< فهرست دروس

درس تفسیر آیت‌الله عبدالله جوادی‌آملی

73/10/19

بسم الله الرحمن الرحیم

 


موضوع: تفسیر/سوره مائده/آیه 33و34

 

﴿إِنَّمَا جَزَاءُ الَّذِينَ يُحَارِبُونَ اللّهَ وَرَسُولَهُ وَيَسْعَوْنَ فِي الأَرْضِ فَسَاداً أَن يُقَتَّلُوا أَوْ يُصَلَّبُوا أَوْ تُقَطَّعَ أَيْدِيهِمْ وَأَرْجُلُهُم مِنْ خِلاَفٍ أَوْ يُنفَوْا مِنَ الأَرْضِ ذلِكَ لَهُمْ خِزْيٌ فِي الدُّنْيَا وَلَهُمْ فِي الآخِرَةِ عَذَابٌ عَظِيمٌ﴾ (۳۳) ﴿إِلَّا الَّذِينَ تَابُوا مِن قَبْلِ أَن تَقْدِرُوا عَلَيْهِمْ فَاعْلَمُوا أَنَّ اللّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ﴾ (۳٤)

خلاصه مباحث گذشته

در آيهٴ قبل فرمودند که خطر قتل چون بسيار مهم است ما براي بني‌اسرائيل كه مبتلا به اين پديدهٴ تلخ‌اند نوشتيم و اين حكم اجتماعي را تثبيت كرديم كه اگر كسي بي‌گناهي را بكشد كه اين مقتول نه كسي را كشت كه شما به عنوان قصاصْ او را بكشيد و نه كاري انجام داد كه به عنوان حدّ الهي او را اعدام بكنيد، اين كار به منزلهٴ آن است كه شما همهٴ انسانها را كشته باشيد که خطر خونريزي از نظر اسلام بسيار مهم است كه اين همان‌ طوري كه ملاحظه فرموديد نه ناظر به حكم كلامي است و نه ناظر به حكم فقهي فقط است و يك تحليل سياسي و اجتماعي از اين پديدهٴ تلخ است. دو حالت را استثنا كرده بود و فرمود: ﴿مَنْ قَتَلَ نَفْسًا بِغَيْرِ نَفْسٍ أَوْ فَسادٍ فِي اْلأَرْضِ﴾ که آن ﴿بغير نفس﴾ معنايش اين است كه اگر كسي، كسي را كشت شما مي‌توانيد قصاص كنيد، چه اينكه حكمش در سورهٴ مباركهٴ <بقره> گذشت که ﴿وَ لَكُمْ فِي الْقِصاصِ حَياةٌ يا أُولِي اْلأَلْبابِ﴾ و در همين سورهٴ <مائده> به خواست خدا خواهد آمد كه ﴿النَّفْسَ بِالنَّفْسِ﴾ و اما قسم دوم كه فرمود: ﴿او فساد في الارض﴾ يعني اگر كسي <مفسد في الارض> بود و محارب خدا و پيامبر بود، او هم <مهدور الدم> است. حكم او را در همين آيه‌اي كه امروز تلاوت شد ـ يعني آيهٴ 33 سورهٴ مباركهٴ <مائده> ـ بيان مي‌كنند و مي‌فرمايد: ﴿إِنَّما جَزاءُ الَّذينَ يُحارِبُونَ اللّهَ وَ رَسُولَهُ وَ يَسْعَوْنَ فِي اْلأَرْضِ فَسادًا﴾، پس اين آيه در صدد بيان حكم محارب و <مفسد في الارض> است (اين مطلب اول)

تبيين معناي ‌«‌حرب»

مطلب دوم آن است كه حرب گرچه به معناي جنگ است ولي گفتند که لغتاً به معناي سلب و ربودن است؛ كسي كه مالش ربوده شد و مسلوب شد چنين كسي را مي‌گويند حريب، پس حرب يعني سلب و كم كم به معناي جنگ هم آمده است. اين ربودن گاهي{به اين است که} قانون الهي را کمي زير پا مي‌گذارد و در حقيقت با قانون خدا مي‌جنگد که اين حكم خاص كلامي را دارد گذشته از اينكه معصيت فقهي است؛ نظير كسي كه ربا ‌مي‌خورد که فرمود: ﴿فأْذَنُوا بِحَرْبٍ مِنَ اللّهِ وَ رَسُولِهِ﴾؛ ربا جنگ با قانون خداست؛ اما سخن از خونريزي و اخافهٴ مردم و اينها نيست، لكن آيهٴ محل بحث يعني آيهٴ 33 سورهٴ مباركهٴ <مائده> ناظر به آن محاربيني‌اند كه گذشته از اينكه قانون خدا را ناديده مي‌گيرند و زير پا مي‌گذارند امنيت اجتماعي را هم به هم مي‌زنند و با ايجاد وحشت و رعب و با ترساندن بي‌گناهان و با خونريزي و غارت‌گري و مانند آن (اين هم مطلب دوم)

آوردن نام خدا و پيامبر به خاطر اهميت حكم

مطلب سوم آن است كه وقتي حكم خيلي مهم باشد خداوند نام خود و پيامبر خود را همراه آن حكم ياد مي‌كند و گاهي تنها نام خود را ياد مي‌كند چه در طرف اثبات و چه در طرف سلب و نفي. در طرف نفي همين آيه‌اي است كه محل بحث است و در طرف اثبات اوّلِ سورهٴ مباركهٴ <نساء> قبلاً گذشت كه فرمود: ﴿وَ اتَّقُوا اللّهَ الَّذي تَسائَلُونَ بِهِ وَ اْلأَرْحامَ﴾؛ پرهيز از هتك حرمت ارحام و قطع صلهٴ رحم آن قدر مهم است كه خداوند مي‌فرمايد: اين هم نظير پرهيز از خداست و در حقيقت امر به رعايت حقوق ارحام است كه به صورت ﴿واتقوا﴾ امر شده است گرچه نفي را هم دربر دارد و فرمود: ﴿وَ اتَّقُوا اللّهَ الَّذي تَسائَلُونَ بِهِ وَ اْلأَرْحامَ﴾. اينجا كه حكم منفي است از بس مهم است مي‌فرمايد که محاربهٴ مردم و فساد در زمين آن قدر مهم است كه در رديف محاربهٴ با خدا و پيامبر است: ﴿إِنَّما جَزاءُ الَّذينَ يُحارِبُونَ اللّهَ وَ رَسُولَهُ وَ يَسْعَوْنَ فِي اْلأَرْضِ فَسادًا﴾.

اهميت ‌«‌حق الله» در آيه

مطلب بعدي آن است كه اين آيه ناظر به حكم كلامي و مانند آن نيست، چه اينكه ناظر به حكم قصاص هم نيست؛ اگر كسي محارب بود و <مفسد في الارض> بود سه حكم براي او است: يك حكم كلامي كه مسئلهٴ جهنم است و يك حكم قصاص كه <حق الناس> است و يك حكم حدّ كه <حق الله> است. قسمت مهم بحث اين آيه دربارهٴ <حق الله> است كه همان جريان حدود باشد. مسئله كلامي را كه كيفيت عذاب اينهاست در قيامت، به عهدهٴ آيات ديگر است چه اينكه در ذيل هم اشاره فرمود كه فرمود: عذاب عظيم است. مسئلهٴ قصاص را كه <حق الناس> است به آيات ديگر مربوط است و مسئلهٴ حدّ كه <حق الله> است در اينجا مطرح است. وقتي اين چنين شد محور اين آيه مي‌شود <حق الله> يعني همان حكم حدّي؛ گاهي دو حكم يكي <حق الناس> و يكي <حق الله> در جايي جمع مي‌شوند که گاهي يكي از دو حكم ساقط مي‌شود و ديگري هست و گاهي هم هر دو حكم ساقط مي‌شود. در اينجا اگر كسي محارب و <مفسد في الارض> بود و خوني ريخت يا مالي را غارت كرد و مانند آن، هم <حق الناس> بر عهدهٴ اوست و هم <حق الله> گاهي هر دو احقاق مي‌شوند؛ مثل اينكه وليّ دم او را به عنوان قصاص محكوم به قتل مي‌كند قصاصاً و وليّ مسلمين هم او را به عنوان حدّ محكوم به قتل مي‌كند. گاهي هر دو حق استيفا مي‌شود؛ مثل قصاص طَرَف که اگر كسي با چاقوكشي و ايجاد وحشت و رعب كسي را مجروح كرد يا چشم كسي را كور كرد يا دست كسي را قطع كرد يا پاي كسي را قطع كرد يا گوش كسي را بريد، اين قصاص طرف قابل استيفاست و بعدش هم حدّ الهي كه حدّ محارب است اعدام است يا قطع ايدي و ارجل مِن خلاف است که آن هم قابل استيفاست كه هر دو حق قابل استيفاست. گاهي فقط يكي از دو حق قابل استيفاست؛ مثل آنجايي كه كسي را كشته باشد و وليّ مسلمين هم بخواهد او را اعدام كند نه اينکه او را تبعيد بكند و نه اينکه دست و پاي او را به طور اختلاف قطع بكند. اگر وليّ مسلمين هم تصميم گرفت که او را اعدام بكند و وليّ دم هم قصد كرد که قصاص بكند، در حقيقت يك حق استيفا مي‌شود كه مجمع دو حق است، حالا شايد در آن گونه از موارد وليّ مسلمين دستور بدهد كه اوّل دست و پاي او را قطع بكنند و بعد وليّ دم او را قصاص بكند. در اين گونه از موارد هر دو حق قابل جمع است و ثمرهٴ تعدّد حدّ در جايي ظاهر مي‌شود كه يكي ساقط بشود و ديگري بماند.

رابطه حق الله و حق الناس

مثلاً در همين جا كه <حق الناس> است و <حق الله> هم است اگر <حق الناس> عفو شد يعني وليّ دم عفو كردند يا راضي شدند كه ديه بگيرند، چون قتل عمد ديه ندارد شرعاً و آن برای قتل شبه عمد و خطاست و ديه برای قتل خطا و شبه عمد است و براي قتل عمد قصاص است مي‌توانند با تراضي طرفين يعني قاتل و وليّ مقتول تراضي كنند به يك مالي که حالا آن مال گاهي بيشتر از ديه است يا گاهي كمتر از ديه است يا گاهي متعادل و مساوي با ديه است. اگر وليّ دم كلاً عفو كرد يا خواست ديه بگيرد اين شخص اعدام نمي‌شود براساس قصاص؛ ولي بر اساس حدّ الهي كه حد محارب است اعدام مي‌شود. اينجا هر دو حق استيفا شد: يكي مثلاً به نحو ديه و يكي به نحو اعدام. گاهي هم به عكس است که <حق الله> ساقط است و <حق الناس> محفوظ است؛ مثل اينكه اين محارب و <مفسد في الارض> بعد از اينكه اين جنايت را مرتكب شد و متواري شد بدون اينكه دستگاه حكومت بتواند او را بگيرد، او بين خود و بين خداي خود توبه كرده است و بعد اعلام كرد كه من اسلحه را به زمين گذاشتم و توبه كردم و خود را هم تسليم مي‌كنم. دربارهٴ چنين كسي حدِّ الهي ساقط است؛ اما اولياي دم حقشان محفوظ است؛ اين شخص اگر كسي را كشت اولياي دم مي‌توانند قصاص كنند و اگر كسي را مجروح كرد مي‌توانند به عنوان قصاصِ طرف از او حق خود را استيفا كنند يا اگر مال كسي را گرفت حق مالي خود را از او مطالبه كنند. بنابراين سه صورت دارد: يك وقت است كه هر دو حق جمع مي‌شود و هر دو حق استيفا مي‌شود، يك وقت است كه <حق الناس> استيفا مي‌شود ولي <حق الله> ساقط است و يك وقت <حق الله> استيقا مي‌شود و <حق الناس> ساقط. از اينجا معلوم مي‌شود که صورت چهارمي هم قابل تصور است و آن اين است كه هر دو حق ساقط بشود؛ اما <حق الله> ساقط بشود براي اين است كه اين شخص قبل از دستگيري توبه كرده است؛ يعني خودش سلاح را به زمين گذاشت و توبه كرد و تسليم شد و سلاح خود را تحويل داد و اولياي دم هم اين توبهٴ او را كه ديدند از او گذشت كردند که هر دو حق از او ساقط شده است براساس اين ترسيم به چهار فرع تقسيم مي‌شود.

فرق مسئلهٴ قصاص با حد

مطلب بعدي آن است كه مسئلهٴ قصاص با مسئله حدّ كاملاً فرق مي‌كند: در مسئلهٴ قصاص زمام امر به دست وليّ دم است و شرايطي هم دارد؛ مثلاً اگر اين محارب و <مفسد في الارض> مرد بود و زن را كشت چون همتايي در قصاص معتبر است، اگر خواستند اين مرد را اعدام بكنند بايد نصف ديه را به او بپردازند. در مسئلهٴ قصاص مكافئه و مساوات در حريت و رقيت، در ذكورت و انوثت شرط است[1] ، البته اگر زن محارب بود حرفي در آن نيست كه اگر زن محارب بود و مردي را كشت اعدام مي‌شود؛ ولي سخن از محاربه جداي از سخن از قصاص است، پس اگر او قصاص بود، هم زمام امر به دست وليّ دم است و هم احكام خاص خود را دارد كه بين قاتل و مقتول بايد مساوات باشد؛ ولي اگر مسئله حدّ بود تساوي معتبر نيست و آن محارب و مفسد في الارض چه زن باشد چه مرد و آن شخص بي‌گناهي كه خونش ريخته شد چه زن باشد چه مرد و چه عبد باشد چه آزاد، در همهٴ موارد اين محارب را اعدام مي‌كنند يا حكم ديگري از احكام سه گانهٴ ياد شده را اجرا مي‌كنند. سرّش آن است كه حدّ حكم جدايي دارد و قصاص هم حكم جدايي دارد و نه تنها دو حق است و دو ذي، حق نحوهٴ اين حقوق هم كاملاً از هم جداست و فرق مي‌كند. مطلب مهم اين است كه آيا اين امور چهارگانه كه با (او) ياد شده است اينها در عِدل هم‌اند؛ يعني وليّ مسلمين مخير است كه محارب را به يكي از اين اقسام چهارگانه محكوم بكند يا يك ترتيبي در كار است؟ اينكه عرض شد آيه ناظر به مسئلهٴ كلامي نيست براي آن است كه در ذيل اين آيه يعني آيهٴ بعد فرمود: ﴿إِلاَّ الَّذينَ تابُوا مِنْ قَبْلِ أَنْ تَقْدِرُوا عَلَيْهِمْ فَاعْلَمُوا أَنَّ اللّهَ غَفُورٌ رَحيمٌ﴾. در حكم فقهي بين توبهٴ قبل از دستگيري و توبهٴ بعد از دستگيري فرق است؛ اگر قبل از دستگيري توبه كرده است حكم ساقط مي‌شود و اگر بعد از دستگيري توبه كرده است اين حكم فقهي و اين حدّ الهي ساقط نمي‌شود؛ اما آن حكم كلامي كه جهنم را از انسان دور كند و انسان را از جهنم نجات بدهد در هر دو حال است که اين شخص بين خود و بين خداي خود بعد از دستگيري اگر توبه كرده است اين توبه در قيامت اثر دارد ولي اثر فقهي ندارد كه او را حالا اعدام نكنند. از اينجا معلوم مي‌شود كه آيه ناظر به حكم كلامي نيست و فقط مسئلهٴ فقهي را بيان مي‌كند.

كيفيت هم عدل بودن اجراي احكام

آن مسئلهٴ مهم كه عرض شد اين است كه اينكه ذات اقدس الهي فرمود: ﴿إِنَّما جَزاءُ الَّذينَ يُحارِبُونَ اللّهَ وَ رَسُولَهُ وَ يَسْعَوْنَ فِي اْلأَرْضِ فَسادًا أَنْ يُقَتَّلُوا أَوْ يُصَلَّبُوا أَوْ تُقَطَّعَ أَيْديهِمْ وَ أَرْجُلُهُمْ مِنْ خِلافٍ أَوْ يُنْفَوْا مِنَ اْلأَرْضِ﴾، آيا اينها عدل هم‌اند؛ يعني وليّ مسلمين مختار است که درباره او هر كدام از اين امور چهارگانه را اجرا كند يا طبق روايات اينها واجب ترتيبي‌اند نه تخييري؟ قتل در مورد خاص است و به دار آويختن در مورد مخصوص است و بريدن دست راست و پاي چپ يا دست چپ و پاي راست در مورد مخصوص است و تبعيد از زمين هم در مورد خاص

است[2] ! ظاهر آيه حكم تخييري است و اگر تفصيل و ترتيبي باشد آن را بايد از روايات استفاده كرد. بحث قرآني به لطف الهي كه تمام شد آن گاه بحث روايي مطرح مي‌شود كه

تبيين ‌«‌فساد» در آيهٴ شريفه

آيا از روايت هم مثل ظاهر آيه مي‌توان تخيير استنباط كرد يا روايات ظاهرش در تفصيل است؟ اينكه فرمود: ﴿وَ يَسْعَوْنَ فِي اْلأَرْضِ فَسادًا﴾، اين ﴿فسادا﴾ كه منصوب است يا وصف مصدري است كه آن مصدر محذوف است: <يسعون في الارض سعيا فسادا> يا حال است براي فاعلِ ﴿يسعون﴾: <يسعون في الارض> مفسدين يا ﴿فسادا﴾ مفعول له است و از اين جهت منصوب است: <يسعون في الارض للافساد> که به غرض فساد تلاش و كوشش مي‌كنند. تقتيل شديد‌تر از قتل است و اصل قتل از اين آيهٴ مبارك استفاده مي‌شود و حالا شدت قتل يا تدريج در قتل از هيئت تقتيل استفاده مي‌شود به دار آويختن هم حكمي دارد كه آن را روايت بيان كرده كه بيش از سه روز مثلاً روي دار نباشد[3] . قطع ايدي و ارجل مِن خلاف آن است كه مثلاً دست راست و پاي چپ را قطع كنند يا دست چپ و پاي راست را قطع كنند كه <علي الخلاف> باشد. اين يك نحوه تعذيبي بود كه از دير زمان در امم قبلي هم بود.

پرسش:...

پاسخ:بله، نه سعي دو جور است: يك وقت براي فساد است و يك وقت براي اصلاح است، سعي در حوائج هم است و صِرف سعي كه فساد نيست. سعي دو قسم است: يك وقت متصف است به فساد و يك وقت متصف است به صلاح، مثل سعي در حوائج مردم.

پرسش:...

پاسخ: فساد در مقابل صَلاح است و غرض اين است كه سعي اعم از فساد است، لذا به وصف تقييدي مقيد مي‌شود. ﴿او ينفوا من الارض﴾ نفي از زمين به معناي حبس نيست كه از ابوحنيفه رسيده است كه منظور از نفي همان حبس باشد[4] اين چنين نيست و نفي از زمين هم به معناي تبعيد محض نيست، نفي از زمين كه مقدور نيست موجودي را انسان از زمين نفي كند و بردارد يا اينكه نمي‌تواند به آسمان ببرند، بلكه يعني او آرامشي روي زمين نداشته باشد و هر جا برود او را وادار كنند كه از آنجا بايد بگريزد و به جاي ديگر برود. اگر آن مقدور نبود حالا آن را تبعيد مي‌كنند به جايي كه بتوان او را آرام نگه داشت. اگر يك وقت كرهٴ زمين در اختيار يك حاكم ديني بود مثل عصر ظهور وليّ عصر (ارواحنا فداه)، در آنجا ممكن است که كسي را از جايي به جايي بفرستند و بعد به مردم آن شهر دستور بدهند كه او را نپذيريد، با او معامله نكنيد، با او خريد و فروش نكنيد و او را راه ندهيد كه او مجبور بشود از آنجا به جاي ديگر بگريزد و جاي ديگر كه رفت باز هم آنجا دستور بدهند كه با او هيچ رابطه‌اي نداشته باشيد كه اين در روي زمين استقراري پيدا نكند و چون چنين چيزي ممكن نيست، لذا او را در حدّ تبعيد اكتفا كرده‌اند؛ يعني از جايي به جايي او را دور مي‌كنند و تحت نظر نگه مي‌دارند وگرنه منظور از ﴿ينفوا من الارض﴾ تبعيد مصطلح نيست؛ يعني او اصلاً در روي زمين جايي براي آرامش و آسايش نداشته باشد که اين معناي نفي <في الارض> است. اصلِ اين تعذيب يعني بريدن دست راست و پاي چپ يا دست چپ و پاي راست در امم سابق و در بني‌اسرائيل و مانند آن هم بود و فرعون اين كار را مي‌كرد[5] و اين در آن وقت هم رواج داشت مثل اعدام كردن يك قاتل، لكن بعضي از اينها حق است و بعضي از اينها باطل. شايد آنها در اين كار يعني قطع مِن خلاف از دستورات انبياي ديگر گرفتند؛ منتها انبياي پپيشين و انبياي ابراهيمي (عليهم السلام) براي افراد محارب و مفسد اين قانون را داشتند و آل فرعون براي مظلومان از يهوديها اين كار را مي‌كردند. خب ظاهر آيه تخيير است؛ يعني وليّ مسلمين مخير است كه اعدم بكند يا به دار بي آويزد كه او بميرد يا دست راست و پاي چپ يا دست چپ و پاي راست را قطع كند يا از زمين دور كند. در بعضي از روايات كه به خواست خدا مقام ثاني بحث است و بعداً آن روايتها خوانده خواهد شد فرق گذاشتند. خود روايات هم بايد جمع‌بندي بشود و با آيه سنجيده بشود، چون خود روايات هم در درونش معارض است آن گاه در ذيل فرمود: ﴿ذلِكَ لَهُمْ خِزْيٌ فِي الدُّنْيا وَ لَهُمْ فِي اْلآخِرَةِ عَذابٌ عَظيمٌ﴾ که اين رسوايي دنياست براي اينها؛ اما رسوايي عظيم در آخرت به انتظار اينهاست که ﴿وَ لَهُمْ فِي اْلآخِرَةِ عَذابٌ عَظيمٌ﴾، لكن اين ﴿الا الذين﴾ استثناست از خِزي دنيا، چون در ذيل آيه فرمود: ﴿لَهُمْ خِزْيٌ فِي الدُّنْيا وَ لَهُمْ فِي اْلآخِرَةِ عَذابٌ عَظيمٌ﴾ که آن ﴿وَ لَهُمْ فِي اْلآخِرَةِ عَذابٌ عَظيمٌ﴾ يك مقدارش با اين توبه استثنا شد نه همه‌اش. بيان ذلك اين است كه اين توبه اگر قبل از دستگيري باشد هر دو رسوايي را از بين مي‌برد يعني هم خزي دنيا را و هم خزي آخرت را؛ ولي اگر بعد از دستگيري باشد خزي دنيا را از بين نمي‌برد، چون همهٴ آن احكام به نحو ترتيب يا تخيير جاري است؛ ولي خزي آخرت را از بين مي‌برد. پس ذيل آيه فرمود: ﴿لَهُمْ خِزْيٌ فِي الدُّنْيا وَ لَهُمْ فِي اْلآخِرَةِ عَذابٌ عَظيمٌ﴾ که هر دو عذاب را ذكر فرمودک هم عذاب دنيا را و هم عذاب آخرت را اين ﴿إِلاَّ الَّذينَ تابُوا مِنْ قَبْلِ أَنْ تَقْدِرُوا عَلَيْهِمْ﴾ اگر اين توبه قبل از دستگيري باشد هر دو عذاب را از بين مي‌برد: هم عذاب دنيايي را يعني حدّ را البته نه قصاص را، چون توبه حدّ را از بين مي‌برد نه قصاص را، <حق الله> را از بين مي‌برد نه <حق الناس> را. اين توبه هم حدّ محارب را ساقط مي‌كند و هم آن عذاب اخروي را ساقط مي‌كند اگر قبل از دستگيري باشد و اگر بعد از دستگيري باشد طبق آيات ديگر فقط <حق الله> را يعني آن مسئلهٴ كلامي را نسبت به آخرت اسقاط مي‌كند، لذا فرمود: ﴿إِلاَّ الَّذينَ تابُوا مِنْ قَبْلِ أَنْ تَقْدِرُوا عَلَيْهِمْ﴾ كه اين فقط ناظر به حكم فقهي است، البته حكم كلامي را هم به تبع به دنبال دارد؛ منتها راجع به قبل از دستگيري است. ﴿فَاعْلَمُوا أَنَّ اللّهَ غَفُورٌ رَحيمٌ﴾ که حالا مقام ثاني بحث و روايات اين مسئله را مطالعه بفرماييد.

«و الحمد لله رب العالمين»


[2] . ر.ک: الکافي، ج7، ص246و247.
[3] . من لايحضره الفقيه، ج4، ص68.
[4] . مجمع البيان، ج3، ص292.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo