيني‌نشده است و آن گوشه‌اي از دعا كه مشكل را ﴿مِن حَيثُ لا يَحْتَسِبْ﴾[3] حل مي‌كند آن به منزلهٴ نمك طعام است وگرنه اصل مضمون دعا تلاش و كوشش است; چه براي تحصيل بهشت در آخرت چه براي تحصيل تماميت ارضي و استقلال و رفاه نسبي در دنيا.

نقش توكل در زندگي انسانها

توكل براي يك آدمِ مصمم است و آدم بيكار اهل توكل نيست; مثلاً ملاحظه مي‌فرماييد كه ذات اقدس الهي به پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) چه وقت دستور توكل مي‌دهد؟ مي‌فرمايد يك حادثهٴ مهم كه پيش آمد فكر بكن و مشورت بكن و وقت تصميم‌گيري كه شد تصميم‌گيري به عهدهٴ توست، حالا تو كه اهل تصميم و عزم و اراده هستي انسان مصممي توكل بكن توكل براي انسان مصمم است كه فرمود: ﴿وَشاوِرْهُم فِي اْلأَمْرِ فَإِذا عَزَمْتَ فَتَوَكَّلْ عَلَي اللّهِ﴾;[4] كسي كه به امر اهميت مي‌دهد با ديگران مشورت مي‌كند به آراي عمومي احترام مي‌گذارد تصميم‌گيري به عهدهٴ خود اوست و اهل تصميم و عزم و اراده است، خدا به چنين انسان مصممي مي‌گويد: ﴿فَتَوَكَّلْ عَلَي اللّهِ﴾، قهراً توكل هم مي‌شود نمك كار.

توكل براي كسي است كه مي‌خواهد كار انجام بدهد وكيل مي‌گيرد كسي كه نمي‌خواهد كار انجام بدهد كه وكيل نمي‌گيرد. اين واگذار كردن كار به وكيل براي كسي است كه به مسئله اهميت مي‌دهد و به اهميت مسئله پي مي‌برد و مي‌بيند كه مقداري از كار به عهدهٴ اوست و مقداري از كار از دست او برنمي‌آيد، براي تتمهٴ آن كار وكيل مي‌گيرد. اگر كسي به چيزي اهميت نداد كه وكيل نمي‌گيرد، وكيل‌گيري براي يك انسان مصمم است فرمود: ﴿فَإِذا عَزَمْتَ فَتَوَكَّلْ عَلَي اللّهِ﴾ خب اگر كسي از همان اول بگويد كه توكل بر خدا كردم، معلوم مي‌شود نه اهل مشورت است و نه اهل تصميم و عزم. كسي كه اهل مشورت نيست، اهل تصميم و عزم نيست و يك انسان مصمم نيست، انسان متوكل هم نيست.

نقش تأثير دين در دنيا

بنابراين اين آيه همان طوري كه ملاحظه فرموديد مخصوص آخرت نيست، چه اينكه مخصوص دنيا هم نيست و نشان مي‌دهد كه دين هم براي آباد كردن دنياي مردم آمده است و هم براي آباد كردن آخرت مردم منتها دين به انسان مي‌گويد در توليد پرتلاش باش در مصرف قانع باش، نه [اينكه] در توليد قانع باش، قناعت در توليد چيز بسيار بدي است قناعت در كسب چيز بسيار بدي است، قناعت در كار چيز بسيار بدي است و قناعت در مصرف چيز بسيار خوبي است.

بيان دليل ترجيح داشتن تفويض از توكل

تفويض بالاتر از توكل است و معنايش آن است كه بعد از توكل رضاست و بعد از رضا تسليم و تفويض است. مسئلهٴ توكل اين است كه انسان خدا را وكيل مي‌گيرد مقداري از كارها را به خودش واگذار مي‌كند و مقداري را توكل مي‌كند و با وكيل‌گيري مشكل خود را حل مي‌كند، آن وقت اگر هم وكيل كاري را به مصلحت انجام داد گاهي راضي است و گاهي هم نِق مي‌زند و هنوز به مقام رضا نرسيده است و اگر به مقام رضا رسيده است هر كاري را وكيل براي او انجام داده است از جان و دل مي‌پذيرد و مي‌گويد كه من راضي‌ام به آنچه خدا انجام داد و هنوز در راه است، براي اينكه خود را مي‌بيند و رضاي خود را مي‌بيند از يك سو، خدا را مي‌خواهد و رضاي خدا را هم مي‌خواهد از سوي ديگر; اين هم راضي است و هم مرضي كه ‌چنين كسي هنوز در مرحله تثنيه است نه توحيد و هنوز در راه است.

به مقام راضي رسيدن انسانهاي داراي نفس مطمئنه

آنهايي كه داراي نفس مطمئنه هستند و راضي از نفسشان به قضاي خدا هستند و خدا هم از كار اينها راضي است: ﴿راضِيَةً مَرْضِيَّةً﴾ اينها هنوز موحد ناب نيستند و هنوز در راه‌اند; منتها ابزار راه رفتن را دارند. ذات اقدس الهي به چنين انسانهايي كه داراي نفس مطمئنه هستند و به قضا و قدر الهي از جان راضي‌اند و همه اعمال اينها خدا‌پسند است زيرا مسلمان واقعي‌اند و خدا اسلام را پسنديد: ﴿رَضيتُ لَكُمُ اْلإِسْلامَ دينًا﴾[5] و اينها هم برابر با اسلامِ خدا‌پسند عمل مي‌كنند لذا مرضي خدا هستند خدا به چنين انساني كه داراي اين سه عنصر اصلي است; يعني داراي نفس مطمئنه است، به مقام راضي رسيده است و به مقام مرضي رسيده است، آن گاه مي‌فرمايد: ﴿يا أَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ ٭ ارْجِعي إِلي رَبِّكِ راضِيَةً مَرْضِيَّةً﴾[6] ﴿ارْجِعي إِلي رَبِّكِ﴾; بقيهٴ راه را بيا، معلوم مي‌شود كه هنوز به مقصد نرسيد.

اگر به مقصد مي‌رسيد و به دارالقرار مي‌رسيد كه آرام مي‌گرفت هنوز در راه است وقتي به آن اوج رسيد مي‌شود تسليمِ محض و ديگر سخن از راضي نيست و نمي‌گويد: «پسندم آنچه را جانان پسندد» چون كسي نيست تا بپسندد اصلاً حرف نمي‌زند نه تنها تلفظ نمي‌كند و نه تنها تفوه نمي‌كند، از ضمير او هم ندايي برنمي‌خيزد نمي‌گويد من مي‌پسندم آنچه را خدا بپسندد مي‌گويد مني نيستم تا بپسندم، آن مي‌شود تسليمِ صرف; نه تنها اينكه من كار را واگذار كردم به او كه اگر به اين حد هم رسيد باز در راه است اگر به تعبير ديگر به حمل شايع تسليم بود يعني هيچ كس را نديد و فقط ذات اقدس الهي را [ديد] آنجا ديگر به دارالقرار رسيده است.

بيان وصول به قوس صعود اولياي خدا

حضرت در قوس صعود حالا مي‌خواهد به آن مقام برسد، مگر آن مقام براي افراد عادي است؟ رسيدن به آن مقام براي اوحديّ از اولياي خداست. كسي كه هنوز بعضي از كالاها را قرباني نكرده است در قوس صعود نرسيده است گرچه در قوس نزول اينها نوري بودند مُحدِقِ به عرش خدا و خدا بر ما منت نهاد و آنها را تنزل داد برابر جمله‌هاي نوراني زيارت جامعه كه شما در عرش خدا مُحدِق بوديد و خداوند منت نهاد بر ما كه شما را نازل كرده است،[7] همان طوري كه بر ما منت نهاد قرآن را نازل كرد، بر ما منت نهاد و شما را نازل كرد بنابراين در قوس صعود تا انسان هست و به هستي خود توجه دارد، به آن مقام نرسيده است به دارالقرار نرسيده است بعضيها البته زود جايي فرو مي‌روند; مثل آبهاي كم كه قبل از اينكه به دريا برسند اين وسطها مي‌خشكند و فرو مي‌روند اينها افراد عادي‌اند; اما كسي كه بخواهد الي الله سير كند اين‌چنين نيست به اين آسانيها نيست.

به هر تقدير دعا يعني صرف خواستن، نمكِ طعام است. اين بيان رسول خدا (صلّي الله عليه و آله و سلّم) است كه مرحوم مجلسي (رضوان الله عليه) در كتاب شريف بحارالانوار نقل كرده است حاكم است بر هر تأثيري كه براي دعاها ذكر كردند يك وقت ما دعا مي‌كنيم از خدا مي‌خواهيم كه به ما توفيق بدهد كه اين كارها را انجام بدهيم مي‌گوييم: «و ارْزُقني حَجَّ بيتك الحرام في عامي هذا و في كلّ عام»[8] كه اين يك كاري است يا دعاهاي ماه رجب مي‌خوانيم خدايا! توفيق بده كه مقدمات را در ماه رجب و شعبان فراهم بكنيم تا به ماه مبارك رمضان برسيم و روزه بگيريم،[9] مي‌بينيد كه اين دعاست براي كار آنجا كه فقط دعا براي طلب آمرزش است كه خدايا! مرا بيامرز، اين گونه دعاها نمك طعام است; اما غالب ادعيه ما را راهنمايي مي‌كند از خدا چيز مي‌خواهيم سعهٴ رزق مي‌خواهيم، شرح صدر مي‌خواهيم، علم مزيد مي‌خواهيم و اينها را طلب مي‌كنيم كه اينها هم راه دارد.

اثرات غفلت از خدا

گاهي استدراج است و بركت نيست; فرمود: ﴿وَ لا يَحْسَبَنَّ الَّذينَ كَفَرُوا أَنَّما نُمْلي لَهُمْ خَيْرٌ ِلأَنْفُسِهِمْ إِنَّما نُمْلي لَهُمْ لِيَزْدادُوا إِثْماً﴾.[10] دربارهٴ بعضيها ظاهراً سورهٴ مباركهٴ «اعراف» است كه مي‌فرمايد ما اينها را قدري فشار آورديم تا متنبه بشوند،[11] چرا اينها تضرع نكردند؟ ما قدري فشار آورديم و اينها تضرع نكردند، وقتي ديديم اهل تنبه و تضرع و زاري نيستند از هر راهي درِ روزي را به روي آنها باز كرديم ﴿حَتَّي عَفَوْا﴾;[12] پُر شدند و وقتي پُر شدند از نعمت، آن وقت اينها را گرفتيم.[13]

فلسفه حسنه دنيا

گاهي نعمت براي آن است كه انسان هر چه بيشتر خدا را فراموش بكند گرفتارتر مي‌شود آن نقمت است در حقيقت نه نعمت و دعا باعث مي‌شود كه نعمت به صورت بركت در بيايد بنابراين حسنهٴ دنياست حسنهٴ آخرت هم است: ﴿رَبَّنا آتِنا فِي الدُّنْيا حَسَنَةً و فِي اْلآخِرَةِ حَسَنَةً﴾[14] انسان به جاي اينكه دست مذلت داشته باشد و از ديگري بگيرد، دست جود و بخشش دارد و به ديگري مي‌بخشد و دعا مي‌كند كه يد او يد عالي باشد نه يد سُفلا، آن وقت بخشندگي در دنيا حسنه دنياست نه گرفتن از مردم، گرفتن از مردم كه حسنه نيست آن ذلت است در حقيقت.

اعطاي بركت الهي نسبت به افراد

به هر تقدير اينكه ذات اقدس الهي فرمود: ﴿وَلَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُري آمَنُوا واتَّقَوْا لَفَتَحْنا عَلَيْهِمْ بَرَكاتٍ مِنَ السَّماءِ و اْلأَرْضِ﴾[15] بركت مي‌دهد; ولي درباره قارون تعبير به بركت نكرد و قبل از قارون كساني بودند كه از او سرمايه‌دارتر و متكاثرتر و پُر ثروت‌تر بودند و خدا آنها را به هلاكت رسانده،[16] چه اينكه به پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) مي‌فرمايد كه اين متكاثرين حجاز بايد مواظب باشند وگرنه ما اينها سر جاي‌شان مي‌نشانيم براي اينكه ما كساني را عذاب كرديم كه اينها يك دهم ثروت و قدرت آنها را نداشتند ﴿وَما بَلَغُوا مِعْشارَ ما آتَيْناهُم﴾[17] كه اين در سورهٴ مباركهٴ «سبأ» است; فرمود: به اينها بگو به قدرتشان ننازند، براي اينكه ما كساني را به هلاكت رسانديم كه سرمايه‌داران و زورمداران عصر تو يك دهم قدرت آنها را نداشتند و ندارند: ﴿وَ ما بَلَغُوا مِعْشارَ ما آتَيْناهُمْ﴾ ما آنها را به هلاكت رسانديم. پس معلوم مي‌شود كه هر داشتني بركت نيست و خدا راه بركت را به ما ارائه مي‌كند، فرمود: ﴿وَ لَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُري آمَنُوا و اتَّقَوْا لَفَتَحْنا عَلَيْهِمْ بَرَكاتٍ مِنَ السَّماءِ و اْلأَرْضِ﴾[18] .

تأثيرگذار بودن دين در د نيا و آخرت انسانها

اگر بركت نباشد مايهٴ هلاكت خود آدم است; در سورهٴ مباركهٴ «سبأ» آيه 45 اين است: ﴿وَكَذَّبَ الَّذينَ مِنْ قَبْلِهِمْ و ما بَلَغُوا مِعْشارَ ما آتَيْناهُمْ فَكَذَّبُوا رُسُلي فَكَيْفَ كانَ نَكيرِ﴾; ما اينها را سخت گرفتيم براي اينها اين كار منكَر است غرض آن است كه دين هم براي تأمين دنياي مردم است و هم براي تأمين آخرت مردم لذا در همين دعاها يكي از بهترين و مهم‌ترين شرط استجابت دعا اشتغال به كار است و گفتند كه دعاي آدم بيكار مستجاب نيست; مثل انساني كه غذا درست نكرده بخواهد با نمك تغذيه بكند. يكي از شرايط اوليهٴ استجابت دعا كار است، چرا دعاي بيكار مستجاب نيست؟ اين را هم مرحوم ابن فهد در عدة‌الداعي[19] نوشته و هم ديگران كه اگر كسي اهل كار نباشد و دعا كند اصلاً مي‌خواهد به خدا عرض كند خدايا! بر خلاف اين نظام ما را اداره كن! با اينكه او بر اساس نظام دارد جهان را اداره مي‌كند اين طور نيست. آخرت اصل است ولي منظور اين است كه دين براي تأمين هر دو نشئه است و تنها براي آخرت نيست چه اينكه تنها براي دنيا هم نيست; مثلاً در همين سورهٴ مباركهٴ «بقره» وقتي كه دعاي مردان الهي را در سرزمين منا ذكر مي‌كند مي‌فرمايد مردان الهي در سرزمين مِنا در شبهاي مِنا كه دور هم مي‌نشينند حرفشان اين است: ﴿يقُولُ رَبَّنا آتِنا فِي الدُّنْيا حَسَنَةً و فِي اْلآخِرَةِ حَسَنَةً و قِنا عَذابَ النّارِ﴾.[20] چون آخرت مهم است.

بيان بخش‌هاي متفاوت آخرت

دربارهٴ آخرت دو بخش دارد: يكي اينكه ﴿وَ فِي اْلآخِرَةِ حَسَنَةً﴾ و يكي هم ﴿وَ قِنا عَذابَ النّارِ﴾ و دربارهٴ دنيا همان يك بخش را دارد كه حسنهٴ دنيا را به ما بده و كسب حلال حسنهٴ دنياست، داشتن وحدت حسنهٴ دنياست، انس و علاقه با مردم متدين حسنهٴ دنياست، رفيق خوب حسنهٴ دنياست و فضاي با امنيت حسنهٴ دنياست كه اينها حسنات دنياست وگرنه اينها را اگر بردارند مي‌شود دنياي بي‌حسنه كه حرف اينها را قبلاً نقل كرد و فرمود: ﴿ومِنَ النّاسِ مَنْ يَقُولُ رَبَّنا آتِنا فِي الدُّنْيا و ما لَهُ فِي اْلآخِرَةِ مِنْ خَلاقٍ﴾;[21] بعضيها دنيا مي‌خواهند چه حسنه و چه سيئه، چه حلال و چه حرام كه اينها دنيامدارند كه ﴿فَمِنَ النّاسِ مَنْ يَقُولُ رَبَّنا آتِنا فِي الدُّنْيا﴾ كه مطلق است چه حسنه و چه سيئه، فرمود اين گروه ﴿وَ ما لَهُ فِي اْلآخِرَةِ مِنْ خَلاقٍ﴾; بهره معنوي ندارند; اما ﴿و منهم منْ يَقُولُ رَبَّنا آتِنا فِي الدُّنْيا حَسَنَةً و فِي اْلآخِرَةِ حَسَنَةً و قِنا عَذابَ النّارِ﴾[22] و آن وقت به اينها فرمود ما پاداش خوب خواهيم داد.

يكسان نبودن خطابات الهي

حالا برسيم به آن بحث اصلي كه به ولايت برمي‌گردد كه آيه 67 همين سورهٴ مباركهٴ «مائده» است: ﴿يا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ و إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ و اللّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النّاسِ إِنَّ اللّهَ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الْكافِرينَ﴾. ذات اقدس الهي از مردم گاهي به عنوان ﴿يا أَيُّهَا النّاسِ﴾[23] خطاب مي‌كند گاهي به عنوان ﴿يَا أَهْلَ الكِتَابِ﴾[24] خطاب مي‌كند و گاهي هم به عنوان ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا﴾[25] خطاب مي‌كند در شرايط گوناگون، از مسلمانها و از مؤمنين تجليلاً به عنوان ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا﴾ ياد مي‌كند; اما هميشه خطاب يكسان نيست، دربارهٴ انبياء (عليهم السلام) اسامي شريف آنها را مي‌برد: ﴿يَا نُوحُ﴾[26] ، ﴿يَا آدَمُ﴾[27] ، ﴿يَا إِبْرَاهِيمَ﴾[28] ، ﴿يَا دَاوُدُ﴾[29] ، ﴿يَا عِيسَي﴾[30] و مانند آن; ولي دربارهٴ شخص پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) هرگز آن حضرت را به نام صدا نمي‌زند، بلكه يا با لقب شريف نبوت ياد مي‌كند; مثل ﴿يا أَيُّهَا النَّبِيُّ﴾[31] يا به عنوان رسول ياد مي‌كند; مثل همين آيه ﴿يا أَيُّهَا الرَّسُولُ﴾، اين تشريف و تكريمي است كه فقط براي پيغمبر اسلام (صلّي الله عليه و آله و سلّم) قائل است و بعد هم به ديگران فرمود كه ﴿لا تَجْعَلُوا دُعاءَ الرَّسُولِ بَيْنَكُمْ كَدُعاءِ بَعْضِكُمْ بَعْضًا﴾;[32] وقتي مي‌خواهيد پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) را صدا بزنيد مثل فرد عادي او را تلقي نكنيد.

مطلب دوم آن است گذشته از تشريف، عنوان رسالت در اين آيه انتخاب شده است نه عنوان نبوت، نفرمود: «يا ايها النبي» بلكه فرمود: ﴿يا أَيُّهَا الرَّسُولُ﴾ آنجا كه رابطهٴ بين پيغمبر با خداست و نبأ‌يابي و گزارش‌يابي و دريافت خبر است، خدا تعبير به نبي مي‌كند و مي‌فرمايد: ﴿يا أَيُّهَا النَّبِيُّ﴾، آنجا كه رابطهٴ پيغمبر با مردم است كه پيام دريافت‌كرده را به مردم ابلاغ مي‌كند عنوان رسالت مأخوذ است مي‌فرمايد: ﴿يا أَيُّهَا الرَّسُولُ﴾.

بيان نكته اساسي در تفسير آيات

نكتهٴ اساسي در تفسير آيه ـ قبل از رسيدن به روايات كه محصول ثَقَلِ اصغر است و قبل از بررسي به سياق آيات كه قرينهٴ بيروني است ـ تحليل داخليِ خود آيه است كه اين يك اصل كلي تفسيري است كه ما اگر خواستيم آيه‌اي را تفسير بكنيم قبل از اينكه به سياق آن كه يك قرينهٴ بيروني است بپردازيم به درون خود آن و به تحليل درون خود آن بايد بپردازيم گاهي مي‌بينيم كه اين نشان مي‌دهد كه با آيات گذشته و آينده در ارتباط است و گاهي مي‌فهميم كه با گذشته و آينده در ارتباط نيست و مستقل است و مستقلاً نازل شده است، چون آيات هم اين‌چنين‌اند كه گاهي چند آيه با هم نازل مي‌شود و گاهي يك آيه مستقلاً نازل مي‌شود. اين آيه را كه تك تك اين جمله‌ها را بررسي مي‌فرماييد مي‌بينيد كه با گذشته و آينده هيچ رابطه‌اي ندارد.

تبيين واژه ‌«‌ابلّغ» در آيه

عنوان رسالت انتخاب شده است براي اينكه جنبه پيام‌آوري آن مطرح است (اين نكته دوم). سوم آن است كه تعبير «بلّغ» در جايي از قرآن نيست مگر همين جا كه صريحاً دستور مي‌دهد كه ابلاغ بكن ﴿ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ﴾ را كه آن را هم به عنوان تشريف و تكريم و تجليل نام نمي‌برد فقط با اهميت ذكر مي‌كند فرمود آنچه را كه از طرف خدا نازل شده است آن هم از رب تو، آن را ابلاغ بكن. همه جا همين طور است; اما اينكه دستور بدهد ﴿يا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ﴾ نيست؛ مگر اين آيه. ﴿ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ﴾ هم نشانه تفخيم است و نام نبرد كه آن ﴿ما أُنْزِلَ﴾ چيست؟ بعد هم فرمود: ﴿وَإِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ﴾; اگر آنچه را كه به سوي تو از خدا نازل شده است به مردم ابلاغ نكرده‌اي رسالت خدا را اصلاً انجام ندادي.

اينكه فرمود: ﴿وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ﴾ معنايش اين نيست كه اگر اين مطلبي را كه ما به تو گفتيم ابلاغ بكن، اگر اين را ابلاغ نكردي، اين را ابلاغ نكردي كه اتحاد شرط و جزا باشد و اتحاد مقدم و تالي باشد وگرنه كلام بي‌محتوا خواهد بود، هر چيز اين طور است؛ اگر شما به كسي پيامي داديد كه به ديگري ابلاغ كند روشن است كه اگر پيام شما را ابلاغ نكرد پيام شما را ابلاغ نكرد كه اين مقدم و تالي و شرط و جزا يكي است و نمي‌شود گفت كه اگر پيامم را ابلاغ نكردي پيامم را ابلاغ نكردي; ولي مي‌توان گفت كه اگر پيامم را ابلاغ نكردي به من علاقه نداري كه اينجا شرط و جزا دو تاست مقدم و تالي دو تاست و جمله هماهنگ است; اما اينجا نمي‌توان گفت كه منظور آن است كه ﴿وَإِنْ لَمْ تَفْعَلْ﴾ يعني اگر همين مطلب را نرساندي همين مطلب را نرساندي، اين نيست.

معلوم مي‌شود كه اين مطلب يك نقش كليدي دارد كه اگر اين مطلب را به جامعه ابلاغ نكردي رسالت خدا را ابلاغ نكردي، اصل رسالت و اصل دين را ابلاغ نكردي، نه اينكه اگر اين را ابلاغ نكردي اين را ابلاغ نكردي!

اثرات سوء دين فاقد قيم و والي

وقتي كه دين قيّم و والي نداشته باشد نسياً منسياً خواهد شد، دين يك قوانيني است كه «سوادٌ علي بياضٍ» است، يك سلسله مقررات و قوانين و آياتي است كه در كتابها نوشته شده است و يك وجود لفظي در جامعه است و احياناً هم مي‌خوانند; يك كتبي است و يك لفظي گاهي هم ممكن است درباره آن تفسير كنند و مسائلي را بفهمند مي‌شود وجود ذهني اينها هيچ كدام حقيقت دين نيست، حقيقت دين را آن والي كه «هو الدليل عليهن»[33] است او در جامعه عينيّت مي‌بخشد. دين لفظش همان است كه انسان مي‌گويد، كتابتش همان است كه مي‌نويسد مفهومش همان است كه در ذهنها مي‌سپارد، هيچ كدام از اينها حقيقت دين نيست و همهٴ اينها مقدمات دين است. حقيقت دين آن وجود خارجي آن است كه آن را وَليّ اعمال مي‌كند. معلوم مي‌شود كه اين مطلب آن چنان مهم است كه اگر پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) اين مطلب را به بشر ابلاغ نكند اصلاً رسالت خدا را ابلاغ نكرده است (اين هم يك مطلب).

غرض آن است كه ما اول به اين مطلب بايد برسيم كه اين آيه مربوط به گذشته و آينده است با هم نازل شد تا از وحدت سياق بتوان استفاده كرد يا مستقل نازل شده است؟ اين كتاب الهي كه بيش از بيست سال تدريجاً تنظيم شد و آياتش تدريجاً نازل شد، وقتي مي‌توان يك آيه را با قبل و بعد هماهنگ كرد كه ما اطمينان داشته باشيم كه اين آيهٴ محل بحث با قبل و بعد با هم نازل شد; اما اگر قبلش قبلاً نازل شد و بعدش هم بعداً نازل شد و كاري هم به هم ندارند و اين آيه مستقل نازل شد، معلوم مي‌شود كه در معنا كردن اين آيه ما كاري با قبل و بعد نداريم. معلوم مي‌شود كه اين به دستور پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) تنظيم شده است اما به دستور پيغمبر كه نازل نشد، به دستور خدا نازل شد. خدا در جريان غدير اين آيه را نازل كرد و بعد هم به پيغمبر فرمود در آن قسمت بين آيه 66 و 68 سورهٴ «مائده» قرار بده كه اين نظمش به دستور خداست، كار پيغمبر است به دستور خدا; اما نازل شدنش مستقيماً به دستور خداست و كار پيغمبر كار معصومانه است.

غرض اين است كه الا ما خرج بالدليل كه ديگران كار ديگر كرده باشند وگرنه اصل قرآن كه وقتي مي‌فرمايد: «اني تاركٌ فيكم الثقلين كتاب الله و عترتي»،[34] مجموع پراكنده‌هاي در اذهان مردم را كه نمي‌گويند كتاب! مكرّر اين حديث شريف از ذات مقدس رسول خدا (صلّي الله عليه و آله و سلّم) رسيده است كه فرمود: «اني تاركٌ فيكم الثقلين كتاب الله و عترتي»; من كتاب را گذاشتم بين شما. غرض آن تدوين است يعني يكجا صحافي كردن; اما اگر يك چيزي نوشته نباشد و در اختيار مردم اينكه كتاب نيست. اگر بعضي از سوره را فلان شخصي كه در فلان شهر است حفظ كرده بعضي از آيه را فلان شخصي كه در مكه است حفظ كرده و بعضي از آيه را فلان شخص يمني حفظ كرده و يك كتاب جامع بين الدفّتين نباشد، آن وقت پيغمبر مي‌فرمايد: «اني تاركٌ فيكم الثقلين كتاب الله و عترتي»؟[35] در آيات هم كه اسم كتاب آمده معنايش اين نيست كه آن آيه كتاب است بلكه آيه من الكتاب است; اما پيغمبر در حضور 120000 نفر مردم مي‌گويد كه مردم من كتاب خدا را بين شما گذاشتم، كتاب خدا كجاست؟ چهار آيه را فلان يمني حفظ كرده و پنج آيه را فلان حجازي حفظ كرده! حفظ يعني در ذهن حفظ كرده؟ اينكه مي‌شود عترت. اگر كتاب بود و نزد حضرت امير بود و احدي خبر نداشت كه براي 120000 نفر كافي نيست.

غرض آن است كه آن تأويل است و حضرت تفسير هم اضافه كرده است، يك وقت است كه مي‌خواهد بيان بكند بفرمايد كه ترتيب نزولش چيست مي‌خواهد بيان بفرمايد كه هدف اصلي اين چيست؟ اينها البته طول مي‌كشد اما اگر يك چيزي پراكنده باشد در حجاز، در مدينه، در مكه، در دهات و شهرها، بعد پيغمبر در حضور 120000 نفر بگويد مردم! من كتاب خدا را با عترت معصومين نزد شما گذاشتم و تنها راه اين است و اگر اينها را گرفتيد نجات پيدا مي‌كنيد، نگرفتيد به جهنم مي‌رويد، اينها با هم هستند تا حوض كوثر به من برسند. كتاب الله كجاست؟ بگوييم كتاب الله مجموع آياتي بود كه در سينه‌هاي مردم بود و بعدها زمان عثمان جمع‌آوري شد؟! چه حرفي است اين؟

اينكه پيغمبر به مردم فرمود كه «اني تاركٌ فيكم الثقلين كتاب الله و عترتي»[36] بايد كتابي در بين مردم و در جامعه باشد، اگر كتابي نباشد بعضي از آيات در اذهان كسي بعضي از سور در اذهان ديگري باشد اين را نمي‌گويند كه مردم! من بين شما كتاب گذاشتم! غرض آن است كه يك چيزي نوشته‌شده و آماده‌شده در دسترس غالب مردم باشد تا حجت خدا بالغ باشد و اگر كساني هم مي‌دانستند آنها شاگرداني بودند كه در تفسير قرآن از محضر پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) استفاده كردند. آنكه محور اصلي است و ثَقَلِ اكبر است و اتمام حجت است و پيغمبر فرمود من چنين چيزي را بين شما گذاشتم دارم مي‌روم، آن كتاب الله است. پس چيزي بايد تدوين‌شده و جمع‌شده در زمان خود پيغمبر باشد تا حجت باشد بين مردم و بين خداي مردم، چنين چيزي را مي‌گويند كتاب الله، فرمود: «اني تاركٌ فيكم الثقلين كتاب الله و عترتي».[37]

«و الحمدلله رب العالمين»


[1] ر.ك: وسائل الشيعه، ج7، ص84; بحارالأنوار، ج74، ص85.
[2] مستدرك الوسائل، ج13، ص287.
[3] سورهٴ طلاق، آيهٴ 3.
[4] سورهٴ آل‌عمران، آيهٴ 159.
[5] سورهٴ مائده، آيهٴ 3.
[6] سورهٴ فجر، آيات 27 و 28.
[7] من لا يحضره الفقيه، ج2، ص613.
[8] مصباح المتهجد، ص587 و 588.
[9] ر.ك: بحارالأنوار، ج95، ص376.
[10] سورهٴ آل‌عمران، آيهٴ 178.
[11] سورهٴ اعراف، آيهٴ 94.
[12] سورهٴ اعراف، آيهٴ 95.
[13] سورهٴ انعام، آيهٴ 42.
[14] سورهٴ مائده، آيهٴ 66.
[15] سورهٴ اعراف، آيهٴ 96.
[16] ر.ك: سورهٴ قصص، آيهٴ 78.
[17] سورهٴ سبأ، آيهٴ 45.
[18] سورهٴ اعراف، آيهٴ 96.
[19] عدّةالداعي، ص137.
[20] سورهٴ بقره، آيهٴ 201.
[21] سورهٴ بقره، آيهٴ 200.
[22] سورهٴ بقره، آيهٴ 201.
[23] سورهٴ بقره، آيهٴ 21.
[24] سورهٴ آل‌عمران، آيهٴ 64.
[25] سورهٴ بقره، آيهٴ 104.
[26] سورهٴ هود، آيهٴ 32.
[27] سورهٴ بقره، آيهٴ 33.
[28] سورهٴ هود، آيهٴ 76.
[29] سورهٴ ص، آيهٴ 26.
[30] سورهٴ آل‌عمران، آيهٴ 55.
[31] سورهٴ انفال، آيهٴ 64 و.
[32] سورهٴ نور، آيهٴ 63.
[33] الكافي، ج2، ص18.
[34] مستدرك الوسائل، ج3، ص355.
[35] مستدرك الوسائل، ج3، ص355.
[36] مستدرك الوسائل، ج3، ص355.
[37] مستدرك الوسائل، ج3، ص355.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo