< فهرست دروس

درس تفسیر آیت‌الله عبدالله جوادی‌آملی

73/12/15

بسم الله الرحمن الرحیم

 

موضوع: تفسیر/سوره مائده/آیه 38

 

اقسام روايات مربوط به آيهٴ مذكور

ذيل آيهٴ سرقت رواياتي است كه بعضي از آنها مطرح شد و بعضي از آنها در اين نوبت خوانده مي‌شود؛ رواياتي كه مربوط به آيهٴ ﴿وَالسَّارِقُ وَالسَّارِقَةُ فَاقْطَعُوا أَيْدِيَهُمَا﴾[1] است دو قسم است:

الف: حکم فقهي خمس

يك قسم حكم فقهيِ محض را دارد و ناظر به آيه نيست كه آيه را تفسير بكند بلکه آنها در فقه مطرح مي‌شود.

ب: قسم دوم شرح آيه

قسم دوم رواياتي است كه ناظر به آيه است و تقريباً شرحي براي آيه است؛ آنها در تفسيرات روايي مطرح است. بنابراين رواياتي كه احكام سرقت را بيان مي‌كند به طور تفصيل در فقه مطرح است؛ اما روايات تفسيري در تفسيرهاي روايي ياد مي‌شود.

بيان شرح آيهٴ در تفسير نور الثقلين

از كتاب تفسير شريف نور الثقلين، جلد اوّل، صفحهٴ ٦٢٧ چند روايتي است كه مربوط به شرح آيهٴ ﴿وَالسَّارِقُ وَالسَّارِقَةُ﴾ است: يكي روايتي است كه مرحوم صدوق(رضوان الله عليه) از امام صادق(سلام الله عليه) نقل كرد كه صفوان‌بن‌اميه مي‌گويد: من در مسجد پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) خوابيده بودم و عباي من زير سرم بود، براي تجديد وضو و مانند آن كه بيرون رفت ديد عباي او را سرقت كردند و به محكمهٴ پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) ارجاع شد و حضرت دستور داد که دست اين سارق را قطع كنند. صفوان گفت: «أيقطع يده مِن اجل ردائي يا رسول الله أنا أهبَه له فقال الا كان هذا قبل ان تأتيَِني به»؛ عرض كرد اگر براي عباي من مي‌خواهيد دست او را قطع كنيد من او را بخشيدم. {پيامبر(صلّ الله عليه وآله} فرمودند که بعد از اينكه به محكمه ارجاع كرديد و از راه بيّنه و مانند آن مثلاً ثابت شده است، ديگر شما حق نداريد بلکه شما به اندازهٴ مال حق داريد؛ قبلاً مي‌توانستيد به محكمه مراجعه نكنيد؛ ولي الآن كه به محكمه مراجعه كرديد و ثابت شده است شما مي‌توانيد از عبايتان صرف نظر كنيد ولي دست دزد حق‌الله است نه حق‌الناس.

دليل حرمت سرقت در روايت امام رضا(عليه السلام)

روايت بعدي كه باز مرحوم صدوق(رضوان الله عليه) در كتاب شريف عيون الاخبار از وجود مبارك امام رضا(سلام الله عليه) نقل مي‌كند اين است كه وجود مبارك امام رضا(سلام الله عليه) براي محمدبن‌سنان در جواب سؤالهاي ايشان مرقوم فرمودند كه خداوند سرقت را حرام كرد، زيرا فساد مال و قتل نفس و مانند آن در او است وغصب و تعدّي را به همراه دارد و از طرفي كسي كه به سرقت خوي كرده است تجارت را، صناعت را و كسبهاي حلال را ترك مي‌كند و از راه نامشروع مال به دست مي‌آورد و علت بريدنِ دست راست دزد هم اين است[2] كه آن كارها را با دست راست انجام مي‌دهد.

علت قطع دست راست در مرتبه اول

از اينجا معلوم مي‌شود كه بار اوّل كه دست سارق را قطع مي‌كنند دست راستش را قطع مي‌كنند: ﴿وَالسَّارِقُ وَالسَّارِقَةُ فَاقْطَعُوا أَيْدِيَهُمَا﴾[3] که بار اوّل دست راست قطع مي‌شود. چند تا بحث است كه روايات تفسيري به عهده دارند: يكي اينكه دستي كه قطع مي‌شود دست راست است يا چپ؟ دوم اينكه كدام قسمت دست است؟ بعضي از روايات مشخص كردند كه دست راست است و بعضي از روايات هم مشخص كردند كه براي بار اوّل انگشتهاي دست راست قطع مي‌شود. فرمود: علت اينكه دست راست دزد را قطع مي‌كنند براي اين است كه انسان كارها را با دست راست انجام مي‌دهد و دست راست تقريباً قوي‌تر از دست چپ است و نافع‌تر است از دست چپ و اين دست راست در سرقت قطع مي‌شود تا نَكال الهي و عبرت براي خلق باشد تا كسي مال را از غير راه صحيح‌اش به دست نياورد و نكتهٴ ديگر آن است كه کسي هم كه سرقت كرده است با دست راست سرقت كرده است؛ منتها اين حكم، حكم غالبي است. روايت ديگر كه در صفحهٴ 628 [از جلد اوّل تقسير نورالثقلين آمده] است اين است كه مرحوم كليني(رضوان الله تعالي عليه) از علي‌بن‌ابراهيم نقل مي‌كند تا مي‌رسد به حمّاد كه از حلبي نقل كرده است كه از امام صادق(سلام الله عليه) سؤال كردند كه «مِن أين يَجبُ القَطع»؛ دست دزد را از كدام قسمت بايد بريد؟ «فَبَسطَ اصابِعَه و قال مِن هاهُنا»؛ حضرت انگشتهاي خودش را باز كرد و نشان داد و فرمود که از اينجا يعني از ريشهٴ انگشتها قطع مي‌شود و كف دست قطع نمي‌شود؛ اما آيا همهٴ انگشتان قطع مي‌شود يا نه، آن را طايفهٴ ديگري از روايات مشخص كرد كه چهار انگشت قطع مي‌شود و آن انگشت ابهام با كف دست مي ماند. روايت بعدي كه محمدبن‌يحيي عن محمدبن‌حسين عن محمدبن‌عبدالله‌بن‌حلال عن ابيه ابي عبد الله(عليه السلام) است اين است كه «قال قلتُ له اخبرني عن السارق لم تُقطَعُ يده اليُمني و رِجله اليسري»؛ چرا دست دزد را بار اوّل از راستش قطع مي‌كنند و بار دوم پاي چپش را قطع مي‌كنند؟ «و لا تقطع يده اليُمني و رِجله اليُمني»؛ چرا دست راست را با پاي راست قطع نمي‌كنند؟ چه اينكه اين حكمت در حدِّ محارب هم است كه ﴿او تقطّع أيديهم و ارجلهم من خلاف﴾[4] فقال(عليه السّلام) ما احسنَ ما سألتَ»؛ چه سؤال خوبي كردي! «اذا قُطِعَت يده اليمني و رِجله اليمني سقطَ علي جانبه الأيسر»؛ اگر هر دو از يك طرف قطع بشود يعني هم دست راست هم پاي راست اين انسانِ نيم تنه به طرف چپ سقوط مي‌كند و ديگر توان ايستادن ندارد «و لم يَقدِر علي القيام»؛ اما اگر دست راست او و پاي چپ او قطع بشود مي‌تواند به بقيهٴ حيات و كارهاي خود ادامه بدهد. بعد به حضرت عرض كرد كه «جُعلتُ فداك و كيف يقوم و قد قُطِعَت رِجله»؛ شما مي‌فرماييد كه حكمت اينكه دست راست با پاي چپ قطع مي‌شود اين است كه اين محدود بعد از اجراي حدّ بتواند بايستد، كسي كه پاي او قطع شد چگونه مي‌تواند بايستد؟ فرمود که نه! پا را كه از پاشنهٴ پا قطع نمي‌كنند بلکه تا كَعب و آن برآمدگي پا قطع مي‌كنند كه آن جايي كه انسان روي او مي‌ايستد بتواند بايستد. «قلت له جُعلتُ فداك و كيف يقوم قد قُطِعَت رِجله قال انّ القطع ليس حيث رأيت يُقطع انّما يُقطع الرِّجل مِن الكعب و يُترَك له مِن قدمه ما يقوم عليه يُصلّي و يَعبُدُ الله» که اين هم تقريباً تأييد مي‌كند كه كَعب همان برآمدگي پشت پاست نه اينکه پايان پا باشد. فرمود که تا كعب قطع مي‌شود و بقيه مي‌ماند تا اين شخص بتواند بايستد و نماز بخواند. «قلتُ له مِن أين تُقطَعُ اليد»؛ حالا كه فهميد پا حدِّ مشخصي براي قطع دارد سؤال كرد كه دست را تا كجا قطع مي‌كنند؟ «قال يُقطَعُ الاربع الاصابِع و تُترَكُ الابهام يَعتَمِدُ عليها في الصلاة»؛ فرمود كه چهار انگشتِ دست راست را قطع مي‌كنند و كف دست و انگشت ابهام را مي‌گذارند تا در هنگام سجده به اين مقدار تكيه كند و در هنگام وضو با داشتن ابهام و كفِ دست صورتِ خود را بشويد: «يَعتَمِدُ عليها في الصلاة و يغسل بها وجهه للصلاة»[5] . بقيهٴ روايت ديگر مربوط به بحث ما نيست.

معيار تعيين قطع دست از منظر امام صادق(عليه السلام)

روايت بعدي آ ن است كه محمدبن‌مسلم مي‌گويد: من از امام صادق(سلام الله عليه) سؤال كردم كه دست دزد را تا چه اندازه و براي چه مقدار از نصاب مال قطع مي‌كنند؟ «فقال في ربع دينار قال قلتُ له في درهمين قالَ في ربع دينار بلغَ الدينار ما بلغ»؛ وجود مبارك امام صادق(سلام الله عليه) فرمود: اگر كسي به اندازهٴ يك چهارم دينار سرقت كند دستش قطع مي‌شود. محمدبن‌مسلم مي‌گويد: من گفتم كه دو درهم چطور؟ چون گاهي ربع دينار معادل بود با دو درهم. حضرت فرمود: معيار ربع دينار است خواه به دو درهم برسد يا كمتر باشد يا بيشتر «في ربع دينار بلغ الدينار ما بلغ قال فقلت له أرايت مَن سَرَقَ اقلّ مِن رُبع دينار هل يقع عليه حين سرق اسم السارق و هل هو سارق عند الله في تلك الحال»؛ محمد ابن مسلم به امام صادق(سلام الله عليه) عرض كرد و احتجاج كرد كه اطلاق آيه مي‌گيرد که اگر كسي كمتر از ربع دينار هم سرقت كرد به او مي‌گويند سارق و صادق است كه ما بگوييم اين عند‌الله سارق است و مانند آن. حضرت فرمود: «كل مَن سرق مِن مسلم شيئاً قد حَواه و احرزه فهو يقع عليه اسم السارق و هو عند الله سارق»؛ البته اطلاق آيه شامل مي‌شود و هر كسي هر مالي را از مسلمان در جاي حرز بِبَرَد سرقت صادق است و او سارق است، «و لكن لا يُقطع الا في ربع دينار او اكثر» كه اين حدّ به لحاظ اقل است نه به لحاظ اكثر؛ مثلاً حدِّ مسافت كه هشت فرسخ است نسبت به مادون محدود است نه نسبت به مافوق و نسبت به مافوق که حدّي ندارد و هر چند بيشتر باشد حكمش همين است؛ نظير كُر و مانند آن. اينجا هم فرمود: «لا يُقطع الا في ربع دينار او اكثر» و بعد فرمود: «و لو قُطِعَت ايدي السراق فيما هو اقل من ربع دينار لألفَيتَ عامة الناس مقطّعين»[6] ؛ فرمود که اگر براي كمتر از ربع دينار دست دزد را مي‌بريدند اكثر مردم بايد دست بريده مي‌شدند، البته اين به حساب دينار در آن وقت و امثال ذلك بود. غرض آن است كه اينها حكمتهاي عمومي است نه اينكه علتهاي حكم باشد.

مقدار قطع دست براساس حكم امام جواد(عليه السلام)

روايت بعدي روايتِ مبسوطي است كه از تفسير عياشي از امام جواد(سلام الله عليه) است و آن روايت كه در تفسير عياشي است خيلي مفصل است، مقداري از آن روايت را كه مربوط به اين استشهاد آيه است اينجا نقل كردند كه معتصم عباسي از حكم سارق سؤال كرده در محضر عدهٴ زيادي از فقهاي عامه و آنها نظر خود را دادند و به وجود مبارك امام جواد(سلام الله عليه) گفت که شما هم نظر بدهيد. فرمود: مرا معاف بداريد. گفت: نه، شما بايد اظهار نظر كنيد و بگوييد كه «من اي موضع يجب ان يقطع»؟ آن‌گاه وجود مبارك امام جواد(سلام الله عليه) فرمود: قطع بايد از زير انگشتهاي دست باشد و كف بايد محفوظ بماند و كف را نمي‌شود قطع كرد، چون بعضي از همان فقهاي عامه در آن مجلس رسماً گفتند كه از جاي زند كه جاي تيمّم است دست قطع مي‌شود. وجود مبارك امام جواد فرمود: نه، كف محفوظ است و از زند و مچ قطع نمي‌شود، كف سالم است و انگشتها قطع مي‌شوند. معتصم عباسي گفت: «و ما الحجة في ذلك»؛ دليلتان چيست كه كف مي‌ماند و فقط انگشتهاي دزد را قطع مي‌كنند؟ «قال قول رسول الله(صلّي الله عليه و آله و سلّم) السجود علي سبعة اعضاء»؛ چون پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود كه هنگام نماز انسان بر هفت جا بايد سجده كند يعني هفت جا را بايد روي زمين بگذارد، يكي از آن مواضع سبعه كف است: «الوجه واليدين و الركبتين والرجلين فاذا قُطِعَت يده من الكرسوع»؛ يعني دست اگر از زند قطع بشود «أو المرفق»، چون عده‌اي از فقها در همان مجلس عمومي گفتند كه دست دزد بايد از مرفق قطع بشود و به آيهٴ وضو استدلال كردند كه ﴿فَاغْسِلُوا وُجُوهَكُمْ وَأَيْدِيَكُمْ إِلَي الْمَرَافِقِ﴾ و بعضيها گفتند از مچ قطع مي‌شود و به آيهٴ تيمّم استدلال كردند كه ﴿فَامْسَحُوا بِوُجُوهِكُمْ وَأَيْدِيكُم مِنْهُ﴾[7] . حضرت فرمود: اگر دست از مچ يا مرفق قطع مي‌شد كه اين آقايان فتوا دادند، «لم يبق له يد يَسجد عليها»؛ دستي نمي‌ماند كه او سجده كند، در حالي كه يكي از مواضع هفتگانهٴ سجود همان دست است. و از طرفي هم «و قال الله تعالي ﴿وَ أَنَّ الْمَساجِدَ لِلّهِ﴾»؛ منظور از اين مساجد اين است كه «يعني به هذه الاعضاء السبعة التي يُسجد عليها»؛ آنكه پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود{اين است} كه بر هفت جا در هنگام سجده بايد انسان تكيه كند و از طرفي هم اين حق الله است، براي اينكه خدا در قرآن فرمود: ﴿وَأَنَّ الْمَسَاجِدَ لِلَّهِ﴾ که ﴿وَأَنَّ الْمَسَاجِدَ لِلَّهِ﴾ يعني مواضع سبعه براي خداست: ﴿فَلاَ تَدْعُوا مَعَ اللَّهِ أَحَداً﴾[8] ، آن‌گاه اگر چيزي براي خدا بود حق خدا محفوظ است و نبايد حق خدا را از بين برد، پس آن مقداري از دست قطع مي‌شود كه به هنگام سجده آسيبي نرساند.

«و ما كان لله لم يُقطَع»[9] اين صغرا و كبرا است، البته اين‌گونه از استدلالها در بعضي از كتب فقهاي شيعه تبعاً لائمه(عليهم السّلام) است، لكن اين استدلالهاي اعتباري است که هم قابل نقض است و هم قابل اعتماد است و براي خود ائمه(عليهم السّلام) هم نيست، بلکه اين فقط براي اسكات و افهام آن فقهاي معاصر بود كه آنها به اين وجوه اعتباري تمسك مي‌كردند. اگر آيهٴ وضو مشخص كرد كه دست را تا آرنج بايد شست، به چه دليل مي‌شود از حكم وضو تعدّي كرد به حكم سرقت؟ يا اگر در آيهٴ تيمّم از مچ دست بايد مسح شروع بشود و مقدار ممسوح تا مچ دست است گرچه مسح از مچ شروع مي‌شود، به چه دليل حدّ سرقت با حدّ تيمّم يكي است؟ آنها به اين امور استدلال مي‌كردند و وجود مبارك امام جواد(سلام الله عليه) هم به چنين اموري اينها را اسكات كرده است نه اينكه واقعاً برهان عقلي باشد يا ظهور آيه باشد. ﴿وَأَنَّ الْمَسَاجِدَ لِلَّهِ فَلاَ تَدْعُوا مَعَ اللَّهِ أَحَداً﴾[10] اين ناظر به مواضع سبعه است يا آنجايي كه انسان براي خدا عبادت مي‌كند؟ از طرفي هم انگشتهاي پا و يكي از مواضع سبعه همان رجلين است چطور رجلين قطع مي‌شود؟! اگر بگوييد كه رجلين كه قطع شده است آن پاشنهٴ پا مي‌ماند، شما كه پاشنه را كافي نمي‌دانيد و مي‌گوييد كه بايد انگشتهاي پا مخصوصاً آن شصت پا بايد روي زمين باشد و آنكه دارد قطع مي‌شود! غرض آن است كه اين‌گونه از استدلالها براي افهام و اسكات خصم است نه براي اقناع آشنا. محمدبن‌مسلم در جريان نصاب سؤال كرد نه در اين جريان؛ اين جرياني است كه تفسير عياشي از محاجّهٴ محفل معتصم عباسي نقل مي‌كند که چنين صحنه‌اي را معتصم عباسي تشكيل داد که سارقي را خواستند حدّ بزنند و معتصم عباسي فقها را دعوت كرد و فرستاد حضور مبارك امام جواد(سلام الله عليه) و آنها اظهار نظر كردند بعضيها به آيهٴ وضو و بعضي به آيهٴ تيمّم تمسك كردند و گفتند که دست دزد را بايد از آرنج يا دست دزد را بايد از مچ قطع كرد. آن‌گاه معتصم عباسي از وجود مبارك امام جواد(سلام الله عليه) اظهار نظر خواست و ايشان فرمودند که مرا معاف كنيد و او اصرار كرد و حضرت حكم واقعي را بيان كرد؛ منتها براي دفع شرّ آنها به اين وجوه اعتباري استناد كرد[11] . قرآن يک بيان ظاهري كه همه بفهمند ندارد و مفسر واقعي‌اش كه اهل بيت‌اند بر اساس ﴿لِتُبَيِّنَ لِلنَّاسِ مَا نُزِّلَ إِلَيْهِمْ﴾[12] حقيقت را نزد ائمه گذاشتند كه فهميدند منظور چيست، نصاب دارد، حدّ مشخص است و شرايط ديگر هم معيّن است؛ اما براي اسكات كساني كه به وجوه اعتباري بسنده مي‌كردند اين استدلالها ذكر شده است. مرحوم طبرسي در مجمع البيان از تعبير ايشان تقريباً دعواي اتفاق برمي‌آيد كه ايشان مي‌فرمايند: اصحاب ما مي‌گويند كه «انّه يُقطَعُ مِن اصول الأصابع و يُتَرك الابهام والكف» و در مرتبهٴ دوم اگر كسي سرقت كرد پاي راست او را از اصل ساق قطع مي‌كنند و پاشنه را مي‌گذارند، آن وقت كعب در اين جا همان كل پاست تا مفصلِ بين قدم و ساق است نه برآمدگي پا، طبق اين ادعاي اتفاقي كه مرحوم امين الاسلام دارد[13] .

الآن سخن در اجماع نيست، بلکه سخن در اين است كه اينها اين‌چنين گفته‌اند ولو معتبر نباشد براي اينكه سندش روايت فراواني است كه در باب است. سخن در اين نيست كه اين اجماع است و اجماع حجت نيست، بلکه سخن در اين است كه ايشان ادعاي اتفاق كردند كه منظور از آن كعبي كه برمي‌آيد نزد اصحاب اين است که حالا آنها از روايات اين‌چنين فهميدند. دو مسئله است؛ يكي اينكه اجماع تعبّدي در كار است و يكي اينكه فهم اصحاب از روايات چيست؟ فهم اصحاب از روايات طبق ادّعاي اتفاق امين‌الاسلام(رضوان الله عليه) اين است كه آن مقداري كه پاشنهٴ پاست بماند و كل قَدَم قطع مي‌شود نه اينكه تا برآمدگي روي پا {قطع شود} «و يُترك عقبه لِيعتَمِدَ عليها في الصلاة فان سرقَ بعد ذلك خُلِّد في السّجن و هو المشهور عن علي(عليه السّلام) و اجمعت الطائفه عليه»[14] ، البته اين اجماع، اجماع تعبّدي نيست، چون مدركي است.

اينها بحثهاي روايي بود كه مربوط به آيه است و بحثهاي فقهي‌اش البته بحث جداگانه‌اي دارد؛ اما آيهٴ بعد که در ذيل همين آيهٴ ٣٩ سورهٴ مباركهٴ «مائده» كه دارد: ﴿فَمَن تَابَ مِن بَعْدِ ظُلْمِهِ وَأَصْلَحَ فَإِنَّ اللّهَ يَتُوبُ عَلَيْهِ إِنَّ اللّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ﴾ نقل شده است كه زني سرقت كرده است و حدّ بر او جاري شد، آن‌گاه عرض كرد که اگر من توبه كنم از عذاب الهي مي‌رهم؟ آيه نازل شد كه خدا توّاب و رحيم است؛ البته اين ظاهر اين دو آيه اين است كه با هم نازل شد نه اينكه بعد از جريان آن شخصي كه حدّ بر او جاري شده است توبه كرده باشد و سؤال كرده باشد كه آيا توبه‌ام مقبول است و بعد آيه نازل شده باشد. آن وقت اين‌گونه از موارد در حقيقت تطبيق است نه سبب نزول. آيهٴ چهل همين سورهٴ مباركهٴ «مائده» اين است که فرمود:

عذاب الهي براساس حكمت

﴿أَلَمْ تَعْلَمْ أَنَّ اللّهَ لَهُ مُلْكُ السَّماوَاتِ وَالأرْضِ يُعَذِّبُ مَن يَشَاءُ وَيَغْفِرُ لِمَن يَشَاءُ وَاللّهُ عَلَي كُلِّ شَيْ‌ءٍ قَدِيرٌ﴾. بعد از اينكه حكم فقهي را بيان فرمود و آن حكم كلامي را هم ذكر كرد فرمود: مگر نمي‌دانيد كه مُلك آسمان و زمين براي خداست و خدايي كه حكيم است مالك آسمان و زمين و مَلِك اين آسمان و زمين است! اگر او مالك است و اين مَلِك است بر اساس حكمت عده‌اي را عذاب مي‌كند؛ نظير اينكه براي محارب آن حدّ را ذكر كرد و براي سارق اين حدّ را ذكر كرد و عده‌اي را هم مي‌آمرزد؛ مثل كسي كه بعد از گناه توبه كرده باشد. هم پذيرش توبه در اثر مَلِك بودن خداست و هم تنظيم حدود و بيان قوانين كيفري بر اساس اين است كه او مَلِك است و چون ﴿عَلَي كُلِّ شَيْ‌ءٍ قَدِيرٌ﴾ است اينها را تنظيم مي‌كند و دستور مي‌دهد و از پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) هم طلب مي‌كند و مردم را هم به اجراي اين فرا مي‌خواند. بحث بعدي دربارهٴ آيهٴ ٤١ سورهٴ مباركهٴ «مائده» است که فرمود: ﴿يَا أَيُّهَا الرَّسُولُ لاَ يَحْزُنكَ الَّذِينَ يُسَارِعُونَ فِي الْكُفْرِ مِنَ الَّذِينَ قَالُوا آمَنَّا بِأَفْوَاهِهِمْ وَلَمْ تُؤْمِنْ قُلُوبُهُمْ وَمِنَ الَّذِينَ هَادُوا سَمّاعُونَ لِلْكَذِبِ سَمّاعُونَ لِقَوْمٍ آخَرِينَ لَمْ يَأْتُوكَ يُحَرِّفُونَ الْكَلِمَ مِنْ بَعْدِ مَواضِعِهِ يَقُولُونَ إِنْ أُوتِيتُمْ هذَا فَخُذُوهُ وَإِن لَمْ تُؤْتَوْهُ فَاحْذَرُوا وَمَن يُرِدِ اللّهُ فِتْنَتَهُ فَلَن تَمْلِكَ لَهُ مِنَ اللّهِ شَيْئاً أُولئِكَ الَّذِينَ لَمْ يُرِدِ اللّهُ أَن يُطَهِّرَ قُلُوبَهُمْ لَهُمْ فِي الدُّنْيَا خِزْيٌ وَلَهُمْ فِي الْآخِرَةِ عَذَابٌ عَظِيمٌ﴾؛ آيهٴ ٤١ تا پنجاه و تقريباً اين ده آيه يك فصل خاص به خود را دارد و ظاهراً هم با هم نازل شده‌اند،

 

بيان شأن نزول آيه

چون كاملاً مناسب هم‌اند. در شأن نزول اين بخش از آيات چنين آمده است كه هم از وجود مبارك امام باقر(سلام الله عليه) نقل شده است و هم مفسرينِ اهل سنّت هم گفتند كه حادثه‌اي در خيبر اتفاق افتاد؛ يعني زني خيبري و مرد خيبري از اشراف يهودان خيبر به تباهي آلوده شدند و هر دو هم همسر‌دار بودند و حكم تبهكاري همسر‌دارها در توراتِ موساي كليم(سلام الله عليه) رجم بود. علماي سوء يهود اين حكم رجم را به تازيانه تبديل كردند و براي اينكه رسوا نشوند عده‌اي از افراد ساده لوحي كه دست آموزِ خودِ اينها بودند فرستادند به خدمت پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) وگفتند برويد از كسي كه مدّعي رسالت است در مدينه سؤال بكنيد و به وسيلهٴ يهوديهايي كه در مدينه بودند نامه‌اي نوشتند و آنها را توجيه كردند كه شما يك عده‌اي را ما مي‌فرستيم يا شما آماده كنيد كه بروند از پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) سؤال بكنند که اگر كسي آلوده شد به چنين گناهي حكمش چيست؟ اگر او گفت حكمش رجم است قبول نكنيد و اگر گفت حكمش تازيانه است قبول بكنيد. اين توطئه‌اي بود كه براي اشراف خيبر و علماي سوء خيبر و طبقهٴ ساده لوح خيبري فريب خوار بود که يک مثلث شد. ذات اقدس الهي از اين توطئه پرده برداشت و فرمود: پيامبرا! اين توطئه و دغل‌كاري سه جانبه تو را محزون نكند اينها قصدشان اين است كه به حمايت از آن اشراف، دينِ خدا را فراموش كنند و اگر آمدند محزون نباش. اينها گروه ساده لوحي را مي‌فرستند كه حرفهاي دروغ را از آنها بشنوند (يك)، آنچه كه در محضر شما اتفاق مي‌افتد به سود آنها جاسوسي كنند (دو)، در تورات آنها حكمي كه مطابق قرآن كريم است آمده (سه) و آنها مي‌خواهند كه تو برابر ميل آنها حكم بكني. يا حكم نكن و آنها را به همان توراتشان ارجاع بده و به آنها بفرما كه نيازي نيست من حكم بكنم و در تورات شما اين قضيه است يا اگر خواستي حكم بكني بالقسط و العدل حكم بكن و آنها هيچ آسيبي نمي‌توانند به تو برسانند[15] . اين اجمالي از شأن نزول اين جريان بود كه اين آيات هم تأييد مي‌كند كه چنين فتنه‌اي در كار است و چون در بسياري از اين توطئه‌ها منافقين با يهوديها همكاري مي‌كردند در صدر اين آيه‌اي [آيه 41 سوره <مائده>] كه با نُه آيهٴ بعد يعني جمعاً ده آيه‌اند و مناسب هم‌اند اين‌چنين آمده است:

تمايل شديد منافقين و يهوديان به كفر

﴿يَا أَيُّهَا الرَّسُولُ لاَ يَحْزُنكَ الَّذِينَ يُسَارِعُونَ فِي الْكُفْرِ﴾؛ آنها كه در كفر خيلي هيجان‌زده حركت مي‌كنند؛ يعني در فضاي كفر زندگي مي‌كنند نه «يسارعون الي الكفر» و سخن از ارتداد نيست كه اينها تازه كافر شده باشند، بلکه سخن در اين است كه اينها كافرند و با سرعت هم در همين كانال كفر حركت مي‌كنند: ﴿يُسَارِعُونَ فِي الْكُفْرِ﴾ نه «يسارعون الي الكفر». اينها كه در فضاي تيرهٴ كفر با سرعت مي‌دوند توطئهٴ اينها تو را محزون نكند. اينها دو گروه‌اند: يك عده منافقين داخلي‌اند: ﴿مِنَ الَّذِينَ قَالُوا آمَنَّا بِأَفْوَاهِهِمْ وَلَمْ تُؤْمِنْ قُلُوبُهُمْ﴾ و يك عده دشمنان خارجي‌اند و آن يهوديها هستند. بنابراين ﴿يَا أَيُّهَا الرَّسُولُ لاَ يَحْزُنكَ الَّذِينَ يُسَارِعُونَ فِي الْكُفْرِ﴾؛ اينها كه مسارع در كفرند يعني واقعاً كافرند و با سرعت هم در همين مدار و منحني كفر مي‌گردند دو گروه‌اند: يك عده منافق‌اند كه ﴿قَالُوا آمَنَّا بِأَفْوَاهِهِمْ وَلَمْ تُؤْمِنْ قُلُوبُهُمْ﴾ و عدهٴ ديگر هم يهودند: ﴿وَمِنَ الَّذِينَ هَادُوا﴾ و يهوديها آن مثلث را تشكيل دادند؛ يعني مشايخ سوء و علماي سوء و سرمايه‌داران و فريب‌خوردگان و جاسوسان اينها. ﴿يَا أَيُّهَا الرَّسُولُ لاَ يَحْزُنكَ الَّذِينَ يُسَارِعُونَ فِي الْكُفْرِ﴾ که اينها در محدوده كفر خيلي با سرعت حركت مي‌كنند و دو گروه‌اند: ﴿مِنَ الَّذِينَ قَالُوا آمَنَّا بِأَفْوَاهِهِمْ وَلَمْ تُؤْمِنْ قُلُوبُهُمْ﴾؛ يعني «قالوا بافواههم امنا و لم تومن قلوبهم»؛ اينها با زبان مي‌گويند ما مؤمنيم ولي واقعاً مؤمن نيستند و قلب اينها مؤمن نيست و كافرند ﴿وَمِنَ الَّذِينَ هَادُوا﴾ از يهوديها. اين يهوديها كه آمدند نزد تو يكي از اضلاع سه‌گانهٴ توطئهٴ خيبرند، اينها كه آمدند نزد تو ﴿سَمّاعُونَ لِلْكَذِبِ﴾اند و ﴿سَمّاعُونَ لِقَوْمٍ آخَرِينَ﴾[16] هستند که اينها حرفهاي دروغ را از آنها شنيدند و آمدند نزد شما حرفهاي شما را هم براي آنها جاسوسي بكنند ببرند که هم دروغ آنها را گوش دادند و هم جاسوسي مي‌كنند براي آنها، لذا كلمهٴ سَمّاع تكرار شده است و پيشهٴ اينها هم جاسوسي است. يك وقت است که كسي گوش به دروغ مي‌دهد يك بار که اين مَعْفُوْ است، براي اينكه نمي‌داند دروغ است و اين كذب خبري است و از آن مخبر كه خبر ندارد و خودش هم علم ندارد به اينكه خبر است؛ اما اگر سمّاع شد و سمّاع كَذِب شد، كَذِب همان كِذب است، سمّاع كذب شد يعني پيشه و حرفهٴ او گوش دادن به دروغ است و ﴿ سمّاع لِقَوْمٍ آخَرِينَ﴾ است يعني پيشهٴ او جاسوسي است. اينها حرفهاي دروغ را از آنها مي‌شنوند و مي‌آيند آنچه را كه در محضر شما مي‌گذرد اين را به سود جاسوسي آنها گوش مي‌دهند: ﴿سَمّاعُونَ لِلْكَذِبِ سَمّاعُونَ لِقَوْمٍ آخَرِينَ لَمْ يَأْتُوكَ﴾. اين قوم آخرين دو وصف دارند و آن دو وصفشان اين است كه آنها نيامدند و خودشان را پشت پرده پنهان كردند و آنها ﴿لَمْ يَأْتُوكَ﴾؛ اما همانها كه اين ساده‌لوحها را فرستادند آنها ﴿يُحَرِّفُونَ الْكَلِمَ مِنْ بَعْدِ مَواضِعِهِ﴾ هستند که اين ﴿يُحَرِّفُونَ﴾ اين جمله در محل جر است تا وصف باشد براي آن <قوم> كه فرمود: ﴿ سَمّاعُونَ لِقَوْمٍ آخَرِينَ﴾ كه آن قوم آخرين ﴿لَمْ يَأْتُوكَ﴾؛ نيامدند؛ اما ﴿يُحَرِّفُونَ الْكَلِمَ مِنْ بَعْدِ مَواضِعِهِ﴾؛ آيات الهي كه در تورات بود بعد از اينكه در جاي خود استقرار يافت و در مقرّ خود قرار گرفت، اينها جابه‌جا كردند و رجم را به جاي جَلد و جَلد را به جاي رجم و مانند آن به ميل خود تفسير كردند، ﴿مِنْ بَعْدِ مَواضِعِهِ﴾؛ يعني بعد از استقرار آن كَلِم در جاهاي خودش. ﴿يَقُولُونَ﴾ هم وصف است براي همان قومِ آخرين؛ ﴿سَمّاعُونَ لِقَوْمٍ آخَرِينَ﴾ كه آن قوم آخر ﴿لَمْ يَأْتُوكَ﴾،﴿يُحَرِّفُونَ الْكَلِمَ﴾ ﴿َقُولُونَ﴾ که اين

بيان تحريف در آيه

﴿يَقُولُونَ﴾ بيان آن تحريف است، چگونه تحريف مي‌كنند؟ ﴿يَقُولُونَ إِنْ أُوتِيتُمْ هذَا﴾؛ به همين افراد فريب خورده مي‌گويند که برويد از پيغمبر اسلام سؤال بكنيد كه حكم چنين تبهكاري چيست؟ اگر دستور تازيانه زدن داد ﴿فخذوه﴾ ﴿إِنْ أُوتِيتُمْ هذَا﴾ و اگر دستور تازيانه زدن داد آن را بگيريد، ﴿وَإِن لَمْ تُؤْتَوْهُ﴾ و اگر او چنين دستوري نداد و شما چنين دستوري را از او تلقّي نكرديد ﴿فَاحْذَرُوا﴾، معلوم مي‌شود که او ـ معاذ الله ـ پيغمبر نيست. آن‌گاه ذات اقدس الهي به پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) مي‌فرمايد: اين گروه به شما كه آسيب نمي‌رسانند و خودشان هم از اين توطئه طَرفي نمي‌بندند و رسواي دنيا و آخرت هم خواهند بود، براي اينكه ﴿وَمَن يُرِدِ اللّهُ فِتْنَتَهُ فَلَن تَمْلِكَ لَهُ مِنَ اللّهِ شَيْئاً﴾؛ خدا اگر كسي را بخواهد بيازمايد شما كه نمي‌توانيد جلوي امتحان الهي را بگيريد! فتنه يعني امتحان و خدا دارد اينها را امتحان مي‌كند و قدرتي به اينها داد که به بعضيها قدرت مال داد و به بعضيها قدرت علم داد و دارد اينها را امتحان مي‌كند و در امتحان، پاك از عهده برنيامدند. ﴿وَمَن يُرِدِ اللّهُ فِتْنَتَهُ فَلَن تَمْلِكَ لَهُ مِنَ اللّهِ شَيْئاً﴾؛ نمي‌تواني جلوي امتحان او را بگيري اينها كساني‌اند که ﴿أُولئِكَ الَّذِينَ لَمْ يُرِدِ اللّهُ أَن يُطَهِّرَ قُلُوبَهُمْ﴾[17] ؛ خدا نمي‌خواهد كه دلهاي اينها تطهير بشود.

تطهير شدن قلوب تشريعاً از طرف خداي سبحان

ذات اقدس الهي تشريعاً از همه خواست كه قلب خودشان را تطهير بكنند چه در تورات، چه در قرآن، چه در انجيل و چه در صحف انبياي گذشته(عليهم الصّلاة و عليهم السّلام) آمده است كه اين كتابهاي آسماني براي تطهير قلب است. مسئلهٴ ﴿يُزَكِّيهِم﴾[18] براي همهٴ انبيا بود و اختصاصي به وجود مبارك پيغمبر اسلام(صلّي الله عليه و آله و سلّم) ندارد و تزكيه براي همهٴ آنها بود و تعليم كتاب و حكمت براي همهٴ آنها بود و تطهير دلها براي همه آنها بود و اصولاً احكام الهي مطهّرِ است. در همين سورهٴ مباركهٴ «مائده» آيهٴ شش كه احكام طهارات ثلاث را ذكر كرد فرمود: ﴿مَا يُرِيدُ اللّهُ لِيَجْعَلَ عَلَيْكُم مِنْ حَرَجٍ وَلكِن يُرِيدُ لِيُطَهِّرَكُمْ﴾ که اين اختصاصي هم به قرآن ندارد، بلکه آنها هم عبادات دارند و طهارات دارند که آنها هم براي تطهير است. خدا از همه خواست كه قلبها را تطهير بكنند و هر كسي را پاك بكنند (اين از نظر تشريعي)؛ ولي از نظر تكوين گاهي با تشريع مطابق است که اگر كسي شريعت اسلام را پذيرفت و به او ايمان آورد و در صدد امتثال او بود، ذات اقدس الهي توفيقي به او مرحمت مي‌كند كه او به تطهير قلب موفق مي‌شود، چون گناه را خدا رِين و چرك مي‌داند و فرمود: ﴿كَلَّا بَلْ رَانَ عَلَي قُلُوبِهِم مَّا كَانُوا يَكْسِبُونَ﴾[19] ، اگر هرگونه گناهي رِين است و انجام واجب و مستحب و توبهٴ از گناه تطهير است پس خدا اراده كرده است كه انسانها طاهر بشوند و اگر كسي اين راه را طي كرد خداوند توفيق مي‌دهد؛ يعني علل و اسبابي كه موافق با طهارتِ درونِ او باشد در اختيار او قرار مي‌دهد كه اين موافقتِ علل و اسباب با طهارت دروني يا تحصيل اين هدفِ نهايي مي‌شود توفيق که اين را خداوند به هر كسي نمي‌دهد. فرمود که خداوند نمي‌خواهد اينها را پاك بكند؛ يعني ديگر آن توفيق الهي نصيب اينها نمي‌شود و اينها را به حال خودشان رها كرده است. پس آن دستور تشريعي است، لكن اين فيض تكويني نصيب اينها نمي‌شود، فرمود: ﴿أُولئِكَ الَّذِينَ لَمْ يُرِدِ اللّهُ أَن يُطَهِّرَ قُلُوبَهُمْ﴾ و چون اين‌چنين است پس ﴿لَهُمْ فِي الدُّنْيَا خِزْيٌ وَلَهُمْ فِي الْآخِرَةِ عَذَابٌ عَظِيمٌ﴾[20] ، عده‌اي هم در دنيا حسنه دارند و هم در آخرت كه مي‌گويند: ﴿رَبَّنَا آتِنَا فِي الدُّنْيَا حَسَنَةً وَفِي الْآخِرَةِ حَسَنَةً﴾[21] و عده‌اي در دنيا و در آخرت گرفتار خزي‌اند؛ نظير محاربين و علماي سوء يهود و مانند آن عده‌اي هم گرفتار احدالخزيين‌اند. اينكه فرمود خِزي رسوايي دنيا و عذاب عظيم آخرت است براي اين است كه گناهشان مهم است؛ نظير گناه راهزنها و مانند آن، لذا فرمود که شما را اينها محزون نكنند؛ يعني اين توطئه هيچ اثري ندارد، البته آن اثر طبيعي كه انسان متأثّر مي‌شود براي هر سليم‌الحسي است، لكن در حقيقت اين آيه دستور به استقامت و پايداري مي‌دهد.

«و الحمد لله رب العالمين»


[1] . سورهٴ مائده، آيهٴ 38.
[2] . نورالثقلين، ج1، ص627.
[3] . سورهٴ مائده، آيهٴ 38.
[5] . نورالثقلين، ج1، ص628.
[6] . نورالثقلين، ج1، ص628.
[7] . سورهٴ مائده، آيهٴ 6.
[8] . سورهٴ جن، آيهٴ 18.
[9] . نورالثقلين، ج1، ص628 و629.
[11] . وسائل الشيعه، ج28، ص252و253؛ ر.ک: نورالثقلين، ج1، ص629.
[12] . سورهٴ نحل، آيهٴ 44.
[13] . نورالثقلين، ج1، ص629؛ مجمع البيان، ج3، ص297(عبارت مجمع البيان اندکي با عبارت نورالثقلين تفاوت دارد).
[14] . نورالثقلين، ج1، ص629؛ مجمع البيان، ج3، ص297(در مجمع البيان .<يعتَمد> آمده است)
[15] . ر.ک: مجمع البيان، ج3، ص299-301؛ ر.ک: الکشاف، ج1، ص633.
[17] . سورهٴ مائده، آيهٴ 41.
[19] . سورهٴ مطففين، آيهٴ 14.
[20] . سورهٴ مائده، آيهٴ 41.
[21] . سورهٴ بقره، آيهٴ 201.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo