< فهرست دروس

درس تفسیر آیت‌الله عبدالله جوادی‌آملی

74/01/30

بسم الله الرحمن الرحیم

 


موضوع: تفسیر/سوره مائده/آیه 57 الی63

 

﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لاَ تَتَّخِذُوا الَّذِينَ اتَّخَذُوا دِينَكُمْ هُزُوا وَلَعِباً مِنَ الَّذِينَ أُوتُوا الكِتَابَ مِن قَبْلِكُمْ وَالكُفَّارَ أَوْلِيَاءَ وَاتَّقُوا اللّهَ إِن كُنتُم مُؤْمِنِينَ﴾ (۵۷) ﴿وَإِذَا نَادَيْتُمْ إِلَي الصَّلاَةِ اتَّخَذُوهَا هُزُواًوَلَعِباً ذلِكَ بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لاَ يَعْقِلُونَ﴾ (۵۸) ﴿قُلْ يَا أَهْلَ الكِتَابِ هَلْ تَنْقِمُونَ مِنَّا إِلَّا أَنْ آمَنَّا بِاللّهِ وَمَا أُنْزِلَ إِلَيْنَا وَمَا أُنْزِلَ مِن قَبْلُ وَأَنَّ أَكْثَرَكُمْ فَاسِقُونَ﴾ (۵۹) ﴿قُلْ هَلْ أُنَبِّئُكُم بِشَرٍّ مِن ذلِكَ مَثُوبَةً عِندَ اللّهِ مَن لَعَنَهُ اللّهُ وَغَضِبَ عَلَيْهِ وَجَعَلَ مِنْهُمُ القِرَدَةَ وَالخَنَازِيرَ وَعَبَدَ الطَّاغُوتَ أُولئِكَ شَرٌّ مَكَاناً وَأَضَلُّ عَن سَوَاءِ السَّبِيلِ﴾ (۶۰) ﴿وَإِذَا جَاءُوكُمْ قَالُوا آمَنَّا وَقَد دَخَلُوا بِالكُفْرِ وَهُمْ قَدْ خَرَجُوا بِهِ وَاللّهُ أَعْلَمُ بِمَا كَانُوا يَكْتُمُونَ﴾ (۶۱) ﴿وَتَرَي كَثِيراً مِنْهُمْ يُسَارِعُونَ فِي الإِثْمِ وَالعُدْوَانِ وَأَكْلِهِمُ السُّحْتَ لَبِئْسَ مَا كَانُوا يَعْمَلُونَ﴾ (۶۲) ﴿لَوْلاَ يَنْهَاهُمُ الرَّبَّانِيُّونَ وَالأَحْبَارُ عَن قَوْلِهِمُ الإِثْمَ وَأَكْلِهِمُ السُّحْتَ لَبِئْسَ مَا كَانُوا يَصْنَعُونَ﴾ (۶۳)

جدا کردن اهل کتاب از کافران

گرچه كافر هم بر مشرك اطلاق مي‌شود و هم بر يهودي و مسيحي كه قائل به تثليث‌اند يا قائل به تثنيه‌اند و منكر نبوت پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم)‌اند لكن در اين آيه اهل كتاب را از كافران جدا كرده است و فرمود: ﴿لا تَتَّخِذُوا الَّذينَ اتَّخَذُوا دينَكُمْ هُزُوًا وَ لَعِبًا مِنَ الَّذينَ أُوتُوا الْكِتابَ مِنْ قَبْلِكُمْ وَ الْكُفّارَ﴾، براي اينكه هر كدام از اينها از يك جهت خاصي اسلام را مسخره مي‌كردند وگرنه در آن جهت جامع همهٴ اينها سهيم‌اند، چه اينكه در سورهٴ مباركهٴ «بينه» آيه اول و آيه ششم اهل كتاب را هم جزء كافران شمرد و فرمود: ﴿لَمْ يَكُنِ الَّذينَ كَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْكِتابِ وَ الْمُشْرِكينَ﴾ كه اهل كتاب را جزء كافران شمرد در مقابل مشركين، چه اينكه در آيه ششم سورهٴ «بينه» هم فرمود: ﴿إِنَّ الَّذينَ كَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْكِتابِ وَ الْمُشْرِكينَ في نارِ جَهَنَّمَ﴾.

منطبق بودن اذان با وحي

مطلب دوم آن است كه اين نداي به صلاة كه با اذان شروع مي‌شود در قرآن كريم است، نه اينكه به خواب تكيه كند; خوابي كه آنها نقل كردند[1] هيچ نقشي ندارد اذان طبق وحي بود، لذا قرآن كريم به آن اشاره كرده است.

نظر فخر رازي درباره نماز

مطلب سوم آن است كه فخر رازي مي‌گويد حكما مي‌گويند كه «اشرفُ الحركات الصلاة و انفع السكنات الصيام»[2] اينها كه عاقل‌اند مي‌گويند كه بهترين حركت نماز است و بهترين سكون روزه است در مقابل آن افراد لايعقل كه نداي به نماز را مسخره مي‌كردند.

احتجاج پيامبر با اهل كتاب

مطلب بعدي آن است كه قرآن كريم كه احتجاج مي‌كند و با برهان و موعظه و جدال احسن سخن مي‌گويد، در اين بخش هم پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) طبق اين دستور خداوند مأمور شده است كه با اهل كتاب احتجاج كند; فرمود شما چه انتقامي از ما مي‌گيريد؟ چه نقصي داريد؟ جز فضيلت و دينداري از ما چيزي نديديد، چرا از ما انتقام مي‌گيريد ﴿هَلْ تَنْقِمُونَ مِنّا إِلاّ أَنْ آمَنّا بِاللّهِ وَ ما أُنْزِلَ إِلَيْنا﴾ كه اين استثنا شبيه استثناي منقطع است. ما جرمي نداريم مگر ايمان و عدل بنابراين اينكه نبايد وسيله انتقام شما باشد ما به جميع آنچه كه خداوند نازل كرده است ايمان داريم همه انبيا را تقديس مي‌كنيم ﴿لا نُفَرِّقُ بَيْنَ أَحَدٍ مِنْهُمْ﴾[3] گرچه خداوند براي اينها درجاتي قائل شده است ولي در اصل نبوت همه اينها حق‌اند و ما بين هيچ‌كدام فرقي نمي‌گذاريم.

آن‌گاه فرمود اگر بخواهيد ثابت كنيد كه چه كسي شرّ است و چه كسي خير؟ چه كسي مستحق طعن است و چه كسي مستحق طعن نيست؟ چه كسي مستحق مسخره است و چه كسي استحقاق مسخره را ندارد؟ من به شما مي‌گويم: ﴿قُلْ هَلْ أُنَبِّئُكُمْ بِشَرِّ مِنْ ذلِكَ﴾.

تبيين جدال احسن

وقتي احتجاج تمام شد آن‌گاه جدال شروع مي‌شود، فرمود وقتي آن دعوت بيّنه تمام شد و موعظه تمام شد، با آنها از راه جدال احسن وارد بشويم و به آنها بگوييد كه اگر شما بخواهيد افراد شرور را يا گمراه را يا كساني كه استحقاق مسخره را دارند بفهميد من به شما مي‌گويم و گزارش مي‌دهم و شما را باخبر مي‌كنم: ﴿هَلْ أُنَبِّئُكُمْ بِشَرِّ مِنْ ذلِكَ مَثُوبَةً عِنْدَ اللّهِ﴾ كه اين مثوبه همان طوري كه در نوبتهاي قبل ملاحظه فرموديد هم از ثوب است و آنچه را كه انسان در برمي‌كند و هم به معناي رجوع است ثاب يعني رَجَع اينكه درباره كعبه فرمود ما كعبه را ﴿مَثابَةً لِلنّاسِ وَ أَمْنًا﴾[4] قرار داديم يعني مرجعاً للناس; كعبه مرجع عمومي است.

انسان بازگشتش به محصول كار اوست; هم محصول كار خود را در بر مي‌كند و ثوب او همان است كه خودش بافت و هم مرجِع و معاد او همان است كه خودش ساخت، بنابراين مثوبت را از آن جهت مثوبت مي‌گويند كه مرجِع است، ﴿هَلْ أُنَبِّئُكُمْ بِشَرِّ مِنْ ذلِكَ مَثُوبَةً عِنْدَ اللّهِ﴾; شما يك وقت معيار ارزش را تشخيص خود مي‌دانيد در حالي كه قوم لا يعقلي هستيد ﴿ذلِكَ بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لا يَعْقِلُونَ﴾ و كسي كه عاقل نيست او نمي‌تواند اصول ارزشي را تبيين كند. معيار ارزش پيش خداست و اگر معيار ارزش پيش خداست خير و شرّ را ذات اقدس الهي بايد تعيين كند مي‌خواهيد برابر آنچه كه وحي خدا ثابت كرد ما معيار ارزشي عندالله را براي شما تشريح بكنيم و آن كه شرّ است و آنچه شرّ است در نزد خدا براي شما مشخص كنيم؟

آن اين است كه ﴿مَنْ لَعَنَهُ اللّهُ وَ غَضِبَ عَلَيْهِ وَ جَعَلَ مِنْهُمُ الْقِرَدَةَ وَ الْخَنازيرَ وَ عَبَدَ الطّاغُوتَ أُولئِكَ شرّ مَكانًا وَ أَضَلُّ عَنْ سَواءِ السَّبيلِ﴾; كسي كه خدا او را لعن كرده است. لعن يعني دوري از رحمت و ملعون يعني بعيد و ﴿لَعَنَهُ﴾ يعني «اَبعدَهُ» كسي كه خدا بر او غضب گرفته است و از آنها بوزينه و خنزير درست كرده است و كسي كه طاغوت‌پرست است. چنين گروهي پيش خدا شرّ است و همه اينها درباره شماست. آياتي هم قبلاً درباره همين موضوع آمده كه تورات اينها را دارد انجيل اينها را دارد و قرآن افشا كرده است كه اين مي‌شود جدال احسن. فرمود آنكه را خدا لعنت كرده است شرّ است و اين يك اصل كلي است و شما ملعون‌ايد نه مؤمنين آنكه مورد غضب خداست شرّ است و شما مغضوب عليهم هستيد نه مؤمنين، آنچه از بين اينها بوزينه و خنزير درآمده است استحقاق استهزاء و مسخره دارند نه مؤمنين، آنچه بردگي طاغوت را پذيرفته است شرّ است نه مؤمنين و همه اين اوصاف را در تورات، در انجيل و در قرآن خداوند در وصف شماها گفته است كه اين مي‌شود جدال احسن.

يك جدال حكيمانه است نه بدگويي رو در رو كه شما اين‌چنين‌ايد، بلكه اين روي احسان و روي انصاف سخن گفتن است، مي‌فرمايد: ﴿وَ إِنّا أَوْ إِيّاكُمْ لَعَلي هُدًي أَوْ في ضَلالٍ مُبينٍ﴾[5] كه اين بالاترين انصاف است در سخن گفتن. ذات اقدس الهي به پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود به آنها بگو حالا يا ما در هدايتيم يا شما، يا ما در ضلالتيم يا شما. نفرمود مستقيماً كه ما در هدايتيم و شما در ضلالت بلكه فرمود: ﴿وَ إِنّا أَوْ إِيّاكُمْ لَعَلي هُدًي أَوْ في ضَلالٍ مُبينٍ﴾ و بايد با برهان و مسائل وحي داوري بشود. اينجا هم نفرمود شما شرّيد، بلكه فرمود آنكه ملعون است، آنكه مغضوب عليه است، آنكه از آنها بوزينه و خنزير درآمده است و آنكه طاغوت‌پرست است او شرّ است.

بيان اوصاف تلخ از ناحيه قرآن از زبان تورات و انجيل

قرآن كريم همه اين اوصاف تلخ را از زبان تورات و انجيل و خود وحي آسماني درباره يهوديها و مانند آن ذكر كرده است بخشي از اينها در سورهٴ مباركهٴ «بقره» است و برخي هم در سورهٴ «نساء».

آيه 65 سورهٴ مباركهٴ «بقره» به اين صورت است كه ﴿وَ لَقَدْ عَلِمْتُمُ الَّذينَ اعْتَدَوْا مِنْكُمْ فِي السَّبْتِ فَقُلْنا لَهُمْ كُونُوا قِرَدَةً خاسِئينَ﴾; شما مي‌دانيد كه يك عده از گذشتگان و پيشينيان شما و از نياكان شما كه در جريان روز شنبه حيله بازي كردند به اين صورت مسخ شدند. در سورهٴ مباركهٴ «بقره» آيهٴ 90 دربارهٴ همين اهل كتاب مي‌فرمايد: ﴿بِئْسَمَا اشْتَرَوْا بِهِ أَنْفُسَهُمْ أَنْ يَكْفُرُوا بِما أَنْزَلَ اللّهُ بَغْيًا أَنْ يُنَزِّلَ اللّهُ مِنْ فَضْلِهِ عَلي مَنْ يَشاءُ مِنْ عِبادِهِ فَباءُو بِغَضَبٍ عَلي غَضَبٍ وَ لِلْكافِرينَ عَذابٌ مُهينٌ﴾، چه اينكه در سورهٴ مباركهٴ «نساء» آيهٴ 47 اين‌چنين مي‌فرمايد: ﴿أَوْ نَلْعَنَهُمْ كَما لَعَنّا أَصْحابَ السَّبْتِ وَ كانَ أَمْرُ اللّهِ مَفْعُولاً﴾، پس مسئلهٴ غضب، مسئلهٴ لعنت، مسئلهٴ قردة و خنزير بودن است. باز در سورهٴ مباركهٴ «نساء» آيهٴ 51 اين است: ﴿أَ لَمْ تَرَ إِلَي الَّذينَ أُوتُوا نَصيبًا مِنَ الْكِتابِ يُؤْمِنُونَ بِالْجِبْتِ وَ الطّاغُوتِ﴾، پس ﴿مَن لَعَنَهُ اللّهُ﴾ هست، ﴿غَضِبَ عَلَيْهِ﴾ هست، ﴿وَ جَعَلَ مِنْهُمُ الْقِرَدَةَ وَ الْخَنازيرَ﴾ هست، ﴿عَبَدَ الطّاغُوتَ﴾ هم هست كه اين مربوط به دين خودشان است، فرمود شما نسل همان گروه‌ايد و همان راه را هم ادامه مي‌دهيد.

تبيين معناي فسخ

مطلب بعدي آن است كه دربارهٴ مسخ شدن در سورهٴ مباركهٴ «بقره» بحث مبسوطي شد كه مسخ به اين معنا است كه روح از بدن يك انسان منتقل بشود و به بدن حيواني وارد بشود و تعلق بگيرد اين‌چنين نيست، اين مسخ مُلكي نيست بلكه اين مسخ ملكوتي است. مسخ ملكوتي دو گونه است: يك وقت است كه باطن اين شخص حقيقتاً حيوان است; منتها الآن معلوم نمي‌شود و قيامت معلوم مي‌شود، چه اينكه در ذيل آيهٴ مباركهٴ ﴿فتأْتُونَ أَفْواجًا﴾[6] فرقين نقل كردند; يعني هم زمخشري نقل كرده است و هم امين الاسلام كه وجود مبارك پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود عده‌اي در قيامت به صورتهاي گوناگون محشور مي‌شوند. اينها مسخ ملكوتي است; يعني حقيقت اين شخص و درون اين شخص حيوان شد; منتها شكل ظاهري‌اش انسان است كه روي دو پا حركت مي‌كند و مانند آن. قيامت كه ﴿تُبْلَي السَّرائِرُ﴾[7] است درون او كه همان حيوان است ظاهر مي‌شود و اين به صورت حيوان درمي‌آيد.

يك عده‌اي هم در دنيا شكل ظاهري و قيافهٴ ظاهري آنها هم عوض مي‌شود، چون اينها كه جوهر نيستند و شكل و قيافه وصف عرضي است براي انسان و حقيقت انسان را همان نفس او تشكيل مي‌دهد با بدن كه فرع اوست. اگر اين نفس به سراغ اوصاف پليد رفت اول اين اوصاف پليد براي او حال است بعد كم كم ملكه است، بعد كم كم روح با اين اوصاف ملكه متحد مي‌شود بعد كم كم اين اوصاف نفساني فصل مقوّم او مي‌شود و اين مي‌شود ﴿كالأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ﴾،[8] آن‌گاه شكل ظاهري و قيافه ظاهري او كه جوهر نيست، عرض است; نه جنس اوست و نه فصل او، نه مادهٴ اوست و نه صورت او، بلكه يك عرض است كه گاهي آن عرض عوض مي‌شود.

جسم جوهر است; ولي وقتي بوزينه شد يا خنزير شد همان جسم را دارد و اين‌چنين نيست كه روح از بدن انساني منتقل بشود به بدن يك بوزينه يا خنزيري، بلكه همين شخصي كه واقعاً خنزير است صورتي دارد و اين حرف زدن يك كيف محسوس است اينكه ديگر نه حقيقتِ انسان است و نه امر جوهري، بلكه اينها اعراض‌اند و اعراض قابل تغيير و تبديل‌اند. عمده آن خصوصيتهاي روحي است كه خود شخص بايد بسازد.

حقيقت انسان كه روح اوست بدني دارد كه اگر روح به هر صورتي در بيايد بدن هم آن روح را پيروي مي‌كند و تبعيت مي‌كند. عده‌اي هم واقعاً مسخ شدند; يعني كسي كه محاكات دارد و تقليد ديگران را درمي‌آورد يا منافقانه زندگي مي‌كند، اول اين وصفهاي پليد براي او حال است بعد كم كم ملكه مي‌شود و با جان متحد مي‌شود و بعد به صورت فصل مقوّم او در مي‌آيد و حقيقت او را تشكيل مي‌دهد و ﴿كالأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ﴾[9] يك امر واقعي خواهد بود و در قيامت هم به همين صورت ظهور مي‌كند.

بيان طي درکات

اول ﴿كَالأنْعام﴾ است، بعد واقعاً انعام است و بعد از انعام هم تنزل مي‌كند ﴿بَلْ هُمْ أَضَلُّ﴾ مي‌شود كه اين سه مرحله است و بعد به مرحله گياه مي‌رسد، از مرحلهٴ گياه هم باز تنزل مي‌كند و كالحجر مي‌شود، بعد حجر مي‌شود و بعد از حجر پايين مي‌آيد: ﴿فَهِيَ كَالْحِجارَةِ أَوْ أَشَدُّ قَسْوَةً﴾.[10] در آن بحثهاي قبل همه اين دركات اشاره شد كه انسان وقتي راه معاصي را طي كرده است مي‌رسد تا به جايي كه سنگ مي‌شود ﴿فَهِيَ كَالْحِجارَةِ أَوْ أَشَدُّ قَسْوَةً﴾.

اينكه فرمود: ﴿وَ جَعَلَ مِنْهُمُ الْقِرَدَةَ وَ الْخَنازيرَ﴾ هم مرحوم امين الاسلام در مجمع‌البيان نقل كرد و هم فخررازي در تفسير نقل كرد كه مسلمانها و متدينين با نازل شدن اين آيه يهوديهايي را كه دين را مسخره مي‌كردند و هنگام نماز مسخره مي‌كردند به اينها گفتند: «يا اخوان القردة والخنازير»[11] كه از آن به بعد اينها مسخره شدند و اينها ديگر تعيير شدند و اين در حقيقت افشا‌گري اينها است.

مراتب هفدهگانه قرائت کلمه «عبدالطاغوت»

مطلب بعدي آن است كه دربارهٴ كلمهٴ ﴿عَبَدَ الطّاغُوتَ﴾ آن طوري كه فخر رازي نقل كرده است هفده قرائت شده است،[12] براي اينكه منشأ اين قرائتهاي هفده‌گانه اين است كه اين كلمهٴ ﴿عَبَدَ﴾ را بر چه عطف كردند؟ لذا چون عطفش خيلي روشن نبود و مقداري هم با معطوف عليه فاصله داشت، بعضي اسم خواندند، بعضي فعل خواندند، بعضي مفرد خواندند و بعضي جمع خواندند كه هفده قرائت ذكر ‌كردند; ولي معروف همين است كه اين كلمهٴ ﴿عَبَدَ﴾ فعل ماضي است و عطف است بر آن ﴿لَعَنَه﴾ كه فعل ماضي است و كلمهٴ «من» روي آن در مي‌آيد و اين چنين مي‌شود: «هل انبئكم بشر من ذلك مثوبة عندالله مَن لعنه الله و مَن عبد الطاغوت»، آنها هم در كلمهٴ ﴿عَبَدَ﴾ هم در كلمه طاغوت كه مجرور است يا منصوب است اختلاف داشتند. ظاهرش اين است كه ﴿عَبَدَ﴾ فعل ماضي است و عطف است بر ﴿لَعَنَ﴾ و طاغوت هم منصوب است و برابر همان آيهٴ 51 سورهٴ مباركهٴ «نساء» است كه اينها ﴿يُؤْمِنُونَ بِالْجِبْتِ وَ الطّاغُوتِ﴾.

جبري کردن آيه از طرف فخر رازي

مطلب بعدي آن است كه فخر رازي چون اشعري است و حامي تفكر جبري است هرگاه اشاره‌اي در آيه‌اي بشود سعي مي‌كند كه مذهب جبر را از آنجا ثابت كند. گفت كه اين آيه دلالت مي‌كند بر اينكه جبر حق است، براي اينكه خداوند طاغوت‌پرست را ـ معاذالله ـ طاغوت‌پرست كرده است،[13] غافل از اينكه خداوند طاغوت‌پرست را طاغوت‌پرست نكرد افراد را خلق كرد بعضي مي‌شوند مؤمن و بعضي مي‌شوند كافر. من عبد الطاغوت را خدا آفريد نه اينكه عبادتش را يا طغيان‌پرستي‌اش را يا طاغوت‌پرستي‌اش را خدا آفريده باشد كه چه اينكه خداوند مؤمن را آفريد نه اينكه ايمان او را خلق كرده باشد. ايمان و كفر دو فعل اختياري‌اند كه شخص بر اساس حُسن انتخاب يا سوء انتخاب خود داراست.

مراتب شرّ البريه و خير البريه بودن افراد

مطلب بعدي آن است كه اينكه فرمود: ﴿أُولئِكَ شرّ مَكانًا وَ أَضَلُّ عَنْ سَواءِ السَّبيل﴾ افعل تفضيل نيست همين طور كه در نوبت قبل اشاره شد، بر‌اي اينكه در سورهٴ مباركهٴ «بينه» كساني كه مؤمن‌اند به عنوان ﴿خَيْرُ الْبَريَّة﴾ معرفي شده‌اند. در آيهٴ شش و هفت سورهٴ «بينه» هم ﴿شَرُّ الْبَريَّة﴾ معرفي شد و هم ﴿خَيْرُ الْبَريَّة﴾. شرّ البريه عبارت از كافران و مشركان‌اند: ﴿إِنَّ الَّذينَ كَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْكِتابِ وَ الْمُشْرِكينَ في نارِ جَهَنَّمَ خالِدينَ فيها أُولئِكَ هُمْ شرّ الْبَرِيَّةِ﴾، آيهٴ بعد اين است كه ﴿إِنَّ الَّذينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ أُولئِكَ هُمْ خَيْرُ الْبَرِيَّةِ﴾. در آيهٴ قبل كه فرمود: ﴿هَلْ تَنْقِمُونَ مِنّا إِلاّ أَنْ آمَنّا بِاللّهِ وَ ما أُنْزِلَ إِلَيْنا وَ ما أُنْزِلَ مِنْ قَبْلُ﴾ اگر كسي مؤمن به الله بود و مؤمن به جميع ما جاء به النبي(صلّي الله عليه و آله و سلّم) بود من الاصول و الفروع، اين ﴿خَيْرُ الْبَرِيَّةِ﴾ است و شرّ نيست تا اينكه كسي از اينها انتقام بگيرد و بدتر از آنها كساني باشند كه ﴿لَعَنَهُ اللّهُ وَ غَضِبَ عَلَيْهِ وَ جَعَلَ مِنْهُمُ الْقِرَدَةَ وَ الْخَنازيرَ وَ عَبَدَ الطّاغُوتَ﴾ پس آن افعل تعييني است نه تفضيلي.

دليل توصيف يهوديها به خنزير و قرده

دربارهٴ جعل قِرَدَه و خنازير گفتند كه بوزينه براي يهوديها است و خنزير براي مسيحيها و آنها كه جزء اصحاب سبت‌اند بوزينه شدند و آنهايي كه به مائده عيسي (عليه السلام) كفر ورزيدند خنزير شدند. بعضي گفتند كه سالمندانشان به صورت خنزير درآمدند و نوسالانشان به صورت بوزينه و هر دو مربوط به يهودند.[14] آن‌گاه فرمود اينها نه تنها دين شما را مسخره مي‌كنند و مانند آن بلكه منافقانه به محضر پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) مي‌آيند و مي‌گويند ما ايمان آورديم و منافقانه بيرون مي‌روند: ﴿وَ إِذا جاؤُكُمْ قالُوا آمَنّا وَ قَدْ دَخَلُوا بِالْكُفْرِ وَ هُمْ قَدْ خَرَجُوا بِهِ وَ اللّهُ أَعْلَمُ بِما كانُوا يَكْتُمُونَ﴾; اينها منافقانه آمدند حضور پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) و گفتند كه ما به تو ايمان آورديم و خداوند مي‌فرمايد: اينها با دسيسه آمدند و كافراً آمدند و كافراً رفتند; ولي به حسب ظاهر آمدند و ايمان آوردند و وقتي هم كه بيرون رفتند احياناً توطئه كردند و گفتند كه ما رفتيم و اسلام را بررسي كرديم و ديديم كه خبري نيست، البته اين آيه چنين پيامي ندارد، آياتي كه قبلاً گذشت; نظير ﴿آمِنُوا بِالَّذي أُنْزِلَ عَلَي الَّذينَ آمَنُوا وَجْهَ النَّهارِ وَ اكْفُرُوا آخِرَهُ لَعَلَّهُمْ يَرْجِعُونَ﴾[15] يك چنين پيامي را احتمالاً داشت. آن آيه معنايش اين بود كه شما صبح برويد مؤمن بشويد و عصر همان روز برگرديد و كافر بشويد و بگوييد كه ما رفتيم تحقيق كرديم و ديديم كه اسلام چيزي نيست تا اين مردم مسلمان دست از دين بردارد اين يك دسيسه‌اي بود كه ﴿آمِنُوا بِالَّذي أُنْزِلَ عَلَي الَّذينَ آمَنُوا وَجْهَ النَّهارِ﴾ يعني اوّلِ صبح ﴿وَ اكْفُرُوا آخِرَهُ﴾ يعني آخرالنهار، چرا؟ ﴿لَعَلَّهُمْ يَرْجِعُونَ﴾.

قرآن از اين‌گونه از افراد پرده برمي‌دارد و مي‌فرمايد: ﴿وَ قَدْ دَخَلُوا بِالْكُفْرِ وَ هُمْ قَدْ خَرَجُوا بِهِ﴾; يعني اين‌چنين نيست كه مثلاً دين ـ معاذالله ـ يك نقطه ضعفي داشته باشد يا پيغمبر اسلام (صلّي الله عليه و آله و سلّم) ـ معاذالله ـ يك نقطهٴ ضعفي داشته باشد، بلكه اينها تحقيقاً با كفر آمدند و تحقيقاً با حفظ همان كفر رفتند نه اينكه اينها واقعاً ايمان آوردند و بررسي كردند و ديدند كه ـ معاذالله ـ اسلام دين قابل قبولي نيست و بعد برگشتند. فرمود: ﴿وَ قَدْ دَخَلُوا بِالْكُفْرِ﴾ و با كلمهٴ «قد» و فعل ماضي كه نشانهٴ تحقيق است [بيان فرمود]، اگر اين ضمير فصل و ضمير هم نبود مطلب تمام بود; اما اين را باز براي تأكيد ذكر فرمود: ﴿قَدْ دَخَلُوا بِالْكُفْرِ وَ هُمْ قَدْ خَرَجُوا بِهِ﴾ كه ﴿هُمْ﴾ لازم نبود، چون همه ضميرهاي جمع به همان منافقانِ يهود برمي‌گردد.

دليل بيان ضماير در آيه

چند ضمير جمع است كه به منافقان يهود برمي‌گردد: ﴿وَ إِذا جاؤُكُمْ﴾ يعني همين منافقان يهود، ﴿قالوا﴾ اين دو ضمير، ﴿آمَنّا﴾ كه متكلم مع الغير رجوعي ندارد ولي منظور از اين متكلم مع الغير همان يهوديهاي منافق‌اند، ﴿وَ قَدْ دَخَلُوا﴾ كه اين چهارمين ضمير است ﴿بِالْكُفْر﴾، ﴿وَ هُمْ﴾ كه لازم نبود، ﴿قد خَرَجُوا﴾ كه اين پنجمين ضمير است و اين ﴿هُمْ﴾ كه ششمين ضمير است و وسط ذكر شده است براي تأكيد مطلب است; يعني اينها كافراً آمدند و كافراً رفتند نه اينكه ـ معاذالله ـ بعد از اينكه بررسي كردند ديدند كه اين دين قابل قبولي نيست و مرتد شدند، اينها مرتد نشدند بلكه منافق بودند. مرتد آن است بيايد و بعد ببيند و واقعاً ايمان بياورد و بعد ببيند كه خواسته‌هاي او در اينجا تأمين نيست، او برابر با هوس آمده و اين دين اَماني او و هوسهاي او را تأمين نمي‌كند كه كافر شد، اين مي‌شود مرتد; ولي اينها منافقاني بودند از اهل كتاب كه كافراً آمدند و كافراً رفتند: ﴿وَ إِذا جاؤُكُمْ قالُوا آمَنّا﴾; اما ﴿وَ قَدْ دَخَلُوا بِالْكُفْرِ وَ هُمْ قَدْ خَرَجُوا بِهِ وَ اللّهُ أَعْلَمُ بِما كانُوا يَكْتُمُونَ﴾.

اين ﴿وَ اللّهُ أَعْلَمُ بِما كانُوا يَكْتُمُونَ﴾ ناظر به صدر آيه است، آنها گفتند كه ما مؤمنيم و خدا مي‌داند كه اينها در درونشان چه دارند؟ اين مربوط به نفاق و كفر درونيشان بود; اما راجع به سيئاتي كه مبتلا هستند فرمود خيلي از اينها اصلاً شتاب‌زده به طرف گناه حركت مي‌كنند: ﴿وَ تَري كَثيرًا مِنْهُمْ يُسارِعُونَ فِي اْلإِثْمِ وَ الْعُدْوانِ وَ أَكْلِهِمُ السُّحْتَ﴾. فرق سرعت و عجله اين است كه معمولاً سرعت در كارهاي خير استعمال مي‌شود و عجله در كارهاي شرّ گرچه «عجلوا بصلاة» هم آمده است و سخن موساي كليم در شرفيابي كوه طور هم اين است: ﴿وَ عَجِلْتُ إِلَيْكَ رَبِّ لِتَرْضي﴾;[16] اما غالباً سرعت در امور خير به كار مي‌رود و عجله در كار شرّ كه «العجلةُ مِن الشيطان»[17] اينها اصلاً معصيت را خير مي‌دانستند و لذت مي‌بردند لذا شتاب‌زده به طرف عصيان حركت مي‌كردند چه اينكه در بحثهاي قبل هم آن گرايش مرموز سياسي را خير مي‌دانستند.

دليل بيان کلمه «سرعت» در آيه

خدا درباره آنها فرمود: ﴿فَتَرَي الَّذينَ في قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ يُسارِعُونَ فيهِمْ﴾[18] كه استعمال كلمهٴ سرعت در اين گونه از معاصي براي آن است كه معصيت در كام اين‌گونه از منافقان شيرين است لذا شتاب‌زده به اين سمت حركت مي‌كنند; نظير ﴿فَبَشِّرْهُمْ بِعَذابٍ أَليمٍ﴾[19] است كه تبشير در جاي عذاب بكار رفته است و اينجا هم سرعت در مورد عجله بكار رفته است.

بر اساس اين احدي النكتتين ذات اقدس الهي فرمود: ﴿وَ تَري كَثيرًا مِنْهُمْ يُسارِعُونَ فِي اْلإِثْمِ وَ الْعُدْوانِ وَ أَكْلِهِمُ السُّحْتَ﴾; اثم يعني گناه و گناه اعم از تعدي و ظلم است و رشوه خوري و اما اين دو گناه; يعني تعدي و ظلم و رشوه خوري از باب ذكر خاص بعد از عام براي اهميت مطلب ذكر شده است; هم از آن گناهان كبيرهٴ مهم‌اند كه خدا سخت‌گيري كرده است و هم اينكه مورد ابتلاي اين گونه از منافقان بود، لذا فرمود: ﴿وَ تَري كَثيرًا مِنْهُمْ يُسارِعُونَ فِي اْلإِثْمِ وَ الْعُدْوانِ وَ أَكْلِهِمُ السُّحْتَ لَبِئْسَ ما كانُوا يَعْمَلُونَ﴾; اينها بد كاري مي‌كنند و بدتر از اينها سكوت علماست در برابر اين كارها: ﴿لَوْ لا يَنْهاهُمُ الرَّبّانِيُّونَ وَ اْلأَحْبارُ عَنْ قَوْلِهِمُ اْلإِثْمَ وَ أَكْلِهِمُ السُّحْتَ لَبِئْسَ ما كانُوا يَصْنَعُونَ﴾; چرا علماي رباني، چرا احبار و دانشمندان و فرزانگانشان آنها را نهي از منكر نمي‌كردند اين ﴿لَولا﴾ براي ترغيب است، براي تهديد است براي تشويق است و احياناً آميخته با توبيخ است; چرا علماي رباني كه به نام علماي رباني معروف‌اند چرا احبار و فرزانگان اينها كه به عنوان فرزانه معروف‌اند جلوي معصيت و رشوه خواري اينها را نگرفتند چون اين‌چنين است: ﴿لَبِئْسَ ما كانُوا يَصْنَعُونَ﴾. آنها كه مبتلا به منكرات‌اند دربارهٴ آنها تعبير نرم كرد و فرمود: ﴿لَبِئْسَ ما كانُوا يَعْمَلُونَ﴾ و علماي سوء كه در برابر نهي از منكر ساكت‌اند و وظيفه‌شان را انجام نمي‌دهند تعبير تند كرد و فرمود: ﴿لَبِئْسَ ما كانُوا يَصْنَعُونَ﴾، كار غير از صنعت است و صنعت مهم‌تر از كار است، فرمود اينها هم مبتلا هستند به همان وضعي كه جاهلهاي آنها مبتلا بودند.

جاهلها معصيت را خير مي‌دانستند كه ﴿يَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ يُحْسِنُونَ صُنْعاً﴾،[20] لذا با سرعت به سَمت آن مي‌رفتند و اينها هم محافظه‌كاري را و به ميل مردم سخن گفتن را خير مي‌دانند و صنعت مي‌دانند، چون صنعت كار آميخته با زيبايي و هنر است. فرمود: ﴿لَبِئْسَ ما كانُوا يَصْنَعُونَ﴾.

ديدگاه برخي مفسرين درباره شديدترين آيه قرآن

عده‌اي مثل ابن عباس يا بعضي از مفسران ديگر مي‌گفتند شديدترين آيه قرآن همين آيه است يا اخوف آيه‌اي كه در قرآن است همين آيه است البته آياتي كه اشدّ از اين باشد و اخوف از اين باشد در قرآن هست; ولي براي كساني كه پيشهٴ آنها روحانيت و علم است و وظيفهٴ آنها امر به معروف و نهي از منكر است وقتي به اين آيه كه مربوط به خود آنهاست و ارتباط مستقيمي با علما دارد مي‌گويند «اشدّ آيةٌ القرآن» يا «اخوفُ آية عندي» همين ﴿لَوْ لا يَنْهاهُمُ الرَّبّانِيُّونَ﴾ است،[21] البته درباره رباخوار دارد كه ﴿فَأْذَنُوا بِحَرْبٍ مِنَ اللّهِ﴾[22] و دربارهٴ تبهكاران ديگر تعبير ديگر دارد كه آن گونه از كارها محل ابتلاي يك روحاني و عالم نيست اما نهي از منكر نكردن و امر به معروف نكردن براي عالمي است كه محافظه كار است، لذا فرمود: ﴿لَبِئْسَ ما كانُوا يَصْنَعُونَ﴾. اگر آنها به همين وضع مبتلا هستند كه ﴿لَبِئْسَ ما كانُوا يَعْمَلُونَ﴾، تاركين امر به معروف و نهي از منكر هم به وضع بدتر مبتلا هستند كه ﴿لَبِئْسَ ما كانُوا يَصْنَعُونَ﴾.

اعاذنا الله من شرور انفسنا و سيئات اعمالنا

«والحمد لله رب العالمين»


[1] . ر.ك: الكشف والبيان، ج4، ص83.
[2] . التفسير الكبير، ج12، ص388.
[3] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 136.
[4] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 125.
[5] ـ سورهٴ سباء، آيهٴ 24.
[6] ـ سورهٴ نبأ، آيهٴ 18.
[7] ـ سورهٴ طارق، آيهٴ 9.
[8] ـ سورهٴ اعراف، آيهٴ 179.
[9] ـ سورهٴ اعراف، آيهٴ 179; سوره فرقان، آيهٴ 44.
[10] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 74.
[11] . مجمع البيان، ج3، ص333; التفسير الكبير، ج12، ص391.
[12] . ر.ك: التفسير الكبير، ج12، ص390 و 391.
[13] . ر.ك: التفسير الكبير، ج12، ص391.
[14] . ر.ك: مجمع البيان، ج3، ص333.
[15] ـ سورهٴ آل‌عمران، آيهٴ 72.
[16] ـ سورهٴ طه، آيهٴ 84.
[17] . وسائل الشيعه، ج27، ص169.
[18] ـ سورهٴ مائده، آيهٴ 52.
[19] ـ سورهٴ آل‌عمران، آيهٴ 21.
[20] ـ سورهٴ كهف، آيهٴ 104.
[21] . ر.ك: الكشاف، ج1، ص654.
[22] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 279.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo