< فهرست دروس

درس تفسیر آیت‌الله عبدالله جوادی‌آملی

74/01/14

بسم الله الرحمن الرحیم

 

موضوع: تفسیر/سوره مائده/آیه 51و54

 

﴿يَاأَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لاَ تَتَّخِذُوا اليَهُودَ وَالنَّصَارَي أَوْلِيَاءَ بَعْضُهُمْ أَوْلِيَاءُ بَعْضٍ وَمَن يَتَوَلَّهُم مِنكُمْ فَإِنَّهُ مِنْهُمْ إِنَّ اللّهَ لاَ يَهْدِي القَوْمَ الظَّالِمِينَ﴾ (۵۱) ﴿فَتَرَي الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِم مَرَضٌ يُسَارِعُونَ فِيهِمْ يَقُولُونَ نَخْشَي أَن تُصِيبَنَا دَائِرَةٌ فَعَسَي اللّهُ أَن يَأْتِيَ بِالفَتْحِ أَوْ أَمْرٍ مِنْ عِنْدِهِ فَيُصْبِحُوا عَلَي مَا أَسَرُّوا فِي أَنْفُسِهِمْ نَادِمِينَ﴾ (۵۲) ﴿وَيَقُولُ الَّذِينَ آمَنُوا أَهَؤُلاَءِ الَّذِينَ أَقْسَمُوا بِاللّهِ جَهْدَ أَيْمَانِهِمْ إِنَّهُمْ لَمَعَكُمْ حَبِطَتْ أَعْمَالُهُمْ فَأَصْبَحُوا خَاسِرِينَ﴾ (۵۳) ﴿ يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا مَنْ يَرْتَدَّ مِنْكُمْ عَن دِينِهِ فَسَوْفَ يَأْتِي اللّهُ بِقَوْمٍ يُحِبُّهُمْ وَيُحِبُّونَهُ أَذِلَّةٍ عَلَي المُؤْمِنِينَ أَعِزَّةٍ عَلَي الكَافِرينَ يُجَاهِدُونَ فِي سَبِيلِ اللّهِ وَلاَ يَخَافُونَ لَوْمَةَ لاَئِمٍ ذلِكَ فَضْلُ اللّهِ يُؤْتِيهِ مَن يَشَاءُ وَاللّهُ وَاسِعٌ عَلِيمٌ﴾ (۵٤)

خلاصه مباحث گذشته

ارتباط با اهل كتاب در حدّ خريد و فروش و مانند آن منعي ندارد، چه اينكه ارتباط با مشركين هم در اين محور منعي ندارد؛ عمده آن است كه انسان يك رابطهٴ قلبي برقرار كند كه مايهٴ كشش و انجذاب روحي بشود، اين ممنوع است. فرمود: ﴿يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا الْيَهُودَ وَ النَّصاري أَوْلِياءَ﴾ بعضيها گفتند كه منظور از اين ولاء همان پيمان نصرت است؛ يعني با آنها پيمان كمك و نصرت نبنديد و هم پيمان و هم عهد و سوگند نباشيد و منظور ولاي محبت نيست، ولاي حَلف و نصرت است[1] ، در حالي كه اين تعبير بعدي كه فرمود: ﴿بَعْضُهُمْ أَوْلِياءُ بَعْضٍ﴾ ظاهر بر آن است كه اين ولايي كه در صدر آيه ممنوع است همان ولايي است كه در جملهٴ بعد آمده است. فرمود: ﴿لا تَتَّخِذُوا الْيَهُودَ وَ النَّصاري أَوْلِياءَ﴾ چرا؟ چون ﴿بَعْضُهُمْ أَوْلِياءُ بَعْضٍ﴾ و ديگر اولياي شما نخواهند بود، آنها با يكديگر اوليا هستند. آنها كه اولياي يكديگرند و وَليِّ يكديگرند؛ يعني هم پيمانِ هم‌اند و وِلاي حَلف و نُصرت دارند يا ولاي محبت دارند؟ آنها يك قوم‌ و يك نژادند و به يكديگر علاقمندند، يك مكتب دارند و به يكديگر علاقمندند، يهوديها كه با هم پيمان حلف و نصرت نَبستند، مسيحيها كه با هم پيمان حلف و نصرت نبستند، چه اينكه ما مسلمانها هم پيمان حلف و نصرت با هم نداريم و مسلماني با مسلمان ديگر هم‌قَسَم نيست كه او را ياري كند؛ ولي همين وحدت مكتب كافي است. اين وحدت مكتب مايهٴ انجذاب روحي است و اينها يك ملت‌اند و يك دين دارند و ناگزيرً به يكديگر علاقمندند و به كمك يكديگر مي‌شتابند بدون اينكه پيمان خصوصي در كار باشند و امضا كرده باشند. بنابراين اينكه فرمود يهوديها و مسيحيها را اولياي خود فرض نكنيد، اين اوليا در جملهٴ اوّل همان اولياي در جملهٴ دوم است.

عدم رابطهٴ دوستي با يهوديّت و مسيحيت

در جمله دوم كه فرمود: ﴿بَعْضُهُمْ أَوْلِياءُ بَعْضٍ﴾ به معناي محبت ديني، محبت قومي و علاقهٴ دروني كه مايهٴ انجذاب است خواهد بود نه به معناي هم‌قَسَم بودن و پيمان و كمك بستن، پس ولاي در جملهٴ اوّل هم به همين معنا است. اگر در المنار و مانند آن اصراري دارند كه اين ولاء به معناي محبت نيست بلكه ولاء به معناي حلف و نصرت است، اين با خود آيه ناهماهنگ است، پس اينكه فرمود: ﴿يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا الْيَهُودَ وَ النَّصاري أَوْلِياءَ﴾ يعني همان‌طوري كه مسلمين با هم‌اند شما به آن سَبك با يهوديها علاقه نداشته باشيد، براي اينكه آنها با يكديگر علاقمندند و به شما علاقمند نيستند: ﴿بَعْضُهُمْ أَوْلِياءُ بَعْضٍ﴾. دربارهٴ محبت هم، قرآن كريم كه نهي مي‌كند گاهي تعليل مي‌كند كه اين محبتِ شما يك جانبه است و سودي ندارد، گاهي هم تعليل مي‌كند كه آنها با يكديگر دوست‌اند؛ در سورهٴ مباركهٴ «آل‌عمران» فرمود كه ممكن است شما دوست آنها باشيد ولي آنها دوست شما نيستند. سورهٴ مباركهٴ «آل‌عمران» آيهٴ 119 اين است: ﴿‌ها أَنْتُمْ أُولاءِ تُحِبُّونَهُمْ وَ لا يُحِبُّونَكُمْ وَ تُؤْمِنُونَ بِالْكِتابِ كُلِّهِ وَ إِذا لَقُوكُمْ قالُوا آمَنّا وَ إِذا خَلَوْا عَضُّوا عَلَيْكُمُ اْلأَنامِلَ مِنَ الْغَيْظِ قُلْ مُوتُوا بِغَيْظِكُمْ إِنَّ اللّهَ عَليمٌ بِذاتِ الصُّدُورِ﴾؛ شما آنها را علاقه داريد ولي آنها به شما بي‌علاقه‌اند و علاقهٴ يك جانبه در روز خطر سودمند نيست. گاهي مي‌فرمايد كه علاقهٴ شما به آنها يك جانبه است و در روز خطر سودمند نيست و گاهي هم مثل آيهٴ محل بحث مي‌فرمود كه آنها دوستان يكديگرند و اولياي يكديگرند: ﴿بَعْضُهُمْ أَوْلِياءُ بَعْضٍ﴾ و ديگر آنها اولياي شما نخواهند بود. سرّش در سورهٴ مباركهٴ «بقره» تبيين شد و فرمود كه آنها هرگز دوست شما نخواهند بود مگر اينكه شما دست از دين برداريد؛ آيه 120 سورهٴ مباركهٴ «بقره» اين است كه ﴿وَ لَنْ تَرْضي عَنْكَ الْيَهُودُ وَ لاَ النَّصاري حَتّي تَتَّبِعَ مِلَّتَهُمْ﴾؛ يعني يهوديها وقتي از شما راضي مي‌شوند كه شما دست از دينتان برداريد و تابع دين آنها بشويد، مسيحيها وقتي از شما راضي مي‌شوند و به شما علاقمند مي‌شوند كه دست از دينتان برداريد و به دين آنها گرايش پيدا كنيد. سرّش اين است كه ﴿بَعْضُهُمْ أَوْلِياءُ بَعْضٍ﴾. شما اگر يهودي شديد تحت ولايت آنهاييد، اگر مسيحي شديد تحت ولايت آنهاييد، چون ﴿بَعْضُهُمْ أَوْلِيَاءُ بَعْضٍ﴾ هستند وآنها هرگز وَليّ شما نخواهند شد مگر اينكه شما مسيحي يا يهودي بشويد. پس معلوم مي‌شود كه آنها در اطراف مكتبشان محبتشان را تنظيم مي‌كنند و در اطراف دينشان محبتشان را تنظيم مي‌كنند.

 

تبيين معناي ‌«‌من أليه»

مطلب بعدي آن است كه گاهي انسان به يك مبدئي اضافهٴ تشريفي پيدا مي‌كند، همان‌طوري كه روح انسان به ذات اقدس الهي اسناد دارد و اين اضافه، اضافهٴ تشريفي است كه فرمود: ﴿وَ نَفَخْتُ فيهِ مِنْ رُوحي﴾[2] در موارد ديگر هم مي‌فرمايد كه اين اصلاً مِن الله است يا فلان گروه مِن الله نيستند. در آيه‌اي كه قبلاً بحث شد؛ يعني آيهٴ 28 سورهٴ «آل‌عمران» فرمود: ﴿لا يَتَّخِذِ الْمُؤْمِنُونَ الْكافِرينَ أَوْلِياءَ مِنْ دُونِ الْمُؤْمِنينَ وَ مَنْ يَفْعَلْ ذلِكَ فَلَيْسَ مِنَ اللّهِ في شَيْ‌ءٍ﴾؛ اما«وَمَن لم يَفْعَلْ ذلِكَ» چه؟ «فهو من الله»؛ اگر كسي دستور خدا را اطاعت نكرد و رابطهٴ قلبي با بيگانه‌ها برقرار كرد اين من‌الله نيست. حالا اگر كسي دستور خدا را رعايت كرد و رابطهٴ قلبي‌اش فقط با خدا و اولياي الهي بود اين من‌الله است. گاهي مي‌بينيم كه انسان به جايي مي‌رسد كه پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) دربارهٴ او مي‌فرمايد: «حسينٌ مِنّي»[3] يا «حسنٌ مِنّي»،[4] چه اينكه دربارهٴ حضرت امير هم دارد كه «عليٌ مِنّي»[5] اين نه براي آن است كه اين فرزند من است، چون دربارهٴ حضرت امير هم همين تعبير آمده است. گاهي همين محبت طوري مي‌شود كه اين شخص مِنَ ‌الله مي‌شود كه خدا مي‌فرمايد: او مِنّي است و وَليّ خدا مِنَ ‌الله است چه اينكه عَدُوِّ خدا من‌الله نيست. اگر خداوند دربارهٴ روح انساني فرمود: ﴿وَ نَفَخْتُ فيهِ مِنْ رُوحي﴾ اين اضافه، اضافهٴ تشريفي است، چه اينكه كعبه را به خود اسناد مي‌دهد و مي‌فرمايد: ﴿أَنْ طَهِّرا بَيْتِيَ﴾[6] اين اضافه، اضافهٴ تشريفي است، مفهوم مخالفِ آيهٴ 28 كه در صدد تعليل است و يقيناً مفهوم دارد اين است كه فرمود: ﴿وَ مَنْ يَفْعَلْ ذلِكَ فَلَيْسَ مِنَ اللّهِ في شَيْ‌ءٍ﴾، مقابلش اين است كه «من لم يفعل ذلك فهو من‌الله» است. پس گاهي مؤمن مِنَ ‌الله مي‌شود و يك چنين ارتباطي دارد.

بيان ادعا و دليل در آيه

مطلب بعدي آن است كه در اين آيه يك مدعايي است و يك دليلي؛ فرمود: ﴿وَ مَنْ يَتَوَلَّهُمْ مِنْكُمْ فَإِنَّهُ مِنْهُمْ﴾، اين گروهي كه مِنَ ‌الله نيستند پس از چه گروهي محسوب مي‌شوند؟ اينها مِنَ ‌اليهود محسوب مي‌شوند و من‌النصاري محسوب مي‌شوند. در سورهٴ «آل‌عمران» فرمود كه ﴿وَ مَنْ يَفْعَلْ ذلِكَ فَلَيْسَ مِنَ اللّهِ في شَيْ‌ءٍ﴾[7] و در سورهٴ «مائده» همين آيهٴ محل بحث مي‌فرمايد: ﴿وَ مَنْ يَتَوَلَّهُمْ مِنْكُمْ فَإِنَّهُ مِنْهُمْ﴾، پس اينها من‌اليهود و النصاري هستند. چرا من‌اليهود و النصاري‌اند؟ يهود و نصاري كه ضالّين و مَغضوب عليه‌اند، چرا اينها از يهود و از نصاري هستند؟ براي اينكه اينها ظالم‌اند و خدا ظالم را به مقصد و صراط مستقيم راهنمايي نمي‌كند، پس اينها را خدا به مقصد راهنمايي نمي‌كند: ﴿إِنَّ اللّهَ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الظّالِمينَ﴾. مي‌بينيد كه هر مدعايي با دليلش آميخته است: ﴿وَ مَنْ يَتَوَلَّهُمْ مِنْكُمْ فَإِنَّهُ مِنْهُمْ﴾، چرا ﴿مِنْهُمْ﴾ است؟ براي اينكه اينها ضالّين‌اند و مغضوب عليه‌اند و در صراط مستقيم نيستند. چرا در صراط مستقيم نيستند؟ براي اينكه ظالم‌اند و خداوند ظالمين را به مقصد هدايت نمي‌كند نه هدايت تشريعي، چون هدايت تشريعي براي همگان است. حتي الآن هم انسان با يهودي و مسيحي بخواهد علاقهٴ معنوي و قلبي پيدا كند ممنوع است، البته رابطهٴ تجاري در صدر اسلام بود و الآن هم هست، رابطه‌هاي سياسي بود و الآن هم هست؛ اما رابطهٴ قلبي و معنوي كه مايهٴ گرايش باشد فرمود كه اين‌چنين نيست و ممنوع است و هميشه ممنوع است. احسان متقابل انساني عيب ندارد؛ اما رابطهٴ قلبي و معنوي بخواهيد برقرار كنيد از آنها محسوب مي‌شويد.

وجود شيطان در قلوب مريض

﴿فَتَرَي الَّذينَ في قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ يُسارِعُونَ فيهِمْ﴾ در آيهٴ قبل فرمود كه ﴿وَ مَنْ يَتَوَلَّهُمْ مِنْكُمْ فَإِنَّهُ مِنْهُمْ﴾ و حالا مصداق را ذكر مي‌كند و فرمود كه آنها كه قلباً مريض‌اند و قلب آنها بيمار است اينها اصلاً مي‌روند در جمع آنها و گرايش معنوي به آنها پيدا مي‌كنند ﴿فَتَرَي الَّذينَ في قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ يُسارِعُونَ فيهِمْ﴾. اين افراد چون ايمانشان تام نيست آن خلأ را شيطان پر مي‌كند؛ گاهي با شِرك و اِلحاد پر مي‌كند، گاهي با يهوديت و مسيحيت پر مي‌كند، گاهي با زرتشتيت پر مي‌كند و گاهي با مانند آن. اگر ايمانِ مَحض نشد آن خلأ را شيطان با يكي از اين مَكاتيب باطل پُر مي‌كند. در سورهٴ مباركهٴ «يوسف» آيهٴ 106 فرمود: ﴿وَ ما يُؤْمِنُ أَكْثَرُهُمْ بِاللّهِ إِلاّ وَ هُمْ مُشْرِكُونَ﴾؛ اكثر مؤمنين مشرك‌اند، معلوم مي‌شود كه توحيد اگر محض نبود آن خلأ را شرك پر مي‌كند. فرمود كه اكثر مؤمنين مشرك‌اند كه در نوبتهاي قبل مكرّر آن احاديث ذيل آن آيه مطرح شد كه چطور اكثر مؤمنين مشرك‌اند؟ فرمود همين كه مي‌گويند: « لولا فلانٌ لَهَلَكتُ» اين شرك است يا اين تعبيراتي كه ما متأسفانه داريم كه اوّل خدا دوم فلان شخص، اگر خدا هست خدا اوّلي است كه آخر هم او است، خدا اوّلي نيست كه ثاني داشته باشد. اگر ﴿وَلِلَّهِ جُنُودُ السَّماوَاتِ والأَرْضِ﴾[8] است و اگر ﴿وَ ما يَعْلَمُ جُنُودَ رَبِّكَ إِلاّ هُوَ﴾[9] است، به تعبير امام(سلام الله عليه) فرمود: بگوييد كه خداوند از اين راه به من كمك كرد يا خداوند به وسيلهٴ فلان شخص مشكل مرا حل كرد[10] ، فلان شخص را در حدّ يك وسيله و مأمور الهي بدانيد كه چيز خوبي است و خدا او را فرستاده است؛ اما اگر بگوييد: «لو لا فلان لهلكت» يا اوّل خدا دوم فلان شخص، اين مي‌شود شرك، لذا فرمود: ﴿وَ ما يُؤْمِنُ أَكْثَرُهُمْ بِاللّهِ إِلاّ وَ هُمْ مُشْرِكُونَ﴾[11] . بنابراين معلوم مي‌شود كه خلأ ايمان را شرك مي‌گيرد و خلأ اسلام را هم يهوديت مي‌گيرد، خلأ اسلام را مسيحيت مي‌گيرد، خلأ اسلام را زرتشتيت مي‌گيرد، لذا مي‌شود كه كسي به حسب ظاهر مسلمان باشد اما يهودي هم باشد، لذا فرمود: ﴿وَ مَنْ يَتَوَلَّهُمْ مِنْكُمْ فَإِنَّهُ مِنْهُمْ﴾، در عين حالي كه من‌المسلمين است من‌اليهود هم هست؛ مثل آيهٴ 106 سورهٴ «يوسف» در عين حال كه من‌الموحدين است من‌المشركين هم هست: ﴿وَ مَنْ يَتَوَلَّهُمْ مِنْكُمْ فَإِنَّهُ مِنْهُمْ﴾؛ يعني مسلماني است يهودي يا مسلماني است مسيحي.

معيار مسلمان واقعي بودن در قيامت

اگر خود ذات اقدس الهي دارد مي‌گويد كه اگر كسي گرايش قلبي با يهوديها داشت اين مسلماني است يهودي يا اگر گرايش قلبي به مسيحيها داشت مسلماني است نصراني، اگر كسي مي‌شنود الآن بايد بشنود؛ منتها آن روز اين موانع برطرف مي‌شود و اين حجابها برطرف مي‌شود و انسان صداي حق را مي‌شنود. اين‌چنين نيست كه اين شخص كه تارك حج است واقعاً مسلمان باشد و آن‌گاه لحظهٴ مرگ برگردد در صفحهٴ مسيحي يا در صفحهٴ يهودي[12] قرار بگيرد اين‌چنين نيست، انسان همان‌طوري كه زندگي مي‌كند مي‌ميرد و اين‌چنين نيست كه در هنگام مرگ يك راه تازه‌اي پيش بيايد. بنابراين ﴿وَ مَنْ يَتَوَلَّهُمْ مِنْكُمْ فَإِنَّهُ مِنْهُمْ﴾ اين مسلماني است يهودي؛ بعضيها ﴿خَلَطُوا عَمَلاً صالِحًا وَ آخَرَ سَيِّئًا﴾[13] در محور عمل التقاطي‌اند و بعضي هم نه در محدودهٴ عمل التقاطي‌اند در محدودهٴ گرايشهاي قلبي هم التقا‌اند و اگر در محورهاي گرايش قلبي التقاطي بودند «فَهو مِنهم». حالا كه ﴿منهم﴾ شد شتابزده به طرف آنها مي‌رود. اگر از آنها سؤال بكني كه چرا رفتي در جمع آنها يا چرا با آنها رابطهٴ دوستي برقرار كردي؟ عُذر و بهانه مي‌آورد و مي‌گويد شايد اوضاع برگشت. وقتي از آنها سؤال بكنيد كه چرا رابطهٴ معنوي و قلبي با يهوديها برقرار كردي؟ اين بهانه مي‌آورد و مي‌گويد شايد اوضاع اسلام و مسلمين برگشت ما چرا آسيب ببينيم؟ اين در حقيقت دارد بهانه مي‌آورد، اگر مسلمان باشد كه آسيب نمي‌بيند. اگر مسلمان باشد يك داد و ستدي دارد كه ﴿رَبِحَتْ تِجارَتُهُمْ﴾[14] و چون مسلمان واقعي نيست اين را بهانه مي‌آورد، چون ﴿منهم﴾ است در حقيقت: ﴿وَ مَنْ يَتَوَلَّهُمْ مِنْكُمْ فَإِنَّهُ مِنْهُمْ﴾ واقعاً از آنها است و چون واقعاً از آنها است براي توجيهِ تبهكاري خود مي‌گويد كه من در جمع آنها حضور پيدا كردم كه اگر نظام اسلامي شكست خورد ما آسيب نبينيم: ﴿يَقُولُونَ نَخْشي أَنْ تُصيبَنا دائِرَةٌ﴾. مي‌گويند كه اگر آنها طَرَفِ اسلام شدند و اسلام شكست خورد به ما‌ها كاري ندارند و اگر ديگران بر مسلمين حمله كردند ما از كمك آنها مَدَد مي‌گيريم، پس اگر آنها دشمن اسلام بودند ما را چون مي‌شناسند كاري با ما ندارند و اگر ديگران دشمن اسلام و مسلمين بودند و حمله كردند ما به اينها پناهنده مي‌شويم و پناهندگي سياسي يا اجتماعي مي‌گيريم و محفوظ مي‌مانيم. چنين گروهي را ذات اقدس الهي مي‌فرمايد كه اينها قلبشان مريض است: ﴿فَتَرَي الَّذينَ في قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ يُسارِعُونَ فيهِمْ يَقُولُونَ نَخْشي أَنْ تُصيبَنا دائِرَةٌ﴾

جواب قرآٴن كريم نسبت به منافقين

آن‌گاه در جواب اينها بگو: ﴿فَعَسَي اللّهُ أَنْ يَأْتِيَ بِالْفَتْحِ أَوْ أَمْرٍ مِنْ عِنْدِهِ فَيُصْبِحُوا عَلي ما أَسَرُّوا في أَنْفُسِهِمْ نادِمينَ﴾؛ اوّلاً شما آن راز دروني را نگفتيد؛ راز درونيتان اين است كه ﴿منهم﴾ از آنهاييد؛ يعني يا از يهود هستيد واقعاً يا مسيحي و اصلاً گرايش قلبي‌تان به آن سَمت است و اين را بهانه كرديد و آن روزي كه اسلام پيروز مي‌شود يا آنها متلاشي مي‌شوند و دستگاه آنها پاشيده مي‌شود، شما آنچه كه در نهانتان بود مايهٴ ندامت شما است وگرنه اينها اگر مرموزانه زندگي مي‌كردند در روزي كه اسلام فتح مي‌شد يا فاتح مي‌شد يا مسلمين ظفرمندانه برمي‌گشتند اينها خجل نمي‌شدند، در جمع مسلمين بودند و مرموزانه هم زندگي مي‌كردند و «يَميلون معَ كلّ ريح»[15] ؛ به هر سَمتي كه پيروزي متوجه آن سَمت بود آنها حركت مي‌كردند، اينكه ديگر ندامتي ندارد. اين ندامت براي آن است كه آنها بر اساس آن گرايش قلبي آثار عملي را هم مترتب كردند، لذا ﴿يُسارِعُونَ فيهِمْ﴾؛ سرعت مي‌گيرند و با شتاب مي‌روند، سِرّش آن است كه ﴿منهم﴾. دربارهٴ منافقين فرمود كه منافق به حسب ظاهر ﴿مُذَبْذَبينَ بَيْنَ ذلِكَ لا إِلي هؤُلاءِ وَ لا إِلي هؤُلاءِ﴾؛ اما در روز خطر ﴿هُمْ لِلْكُفْرِ يَوْمَئِذٍ أَقْرَبُ مِنْهُمْ لِْلإيمانِ﴾؛[16] وقتي روز خطر فرا رسيد مَرزِشان به كفر نزديك‌تر است و اين‌چنين نيست كه در روز خطر هم ﴿لاَ إِلَي هؤُلاَءِ وَلاَ إِلَي هؤُلاَءِ﴾ باشد. انسان كه دو حقيقت ندارد؛ نه انسان داراي دو حقيقت و داراي دو دل است و نه در يك دل جا براي دو محبوبِ واقعي است، اينها يك دل دارند و به غير خدا سپرده‌اند، لذا فرمود كه در روز عادي ﴿لا إِلي هؤُلاءِ وَ لا إِلي هؤُلاءِ﴾ و در روز خطر ﴿هُمْ لِلْكُفْرِ يَوْمَئِذٍ أَقْرَبُ مِنْهُمْ لِْلإيمانِ﴾. اينهايي هم كه ﴿في قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ يُسارِعُونَ فيهِمْ﴾؛ با سرعت به آن سَمت مي‌روند و كسي اينها را تعقيب نكرده و حادثه‌اي هم پيش نيامده است، مي‌گويند براي روز مبادا، در حاليكه هنوز روز مبادايي پيش نيامده است. معلوم مي‌شود كه ﴿فَإِنَّهُ مِنْهُمْ﴾ و اين حقيقتاً يهودي است يا حقيقتاً مسيحي است و بهانه هم مي‌گيرد، لذا فرمود كه اگر چنين حادثه‌اي پيش آمد ﴿فَيُصْبِحُوا عَلي ما أَسَرُّوا في أَنْفُسِهِمْ نادِمينَ﴾. در نوبت قبل ندامت تَبيين شد كه ندامت دو قسم است: يك وقت انسان پشيمان مي‌شود و اين پشيماني سَرپُلِ توبه است كه اين يك چيز خوبي است: «كفي بالنَّدمِ تَوبَةً»[17] يك وقت ندامت است كه اين ندامت خودش يك عذاب دروني است آن وقتي كه راه توبه بسته باشد؛ مثل اينكه عده‌اي در قيامت نادم مي‌شوند، آن ندامت براي آنها عذاب است، چون هيچ راهي براي ترميم وجود ندارد. اين حرف آنها است كه ﴿وَ يَقُولُ الَّذينَ آمَنُوا﴾، معلوم مي‌شود كه آنها كه ﴿في قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ﴾ بود اينها در قلبشان مرض بود نه ايمان؛ اما در مقابل ﴿وَ يَقُولُ الَّذينَ آمَنُوا أَ هؤُلاءِ الَّذينَ أَقْسَمُوا بِاللّهِ جَهْدَ أَيْمانِهِمْ إِنَّهُمْ لَمَعَكُمْ﴾؛ اينها همان‌هايي نبودند كه قَسَمهاي غليظ و شديد مي‌خوردند كه با شما مؤمنين‌اند؟! چطور با يهوديها و با مسيحيها سر درآوردند! ﴿حَبِطَتْ أَعْمالُهُمْ فَأَصْبَحُوا خاسِرينَ﴾؛ يعني سارُ اخاسِرين. وقتي انسان سرمايه را ببازد راه براي ترميم ندارد وناگزير چنان ندامتي هم گزنده است. آن‌گاه ذات اقدس الهي يك هشداري داد و يك پيش بيني هم كرد و فرمود: ﴿يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا﴾ كه اين ﴿يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا﴾ خطاب به مؤمنين است، آنها كه در جامعهٴ ايماني به سر مي‌برند نه مؤمنينِ واقعيِ محض، اينها كه در جامعهٴ ايماني زندگي مي‌كنند اعم از واقعي و صوري. فرمود: ﴿يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا مَنْ يَرْتَدَّ مِنْكُمْ عَنْ دينِهِ فَسَوْفَ يَأْتِي اللّهُ بِقَوْمٍ يُحِبُّهُمْ وَ يُحِبُّونَهُ أَذِلَّةٍ عَلَي الْمُؤْمِنينَ أَعِزَّةٍ عَلَي الْكافِرينَ يُجاهِدُونَ في سَبيلِ اللّهِ وَ لا يَخافُونَ لَوْمَةَ لائِمٍ ذلِكَ فَضْلُ اللّهِ يُؤْتيهِ مَنْ يَشاءُ وَ اللّهُ واسِعٌ عَليمٌ﴾؛ فرمود كه اين‌چنين نيست كه شما بخواهيد در اثر گرايش باطل به طرف يهوديت يا مسيحيت دينِ خدا را تضعيف كنيد، شما نشد ديگران هستند و خداوند مي‌خواهد دينش را به دست شما ياري كند و اگر نشد ديگران هستند. ﴿إِنْ تَتَوَلَّوْا يَسْتَبْدِلْ قَوْمًا غَيْرَكُمْ ثُمَّ لا يَكُونُوا أَمْثالَكُمْ﴾[18] ناظر به همين است؛ كسي حالا بگويد كه من اين نِظام را كمك نمي‌كنم يا من اسلام را كمك نمي‌كنم، نشد كه نشد، ديگري مي آيد، اين‌چنين نيست كه خدا دست از دين خود بردارد. فرمود: ﴿مَنْ يَرْتَدَّ مِنْكُمْ عَنْ دينِهِ فَسَوْفَ يَأْتِي اللّهُ بِقَوْمٍ﴾؛ خدا يك گروهي را مي‌آورد كه اينها ﴿يُحِبُّهُمْ وَ يُحِبُّونَهُ﴾،

محب شدن خدا نسبت به دوستان

حالا ملاحظه فرموديد كه بحث در صدر و ساقهٴ اين فصل در محبت است؛ كساني را خدا مي‌آورد كه مُتِولّيِ خدايند يعني محب خدايند و خدا هم متولّيِ اينها است يعني مُحبّ اينها است. اينها رابطهٴ محبت با خدا دارند و آنهايي كه رابطهٴ محبت با يهودي و مسيحي داشتند رَخت بربستند و اينها كه رابطهٴ محبت با خدا دارند و جزو دوستان خدا هستند و خدا هم جزو دوستان آنها است آنها را به ميدان مي‌آورد و آنها را به صحنه مي‌آورد: ﴿فَسَوْفَ يَأْتِي اللّهُ بِقَوْمٍ﴾ كه اين قوم مُحبِّ خدا هستند و بعد خدا هم مُحبّ آنها است، چون اگر كسي بخواهد محبوب خدا بشود خيلي بايد زحمت بكشد: اوّل بايد محب خدا بشود، بعد حبيبِ خدا را در همه اُمور اُسوه قرار بدهد تا كم كم از محب بودن به محبوب بودن منتقل بشود. در سورهٴ مباركهٴ «آل‌عمران» ملاحظه فرموديد كه فرمود: ﴿قُلْ﴾ كه خدا به پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود: به مؤمنين بگو! ﴿ إِنْ كُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللّهَ فَاتَّبِعُوني يُحْبِبْكُمُ اللّهُ﴾؛[19] فرمود كه به مؤمنين بگو! اگر شما مُحبّ خدا و دوستان خداييد براي اينكه از محب بودن به محبوب بودن برسيد، چون محب بودن مهم نيست كه شما دوست خدا باشيد، اين اوائل راه است، براي اينكه همهٴ كمالات شما از او است وناگزير به او علاقمنديد؛ ولي اگر به جايي برسيد كه او محب شما باشد و شما محبوب او باشيد تا آثار او در شما ظهور كند آن هنر است كه اين طليعهٴ كرامت است كه انسان بشود مُستجابَ‌الدَعوه. در آنجا فرمود كه انتقال از محب بودن به محبوب بودن به اين است كه حبيب‌الله را انسان اُسوهٴ خود قرار بدهد وناگزير در محور محبت كار مي‌كند نه خوفاً من‌النار يا شوقاً الي‌الجنه[20] : ﴿فَاتَّبِعُوني يُحْبِبْكُمُ اللّهُ﴾[21] ، چرا إتّبعوني؟ براي اينكه پيروي حبيب‌الله انسان را حبيب‌الله مي‌كند يعني محبوب خدا است. در اينجا هم فرمود كه كساني را خدا مي‌آورد كه اينها اوّل محب خدايند و بعد هم خدا محب اينها است.

معناي واژهٴ ‌«‌عزيز» در آيه

﴿يُحِبُّهُمْ وَ يُحِبُّونَهُ أَذِلَّةٍ عَلَي الْمُؤْمِنينَ أَعِزَّةٍ عَلَي الْكافِرينَ﴾؛ اينها نسبت به مؤمنين ذلول‌اند نه ذَليل، چون هرگز بندهٴ خدا را فرومايه نيست، فُروتن است ولي فرومايه نيست، فروروح نيست ولي فروتن است، فرومايگي بَد است ولي فروتني خوب است. تن را آدم هر چه پايين ببرد نعمت است و روح را هر چه بالا ببرد نعمت است. تكبّر فرومايگي است، چون تَن را بالا مي‌آورد و مي‌خواهد بالا بنشيند يا مي‌خواهد اوّل برود و اين‌طور اَمرهاست كه فرومايگي است، چون مايهٴ او تنِ او است؛ اما در فروتني انسان اين تن را تابع قرار داد و چون تن را تابع قرار دارد روح بدون مانع رها شد و آزاد شد، فروتني فضيلت است. فرمود كه اينها نسبت به مؤمنين فروتن و ذلول‌ و نرم‌اند، نسبت به كافرين عزيزند نه متكبر، عزيزند يعني نفوذناپذيرند. عزيز آن شئِ مُتِصَلِّب نفوذناپذير را مي‌گويند، آن زميني كه با هر بيل و كلنگي قابل شيار نيست به چنين زمين سخت و سِفتي مي‌گويند اَرضٌ عَزاز؛ اين زمين عزيز است و نمي‌شود با هر كلنگي او را سوراخ كرد يا با هر بيلي او را سوراخ كرد. انسان نفوذناپذيري كه نمي‌شود در او نفوذ پيدا كرد را مي‌گويند او عزيز است و مؤمن عزيز است به اين مناسبت است. لازمهٴ عزت البته غلبه است وگرنه عزت به معناي غلبه نيست و اين نفودناپذيري را مي‌گويند عزيز. اين است كه گفتند: «مِن الفقهاء مَن كان صائِناً لنَفسه حافِظاً لدينِه مخالفاً علي هواه مطيعاً لامر مولاه»،[22] اين «صائناً لنفسه» نه يعني عادل باشد، چون مسئلهٴ مطيع مولا و تارِك هوا مطلبِ عدالت را كاملاً مي‌فهماند، اين «صائناً لِنَفسه» يعني خويشتن‌دار باشد و هر كسي نتواند در او نفوذ پيدا كند و او عزيز است؛ يك وقتي با قلم، يك وقتي با بيان، يك وقتي با توصيه و يك وقتي با خواهش انسان نفوذ مي‌كند و يك نَقبي مي‌زند. يأجوج و مأجوج كارشان نقب زدن است و آن ديوار اسكندر طوري است كه ذوالقرنين گفت كه من طوري اين سد فلزي را ساختم كه نه مي‌توانند بالا بيايند كه از بالا و از ارتفاع خودشان را به شما برسانند و نه از اين طرف مي‌توانند نقب بزنند[23] . اگر كسي به جايي رسيد كه كسي نتوانست در او نفوذ پيدا بكند او «صائناً لِنَفسه» و خويشتن‌دار است و عزيز است. اين گروهي كه ذات اقدس الهي آنها را مي‌آورد نسبت به مؤمنين نرم‌اند و خواسته‌هاي مشروع مسلمين را مي‌پذيرند؛ اما خواسته‌هاي نامشروع كافرين را عزيزانه برمي‌گردانند و نمي‌پذيرند: ﴿أَعِزَّةٍ عَلَي الْكافِرينَ﴾ و چون اين‌چنين‌اند ﴿يجاهِدُونَ في سَبيلِ اللّهِ وَ لا يَخافُونَ لَوْمَةَ لائِمٍ﴾؛ سرزنش هيچ سرزنش كننده‌اي را هم به حساب نمي‌آورند و از هيچ سرزنشي هم نمي‌ترسند. اين فضل خدا است، چه چيزي فضل خدا است؟ پيدايش چنين افرادي فضل خدا است؛ اما خداوند در اثر اينكه ﴿ذُو الْفَضْلِ الْعَظيمِ﴾[24] است مردان اين چنيني را هم ذخيره كرده و

تبيين ذوفضل بودن خداي كريم

خدا اهل تفضل است، اين‌چنين نيست كه به ظالمين مهلت بدهد كه اينها مراكز مذهب را به اينها اعلام بكنند و مردان الهي را به صحنه نياورند، نه اين‌طور نيست. هر جا سخن از ظلم طاغيان است در كنارش مي‌فرمايد كه يك عده مردان مبارز را خدا مي‌آفريند، چون خدا ﴿ذوالفضل﴾[25] است. همان آيات سورهٴ مباركهٴ «بقره» كه دارد: ﴿ وَ هُوَ أَلَدُّ الْخِصامِ﴾[26] است ﴿وَ إِذا تَوَلّي سَعي فِي اْلأَرْضِ﴾،[27] بعد در ذيلش فرمود: ﴿وَاللّهُ رَؤُوفٌ بِالعِبَادِ﴾،[28] چرا ﴿رَؤُوفٌ بِالعِبَادِ﴾؟ براي اينكه ﴿ وَ مِنَ النّاسِ مَنْ يَشْري نَفْسَهُ ابْتِغاءَ مَرْضاتِ اللّهِ ﴾؛ ﴿وَ مِنَ النّاسِ مَنْ يَشْري نَفْسَهُ ابْتِغاءَ مَرْضاتِ اللّهِ وَ اللّهُ رَءُوفٌ بِالْعِبادِ﴾؛ يعني چون خدا رئوف است افرادي مثل حضرت امير(سلام الله عليه) را مي‌آورد كه ﴿يَشْري نَفْسَهُ ابْتِغاءَ مَرْضاتِ اللّهِ﴾ تا جلوي آنهايي كه ﴿يُهْلِكَ الْحَرْثَ وَ النَّسْلَ﴾[29] را بگيرد و اگر بر جريان حضرت امير(سلام الله عليه) در ليلةالمبيت تطبيق شده است[30] اين يك مصداق كاملي است و منحصر در آن حضرت كه نيست. هر جا ذات اقدس الهي از طغيان طاغيان سخن گفت از جهاد مجاهدان هم بحث مي‌كند و بعد تعليل مي‌كند و مي‌گويد كه چون خدا ﴿ذوالفضل﴾ است و خدا رئوف است اينها را مي‌آورد، پس ﴿ذوالفضل﴾ بودن تنها به اين نيست كه خداوند به يك عده كرامت مي‌دهد، بلكه ﴿ذوالفضل﴾ بودن به اين است كه به جامعهٴ ستم ديده تفضل مي‌كند و مردان الهي را براي آنها اعزام مي‌كند: ﴿فَسَوْفَ يَأْتِي اللّهُ بِقَوْمٍ﴾ كه ﴿يُحِبُّهُمْ وَ يُحِبُّونَهُ أَذِلَّةٍ عَلَي الْمُؤْمِنينَ أَعِزَّةٍ عَلَي الْكافِرينَ يُجاهِدُونَ في سَبيلِ اللّهِ وَ لا يَخافُونَ لَوْمَةَ لائِمٍ ذلِكَ فَضْلُ اللّهِ﴾؛ هم فضيلت شخصي است كه اين افراد را به اين اوصاف رساند و هم فضيلت براي يك جامعهٴ انساني است و از اين بالاتر هم فرمود: ﴿وَاللَّهُ وَاسِِعٌ عَلِيمٌ﴾ كه وسعت الهي دارد. از اين جمع‌بندي معلوم مي‌شود كه آن اصراري كه در تفسير المنار و مانند آن است ظاهراً تام نيست. تحقيقي كه سيدناالاستاد(رضوان الله عليه) كردند تحقيق تامي است؛ منتها نياز به تتميم دارد و آن اين است كه اگر منظور محبت بَحت و محبت صِرف است؟ اين آيات اِبا دارد: اما اگر محبتي است كه به دنبال آن نصرت را به همراه داشته باشد اين آيات موافق است.

«والحمد لله رب العالمين»


[1] . التفسيرالوسيط للقرآن الكريم، ‌ج4، ‌ص189؛‌تفسيرالمراغي، ‌ج6، ‌ص136.
[3] . بحار الانوار، ج37، ص74.
[4] . بحار الانوار، ج43، ص285.
[5] . بحار الانوار، ج21، ص275.
[6] . سورهٴ بقره، آيهٴ 125.
[7] . سوره آل عمران، ‌آيه28.
[8] . سورهٴ فتح، آيات4و7.
[9] . سورهٴ مدثر، آيهٴ 31.
[10] . وسائل الشيعه، ج15، ‌ص215.
[11] . سوره يوسف، ‌آيه106.
[12] . ر.ك: الكافي، ‌ج4، ‌ص268.
[13] . سورهٴ توبه، آيهٴ 102.
[14] . سورهٴ بقره، آيهٴ 16.
[15] . نهج البلاغه، ‌حكت، ‌147.
[16] . سورهٴ آل‌عمران، آيهٴ 167.
[17] . الكافي، ج2، ص426.
[18] . سورهٴ محمد، آيهٴ 38.
[19] . سورهٴ آل‌عمران، آيهٴ 31.
[20] . ر.ك: الكافي، ‌ج2، ‌ص84.
[21] . سوره آل عمران، ‌ آيه31.
[22] . وسائل الشيعه، ج27، ص131.
[23] . سوره كهف، ‌آيات96و97.
[24] . سورهٴ بقره، آيهٴ 105.
[25] . سورهٴ بقره، آيهٴ 105.
[26] . سورهٴ بقره، آيهٴ 204.
[27] . سورهٴ بقره، آيهٴ 205.
[28] . سورهٴ بقره، آيهٴ 207.
[29] . سوره بقره، ‌ آيه205.
[30] . بحارالانوار، ‌ج19، ‌ص54و55.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo