< فهرست دروس

درس تفسیر آیت‌الله عبدالله جوادی‌آملی

73/10/11

بسم الله الرحمن الرحیم

 

موضوع: تفسیر/سوره مائده/آیه 27 الی 30

 

﴿وَاتْلُ عَلَيْهِمْ نَبَأَ ابْنَيْ آدَمَ بِالحَقِّ إِذْ قَرَّبَا قُرْبَاناً فَتُقُبِّلَ مِنْ أَحَدِهِمَا وَلَمْ يُتَقَبَّلْ مِنَ الآخَرِ قَالَ لَأَقْتُلَنَّكَ قَالَ إِنَّمَا يَتَقَبَّلُ اللّهُ مِنَ المُتَّقِينَ﴾ (۲۷) ﴿لَئِنْ بَسَطْتَ إِلَيَّ يَدَكَ لِتَقْتُلَنِي مَا أَنَا بِبَاسِطٍ يَدِيَ إِلَيْكَ لَأَقْتُلَكَ إِنِّي أَخَافُ اللّهَ رَبَّ العَالَمِينَ﴾ (۲۸) ﴿إِنِّي أُرِيدُ أَن تَبُوأَ بِإِثْمِي وَإِثْمِكَ فَتَكُونَ مِنْ أَصْحَابِ النَّارِ وَذلِكَ جَزَاءُ الظَّالِمِينَ﴾ (۲۹) ﴿فَطَوَّعَتْ لَهُ نَفْسُهُ قَتْلَ أَخِيهِ فَقَتَلَهُ فَأَصْبَحَ مِنَ الخَاسِرِينَ﴾ (۳۰)

رابطه بين تقوا با علوم ديگر

نكات ديگري كه در اين آيات مبارك مانده است يكي رابطهٴ مسئله تقوا با علوم است. معناي قبول عملِ متقي ترتيب اثر اوست؛ يعني عمل را به كمال مي‌رساند و آثار را بر او مترتب مي‌كند. اگر عمل يك عمل عبادي باشد پايانش نجات از دوزخ و ورود در بهشت است و مانند آن و اگر عملِ علمي باشد خداوند او را قبول مي‌كند، علمي را خدا قبول مي‌كند كه مطابق با واقع باشد و آثار خوبي هم بر او مترتب باشد. اگر در بخشهايي از قرآن كريم خداوند تقوا را زمينهٴ علم قرار داد يا ضميمهٴ علم قرار داد براي آن است كه خداوند علمِ مردان باتقوا را به ثمر مي‌رساند. آنجا كه تقوا را زمينهٴ علم قرار بدهد؛ مثل همين آيهٴ مشهور سورهٴ «انفال» كه ﴿إِنْ تَتَّقُوا اللّهَ يَجْعَلْ لَكُمْ فُرْقانًا﴾[1] که اين زمينه و شرط است؛ يعني اگر مرد باتقوا بوديد خداوند فرق حق و باطل را نصيب شما مي‌كند و در هر مطلب علمي مي‌توانيد بفهميد که چه حق است و چه باطل. آنجا كه تقوا ضميمهٴ علم است نه زمينهٴ علم؛ مثل آن آيهٴ سورهٴ مباركهٴ «بقره» است كه ﴿اتَّقُوا اللّهَ و يُعَلِّمُكُمُ اللّهُ﴾[2] که آنجا به صورت شرط و جزا بيان نشد كه «اتقوا الله يعلمكم الله»، بلكه به صورت ضميمه ذكر شد و فرمود: ﴿اتَّقُوا اللّهَ و يُعَلِّمُكُمُ اللّهُ﴾، اينكه تعليم الهي در كنار امر به تقوا نقل شد نشانهٴ ارتباط تقوا با علم صحيح است. در فصل اوّلِ بحث كه رابطهٴ تقوا با علم باشد تناسب حكم و موضوع مطرح است؛ هر رشته‌اي مبادي خاص و مباني خاص و اصول خاص دارد كه از او به عنوان صراط مستقيم ياد مي‌شود و وقتي انسان به مقصد مي‌رسد كه اين حسن فعلي با حسن فاعلي ضميمه بشود. حسن فعلي اين است كه در مسير صراط مستقيم باشد، چون «اليمينُ و الشمالُ مَضَلَّةُ و الوُسطَي هي الجادَّة»[3] . حسن فاعلي آن است كه اين راه را لله طي كند.

رعايت مباني و مبادي علم

تقواي در هر علمي با رعايت اين دو شرط است؛ يعني مباني و مبادي و اصولي كه در آن علم نقش دارد آن را بايد خوب بداند و اين را هم لله بداند. چنين انساني نه تنها در آن مسئله عالِم مي‌شود بلكه فرق بين حق و باطل را هم تشخيص مي‌دهد. گاهي ممكن است مباني را بداند و اصول را بداند و در صراط علمي حركت كند ولي حسن فاعلي را نداشته باشد؛ يعني مرد باتقوا نباشد که چنين شخصي ممكن است عالِم بشود اما همين علم وسيلهٴ ضلالت او و قتل او قرار مي‌گيرد كه «رُبَّ عالمٍ قَد قَتَلَهُ جهلُهُ و علمُهُ معه لا يَنفَعُهُ»[4] ؛ خيلي از درس خوانده‌ها هستند كه كشته جهل‌اند و اين جهل در مقابل عقل است نه جهل در مقابل سواد داشتن و علم. بنابراين اگر تقواي در علم نبود ممكن است که انسان مباني و مبادي را خوب بررسي بكند و مطلبي را خوب بفهمد اما همين علم وسيلهٴ قتل او بشود و او را از پا در بياورد و اگر باتقوا بود خداوند به او فرقانِ بين حق و باطل را مرحمت مي‌كند كه در هيچ جا اشتباه نمي‌كند، نه اشتباه علمي بلکه به آن معنا كه نمي‌لغزد كه سقوط كند. اشتباه علمي را غير از معصومين(عليهم السلام) دارند و اين هم بايد تدارك بشود و مشكلي ندارد كه كسي اشتباه علمي بكند؛ اما در سرنوشت زندگي طوري لغزش داشته باشد كه سقوط بكند اين‌چنين نيست، براي اينكه فرقان و آن عاملي كه بين زشت و زيبا، حق و باطل، صدق و كذب اثر تامي دارد را خدا به او عطا مي‌كند. بنابراين در هر زمينه‌اي براساس تناسب حكم و موضوع تقوا مطرح است؛ اما آن حسن فاعلي اختصاصي به تناسب حكم و موضوع ندارد، بلکه آن حسن فعلي است كه مربوط به تناسب حكم و موضوع است؛ يعني تقواي در فقه مباني و اصول فقهي مي‌خواهد، تقواي در اصول مباني و مقدمات اصولي مي‌خواهد، تقواي در علوم عقلي مباني و اصول عقلي مي‌خواهد که اينها تقواي در فعل است كه براساس تناسب حكم و موضوع عوض مي‌شود؛

بيان تقواي فاعلي

اما تقواي فاعل همان اخلاص عمل لله است چه در فقه باشد و چه در غير فقه، چه در علوم عقلي باشد و چه در علوم نقلي؛ مثل اينكه طهارت شرط عبادت است که اين طهارت يا استقبال شرط عبادت است عبادتها ممكن است اجزا و شرايط خاص داشته باشند که يكي نماز ظهر است و يكي نماز عصر، يكي جهر است و يكي اخفاء، يكي قصر است و يكي اتمام، يكي نماز آيات است و ديگري نماز يوميه. نمازها ممكن است فرق داشته باشد اما طهارت فرق ندارد، نيت فرق ندارد، اخلاص فرق ندارد و پرهيز از ريا فرق ندارد. بنابرين تقوايي كه به رشته‌هاي علوم برمي‌گردد آن است كه انسان مباني و مبادي هر علمي را صحيح و متقن بداند و تقوايي كه به حسن فاعلي برمي‌گردد در تمام رشته‌ها يكسان است و فرق نمي‌كند. انسان در هر رشته‌اي كه است بايد با اخلاص و با نيت صحيح آن عمل و آن علم را ادامه بدهد. پس اگر آياتي از قبيل ﴿إِنْ تُطيعُوهُ تَهْتَدُوا﴾[5] يا ﴿إِنْ تَتَّقُوا اللّهَ يَجْعَلْ لَكُمْ فُرْقانًا﴾[6] يا ﴿مَنْ يُؤْمِنْ بِاللّهِ يَهْدِ قَلْبَهُ﴾[7] اين گونه از امور مطرح است

فرق بين تقواي فعلي با تقواي فاعلي

تقواي فعلي با تقواي فاعلي يعني حسن فعلي با حسن فاعلي كاملاً فرق مي‌كند. حسن فاعلي مشترك است در همهٴ علوم و امور؛ اما حسن فعلي در هر جايي مخصوص و خاص خودش است. هم چنين در جريان جهاد که ﴿وَ الَّذينَ جاهَدُوا فينا لَنَهْدِيَنَّهُمْ سُبُلَنا﴾[8] در جهاد آنچه که به حسن فعلي برمي‌گردد در هر راهي ابزار و وسايل خاص خود را دارد و آنچه که به حسن فاعلي برمي‌گردد در همه جايي يكسان است؛ نظير استقبال که گاهي انسان نماز مي‌خواند بايد به طرف قبله باشد و گاهي شخص محتضر را مي‌خواهند به طرف قبله بگذارند يا كسي مي‌خواهد قرباني كند بايد به طرف قبله باشد که آن فعلها فرق مي‌كند ولي استقبال يكي است يا نظير طهارتي كه شرط عبادات است يا نظير اخلاصي كه شرط عبادات است. پس در تقوا، در جهاد و در موارد ديگر آنچه که به فعل برمي‌گردد فرق مي‌كند و اما آنچه که به فاعل برمي‌گردد در همهٴ امور يكسان است.

اقسام جهاد و فرق آنها

مطلب دوم آن است كه در جريان جهاد كه گفته شد جهاد اكبر داريم و جهاد اصغر داريم، در جريان جهاد اصغر انسان وقتي وارد ميدان نبرد عليه كافر شد اين سه حال دارد: يا آنقدر مي‌جنگد كه شهيد بشود يا آن‌قدر مي‌جنگد كه فاتح بشود يا تسليم مي‌شود. منظور از تسليم شدن در جهاد اصغر اين نيست كه تا آنجا كه سلاح در دست اوست جنگ بكند و وقتي سلاحش تمام شد و اسلحهٴ او به زمين افتاد تسليم بشود، اين تسليم نيست اين تحميل اسارت است اين پذيرش اسارت نيست. اگر كسي تا آخرين لحظه جهاد مي‌كند و بعد وقتي سلاحش تمام شد دشمن او را اسير مي‌گيرد، اين اسير و تسليم نشد، بلكه او را اسير گرفتند و اين نظير همان جريان عمار است كه قرآن در اين زمينه آيه نازل كرد: ﴿إِلاّ مَنْ أُكْرِهَ و قَلْبُهُ مُطْمَئِنُّ بِاْلإيمانِ﴾[9] ؛ چنين اسيري سرفراز است و اين را نمي‌گويند اسير و اين در حقيقت به منزلهٴ شهيد يا به منزلهٴ فاتح است و «باحد القسمين» ملحق است و قسم ثالث نيست. قسم ثالث آن است كه عمداً تسليم بشود؛ در جهاد اصغر نه شهيد بشود و نه ملحق به شهيد، نه فاتح بشود و نه ملحق به فاتح و عمداً در ميدان جنگ تسليم دشمن بشود. همين سه حالت در جهاد اكبر هم است؛ در جهاد اكبر آنها كه جزء اولياي خاص الهي‌اند مثل اهل بيت(عليهم السلام)، اين شيطان را كه عدو مبين است[10] به اسارت مي‌گيرند؛ يعني آنها در صحنهٴ جهاد اكبر فاتح‌اند و فتح مطلق نصيب اينهاست. همان بياني كه از پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) نقل شده است كه شيطان من به دست من مُسلِم شد يعني مستسلم شد و«اسلَم علي يديّ»[11] يعني استسلم وگرنه شيطان مُسلِم بشود يا مؤمن بشود نيست؛ يعني تسليم شد و كاري نمي‌تواند دربارهٴ من بكند. اينها گروهي‌اند كه شيطان و شيطنت شيطان را به اسارت خود درآوردند و اينها امير مطلق‌اند. اگر در بعضي از روايات دارد كه قوي‌ترين اُمَرا كسي است كه بر نفس خود امير باشد ناظر به اين گروه است. اگر كسي به اين حد نرسيد، با شيطان جهاد اكبر دارد و مبارزه مي‌كند و تا آخرين لحظهٴ عمرش تسليم نخواهد شد و اين همان است كه در روايات آمده كه اگر كسي بميرد و عارف به حقوق اهل بيت(عليهم السلام) باشد و محبّ اينها باشد و تابع دستورات اينها باشد و اهل معصيت نباشد، در بستر بيماري خود بميرد مرگِ او مرگ شهيدانه است: «مات شهيداً»[12] ، براي اينكه اين در ميدان جهاد اكبر تا آخرين لحظه با هوس در درون و با شيطان در بيرون جهاد كرد و جنگيد و تسليم نشد که اين مات شهيداً قسم سوم كساني‌اند كه يا ملحق به قسم اوّل‌اند يا ملحق به دوم؛ مثلاً ملحق به قسم دوم‌اند و آنها كساني‌اند كه تا آنجا كه ممكن است دستشان به گناه دراز نمي‌شود مگر اينكه ضرورت آن محذور را براي اينها مباح كند كه «الضرورات تبيح المحذورات». اگر ضرورت آنها را وادار به كاري كرد در آن حال ديگر حكم عوض مي‌شود چون موضوع عوض شده است و «رُفِعَ... ما اضطروا» اجازه مي‌دهد كه آنها آن كار را انجام بدهند. اگر ضرورت محذور را مباح مي‌كند و اگر «رُفِعَ عن امتي تِسعة»[13] به يكي از آن امور نه گانه‌اي كه اثرش برداشته شد مسئلهٴ حالت اضطرار است، پس اگر كسي در جهاد اكبر مضطر شد که كاري را انجام بدهد اين ملحق به شهيد است و او تسليم شيطان نشد. گروه سوم كه نه ملحق به گروه اوّل‌اند و نه ملحق به گروه دوم و واقعاً گروه سوم‌اند كساني‌اند كه تسليم شيطانند: «كَم مِن عقلٍ اسيرٍ تَحتَ هَوَي اميرٍ».[14] بنابراين جريان جهاد اكبر يا جهاد اصغر در اين جهت مورد مقايسه است و گرنه كسي كه تمام سلاحها را به كار برد و دشمن او را اسير گرفت اين ملحق به شهيد است و ثواب شهيد را خواهد داشت.

شيوه‌هاي فريب انسان با كيد شيطان

مطلب سوم و فصل سوم يا مقام سوم بحث اين است كه يك وقت كسي نمي‌داند كه چه چيزي حلال است و چه چيزي حرام؟ چه چيزي زشت است چه چيزي زيبا؟ او خارج از بحث است و او اگر جاهل قاصر است كه جزء ﴿مُرْجَوْنَ لأَمْرِ اللّهِ﴾[15] است و اگر جاهل مقصّر است كه تقصيرش در ياد نگرفتن است كه چرا ياد نگرفت! كه آن حساب جدايي دارد؛ اما اگر كسي مي‌داند که چيزي حرام است و او را انجام نمي‌دهد، شيطان براي اينكه او را وادار كند به ارتكاب اين كار، از هر راهي سوء استفاده مي‌كند. انسان كه كار حرامي را انجام نمي‌دهد براي چه اين كار حرام را انجام نمي‌دهد؟ يا براي اين است كه اين كار را زشت مي‌داند و مي‌گويد كار خوبي نيست و يا براي اين است كه اين كار را سنگين مي‌داند و مي‌گويد براي من دشوار است و يا اينكه از عذاب آخرت مي‌ترسد و مي‌گويد من اگر اين كار را انجام بدهم از عذاب الهي هراسناكم. گاهي ممكن است كاري را زشت بداند؛ ولي چون هيچ كس باخبر نيست جزء خدا، از ارتكاب عمل زشت هراسي ندارد ولي از عذاب خدا هراسناك است. طبق اين‌گونه از مباني و مانند آن انسان دست به گناه دراز نمي‌كند. شيطان هم كه عدو مبين است[16] و وسوسه مي‌كند و انسان را وادار به گناه مي‌كند، قبل از اينكه انسان را در ميدان جهاد اكبر به اسارت بگيرد و از آن به بعد امير او بشود، اوّل در اين مبادي تصرف مي‌كند که گاهي حرام را براي او حلال جلوه مي‌دهد و توجيه مي‌كند به علل و اسباب گوناگونِ رواني و اين كار حرام را براي او حلال معرفي مي‌كند يا اين كار زشت را براي او زيبا جلوه مي‌دهد. اين همان است كه در بخشي از آيات قرآن كريم به اين انگيزهٴ دروني و به اين راه حل شيطاني اشاره كرد و فرمود: ﴿زَيَّنَ لَهُمُ الشَّيْطانُ أَعْمالَهُمْ﴾[17] يا ﴿وَ هُمْ يَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ يُحْسِنُونَ صُنْعًا﴾[18] يا ﴿سَوَّلَتْ لَكُمْ أَنْفُسُكُمْ﴾[19] و مانند آن كه شيطان آن زشت را زيبا نشان مي‌دهد و آن حرام را حلال نشان مي‌دهد و آن قبيح را حسن ارائه مي‌كند و مانند آن. عده‌اي را با اين راه مي‌گيرد و وقتي گرفت كم كم او را معتاد مي‌كند و وقتي كه او را معتاد كرد از آن به بعد شخص عالماً ـ عامداً گناه مي‌كند؛ مثل كسي كه عمدا تسليم شده است، كسي كه عمدا تسليم شده است و عمداً اسير شده است از آن به بعد هرچه آن اسير گيرنده فرمان بدهد او اطاعت مي‌كند. اگر كسي عمداً تسليم هوس شد بعداً هر كاري را كه هوس دستور بدهد او عالماً ـ عامداً انجام مي‌دهد بر اساس «كم مِن عقلٍ اسيرٍ تحت هوي اَمير»[20] و از اين بعد تحت فرمان نفس عماره قرار مي‌گيرد كه ﴿وَ ما أُبَرِّي نَفْسي إِنَّ النَّفْسَ َلأَمّارَةٌ بِالسُّوءِ﴾.[21] نفس امارة بالسوء در مراحل بعدي پديد مي‌آيد وگرنه در مراحل اوّلي نفس مسوّله است و نفس مُطَوّعه است که انسان را رام مي‌كند و آرام مي‌كند و زشت را براي او زيبا جلوه مي‌دهد يا سنگين را براي او سبك مي‌كند، سبك و سنگين مي‌كند و زشت و زيبا مي‌كند تا او را بفريبد و وقتي فريب داد و به تعبير آيهٴ سورهٴ «اسراء» احتناك كرد و گفت: ﴿لأَحْتَنِكَنَّ﴾[22] احتنكوا؛ يعني او را حنك مي‌زنند و تحت حنكش را مي‌گيرند، وقتي كسي سوار بر اسب شد اسب را احتناك مي‌كند يعني حنكش را با افسار مي‌گيرد و از آن به بعد بخواهد بر آن سواري بگيرد مي‌تواند و بخواهد بار بكشد هم مي‌تواند و از آن به بعد ديگر اسب نمي‌تواند نافرماني كند، زيرا حنكش و تحت حنكش در اختيار راكب است. او هم اوّل احتناك مي‌كند و گفت: ﴿لأَحْتَنِكَنَّ﴾ و بعد وقتي احتناك كرد هر كاري خواست مي‌كند، از آن به بعد نفس مي‌شود امارهٴ بالسوء؛ يعني انسان از آن به بعد عالماً ـ عامداً گناه مي‌كند. پس قبل از اينكه به آن دام بيفتد اين زشتها را براي او زيبا جلوه مي‌دهد که به اين سه يا چهار آيه‌اي كه جمعاً يك طائفه خواهند بود اشاره شده است. يك وقت است كه كار از نظر زشتي و زيبايي يا حلال و حرام بودن مطرح نيست، بلكه سبك و سنگين بودن كار مطرح است. اين شخص باكش نيست که معصيت بكند اما اين گناه، گناهِ سنگيني است و او شروع مي‌كند كه اين را سبك جلوه مي‌دهد. عاصي در مقابل طائع و مطيع است؛ مثلاً آن اسب سركش را همان‌طوري كه جَموع مي‌گويند و شيطان را هم مي‌گويند: «تشيطنت الفرس»، عاصي را هم که مي‌گويند عصيان كرد يعني رام نشد در مقابل طائع يعني رام. مطيع يعني منقاد و طائع يعني رام و طوعاً در مقابل كَرهاً است يعني رام. نفس كه ابزار شيطان و خود شيطان است، براي اينكه اين كار سنگين سبك بشود تطويع مي‌كند؛ يعني تدريجاً اين ناآرام را رام مي‌كند براي آدم، ﴿فَطَوَّعَتْ لَهُ نَفْسُهُ قَتْلَ أَخيهِ﴾ اين كشتن برادر شارِد بود، مارِد بود، متمرّد بود، عاصي بود و حاضر نبود که در اختيار آدم قرار بگيرد و يك كار سنگيني است؛ ولي اين شيطان آهسته آهسته و آرام آرام و مارگيرانه اين را طائع مي‌كند و به چنگ آدم مي‌آيد و اين وحشي را اهلي مي‌كند. يك وقت است که درون را تهييج مي‌كند كه مي‌گويد برو غالب مي‌شوي و يك وقتي بيرون را رام مي‌كند؛ آنجا که ﴿ولأُضِلَّنَّهُمْ و لأُمَنِّيَنَّهُمْ﴾[23] است اين تصرف در فاعل است؛ يعني در او اُمنيه ايجاد مي‌كنم و آرزو ايجاد مي‌كنم و گمراهشان مي‌كنم و مانند آن. يك وقت است كه از طرف فعل مي‌آيد كه اين هم البته اغوا است و فعل سنگين را سبك معرفي كردن اغواي شخص است و اضلال شخص است و فعل قبيح را حَسَن معرفي كردن اين هم اِضلال شخص و اغواي شخص است؛ ولي از دو راه مي‌آيد و دو بيان در قرآن كريم ارائه شده است. آيهٴ محل بحث سورهٴ «مائده» اين است كه ﴿فطوَّعَتْ لَهُ نَفْسُهُ قَتْلَ أَخيهِ﴾؛ اين كشتن برادر كه يك امر سخت است و رام شدني نيست، با تطويع كه باب تفعيل است و تدريج را هم مي‌رساند تدريجاً اين عمل سنگين وحشي را اهليِ رام كرده است و مثل موم در دستش نرم كرد: ﴿فَطَوَّعَتْ لَهُ نَفْسُهُ قَتْلَ أَخيهِ﴾ و از آن به بعد گفت كه حالا اين كه كاري ندارد. آن محذور سوم كه در اين آيه محل بحث نيست آن است كه يك وقت كسي از گناه مي‌ترسد و مي‌گويد حالا ممكن است كه جامعه چون خبر ندارد سرزنش نكند و اين عمل زشت به ديگران نرسد تا مرا تقبيح بكنند ولي خدا كه مي‌داند و چون خدا مي‌داند من چرا اين كار را انجام بدهم! شيطان در اين زمينه نه مي‌تواند اين كار را بگويد که زيباست، چون خود اين شخص زشتي‌اش را مي‌داند و نه مي‌تواند بگويد که او رام است، چون خود شخص خود را بر اين كار مسلط مي‌بيند، تنها مانع شخص از اقدام به چنين گناه اين است كه خدا مي‌داند و به جهنم مي‌برد. او تا مي‌تواند مسئلهٴ جهنم و معاد و امثال ذلك را از يادش مي‌برد و اگر نتوانست آن كارها را بكند كه ﴿اسْتَحْوَذَ عَلَيْهِمُ الشَّيْطانُ فَأَنْساهُمْ ذِكْرَ اللّهِ﴾[24] ؛ اگر نتوانست آن كار را بكند، او را مي‌فريبد و مي‌گويد بعدها توبه مي‌كني و خدا بخشنده است يا كاري ندارد، يك مقدار كفاره مي‌دهي يا يك مقدار هم توبه مي‌كني. اين است كه ﴿غَرَّتْهُمُ الْحَياةُ الدُّنْيا﴾[25] است، ﴿لا يَغُرَّنَّكُمْ بِاللّهِ الْغَرُورُ﴾[26] است و مانند آن. اينكه فرمود: ﴿ذُقْ إِنَّكَ أَنْتَ الْعَزيزُ﴾[27] ؛ يعني عزيزِ بي جهتي كه جزء ﴿أَخَذَتْهُ الْعِزَّةُ بِاْلإِثْمِ﴾[28] شدند و اينكه گفتند: ﴿ما غَرَّكَ بِرَبِّكَ الْكَريمِ﴾[29] از همين باب است. شيطان مي‌گويد خداي كريم مي‌بخشد چه حاجتي به كيفر تو اين يك راههاي ديگري است كه شيطان وارد مي‌شود و ذات اقدس الهي آن راه را در آيات ديگر بست. اينكه خداوند آيات الهي را براي شما بيان مي‌كند[30] ؛ يعني تحليل عقلي مي‌كند، مقتضيها را مي‌شمارد، مانعها را مي‌شمارد، علل و عوامل گناه را تحليل مي‌كند، علل و عوامل اطاعات را بررسي مي‌كند، اين انگيزه‌هاي دروني و بيروني را يكي پس از ديگري شرح مي‌دهد و راه حل نشان مي‌دهد که اين مي‌شود تبيين آيات.

اهميت كيد شيطان در كشتن هابيل

در خصوص كشتن قابيل هابيل را، اينجا به عنوان ﴿فَطَوَّعَتْ لَهُ نَفْسُهُ قَتْلَ أَخيهِ﴾ است، آن هم براي اوّلين بار و كاري بي‌سابقه است و وقتي اوّلين بار بود و بي‌سابقه بود خيلي مهم است، چون جزء سنت سيئه است كه ديگران را هم به دنبال اين كار مي‌آورد، لذا مي‌گويند که هر كس كسي را كشت گذشته از اينكه خود قاتل معذب است كيفري از اين قتل دامنگير قابيل هم مي‌شود، براي اينكه او پايه گذار آدم كشي و برادركشي بود. چنين كار بي سابقه‌اي را شيطان براي او رام كرد و اين وحشي را اهلي كرد، چه اينكه هر كسي كه قربانيِ مقبول ارائه كند گذشته از اينكه خودش ثواب مي‌برد گذشتگاني كه بنيانگذاران اين سنت حسنه بودند آنها هم در اين ثواب سهيم‌اند بر اساس «مَن سنَّ سنة حسنَة»[31] . كارهاي ابتدايي خيلي دشوار است و چنين كاري را شيطان براي قابيل رام كرد: ﴿فطَوَّعَتْ لَهُ نَفْسُهُ قَتْلَ أَخيهِ﴾ و براي اينكه خودش مستقيماً دخالت نكند با عامل و عوامل دروني شروع مي‌كند که البته هميشه همين‌طور است و ممكن نيست که بدون عامل دروني كسي را از پا دربياورد. الآن اگر كسي را خواستند مسموم بكنند اگر سم را در جيبش قرار بدهند كه او از پا درنمي‌آيد، که سم را بايد به خورد او بدهند و در جهاز هاضمه و دستگاه گوارش او قرار بگيرد و بعد او را از پا در بياورد و اگر اين شخص سم نخورَد يا اگر سم خورد دستگاه گوارش اين سم را برگرداند نمي‌ميرد، وقتي انسان مي‌ميرد كه با ابزار داخلي او سم را به او نزديك بكنند و دستگاه گوارش بپذيرد. شيطان هم اين‌چنين است که اگر خواست سواري بگيرد گفت:﴿لأحْتَنِكَنَّ﴾[32] يا خواست از عقب براند كه ﴿اسْتَحْوَذَ عَلَيْهِمُ الشَّيْطانُ﴾[33]

حيواني بودن معامله شيطان با انسانها

و در بحثهاي قبل هم ملاحظه فرموديد كه اصلاً خداي سبحان به ما فرمود: شيطان با انسانها معاملهٴ حيوان مي‌كند و اين چنين نيست كه او معصيت كار را و كسي را كه بخواهد فريب بدهد انسان بداند، بلکه با او معاملهٴ حيوان مي‌كند. در سورهٴ «مجادله» فرمود: ﴿اسْتَحْوَذَ عَلَيْهِمُ الشَّيْطانُ﴾ و در سورهٴ «اسراء» فرمود: ﴿لأَحْتَنِكَنَّ﴾ که اين بيان ذات اقدس الهي است و استحواذ را در آنجا ملاحظه فرموديد که آن استخوان پشت شتر را مي‌گويند حاذ با حاء جيمي و دال ذال و دو پهلوي شتر را هم مي‌گويند حاذيين و آن ساربان براي اينكه شتر بيشتر بار ببرد و زودتر حركت كند گاهي اين دو پهلوي او را مي‌زند و گاهي اين استخوان پشتش را مي‌زند و وقتي دو پهلويش را زد يا استخوان پشتش را زد مي‌گويند استحوذ. استحوذ يعني ضرب حاذه او حاذَيَيه يا دوپهلويش را با سيخ زد يا پشتش را با ميخ زد. اين تعبير سورهٴ «مجادله» كه فرمود: ﴿اسْتَحْوَذَ عَلَيْهِمُ الشَّيْطانُ﴾؛ يعني شيطان با آدم چنين كاري را مي‌كند و او با انسان از آن جهت كه انسان است كه درگير نيست. يك هم چنين دشمني اگر بخواهد سواري بگيرد با جهاز دروني سواري مي‌گيرد؛ يعني سم را وارد دستگاه انديشه و فكر ما مي‌كند؛ منتها ديگران كه بخواهند بدن انسان را مسموم بكنند سم را در جهاز هاضمهٴ او وارد مي‌كنند و شيطان كه بخواهد انسان را مسموم بكند سم را در جهاز علمي و انديشه و فكري او وارد مي‌كنند؛ يعني اوّل مجراي فكر او را مي‌گيرد و او را به خلاف معتقد مي‌كند تا كم كم خلاف بينديشد و بعد از انديشهٴ باطل تصميم باطل بگيرد، آن وقت آن تصميم گيري بعد از انديشه و درك است. در اين گونه از محورها شيطان تطويع مي‌كند آن عمل را؛ يعني تدريجاً ناآرام را آرام مي‌كند و وقتي آرام كرد به چنگ انسان مي‌آيد و وقتي به چنگ انسان آمد انسان اقدام مي‌كند. در جريان قتل هابيل تعبيرِ قرآن كريم اين است كه ﴿فطَوَّعَتْ لَهُ نَفْسُهُ﴾.

شامل شدن احسان خداي كريم به مقتول

مطلب چهارم اين است كه روايتي كه در ثواب الاعمال است[34] و آن روايت در تفسير شريف نور الثقلين، جلد اوّل، صفحه 613، ذيل آيهٴ ﴿إِنّي أُريدُ أَنْ تَبُوءَ بِإِثْمي و إِثْمِكَ فَتَكُونَ مِنْ أَصْحابِ النّارِ﴾ وارد شده است عبارت از اين است که آن روايت را از امام باقر(سلام الله عليه) نقل كردند كه «مَن قَتل مؤمِناً متعمّداً اثبَتَ اللهُ علي قاتِلِهِ جميع الذُّنوب و بَرِئَ المقتولُ منها»[35] ؛ اگر كسي مظلومانه كشته شد ذات اقدس الهي بايد چيزي به او عطا بكند. مسئلهٴ اعدام قاتل سودي به مقتول نمي‌رساند، البته جامعه پند مي‌گيرد که فرمود:﴿وَ لَكُمْ فِي الْقِصاصِ حَياةٌ يا أُولِي اْلأَلْبابِ﴾؛[36] به سود جامعه است كه دست به چنين كاري نزنند؛ اما به سود مقتول نيست. جريان ديه به ورثه مي‌رسد و چيزي به مقتول نمي‌رسد. اين مقتولي كه حياتش مظلومانه رفت چيزي بايد به او داده بشود، اين است كه اگر گناهاني دارد گناهان او بخشوده مي‌شود و گناهان او به عهدهٴ قاتل خواهد بود و اين يك احسان الهي است و اما اينكه ثواب و گناه جزء امور اعتباري باشد نظير قوانين اجتماعي، اين البته دشوار است، گرچه سيدنالاستاد(رضوان الله عليه) در الميزان اين راه را مطرح كردند[37] ؛ اما اين را ملاحظه فرموديد و در اوايل سورهٴ مباركهٴ «نساء» بحثش گذشت و خود ايشان هم در بسياري از آيات همان راه را طي كردند

اعتباري نبودن گناه

که گناه يك امر اعتباري نيست و نظير حقوق اجتماعي نيست كه اگر كسي يك دِيني داشت و مظلومانه كشته شد دِين او را انسان به عهدهٴ قاتل بگذارد يا ساير حقوق اجتماعي، بلکه اينها به قرارداد وابسته است. گناه واقعيتي دارد كه از جان انسان جدا نيست و يك سلسله عناوين اعتباري است كه مايهٴ ثواب و عقاب است در مقام امتثال و معصيت؛ اما مباني اينها، مبادي اينها و ريشه‌هاي تكويني اينها در جان انسان حضور و ظهور دارد، لذا در سورهٴ مباركهٴ «نساء» فرمود: آنها كه مال يتيم را مي‌خورند واقعاً دارند آتش مي‌خورند و حقيقت حرام آتش است و در قيامت هم به جهنم مي‌روند؛ اما هم اكنون دارند آتش مي‌خورند كه ﴿الَّذينَ يَأْكُلُونَ أَمْوالَ الْيَتامي ظُلْمًا إِنَّما يَأْكُلُونَ في بُطُونِهِمْ نارًا و سَيَصْلَوْنَ سَعيرًا﴾،[38] آنچه که در قيامت مبتلا مي‌شوند بحثش جداست و آنچه که در دنيا آلوده‌اند آن هم بحثش جداست. همين گناهان باعث مي‌شود كه گذشته از عذاب بيروني عذابي از درون هم نشأت مي‌گيرد كه ﴿نارُ اللّهِ الْمُوقَدَةُ* الَّتي تَطَّلِعُ عَلَي اْلأَفْئِدَةِ﴾[39] يا يك عده خود آتش گيره بلكه آتش زنهٴ جهنم مي‌شوند و وقودِ نار مي‌شوند: ﴿كَدَأْبِ آلَ‌فِرْعَوْنَ﴾.[40] بنابراين اينها يك امور اعتباري نيست كه بگويند دِينهاي فلان كس به عهدهٴ فلان كس باشد يا حقوق عرفي فلان كس به عهدهٴ فلان كس باشد و نظير نقل ذمه نيست يا ذم ذمهٴ به ذمهٴ ديگر نيست كه با اعتبارات حل بشود، بلکه يك منشأ تكويني دارد؛ اما همين امور تكويني همان‌طوري كه با توبه حل مي‌شود با عفو الهي هم حل مي‌شود. ذات اقدس الهي براساس اينكه اين موجود هنوز در نشئه حركت است و تغيير و تحول پذير است براساس قانون ﴿يَمْحُوا اللّهُ ما يَشاءُ و يُثْبِتُ﴾[41] تغيير و تحول ايجاد مي‌كند و ﴿يُبَدِّلُ اللّهُ سَيِّئاتِهِمْ حَسَناتٍ﴾[42] تبديل و تحول ايجاد مي‌كند و ﴿يَعْفُوا عَنْ كَثيرٍ﴾[43] تبديل و تحول ايجاد مي‌كند و مانند آن، چه اينكه آن شخص قاتل در اثر اينكه حقوق عده‌اي را هم تضييع كرده است و گذشته از اينكه خون كسي را ريخته و حقوق عده‌اي را هم تضييع كرده است، به اضعاف مضاعف مبتلا مي‌شود. يك وقت است كه به او مي‌گويند تو بايد كفاره جمع بدهي و يك وقت است كه حكمش خلود است. همهٴ اينها در كنار قتل عمد قابل قبول است؛ اما جزا و كيفر يك امر اعتباري باشد كه جابجا كردنش سهل المعونه باشد اين‌چنين نيست، بلکه يك امر تكويني است و يك واقعيتي دارد و جابجا كردنش هم قابل قبول است و ممكن.

«والحمد لله رب العالمين»


[1] ـ سورهٴ انفال، آيهٴ 29.
[2] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 282.
[3] . نهج البلاغه، خطبه 16.
[4] ـ نهج البلاغه، حکمت 107.
[5] ـ سورهٴ نور، آيهٴ 54.
[6] ـ سورهٴ فرقان، آيهٴ 29.
[7] ـ سورهٴ تغابن، آيهٴ 11.
[8] ـ سورهٴ عنكبوت، آيهٴ 69.
[9] ـ سورهٴ نحل، آيهٴ 106.
[11] . بحارالانوار، ج16، ص337.
[12] . ر.ک: وسائل الشيعه، ج15، ص55و56.
[13] ـ وسائل الشيعه، ج15، ص369.
[14] ـ نهج البلاغه، حكمت 211.
[15] ـ سورهٴ توبه، آيهٴ 106.
[17] ـ سورهٴ انفال، آيهٴ 48.
[18] ـ سورهٴ كهف، آيهٴ 104.
[19] ـ سورهٴ يوسف، آيهٴ 18.
[20] ـ نهج‌البلاغه، حكمت 211.
[21] ـ سورهٴ يوسف، آيهٴ 53.
[22] ـ سورهٴ اسراء، آيهٴ 62.
[23] ـ سورهٴ نساء، آيهٴ 119.
[24] ـ سورهٴ مجادله، آيهٴ 19.
[25] ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 70.
[26] ـ سورهٴ لقمان، آيهٴ 33.
[27] ـ سورهٴ دخان، آيهٴ 49.
[28] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 206.
[29] ـ سورهٴ انفطار، آيهٴ 6.
[31] ـ الکافي، ج5، ص9.
[32] ـ سورهٴ اسراء، آيهٴ 62.
[33] ـ سورهٴ مجادله، آيهٴ 19.
[34] . ر.ک: ثواب الاعمال، ص278.
[35] ـ وسائل الشيعه، ج29، ص15.
[36] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 179.
[37] . الميزان، ج6، ص374و376.
[38] ـ سورهٴ نساء، آيهٴ 10.
[39] ـ سورهٴ همزه، آيات6 و7.
[41] ـ سورهٴ رعد، آيهٴ 39.
[42] ـ سورهٴ فرقان، آيهٴ 70.
[43] ـ سورهٴ شوري، آيه30.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo