< فهرست دروس

درس تفسیر آیت‌الله عبدالله جوادی‌آملی

73/09/23

بسم الله الرحمن الرحیم

 


موضوع: تفسیر/سوره مائده/آیه 24 الی 29

 

﴿قَالُوا يَا مُوسَي إِنَّا لَن نَدْخُلَهَا أَبَداً مَا دَامُوا فِيهَا فَاذْهَبْ أَنْتَ وَرَبُّكَ فَقَاتِلاَ إِنَّا هَا هُنَا قَاعِدُونَ﴾(۲٤)﴿قَالَ رَبِّ إِنِّي لاَ أَمْلِكُ إِلَّا نَفْسِي وَأَخِي فَافْرُقْ بَيْنَنَا وَبَيْنَ القَوْمِ الفَاسِقِينَ﴾(۲۵)﴿قَالَ فَإِنَّهَا مُحَرَّمَةٌ عَلَيْهِمْ أَرْبَعِينَ سَنَةً يَتِيهُونَ فِي الأَرْضِ فَلاَ تَأْسَ عَلَي القَوْمِ الفَاسِقِينَ﴾(۲۶)﴿وَاتْلُ عَلَيْهِمْ نَبَأَ ابْنَيْ آدَمَ بِالحَقِّ إِذْ قَرَّبَا قُرْبَاناً فَتُقُبِّلَ مِنْ أَحَدِهِمَا وَلَمْ يُتَقَبَّلْ مِنَ الآخَرِ قَالَ لَأَقْتُلَنَّكَ قَالَ إِنَّمَا يَتَقَبَّلُ اللّهُ مِنَ المُتَّقِينَ﴾(۲۷)﴿لَئِنْ بَسَطْتَ إِلَيَّ يَدَكَ لِتَقْتُلَنِي مَا أَنَا بِبَاسِطٍ يَدِيَ إِلَيْكَ لَأَقْتُلَكَ إِنِّي أَخَافُ اللّهَ رَبَّ العَالَمِينَ﴾(۲۸)﴿إِنِّي أُرِيدُ أَن تَبُوأَ بِإِثْمِي وَإِثْمِكَ فَتَكُونَ مِنْ أَصْحَابِ النَّارِ وَذلِكَ جَزَاءُ الظَّالِمِينَ﴾(۲۹)

عواقب عدم اطاعت قوم بني‌اسرائيل از حضرت موسي(عليه السلام)

بني اسرائيل به همان معيار كه از نعمتهاي فراواني برخوردار بودند به همان معيار كفرانهاي زيادي هم ورزيدند و در نتيجه به كيفرهاي كم نظير هم مبتلا شدند. بعد از مشاهدهٴ همهٴ معجزات موساي كليم از طرف خداي سبحان به آنها فرمود: اين سرزمين مقدس براي شما مقدر شده است; منتها بايد اين عمالقه و جبارها را بيرون كنيد و وقتي وارد آن سرزمين بشويد پيروز خواهيد شد و آنها مجبور مي‌شوند كه متواري بشوند. اين گروهِ رفاه‌طلب به موساي كليم صريحاً گفتند ما اين امر را اطاعت نمي‌كنيم اين يك بار دو نفر از مردان الهي خواه از همين بني‌اسرائيل كه ﴿مَن أَهْلِ الْكِتابِ أُمَّةٌ قائِمَةٌ﴾[1] يا از همان مردم آن شهر كه ﴿أَنْعَمَ اللّهُ عَلَيْهِمَا﴾[2] جزء مرداني بودند كه خدا به آنها نعمت عطا كرد، اين دو نفر به بني‌اسرائيل گفتند: شما اگر وارد دروازه بشويد آنها فرار مي‌كنند قدرت مقاومت ندارند شما پيروز خواهيد شد.

بنابراين راه آشنايي اينها از طريق مردمي هم تامين شد; يعني گذشته از اينكه از راه غيب موساي كليم (سلام الله عليه) به اينها خبر داد كه شما پيروز خواهيد شد اين سرزمين را خدا براي شما مقدر كرد از راههاي عادي و مردمي هم با خبر شدند براي اينكه دو نفر كه جزء ﴿أَنْعَمَ اللّهُ عَلَيْهِمَا﴾ بودند به اينها خبر دادند كه اين را هم نپذيرفتند; اما چگونه نپذيرفتند؟ يك نپذيرفتني كه آن جسارت و دهن‌كجي را متوجه موساي كليم كردند و اصلاً اين دو نفر را قابل براي پاسخ ندانستند و حرف اينها را هيچ جواب ندادند. اينها مادامي كه افراد عادي آنها را نصيحت مي‌كردند اينها به جاي اينكه جواب مثبت به اين افراد عادي بدهند حرف را به پيغمبرشان مي‌زدند و حرفهايي كه با پيغمبر در ميان مي‌گذارند نه تنها با خود پيغمبر گفتگو دارند و حرف پيغمبر را رد مي‌كنند از آنجا هم ترقي مي‌كنند با خدا در ميان مي‌گذارند، چنين گروهي استحقاق دارند كه ﴿ضُرِبَتْ عَلَيْهِمُ الذِّلَّةُ و الْمَسْكَنَةُ﴾.[3]

اين دو نفر را كه [خداوند در] قرآن كريم از آنها به عظمت نام مي‌برد اين است كه ﴿قالَ رَجُلانِ مِنَ الَّذينَ يَخافُونَ أَنْعَمَ اللّهُ عَلَيْهِمَا﴾; اين دو نفر جزء منعم عليه‌اند و آنها گفتند: ﴿ادْخُلُوا عَلَيْهِمُ الْبابَ﴾[4] يك راه مردمي است و ارائه طريق هم است. آنها اصلاً حرف اين دو نفر را اعتناء نكردند كه به اينها جواب بدهند دوباره برگشتند به موساي كليم جسارت مي‌كنند مي‌گويند ما نمي‌رويم و حرف آنها را وقتي مي‌خواهند جواب بدهند به موسي برمي‌گردند و حرف موساي كليم را كه مي‌خواهند جواب بدهند به موسي و خدا خطاب مي‌كنند، بار دوم به موساي كليم گفتند: ﴿فَاذْهَبْ أَنْتَ و رَبُّكَ فَقاتِلا إِنّا هاهُنا قاعِدُونَ﴾، چنين گروهي استحقاق دارند كه خدا بفرمايد: ﴿كُونُوا قِرَدَةً خاسِئينَ﴾،[5] براي اينكه آن دو نفر جزء منعم عليهم بودند كه ﴿أَنْعَمَ اللّهُ عَلَيْهِمَا﴾[6] و شما را راهنمايي كردند، حالا يا در جمع شما بودند يا از آن ارض مقدس بودند بالأخره سؤال اينها جواب دارد.

اينها با بي اعتنايي به اين دو نفر برخورد كردند و دوباره برگشتند به موساي كليم گفتند كه ما نمي‌رويم آن‌گاه دارند موساي كليم را دستور مي‌دهند و خداي موساي كليم را هم دستور مي‌دهند كه جسارت از اين بالاتر كه فرض نمي‌شود! دارند امريه صادر مي‌كنند و مي‌گويند: ﴿فَاذْهَبْ أَنْتَ و رَبُّكَ فَقاتِلا إِنّا هاهُنا قاعِدُونَ﴾. اين خوي در اينها هميشه هست و وقتي خداوند به اينها دستور مي‌دهد كه در مسائل مالي به مستمندان كمك بكنيد، مي‌گويند اگر كمك به مستمند خوب است خدا بكند چرا ما بكنيم؟ وقتي دستور مي‌رسد كه شما بايد با عمالقه و جبارين بجنگيد و آنها را از سرزمين مقدس بيرون كنيد مي‌گويند اگر بيرون راندن مستكبر خوب است خود خدا بيرون براند ما چرا اين كار را بكنيم؟ در جريان مالي سورهٴ مباركهٴ «يس» آن آيه معروفش شاهد خوبي است; آيه 47 سورهٴ «يس» اين است: ﴿وَ إِذا قيلَ لَهُمْ أَنْفِقُوا مِمّا رَزَقَكُمُ اللّهُ قالَ الَّذينَ كَفَرُوا لِلَّذينَ آمَنُوا أَ نُطْعِمُ مَنْ لَوْ يَشاءُ اللّهُ أَطْعَمَهُ﴾; كافران يعني هم ملحداني كه آنچنان فكر مي‌كنند و هم يهودياني كه اين چنين مي‌انديشند مي‌گويند كه اگر كمك به مستمندان خوب است خود خدا بكند! اينها بايد فقير باشند و اگر فقر اينها مصلحت نيست اينها بايد به يك نوايي برسند خود خدا اين كار را بكند!

در جريان مبارزات سياسي و نظامي هم همين حرف را مي‌زنند و وقتي موساي كليم از طرف خدا دستور مي‌دهد كه ﴿يا قَوْمِ ادْخُلُوا اْلأَرْضَ الْمُقَدَّسَةَ الَّتي كَتَبَ اللّهُ لَكُمْ و لا تَرْتَدُّوا عَلي أَدْبارِكُمْ فَتَنْقَلِبُوا خاسِرينَ﴾،[7] مي‌گويند: ﴿فَاذْهَبْ أَنْتَ و رَبُّكَ فَقاتِلا إِنّا هاهُنا قاعِدُونَ﴾.

مقاومت و پايداري حضرت موسي(عليه السلام) به دستور خداي سبحان

با چنين گروهي موساي كليم (سلام الله عليه) روبه‌روست كه در اينجا موساي كليم هيچ راهي نداشت مگر اينكه با خداي خودش در ميان بگذارد و نظر بخواهد عرض كرد: ﴿رَبِّ إِنّي لا أَمْلِكُ إِلاّ نَفْسي و أَخي﴾; يعني برادر من هم «لا يملك الاّ نفسه» ﴿فَافْرُقْ بَيْنَنا و بَيْنَ الْقَوْمِ الْفاسِقينَ﴾; اينها هم كه فاسق‌اند بعضي از اينها عاصي‌اند بعضي از اينها كافرند چون كسي كه صريحاً حرف پيغمبر خدا را رد مي‌كند كافر است و فسق هم با كفر سازگار است، براي اينكه دربارهٴ ابليس(عليه اللعنه) آمده است كه ﴿َففسَقَ عَنْ أَمْرِ رَبِّهِ﴾،[8] پس فسق بر كفر هم اطلاق مي‌شود و به كافر هم فاسق خواهند گفت و منافات ندارد كه در جمع اينها عده‌اي كافر باشند; ولي موساي كليم نفرين نكرد و گفت: خدايا! تكليف ما را روشن كن و خداوند هم او را مأمور كرده بود كه در بين اينها بماند.

نفرين علي(عليه السلام) نسبت به امتش

يك وقت است كه تا آن آخرين لحظه انسان مي‌ماند وقتي مي‌بيند كه اثر نمي‌كند از خدا راه‌حل طلب مي‌كند و در حقيقت نفرين مي‌كند; نظير آنچه در نهج‌البلاغه از حضرت امير (سلام الله عليه) است. در اواخر عمر وجود مبارك حضرت امير (سلام الله عليه) به خدا عرض كرد: پروردگارا! هم من از اينها خسته شدم; يعني پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) را در عالم مشاهده و مكاشفه ديد حالا يا خواب بود يا حالت مَنامي بالأخره پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) را ديد عرض كرد من از امت شما اين انحراف و اعوجاج و تمرّد را زياد ديدم راه و تكليف چيست فرمود: «ادع عليهم»;[9] نفرين بكن. در نهج البلاغه است كه بعد از آن حالت وجود مبارك حضرت امير به اذن پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) نفرين كرد عرض كرد: خدايا! من از اينها خسته شدم مرا از اينها بگير و كسي را بر اينها مسلط بكن كه آنها از شرش در امان نباشند و اينها را هم از من بگير و بهتر از اينها به من بده كه من با بهشتيها محشور باشم[10] و همين دعا هم مستجاب شد. حضرت رحلت كرد و بعد مروانيها و امويها و حجاج ثقفيها و امثال ذلك بر اينها مسلط شدند.

دليل عدم نفرين موسي(عليه السلام) نسبت به امت خود

اين در حد نفرين است; اما موساي كليم (سلام الله عليه) ظاهراً اينجا نفرين نكرد و فقط عرض كرد: خدايا! شما فصل خصومت كنيد من چه كنم؟ چون اگر بناي موساي كليم نفرين بود، وقتي عذاب نازل شد خدا به موساي كليم نمي‌فرمود كه ديگر غمگين نباش، در حالي اينجا دارد غمگين نباش. فرمود ما مقدر كرديم كه اينها چهل سال در اينجا سرگردان باشند ولي تو غمگين نباش، معلوم مي‌شود كه موساي كليم خواهان نفرين نبود: ﴿قالَ رَبِّ إِنّي لا أَمْلِكُ إِلاّ نَفْسي و أَخي﴾; يعني برادر من هم «لا يملك الاّ نفسه» ﴿فَافْرُقْ بَيْنَنا و بَيْنَ الْقَوْمِ الْفاسِقينَ﴾.

آن‌گاه خداوند فرمود: ﴿قالَ فَإِنَّها﴾; يعني اين زميني كه فعلاً در او هستند اين سرزمين موعود يعني ارض مقدسه ﴿مُحَرَّمَةٌ عَلَيْهِمْ أَرْبَعينَ سَنَةً﴾ كه آن ﴿فَإِنَّها﴾; يعني آن زميني كه ما براي آنها مقدر كرديم چهل سال بر آنها حرام است، البته بني‌اسرائيل بنا بود كه بروند; ولي مادامي است كه اين شرايط را رعايت بكنند و در مدت اين چهل سال قالب آن تبهكاران رخت مي‌بندند و يك نسل نو و سالمي پديد مي‌آيد كه واجد شرط خواهد بود. ﴿فَإِنَّها﴾; يعني آن ارض مقدسه ﴿مُحَرَّمَةٌ عَلَيْهِمْ أَرْبَعينَ سَنَةً﴾ كه همين تحريم تكويني است; نظير ﴿وَ حَرَّمْنا عَلَيْهِ الْمَراضِعَ﴾ كه بحثش قبلاً گذشت.

﴿يَتيهُونَ فِي اْلأَرْضِ﴾ كه اين ارض غير از آن ارض است چون اگر همان ارض بود مي‌فرمود: «يتيهون فيها» و چون اين ارض غير از آن ارض است لذا اينجا اسم ظاهر آوردند با اينكه اوّلي را ضمير ذكر كردند، اين ارض غير از آن ارض مقدس است. اينها چهل سال در آن سرزمين سرگردانند: ﴿فَلا تَأْسَ عَلَي الْقَوْمِ الْفاسِقينَ﴾; أسي يعني حزن و اندوه; يعني تو غمگين نباشد، معلوم مي‌شود كه اين خواست موساي كليم نبود و موسي نخواست نفرين بكند، چون اگر خودش نفرين مي‌كرد در حقيقت از خدا عذاب مي‌خواست با آمدن عذاب اين بايد خوشحال بشود كه دعاي او مستجاب شد در حالي كه ظاهر آيه اين است كه زمينه زمينهٴ اندوه است و خدا مي‌فرمايد كه شما از اين جريان غمگين نباش.

معجزه بودن «تيه في الأرض»

مطلب مهم اين است كه اين تيهِ في الارض يك معجزه است، براي اينكه هر چه كه خلاف عادت و خرق عادت باشد مي‌شود معجزه. يك مسافت معيني را انسان در يك زمان خاصي طي مي‌كند و اگر خارق عادت باشد مي‌شود معجزه كه اين خرق عادت گاهي در تندي است و گاهي در كندي; اگر خرق عادت در تندي باشد به نام طيّ‌الارض ناميده مي‌شود كه خودش معجزه است اگر به كندي تبديل بشود تيه في الارض است نظير اين آيه. در جريان سليمان (سلام الله عليه) كه فرمود: ﴿قَالَ الَّذي عِنْدَهُ عِلْمٌ مِنَ الْكِتابِ أَنَا آتيكَ بِهِ قَبْلَ أَنْ يَرْتَدَّ إِلَيْكَ طَرْفُكَ فَلَمّا رَآهُ مُسْتَقِرًّا عِنْدَهُ قالَ هذا مِنْ فَضْلِ رَبّي﴾;[11] به هر تقدير رفتن و آوردن تخت از يمن به فلسطين به فاصله مثلاً هشتاد فرسخ در طَرفةالعين، اين خرق عادت است و مي‌شود معجزه. يك فاصلهٴ معيني را كه بايد انسان چند روز طي كند، به چند لحظه يا به يك لحظه طي كند مي‌شود خرق عادت و معجزه و اگر يك سرزمين معيني را كه انسان مي‌تواند چند روزه يا چند ساعته طي كند به چهل سال سرگرداني مبتلا بشود و بعد از چهل سال فراغت پيدا كند اين هم مي‌شود معجزه اعجاز گاهي به سود است و گاهي به زيان، گاهي نظير خسف زمين است كه درياره قارون فرمود: ﴿فَخَسَفْنا بِهِ و بِدارِهِ اْلأَرْضَ﴾[12] و گاهي هم ﴿اضْرِبْ بِعَصاكَ الْبَحْرَ﴾[13] يا عصا را موساي كليم (سلام الله عليه) به سنگ مي‌زد و دوازده چشمهٴ جوشان از اين سنگ ترشح مي‌كرد و مي‌جوشيد كه اين معجزه به سود بني‌اسرائيل بود و گاهي هم ﴿يَتيهُونَ فِي اْلأَرْضِ﴾ است كه عذاب است. آنچه به سود نبوت و ايمان مؤمنان است و به زيان كفر و كافران آن هم معجزه است; نظير ﴿سَخَّرَها عَلَيْهِمْ سَبْعَ لَيالٍ و ثَمانِيَةَ أَيّامٍ﴾،[14] بنابراين اين تيه فِي اْلأَرْضِ مي‌شود معجزه.

عذاب نبودن «تيه في الأرض» براي حضرت موسي(عليه السلام)

مطلب بعدي آن است كه چون اين تيه فِي اْلأَرْض معجزهٴ خود موساي كليم است براي او عذاب نيست، تا چه اندازه موساي كليم تا چند سال موساي كليم (سلام الله عليه) در بين آنها بود را قرآن تعرض نمي‌كند; ولي براي او عذاب نيست; نظير اينكه ﴿حَرِّقُوهُ و انْصُرُوا آلِهَتَكُمْ﴾[15] كه دربارهٴ ابراهيم (سلام الله عليه) آمده است آنها خواستند ابراهيم را بسوزانند ولي آتش براي او گلستان شد: ﴿يا نارُ كُوني بَرْدًا و سَلامًا عَلي إِبْراهيمَ﴾،[16] پس ممكن است يك چيزي به حسب ظاهر براي بعضيها عذاب باشد و براي بعضيها نعمت. همين تيهِ في اْلأَرْض براي موساي كليم نعمت بود، چون معجزه‌اي بود از او عليه بني‌اسرائيل و خود او معذب نبود، پس منافات ندارد كه موساي كليم هم براي هدايت اينها و انجام تكاليف الهي در بين اينها باشد و آنها معذب باشند و موساي كليم معذب نباشد و ﴿فَلا تَأْسَ عَلَي الْقَوْمِ الْفاسِقينَ﴾ هم ناظر به آن است كه شما غمگين نباش و فعلاً مقدر بر اين است كه اينها چهل سال عذاب ببينند در همين جريان بني‌اسرائيل كه نقض عهد و ابتلاي به خطر بود خداوند به پيغمبر اسلام (صلّي الله عليه و آله و سلّم) مي‌فرمايد جريان فرزندان آدم را هم براي بندگان ما و امتهاي خودت شرح بده همان طوري كه جريان بني‌اسرائيل را شرح دادي جريان فرزندان آدم را هم شرح بده، چون اين دو جريان و دو قصه يك هدف مشتركي دارند تا اينها متّعِظ بشوند.

تبيين واژه «واتل» در آيه كريمه

﴿وَ اتْلُ عَلَيْهِمْ نَبَأَ ابْنَيْ آدَمَ﴾; بر همه اعم از مسلمين و غير مسلمين جريان و خبر دو فرزند آدم (سلام الله عليه) را تلاوت بكن. تلاوت گاهي به معني خواندن است يعني رو خواني و گاهي با تعليم و اخبار همراه است; اينجا كه فرمود: ﴿وَ اتْلُ عَلَيْهِمْ نَبَأَ ابْنَيْ آدَمَ﴾ معلوم مي‌شود منظور خواندن نيست نظير ﴿يَتْلُوا عَلَيْهِمْ آياتِنا﴾[17] نيست، بلكه اين خبر را تلاوت بكن يعني گزارش بده يعني عَلِّمهم و به اين منظور است.

ظاهراً منظور از فرزندان آدم فرزندانِ بلاواسطه‌اند يعني فرزندان سُلبي. بعضي خواستند بگويند كه منظور از اين ﴿ابْنَيْ آدَمَ﴾ دو اسرائيلي‌اند[18] و چون همه بشر را مي‌شود گفت ابن آدم به اين مناسبت خدا اين دو تا اسرائيلي را فرمود ابني آدم و اين خلاف ظاهر است ظاهرش اين است كه فرزندان سلبي حضرت آدمند مگر آنجا كه قرينه‌اي او را همراهي كند مثل اينكه در تعبيرات عادي به افراد متعارف مي‌گويند يابن آدم اين معلوم است كه ابن مع الواسطه است و اما اينجا كه فرمود: ﴿وَ اتْلُ عَلَيْهِمْ نَبَأَ ابْنَيْ آدَمَ﴾ ظاهرش فرزند بلاواسطه است اين ﴿نَبَأَ﴾ را ﴿بِالحق﴾ تلاوت بكن; يعني اصل جريان حق است تو هم كه گزارش مي‌دهي بالحق گزارش حالا اين «با» چه براي مصاحبت باشد چه «با» براي ملابسه به هر تقدير هم اين خبر در صحبت حق است و هم گزارش تو هم آن خبر متلبس به حق است و هم گزارش تو هم حق خبري است هم حق مخبري هم تو كه مخبري صادقي و هم آن خبر صادق است هم حق خبري است و هم حق مخبري. ﴿وَ اتْلُ عَلَيْهِمْ نَبَأَ ابْنَيْ آدَمَ بِالْحَقِّ﴾ آن‌گاه تفسير آن ﴿نَبَأَ﴾ اين است: ﴿إِذْ قَرَّبا قُرْبانًا﴾; يعني آن دو فرزند آدم (سلام الله عليه) قرباني كردند و با قرباني به خدا متقرب شدند. قربان يعني «كل ما يتقرب به العبد من المولي» و اينكه گفته شد: «الصَّلاة قربانُ كلّ تَقي»[19] همين است.

تبيين معناي «قربان» و «قرباني» از منظر حديث و معارف اصيل قرآني

اينكه فرمود: ﴿اِذْ قَرَّبا قُرْبانًا﴾; هر عملي كه انسان با آن عمل به خدا نزديك بشود او را مي‌گويند «قربان» و مشابه اين تعبير كه دربارهٴ نماز آمده است دربارهٴ زكات هم آمده است[20] و اختصاصي به اُضحيه و قربانيِ روز منا ندارد، هر عملي كه انسان قربة الي الله انجام مي‌دهد آن قرباني است.

اين دو نفر قرباني كردند، حالا چه طور شد كه قرباني كردند قصه‌اي كه در اين زمينه است آميخته با بعضي از افسانه هاي اسرائيلي هم هست; گفتند كه آدم (سلام الله عليه) كه فرزندان متنوعي داشت از مادرشان يعني حضرت حوا(سلام الله عليها) در هر شكمي يك پسر و يك دختر مثلاً به دنيا مي‌آمد; قابيل با خواهرش يك بار به دنيا آمدند و هابيل با خواهرش يك بار به دنيا آمدند و بنابراينكه در آن ازدواجهاي اوّلي و در آن شريعت مثلاً چنين چيزي جايز باشد قابيل خواست با خواهر هابيل و هابيل خواست با خواهر قابيل ازدواج بكند و قابيل موافق نبود و هابيل موافق بود و امر را به دستور آدم (سلام الله عليه) به قرباني كردن واگذار كردند كه حق در اين مسئله با كيست؟ هر دو قرباني كردند; منتها قرباني هابيل پذيرفته شد و قرباني قابيل قبول نشد.

اصل اين قصه نه يك حديث معتبري است و نه متواتر است، بلكه به عنوان مرسل از وجود مبارك امام باقر(عليه السلام) بعضي از اينها نقل شده است[21] اما مرسل است اين است كه نه به عنوان حديث شخصي معتبري هست نه به عنوان متواتر نقشي هم ندارد كه حالا چه طور شد اينها قرباني كردند چون قرآن كتاب قصه نيست نور است شما مثلاً مي‌بينيد اصلاً با اينكه جريان موساي كليم بيش از صد بار در قرآن كريم آمده است آنچه به جريان قصه بر مي‌گردد به جريان تاريخ بر مي‌گردد اصلاً در قرآن نيست در چه قرني بود در چه سالي بود در چه ماهي بود در چه هفته و روزي بود اينها اصلاً در قرآن نيست كه اينها جنبه‌هاي قصه و تاريخي دارد يا آن قوم در چه سالي قبل از ميلاد زندگي مي‌كردند اينها نيست چون اينها نقشي ندارند عمده كه آن قصه را زيبا مي‌كند و احسن القصص خواهد بود همان معارف و معاني است كه در متن اين داستانها نهفته است لذا قرآن آن جنبه‌هاي تاريخي كه سودمند نيست و آثاري هم بر آنها مترتب نيست را ياد نمي‌كند و فقط آن معارف اصيل را متذكر مي‌شود.

فرمود: اين دو نفر قرباني كردند ﴿فَتُقُبِّلَ مِنْ أَحَدِهِما و لَمْ يُتَقَبَّلْ مِنَ اْلآخَرِ﴾; قرباني يكي قبول شد و قرباني ديگري قبول نشد. آنكه قرباني‌اش قبول نشد در اثر حسادت با كسي كه قرباني‌اش قبول شد گرچه برادر او بود، گفت: ﴿لأَقْتُلَنَّكَ﴾; من تو را مي‌كشم بر اثر حسادت و اين محسود; يعني اين برادري كه قرباني او قبول شد و مورد حسد بود و تهديد شد به قتل دو حرف زد: يكي اينكه ﴿قالَ إِنَّما يَتَقَبَّلُ اللّهُ مِنَ الْمُتَّقينَ﴾ و دوم اينكه سوگند ياد كرد كه ﴿لَئِنْ بَسَطْتَ إِلَيَّ يَدَكَ لِتَقْتُلَني ما أَنَا بِباسِطٍ يَدِيَ إِلَيْكَ ِلأَقْتُلَكَ إِنّي أَخافُ اللّهَ رَبَّ الْعالَمينَ﴾.

حرف اوّلش اين است كه شما اين مشكل را در خودتان بايد جستجو كنيد كه چرا عملتان قبول نشد؟ چون بي تقوا بوديد عملتان قبول نشد و عملتان چون عمل بي تقوايي بود قبول نشد گرچه اين سخن، سخن فرزند آدم است كه او گفت: ﴿إِنَّما يَتَقَبَّلُ اللّهُ مِنَ الْمُتَّقينَ﴾.

فصل‌الخطاب بودن قرآن كريم

ولي قرآن كريم اين را ابطال نكرده است در بحثهاي قبل هم ملاحظه فرموديد مطلبي را كه قرآن نقل كرده و ابطال نكرد آن را امضاء مي‌كند چون قرآن يك كتابي نيست كه مجمع اقوال باشد كه فلان كس چه چيزي گفت و ديگري چه جواب داد، بلكه به عنوان قول فصل است: ﴿إِنَّهُ لَقَوْلٌ فَصْلٌ ٭ وَمَا هُوَ بِالْهَزْلِ﴾;[22] هم حرف جدي است و هم فصل الخطاب با اوست. بنابراين آراء و اقوالي را كه قرآن نقل مي‌كند با داوري همراه است و اگر مطلبي را قرآن نقل كرد و او را ابطال نكرد يعني امضاء شده است.

بيان شرط صحّت عمد تقوا و شرط كمالي قبول تقوا

اين سخن ﴿اِنَّما يَتَقَبَّلُ اللّهُ مِنَ الْمُتَّقينَ﴾ كلامي است حق و اين ﴿انَّما﴾ مفيد حصر است و شرط صحت عمل تقواي خود عمل است و شرط كمال قبول تقواي عامل است بيان اين دو مسئله اين است كه اگر در متن عمل تقوا نبود اين فاقد شرط صحت است و چنين عملي را خدا اصلاً قبول نمي‌كند و اگر در متن عمل تقوا بود ولي عامل آدم با تقوايي نبود اين عمل مسلماً مقبول است ولي قبول كامل را ندارد كه اينجا شرط كمال مفقود است. در فرع اول كه شرط صحت مفقود است براي اين است كه اگر عمل با تقوا نبود; يعني خود عمل لله نبود و عمل ريايي بود عمل براي سُمعه بود يا عمل فريب بود و خود اين عمل معصيت بود، اين را يقيناً خدا قبول نمي‌كند، تقوا در متن عمل شرط صحت آن عمل است يك وقت است نه يك كسي است مسلمان و فاسق و يك كار خيري هم كرده و آن خير هم براي رضاي خدا كرده خودش هم آدم متقي نيست به دليل اينكه عادل نيست و در جاي ديگر گناه كرده و بعداً هم گناه مي‌كند; اما اين عمل را لله انجام داد و اين نماز را لله خواند بدون ريا اين نمازش يقيناً مقبول است منتها قبول كامل نيست.

بنابراين اگر تقوا در متن عمل ملحوظ باشد شرط صحت است و اگر عمل اين شرط صحت را دارا بود; يعني متن عمل عملي بود لله، لكن آن عامل آدم با تقوايي نيست و عادل نيست براي اينكه قبلاً معصيت كرده بعداً هم گناه مي‌كند، اين عملش مقبول است منتها به قبولِ كمال نمي‌رسد كه اينجا شرط كمال را فاقد است. پس اينكه فرمود: ﴿انَّما يَتَقَبَّلُ اللّهُ مِنَ الْمُتَّقينَ﴾ يعني عمل متقي در آن عمل را يعني تقواي در خصوص عمل را داشته باشد اين شرط صحت است خدا قبول مي‌كند وگرنه قبول نمي‌كند; ولي در خارج از آن عمل اين شرط كمال است البته كه درجات بهتري مي‌دهد.

قبول شدن نماز بر اساس دارا بودن شرايط صحّت و اجزا

براي اينكه يك عادل كه نماز مي‌خواند با يك فاسق كه نماز مي‌خواند نماز هر دو مقبول است در صورتي كه شرايط صحت و اجزاء و امثال ذلك را داشته باشد; ولي آن درجه‌اي كه خداوند به نمازگزار عادل مي‌دهد بالاتر از آن ثوابي است كه به نماز گذار فاسق مي‌دهد. اگر در متن عمل تقوا نبود آن عمل را خدا قبول نمي‌كند چه اينكه در سورهٴ مباركهٴ «توبه» آيه 54 فرمود سرّ اينكه خداوند انفاق منافق و امثال منافق را قبول نمي‌كند براي اينكه در متن اين عمل رياست; آيهٴ 53 و 54 اين است: ﴿قُلْ أَنْفِقُوا طَوْعًا أَوْ كَرْهًا لَنْ يُتَقَبَّلَ مِنْكُمْ إِنَّكُمْ كُنْتُمْ قَوْمًا فاسِقينَ ٭ و ما مَنَعَهُمْ أَنْ تُقْبَلَ مِنْهُمْ نَفَقاتُهُمْ إِلاّ أَنَّهُمْ كَفَرُوا بِاللّهِ و بِرَسُولِهِ و لا يَأْتُونَ الصَّلاةَ إِلاّ و هُمْ كُسالي و لا يُنْفِقُونَ إِلاّ و هُمْ كارِهُونَ﴾; اينها در متن عمل تقوا را رعايت نمي‌كنند; يا رياست يا فريب است يا سُمعه است و مانند آن; ولي اگر كسي در متن عمل تقوا را رعايت كرد; يعني واجد شرايط بود، واجد اجزاء بود و لله هم انجام داد ولي در خارجِ عمل آدم با تقوايي نيست، عملش مقبول است ولي به مرحلهٴ كمال نمي‌رسد. در اينجا هم ذات اقدس الهي سخن اين فرزند آدم (سلام الله عليه) را كه قرباني او قبول شد اين را رد نكرد و ﴿إِنَّما يَتَقَبَّلُ اللّهُ مِنَ الْمُتَّقينَ﴾ مورد قبول خداست.

حرف دوم هابيل آن است كه ﴿لَئِنْ بَسَطْتَ إِلَيَّ يَدَكَ لِتَقْتُلَني ما أَنَا بِباسِطٍ يَدِيَ إِلَيْكَ ِلأَقْتُلَكَ﴾; سوگند ياد كرد كه اين لام قسم است قسم ياد كرد كه تو اگر قصد برادر كشي داري من قصد برادر كشي ندارم و تو اگر دست دراز كردي كه من را بكشي من دست دراز نمي‌كنم تو را بكشم معناش اين است كه من آدم كش نيستم نه اينكه من مدافع نيستم و نه اينكه من همين طور مي‌ايستم تا تو مرا بكشي تا اشكال بشود به اينكه دفاع واجب است; هابيل نگفت كه تو اگر خواستي مرا بكشي من دفاع نمي‌كنم، بلكه گفت: تو اگر چنين كار بدي بخواهي بكني من اهل اين كار نيستم من آدم كش نيستم نه اينكه من مدافع نيستم، لذا قابيل هابيل را با فريب كشت و غافلگير كرد و كشت نه اينكه هابيل آدمِ ستم‌پذيري باشد، آدم ستم پذير كه متقي نيست حرف هابيل اين نيست كه تو اگر خواستي من را بكشي من هم همين طور نگاه مي‌كنم، چنين آدمي كه با تقوا نيست چون دفاع از خود واجب است كسي كه واجب را انجام نمي‌دهد كه متقي نيست. معنايش اين است كه تو اگر برادر كشي من نيستم اين كار كار بد است و اگر تو با تقوا بودي خدا قرباني تو را هم قبول مي‌كرد.

بر اساس همان ﴿فَأَلْهَمَها فُجُورَها و تَقْواها﴾[23] اين فرزند آدم بر اساس آن فطرت صحيح دارد سخن مي‌گويد
; اين يكي در همان انسانهاي اوّلي بر اساس ﴿قَدْ أَفْلَحَ مَنْ زَكّاها﴾[24] راه را طي كرد و قابيل در همان اوايل بر اساس ﴿وَ قَدْ خابَ مَنْ دَسّاها﴾[25] طيّ طريق كرد. هر دو بر اساس ﴿فَأَلْهَمَها فُجُورَها و تَقْواها﴾ با خبر بودند خب اگر با خبر نبودند كه هابيل به قابيل نمي‌توانست بگويد: ﴿إِنَّما يَتَقَبَّلُ اللّهُ مِنَ الْمُتَّقينَ﴾. او تقوا را هم بر اساس فطرت فهميد و هم بر اساس تعليمات پدرش آدم (سلام الله عليه)، لذا هابيل براي او استدلال كرد كه ﴿إِنَّما يَتَقَبَّلُ اللّهُ مِنَ الْمُتَّقينَ﴾ و خود هابيل بر اساس ﴿قَدْ أَفْلَحَ مَنْ زَكّاها﴾ مشي كرد هم در قرباني كردن و هم در پرهيز از آدم كشي قابيل بر اساس ﴿وَ قَدْ خابَ مَنْ دَسّاها﴾ حركت كرد هم در بد قرباني كردن و هم در حسادت ورزيدن و اقدام به برادركشي كردن، لذا او هم حرف مستدل زد نه حرف مظلومانه و مُنظَلِمانه و ستم‌پذيرانه.

﴿لَئِنْ بَسَطْتَ إِلَيَّ يَدَكَ لِتَقْتُلَني ما أَنَا بِباسِطٍ يَدِيَ إِلَيْكَ ِلأَقْتُلَكَ﴾ نه اينكه «ما أَنَا بِباسِطٍ يَدِيَ لان ادفع عنك» اين طور نيست، چرا؟ ﴿إِنّي أَخافُ اللّهَ رَبَّ الْعالَمينَ﴾; دفاع كه با خوف از خدا منافات ندارد، بلكه آدم‌كشي منافات دارد. تعليل خود هابيل هم نشان مي‌دهد كه او نمي‌خواهد بگويد كه من دفاع نمي‌كنم، بلكه مي‌خواهد بگويد كه من مانند تو اقدام به برادر كشي نمي‌كنم: ﴿ما أَنَا بِباسِطٍ يَدِيَ إِلَيْكَ ِلأَقْتُلَكَ﴾ چرا؟ چون ﴿ا ِنّي أَخافُ اللّهَ رَبَّ الْعالَمينَ﴾ و اين خوف هم باعث شد كه من قرباني سالم تحويل بدهم و مقبول حق بشود و هم دست به چنين كاري نزنم.

«و الحمد لله رب العالمين»


[1] سورهٴ آل‌عمران، آيهٴ 113.
[2] سورهٴ مائده، آيهٴ 23.
[3] سورهٴ بقره، آيهٴ 61.
[4] سورهٴ مائده، آيهٴ 23.
[5] سورهٴ بقره، آيهٴ 65.
[6] . سورهٴ مائده، آيهٴ 23.
[7] سورهٴ مائده، آيهٴ 21.
[8] سورهٴ كهف، آيهٴ 50.
[9] نهج‌البلاغه، خطبهٴ 70.
[10] . ر.ك: نهج‌البلاغه، خطبهٴ 70.
[11] سورهٴ نمل، آيهٴ 40.
[12] سورهٴ قصص، آيهٴ 81.
[13] سورهٴ شعراء، آيهٴ 63.
[14] سورهٴ حاقه، آيهٴ 7.
[15] سورهٴ انبياء، آيهٴ 68.
[16] سورهٴ انبياء، آيهٴ 69.
[17] سورهٴ قصص، آيهٴ 45.
[18] . تفسير القرآن العظيم (ابن كثير)، ج3، ص82.
[19] كافي، ج3، ص265.
[20] . نهج‌آلبلاغه، خطبهٴ 199.
[21] . ر.ك: مجمع‌البيان، ج3، ص283.
[22] سورهٴ طارق، آيات 13 و 14.
[23] سورهٴ شمس، آيهٴ 8.
[24] سورهٴ شمس، آيهٴ 9.
[25] سورهٴ شمس، آيهٴ 10.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo