< فهرست دروس

درس تفسیر آیت‌الله عبدالله جوادی‌آملی

74/01/28

بسم الله الرحمن الرحیم

 


موضوع: تفسیر/سوره مائده/آیه 57 الی 59

 

﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لاَ تَتَّخِذُوا الَّذِينَ اتَّخَذُوا دِينَكُمْ هُزُوا وَلَعِباً مِنَ الَّذِينَ أُوتُوا الكِتَابَ مِن قَبْلِكُمْ وَالكُفَّارَ أَوْلِيَاءَ وَاتَّقُوا اللّهَ إِن كُنتُم مُؤْمِنِينَ﴾ (۵۷) ﴿وَإِذَا نَادَيْتُمْ إِلَي الصَّلاَةِ اتَّخَذُوهَا هُزُواًوَلَعِباً ذلِكَ بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لاَ يَعْقِلُونَ﴾ (۵۸) ﴿قُلْ يَا أَهْلَ الكِتَابِ هَلْ تَنْقِمُونَ مِنَّا إِلَّا أَنْ آمَنَّا بِاللّهِ وَمَا أُنْزِلَ إِلَيْنَا وَمَا أُنْزِلَ مِن قَبْلُ وَأَنَّ أَكْثَرَكُمْ فَاسِقُونَ﴾ (۵۹)

خلاصه مباحث گذشته

قرآن كريم كه حقايق را تبيين مي‌كند، گاهي به صورت امر و نهي بيان مي‌كند و گاهي هم علل و فوائد امر را ذكر مي‌كند و گاهي هم علل و مضار آن منهي عنه را ياد مي‌كند و مانند آن. اگر مطلبي را ذكر فرمود برهان آن مطلب يا منافع و مَضارّ آن مطلب را هم تشريح مي‌كند تا به صورت ﴿يعلمهم الكتاب و الحكمة﴾[1] در بيايد. اگر ادلهٴ شيئي را ذكر نكرد يا منافع يا مَضارّ يك شيء را ذكر نفرمود و تعبد محض شد، چنين چيزي به عنوان تبيين آيات نيست و به عنوان تعليم كتاب و حكمت نيست (اين يك نكته).

نكتهٴ ديگر همان بود كه قبلاً اشاره شد كه اگر مطلبي را قرآن كريم با اصرار و به عبارتهاي گوناگون بيان مي‌فرمايد براي اهميت آن مطلب يا خطري كه احياناً در پيش است مي‌باشد. جريان دوست يابي و گرايش قلبي و معنوي مسلمانها نسبت به اهل كتاب يعني يهوديها و مسيحيها خطرهاي فراواني را دارد و «المرءُ علي دينِ خليلهِ و قرينهِ»[2] و بسياري از مفاسدي كه دامن‌گير اسلام و مسلمين شد براي رعايت نكردنِ همين مسئلهٴ گرايشهاي معنوي به اهل كتاب بود.

يك وقت انسان رابطه دارد اما رابطهٴ حقوقي دارد و رابطهٴ متقابل دارد كه چيزي مي‌خرد و چيزي مي‌فروشد و مانند آن; ولي اين ارتباط به امور معنوي راه پيدا نمي‌كنند يعني به محبت و گرايشهاي دروني راه پيدا نمي‌كند، چنين چيزي ضرر ندارد، البته با رعايت اولويت حوزه اسلامي، انسان مي‌تواند با غير مسلمان معامله بكند و چيزي بخرد و چيزي بفروشد و مانند آن.

کيفيت برقراري موالات نسبت به مسيحيت

داد و ستد غير از برقراري موالات است و آن تولّي و تبرّي كه از فروع اساسي دين است در همهٴ امور بايد باشد. ممكن است انسان كالايي داشته باشد و به يك مسيحي بفروشد يا يك كالايي را از يهودي بخرد; اما تولّي و تبرّي در جاي خود بايد محفوظ باشد.

آنچه را كه دين نهي مي‌كند مسئلهٴ رابطهٴ اقتصادي و مانند آن نيست كه چيزي نخريد و چيزي نفروشيد، بلكه آن چيزي را كه دين نفي مي‌كند اموري را نفي مي‌كند كه با آن خطوط كلي فروع دين ناهماهنگ باشد ما تولّي‌مان و تبرّي‌مان جزء فروع اساسي دين ماست; يعني قلباً بايد به يك عده گرايش داشته باشيم و از يك عده بيزار باشيم اين تولّي و تبرّي كه جزء فروع دين است و يك مسلمان متعهد وقتي فرزندش را به توحيد آشنا مي‌كند و مي‌گويد خدا يكي است و امام دوازده تا، فروع دين را هم يادش مي‌دهد و اينها جزء سنتهاي خوبي بود كه در بين ما رواج داشت و حالا متأسفانه كم شد; يعني قبلاً بچه‌ها را به اين امور آشنا مي‌كردند كه خدا يكي است و ائمه هم (صلوات الله و سلامه عليهم اجمعين) دوازده تا هستند و اسامي مشخصِ اينها را ذكر مي‌كنند و فروع دين هشت‌تاست مثلاً كه يكي‌اش تولّي است و ديگري تبرّي است، آن وقت تولّي و تبرّي را هم معنا مي‌كردند.

بنابراين بايد بين اين دو امر كاملاً تفكيك كرد: يكي اينكه اسلام جهاني است اسلام جهاني است نه به اين معنا كه حالا كه عرضه شد جهانيان مي‌پذيرند، بلكه اين مي‌تواند جهان را اداره كند و جهانيان اگر بپذيرند زنده مي‌شوند و مانند آن. يك معناي جهاني بودنِ اسلام اين است كه با اينكه مي‌داند يك عده اهل كتاب‌اند و يك عده ملحدند، در چنين جامعه‌اي و جهاني اسلام قابل پياده شدن است و زندگي مشترك داشتن است. اين به آن معناست كه اگر شما خواستيد رابطه اقتصادي يا غير اقتصادي داشته باشيد خريد و فروش را با تولّي و تبرّي مخلوط نكنيد، اگر كسي از مرز اسلام بيرون است شما از او متبري هستيد تبرّي داريد; نسبت به او محبت معنوي نداشته باشيد، گرايش نداشته باشيد، علاقه نداشته باشيد، اخلاق آنها را نپذيريد و مانند آن.

اصرار قرآن بر اينكه شما بيگانگان را به عنوان وليّ قبول نكنيد، به عنوان محبوب قبول نكنيد به عنوان ناصر قبول نكنيد و براي آن است كه آثار آنها در شما ظهور مي‌كند. اين را گاهي به صورت نهي ذكر مي‌كند و گاهي به صورت امر در داخله حوزه اسلامي ذكر مي‌كند و مي‌فرمايد: ﴿الْمُؤْمِنُونَ وَ الْمُؤْمِناتُ بَعْضُهُمْ أَوْلِياءُ بَعْضٍ﴾[3] كه اين امر است براي اينكه اين جمله خبريه‌اي است كه به داعي انشا القا شده است; يعني «يا ايها الذين امنوا اتخذوا بعضكم بعضاً اولياء» و اينكه خبر نمي‌دهد تا ما بگوييم مؤمنين نسبت به يكديگر اين چنين نيستند تا ـ معاذ الله ـ بشود كذب، بلكه اين امر است منتها به صورت جملهٴ خبريه بيان شده; يعني بر مؤمنين و مؤمنات واجب است كه اولياي يكديگر باشند و احباب يكديگر و انصار يكديگر باشند.

گاهي هم نهي مي‌كند نظير همين آياتي كه قبلاً بحث شد كه مي‌فرمايد: ﴿لا تَتَّخِذُوا الْيَهُودَ وَ النَّصاري أولياء﴾;[4] اينها را احبابتان يا انصارتان قرار ندهيد و جاي تبرّي را با تولّي اشتباه نكنيد، آن تولّي و تبرّي سر جايش محفوظ باشد و خريد و فروش و داد و ستدهاي عادي هم سر جايش محفوظ باشد. اين را گاهي معلَّل مي‌كند و مي‌فرمايد: ﴿بعضهم اولياء بعض﴾; آنها با يكديگر گرايش دارند، يار و ياور يكديگرند و شما اگر نسبت به آنها دوستي داشته باشيد دوستي يك جانبه است به سود شما نيست و اگر ناصر آنها باشيد نصرتِ يك جانبه است و به سود شما نيست و روزي كه شما نياز به كمك آنها داريد دست آنها براي كمك به سوي شما دراز نخواهد شد.

اين را در جملهٴ قبل يعني آيهٴ 51 سورهٴ «مائده» فرمودند: ﴿يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا الْيَهُودَ وَ النَّصارى أَوْلِياءَ﴾ چرا؟ چون ﴿بَعْضُهُمْ أَوْلِياءُ بَعْضٍ﴾، لذا اگر كسي آنها را وليّ خود و محبوب خود قرار داد و گرايش روحي پيدا كرد ناگزير بر اساس «المرءُ علي دينِ خليلِه»[5] به آن سَمت جذب مي‌شود، لذا فرمود ﴿وَ مَنْ يَتَوَلَّهُمْ مِنْكُمْ فَإِنَّهُ مِنْهُمْ﴾.

عقد ولا قرار ندادن با استهزاءکنندگان دين خدا

اما در اين آيهٴ محل بحث كه اكنون تلاوت شد مي‌فرمايد: ﴿يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا الَّذينَ اتَّخَذُوا دينَكُمْ هُزُوًا وَ لَعِبًا مِنَ الَّذينَ أُوتُوا الْكِتابَ مِنْ قَبْلِكُمْ وَ الْكُفّارَ أَوْلِياءَ﴾ كه اين را معلل كرده است تا بشود تعليمِ كتاب و حكمت، تا بشود تبيين و صِرف تعبد نيست. فرمود كساني كه از دين شما بيگانه‌اند ولي دين شما را مسخره مي‌كنند و به بازيچه مي‌گيرند نسبت به آنها عقد ولا برقرار نكنيد، دوستتان نباشند، منصورتان نباشند، از آنها نصرت نخواهيد و آنها را در مسائل فكري و ديني ياري نكنيد چرا؟ تعليق حكم بر وصف مشعر به عليت است; هم وصف براي مؤمنين ذكر شده است هم وصف براي اهل كتاب ذكر شده است وصفي كه براي مؤمنين ذكر شده است همان ايمان و تقواست. ايمان اقتضا مي‌كند كه انسان اولياي الهي را وليّ خود بداند و انصار حق را منصور خود و ناصر خود بداند و كسي كه دين خدا را مسخره مي‌كند و به بازي مي‌گيرد نسبت به او عقد ولا برقرار نكند.

﴿يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا الَّذينَ اتَّخَذُوا دينَكُمْ هُزُوًا وَ لَعِبًا أَوْلِياء﴾ خواه آنها اهل كتاب باشند مثل يهوديها و مسيحيها، يا اهل كتاب نباشند نظير ماركسيستها و مانند آن. آنها از اين جهت كه اسلام را به استهزا گرفتند يكسانند، لذا فرمود: ﴿من الذين اوتوا الكتاب من قبلكم والكفار﴾ و تعليق حكم بر وصف هم مشعر به عليت است، اينجا نفرمود «لا تتخذوا اليهود و النصاري اولياء» كه آيهٴ 51 اين چنين بود در آيه 51 يك علت ذكر كرد كه فرمود: ﴿بَعْضُهُمْ أَوْلِياءُ بَعْضٍ﴾ و در اين آيه محل بحث علت ديگر ذكر كرد كه فرمود: آنها ﴿اتخذوا دينكم هزواً و لعباً﴾، خب اگر كسي دين شما را مسخره مي‌كند چگونه شما نسبت به او تولّي داريد؟

قرار دادن دين به عنوان بازيچه از طرف کافران

﴿يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا الَّذينَ اتَّخَذُوا دينَكُمْ هُزُوًا وَ لَعِبًا﴾ و اين هم به عنوان پيشه و حرفه آنهاست; يك وقت است كه آنها به عنوان رهگذر گاهي بعضي از مراسم را مسخره مي‌كنند و يك وقت است كه اين را به عنوان ابزار بازي اخذ كردند: ﴿اتَّخَذُوا دينَكُمْ هُزُوًا وَ لَعِبًا﴾ كه اين حرفه است، اتّخاذ است يعني اين را به عنوان ابزار بازي گرفتند; هم مسخره مي‌كنند و هم ابزار بازي است. ابزار بازي آيا يعني فقط مي‌خندند يا شما را از آن جهت كه مسلمانيد بازي مي‌گيرند؟ شما را از آن جهت كه مسلمانيد به بازي گرفتند معلوم مي‌شود كه براي شما هيچ حرمتي بيش از حدّ بازيچه قائل نيستند، لذا در آياتي كه قبلاً بحث شد آنجا ذات اقدس الهي معلل كرد و فرمود شما آنها را دوست داريد ولي آنها دوست ندارند[6] كه مي‌شود دوستيِ يك جانبه، دوستي يك جانبه مي‌شود بازيچه، چون توپ هميشه در اختيار بازيگر است و بازيگر كه در اختيار توپ نيست، اين چوگان است كه راه گوي را مشخص مي‌كند.

فرمود فرق نمي‌كند ﴿من الذين اوتوا الكتاب من قبلكم﴾ مثل يهوديها و مسيحيها يا كافران باشند. بعضيها فكر مي‌كردند كه اين كفار عطف عام بر خاص است; ولي ظاهراً به قرينه تقابل چون تفصيل قاطع شركت است مگر آنجا كه به دليل خارج شد منظور از اين كفار كافران غير اهل كتاب‌اند گرچه بر گروهي از اهل كتاب كافر اطلاق شده است.

غير اهل کتاب بودن کفار در آيه

﴿لَقَدْ كَفَرَ الَّذينَ قالُوا إِنَّ اللّهَ ثالِثُ ثَلاثَةٍ﴾[7] و مانند آن; اما چون قرينهٴ تفصيل است و تفصيل قاطع شركت است ما از اين كفار غير اهل كتاب را اراده بكنيم و از خود اهل كتاب هم يهودي‌ها و مسيحي‌ها و مانند آن را اراده بكنيم مناسب‌تر است تا اينكه بگوييم عطف عام است بر خاص، البته عطف عام بر خاص در بعضي موارد هست; اما غالباً عطف نظير بر نظير است يا عطف خاص بر عام است براي يك نكته‌اي مثل ﴿حافظوا علي الصلوات والصلاة الوسطي﴾[8] كه اين عطف خاص است بر عام.

در همين آيه هم و آيهٴ بعد هم از باب ذكر خاص بعد از عام هم مطلبي داريم; اما معمولاً عطف يا عطف نظير بر نظير است يا عطف ذكر خاص بعد از عام ذكر عام بعد از خاص هم در قرآن هست; ولي با قرينه بايد استنباط كرد. اينجا هم مي‌توان گفت كه منظور از كفار، كفارِ غير اهل كتاب است. ولي منظور آن است كه اهل كتاب نوعاً اين چنين‌اند و آنهايي هم كه دشمني ندارند انسان نسبت به آنها دشمني ندارد; يعني عداوت و بغضاء داشته باشد به اين معنا كه اِعمالي بكند نيست; اما از آن جهت كه آنها بر باطل‌اند نبايد محبت يك باطل و مبطل را به دل راه داد و تبرّي سر جايش محفوظ است.

بعد فرمود: ﴿وَ اتَّقُوا اللّهَ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنينَ﴾; اگر مؤمن هستيد در مسئلهٴ تولّي و تبرّي تقوا داشته باشيد گرچه تقوا يعني وقايه‌گيري و جُنّه و سپر‌گيري كه يك امر جامعي است و انجام واجبها و پرهيز محرّمها را به همراه دارد; اما مصاديقش در موارد گوناگون فرق مي‌كند. اينجا هم مصداق كامل تقوا در تولّي و تبرّي است; نسبت به اولياي الهي تولّي داشته باشيد و نسبت به غير مسلمان تبرّي داشته باشيد. بعد همين مطلب را در آيهٴ بعد از باب ذكر خاص بعد از عام تشريح كرد و فرمود: ﴿وَ إِذا نادَيْتُمْ إِلَى الصَّلاةِ اتَّخَذُوها هُزُوًا وَ لَعِبًا﴾. آنجا اصل دين را ﴿هُزُوًا وَ لَعِبًا﴾ مي‌دانند و اينجا نماز را يا مناداتِ براي نماز را مسخره مي‌كنند. اين تعليق حكم بر وصف كه مشعر به عليت است از دو طرف است; يعني مخاطبين كه مؤمن‌اند به عنوان ﴿وَ اتَّقُوا اللّهَ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنينَ﴾ يا به عنوان ﴿يا ايها الذين امنوا﴾ خطاب شدند; يعني ايمان تولّيِ حق و تبرّيِ از باطل را اقتضا مي‌كند. نسبت به آنها هم دليل اين است كه ﴿اتَّخَذُوا دينَكُمْ هُزُوًا وَ لَعِبًا﴾.

حالا همين معنا را جزئي‌تر بيان كرد كه به حسّ آنها هم بيايد و فرمود: مگر نه آن است كه شما هنگام نماز وقتي نداي به نماز مي‌دهيد و اعلان مي‌كنيد و اذان مي‌گوييد براي نماز، آنها اين نماز را مسخره مي‌كنند يا منادات به نماز را مسخره مي‌كنند؟! ﴿وَ إِذا نادَيْتُمْ إِلَى الصَّلاةِ اتَّخَذُوها﴾ كه اين ضمير يا به صلات برمي‌گردد كه نزديك است و يا به آن منادات برمي‌گردد: ﴿وَ إِذا نادَيْتُمْ إِلَى الصَّلاةِ اتَّخَذُوها هُزُوًا وَ لَعِبًا﴾ و چون نماز ستون دين است آنها وقتي ستون را به استهزا و لعب گرفتند خود دين را هم به استهزا و لعب مي‌گيرند.

گاهي گفته مي‌شود كه اذان تنها نامي كه از او در قرآن كريم برده شد همين آيه است: ﴿وَ إِذا نادَيْتُمْ إِلَى الصَّلاةِ﴾; ولي شايد آيهٴ سورهٴ مباركهٴ «جمعه» كه ﴿إِذا نُودِيَ لِلصَّلاةِ مِنْ يَوْمِ الْجُمُعَةِ فَاسْعَوْا إِلى ذِكْرِ اللّهِ﴾[9] آن هم همين باشد و نداي براي نماز جمعه همان اذان نماز جمعه است. اگر منظور از اين نداي الي الصلاة اذان است اين اذان در سورهٴ «جمعه» هم ياد شده است و مخصوص اين آيه نيست.

معنا دار بودن اذان

مطلب ديگر آن است كه گروهي مي‌گويند كه خردمندان از اهل كتاب نماز را كه پيش درآمد آن به اصطلاح و مقدمهٴ آن أذان است، آن را مسخره نمي‌كنند بلكه أذان را به نيكي و عظمت ياد مي‌كنند، براي اينكه آنها مي‌گويند كه مقدمهٴ عبادات مسيحيها همان ناقوس است يا مقدمهٴ عبادات يهوديها همان فوت كردن و دميدن در بوق است و هيچ كدام از اينها پيامي ندارد; اما اذان پيامي دارد كه انسان را به ذات اقدس الهي نزديك مي‌كند، اول از تكبير شروع مي‌شود: «الله اكبر، الله اكبر»، «اشهد ان لا اله الا الله» است، بعد دعوت به نبوت است، شهادت به رسالت و ولايت است، بعد مسئلهٴ دعوت به صلات است، دعوت به كار خير است و در پايان انسان خود را به وحدانيت حق نزديك مي‌بيند اول «اشهد ان لا اله الا الله» است و بعد «لا اله الا الله» است و ديگر سخن از «اشهد ان لا اله الا الله» نيست اين «لا اله الا الله» در پايان اذان همان «اشهد ان لا اله الا الله» است; اما وقتي انسان شهادت داد ديگر لازم نيست بگويد اشهد، چون خودِ همين مصداق شهادت است.

اينكه مي‌بينيد در باب ذكر و در دعا اول مثلاً مستحب است كه انسان ده بار بگويد «يا الله» يا ده بار بگويد «يا رب» و در مراحل بعد بگويد ربِ، مي‌گويند جا براي اين ياء نيست; يعني خاصيت دعا همان قربة الي الله است و انسان احساس مي‌كند كه به ذات اقدس الهي نزديك شد حالا كه نزديك شد، در حال نزديكي كه ديگر جا براي ندا و حرف ندا و امثال ذلك نيست. به هر تقدير اين اذاني كه از تكبير شروع مي‌شود و از شهادت به وحدانيت شروع مي‌شود بعد به وحدانيت صرف ختم مي‌شود، به مراتب اوليٰ و اشرف است از ناقوس و بوق مسيحيها و يهوديها كه خود آنها اعتراف مي‌كنند.

اگر اين چنين است ذيل آيه برهان ذكر كرد و فرمود سرّ اينكه آنها نماز را يا منادات براي نماز را مسخره مي‌كنند و به بازيچه مي‌گيرند اين است; ﴿ذلِكَ بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لا يَعْقِلُونَ﴾; اينها نمي‌فهمند.

رابطه ولايي بر قرار نکردن با غيرعاقل

اينكه فرمود: ﴿ذلِكَ بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لا يَعْقِلُونَ﴾ يك دليل ديگري است كه شما با غير عاقلها عقد ولا برقرار نكنيد با ديوانه دوست نباشيد يا با سفهاء دوست نباشيد و اينها سفيه‌اند خيلي دشوار است كه انسان بفهمد چگونه اينها سفيه‌اند؟ در همين كتاب شريف تحف العقول است كه يك مرد مسيحي با يك لباس تميزي وارد مدينه شد و بعضي از مسلمانهاي صدر اسلام او را كه ديدند گفتند «ما اعقلَ هذا النصراني!» آنها خيال مي‌كردند كه عقل به همين تميز بودن و لباس خوب پوشيدن و منظم راه رفتن و اين سبك است، همين تمدني كه حالاها تعبير مي‌كنند گفتند «ما اعقل هذا النصراني!» وجود مبارك پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود: «مَه إنّ العاقل مَن وَحَّدَ الله»،[10] ساكت باش! اين نه تنها اعقل نيست، عاقل هم نيست نه تنها جاي اعقل گفتن كه تعجب است نيست بلكه عاقل هم نيست: «إنّ العاقل مَن وَحَّد الله».

قرآن كريم كسي كه از روش ابراهيم خليل (سلام الله عليه) فاصله بگيرد را سفيه مي‌داند: ﴿وَ مَنْ يَرْغَبُ عَنْ مِلَّةِ إِبْراهيمَ إِلاّ مَنْ سَفِهَ نَفْسَهُ﴾.[11] خيلي سخت است كه اين مسائل عميق ديني بررسي بشود تا مسلمان خود را عاقل بداند و آنها كه وضع دنيايي‌شان خوب است ولي دينشان و آخرتشان و حيثيت انساني‌شان گرفتار استهزا و بازيچه است سفيه‌اند آن وقت قرآن استدلال مي‌كند، فرمود: ﴿ذلِكَ بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لا يَعْقِلُونَ﴾، پس با غير عاقل شما ولا برقرار نكنيد، آنها را ياري نكنيد و محبت آنها را در دلتان جا ندهيد، چون غير عاقل‌اند و كار آنها هم همين است كه دين شما را مسخره كردند و در حقيقت روش ابراهيم خليل را پشت سر گذاشتند: ﴿وَ مَنْ يَرْغَبُ عَنْ مِلَّةِ إِبْراهيمَ إِلاّ مَنْ سَفِهَ نَفْسَهُ﴾[12] كه اين مي‌شود سفيه.

اينها كه غير عاقل‌اند چند گروه‌اند: بعضي اصلاً اين معارف ديني را نمي‌فهمند و چون درك نمي‌كنند از نظر درك غير عاقلند; يعني عقل نظري ندارند. عده‌اي كاملاً درك مي‌كنند و اسلام را خوب مي‌شناسند; ولي مي‌دانند كه اسلام با منافع آنها درگير است عقل عملي ندارند; يعني عالماً عامداً حق را زير پا مي‌گذارند. در همين جريان‌هاي اخير آنها فهميدند كه اسلام چه مي‌خواهد بگويد، اينها عقل عملي ندارند و عقلي كه «ما عُبِدَ به الرحمٰن و اكْتُسَبِ به الجِنان»[13] است را ندارند و اين عقلي كه «ما عُبِدَ به الرحمٰن و اكْتُسِبَ به الجِنان» است عقل عملي است كه انسان بتواند با آن بهشت را كسب بكند و خدا را بندگي كند و اگر كسي اين را نداشته باشد عاقل نيست.

گروهي هم از هر دو محروم‌اند: نه عقل نظر دارند و در مسائل انديشه پخته‌اند و نه مسائل عقل عملي دارند كه در گرايشها و تصميم‌گيريها رو به راه باشند. اين سه گروه را قرآن مي‌فرمايد: ﴿قوم لا يعقلون﴾ و با اينها عقد ولا برقرار نكنيد، براي اينكه اينها دين شما را مسخره مي‌كنند و نه تنها دينتان را مسخره مي‌كنند شما را به جرم تديّنتان مي‌رنجانند و از شما انتقام مي‌گيرند به جرم اينكه حق با شماست. چطور در مجنونِ اَدواري مي‌گويند كه در زمان اِفاقه معامله عيب ندارد؟ پس تبعيض در جنون ممكن است. چطور عالِم بي عمل را دين مي‌گويد ديوانه؟ چون «لم يكتسب به الجنه و لم يعبد الرحمان» با اينكه عالِم است، معاملهٴ با او كه حرام نيست، چون مي‌داند و عمل نمي‌كند و عالماً عامداً معصيت مي‌كند. دين كه او را عاقل نمي‌داند و عقل «ما عُبِدَ به الرحمٰن و اكْتُسِبَ به الجِنان»[14] است. چطور رباخوار را دين ديوانه مي‌داند؟ معامله با رباخوار باطل است؟ معاملهٴ ربوي باطل است نه معاملهٴ با رباخوار: ﴿الَّذينَ يَأْكُلُونَ الرِّبا لا يَقُومُونَ إِلاّ كَما يَقُومُ الَّذي يَتَخَبَّطُهُ الشَّيْطانُ مِنَ الْمَسِّ﴾;[15] او مخبّطانه قيام مي‌كند و يك آدم مخبّطي است، براي اينكه آن «ما يعبد به الرحمان و يكتسب به الجنان» را ندارد; معنايش اين نيست كه حالا چون در بخشهاي معنوي سفيه است در بخشهاي مادي هم حكم سَفَه بر او جاري است.

يك وقت است كه فعل را انسان مي‌پسندد; يك وقتي فاعل را مي‌پسندد آنها اگر كار خوبي كردند انسان كار خوب را مي‌پسندد نه آن شخص را. اگر اين چنين است همهٴ اين احكام در صدر اسلام در مدينه پياده مي‌شد و با اينكه داد و ستد داشتند و گاهي آنها به يهوديها چيز مي‌فروختند و از يهودها چيز مي‌خريدند اما مع‌ذلك اين آيات را مرتب در نماز و غير نماز تلاوت مي‌كردند: ﴿لا تَتَّخِذُوا الْيَهُودَ وَ النَّصارى أَوْلِياءَ بَعْضُهُمْ أَوْلِياءُ بَعْضٍ﴾.[16]

برهاني كه قرآن ذكر مي‌كند اين است كه ﴿ذلِكَ بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لا يَعْقِلُونَ﴾ كه هر سه گروه را شامل مي‌شود. بعد كينه‌توزي آنها را هم ذكر مي‌كند و فرمود كه ﴿قُلْ يا أَهْلَ الْكِتابِ هَلْ تَنْقِمُونَ مِنّا إِلاّ أَنْ آمَنّا بِاللّهِ وَ ما أُنْزِلَ إِلَيْنا وَ ما أُنْزِلَ مِنْ قَبْلُ وَ أَنَّ أَكْثَرَكُمْ فاسِقُونَ﴾; شما به اهل كتاب بگوييد، حالا خصوص اهل كتاب نيست به كفار هم مي‌توانيد بگوييد، براي اينكه كفار و اهل كتاب هر دو دين شما را مسخره مي‌كنند. اگر اين چنين است فرمود شما به اهل كتاب بگوييد، به طريق اُوليٰ به آنها هم خواهيد گفت، بگوييد كه شما از ما انتقام نمي‌گيريد مگر به جُرم حق‌گويي ما فسق شما و عدل ما مايه عداوت شما نسبت به ماست ﴿هل تنقمون منا الا﴾ اينكه ما به خدا مؤمنيم (يك) و به آنچه به طرف ما نازل شده است يعني قرآن كريم ايمان داريم (دو) و به آنچه قبل از قرآن كريم نازل شده است يعني صحف انبياي گذشته (عليهم السلام) مؤمنيم (سه)، ﴿وَ أَنَّ أَكْثَرَكُمْ فاسِقُونَ﴾ كه اين ﴿وَ أَنَّ أَكْثَرَكُمْ فاسِقُونَ﴾ كه در ذيل اين آيه است و ﴿ذلِكَ بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لا يَعْقِلُونَ﴾ كه در ذيل آن آيه است براي استثناي اوحديّ از اهل كتاب است.

محکوم نکردن عموم اهل کتاب از طرف قرآن کريم

قرآن هرگز همهٴ اهل كتاب را به يك حكم محكوم نمي‌كند، دربارهٴ بعضي از اهل كتاب فرمود: ﴿مِنْ أَهْلِ الْكِتابِ ُاَّمةٌ قائِمَةٌ يَتْلُونَ آياتِ اللّهِ﴾;[17] بعضي از اهل كتاب‌اند كه مؤمن واقعي‌اند و تشنهٴ معارف‌اند و وقتي احكام قرآن به آنها عرضه بشود زود مي‌پذيرند و اشك شوق مي‌ريزند: ﴿تَري أَعْيُنَهُمْ تَفيضُ مِنَ الدَّمْعِ﴾[18] همه اينها را در مدح اهل كتاب ذكر مي‌كند كه اينها ﴿يَتْلُونَ آياتِ اللّهِ﴾ هستند، آنها را استثنا مي‌كند. آنها كساني نيستند كه دين خدا را يا نماز را يا اذانِ نماز را به عنوان مسخره و بازيچه بگيرند و آنها مستثنا هستند. آنها هم از ﴿لا يعقلون﴾ مستثني و خارجند و هم از ﴿اكثركم فاسقون﴾ خارج‌اند، چون از آنها به عظمت ياد كرده است و آنها در حقيقت مؤمن خواهند بود و اما اينجا هم كه فرمود: ﴿وان اكثركم﴾ براي رعايت همان اقلّي است و آنجا هم كه فرمود: ﴿ذلِكَ بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لا يَعْقِلُونَ﴾ كه به صورت كلي ذكر كرد و اكثري نفرمود، فرمود همهٴ كساني كه دين را يا نماز را يا اذانِ نماز را مسخره مي‌كنند و بازيچه مي‌گيرند لا يعقل‌اند، اين درست است و ديگر جا براي استثنا نيست; اما در اين آيه فرمود: ﴿وان اكثركم فاسقون﴾، چون همهٴ آنها اهل كينه و انتقام و امثال ذلك نيستند.

غرض اين است كه اهل كتاب هستند; منتها حجت به آنها نرسيده و اگر برسد ايمان مي‌آورند، چه اينكه بعضيها وقتي آيات الهي به اينها عرضه مي‌شد; ﴿تَري أَعْيُنَهُمْ تَفيضُ مِنَ الدَّمْعِ﴾.[19] اگر به آنها برسد اينها مؤمن مي‌شوند و اشك شوق مي‌ريزند; اما بعضيها هستند كه اين چنين نيست. پس آنچه كه در آيهٴ 51 آمده و برهان مسئله ذكر نشد، در آيهٴ 57 و 58 و 59 مبرهن شد و آن‌گاه مسئلهٴ نهي از تولّيِ اهل كتاب به صورت ﴿يعلمهم الكتاب و الحكمه﴾[20] درآمد. ﴿قُلْ هَلْ أُنَبِّئُكُمْ بِشَرِّ مِنْ ذلِكَ مَثُوبَةً عِنْدَ اللّهِ مَنْ لَعَنَهُ اللّهُ وَ غَضِبَ عَلَيْهِ وَ جَعَلَ مِنْهُمُ الْقِرَدَةَ وَ الْخَنازيرَ وَ عَبَدَ الطّاغُوتَ أُولئِكَ شَرُّ مَكانًا وَ أَضَلُّ عَنْ سَواءِ السَّبيلِ﴾.[21]

خوب و بد بودن افراد از نظر قرآن

قرآن كريم مي‌فرمايد آيا مي‌خواهيد ما بيان كنيم كه چه كسي خوب است و چه كسي بد است؟ چه كسي مترقي است و چه كسي منحطّ است اين را ذكر مي‌كند و مي‌فرمايد: آنهايي كه مورد غضب الهي هستند، آنهايي كه مسخ شدند، آنهايي كه لعن و نفرين الهي دامن‌گير آنها شد آنها بدند نه ما كه مؤمنيم به حق و مؤمنيم به قرآن و مؤمنيم به كتب همهٴ انبياي و ايمان داريم به حقانيت همهٴ انبياء. كلمهٴ مثوبه در اين آيه ذكر شد كه اين را بعد مطالعه مي‌فرماييد، معمولاً اين مثوبه كه ثواب است اختصاصي به پاداش خير ندارد و كيفر كارهاي تلخ را هم مي‌گويند ثواب; منتها اصطلاحاً ثواب در مقابل عقاب ذكر مي‌شود وگرنه لغتاً عقاب هم شامل پاداش خير مي‌شود ثواب هم شامل كيفر گناه، چون عقاب يعني آنچه كه به عَقب كار و به دنبالهٴ كار مي‌آيد خواه خوب خواه بد و ثواب هم از ثوب و پارچه است، انسان تار و پودي را كه مي‌بافد با او پارچه درست مي‌كند، حالا يا تلخ يا شيرين يا زبر يا نرم. ثوابِ كار خود را خود مي‌برد، براي اينكه اين تار و پور را خود مي‌بافد و خود اين را به صورت يك پارچه درمي‌آورد.

«والحمدلله رب العالمين»

 


[1] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 129; سوره آل‌عمران، آيهٴ 164; سوره جمعه، آيهٴ 2.
[2] ـ الكافي، ج2، ص375.
[3] ـ سورهٴ توبه، آيهٴ 71.
[4] ـ سورهٴ مائده، آيهٴ 51.
[5] ـ الكافي، ج2، ص375.
[6] ـ سورهٴ آل‌عمران، آيهٴ 119.
[7] ـ سورهٴ مائده، آيهٴ 73.
[8] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 238.
[9] ـ سورهٴ جمعه، آيهٴ 9.
[10] ـ تحف العقول، ص54.
[11] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 130.
[12] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 130.
[13] ـ الكافي، ج1، ص11.
[14] ـ الكافي، ج1، ص11.
[15] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 275.
[16] ـ سورهٴ مائده، آيهٴ 51.
[17] ـ سورهٴ آل‌عمران، آيهٴ 113.
[18] ـ سورهٴ مائده، آيهٴ 83.
[19] ـ سورهٴ مائده، آيهٴ 83.
[20] ـ سوره بقره، آيهٴ 129; سوره آل‌عمران، آيهٴ 164; سورهٴ جمعه، آيهٴ 2.
[21] ـ سورهٴ مائده، آيهٴ 60.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo