< فهرست دروس

درس تفسیر آیت‌الله عبدالله جوادی‌آملی

73/11/10

بسم الله الرحمن الرحیم

 


موضوع: تفسیر/سوره مائده/آیه 35 الی 37

 

﴿ يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللّهَ وَابْتَغُوا إِلَيْهِ الوَسِيلَةَ وَجَاهِدُوا فِي سَبِيلِهِ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ﴾ (۳۵) ﴿إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا لَوْ أَنَّ لَهُم مَا فِي الأَرْضِ جَمِيعاً وَمِثْلَهُ مَعَهُ لِيَفْتَدُوا بِهِ مِنْ عَذَابِ يَوْمِ القِيَامَةِ مَا تُقُبِّلَ مِنْهُمْ وَلَهُمْ عَذَابٌ أَلِيمٌ﴾ (۳۶) ﴿يُرِيدُونَ أَن يَخْرُجُوا مِنَ النَّارِ وَمَا هُم بِخَارِجِينَ مِنْهَا وَلَهُمْ عَذَابٌ مُقِيمٌ﴾ (۳۷)

خلاصه مباحث گذشته

آيهٴ مبارك ﴿يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا﴾ چهار قسمت داشت و ناگزير بحث در آن آيه هم در چهار مقام بود: مقام اوّل اين بود كه ما را دعوت به تقوا كرده است و گرچه دعوت به تقوا براي عامهٴ بشر است ولي چون مؤمنين از اين دعوت پند مي‌گيرند و بهره مي‌برند خطاب به مؤمنين شد وگرنه اصل تقوا وظيفهٴ هر انسان است؛ نظير اينكه قرآن كريم براي هدايت همهٴ انسانهاست، لكن متقيان چون بهره مي‌برند فرمود: ﴿هُدًي لِلْمُتَّقينَ﴾[1] و از طرفي كساني هم كه مردان باتقوا هستند و مردان با ايمانند موظفند كه ايمانشان را حفظ كنند و بر درجات ايمانشان بيفزايند و حفظ ايمان و افزايش درجات آن با تقواست. روي اين دو نكته و مانند آن به مؤمنين فرمود: ﴿يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللّهَ﴾. تقوا همان طوري كه ملاحظه فرموديد هم دربارهٴ انجام واجب و مستحب است و هم دربارهٴ پرهيز از محرمات و آن‌طوري كه جناب فخر رازي در تفسيرشان فرمودند كه منظور از اين تقوا ترك محرمات است و منظور از ابتغاي وسيله فعلِ واجبات[2] ، اين تام نيست، چون ايشان فرمودند كه تكاليف الهي دو قسم است: يكي ترك منهيات و يكي اتيان به واجبات و مأمورات، در حالي كه قرآن كريم دربارهٴ انجام كارهاي واجب و مستحب مسئلهٴ تقوا را هم به كار برد، چه اينكه دربارهٴ ترك حرام هم تقوا را به كار برد. در سورهٴ مباركهٴ «حج» آيهٴ 32 اين‌چنين است که فرمود: ﴿ذلِكَ وَمَنْ يُعَظِّمْ شَعائِرَ اللّهِ فَإِنَّها مِنْ تَقْوَي الْقُلُوبِ﴾ شعائر الهي و تعظيم شعائر الهي تقواست و اين يك امر ايجابي است و همان‌طوري كه ترك منهيات را شامل مي‌شود فعلِ واجبها را هم شامل مي‌شود. خود تعظيم شعائر يك عمل ثبوتي است و همين را تقواي دل ناميده است، چه اينكه در همان سورهٴ «حج» آيهٴ 37 در كيفيت تقربِ به قرباني اين‌چنين فرمود: ﴿لَنْ يَنالَ اللّهَ لُحُومُها وَلا دِماؤُها وَلكِنْ يَنالُهُ التَّقْوي مِنْكُمْ﴾؛ يعني اگر كسي گوسفندي را ذبح كرده است يا شتري را نحر كرده است، گوشت و خون اين قرباني به خدا نمي‌رسد، بلکه تقواي اين عمل است كه به خدا مي‌رسد که اين هم كاري است واجب يا مستحب؛ اگر در جريان منا باشد كه براي حاجي واجب است و اگر هدي باشد به عنوان كفاره باز هم واجب است و اگر در عنوان اُضحية در غير منا باشد به صورت افرادِ عادي مستحب است. به هر تقدير يك كار ايجابي است نه سلبي، حالا يا فعل واجب است يا فعل مستحب که اينها را به عنوان اينكه تقوايي در اين اعمال ملحوظ است كه اين تقوا به خدا مي‌رسد ياد كرده است.

وقتي تقوا كه فضيلت است به خدا رسيد آن‌گاه متقي كه موصوف به اين اوصاف است به خدا نائل مي‌شود.

﴿يَنال﴾ يعني يتكامل و صعود مي‌كند؛ مثل آنچه که در سورهٴ «فاطر» بيان فرمود كه ﴿إِلَيْهِ يَصْعَدُ الْكَلِمُ الطَّيِّبُ وَالْعَمَلُ الصّالِحُ يَرْفَعُهُ﴾[3] نه اينكه خدا نائل مي‌شود، او به خدا نائل مي‌شود، لذا نفرمود خدا نائل مي‌شود، بلکه فرمود او به خدا نائل مي‌شود؛ يعني او به كمال خود مي‌رسد. پس تقوا هم فعل واجب و مستحب را شامل مي‌شود و هم ترك حرام را. مقام ثاني بحث اين است كه فرمود: ﴿وَابْتَغُوا إِلَيْهِ الْوَسيلَةَ﴾. براي كسي كه سالك است وسيله لازم است. در قرآن كريم بهترين توشه را تقوا دانست و در هيچ جا ندارد كه شما به غير تقوا تزوّد كنيد؛ يعني زاد و توشه تهيه كنيد و فقط دربارهٴ تقوا دارد كه فرمود: ﴿تَزَوَّدُوا فَإِنَّ خَيْرَ الزّادِ التَّقْوي﴾[4] و همهٴ مَلِكات نفساني به تقوا بر مي‌گردد و براساس آن تحليلي كه شده است اگر كسي وقايه‌اي در بر دارد كه گناه به آن نرسد اين مي‌شود مرد باتقوا.

بيان طوايف روايات مربوط به ‌«‌وسيله»

اينكه فرمود: ﴿وَابْتَغُوا إِلَيْهِ الْوَسيلَةَ﴾ رواياتي كه در ذيل اين وسيله آمده است دو طايفه است: يك طايفه چيزهايي را كه انسان را به خدا نزديك مي‌كند بيان مي‌كند و بهترين چيزي كه انسان را به خدا نزديك مي‌كند اطاعت قرآن و عترت است و به عنوان امام معصوم (سلام الله عليه) در ذيل اين روايات آمده است كه امام وسيلهٴ خوبي است[5] و توسل به آنها هم از همين ناحيه است. طايفهٴ ثانيه رواياتي است كه دلالت مي‌كند بر اينكه وسيله اعلي درجهٴ بهشت است و مراتب زيادي بايد طي بشود تا انسان به آن مرتبهٴ بالا راه پيدا كند و اين را امت موظف است که از ذات اقدس الهي مسئلت بكند كه اين را پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) بدهد: «و آتِهِ الوسيلةَ»[6] و مانند آن. بنابراين آن وسيله كه نام آن درجهٴ برترِ بهشت است يك بحث جدايي دارد و رواياتِ مربوط به آن هم جداست و اما آنچه که آيه ناظر به آن است براي كسي است كه اهل راه است و اگر كسي بخواهد به مقصد برسد وسيله طلب مي‌كند. وسيله يك توشه و يك مركب است و يك مسافر زاد و راحله مي‌خواهد و يك مَركب که گفتند زاد و راحله‌اش تقواست و مَركبش محبت است؛ يعني اگر كسي به خدا علاقه‌مند بود سواره مي‌رود و با تقوا كه بود توشه هم همراه اوست و اگر كسي اهل محبت نبود، يا براساس ترس از جهنم اطاعت مي‌كند يا براساس شوقِ بهشت[7] ، اين به تدريج و پياده اين را راه طي مي‌كند اما حالا تا كجا برسد مربوط به همت خود اوست؛ ولي اگر كسي اهل محبت باشد سواره اين راه را طي مي‌كند. محبت به منزلهٴ مَركب است و تقوا همان زاد و توشه است. طبق روايتي كه از

بدون مطيع نشدن سفر به سوي خدا

امام عسگري (صلوات الله و سلامه عليه) رسيده است نماز شب را طبق آن بيان مَركب فرمود كه «ان الوصول الي الله عزّوجلّ سفر لا يُدرك الاّ بإمتطاء الليل»[8] ؛ يعني سير به طرف خدا و وصول به خدا سفري است كه بدون مَطيّه نمي‌شود و مطيه آن مركوب راهوار است؛ مركوبي كه جموح و چموش نباشد، لگدانداز نباشد، تند و كند نباشد، راكب را نياندازد که اين را مي‌گويند مطيهٴ خوب. فرمود که نماز شب مَركب خوبي است و اگر كسي اهل نماز شب بود اين راه را سواره مي‌رود و اگر كسي اهل نماز شب نبود اين راه را پياده مي‌رود و ناگزير سواره زودتر به مقصد مي‌رسد. اينكه در دعاها مثل دعاي ماه مبارك رمضان و مانند آن از ذات اقدس الهي مسئلت مي‌كنيم و مي‌گوييم: «و قرِّب فيه وسيلتي إليك مِن بَين الوسائل»؛[9] يعني خدايا آن وسيله‌اي كه زودتر و آسان‌تر و بهتر ما را به تو مي‌رساند آن وسيله را نصيب ما بكن كه ما زودتر از ديگران و آسان‌تر از ديگران به تو نزديك بشويم. اين ﴿وَابْتَغُوا إِلَيْهِ الْوَسيلَةَ﴾ هم براي آن است و اگر مسئلهٴ ايمان است، مسئلهٴ تقواست، مسئلهٴ وسيله است و مانند آن همهٴ اينها الي الله است اما در عين حال من الله هم است. در آن بخشِ اصيلِ قرآن كريم فرمود كه ﴿وَما بِكُمْ مِنْ نِعْمَةٍ فَمِنَ اللّهِ﴾[10] . اين نكته در مقام ثاني بحث براي اين است كه وقتي به مقام چهارم رسيديم ثمر دارد، ما بايد بدانيم كه اگر چيزي را به عنوان وسيله اتخاذ كرده‌ايم مبادا بگويم كه مَركب را خودمان تهيه كرديم و زاد و توشه را هم خودمان تهيه كرديم و راه را هم خودمان طي مي‌كنيم، بنابراين طلبكارانه به لقاي حق مي‌رسيم؛ اين‌چنين نيست گرچه ﴿اليه﴾ يعني ﴿وَابْتَغُوا إِلَيْهِ الْوَسيلَةَ﴾ در اين آيه آمده است اما منه يعني ﴿وَما بِكُمْ مِنْ نِعْمَةٍ فَمِنَ اللّهِ﴾ هم يك اصل ديگر قرآني است.

آن‌گاه وارد مقام ثالث بحث مي‌شويم كه فرمود: ﴿وَجاهِدُوا في سَبيلِهِ﴾؛ اگر كسي وسيله دارد آن‌گاه مي‌تواند بجنگد. اين كسي كه سواره نظام مي‌جنگد موفق‌تر از پياده نظام است و كسي كه سواره مي‌رود و سواره مي‌تازد از گزند دشمن محفوظ‌تر است تا كسي كه پياده مي‌رزمد. آنكه اهل محبت است سواره جنگ مي‌كند و آنكه اهل محبت نيست و براي ترس از جهنم يا شوق به بهشت اين راه را طي مي‌كند او پياده مي‌جنگد. پياده نظام با سواره نظام خيلي فرق مي‌كند؛ او زودتر آسيب مي‌بيند و اين ديرتر آسيب مي‌بيند، لذا جهادها هم به اندازهٴ كساني كه وسايل گوناگون دارند فرق مي‌كند: ﴿وَجاهِدُوا في سَبيلِهِ﴾، البته اگر كسي به مقام محبت راه يافت مسئلهٴ ﴿وَجاهِدُوا فِي اللّهِ حَقَّ جِهادِهِ﴾[11] براي او مطرح است و كساني كه پايين‌تر از آن حركت مي‌كنند: ﴿جاهِدُوا في سَبيلِهِ﴾ مطرح‌اند (اين مقام ثالث بحث).

قرار داشتن انسان مؤمن بين خوف و رجاء

مقام چهارم هم اين است كه ﴿لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ﴾ و نفرمود که اگر مؤمن‌ايد و باتقوا بوديد و وسيله هم فراهم كرديد و جهاد هم داريد، يقيناً و صددرصد اهل فَلاح و رستگاري هستيد اين‌چنين نيست، بلکه فرمود اگر همهٴ اين كارها را هم كرديد ممكن است آني به يك مويي اوضاع عوض بشود، ديديم که خيليها بد بودند و آخرها خوب شدند و خيليها خوب بودند و آخرها بد شدند. اين است كه هر لحظه انسان بايد بين خوف و رجاء باشد و خود را به خدا بسپارد، مبادا به سوابق خود تكيه بكند و خود را رستگار قطعي بپندارد اين‌طور نيست. اين مسئلهٴ ﴿لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ﴾ نه براي آن است كه خداوند _معاذالله_ نمي‌داند، بلكه براي آن است كه اين فعل زمينهٴ نوسان و اضطراب و تحول در آن است و اين زمينه، زمينهٴ دگرگوني است. بنابراين اگر كسي همهٴ اين مراحل را طي كرد شايد اهل بهشت بشود نه بايد. «انما الامور بخواتيمها»[12] ؛ تا آخرين لحظه وضع روشن نيست كه چه پيش مي‌آيد و اگر اين‌چنين شد انسان ديگر ﴿يَدْعُونَ رَبَّهُمْ خَوْفًا وَطَمَعاً﴾[13] ، زير مجموعهٴ اين آيه حركت مي‌كند كه ﴿يَدْعُونَ رَبَّهُمْ خَوْفًا وَطَمَعاً﴾ و اين ناله‌ها براي همان است كه انسان را از اين حالتِ معتدل بودن بيرون نياندازد و اين يك امر جدّي است و تضرّع براي آن است كه مبادا كسي خداي ناكرده به گذشته‌اش مغرور [بشود] و فريب بخورد و بگويد که ما اين همه كارها را كرديم. خيلي از ماها به امتحان نيامديم يا ما را امتحان كردند و متوجه نشديم و خيال كرديم که بسياري از اين كارها از آن خداست، در حالي كه خيلي از اين كارها با هواي نفس انجام مي‌گيرد و نوع كارهايي كه ما انجام مي‌دهيم يك پسوندي و پيشوندي هم دارد؛ چه در كارهاي مربوط به درس و بحث باشد، چه در كارهاي مربوط به ارشاد و هدايت باشد و چه در كارهاي مربوط به تصنيف و تأليف باشد پسوند و پيشوندي هم دارد. اگر كسي كتابي نوشت، درسي گفت، بحثي كرد، سخنراني كرد و امامتي كرد اگر نام او نباشد گِلِه مي‌كند و اينكه نام او اگر نباشد گِلِه مي‌كند معلوم مي‌شود كه خود را هم در كنار خدا مي‌طلبد، اين همان ﴿وَما يُؤْمِنُ أَكْثَرُهُمْ بِاللّهِ إِلاّ وَهُمْ مُشْرِكُونَ﴾[14] است و اگر آنهايي هم كه تازه وارسته بودند خدا به آنها مي‌فرمايد نه به ماهايي كه به اين پيرايشها آلوده‌ايم. به آنها مي‌فرمايد كه چون در دنيا زندگي مي‌كنيد و اين دنيا نشئهٴ حركت است، تحول است، تغير است دگرگوني و ممكن است که گاهي اوضاع برگردد، لذا فرمود: ﴿لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ﴾ دربارهٴ روزه هم همين‌طور است ﴿كُتِبَ عَلَيْكُمُ الصِّيامُ كَما كُتِبَ عَلَي الَّذينَ مِنْ قَبْلِكُمْ لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ﴾[15] ، البته روزه «بما انه صوم» و تقواي عبادي است و سبب بهشت است؛ اما هيچ‌كدام از اينها دليل قطعي براي بهشتي شدن آن صاحب و فاعلش نيست، چون اوضاع به يك مويي بسته است.

بيان بشير و نذير

بعد از اينكه فرمود: ﴿لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ﴾ و با گذراندن اين مقامات چهارگانه وصف مؤمنان متقي را ذكر فرمود، آن‌گاه به نقطهٴ مقابل مي‌رسد، چون در قرآن كريم آمده است كه خداوند به وسيلهٴ پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) بشارت و بيم مي‌دهد و پيغمبر بشير و نذير است[16] و مبشر است[17] و مُنذر است[18] و مانند آن، لذا در بخشهاي فراواني از قرآن وقتي سخن از بشارت به پايان رسيد از انذار سخن به ميان مي‌آيد[19] يا به عكس. در اين آيه وقتي سخن از بشارت تمام شد كه مردان مؤمن باتقوا كه اهل وسيله‌اند و اهل جهادند و انتظار فَلاح آنها مي‌رود، آن‌گاه انذار شروع مي‌شود که فرمود: ﴿إِنَّ الَّذينَ كَفَرُوا﴾ آنها در مقابل مؤمنين‌اند. فرمود که مؤمنين ايمان دارند و اميد فلاح آنها است؛ ولي كافران هيچ راهي براي رستگاري آنها نيست.

«انما الاعمالُ بخواتيمِها»[20] اين بايد وقتي به حساب مي‌آيد كه دنيا تمام شده باشد. خود حضرت امير (سلام الله عليه) فرمود: «ما زالَ الزبير رُجلاً منّا اهلَ البيت»[21] ؛ زبير از ما محسوب مي‌شد تا اينكه پسرش رشد كرد ابن زبير و اين پدر را منحرف كرده است و بعد به جايي رسيد كه در جنگ جمل در قبال علي ‌بن‌ابي‌طالب (سلام الله عليه) براي شمشير زدن شركت كرد. تا آخرهاي عمر اينها سه معصوم را ديده‌اند؛ يعني سه حجت خدا را ديده‌اند پيغمبر را ديده‌اند، فاطمه زهرا را ديده‌اند و اميرالمؤمنين (صلوات الله و سلامه عليهم اجمعين) را ديده‌اند. اينها دو امام زمان را ديده‌اند و پيغمبر هم امام زمان بود و هم امام، حضرت امير هم امام زمان بود و اينها پشت سر دو امام زمانشان نماز خوانده‌اند و بعد اين‌چنين درآمده‌اند، اين است كه اوضاع به مويي بسته است. اين است كه حالا دربارهٴ ائمه (عليهم السلام) دست ما به آنها نمي‌رسد؛ ولي دربارهٴ بسياري از بزرگان شرح حالشان را كه مي‌خوانيد مي‌بينيد که ضجه‌ها و ناله‌ها دارند که يك خبري است.

نسبت به علم ذات اقدس الهي بله، خدا مي‌داند كه عاقبت كار چيست؛ اما براي ما اين جريان جريانِ فعل خداست نه جريان ذات خدا. در مقام فعل جا براي تحول است و فرمود که اين كارها زمينهٴ شايد است نه بايد، البته خدا مي‌داند كه همين شخصي كه مؤمن بود و بعد تقوا پيشه گرفت و بعد وسيله گرفت و بعد جهاد كرد، سرانجام كافر شد و اين را هم خدا مي‌داند؛ اما نسبت به ذات اقدس الهي علمش قطعي است: ﴿ما كانَ رَبُّكَ نَسِيًّا﴾[22] و مانند آن؛ اما سِيرِ خودِ كار مادامي كه انسان در دنياست در معرض تحول و دگرگوني استِ لذا حُسن عاقبت خواستن وظيفهٴ همهٴ ماست. غرض آن است كه در مقابل آن بشارت و مژده دادن اين انذار مطرح است؛ يعني خدا وعده مي‌دهد، حالا اگر كسي در عين حال كه اهل جهاد اكبر يا جهاد اصغر بود «غرته نفسه» يا ﴿عزّته الْحَياةُ الدُّنْيا﴾ که اوضاع برمي‌گردد ﴿إِنَّ الَّذينَ آمَنُوا ثُمَّ كَفَرُوا ثُمَّ آمَنُوا ثُمَّ كَفَرُوا ثُمَّ ازْدادُوا كُفْرًا﴾[23] که اين‌طور بودند، نه اينكه اگر كسي آدم خوبي باشد بنا بر اين است كه او جهنم برود، بلکه اگر كسي واقعاً تا پايان عمر آدم خوبي بود يقيناً اهل سعادت است؛ ولي اگر كسي نظير خود شيطان که چند هزار سال عبادت كرد ولي آن خوي خود خواهي‌اش در موقع امتحان ظهور كرده است، يك آدم خودخواه گاهي مي‌بينيد که محصول چند هزار سالهٴ خود را يك‌جا به آتش مي‌زند. او را ذات اقدس الهي طرزي آفريد كه مي‌توانست با حُسن اختيار خود مانند ساير فرشته‌ها مؤمن باشد، اين ماييم كه خود را نمي‌آزماييم و چهار نفر اگر دنبال ما جمع شده‌اند خوشمان مي‌آيد و چهار نفر اگر از ما تعريف كردند خوشمان مي‌آيد، ما تمام كارهايمان شبانه‌روز براي بيرون از خود ماست و براي درون خودمان كم‌تر كار مي‌كنيم. درسي مي‌خوانيم تا احترام بگيريم و نان و زندگي تهيه كنيم همين و اگر قدري نان و زندگي‌مان بد شد با كائنات بي‌مهريم، اين چه درس خواندني است؟! اين وضع ماست و آن وقت اين از غُرَرِ روايات ماست كه مرحوم كليني از معصوم (سلام الله عليه) نقل مي‌كند که مي‌فرمايد: «ليس بعاقلٍ مَنِ انزَعَجَ مِن قولِ الزّور فيه وَلا بحكيمٍ مَن رَضِيَ بثناءِ الجاهلِ عليه»[24] ؛ اگر كسي چهار حرف باطل دربارهٴ او زدند اگر دست از كار بكشد اينكه عاقل نيست و اگر چهارتا جاهل هم از او صلّ عَليٰ گفتند اين خوشش بياد كه حكيم نيست. ما خود را نيازموديم و آن امتحان يا آن فتنه كه انسان را در يك فلز گداخته مثلاً داغ مي‌كنند همان است تا انسان آزموده بشود. شيطان در بين ملائكه بود و چند هزار سال هم عبادت كرد، اين خوي خودخواهي كه ﴿أَنَا خَيْرٌ مِنْهُ﴾[25] و اين ﴿أَنَا خَيْرٌ مِنْهُ﴾ كه سخن شيطنت اوست باعث شد كه همهٴ عبادتهاي چند هزار سالهٴ خود را آتش بزند. ما كجا در عالم يك آدم عصباني مثل شيطان داريم؟ يك وقت است که كسي عصباني ‌مي‌شود و خانه خودش را آتش مي‌زند و خودش و بچه‌هايش را مي‌كشد و ديگر بيش از اين نيست؛ اما يك كاري بكند که محصول چند هزار سال را آتش بزند آن هم معلوم نيست كه سالهاي دنيا يا سالهاي آخرت، آنوقت يك چنين عفريتي به جنگ ماست که به ما مهلت نمي‌دهد، ما خود را نيازموديم. اين است كه نوع اين آيات دربارهٴ ذات اقدس الهي، خدا مي‌داند كه اوضاع چه خبر است؛ اما همهٴ اين كارها دربارهٴ ما به حدّ شايد است ما در بين ﴿يَدْعُونَ رَبَّهُمْ خَوْفًا وَطَمَعاً﴾[26] هستيم؛ يعني و هم هراسناكيم و هم اميدوار، نه اميدي بيش از اندازه صحيح است و نه ترس بيش از اندازه و بايد معتدل باشيم بين خوف و طمع: ﴿يَدْعُونَ رَبَّهُمْ خَوْفًا وَطَمَعًا﴾.

مقامات مورد بحث دربارهٴ كافران

كساني كه كافرند دربارهٴ آنها هم چند مقام بحث است: يكي اينكه كسي كه _معاذالله_ كافراً بميرد گرفتار عذابي است كه هيچ راهي براي رهاييِ اين عذاب نيست. راه نجات از عذاب يا رابطه است يا ضابطه است يا باربري و به دوش ديگري انداختن است يا قربان شدن است، يكي از اين كارهاست كه جامع‌شان همان رابطه يا ضابطه است. كارهايي را كه انسان انجام مي دهد يا برابر ضوابط انجام مي‌دهد و در دنيا نيازهاي خود را يا برابر ضوابط انجام بدهد يا برابر روابط. برابر ضوابط اگر انجام بدهد که مثلاً چيزي بخرد، چيزي بفروشد، چيزي اجاره كند و چيزي اجاره بدهد با يك داد و ستد معقول و مقبول مشكل خودش را حل مي‌كند اگر برابر با روابط باشد كه آن هم يك ضابطه‌اي دارد اين است كه دوستي دارد، برادري دارد، پدري دارد و پسري دارد که مشكلش را حل مي‌كند. اين كارهاي دنياست که اگر يك چيزي دارد از پدرش مي‌گيرد، از پسرش مي‌گيرد يا از برادرش مي‌گيرد يا از فرزندش مي‌گيرد يا از دوستش مي‌گيرد يا اگر برابر ضوابط خواست عمل بكند اگر كاري را خواست انجام بدهد که خودش مقدورش نبود كارگري مي‌گيرد که اين هم جزء ضوابط است. فرمود که عذاب قيامت اوّلاً تمام شدني نيست نسبت به كافر (اين يك) و هيچ راهي براي نجات او نيست نه طبق ضوابط و نه طبق روابط(اين دو)، نه ضوابطي در آنجا است كه دست انسان باشد و نه روابطي است كه دست انسان باشد و فقط يك ضابطه است که آن هم به دست خداست. كسي اگر بخواهد داد و ستد كند که چيزي بدهد و نجات بگيرد اين ممكن نيست؛ اوّلاً چيزي ندارد و بر فرض هم داشته باشد آنجا خريد و فروش نيست: ﴿لا بَيْعٌ فيهِ وَلا خُلَّةٌ﴾[27] که نفي جنس است در حقيقت؛ منتها چون آن ﴿لا﴾ تكرار شده مرفوع شده است و اصلاً بيع نيست در آنجا: ﴿لا بَيْعٌ فيهِ وَلا خُلَّةٌ﴾. اگر بيع نبود و انسان بخواهد يك چيزي بدهد و از عذاب نجات پيدا كند و سعادت بخرد، اينكه نيست و اگر بخواهد باربري و كارگري راه‌اندازي كند آن هم كه ﴿لا تَزِرُ وازِرَةٌ وِزْرَ اُخري﴾[28] و كسي بار آدم را نمي‌برد و اگر بخواهد براساس رابطه كار كند هر كسي گرفتار خودش است: ﴿يَوْمَئِذٍ﴾ هر كسي ﴿يغنيه﴾[29] ؛ شأنِ او از خود او است و هر كسي گرفتار كار خودش است، لذا فرمود که آن روزي كه ﴿يَوْمَ يَفِرُّ الْمَرْءُ مِنْ أَخيهِ ٭ وَأُمِّهِ وَأَبيهِ﴾[30] از همه فرار مي‌كند و همه مايلند كه بچه‌هاي خود، پدران خود و برادران خود را قرباني بكنند؛ اما كسي در دست او نيست كه قرباني بكنند. همهٴ راهها بسته شد و عذاب هم كه آدم را رها نمي‌كند. اين است كه شما مي‌بينيد که اين مجموعه را وقتي اين آقايان بررسي مي‌كردند ناله‌شان بلند بود با اين وضعي كه ما داريم. نشانهٴ اينكه ما درست آن‌طوري كه بايد عمل بكنيم نكرديم همين بعد از انقلاب است؛ اگر ما به وظيفه‌مان عمل مي‌كرديم و هركدام در اين نهادها، ارگانها، مأموريتها به عنوان يك مؤمن عادل رفته بوديم كه مشكلي براي جامعه پيش نمي‌آمد. همهٴ مشكلات قابل تحمل است ولي نيروي انساني وارسته‌اي كه چيزي او را جذب نكند و جلب نكند و كشف خلاف نشود ما كم داريم. الآن هم همين‌طور است که هر روحاني كه خوب تربيت شده به هر جايي که رفته خدا و خلق خدا از او راضي است و هر كسي كه كاسب‌گونه رفته مشكلي دارد. غرض اين است كه درس خواندن خيلي كار آساني است؛ اما اينها سخت است يعني ما درست اينها تحليل بكنيم که وقتي اين عقد پيدا شد يعني بين موضوع و محمول گره خورد و قضيه پيدا شد يعني مسئله علمي شد و بعد اعتقاد پيدا كنيم و محصول قضيه را با جانمان گره بزنيم بعد راحتيم. ما دو گره مي‌خواهيم: يكي اينكه بين محمول و موضوع عالمانه و محققانه گره بزنيم نه مقلدانه كه بگوييم اين محمول براي اين موضوع است به فلان برهان قطعي و آن موضوع داراي اين محمول است به فلان برهان قطعي، حالا يا عقدي يا نقلي. وقتي قطع پيدا كرديم و مسئله مبرهن شد و بين محمول و موضوع گره خورد، نتيجهٴ اين قضيه را با جانمان گره بزنيم يعني باور بكنيم که آن مرحله مرحلهٴ عالم شدن است كه آن خيلي سخت نيست؛ اما اين گرهٴ دوم خيلي سخت است كه به جانمان بايد گره بخورد كه بشويم معتقد. قضيه را عقد مي‌گويند براي اينكه بين محمول و موضوع گره خورده است و محصول قضيه را با جانمان كه گره بزنيم مي‌شود اعتقاد و وقتي معتقد شديم ديگر راحتيم. در انذار فرمود كه آنها كه كافرند اگر كه در روي زمين است (يك) و معادل آنچه روي زمين است (دو) يعني دو برابر آنچه که در روي زمين است، چون انسان دلش مي‌خواهد كه حاكم مطلق زمين باشد و حالا بر فرض که حاكم مطلق زمين شد و همهٴ زمين زير پاي او بود و مِلك و مُلك او بود و بعد معادل آن هم مِلك و مُلك او باشد همهٴ اينها را به فرض در قيامت داشته باشد و بخواهد بدهد و از عذاب الهي برهد، خريداري ندارد، در حالي كه در قيامت كسي چيزي ندارد؛ ولي بر فرض هم داشته باشد كسي از او نمي‌خرد. اگر هم بخواهد براساس روابط كار كند آنها هم گرفتار خودشانند. رحمت واسعه در دنيا گذشت بود، راه توبه بود و مانند آن؛ اما آنهايي كه خودشان را عمداً از رحمت الهي دور كرده‌اند آنها به سوءِ اختيار خودشان به دام جهنم افتادند.

در سورهٴ مباركهٴ «آل‌عمران» آيهٴ 91 سورهٴ مباركهٴ «آل‌عمران» اين بود كه ﴿إِنَّ الَّذينَ كَفَرُوا وَماتُوا وَهُمْ كُفّارٌ فَلَنْ يُقْبَلَ مِنْ أَحَدِهِمْ مِلْ‌ءُ اْلأَرْضِ ذَهَبًا وَلَوِ افْتَدي بِهِ﴾؛ تعبيرات قرآن كريم گوناگون است: گاهي دارد که اگر هر چه زمين و آنچه در روي زمين است براي باشد، گاهي دارد كه اگر تمام روي زمين پر از طلا باشد و براي او باشد و بخواهد بدهد و از عذاب برهد ممكن نيست. بخشي از عذاب كه در درون است اصلاً قابل معامله نيست؛ حالا فرض كنيد كسي كاري كرده و خجالت كشيده و كل فضاي شبستان اين مسجد اعظم پر از بِرِليان باشد و بخواهد بدهد تا آن خجالتش برطرف بشود اين که شدني نيست و اين خجالت كه نظير درد دست و پا از بيرون نيست، بلكه اين از درون خوره است و اين عذابهاي دروني را كه نمي‌شود با مال بيروني حل كرد. دربارهٴ مال بيروني هم كه اصلاً جا براي معامله نيست و اگر فرمودند: ﴿قُوا أَنْفُسَكُمْ وَأَهْليكُمْ نارًا وَقُودُهَا النّاسُ وَالْحِجارَةُ﴾[31] که خودِ آتش‌گيره و بلكه آتش‌زنه خودِ انسان است يا ﴿نارُ اللّهِ الْمُوقَدَةُ ٭ الَّتي تَطَّلِعُ عَلَي اْلأَفْئِدَةِ﴾[32] ، اين كه قابل خريد و فروش نيست. آنچه در سورهٴ مباركهٴ «آل‌عمران» آمده است راجع به اين بود كه اگر مجموع روي زمين طلا باشد و بدهند از عذاب نمي‌رهند[33] . در سورهٴ مباركهٴ «يونس» آيهٴ 54 اين است: ﴿وَلَوْ أَنَّ لِكُلِّ نَفْسٍ ظَلَمَتْ ما فِي اْلأَرْضِ لاَفْتَدَتْ بِهِ﴾؛ آن عذاب به قدري زياد است كه اگر ظالمي تمام آنچه در روي زمين است در دست داشته باشد اين را مي‌دهد تا از عذاب برهد اما هيچ فائده‌اي ندارد. سورهٴ مباركهٴ «زمر» آيهٴ 47 آيه اين است: ﴿وَلَوْ أَنَّ لِلَّذينَ ظَلَمُوا ما فِي اْلأَرْضِ جَميعًا وَمِثْلَهُ مَعَهُ لاَفْتَدَوْا بِهِ مِنْ سُوءِ الْعَذابِ يَوْمَ الْقِيامَةِ وَبَدا لَهُمْ مِنَ اللّهِ ما لَمْ يَكُونُوا يَحْتَسِبُونَ﴾، البته ديگر خدا از آنها قبول نمي‌كند. اگر مسئلهٴ مال و زمين و طلاهاي روي زمين خريدار نبود، كسي خواست قرباني بدهد باز هم كسي نه موفق مي‌شود و نه كسي قبول مي‌كند که فرمود:﴿يُبَصَّرُونَهُمْ يَوَدُّ الْمُجْرِمُ لَوْ يَفْتَدي مِنْ عَذابِ يَوْمِئِذٍ بِبَنيهِ ٭ وَصاحِبَتِهِ وَأَخيهِ ٭ وَفَصيلَتِهِ الَّتي تُؤْويهِ﴾[34] ؛ خيليها هم مايلند كه بستگانشان يا ارحامشان را قرباني بكنند و در قيامت حاضرند بستگانشان را قرباني بكنند، بلكه حتي حاضرند همهٴ مردم روي زمين را قرباني كنند تا خودشان نجات پيدا كنند، از بس عذاب سنگين است؛ اما كسي آن روز قربانِ كسي نمي‌شود و بار كسي را هم كسي نمي‌برد.

تبيين عذاب مقيم

لذا آن بخش پاياني آيه مي‌ماند و آن اين است كه اينها عذابشان اليم است و عذابشان مقيم است و هر وقت بخواهند از اين عذاب بيرون بيايند مقدورشان نيست. يك عذاب اليم است كه در ذيل آيهٴ قبل است و يك عذاب مقيم است كه در آيهٴ بعد است که فرمود: ﴿يُريدُونَ أَنْ يَخْرُجُوا مِنَ النّارِ وَما هُمْ بِخارِجينَ مِنْها وَلَهُمْ عَذابٌ مُقيمٌ﴾؛ اينها مي‌خواهند از آتش بيرون بيايند اما شدني نيست و بيرون آمدني نيست و نمي‌توانند بيرون بيايند، چون عذابش مقيم است. آنچه در ذيل آيهٴ محل بحث آمده

ابدي بودن كافر در آتش جهنم

در سورهٴ مباركهٴ «سجده» آيهٴ بيست به اين صورت ياد شد: ﴿وَأَمَّا الَّذينَ فَسَقُوا فَمَأْواهُمُ النّارُ كُلَّما أَرادُوا أَنْ يَخْرُجُوا مِنْها أُعيدُوا فيها﴾؛ هر وقت خواستند بيرون بيايند اينها را برمي‌گردانند. در حقيقت خواستن به معناي ارادهٴ جدّي نيست، بلکه يك تمنّي است و وقتي آدم عاجز است ارادهٴ جدّ متمشي نمي‌شود که جداً بخواهد. يك وقت است که كسي زنداني است در يك جايي که اين مي‌تواند اراده كند و در هر صورت تلاش و كوشش مي‌كند تا فرار كند و بعد مي‌بيند که نمي‌تواند يا جلويش را مي‌گيرند؛ اما كسي اگر دامنش آتش گرفته يا دستش آتش گرفته او كجا مي‌خواهد فرار كند؟ اين آتش كه با اوست. اگر كسي دست و پايش آتش گرفته و از دهنش آتش برمي‌آيد يا از گوش و چشمش آتش مي‌آيد و ﴿نارُ اللّهِ الْمُوقَدَةُ ٭ الَّتي تَطَّلِعُ عَلَي اْلأَفْئِدَةِ﴾[35] ، اين كجا فرار كند؟ اين فقط تمنّي است، لذا مي‌داند كه اهل فرار نيست و اهل خروج از آتش نيست و مي‌گويد: ﴿رَبَّنا أَخْرِجْنا﴾[36] ؛ خدايا! ما را از اين آتش نجات بده و به اين صورت است، در حالي كه همان‌طوري كه بزرگان فرمودند ظاهر اين آيه اين است كه كافر دائماً گرفتار اين آتش است: ﴿وَلَهُمْ عَذابٌ مُقيمٌ﴾.

«اعاذنا الله من شرور انفسنا و سيئات اعمالنا»

«و الحمد الله رب العالمين»


[1] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 2.
[2] . التفسيرالکبير، ج11، ص349.
[3] ـ سورهٴ فاطر، آيهٴ 10.
[4] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 197.
[5] . ر.ک: بحارالانوار، ج36، ص244؛ .<...هُم الوسيلة للي الله عزّوجلّ>
[6] ـ تهذيب الاحكام، ج6، ص5.
[7] . ر.ک: الکافي، ج2، ص84.
[8] ـ بحارالانوار، ج75، ص380.
[9] ـ اقبال الاعمال، ص234.
[10] ـ سورهٴ نحل، آيهٴ 53.
[11] ـ سورهٴ حج، آيهٴ 78.
[12] ـ بحارالانوار، ج9، ص320.
[13] ـ سورهٴ سجده، آيهٴ 16.
[14] ـ سورهٴ يوسف، آيهٴ 106.
[15] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 183.
[20] ـ بحارلانوار، ج9، ص320.
[21] ـ نهج البلاغه، خطبه453.
[22] ـ سورهٴ مريم، آيهٴ 64.
[23] ـ سورهٴ نساء، آيهٴ 137.
[24] ـ الكافي، ج1، ص50و51.
[25] ـ سورهٴ اعراف، آيهٴ 12.
[26] ـ سورهٴ سجده، آيه 16.
[27] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 254.
[28] ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 164.
[30] ـ سورهٴ عبس، آيات 34 و 35.
[31] ـ سورهٴ تحريم، آيهٴ 6.
[32] ـ سورهٴ همزه، آيات 6 و 7.
[35] ـ سورهٴ همزه، آيات 6 و 7.
[36] ـ سورهٴ نساء، آيهٴ 75.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo