< فهرست دروس

درس تفسیر آیت‌الله عبدالله جوادی‌آملی

73/08/29

بسم الله الرحمن الرحیم


موضوع: تفسیر/سوره مائده/آیه 13و14

 

﴿فَبِمَا نَقْضِهِم مِيثَاقَهُمْ لَعَنَّاهُمْ وَجَعَلْنَا قُلُوبَهُمْ قَاسِيَةً يُحَرِّفُونَ الكَلِمَ عَن مَوَاضِعِهِ وَنَسُوا حَظّاً مِمَّا ذُكِّرُوا بِهِ وَلاَ تَزَالُ تَطَّلِعُ عَلَي خَائِنَةٍ مِنْهُمْ إِلَّا قَلِيلاً مِنْهُمْ فَاعْفُ عَنْهُمْ وَاصْفَحْ إِنَّ اللّهَ يُحِبُّ المُحْسِنِينَ﴾ (۱۳) ﴿وَمِنَ الَّذِينَ قَالُوا إِنَّا نَصَارَي أَخَذْنَا مِيثَاقَهُمْ فَنَسُوا حَظّاً مِمَّا ذُكِّرُوا بِهِ فَأَغْرَيْنَا بَيْنَهُمُ العَدَاوَةَ وَالبَغْضَاءَ إِلَي يَوْمِ القِيَامَةِ وَسَوْفَ يُنَبِّئُهُمُ اللّهُ بِمَا كَانُوا يَصْنَعُونَ﴾ (۱٤)

خلاصه مباحث گذشته

بعد از اينكه از اهل كتاب ميثاق آنها را گرفت و آنها تعهد سپردند كه به توحيد و نبوت و معاد معتقد باشند و عمل كنند و آن گاه نقض عهد كرده‌اند، خداوند آنها را به كيفرهاي تلخي مبتلا فرمود، فرمود: ﴿فَبِما نَقْضِهِمْ ميثاقَهُمْ لَعَنّاهُمْ﴾؛ يعني چون اينها نقض عهد كردند ما اينها را از رحمت خاصه دور داشتيم.

تبيين آثار کيفر تلخ از گناهان

در سورهٴ مباركهٴ «نساء» قبلاً بحث شد كه در اثر نقض ميثاق به يك سلسله كيفرهاي تلخي مبتلا شدند؛ آيه 155 به بعد سوره «نساء» اين بود: ﴿فَبِما نَقْضِهِمْ ميثاقَهُمْ وَكُفْرِهِمْ بِآياتِ اللّهِ وَقَتْلِهِمُ اْلأَنْبِياءَ بِغَيْرِ حَقِّ وَقَوْلِهِمْ قُلُوبُنا غُلْفٌ بَلْ طَبَعَ اللّهُ عَلَيْها بِكُفْرِهِمْ فَلا يُؤْمِنُونَ إِلاّ قَليلاً﴾ و همچنين ﴿وَبِكُفْرِهِمْ وَقَوْلِهِمْ عَلي مَرْيَمَ بُهْتانًا عَظيمًا﴾ با شمارش بعضي از جرايم ديگر، آن گاه فرمود: ﴿فَبِظُلْمٍ مِنَ الَّذينَ هادُوا حَرَّمْنا عَلَيْهِمْ طَيِّباتٍ أُحِلَّتْ لَهُمْ وَبِصَدِّهِمْ عَنْ سَبيلِ اللّهِ كَثيرًا ٭ وَأَخْذِهِمُ الرِّبَوا وَقَدْ نُهُوا عَنْهُ وَأَكْلِهِمْ أَمْوالَ النّاسِ بِالْباطِلِ وَأَعْتَدْنا لِلْكافِرينَ مِنْهُمْ عَذابًا أَليمًا﴾ که اينها آثار كيفر تلخ گناهان آنهاست، البته همواره در بين يهوديها گروه اندكي بودند كه مؤمن بودند و متعهد و قرآن از آنها به نيكي ياد مي‌كند، چه اينكه در آيه 162 همان سوره «نساء» از آن گروه به نيكي ياد كرد و فرمود: ﴿لكِنِ الرّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ مِنْهُمْ وَالْمُؤْمِنُونَ يُؤْمِنُونَ بِما أُنْزِلَ إِلَيْكَ وَما أُنْزِلَ مِنْ قَبْلِكَ﴾.

نقل و نقد سخن فخررازی درباره تفسير <جعلنا>

با اين بيان معلوم مي‌شود كه نه سخن معتزليان تام است و نه اشاعره. فخر رازي در تفسير كبيرش [درباره] اين آيه ﴿فَبِما نَقْضِهِمْ ميثاقَهُمْ لَعَنّاهُمْ وَجَعَلْنا قُلُوبَهُمْ قاسِيَةً﴾ مي‌گويد: اصحاب ما يعني اشاعره كه جبري‌اند اين ﴿جَعَلْنا﴾ را به معنای خودش معنا كرده‌اند؛ يعني خداوند مي‌فرمايد که ما قلبهاي اينها را قسيّ قرار داديم و اين تفكر جبري هر گونه كاري را مستقيماً به خدا اسناد مي‌دهد. معتزله كه قائل به تفويض‌اند اين ﴿جَعَلْنا﴾ را به معناي اَخبرنا مي‌گيرند و ﴿جَعَلْنا قُلُوبَهُمْ قاسِيَةً﴾ يعني «اخبرنا عنها صارت قاسية»[1] ؛ مثل اينكه اگر زيد امر را تفسيق كرد و خبر داد كه عمر فاسق است مي‌گويند جعل زيدٌ عمراً فاسقاً که اين جعل و تفسيق همان اخبار به فسق است و معتزله براي فرار از جبر به دام تفويض افتادند و اين ﴿جَعَلْنا﴾ را به معناي اخبرنا گرفتند و اشاعره جبري اين جعل را به معناي همان قرارداد ابتدايي گرفت، در حاليكه نه آن جعل به معني اخبار است كه معتزله پنداشتند و نه جعل ابتدايي است كه اشاعره مي‌پندارند، بلكه جعل كيفري است؛ يعني در اثر گناهان تلخِ اينها خداوند اينها را كيفر داده است.

منشأ اين كيفر سوء اختيار خودِ آنهاست، چون قرآن كريم پايان گناه را به عنوان يك خطر تلخ هشدار داد و فرمود: ﴿ثُمَّ كانَ عاقِبَةَ الَّذينَ أَساؤُا السُّواي أَنْ كَذَّبُوا﴾[2] ؛ يعني پايان كار كسي كه تن به گناهان عادي مي‌دهند اين است كه تن به شرك و كفر خواهد داد و پايان معصيتهاي عادي كفر است ﴿ثُمَّ كانَ عاقِبَةَ الَّذينَ أَساؤُا السُّواي أَنْ كَذَّبُوا﴾ كه اين ﴿أَنْ كَذَّبُوا﴾ وقتي تأويل به مصدر رفت می‌شود التكذيب که تكذيب پيامبر و وحي كفر است بنابر تفسير معروف از اين آيه.

تفسير ديگري هم است و آن اين است كه ﴿ثُمَّ كانَ عاقِبَةَ الَّذينَ أَساؤُا السُّواي﴾ كه اين {السُّواي﴾ اسم باشد[3] ؛ يعني بدي پايان كار كسي است كه معصيت كرده است دليلش هم اين است كه اينها تكذيب كردند آيات الهي را ولي طبق آن تفسير مشهور اين ﴿أَنْ كَذَّبُوا﴾ اسم است براي كان ﴿ثُمَّ كانَ عاقِبَةَ الَّذينَ أَساؤُا السُّواي أَنْ كَذَّبُوا﴾[4] كه تكذيب مي‌شود اسم كان و عاقبت مي‌شود خبر كان، تكذيب اصول دين پايان كار معصيت‌كاران است؛ يعني اگر معصيت به توبه ترميم نشود و راهش ادامه پيدا كند پايانش _معاذالله_ كفر است. اين‌كارهاي تلخ به عنوان كيفر به خدا منسوب است، پس جعل به معناي قراردادن است نه به معناي خبر دادن (اين يك)؛ منتها جعل ابتدايي نيست كه با جبر بسازد، بلكه جعل كيفري است كه با امر بين الامرين هماهنگ است (اين دو).

تبيين يکی از مصاديق <لعن>

﴿فَبِما نَقْضِهِمْ ميثاقَهُمْ لَعَنّاهُمْ وَجَعَلْنا قُلُوبَهُمْ قاسِيَةً﴾ که لعن در موارد قبل هم ياد شد و يكي از مصاديق بارز لعن اين است كه آنها مسخ شدند؛ آيه 47 سورهٴ مباركهٴ «نساء» كه قبلاً بحث شد اين بود که فرمود: ﴿يا أَيُّهَا الَّذينَ أُوتُوا الْكِتابَ آمِنُوا بِما نَزَّلْنا مُصَدِّقًا لِما مَعَكُمْ مِنْ قَبْلِ أَنْ نَطْمِسَ وُجُوهًا فَنَرُدَّها عَلي أَدْبارِها أَوْ نَلْعَنَهُمْ كَما لَعَنّا أَصْحابَ السَّبْتِ﴾؛ آنهايي كه در شنبه با حيلهٴ شرعي ماهي صيد مي‌كردند در حالي كه صيد برای آنها حرام بود، اينها ملعون شدند و مصداق لعن هم اين بود كه اينها مسخ شدند ﴿أَوْ نَلْعَنَهُمْ كَما لَعَنّا أَصْحابَ السَّبْتِ﴾ كه بعد در بخشهاي ديگر فرمود ما به آنها گفتيم که ﴿كُونُوا قِرَدَةً خاسِئينَ﴾[5] ، پس لعن مي‌تواند مصداقهاي گوناگون داشته باشيد، چه اينكه همين گروه تحريفِ كتاب خود را هم به عهده داشتند و در آيه 46 سوره «نساء» هم قبلاً بحث شد و در نوبت گذشته هم اشاره شد.

اينكه فرمود قلوب اينها را ما قسي قرار داديم، اگر دل قسيّ شد آن گاه تزيين گناه براي چنين دلي آسان خواهد بود که در سورهٴ مباركهٴ «انعام» تزيين كار شيطان در اثر قساوت قلبِ همين گروه است؛ آيه 43 سوره «انعام» اين است که ﴿فَلَوْ لا إِذْ جاءَهُمْ بَأْسُنا تَضَرَّعُوا وَلكِنْ قَسَتْ قُلُوبُهُمْ وَزَيَّنَ لَهُمُ الشَّيْطانُ ما كانُوا يَعْمَلُونَ﴾؛ براي كساني كه قسيّ القلب‌اند گناه، زيبا و شيرين است و اين را خوب مي‌پندارند و اين كارها به وسيله شيطان در قلبشان جاسازي مي‌شود که تزيين گناه است.

اقسام تحريف

مطلب بعدي آن است كه اينكه فرمود: ﴿يحَرِّفُونَ الْكَلِمَ عَنْ مَواضِعِهِ﴾، گاهي تحريف لفظي است و گاهي هم تحريف معنوي است؛ تحريف لفظي همان بود كه ﴿فَوَيْلٌ لِلَّذينَ يَكْتُبُونَ الْكِتابَ بِأَيْديهِمْ ثُمَّ يَقُولُونَ هذا مِنْ عِنْدِ اللّهِ لِيَشْتَرُوا بِهِ ثَمَنًا قَليلاً﴾[6] كه در بحث قبلی بود و گذشت و تحريف معنوي فراوان است كه تفسير به رأي است و يكي از نمونه‌هايش همان آيه 75 سورهٴ مباركهٴ «بقره» بود كه قبلاً بحثش شد. خداوند به مسلمين مي‌فرمايد: شما مي‌خواهيد اين يهوديها به قرآن ايمان بياورند! در حاليكه اينها تورات خودشان را تحريف كردند ﴿أَ فَتَطْمَعُونَ أَنْ يُؤْمِنُوا لَكُمْ وَقَدْ كانَ فَريقٌ مِنْهُمْ يَسْمَعُونَ كَلامَ اللّهِ ثُمَّ يُحَرِّفُونَهُ مِنْ بَعْدِ ما عَقَلُوهُ وَهُمْ يَعْلَمُونَ﴾؛ يعني عالماً، عامداً كتاب دينيشان را تحريف كردند و گروهي كه کتاب ديني خود را عالماً، عامداً تحريف مي‌كنند و نه خودش عمل ميكند و نه مي‌گذارد به دست جامعه برسد، شما توقع داريد كه به قرآنِ شما ايمان بياورند و عمل بكنند؟! اين‌چنين نخواهد بود.

گاهي تحريف به اين صورت است كه در معنا دخل و تصرف مي‌كنند و مي‌گويند اگر به پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) مراجعه كرديد که اين‌چنين فتوا داده است، شما قبول كنيد ﴿إِنْ أُوتيتُمْ هذا فَخُذُوهُ وَإِنْ لَمْ تُؤْتَوْهُ فَاحْذَرُوا﴾[7] که اينها كساني‌اند كه تحريف معنوي كردند. جريان قردة و خنازير شدن اينها در آيه 60 همين سورهٴ مباركهٴ «مائده» كه در پيش داريم به خواست خدا مطرح است که فرمود: ﴿قلْ هَلْ أُنَبِّئُكُمْ بِشَرِّ مِنْ ذلِكَ مَثُوبَةً عِنْدَ اللّهِ مَنْ لَعَنَهُ اللّهُ وَغَضِبَ عَلَيْهِ وَجَعَلَ مِنْهُمُ الْقِرَدَةَ وَالْخَنازيرَ وَعَبَدَ الطّاغُوتَ﴾. ذات اقدس الهی موارد ديگري از تحريف اينها را سخن به ميان آورد كه در بحث تحريف مبسوطاً بيان شد كه آنها گفتند: ﴿إِنْ أُوتيتُمْ هذا فَخُذُوهُ وَإِنْ لَمْ تُؤْتَوْهُ فَاحْذَرُوا﴾؛ تورات را به ميل خود معنا مي‌كردند و بعد به يهوديها مي‌گفتند که اگر پيغمبر اين حرف را زد قبول كنيد و اگر حرف ديگر زد نپذيريد.

تشريح معنای خائنه

مطلب بعدي آن است كه فرمود: ﴿وَنَسُوا حَظًّا مِمّا ذُكِّرُوا بِهِ﴾؛ بهره‌اي را كه ما از راه انجيل نصيب آنها كرديم اين را فراموش كردند ﴿وَلا تَزالُ تَطَّلِعُ عَلي خائِنَةٍ مِنْهُمْ إِلاّ قَليلاً مِنْهُمْ﴾ که اين كلمه {خائنه} يا مصدر است؛ نظير ﴿فَأُهْلِكُوا بِالطّاغِيَةِ﴾[8] يا ﴿لَيْسَ لِوَقْعَتِها كاذِبَةٌ﴾[9] يا ﴿لا تَسْمَعُ فيها لاغِيَةً﴾[10] يا ﴿يَعْلَمُ خائِنَةَ اْلأَعْيُنِ﴾[11] كه از قبيل اضافه وصف به موصوف سود نباشد و به معناي «أعين خائنه» نباشد، بلكه به معناي «خيانة الأعين» باشد و ناگزير اين خائنه و اين فاعله و بر وزن عاقبت، بر وزن عافيت مصدر خواهد بود و در موارد زيادي هم در قرآن كريم اين وزن به معناي مصدر به كار رفت و اگر مصدر نبود و وصف بود اين تا يا تاي تأنيث است كه موصوفش فرقه و طائفه است كه «ولا تزال تطلع علي فرقةٍ خائنه» يا «طائفةٍ خائنة» و مانند آن است يا تا، تاي مبالغه است نه تاي تأنيث؛ نظير راعية و راوية كه اين تا، تاي مبالغه است؛ يعني همواره يك مرد پرخيانتي در اينها پيدا مي‌شود؛ مثل اينكه در ﴿بَلِ اْلإِنْسانُ عَلي نَفْسِهِ بَصيرَةٌ﴾[12] اين تا، تاي مبالغه است نه تاي تأنيث؛ يعني انسان خود را خيلي خوب مي‌شناسد. به يكي از اين سه وجه اين خائنه تفسير خواهد شد: ﴿وَلا تَزالُ تَطَّلِعُ عَلي خائِنَةٍ مِنْهُمْ إِلاّ قَليلاً مِنْهُمْ فَاعْفُ عَنْهُمْ وَاصْفَحْ إِنَّ اللّهَ يُحِبُّ الْمُحْسِنينَ﴾ كه ظاهرِ اين امر به عفو و صفح چون در زمان قدرت است قابل تحمل است و اگر در زمان قدرت نبود البته بايد معارضه به مثل مي‌شد.

تبيين نقض عهد مسيحيها

آيه بعد؛ يعني آيه چهارده همين سورهٴ مباركهٴ «مائده» فرمود: ﴿وَمِنَ الَّذينَ قالُوا إِنّا نَصاري أَخَذْنا ميثاقَهُمْ﴾ و در سرفصل اين بحث در آيه دوازدهم [سوره مائده] فرمود: ﴿وَلَقَدْ أَخَذَ اللّهُ ميثاقَ بَني إِسْرائيلَ﴾ که اين بني اسرائيل اعم از يهودي و مسيحي است و آن گاه جريان يهوديها را بازگو فرمود و الآن اينجا جريان مسيحيها را شرح مي‌دهد. اينكه در اوّل آيه نفرمود «و من النصاري اخذنا ميثاقهم» و بعد فرمود {وَ مِنَ الّذِينَ قالُوا نَصاري}؛ يعني اينهايي كه اقرار كردند مسيحي‌اند و معتقدند که مسيحي‌اند، ما از اينها ميثاق گرفتيم، براي اينكه اينها قبول كردند كه مسيحي‌اند و قبول كردند كه انصار الله‌اند و وجود مبارك مسيح فرمود: ﴿مَنْ أَنْصاري إِلَي اللّهِ قالَ الْحَوارِيُّونَ نَحْنُ أَنْصارُ اللّهِ﴾[13] و عده‌اي هم خود را {انصار الله} مي‌دانند، همينهايي كه خود را انصار دين خدا مي‌دانند يعني مؤمن به مسيح‌اند، در حقيقت اقرار كردند به عبوديت خود در برابر ربوبيت خدا و قبول كردند که وحي و رسالت را مي‌پذيرند، لذا فرمود از اين گروهي كه {قالُوا إِنّا نَصاري}؛ يعني اعترفوا به اينكه اينها نصاري هستند ما از اينها پيمان گرفتيم ﴿وَمِنَ الَّذينَ قالُوا إِنّا نَصاري﴾.

بعضيها خواستند بگويند كه اينها نصاري نيستند و نصاراي واقعي نيستند بلکه مدعي نصرانيت‌اند، لذا خدا نفرمود و من النصاري اخذنا ميثاقهم، بلكه فرمود: ﴿وَمِنَ الَّذينَ قالُوا إِنّا نَصاري أَخَذْنا ميثاقَهُمْ﴾ که اين گروه هم نقض عهد كرده‌اند: ﴿فَنَسُوا حَظًّا مِمّا ذُكِّرُوا بِهِ﴾؛ اينها هم نقض عهد كرده‌اند و ناگزير به گرفتاريهاي يهوديها مبتلا شدند.

عواقب نقض عهد از طرف مسيحيها

يكي از گرفتاريهايي كه قرآن مشترك بين يهوديها و مسيحيها مي‌داند اين است كه در اثر نقض عهد آن بهره‌هاي الهي يادشان رفته که اين مشترك بين مسيحيها و يهوديهاست. يكي از كيفرهاي تلخي كه باز مشترك بين يهوديها و مسيحيهاست است كه درباره مسيحيها اين در آيه محل بحث يعني سوره «مائده» يعنی آيه چهارده فرمود: ﴿فَأَغْرَيْنا بَيْنَهُمُ الْعَداوَةَ وَالْبَغْضاءَ إِلي يَوْمِ الْقِيامَةِ﴾ که غِرا آن چيزي كه مي‌چسبد نظير چسب و صمغ را مي‌گويند غِرا و اين {أَغْرَيْنا} يعني الصقنا؛ يعني عداوت و بغضاء و دشمني داخلي به اينها مي‌چسبد و چسبيده به اينهاست و ما اينها را مبتلا كرديم در اثر آن نقض عهد به اختلاف داخلي ﴿فَأَغْرَيْنا بَيْنَهُمُ الْعَداوَةَ وَالْبَغْضاءَ إِلي يَوْمِ الْقِيامَةِ﴾.

مشابه اين تعبير درباره خود يهوديها هم آمده است در همين سورهٴ مباركهٴ «مائده» آيه 64 كه به خواست خدا در پيش داريم فرمود: ﴿وَقالَتِ الْيَهُودُ يَدُ اللّهِ مَغْلُولَةٌ غُلَّتْ أَيْديهِمْ وَلُعِنُوا بِما قالُوا بَلْ يَداهُ مَبْسُوطَتانِ يُنْفِقُ كَيْفَ يَشاءُ وَلَيَزيدَنَّ كَثيرًا مِنْهُمْ ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ طُغْيانًا وَكُفْرًا وَأَلْقَيْنا بَيْنَهُمُ الْعَداوَةَ وَالْبَغْضاءَ إِلي يَوْمِ الْقِيامَةِ﴾؛ درباره مسيحيها اغراي عداوت است و درباره يهوديها القاي عداوت است و شايد اين القا قوي‌تر از آن اغرا باشد. به هر تقدير اينها هم با هم اختلاف دارند و هم با گروه مقابل؛ يعني هم در داخله يهوديت اختلاف است، هم در داخله مسيحيت اختلاف است و هم يهوديها با مسيحيها با هم اختلاف دارند و اين به عنوان يك عذاب الهي دامنگير اينها شده است و منشأ ابتلاي به اين عذاب الهي نقض عهد خداست (اين يك مطلب).

حق رحمت بودن عداوت و بغضات برای پيروان ابراهيم (ع) و نقمت بودن برای کافران

مطلب ديگر آن است كه گاهي محبت بين دو گروه، هر دو گروه از اين محبت برخوردارند و عبادت است؛ مثل محبت مؤمنين نسبت به هم و گاهي محبت بين دو شخص يا دو گروه است و هر دو در اثر اين محبت معذب‌اند؛ مثل محبت فاسقين نسبت به يكديگر. دوستان دنيايي دشمنان يكديگرند، چون دوستي اينها در محور معصيت و حرام است و براي طرفين عذاب است و گاهي عداوت يك گروه نسبت به گروه ديگر اين عداوت براي گروه اوّل رحمت و نعمت است و براي گروه دوم عذاب و نقمت؛ مثل اينكه مؤمنين اعداء كفارند كه ﴿أَشِدّاءُ عَلَي الْكُفّارِ رُحَماءُ بَيْنَهُمْ﴾[14] ، مؤمنيني كه نسبت به كافران دشمن‌اند اين عداوت و دشمني براي مؤمنين رحمت است و براي كافران عذاب و نقمت، لذا كساني كه در محضر پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) بوده و هستند اينها ﴿أَشِدّاءُ عَلَي الْكُفّارِ﴾اند و ﴿رُحَماءُ بَيْنَهُمْ﴾ هستند، چه اينكه سنت و سيرت ابراهيم خليل (سلام الله عليه) همين بود و بايد به آن سنت و سيرت تأسّي كرد.

آيه چهارم سورهٴ مباركهٴ «ممتحنه» اين است ﴿قَدْ كانَتْ لَكُمْ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ في إِبْراهيمَ وَالَّذينَ مَعَهُ إِذْ قالُوا لِقَوْمِهِمْ إِنّا بُرَآؤُا مِنْكُمْ وَمِمّا تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللّهِ كَفَرْنا بِكُمْ وَبَدا بَيْنَنا وَبَيْنَكُمُ الْعَداوَةُ وَالْبَغْضاءُ أَبَدًا﴾؛ اين عداوت و بغضايي كه بين پيروان ابراهيم خليل (سلام الله عليه) با كافران است، اين عداوت و بغضاء براي پيروان خليلِ حق رحمت است و براي كافران نقمت. بنابراين گاهي محبت دو طرف رحمت است و گاهي محبت دو طرف نقمت است، گاهي عداوت دو طرف نقمت است؛ مثل اينكه كافران دشمنان يكديگرند و اين عداوت مشترك داخلي نقمت است، گاهي عداوت براي يك طرف رحمت است و براي طرف ديگر عذاب و نقمت؛ مثل اينكه مؤمنين اعداء كافرين‌اند.

سه منشأ عداوت و بغضاء و تبديل آن به محبت و صفا

مطلب ديگر آن است كه اين عداوت و بغضاء به وسيله ذات اقدس الهي انجام مي‌گيرد در اثر ترك عهد الهي، چه اينكه در اثر رعايت عهد الهي عداوت و بغضاء به محبت و صفا تبديل مي‌شود. در سورهٴ مباركهٴ «آل‌عمران» قبلاً گذشت كه مشركين مكه و همچنين مشركين و كافران مدينه قبل از نزول وحي با هم اختلاف داشتند، مخصوصاً قبيله اوس و خزرج که به بركت اسلام آن عداوت و دشمني به محبت تبديل شده است؛ آيه 103 سورهٴ مباركهٴ «آل‌عمران» اين بود: ﴿وَاعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللّهِ جَميعًا وَلا تَفَرَّقُوا وَاذْكُرُوا نِعْمَتَ اللّهِ عَلَيْكُمْ إِذْ كُنْتُمْ أَعْداءً فَأَلَّفَ بَيْنَ قُلُوبِكُمْ فَأَصْبَحْتُمْ بِنِعْمَتِهِ إِخْوانًا﴾؛ اين نعمت خدا در اثر رعايت بندگي نصيب اين بندگان صالح شده است و آن عذاب خدا در اثر نقض عهد دامنگير يهوديها و مسيحيها شده است.

بنابراين مي‌شود گروهي در اثر ايمان از نعمت برادري و محبت برخوردار بشوند و اختلاف چندين ساله اينها رخت بربندد و گروهي هم در اثر ترك عهد الهي به دام اختلاف داخلي بيفتند. همين اوس و خزرج و امثال آنها كه اعداي يكديگر بودند به بركت اسلام اصبحوا اخوانا كه فرمود: ﴿فَأَصْبَحْتُمْ بِنِعْمَتِهِ إِخْوانًا﴾ و همين مسيحيها كه به حسب ظاهر برادر يكديگر بودند بر اثر ترك عهد الهي دشمن يكديگر شدند يا يهوديها كه برادر يكديگر بودند در اثر نقض عهد الهي دشمن يكديگر شدند و جنگهاي خونيني كه گفتند بين خود مسيحيها اتفاق افتاده است خونبارتر از جنگهايي بود كه بين مسيحيها و غير مسيحيها اتفاق افتاده اين عذاب الهي همواره است و ذات اقدس الهي همه را هشدار داد كه مبادا در اثر معصيت گرفتار اين كيفر تلخ بشويد كه خداي ناكرده آن روح برادري و اخوت از شما گرفته بشود و به عذاب اختلاف مبتلا بشويد!

در سورهٴ مباركهٴ «انعام» آن را بيان كرد؛ آيه 65 سوره «انعام» اين است كه ﴿قُلْ هُوَ الْقادِرُ عَلي أَنْ يَبْعَثَ عَلَيْكُمْ عَذابًا مِنْ فَوْقِكُمْ أَوْ مِنْ تَحْتِ أَرْجُلِكُمْ أَوْ يَلْبِسَكُمْ شِيَعًا وَيُذيقَ بَعْضَكُمْ بَأْسَ بَعْضٍ﴾؛ ذات اقدس الهي گاهي مي‌تواند عذابي از بالا بفرستد، گاهي عذابي از پايين بفرستد، گاهي با سيل و رعد و برق و صاعقه شما را معذب كند، گاهي با زمين لرزه شما را معذب كند و گاهي هم سيل و طوفاني در كار نيست يا زمين لرزه‌اي هم در كار نيست، بلکه اختلاف داخلي است كه به عذاب الهي مبتلا مي‌شويد ﴿أَوْ يَلْبِسَكُمْ شِيَعًا﴾؛ شما را گروه گروه مي‌كند ﴿وَيُذيقَ بَعْضَكُمْ بَأْسَ بَعْضٍ﴾ كه اين عذابها اگر از ضعيف به قوي شروع شده باشد آن عذابهاي سيل و صاعقه و طوفان يا عذابهاي زلزله كه يكي از بالا است و ديگري از زير پا، اينها ضعيف‌تر از عذاب داخلي است ﴿أَوْ يَلْبِسَكُمْ شِيَعًا وَيُذيقَ بَعْضَكُمْ بَأْسَ بَعْضٍ﴾[15] .

اگر خداي ناكرده گروهي راه حلال را طي نكنند به دام اختلاف داخلي مي‌افتند و آن وقت تمام عمر مشغول اين‌اند كه رقيب را از پا در بياوردند و او را از صحنه خارج كنند و تمام عمر را صرف اين مي‌كنند و بعد هم همان طوري كه ذات اقدس الهي درباره مسيحيها فرمود: ﴿وَسَوْفَ يُنَبِّئُهُمُ اللّهُ بِما كانُوا يَصْنَعُونَ﴾؛ يعني اين گرفتاريِ دنيايي اينها بر گرفتاريهاي آنها افزوده است نه اينکه كم كرده باشد آنها نقض عهد كردند و پيمان شكني كردند و به اختلاف داخلي مبتلا شدند، سرانجام ذات اقدس الهي عواقب تلخ اينها را به اينها گوشزد خواهد كرد و تازه اينها نيمه راهند ﴿وَسَوْفَ يُنَبِّئُهُمُ اللّهُ بِما كانُوا يَصْنَعُونَ﴾. در يوم القيامه عداوت وجود دارد و در قيامت هم است، چون در جهنم هم عداوت است؛ ولي آثار عداوت در قيامت نيست که كسي بتواند با كسي درگير بشود يا اختلافي، جنگي و مانند آن باشد وگرنه اين مَلِكات دشمني و عداوت در قيامت هم است بلكه در جهنم هم ظهور دارد كه ﴿كُلَّما دَخَلَتْ أُمَّةٌ لَعَنَتْ أُخْتَها﴾[16] ؛ هر وقت يكي از اين گروه تبهكار وارد جهنم مي‌شود گروه ديگر را لعنت مي‌كند و مي‌گويد تو باعث شدي.

بنابراين كاملاً با هم اختلاف دارند و گروههاي زيادي هستند كه با هم اختلاف دارند و همين الآن هم بسياري از جنگها به وسيله همين اقوام مختلف مسيحيت است و الآن اينها هم با هم اختلاف دارند، هم با يهوديها اختلاف دارند و هم با خود مسلمين. بنابراين چه درباره يهوديها و چه درباره مسيحيها اين خطر و اين كيفر مشترك است که در اثر نقض عهد به اختلاف داخلي مبتلا شدند و از اين تعبير ﴿إِلي يَوْمِ الْقِيامَةِ﴾[17] ‌اي كه در همين سورهٴ مباركهٴ «مائده» دو جا ذكر شد: يكي مربوط به مسيحيها و يكي درباره يهوديها، معلوم مي‌شود که اينها تا روز قيامت هستند؛ حالا منظور آن روز قيامت همان روز ظهور حضرت وليّ عصر (ارواحنا فداه) است كه جزء اشراط الساعه است يا در همان وقت هم اينها با هم اختلاف دارند؟ آن وقت جزيه مي‌پذيرند ولو مسلمان نمي‌شوند و حكومت، حكومت الهي است، اما اين‌چنين نيست كه همه مسلمان بشوند بلكه جزيه را مي‌پردازند، لذا عده‌اي منافقانه زندگي مي‌كنند و وجود مبارك آن حضرت را هم شهيد خواهند كرد.

مسلمانها هم اگر خداي ناكرده نقص عهد بكنند به همين وضع گرفتار مي‌شوند و آثار تلخ نقض عهد اين است و كسي كه معصيت مي‌كند خدا را و عهد را شكست و همه اينها عهد الهي است. اول سورهٴ مباركهٴ «مائده» فرمود: ﴿يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا أَوْفُوا بِالْعُقُودِ﴾ که در آنجا عقود هم عقدهاي متعارف بين انسانها تفسير شده و هم عهدي كه بين بندگان و ذات اقدس الهي است، احكام الهي و دستورات الهي همان عهد خداست.

شيطان عامل القا عداوت و بغض و فرشتگان عامل القا محبت و صفا

مطلب بعدي آن است كه اين عداوت و بغضاء به وسيله شيطان القاء مي‌شود، چه اينكه آن محبت و صفا به وسيله فرشته‌ها القا مي‌شود؛ در سورهٴ مباركهٴ «آل‌عمران» كه فرمود: ﴿فَأَصْبَحْتُمْ بِنِعْمَتِهِ إِخْوانًا﴾[18] عاملِ القاي محبت فرشتگان رحمت‌اند و عامل القاي بغضاء و عداوت شيطان است و شيطان يكي از مأموران الهي است. قرآن كريم جريان تأثير شيطنتِ شيطان درباره القاي عداوت و بغضاء را به صورت خمر و ميسر چنين ياد مي‌كند كه اين شيطان مي‌خواهد که شما در اثر آلودگي به شراب با يكديگر اختلاف داشته باشيد: ﴿إِنَّما يُريدُ الشَّيْطانُ أَنْ يُوقِعَ بَيْنَكُمُ الْعَداوَةَ وَالْبَغْضاءَ فِي الْخَمْرِ وَالْمَيْسِرِ﴾؛ اگر شيطان به وسيله خمر و ميسر عداوت ايجاد مي‌كند، چه اينكه در آيه 91 همين سورهٴ مباركهٴ «مائده» است كه ﴿إِنَّما يُريدُ الشَّيْطانُ أَنْ يُوقِعَ بَيْنَكُمُ الْعَداوَةَ وَالْبَغْضاءَ فِي الْخَمْرِ وَالْمَيْسِرِ وَيَصُدَّكُمْ عَنْ ذِكْرِ اللّهِ وَعَنِ الصَّلاةِ فَهَلْ أَنْتُمْ مُنْتَهُونَ﴾ معلوم مي‌شود اين اداوت و بغضاء كه كيفر الهي است به وسيله شيطان القا مي‌شود.

شيطان گر چه در برابر ذات اقدس الهي نافرماني كرده است ﴿أَبي وَاسْتَكْبَرَ وَكانَ مِنَ الْكافِرينَ﴾[19] ؛ ولي در نظام تشريع معصيت كرده است نه در نظام تكوين، در نظام تكوين او مثل كلب معلَّم است و اصولاً معيار تشريع است نه تكوين و در نظام تكوين كه معصيت راه ندارد؛ آن گاه همين شيطان در اثر اينكه در نظام تشريع معصيت كرده و مورد خشم اله شده، مظهر اضلال الهي است و مجري دستورهاي كيفري حق است، لذا فرمود: ﴿إِنّا جَعَلْنَا الشَّياطينَ أَوْلِياءَ لِلَّذينَ لا يُؤْمِنُونَ﴾[20] که اين تعليق حكم بر وصف مشعر به عليت است؛ مثل اينكه كسي بگويد ما براي سارقان مسلح زنداني آماده كرده‌ايم که اين حكم با علت ذكر شده است و اگر بگويند ما براي فلان گروه زندان معين كرديم جاي سؤال است كه چرا؟ ولي اگر بگويند ما براي سارقان مسلح زندان آماده كرده‌ايم اين حكم با علت ياد شده است.

وقتي خدا بفرمايد: ﴿إِنّا جَعَلْنَا الشَّياطينَ أَوْلِياءَ لِلَّذينَ لا يُؤْمِنُونَ﴾، اين حكم با علت ذكر شده است؛ يعني كسي كه به سوء اختيار خودش كافر شده است اين از آن به بعد تحت ولايت شيطان است و خداوند شيطان را بر او مسلط كرده است نه تسليط ابتدايي بلكه تسليط كيفري و شيطان مظهر اِضلال خداست؛ نظير كلب معلَّم كه صاحبش او را اغراء مي‌كند تا يك كسي را بگزد.

مشابه آن آيه، آيه ديگر است كه ﴿أَنّا أَرْسَلْنَا الشَّياطينَ عَلَي الْكافِرينَ تَؤُزُّهُمْ أَزًّا﴾[21] كه شيطان در نظام تشريع كافر است و معصيت كار؛ ولي در نظام تكوين نظير كلب معلَّم رسالت الهي را به عهده دارد؛ منتها او رسول خداست همان طوري كه ابر رسول خداست و صاعقه رسول خداست که اين كارها را خدا اجرا مي‌كند و مي‌فرستد و اين رسالت را ذات اقدس الهي به باد و باران اسناد مي‌دهد ﴿وَأَرْسَلْنَا الرِّياحَ لَواقِحَ﴾[22] ؛ فرمود که ما اين بادها را براي تلقيح گياهان فرستاديم و اين رياح در نظام تكوين رسالتهاي الهي را به عهده دارند.

شيطان اين است كه براي پيشرفتِ پزشكي مرض حتماً لازم است؛ اما ما نبايد خودمان را مريض كنيم تا پزشكي پيشرفت كند.

اگر اختيار در كار نباشد جبر است و ما بخواهيم امتحان بكنيم و اگر وسايل گناه در عالم نباشد كه ﴿لِيَميزَ اللّهُ الْخَبيثَ مِنَ الطَّيِّبِ﴾[23] نيست و اگر وسيله گناه در عالم نباشد خدا به چه امتحان بكند؟ و تا امتحان هم نباشد كه كسي جهاد اكبر ندارد و تا جهاد نبود كه به كمال نمي‌رسد ﴿وَالَّذينَ جاهَدُوا فينا لَنَهْدِيَنَّهُمْ سُبُلَنا﴾[24] و جهاد هم امتحان طلب مي‌كند.

بنابراين اين مجموعه، مجموعه زيباست، مثل اينكه ما اگر بخواهيم به اسرار گياهان پي ببريم بشر بايد مريض بشود و اگر مريض نباشد كه پزشكي پيشرفت نمي‌كند و كسي به سراغ كشف دارو حركت نمي‌كند؛ اما همه ما موظفيم كه خود را حفظ بكنيم تا مريض نشويم؛ ولي اين مرض هست و لازمه اين نظام است تا آن پزشكي تقويت بشود و داروسازي و داروشناسي تقويت بشود. غرض آن است كه هر چه كه در جهان خارج يافت مي‌شود چون موجودي است نيازمند، سرانجام به خدا منتهي خواهد شد؛ منتها با حفظ مبادي‌اش. الآن شما بررسي كنيد اين پنج راه را که اين خاكهاي دل كوه با آن رده‌ها و رگه‌هاي خاص دارند حركت مي‌كنند تا بشوند معدن و اين خاكهاي سينه كوه هم حركت مي‌كنند و هر كدام دامنه خاصي هستند و به دنبال يك گياه مخصوص مي‌روند و جذب يك گناه مخصوص مي‌شوند تا بشوند درخت و حيواناتي هم هستند كه اين گياهان را هر كدام در راه خود مصرف مي‌كنند و كارهاي حيواني انجام مي‌دهند و انسانهايي هم هستند كه كارهاي انساني را روي زمين انجام مي‌دهند و فرشته‌ها هم هستند كه دارند كار انجام مي‌دهند، حالا فرشته‌ها كه گروه پنجم‌اند محل ابتلا نيستند.

خداوند هم مي‌داند و آگاه است كه آن خاكها چگونه جذب مي‌شوند تا معدِن بشود يا جذب بشوند كه گياه بشود يا كارهاي حيوان را مي‌داند و كارهاي انسان را هم مي‌داند؛ اما همه اين كارها را بما لها من المبادي مي‌داند و همه اين كارها را با مبادي خاصه هر كدام از اين اصناف چهارگانه انجام مي‌دهد و هيچ جا جبر نيست؛ يك جا طبيعي است، يك جا غريزي است، يك جا ميل است و يك جا اراده و همه كارهاي انسان با مبادي نفساني او انجام مي‌گيرد، لذا جبر نه تنها بد است بلكه مستحيل است و به عنوان نمونه در هيچ گوشه عالم نه شد، نه هست و نه خواهد شد؛ مثل دو دو تا پنج‌تا اين طور نيست كه بد باشد، بلکه مستحيل است؛ جبر اصلاً مستحيل است که يك جايي فعلي بدون تخلل اراده از يك فاعل مختار و مريد پديد بيايد. به هر تقدير ذات اقدس الهي انسان را با اختيار مي‌آزمايد و اگر انسان نقض عهد كرد او را مهلت مي‌دهد و اگر نشد او را كيفر مي‌كند.

«و الحمد لله رب العالمين»


[1] التفسير الکبير، ج11، ص325.
[2] ـ سورهٴ روم، ايه 10.
[3] الجامع لاحکام القرآن، ج14، ص10.
[4] ـ سورهٴ روم، ايه 10.
[5] ـ سورهٴ بقره، ايه 65.
[7] ـ سورهٴ مائده، ايه 41.
[8] ـ سورهٴ حاقه، ايه 5.
[9] ـ سورهٴ واقعه، ايه 2.
[10] ـ سورهٴ غاشيه، ايه 11.
[11] ـ سورهٴ غافر، ايه 19.
[12] ـ سورهٴ قيامه، ايه 14.
[13] ـ سورهٴ آل‌عمران، ايه 52.
[14] ـ سورهٴ فتح، ايه 29.
[15] ـ سورهٴ انعام، ايه 65.
[16] ـ سورهٴ اعراف، ايه 38.
[19] ـ سورهٴ بقره، ايه 34.
[20] ـ سورهٴ اعراف، ايه 27.
[21] ـ سورهٴ مريم، ايه 83.
[22] ـ سورهٴ حجر، ايه 22.
[23] ـ سورهٴ انفال، ايه 37.
[24] ـ سورهٴ عنكبوت، ايه 69.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo