< فهرست دروس

درس تفسیر آیت‌الله عبدالله جوادی‌آملی

74/01/19

بسم الله الرحمن الرحیم

 


موضوع: تفسیر/سوره مائده/آیه 54 الی56

 

﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا مَنْ يَرْتَدَّ مِنْكُمْ عَن دِينِهِ فَسَوْفَ يَأْتِي اللّهُ بِقَوْمٍ يُحِبُّهُمْ وَيُحِبُّونَهُ أَذِلَّةٍ عَلَي المُؤْمِنِينَ أَعِزَّةٍ عَلَي الكَافِرينَ يُجَاهِدُونَ فِي سَبِيلِ اللّهِ وَلاَ يَخَافُونَ لَوْمَةَ لاَئِمٍ ذلِكَ فَضْلُ اللّهِ يُؤْتِيهِ مَن يَشَاءُ وَاللّهُ وَاسِعٌ عَلِيمٌ﴾ (۵٤) ﴿إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ اللّهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذِينَ آمَنُوا الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلاَةَ وَيُؤْتُونَ الزَّكَاةَ وَهُمْ رَاكِعُونَ﴾ (۵۵) ﴿وَمَن يَتَوَلَّ اللّهَ وَرَسُولَهُ وَالَّذِينَ آمَنُوا فَإِنَّ حِزْبَ اللّهِ هُمُ الغَالِبُونَ﴾ (۵۶)

فرق كلام خدا با كلام عادي

چند نكته در آيهٴ سورهٴ مباركهٴ «مائده» يعني آيهٴ ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا مَنْ يَرْتَدَّ مِنْكُمْ عَن دِينِهِ﴾ مانده است و آن اين است كه سَبك كلام خدا با كلام غير خدا فرق مي‌كند؛ كلام خدا و همچنين وحي‌اي كه مأخوذ از كلام خداست مثل حديث با كلام عادي فرق مي‌كند. خداوند كلام خود را به قول فصل معرفي كرد و فرمود: ﴿إِنَّهُ لَقَوْلٌ فَصْلٌ ٭ وَمَا هُوَ بِالهَزْلِ﴾.[1] اين سخن فصل‌الخطاب است، جِدّ محض است و شوخي در آن نيست، حق است و مَجاز در آن نيست، كامل است و نقص در آن نيست و بطلان هم به سوي آن راه ندارد: ﴿إِنَّهُ لَقَوْلٌ فَصْلٌ ٭ وَمَا هُوَ بِالهَزْلِ﴾، چه اينكه فرمود: ﴿لاَ يَأْتِيهِ البَاطِلُ مِن بَيْنِ يَدَيْهِ وَلاَ مِنْ خَلْفِهِ﴾.[2] كلام افراد عادي حق محض نيست، هدايت صِرف نيست و فصل‌الخطاب نيست، زيرا

دلائل فرق داشتن كلام خدا با غير

اوّلاً افراد عادي بسياري از امور را نمي‌دانند و چون جاهل به امورند در داوريها و در احكام هاي غير داوري كه مربوط به اصل معرفتِ جهان و امثال آن است جهل در علمِ آنها آميخته است و جهلشان مخلوط به علم است و علمشان علم محض نيست (اين يك) و در مواردي هم كه عالم‌اند غبارِ شهوت و غضب جلوي چشمِ علمي آنها را مي‌گيرد و در تشخيص مُصيب و مُصاب نيستند (اين دو)، چون خيلي از موارد است كه انسان مورد علاقهٴ او كه فرا مي‌رسد در تشخيص حق اشتباه مي‌كند؛ يعني آن علاقه‌اي كه به مطلب دارد نمي‌گذارد كه حق را آن‌طوري كه هست بفهمد: «حُبُّكَ لِلشّئ يُعمي و يُصِم»[3] و همچنين «بغض الشيء يُعمي و يُصِم»، گاهي بعضي از چيزهاست كه مَبغوض آدم است و انسان در داوري نسبت به آن خيلي مصيب نيست (اين دو). بنابراين جهل از يك سَمت و شهوت و غضب كه جلوي ديد علمي را مي‌گيرد از سَمت ديگر نمي‌گذارد كه سخن افراد عادي فصل‌الخطاب باشد. ذات اقدس الهي و وحي الهي هم به جميع امور عالِم است و هم مبرّاي از شهوت و منزّه از غضب است و جلوي ديد حق تعاليٰ را چيزي نمي‌گيرد. هم ذاتاً عالم است و هم مصون از آسيبِ شهوت، غضب و مانند آن است، لذا سخن او مي‌تواند فصل‌الخطاب باشد.

جهات آسيب‌پذير بودن سخنان افراد عادي

مطلب سوم آن است كه بعضي از مواقع انسان حق را مي‌فهمد و منزّه از شهوت و غضب هم هست، لكن سهل‌انگاري مي‌كند؛ مثلاً كثير را به حساب جميع مي‌آورد، چه اينكه شما مي‌بينيد در تعبيرات بعضي از بزرگانِ فقهي هم آنجا كه شهرت است ادعاي اجماع مي‌كنند و بعد ديگري مي‌گويد كه اين اجماع نيست براي اينكه فلان گروه مخالف‌اند يا چند نفر مخالف‌اند و اين شخص يا مسامحه كرده در فحص يا مسامحه كرده در تعبير كه كثير را در حكم جميع مي‌دانند و مشهور را در حكم اجماع مي‌دانند و نادر را ملحق به معدوم مي‌دانند و خير و شر نِسبي را خير و شر نفسي مي‌پندارند؛ يعني اگر چيزي براي او يا بعضي از بستگان او بد بود يا براي قوم و قبيلهٴ او بد بود يا در فضايي كه او زندگي مي‌كند بد بود مي‌گويد اين بد است و نمي‌گويد اين نسبت به ما بد است، ممكن است نسبت به عده ديگر خوب باشد. حُسن و قُبح، خير و شَر و مانند آن كه امر نسبي است [را] او مطلق مي‌پندارد. بنابراين اين جهات عَديده مايهٴ سَهل‌انگاري سُخنهاي افراد عادي است، پس از سه جهت سخنان افراد عادي آسيب‌پذير است: يكي از نظر عِلم و جَهل، يكي از نظر دخالت شهوت و غضب و محبت و حُب و بُغض و مانند آن و قسمت سوم سهل‌انگار بودن انسان در تَعبيرات است؛ مبالغه‌گويي، اغراق‌آميزي و مانند آن. طبق اين جهات يادشده و همچنين مانند آن كه الآن اشاره نشد قولِ افراد عادي فصل‌الخطاب نيست، لكن سخن الهي فصل‌الخطاب است: ﴿إِنَّهُ لَقَوْلٌ فَصْلٌ ٭ وَمَا هُوَ بِالهَزْلِ﴾،[4] براي اينكه از اين سه جهت و مانند آن مَصون و محفوظ است.

وحي بودن كلام معصوم از منظر قرآن كريم

مطلب ديگر آن است كه قرآن كريم كلام معصوم را هم مثل خود قرآن وحي مي‌داند؛ يعني اگر پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) سخن ديني دارد ولو به عنوان قرآن نباشد خداوند آن را وحي مي‌داند. در آغاز سورهٴ مباركهٴ «نجم» كه فرمود: ﴿وَالنَّجْمِ إِذَا هَوَيٰ ٭ مَا ضَلَّ صَاحِبُكُمْ وَمَا غَوَيٰ ٭ وَمَا يَنطِقُ عَنِ الهَوَيٰ ٭ إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْيٌ يُوحَيٰ﴾[5] همهٴ مصاديق اين وَحي قرآن كريم نيست، چون پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) بعد از اينكه از مِعراج مُراجعَت فرمودند، جريان معراج را و آنچه در معراج مشاهده كردند را براي مردم مكه بازگو كردند و مردم مكه نپذيرفتند مگر گروه كمي. خداوند فرمود: آنچه را كه پيغمبر دربارهٴ معراج مي‌گويد وحي است: ﴿وَمَا يَنطِقُ عَنِ الهَوَي﴾. آيات قرآن و آيات اوايل سورهٴ مباركهٴ «نجم» خيلي صَريح دربارهٴ معراج نيست، لذا مرحوم شيخ طوسي(رضوان الله عليه) در تفسير تبيان مي‌فرمايند: معراج پيغمبر از مسجدالحرام تا مسجد الاقصيٰ با قرآن ثابت مي‌شود و از مسجد الاقصيٰ تا آسمانها كه بخش معراج است با روايت ثابت مي‌شود[6] ، چون در قرآن از اين مطلب سخني به ميان نيامده است. گرچه عده‌اي خواستند به كمك روايات از همان آيات اوّليهٴ سورهٴ «نجم» مسئلهٴ معراج را استنباط كنند چه اينكه بعيد نيست؛ ولي غرض آن است كه اين بزرگوار مي‌فرمايد: معراج را قرآن نگفت و روايات گفت، إسراء را كه ﴿سُبْحَانَ الَّذِي أَسْرَي بِعَبْدِهِ لَيْلاً﴾[7] اين مقدار را كه سير زميني است تا مسجد الاقصيٰ اين را قرآن بيان كرد. معلوم مي‌شود آنچه را كه پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) دربارهٴ مسايل ديني مي‌گويد آن هم به تعبير خداوند وحي است: ﴿إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْيٌ يُوحَي﴾[8] و اين قول هم مي‌شود فصل‌الخطاب؛ اما اَفراد عادي سخن آنها فصل‌الخطاب نيست. اين يك نكتهٴ اساسي است در اصل تفسير قرآن كه مربوط به قرآن‌شناسي است و در همه بخشهايي كه خدا سخن مي‌گويد اين اصول مطرح است و حاكم. همين اصل را در آيهٴ

محوريت محبت خدا در قرآن كريم

﴿مَنْ يَرْتَدَّ مِنْكُمْ عَنْ دينِهِ﴾ بايد تطبيق كرد كه خداوند فرمود: اگر از شما كساني ارتداد پيدا كردند ـ معاذالله ـ ﴿فَسَوْفَ يَأْتِي اللّهُ بِقَوْمٍ يُحِبُّهُمْ وَيُحِبُّونَهُ أَذِلَّةٍ عَلَي المُؤْمِنِينَ أَعِزَّةٍ عَلَي الكَافِرينَ يُجَاهِدُونَ فِي سَبِيلِ اللّهِ وَلاَ يَخَافُونَ لَوْمَةَ لاَئِمٍ﴾ كه اين اوصاف را براي آنها ذكر كردند. اوّلين وصفي كه خداوند ذكر كرد اين است كه فرمود: ﴿يُحِبُّهُمْ وَيُحِبُّونَهُ﴾؛ يعني خدا دوست آنهاست و آنها هم دوست خدايند. محور محبت خدا در قرآن مشخص شد كه خداوند چه گروهي را دوست دارد و چه گروهي را دوست ندارد؟ آنجا كه جزء اوصاف سلبيه خداست را مشخص كرد و آنجا كه جزء اوصاف ثُبوتيهٴ حق تعالي است آنها را هم مبيّن كرد؛ در قسمتهاي اوصاف سلبي اين مضمون در قرآن است: ﴿فإِنَّ اللّهَ لاَ يُحِبُّ الكَافِرِين﴾[9] ، ﴿لاَ يُحِبُّ المُسْتَكْبِرِينَ﴾[10] ، ﴿لاَ يُحِبُّ المُعْتَدِينَ﴾[11] ، ﴿لاَيُحِبُّ الخَائِنِينَ﴾[12] ، ﴿لاَيُحِبُّ المُسْرِفِينَ﴾[13] و مانند آن كه اينها محبوب نيستند. آن اوصاف ثبوتي هم مشخص شد كه ﴿إِنَّ اللّهَ يُحِبُّ التَّوَّابِينَ وَيُحِبُّ المُتَطَهِّرِينَ﴾،[14] ﴿يُحِبُّ المُتَّقِينَ﴾[15] ، ﴿يُحِبُّ المُحْسِنِينَ﴾[16] و امثال ذلك كه مشخص است. پس كساني كه محبوب خدا نيستند در قرآن مُعَيَّن است و كساني كه محبوب خدا هستند باز هم در قرآن كريم معيّن است. اينكه در آيهٴ محل بحث خداوند به قول مطلق فرمود: ﴿يُحِبُّهُمْ وَيُحِبُّونَهُ﴾؛ خداوند اينها را دوست دارد؛ يعني اينها از همهٴ رَذايِلي كه مانع محبتِ خداست مَصون‌اند و به همهٴ فضايلي كه موجب محبت خداست موصوف‌اند، چنين گروهي‌اند؛ يعني جزء مُتطهرين‌اند، جزء مُتقين‌اند، جزء مُحسنين‌اند و امثال ذلك. در بحثهاي جنگ هم اين چنين نيست كه فقط جبهه بروند و جنگجو باشند، براي اينكه اينها محبوب خدا هستند و خداوند در عين حال كه مجاهد را دوست دارد مشخص كرده است كه چه قِسم مجاهدي محبوب خداست، فرمود: ﴿إِنَّ اللّهَ يُحِبُّ الَّذينَ يُقاتِلُونَ في سَبيلِهِ صَفًّا كَأَنَّهُمْ بُنْيانٌ مَرْصُوصٌ﴾؛[17] اوّلاً مُتَحِدانه مي‌جنگند و ثانياً مثل بُنيان سُربي‌اند. يك وقت انسان خانه‌اي مي‌سازد كه مَلات آن خانه سيمان است يا با بُتُون خانه مي‌سازد، يك وقت است كه يك خانهٴ سُربي مي‌سازد كه همهٴ مصالحش سُرب است. فرمود كه اينها خانه‌اي مي‌سازند كه همهٴ مصالحش سُرب است نه تنها ملاتش يا تعميرش سُرب است. اگر اينها محبوب‌اند براي آن است كه در جريان جهاد مثل بنيان مَرصوص‌اند، لذا اينكه فرمود: ﴿يُجَاهِدُونَ فِي سَبِيلِ الله﴾ يعني اين جهاد با آن بنيان مرصوص بودن آميخته است تا محبوب خدا باشند، فرمود: ﴿يُحِبُّهُمْ وَيُحِبُّونَهُ﴾، چون در آغاز سورهٴ مباركهٴ «صف» فرمود: ﴿إِنَّ اللّهَ يُحِبُّ الَّذينَ يُقاتِلُونَ في سَبيلِهِ صَفًّا كَأَنَّهُمْ بُنْيانٌ مَرْصُوصٌ﴾[18] . بنابراين ﴿يُحِبُّهُمْ﴾ اين است؛ اما دربارهٴ ﴿وَيُحِبُّونَهُ﴾ كه اينها هم محب خدا هستند و خدا محبوب آنهاست، چون انسان داراي دو قلب نيست و در يك قلب هم جا براي دو محبت و محبوب نمي‌گنجد، بنابراين اينها فقط خدا را طلب مي‌كنند و قلبشان هم به حب خدا مُتيَّم است و «قلبشان لبريز از محبت خداست، چون اگر لبريز و پُر از محبتِ خدا نباشد آن مقدار خلأ را محبتِ غيرخدا پُر مي‌كند و ناگزير قلبشان متيَّم به حب خدا نيست و قلبشان مَملوّ از حب خدا نيست و خداوند فرمود كه ﴿فَسَوْفَ يَأْتِي اللّهُ بِقَوْمٍ يُحِبُّهُمْ وَ يُحِبُّونَهُ﴾؛ اينها محب خدا هستند و چون در آغاز سورهٴ مباركهٴ «احزاب» فرمود: ﴿مَّا جَعَلَ اللَّهُ لِرَجُلٍ مِن قَلْبَيْنِ فِي جَوْفِهِ﴾؛[19] هيچ انساني داراي دو قلب نيست و از طرفي قلب اگر جا براي يك محبوب شد جا براي محبوب ديگر نيست زيرا آن محبتهاي التقاطي و اختلاطي كه سر از شركِ در محبت در مي‌آورد با محبت خدا سازگار نيست و خداوند فرمود كه اينها محبان خدايند، معلوم مي‌شود قلبشان پُر از محبت خداست.

﴿أَشَدُّ حُبَّاً لِلَّهِ﴾[20] ذيل آن آيه‌اي است كه فرمود: مُشركين اَندادي و امثال اله را ـ مَعاذالله‌ ـ به عنوان معبود اتخاذ كردند كه خيلي به آنها مِهر مي‌ورزند و دوست بُتهاي خودشان هستند؛ اما بايد بدانند كه علاقهٴ مؤمنين به خدا شديدتر از علاقهٴ مشركين به بتهاي آنهاست، براي اينكه آنها به اندازهٴ معرفتِ خيالي و وَهمي‌شان محبت دارند؛ ولي مؤمنين به اندازهٴ معرفت قلبي و عقلي‌شان محبت دارند، فرمود: محبت مؤمنين نسبت به خدا شديدتر از محبت كافران است نسبت به بتهاي خودشان.

به هر تقدير خداوند عده‌اي را به عنوان محبِّ خود مي‌سِتايد كه اينها محب خدايند، اگر محب خدا بودند ديگر در قلب اينها چيزي جز محبت خدا جا ندارد و آيهٴ سورهٴ مباركهٴ «توبه»[21] از يك سَمت و پايان سورهٴ مباركهٴ «مجادله»[22] از سَمت ديگر نشان مي‌دهد مؤمني كه محبت خدا در قلب او پيدا شد محبت غير را به قلب خود جا نمي‌دهد ولو پدر باشد يا فرزند باشد و مانند آن.

بنابراين اوصافي را كه ذات اقدس الهي ذكر مي‌كند اين است و در آن نكتهٴ اوّل بيان شد كه سخني فصل‌الخطاب است و قول فصل است كه از هر سه جهت منزه باشد و خداوند از هر سه جهت منزه است و از اين جهت كلام او قول فصل است. اينكه فرمود: ﴿يُحِبُّهُمْ وَيُحِبُّونَهُ﴾ و بالقول المطلق ذكر كرد، معلوم مي‌شود كه كثير را به حساب جميع نياورد، مشهور را به حساب مُجْمَعُ عليه نياورد و نِسبي را به حساب نَفسي نياورد. اينكه مي‌گويند اِطلاق كلام حكيم حُجَت است براي همين جهات است، گاهي البته مُسامحه مي‌شود در مصاديق و تطبيقش وگرنه اطلاق سخنِ حكيم كه حجت است براي اين است كه آن منطقهٴ علمش وسيع است و جلوي ديدِ علميِ او را هم غُبار شهوت و غضب نمي‌گيرد و او هم مصون از مبالغه و اغراق است و هرگز كثير را به حساب جميع نمي‌آورد، نادر را در حدّ معدوم نمي‌داند، نسبي را نفسي نمي‌پندارد و مانند آن. اينها از لطايف تفسير الميزان است[23] و شما سي، چهل تفسير هم كه دم دستتان است را ملاحظه مي‌كنيد مي‌بينيد كه اين معارف در آن نيست؛ منتها ايشان فَراغتي نكردند كه فهرست موضوعي براي اين كتاب قَيِّم ذِكر بكنند. بسياري از مسايل علوم قرآني است كه ايشان در لا‌به‌لاي همين تفاسير قرآن كريم ذكر مي‌كنند يعني بيان مفاهيم قرآن ذكر مي‌كنند وگرنه اين قرآن‌شناسي است و جزء علوم القرآن است كه سَبك قرآن چگونه است؟ قرآن چطوري با مردم حرف مي‌زند؟ سرّ حجيت اطلاق قرآن چيست؟ اينها جزء علوم قرآن است نه جزء مفاهيم و معاني قرآن. از اينجا معلوم مي‌شود كه اين قومي را كه خدا وعده داد مي‌آورد داراي چنين برجستگي‌اي است كه اين فصل اوّل از بحث بود.

علت تأكيد و اهميت دادن يك امر از طرف خداي كريم در قرآن

فصل دوم آن است كه اين هم باز براساس قرآن شناسي است، اين را ايشان زياد تكرار مي‌كردند در جلساتشان و خدا ـ ان‌شاءالله ـ ايشان را با صاحب قرآن مَحشور كند؛ در همين بحث به عنوان بحث مُختَلط قرآني كه بعد از بحث رِوايي يك بحث مختلط قرآني دارند، در ذيل همين ﴿فَسَوْفَ يَأْتِي اللّهُ﴾[24] مي‌فرمودند كه وقتي حكيمِ عَلَي الاطلاق ذات اقدس الهي يك امري را زياد پيگيري كند معلوم مي‌شود كه خطري در پيش است، چيزي را پشت سر هم بگويد معلوم مي‌شود كه احساس خطر كرده است (اين يك)، باز اگر يك شخصيت يا يك بيت عظيمي را مخاطب قرار بدهد و كارهاي كوچكي كه شايستهٴ اين بيت عظيم نيست آن را به رُخ بكشد، معلوم مي‌شود كه خبري است. (اين دو). مي‌فرمايند كه اگر يك شخصيت شناخته‌شدهٴ علمي، يك مبدأ حكمت به او بالخصوص خِطاب بكند و او را بالخصوص خطاب بكند و بگويد كه مبادا چنين كاري را بكني، معلوم مي‌شود كه خبري و خطري است. نكته‌اي بايد باشد كه حالا آن نكته يا براي اين است كه يك وقت روزي فرا مي‌رسد كه پاي همين شخص مي‌لغزد يا ديگران تَوَهُماتي دارند و براي تَوهم‌زُداييِ او اين حرفها را مي‌زنند و به هرتقدير نكته‌اي بايد باشد. در جريان اينكه اگر به يك بيت رفيعي يك امر خاصي را ذات اقدس الهي متوجه كرد كه معلوم مي‌شود آينده‌اي خطرناك در پيش است، اين جريان سورهٴ «احزاب» را كه ذات اقدس الهي پشت سر هم همسران پيغمبر را مخاطب قرار مي‌دهد كه ﴿يَا نِسَاءَ النَّبِيِّ﴾![25] شما با ديگران فرق داريد و مواظب باشيد ﴿وَإِذَا سَالتُمُوهنَّ مَتَاعاً فَسْأَلُوهُنَّ مِن وَرَاءِ حِجَابٍ﴾[26] يا اينكه در خانه‌هايتان بنشينيد ﴿وَ لا تَبَرَّجْنَ تَبَرُّجَ الْجاهِلِيَّةِ اْلأُولي﴾،[27] اين حرف را به همسر پيغمبر چرا مي‌گويد؟! اين بايد خطاب عمومي باشد نه اينكه به يك گروه خاص، آن هم زنان پيغمبر دستور خاص صادر بشود كه ﴿وَ لا تَبَرَّجْنَ تَبَرُّجَ الْجاهِلِيَّةِ اْلأُولي﴾؛ در خانه‌هايتان بنشينيد: ﴿وَقَرْنَ فِي بُيُوتِكُنَّ﴾[28] ، بايد به همهٴ زنها بگويند. اين معلوم مي‌شود كه خطري است و اين خطر همان جريان جنگ جمل بود كه پيش آمد. در سورهٴ مباركهٴ «احزاب» اين آيات است كه پشت سر هم دستور خصوصي مي‌دهند: ﴿يا نِساءَ النَّبِيِّ لَسْتُنَّ كَأَحَدٍ مِنَ النِّساءِ إِنِ اتَّقَيْتُنَّ فَلا تَخْضَعْنَ بِالْقَوْلِ فَيَطْمَعَ الَّذي في قَلْبِهِ مَرَضٌ﴾ و بعد فرمود: ﴿وَ قَرْنَ في بُيُوتِكُنَّ وَ لا تَبَرَّجْنَ تَبَرُّجَ الْجاهِلِيَّةِ اْلأُولي﴾ آثار ديگري هم دارد كه ﴿يَا نِسَاءَ النَّبِيِّ﴾! حِسابِتان با زنهاي ديگر فرق مي‌كند و شما اگر خداي نكرده پايتان بلغزد دو گناه است و حيثيت پيغمبر را هم از بين برديد. اين كه پشت سر هم به خانواده پيغمبر دستور مي دهد معلوم مي‌شود كه خطري هست؛ در جريان محبت اهل بيت(عليهم الصلاة و عليهم السلام) هم قرآن خيلي تأكيد كرد، معلوم مي‌شود كه خبري هست؛ آن‌قدر محبت اهل بيت را تأكيد كرده و محترم شمرده كه آن را در حدّ اَجرِ رسالتِ پيغمبر قرار داد: ﴿قُل لاَ أَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِلَّا المَوَدَّةَ فِي القُرْبَي﴾ و بعد هم در ذيل همين آيه نَه در آيهٴ بعد فرمود: ﴿وَمَن يَقْتَرِفْ حَسَنَةً نَّزِدْ لَهُ فِيهَا حُسْناً﴾،[29] معلوم مي‌شود كه يكي از بهترين مَصاديق حَسنه همان ولايت اهل بيت(عليهم الصلاة و عليهم السلام) است. يك امري را انسان اين‌قدر به آن بَها بدهد و تأكيد كند معلوم مي‌شود كه خبري هست و آن خبر همين بود كه بعد از آن جريان سَقيفهٴ بَني‌ساعده پيش آمد و مانند آن. بنابراين سَبك حرف زدن قرآن كه گاهي يك امر را مُكرّر در مكرّر ذكر مي‌كند و گاهي يك خانوادهٴ مخصوصي كه مُكرّم و شَريف‌اند و اهل بيت رفيع‌اند آنها را مخاطب قرار مي‌دهد معلوم مي‌شود كه خبري هست. اينجا هم مسئلهٴ تَوَلّي غير مؤمنين را قرآن زياد تكرار كرد، مخصوصاً در سورهٴ مباركهٴ «مائده»؛ با غير مؤمنين ولاء نداشته باشيد، آنها را اوليا اَخذ نكنيد، مُتولّيِ آنها نباشيد، آنها را والي خود ندانيد، آنها را وليّ خود ندانيد، آنها را محب و محبوب خود ندانيد، ناصر و منصور خود ندانيد كه مكرّر گفته و اگر اين‌چنين باشد ﴿وَ مَنْ يَتَوَلَّهُمْ مِنْكُمْ فَإِنَّهُ مِنْهُمْ﴾،[30] اين معلوم مي‌شود كه خبري هست و خبرش همان گزارشهايي بود كه بعدها پيدا شد كه عدهٴ زيادي به سَمتِ بيگانه‌ها گرايش پيدا كردند. سَرجُون مي‌گفتند كه از مستشاران رومي بود كه در دَربار اُموي حضور داشت، حتي در جريان كربلاي سيدالشهداء(سلام الله عليه) نقشه‌ها را آنها مي‌كشيدند[31] ، آنها جرأت نداشتند در عراق حضور پيدا كنند يا در حِجاز ظهور و حضور داشته باشند، در شام فقط بودند. اينكه پشت سر هم مي‌فرمود كه حرفهاي يهوديها را يا حرفهاي مسيحيها را گوش ندهيد براي همين است. در همين بخشهاي سورهٴ مباركهٴ «مائده» قبل از آيهٴ ﴿إِنَّما وَلِيُّكُمُ اللّهُ﴾ و همچنين آيهٴ بعد از ﴿إِنَّما وَلِيُّكُمُ اللّهُ﴾ پشت سر هم دارد كه شما متولّيِ آنها نباشيد و اگر متولّيِ آنها بوديد، در حُكمِ آنهاييد و از كار بر كنار خواهيد شد و خداوند عده‌اي را مي‌آورد كه محب و محبوب او باشند. بعد از آيهٴ ﴿إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ اللّهُ﴾ آن جهات اثباتي را ذكر كرد و فرمود: حالا كه وليِّ شما خدا و پيامبر و مؤمنين‌اند مثل اميرالمؤمنين(سلام الله عليه)، اگر كسي متولّيِ اين‌گونه از اوليا باشد پيروز است: ﴿وَمَن يَتَوَلَّ اللّهَ وَرَسُولَهُ وَالَّذِينَ آمَنُوا فَإِنَّ حِزْبَ اللّهِ هُمُ الغَالِبُونَ﴾ كه اين بحث قرآني البته دامنه دارد و ممكن است مقداري از اين بحث در نوبت آينده مطرح بشود ـ به خواست خدا ـ اين دو فصل مربوط به قرآن‌شناسي بود كه چرا قرآن بعضي از امور را خيلي تكرار مي‌كند و مهم مي‌داند؟ معلوم مي‌شود كه خبري هست و آن خبر همين بود كه بر اسلام و مسلمين آمد چيزي كه نبايد بيايد و آن در اثر گرايش عده‌اي از همين افراد به ظاهر مسلمان به افراد غير مسلمان بود.

ديدگاه زمخشري دربارهٴ واژهٴ ‌«‌ولي» در آيهٴ شريفه

حالا مي‌رسيم به آيه ﴿إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ اللّهُ﴾؛ شما تفسير فخر رازي را حتماً ملاحظه بفرماييد، چون زمخشري در اينجا چيزي ندارد و فقط همين را نقل مي‌كند به عنوان «قيل» كه اين آيه دربارهٴ علي‌بن‌ابي‌طالب(سلام الله عليه) نازل شده است[32] ، فخر رازي است كه ميدان‌دار متكلمين است و سخنگوي رسمي اهل سنت است در اين آيه. ايشان وارد آيهٴ ﴿إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ اللّهُ﴾ كه شدند مي‌گويند كه اين آيه دو احتمال برايش است و ناگزير دو قول دارد كه آيا منظور از ﴿الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلاَةَ وَيُؤْتُونَ الزَّكَاةَ وَهُمْ رَاكِعُونَ﴾ شخص مُعيَّن است يا عُموم مؤمنين‌اند؟ بعد از اينكه فرمود: ﴿إِنَّما وَلِيُّكُمُ اللّهُ وَ رَسُولُهُ﴾، «الله» كه «لا شريك له» است و رسول خدا هم كه مشخص است، فرمود كه فقط وليِّ شما خداست و پيامبر و كساني كه مؤمن‌اند و اهل نمازند و در حال ركوع زكات مي‌دهند. آيا منظور، شخص معيَّن است يا عموم مؤمنين؟ اگر شخص معيَّن است، آن شخص ابابكر است يا علي؟ بحث در دو مقام خواهد بود: يكي اينكه اين مربوط به عموم مؤمنين است و يكي اينكه مربوط به شخص معيَّن است؛ اگر شخص معيَّن است آن شخص معيَّن علي است يا ابي‌بكر؟ ايشان در هر دو فصل اين‌چنين نظر مي‌دهد: در فصل اوّل اصرار دارد كه اين مخصوص به شخص معيَّن نيست و براي عموم مؤمنين است. در فصل دوم بحث مي‌كند كه اگر مربوط به شخص معيَّن است آن شخص معيَّن حتماً ابي‌بكر است و علي نيست؛ اما حالا چطور در فصل اوّل اين مخصوص به شخص معيَّن نيست و مربوط به عموم مؤمنين است؛ براي اينكه مي‌گويد آيات قبل از اين آيهٴ ﴿إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ اللّهُ﴾ اين بود كه ﴿يَاأَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لاَ تَتَّخِذُوا اليَهُودَ وَالنَّصَارَي أَوْلِيَاءَ بَعْضُهُمْ أَوْلِيَاءُ بَعْضٍ﴾[33] ، آن ولايتي كه در آن آيه بود ناظر به محبت و نصرت بود و همچنين ولايتي كه در آيهٴ بعد از ﴿إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ اللّهُ﴾ است كه ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لاَ تَتَّخِذُوا الَّذِينَ اتَّخَذُوا دِينَكُمْ هُزُوا وَلَعِباً مِنَ الَّذِينَ أُوتُوا الكِتَابَ مِن قَبْلِكُمْ وَالكُفَّارَ أَوْلِيَاءَ﴾ كه آيهٴ 57 همين سورهٴ مباركهٴ «مائده» است، آنجا هم باز مسئلهٴ ولايت به معني محبت و نصرت است. بنابراين آيهٴ 51 كه فرمود: ﴿يَاأَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لاَ تَتَّخِذُوا اليَهُودَ وَالنَّصَارَي أَوْلِيَاءَ بَعْضُهُمْ أَوْلِيَاءُ بَعْضٍ وَمَن يَتَوَلَّهُم مِنكُمْ فَإِنَّهُ مِنْهُمْ﴾ اين ناظر به ولاي به معني محبت و نصرت است و آيهٴ بعد از ﴿إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ اللّهُ﴾ كه دارد: ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لاَ تَتَّخِذُوا الَّذِينَ اتَّخَذُوا دِينَكُمْ هُزُوا وَلَعِباً﴾ اينها را اوليا قرار ندهيد، اين هم ناظر به محبت و نصرت است و ناگزير اين آيهٴ وسط هم كه ﴿إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ اللّهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذِينَ آمَنُوا﴾ باشد به معناي نصرت و محبت است نه به معناي سرپرستي، براي اينكه وحدت سياق محفوظ بماند (اين يك). ثانياً در اين جملهٴ ﴿وَالَّذِينَ آمَنُوا الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلاَةَ وَيُؤْتُونَ الزَّكَاةَ وَهُمْ رَاكِعُونَ﴾ هفت تا جمع در همين جمله به كار رفت: يكي ﴿الَّذِين﴾ي اوّل؛ دوم ضمير جمع در ﴿آمَنُوا﴾ در ﴿وَالَّذِينَ آمَنُوا﴾؛ سوم ﴿الَّذِينَ يُقِيمُونَ﴾ در ﴿الَّذِينَ﴾ي دوم؛ چهارم ﴿يُقِيمُونَ﴾ كه فعل جمع است؛ پنجم ﴿وَيُؤْتُونَ الزَّكَاةَ﴾ كه اين هم جمع است؛ ششم ضمير جمع ﴿هُمْ﴾؛ هفتم هم كلمهٴ ﴿رَاكِعُونَ﴾. ما اين هفت تا جمع را به چه دليل بر شخص اطلاق كنيم؟ اگر شخص مراد بود كه مي‌فرمود: «انما وليكم الله و رسوله و عليٌ» و ديگر هفت تا ضمير جمع را چرا بياورد؟! هفت تعبيرِ جمع اعم از فعل و ضمير را چرا بياورد؟! و چون «ولاء» در قبل و «ولاء» در بعد به معناي نصرت و محبت است، اين ﴿إِنَّما وَلِيُّكُمُ اللّهُ﴾ هم به معناي نصرت و محبت خواهد بود و آن ﴿وَالَّذِينَ آمَنُوا﴾ هم كه هفت جمع است بر شخص منطبق نمي‌شود، آن‌گاه اين ولاي به معناي نصرت است و ولاي به معناي محبت و نصرت عمومي است كه همهٴ مؤمنين با يكديگر محبت دارند، چون خدا فرمود: ﴿وَ الْمُؤْمِنُونَ وَ الْمُؤْمِناتُ بَعْضُهُمْ أَوْلِياءُ بَعْضٍ﴾.[34] اين خلاصهٴ بحث در وجه اوّل و فصل اوّل بود كه البته

نبودن مقصود ‌«‌ولي» در آيه به ابي‌بكر

فصل اوّل همچنان باز است، چون نقدي هم متوجه خواهد بود. فصل دوم آن است كه اين مربوط به شخص نيست، اگر مربوط به شخص باشد حتماً آن شخص ابي‌بكر است، چرا مربوط به شخص اگر بود مربوط به ابي‌بكر است؟ براي اينكه به گمان ايشان آيهٴ قبل كه دارد: ﴿يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا مَنْ يَرْتَدَّ مِنْكُمْ عَنْ دينِهِ فَسَوْفَ يَأْتِي اللّهُ بِقَوْمٍ يُحِبُّهُمْ وَ يُحِبُّونَهُ﴾ اين به گمانِ باطل ايشان كه قبلاً ابطال شد خيال كرد كه اين مربوط به ابي‌بكر است و چون آن شخص ابي‌بكر است پس اينجا در آيهٴ ﴿إِنَّما وَلِيُّكُمُ اللّهُ وَ رَسُولُهُ﴾ كه ﴿الَّذِينَ آمَنُوا﴾ دارد، اين هم يقيناً ابي‌بكر خواهد بود كه اين خيال باطل ايشان است كه اگر شخص باشد منظور ابوبكر است. بعد مي‌گويد ـ چندين وجه است كه حالا حتماً اينها را مي‌بينيدـ كه اين نمي‌تواند دربارهٴ علي‌بن‌ابي‌طالب(سلام الله عليه) [باشد] با اينكه اين دو قول را نَقل مي‌كند؛ هم از عبدالله بن سلام نقل مي‌كند و هم از اَباذر نقل مي‌كند. لا اباذر مي‌گويد: من خودم بودم، اباذري كه پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) دربارهٴ او فرمود: «ما اَظَلَّت الخَضراء و لا أقلّت الغَبراءُ علي ذي لهجةٍ أَصدق مِن أَبي‌ذر»؛[35] هم زَمخشري و هم فَخر رازي و خيلي از اينها از اباذر(رضوان الله تعالي عليه ) نقل كردند كه اباذر مي‌گويد: من خودم بودم در مسجد و پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) حضور داشت و همهٴ ما بوديم كه علي‌بن‌ابي‌طالب مشغول نماز بود، سائِلي آمد و چيزي طلب كرد و كسي به او چيزي نداد و علي راكع بود و اشاره كرد با همين انگشتش كه انگشتري بود و او آمد و انگشتر از انگشت علي گرفت. بعد پيغمبر اين صحنه را ديد و عرض كرد خدايا! همان‌طوري كه موسي(سلام الله عليه) از تو خواست و گفت: ﴿رَبِّ اشْرَحْ لِي صَدْرِي ٭ وَيَسِّرْ لِي أَمْرِي ٭ وَاحْلُلْ عُقْدَةً مِن لِسَانِ ٭ يَفْقَهُوا قَوْلِ ٭ وَاجْعَل لِي وَزِيراً مِنْ أَهْلِ ٭ هَارُونَ أَخِي ٭ اشْدُدْ بِهِ أَزْرِي﴾[36] همين جمله‌ها را گفت، اين جمله هنوز تمام نشد آيهٴ نوراني ﴿إِنَّما وَلِيُّكُمُ اللّهُ﴾ نازل شد[37] . اين را اباذر نقل مي‌كند، اباذري كه از او صادق تر در بين اُمت كسي نيست. همين حرف را فخر رازي از اباذر هم نقل مي‌كند؛ اما مَع‌ذلك آن تعصب كور نمي‌گذارد كه او درست مسئله را بفهمد. خدشه‌هايي كه او مي‌كند يكي‌اش اين است كه هر جا قرآن مي‌گويد زكات، زكات واجب است و علي كه وضع مالي‌اش خوب نبود كه زكات واجب بدهكار باشد، اين يكي از شبهات اوست، در حالي‌كه

زكات استحبابي در آيات قرآن

در بسياري از آيات قرآن كريم زكات همان زكات استحبابي است نه زكات واجب؛ شما وقتي جستجو مي‌كنيد مي‌بينيد كه در بسياري از سُوَر كلمهٴ زكات آمده و بسياري از اين آيات يا سُوَري كه در آن زكات است مكي است نه مدني و زكات فقهيِ مصطلح كه در نُه چيز واجب است در مدينه آمده، زكات واجب كه در مكه نبود، همهٴ اينها زكاتهاي مستحبي است. آن زكات واجبِ فقهيِ مصطلح در خصوص مدينه است؛ ولي ايشان بر اساس همان تعصب مي‌گويد كه زكات مثل ﴿وَآتُوا الزَّكَاةَ﴾ واجب است و علي كه وضع مالي‌اش خوب نبود تا زكات بدهد! بعد مي‌گويد: چون وضع مالي‌اش خوب نبود و فقير بود و محتاج بود، همين كه سه قرص نان داد آن همه آيات سورهٴ «انسان» نازل شد و خيال كرد كه هر فقيري اگر سه قرص نان بدهد آيهٴ سورهٴ «انسان» نازل مي‌شود و خيال كرد كه به سبب فقر بود! او وقتي نمي‌داند كه گوينده مي‌گويد كه ﴿إِنَّما نُطْعِمُكُمْ لِوَجْهِ اللّهِ﴾[38] و بعد آيات اين‌چنيني نازل مي‌شود خيال كرد كه به سبب فقر بود. خيليها بودند مثل اصحاب صُفّه كه فقير بودند: ﴿وَ يُؤْثِرُونَ عَلي أَنْفُسِهِمْ وَ لَوْ كانَ بِهِمْ خَصاصَةٌ﴾[39] و قرآن به عنوان اصل جامع از اينها حمايت كرد و اينها را مدح كرد؛ هر فقيري كه نان بدهد كه ﴿إِنَّما نُطْعِمُكُمْ لِوَجْهِ اللّهِ﴾[40] دربارهٴ او نازل نمي‌شود. او خيال كرد

سرّ نزول آيات سورهٴ انسان

سرّ اينكه آيات سورهٴ «انسان» نازل شد اين بود كه اينها چون فقير بودند و سه قرص نان دادند اين‌طور شد! آن عظمت روحيِ ﴿إِنَّمَا نُطْعِمُكُمْ لِوَجْهِ اللَّهِ﴾ را كه نمي‌بيند آن وقت اين‌گونه از مسايل را بازگو مي‌كند و مي‌گويد: زكات، زكات واجب است و علي كه وضع مالي‌اش خوب نبود تا زكات واجب بدهد، پس اين يقيناً مربوط به علي نيست (اين يك). بعد اگر هم علي زكات واجب بدهكار بود، چرا قبل از نماز نمي‌داد؟ تأخير زكات نزد اكثر فقها جايز نيست و حرام است و اين را كه نمي‌شود به علي‌بن‌ابي‌طالب اسناد داد ، پس معلوم مي‌شود كه يقيناً اين كار، كار علي نبود، چرا؟ حالا او قائل به عصمتِ به آن معنا كه ما قائليم نيست؛ ولي مي‌گويد معصيت را كه نمي‌شود به اينها اسناد داد! [مي‌گويد:] اگر اين زكات بود و علي‌بن‌ابي‌طالب(صلوات الله و سلامه عليه) مشمول اين آيه است، يعني علي‌بن‌ابي‌طالب تاكنون زكاتش را نداد و در نماز زكات مي‌دهد در حالي‌كه تأخير زكات حرام است. حالا دربارهٴ ابابكر چطور؟ اگر هست آن اشكال مشترك است. اين را مي‌گوئيد و قبول كردي كه دربارهٴ ابي‌بكر اين اشكال نيست؛ ولي درباره علي اين اشكال است! از طرفي مي‌گويد كه اين فعل كثير است و نماز را باطل مي‌كند. انسان اگر اشاره بكند كه آن سائل بيايد انگشتر را از دست آدم بگيرد آيا اين فعل كثير است و نماز را باطل مي‌كند؟! اينها را به عنوان ادله قرار مي‌دهد كه اين آيه مربوط به علي‌بن‌ابي‌طالب نيست. بعد در بخش دوم سخنانِ عده‌اي را كه قائل‌اند كه اين آيه مربوط به شخص معين است، حالا بر فرض شخص معين نه، مؤمنيني كه خداوند ما را دعوت كرده است كه متولّيِ ولاي اينها باشيم آيا آنها نمازشان را باطل مي‌كنند؟ آيا اين كار نماز را باطل مي‌كند؟ حالا يا دربارهٴ حضرت امير(سلام الله عليه) يا دربارهٴ ابابكر يا دربارهٴ مؤمنين ديگر، اين را كه خدا مي‌ستايد و مي‌فرمايد اين كار را بكنيد، چون تشويق مي‌كند و اين كار تشويقي است. آيا اين كار نماز را باطل مي‌كند؟ آيا چيزي كه نماز را باطل مي‌كند قرآن بر آن صحه گذاشته؟ اين اشكال مشترك‌الورود است. در فصلِ دومِ بحث مي‌گويد: عده‌اي گفتند كه كار قليل در نماز جايز است به همين دليل و فعل كثير اگر نباشد جايز است براي اينكه قرآن فرمود: ﴿يُؤْتُونَ الزَّكاةَ وَ هُمْ راكِعُونَ﴾، اگر جايز است در فصل اوّل چرا اين را شما از ادله قرار داديد كه اين كار، كار علي نيست؟ به هر تقدير اين «يتشبث بكل حشيش» و همهٴ اين عناوين را چون در فصل قبل مفصَّل ثابت شد كه آن ﴿فَسَوْفَ يَأْتِي اللّهُ بِقَوْمٍ﴾ مربوط به اين نيست كه ابي‌بكر مشمول آيه باشد يا مربوط به اين نيست كه اين قومي را كه خدا مي‌آورد با مرتدّين بجنگند، چون [در] آن اصل، ايشان خلع سلاح شد [در] اين آيهٴ ﴿إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ اللّهُ﴾ جاي بحث براي شيعه باز است كه حالا مطالعه بفرماييد[41] .

«و الحمد لله رب العالمين»


[1] . سورهٴ طارق، آيات 13 و 14.
[2] . سورهٴ فصلت، آيهٴ 42.
[3] . من لايحضره الفقيه، ‌ج4، ‌ص380.
[4] . سورهٴ طارق، آيات 13 و 14.
[5] . سورهٴ نجم، آيات 1 ـ 4.
[6] . التبيان، في تفسيرالقرآن، ‌ج6، ‌ص446.
[7] . سورهٴ اسراء، اسراء، آيهٴ 1.
[8] . سورهٴ نجم، آيهٴ 4.
[9] . سورهٴ آل‌عمران، آيهٴ 32.
[10] . سورهٴ نحل، آيهٴ 23.
[11] . سورهٴ مائده، آيهٴ 87.
[12] . سورهٴ انفال، آيهٴ 58.
[13] . سورهٴ انعام، آيهٴ 141.
[14] . سورهٴ بقره، آيهٴ 222.
[15] . سورهٴ آل‌عمران، آيهٴ 76.
[16] . سورهٴ بقره، آيهٴ 195.
[17] . سورهٴ صف، آيهٴ 4.
[18] . سوره صف، ‌آيه4.
[19] . سورهٴ احزاب، آيهٴ 4.
[20] . سوره بقره، ‌آيه65.
[21] . سوره توبه، ‌آيه24.
[23] . ر.ك: الميزان، ج5، ‌ص381و382.
[24] . ر.ك: الميزان، ج5، ‌ص390.
[25] . سورهٴ احزاب، آيهٴ 30و32.
[26] . سورهٴ احزاب، آيهٴ 53.
[27] . سورهٴ احزاب، آيهٴ 33.
[28] . سورهٴ احزاب، آيهٴ 33.
[29] . سورهٴ شوري، آيهٴ 23.
[30] . سورهٴ مائده، آيهٴ 51.
[31] . ر.ك: الارشاد(شيخ مفيد)، ج2، ‌ص42.
[32] . الكشاف، ج1، ‌ص649.
[34] . سورهٴ توبه، آيهٴ 71.
[35] . بحار الانوار، ج15، ص109.
[36] . سورهٴ طه، آيات 25 ـ 31.
[37] . ر.ك: التفسيرالكبير، ج12، ‌ص383.
[38] . سورهٴ انسان، آيهٴ 9.
[39] . سورهٴ حشر، آيهٴ 9.
[40] . سوره انسان، ‌آيه9.
[41] . ر.ك: التفسيرالكبير، ج12، ص382-387.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo