< فهرست دروس

درس تفسیر آیت‌الله عبدالله جوادی‌آملی

73/08/21

بسم الله الرحمن الرحیم


موضوع: تفسیر/سوره مائده/آیه 7 الی10

 

﴿وَاذْكُرُوا نِعْمَةَ اللّهِ عَلَيْكُمْ وَمِيثَاقَهُ الَّذِي وَاثَقَكُم بِهِ إِذْ قُلْتُمْ سَمِعْنَا وَأَطَعْنَا وَاتَّقُوا اللّهَ إِنَّ اللّهَ عَلِيمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ﴾(۷)

﴿يَاأَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا كُونُوا قَوَّامِينَ لِلّهِ شُهَدَاءَ بِالقِسْطِ وَلاَ يَجْرِمَنَّكُمْ شَنَآنُ قَوْمٍ عَلَي أَلَّا تَعْدِلُوا إِعْدِلُوا هُوَ أَقْرَبُ لِلتَّقْوَي وَاتَّقُوا اللّهَ إِنَّ اللّهَ خَبِيرٌ بِمَا تَعْمَلُونَ﴾(۸)﴿وَعَدَ اللّهُ الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ لَهُم مَغْفِرَةٌ وَأَجْرٌ عَظِيمٌ﴾(۹) ﴿وَالَّذِينَ كَفَرُوا وَكَذَّبُوا بِآيَاتِنَا أُولئِكَ أَصْحَابُ الجَحِيمِ﴾(۱۰)

معناي لغوي و اصطلاحي تيمّم

نكاتي كه در آيهٴ ششم و همچنين در آيهٴ هفتم سورهٴ مباركهٴ ‌«مائده‌» كه قبلاً بحث مي‌شد مانده است، يكي اين است كه عنوان تيمّم به معناي قصد است؛ منتها بعد در اين امر فقهي و عبادت مخصوص اصطلاح شده است، چه اينكه در سورهٴ مباركهٴ ‌«بقره‌» بحثش قبلاً گذشت. آيهٴ ٢٦٧ سورهٴ مباركهٴ ‌«بقره‌» اين بود كه ﴿يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا أَنْفِقُوا مِنْ طَيِّباتِ ما كَسَبْتُمْ وَ مِمّا أَخْرَجْنا لَكُمْ مِنَ اْلأَرْضِ وَ لا تَيَمَّمُوا الْخَبيثَ مِنْهُ تُنْفِقُونَ﴾ كه ﴿لا تَيَمَّمُوا﴾؛ يعني ‌«و لا تقصدوا‌»؛ در هنگام انفاق قصد نكنيد و به فكر اين نباشيد كه آن مانده‌ها و فاسدها را در راه خدا انفاق بكنيد. تَيَمَّمُوا؛ يعني ‌«تقصدوا‌» و در اينجا هم كه فرمود: ﴿فَتَيَمَّمُوا صَعيدًا طَيِّبًا﴾[1] ؛ يعني ‌«فقصدوا وجه الارض‌» را و بعد كم كم اسم شده است براي اين مسح صورت و دو دست كه تيمّم يك اصطلاح فقهي شد.

گسترهٴ معناي لغوي غائط در نهج‌البلاغه

مطلب دوم آن است كه اين كلمهٴ غائط همان‌طوري كه در آيهٴ شش سورهٴ ‌«مائده‌» كه محل بحث است و آيهٴ ٤٣ سورهٴ ‌«نساء‌» كه قبلاً گذشت ذكر شد، در خطبه‌هاي نهج البلاغه هم است. خطبه 36 از خطبه‌هاي نهج البلاغه همين است كه وجود مبارك حضرت امير (سلام الله عليه) در تخويف و ترساندن خوارج نهروان اين‌چنين فرمود: «فَأَنا نَذِيرٌ لَكُمْ أَنْ تُصْبِحُوا صَرْعَي بِأَثْنَاءِ هذَا النَّهْرِ وَ بِأَهْضَامِ هذَا الْغَائِطِ»[2] ؛ فرمود: من شما را مي‌ترسانم از اينكه خود را به كشتن ندهيد و جسدهاي شما در اين رودخانه بيفتد يا در دامنه‌هاي اين گودال بيفتد «بأهضام هذا الغائط»؛ غائط يعني آن گودال و اين ‌«‌باهضام» هم كه جمع ‌«‌هضم» است يعني دامنه‌هاي اين مكان پست. به هر تقدير آن روز اين كلمه معروف بود و معنايش همان آنجاي منخفض و پست بود.

تذكر نعمت‌هاي ظاهر مقدمه تذكر نعمت‌هاي ‌«‌ولي نعمت»

مطلب سوم آن است كه ذات اقدس الهي گاهي ما را به نعمت متذكّر مي‌كند و گاهي ما را به ولي نعمت؛ اوايل مي‌گويد كه به فكر نعمتهاي من باشيد و دربارهٴ تذكر نعمت هم مراتبي است: يك وقت است كه مي‌فرمايد به اين فكر باشيد كه من براي شما آب تهيه كردم، نان تهيه كردم، غذا تهيه كردم، سلامتي به شما دادم، لباس دادم، دامداري و باغداري و كشاورزي را يادتان دادم و اينها را ذكر مي‌كند ﴿وَاذْكُرُوا﴾ ﴿وَاذْكُرُوا﴾ ﴿وَاذْكُرُوا﴾ كه از اين قبيل در قرآن كم نيست. از اين مرحله بالاتر ما را متذكّر مي‌كند به نعمتهاي معنوي كه به ياد اين باشيد كه احكام الهي يادتان داديم، تعليم كتاب و حكمت نصيبتان كرديم و تزكيه نصيبتان كرديم و امثال ذلك و آيهٴ محل بحث همين است كه ﴿وَ اذْكُرُوا نِعْمَةَ اللّهِ عَلَيْكُمْ﴾ كه اينها دربارهٴ احكام الهي است و اين دستورات الهي نعمتهاي الهي است.

وقتي انسان بعد از تذكر نعمتهاي ظاهر، متذكر نعمتهاي باطن شد و نعمتهاي ظاهر و باطن خدا را شناسايي كرد و شكر گذاشت ﴿أَسْبَغَ عَلَيْكُمْ نِعَمَهُ ظاهِرَةً وَ باطِنَةً﴾[3] ، كم كم شايسته مي‌شود كه به تذكر ولي نعمت بيفتد، لذا قرآن كريم بعد از اينكه دارد: ﴿اذْكُرُوا نِعْمَتِيَ الَّتي أَنْعَمْتُ عَلَيْكُمْ﴾[4] و امثال ذلك و بعد از اينكه اين مراحل طي شد، آن‌گاه مي‌فرمايد: ﴿فَاذْكُرُوني أَذْكُرْكُمْ﴾[5] ؛ به ياد خدا باشيد خدا به ياد شماست. اين براي كسي است كه اوّل به فكر نعمتهاي مادي و ظاهري بود و شاكر شد و بعد به فكر نعمتهاي باطني بود و سپاسگزاري كرد و بعد همهٴ اين نعمتها را صرف نظر كرد و به فكر و ذكر ولي نعمت افتاد ﴿فَاذْكُرُوني أَذْكُرْكُمْ﴾[6] .

ذكر هر چيزي پاداش مناسب خود را دارد؛ آنجا كه ذكر نعمت است و شكر نعمت، مايهٴ افزايش نعمت است ﴿اذْكُرُوا نِعْمَتِيَ الَّتي أَنْعَمْتُ عَلَيْكُمْ﴾[7] كه اين ذكر نعمت انسان را به شكر نعمت وادار مي‌كند و شكر نعمت هم نتيجه‌اش اين است كه همان نعمت افزوده مي‌شود ﴿لَئِنْ شَكَرْتُمْ َلأَزيدَنَّكُمْ﴾[8] ؛ اما شكر ولي نعمت بازده‌اش چيست كه اگر كسي به ياد خدا بود و به ذكر ولي نعمت مشغول بود نه به ذكر نعمت او؟ آن‌گاه خدا در قبال اين ذكر كه شكر خود ولي نعمت است نه شكر نعمت، اين‌چنين نيست كه فقط به افزايش نعمتهاي ظاهري يا نعمتهاي باطني اكتفا بكند، بلكه جزاي شكر و ذكر ولي نعمت آن است كه خود انسان را خدا مي‌پروراند.

معيار ‌«‌بينائي و بصيرت» در خطبهٴ همام

اگر خدا به ياد كسي بود او را براي ابد زنده نگه مي‌دارد و او را بصير مي‌كند و چشم جان او را باز مي‌كند ﴿فَاذْكُرُوني أَذْكُرْكُمْ﴾، براي اينكه آنهايي كه خدا به ياد آنها نيست آنها كورند. عده‌اي كه در قيامت كور محشور مي‌شوند سؤال مي‌كنند كه ﴿رَبِّ لِمَ حَشَرْتَني أَعْمي وَ قَدْ كُنْتُ بَصيرًا﴾، جواب مي‌شنوند كه ﴿كَذلِكَ أَتَتْكَ آياتُنا فَنَسيتَها وَ كَذلِكَ الْيَوْمَ تُنْسي﴾[9] كه اين ﴿وَ كَذلِكَ الْيَوْمَ تُنْسي﴾ معنايش آن است كه اگر كسي منسيِّ خدا بود نابيناست كه منظور چشم ظاهر كه نيست، بلكه منظور همان بصير بودن قلب است. عكس نقيض قضيه آن است كه اگر كسي منسي نبود نابينا نيست و مي‌شود بينا، آن‌گاه اين بينايي همان است كه در خطبهٴ همام نهج البلاغه هم آمده است كه «فَهُمْ وَ الْجَنَّةُ كَمَنْ قَدْرَآهَا فَهُمْ فِيهَا مُنَعَّمُونَ وَ هُمْ وَ النَّارُ كَمَنْ قَدْرَآهَا»[10] و مانند آن، آن‌گاه راه حارثةبن‌مالك را طي كردن از اينجاها شروع مي‌شود كه اگر كسي خدا به ياد او بود او بصير مي‌شود؛ يعني در جانش اين چشم شكوفا مي‌شود و در جانش اين گوش شكوفا مي‌شود، آن‌گاه مظهر سميع و بصير خواهد شد.

به هر تقدير آن ﴿فَاذْكُرُوني أَذْكُرْكُمْ﴾ يك افقِ ديگري است و اين ﴿اذْكُرُوا نِعْمَتِيَ الَّتي أَنْعَمْتُ عَلَيْكُمْ﴾ يا ﴿وَ اذْكُرُوا نِعْمَةَ اللّهِ عَلَيْكُمْ﴾ و مانند آن يك افق متوسطي است كه اينها درباره احكام است و آنها دربارهٴ حاكم يا اينها درباره نعمتهاي خداست و آنها درباره ولي نعمت؛ ولي اينها مقدمه است براي آن مرحله بالا. ﴿وَ اذْكُرُوا نِعْمَةَ اللّهِ عَلَيْكُمْ وَ ميثاقَهُ الَّذي واثَقَكُمْ بِهِ﴾؛

اهميت ميثاق، پيمان و اطاعت از حق تعالي

آن تعهدي كه با خدا بستيد به فكر آن ميثاق باشيد و پيمان‌شكني نكنيد. چه وقت تعهد بستيد؟ ﴿إِذْ قُلْتُمْ سَمِعْنا وَ أَطَعْنا﴾؛ شما وقتي ايمان آورديد و با خدا بيعت كرديد و گفتيد: ﴿سَمِعْنا وَأَطَعْنَا﴾، بايد مطيع باشيد؛ آن آياتي كه در پايان سورهٴ مباركهٴ ‌«بقره‌» و همچنين پايان سورهٴ مباركهٴ ‌«آل‌عمران‌» است آنها هم مؤيد اين مسئله است.

در پايان سورهٴ مباركهٴ ‌«بقره‌» آيهٴ ٢٨٥ اين است: ﴿آمَنَ الرَّسُولُ بِما أُنْزِلَ إِلَيْهِ مِنْ رَبِّهِ وَ الْمُؤْمِنُونَ كُلُّ آمَنَ بِاللّهِ وَ مَلائِكَتِهِ وَ كُتُبِهِ وَ رُسُلِهِ لا نُفَرِّقُ بَيْنَ أَحَدٍ مِنْ رُسُلِهِ وَ قالُوا سَمِعْنا وَ أَطَعْنا﴾؛ هم پيامبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) و هم مؤمنين حرفشان اين است كه ﴿سَمِعْنا وَ أَطَعْنا﴾. در اواخر سورهٴ مباركهٴ ‌«آل‌عمران‌» آنجا هم سخن اين است كه ﴿رَبَّنا إِنَّنا سَمِعْنا مُنادِيًا يُنادي لِْلإيمانِ أَنْ آمِنُوا بِرَبِّكُمْ فَآمَنّا﴾، حالا منظور از اين منادي فرشتهٴ وحي است يا وجود مبارك پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) است، همهٴ اينها حق است؛ منتها همهٴ اينها در طول هم‌اند و مصاديق يكديگرند. آيهٴ ١٩٣ سورهٴ مباركهٴ ‌«آل‌عمران‌» اين بود: ﴿رَبَّنا إِنَّنا سَمِعْنا مُنادِيًا يُنادي لِْلإيمانِ أَنْ آمِنُوا بِرَبِّكُمْ فَآمَنّا﴾.

اين آيهٴ محل بحث هم تذكري است به همان كه ﴿اذ قلتم سَمِعْنا وَ أَطَعْنا﴾ و اصولاً مؤمن كسي است كه بگويد سمعاً و طاعه؛ يعني شنيدم و اطاعت كردم. وقتي مؤمنين را در سورهٴ مباركهٴ ‌«نور‌» مي‌ستايد، در آيهٴ ٥١ سورهٴ ‌«نور‌» مي‌فرمايد: ﴿إِنَّما كانَ قَوْلَ الْمُؤْمِنينَ إِذا دُعُوا إِلَي اللّهِ وَ رَسُولِهِ لِيَحْكُمَ بَيْنَهُمْ أَنْ يَقُولُوا سَمِعْنا وَ أَطَعْنا﴾؛ حرف مؤمنين، منطق مؤمنين، سنّت و سيرت مؤمنين اين است كه وقتي آنها را به خدا و پيامبر دعوت كردند تا وحي و دين بر آنها حكومت كند و بين آنها داوري كند، حرف آنها اين است كه ﴿سَمِعْنا وَ أَطَعْنا﴾ و ناگزير اينها جزء مفلحين‌اند ﴿وَ أُولئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ﴾[11] .

در اين آيهٴ هشت سورهٴ مباركهٴ ‌«مائده‌» كه محل بحث است فرمود كه به ياد آن پيمان الهي باشيد كه با خدا تعهد كرديد و گفتيد ﴿سَمِعْنا وَ أَطَعْنا﴾ و بعد فرمود: ﴿وَ اتَّقُوا اللّهَ إِنَّ اللّهَ عَليمٌ بِذاتِ الصُّدُورِ﴾ كه قبلاً بحثش گذشت. آن‌گاه آيهٴ هشت سورهٴ مباركهٴ ‌«مائده‌» شروع مي‌شود، فرمود: ﴿يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا كُونُوا قَوّامينَ لِلّهِ شُهَداءَ بِالْقِسْطِ وَ لا يَجْرِمَنَّكُمْ شَنَآنُ قَوْمٍ عَلي أَلاّ تَعْدِلُوا اعْدِلُوا هُوَ أَقْرَبُ لِلتَّقْوي وَ اتَّقُوا اللّهَ إِنَّ اللّهَ خَبيرٌ بِما تَعْمَلُونَ﴾ كه مشابه اين آيه قبلاً در سورهٴ مباركهٴ ‌«نساء‌» گذشت؛ يعني آيهٴ ١٣٥ سورهٴ ‌«نساء‌» اين بود: ﴿يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا كُونُوا قَوّامينَ بِالْقِسْطِ شُهَداءَ لِلّهِ وَ لَوْ عَلي أَنْفُسِكُمْ أَوِ الْوالِدَيْنِ وَ اْلأَقْرَبينَ إِنْ يَكُنْ غَنِيًّا أَوْ فَقيرًا فَاللّهُ أَوْلي بِهِما فَلا تَتَّبِعُوا الْهَوي أَنْ تَعْدِلُوا وَ إِنْ تَلْوُوا أَوْ تُعْرِضُوا فَإِنَّ اللّهَ كانَ بِما تَعْمَلُونَ خَبيرًا﴾.

جهاني بودن قرآن

در تبيين آن آيه اين‌چنين بحث شد كه قرآن مدّعي جهاني بودن است (اين يك مقدمه) و اين ادعا را با آيات فراواني تبيين كرد و فرمود: ﴿هُدًي لِلنّاسِ﴾[12] ، ﴿وَ قُولُوا لِلنّاسِ حُسْنًا﴾[13] و آيات فراواني است كه مي‌گويد هر جا بشريت است قرآن براي هدايت اوست (اين يك مقدمه)، مقدمهٴ ديگر اين است كه خدا و پيامبر مي‌دانند و قرآن هم ما را باخبر كرد كه همه مسلمان بشوند نيست، فرمود: ﴿وَ ما أَكْثَرُ النّاسِ وَ لَوْ حَرَصْتَ بِمُؤْمِنينَ﴾[14] و بعد هم در سورهٴ ‌«مائده‌» كه به خواست خدا خواهيم خواند فرمود كه يهوديها تا روز قيامت هستند، مسيحيها تا روز قيامت هستند و اينها هميشه درگير و با اختلاف زندگي مي‌كنند، حالا منظور از ﴿يَوْمِ القِيَامَةِ﴾ ظهور حضرت ولي عصر(ارواحنا فداه) است يا رجعت است يا قيامت واقعي است به هر تقدير تا آن روزگار است ﴿فَأَغْرَيْنَا بَيْنَهُمُ العَدَاوَةَ وَالبَغْضَاءَ إِلَي يَوْمِ القِيَامَةِ﴾[15] ، ﴿وَ أَلْقَيْنا بَيْنَهُمُ الْعَداوَةَ وَ الْبَغْضاءَ إِلي يَوْمِ الْقِيامَةِ﴾[16] كه دربارهٴ يك گروه القاي عداوت و بغضاست و دربارهٴ گروه ديگر اغراست.

بنابراين قرآن به ما خبر داد كه همهٴ مردم مسلمان بشوند نيست، فرمود اينها هست و از طرفي هم فرمود قرآن يك كتاب جهاني است و بايد با اين مردم زندگي كرد و براي اين مردم هم پيام دارد؛ يعني مردم روي زمين كه يك عده ملحدند، يك عده مشرك‌اند، يك عده يهودي‌اند، يك عده مسيحي‌اند، يك عده مجوس‌اند و يك عده هم مسلمان. اگر كتاب، كتاب جهاني است، بايد زبان آن زبان جهان‌پسند باشد و زباني زبانِ جهان‌پسند است كه با فطرت همراه باشد.

زبان فطري بودن قسط و عدل

فطرت قسط و عدل را مي‌پذيرد و هيچ كسي نيست كه بگويد عدل چيز بدي است و ممكن است خودش ظالم باشد؛ ولي عدل‌دوست است. اگر ما بخواهيم با ظالمين سخني بگوييم يا بخواهيم با ملحدين سخني بگوييم و با كساني كه نه اوّل را قبول دارند نه آخر را و هر دو را انكار مي‌كنند، با آنها سخن بگوييم بايد با يك زبان مشترك حرف بزنيم كه زبان مشترك زبان فطرت است و فطرت عدل را مي‌پذيرد.

شما اگر شش گروهي را كه قرآن در سورهٴ ‌«حج‌» معرفي كرد و فرمود: ﴿إِنَّ الَّذينَ آمَنُوا وَ الَّذينَ هادُوا وَ الصّابِئينَ وَ النَّصاري وَ الْمَجُوسَ وَ الَّذينَ أَشْرَكُوا إِنَّ اللّهَ يَفْصِلُ بَيْنَهُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ﴾[17] ؛ اين شش گروه را اسم برد و فرمود خداوند در قيامت بين اينها داوري مي‌كند؛ حالا شما شش نفر را جمع بكنيد يا شش گروه را در يكجا جمع بكنيد كه مسلمين باشند، يهوديها باشند، مسيحيها باشند، صابئين باشند، مجوس باشد و مشرك كه ملحد هم ملحق به مشرك است، آنچه كه مي‌تواند اينها را به يك زندگي مسالمت‌آميزي وادار كند همان قسط و عدل است كه زبان فطرت است كه سهم هر كسي معلوم و كار هر كسي معلوم و حق هر كسي معلوم و حقوق هر كسي معلوم و جاي هر كسي معلوم است كه هيچ كسي به كسي ظلم نكند. اين قسط و عدل زبان فطرت است كه مشترك بين همهٴ اقوام و ملل است (اين هم دو).

معيار عمل به قسط و عدل

طبق مقدمه اوّل كه قرآن فرمود: اين كتاب، كتاب جهاني است و بعد هم فرمود كه اين‌چنين نيست كه دنيا به ميل شما بگردد و همين كه گفتيد ‌«يا ايها الناس امنوا‌» اينها ايمان بياورند؛ نه عده‌اي مسيحي‌اند [و] عده‌اي يهودي‌اند، عده‌اي مجوس‌اند، عده‌اي صائبين‌اند، عده‌اي كمونيست‌اند و عده‌اي مشرك‌اند همين‌اند كه هستند و با همين وضعِ موجود قرآن پيامِ جهاني دارد و آن اين است كه شما در هر جا هستيد، با هر ملّيّتي هستيد و با هر فرهنگ و عادت و رسومي كه هستيد قسط و عدل را رعايت كنيد. به ما كه اين دستور را داد نه براي آن است كه ما مكلفيم، براي اين است كه ما گفتيم: ﴿سَمِعْنا وَ أَطَعْنا﴾ و ديگران ولو خدا و پيغمبر را هم قبول نداشته باشند اگر بخواهند خوب زندگي كنند بايد به قسط و عدل بپردازند.

براي اينكه قسط و عدل را گسترش بدهد، چون كتاب تنها ﴿يَتْلُوا عَلَيْهِمْ آياتِهِ﴾ نيست، بلكه ﴿يُعَلِّمُهُمُ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ﴾[18] است، بلكه ﴿يُبَيِّنُ اللّهُ لَكُمُ اْلآياتِ﴾[19] است و مانند آن كه تبيين مي‌كند؛ مي‌فرمايد براي اينكه قسط و عدل بررسي بشود ما موانع قسط و عدل را مي‌شماريم و آن انگيزه‌هايي كه انسان را از قسط و عدل منحرف مي‌كند آنها را مي‌شماريم و تك تك اينها را نام مي‌بريم و مي‌گوييم اينها حرام است و اين كارها را نكنيد. انسان اگر بخواهد قسط و عدل داشته باشد بايد حبّ و بغض او تعديل باشد؛ يعني نه محبت او نسبت به چيزي يا كسي وادارش بكند كه از صراط مستقيم فاصله بگيرد و نه عداوت و دشمني او با شخص يا گروهي اجازه بدهد كه او از صراط مستقيم فاصله بگيرد. در هر صورت اگر كسي به كسي علاقه‌مند است آن علاقه‌اش حدّي دارد و اگر حدّ نداشته باشد كه قسط و عدل معنا ندارد و اگر با كسي بد است اين دشمني هم مرزي دارد و قانوني دارد. فرمود انسان يا روي علاقه‌ها كار مي‌كند يا روي دشمني‌ها كار مي‌كند كه آن گرايشهاي او روي محبتهاي اوست و آن گريز و فرار او روي عداوتهاي اوست كه هر دوي اينها را بايد تعديل كرد.

در سورهٴ مباركهٴ ‌«نساء‌» به مسئلهٴ تعديل محبت پرداخت[20] و در سورهٴ ‌«مائده‌» به تعديل غضب مي‌پردازد؛ در سورهٴ مباركهٴ ‌«نساء‌» كه قبلاً بحثش گذشت فرمود كه شما خودتان را دوست داريد، پدر و مادرتان را دوست داريد، فرزندانتان را دوست داريد، قوم و قبيله‌تان را دوست داريد، بستگانتان را دوست داريد و آشنايانتان را دوست داريد كه دوستيِ هيچ كدام از اينها وادارتان نكند كه از مرز قسط و عدل بيرون برويد و در محكمه اگر خواستيد شهادت بدهيد به سود اينها شهادت بدهيد. شهادتِ له يا قيامِ له يا قعودِ له به سود خود يا پدر و مادر يا فرزندان يا بستگان و مانند آن نباشد.

تحدي نكردن محبت از حد و حدود قسط و عدل

محبتتان بايد مرز‌بندي باشد كه از مرز قسط و عدل نگذرد كه اين درباره تعديل محبت است.

در سورهٴ مباركهٴ ‌«مائده‌» در دو جا: يكي همان آيه دوم سورهٴ ‌«مائده‌» بود و يكي هم اين آيهٴ هشتم كه بحث محوري است مي‌فرمايد كه شما در هر صورت دشمن داريد، دشمن كسي باشيد و كسي هم دشمن شما باشد به هر تقدير زير سقف دنيا بايد زندگي بكنيد يا نه؟ اين دشمني هم مرزي دارد كه اگر كسي نسبت به شما بد كرد، يك حسابي اين بدي دارد كه آن را بر محور قسط و عدل بايد انجام داد و اين دشمني باعث نشود كه يك وقتي شما اگر خواستيد شهادت بدهيد عليهِ او بيجا شهادت بدهيد. آيهٴ سورهٴ ‌«نساء‌» براي تعديل شهادتِ له است[21] و آيهٴ سورهٴ ‌«مائده‌» براي تعديل شهادتِ عليه است؛ فرمود اگر با كسي بد بوديد اين بدي يك مرزي دارد و مبادا بگوييد كه چون فلان كس نسبت به من در فلان وقت بد كرده است حالا من بروم عليه او در محكمه شهادت بدهم، اين‌چنين نيست.

تعديل محبت و غضب هم كار عادي نيست، براي اينكه غضب بر انسان عادي حاكم است و انسان را وادار مي‌كند، لذا آيهٴ دوم سورهٴ مباركهٴ ‌«مائده‌» اين بود كه ﴿لا يَجْرِمَنَّكُمْ﴾ اينكه عده‌اي نگذاشتند ﴿أَنْ صَدُّوكُمْ عَنِ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ أَنْ تَعْتَدُوا﴾؛ شما را وادارتان نكند و در اين آيهن هشت سورهٴ ‌«مائده‌» هم مي‌فرمايد: ﴿وَ لا يَجْرِمَنَّكُمْ شَنَآنُ قَوْمٍ عَلي أَلاّ تَعْدِلُوا﴾. محبت هم اين‌چنين است كه ‌«و لا يَجْرِمَنَّكُمْ حب قومٍ علي الاّ تعدلوا‌»؛ نه محبت وادارتان بكند كه بيجا به سود كسي شهادت بدهيد و نه غضب و دشمني وادارتان بكند كه بيجا عليه گروه يا شخصي شهادت بدهيد. اين كار چون كار عادي نيست و تعديل غرايض بسيار سخت است عادلِ متوسط بودن در اين‌گونه از امور كافي نيست و عدالت متوسط كافي نيست و قائم به قسط و عدل بودن در اينجاها كافي نيست، لذا در هر دو آيه فرمود: ﴿يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا كُونُوا قَوّامينَ﴾[22] ، حالا يا صيغه مبالغه است يا حرفه و پيشه است به هر تقدير آدم تا قوّام بالقسط و قوّام بالعدل نباشد اين كارها كه تعديل خواسته‌هاست مقدور او نيست.

نتايج قوام بالقسط و قوام بالعدل

خيليها عادل‌اند اما ناخودآگاه آن ضمير محبت يا ضمير غضب در او وادار مي‌كند كه به سود كسي قضا يا شهادت بدهد و عليه كسي قضا يا شهادت بدهد؛ ولي اگر قوّام بالقسط باشد از درون او قسط و عدل مي‌جوشد. مي‌بينيد كه شما وقتي در بيابان باز حرف مي‌زنيد صدايتان باز است، جواب نمي‌شنويد؛ اما وقتي در كنار يك سلسله جبال سنگين حرف زديد مي‌بينيد كه فوراً حرفتان را به شما برمي‌گرداند، اگر ميدان باز باشد هر چه گفتيد او قبول مي‌كند؛ اما اگر با كوه برخورد كرديد فوراً حرف شما را به شما برمي‌گرداند. بعضيها در درونشان يك ميدان بازي است و هر چه دادند او مي‌پذيرد؛ امّا بعضي قوّام بالقسط‌اند اينها برايشان ‌«كالجبل الراسخ‌» است كه مي‌گويند اين ملكهٴ عدالت براي اينها جبلّي است و جبلّي به آن وصف مي‌گويند كه ‌«كالجبل الراسخ‌» پايدار باشد و نتوان او را ريشه‌كن كرد. وقتي در مقابل كوه شما حرف زديد حرف شما را برمي‌گرداند و اگر پرونده را به يك قاضي قوّام بالقسط دادند يا در محكمهٴ چنين قاضي عده‌اي شهود او حاضر شدند، اين بدون اينكه بخواهد مي‌بينيد كه از درون او اعتراض برمي‌خيزد، چون عدالت براي او مثل جبل شد و اين آقايي كه آمده به سود كسي يا عليه كسي برخلاف قسط و عدل شهادت بدهد، درونِ پاك اين قاضي اين حرف را برمي‌گرداند يا هر پيشنهاد ديگري، اگر كسي در درونش چنين خاصيتي باشد اين قوّام بالقسط است و حرفها را برمي‌گرداند و اگر قاع صفصف باشد حرفها را مي‌پذيرد.

اين است كه قرآن كريم در اين‌گونه از مسائل قائم به قسط بودن را كافي نمي‌داند، بلكه قوّام بالقسط بودن را لازم مي‌داند. در همان سورهٴ مباركهٴ ‌«نساء‌» هم قبلاً بحث شد كه بعضي از بزرگان فقه در قاضي عدالت را كافي نمي‌دانند يا عاقل بودن را كافي نمي‌دانند؛ اگر كسي بخواهد نماز بخواند بايد عاقل باشد، اگر كسي بخواهد روزه بگيرد بايد عاقل باشد؛ اما اگر كسي بخواهد قاضي باشد «يشترط ... فيه كمال العقل»[23] كه اين ‌«كمال العقل‌» غير از عاقل بودن است. يك وقتي شما مي‌خواهيد به كسي اقتدا كنيد همين كه عاقل بود و عادل بود كافي است و يك وقت مي‌خواهيد مال و جان و ناموس را به دست او بسپاريد «يشترط ... فيه كمال العقل» كه اين ‌«كمال العقل‌» همان است كه قوّام بالقسط باشد.

آن‌گاه چنين ديني كه هم راه دوستي دوستان را بست و هم راه دشمني دشمنان را سدّ كرد مي‌تواند دين جهاني باشد؛ هم در آن آيهٴ سورهٴ مباركهٴ ‌«نساء‌» آمده است كه راه دوستي بيجا را بست؛ يعني در آيهٴ ١٣٥ سورهٴ مباركهٴ ‌«نساء‌» فرمود: ﴿يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا كُونُوا قَوّامينَ بِالْقِسْطِ شُهَداءَ لِلّهِ وَ لَوْ عَلي أَنْفُسِكُمْ أَوِ الْوالِدَيْنِ وَ اْلأَقْرَبينَ﴾. يك وقت است كه مسائل مالي است و قوم و خويش كسي نيست، بلكه يك فكري در كسي پيدا شده است كه ما حامي محرومانيم، پابرهنگانيم و مستضعفانيم كه اين فكر حق است؛ اما در حمايت از محرومان هم بايد قسط و عدل مراعات بشود.

بيان رعايت قسط و عدل در حمايت از محرومان

كاملاً به يادتان است كه در ذيل همين آيهٴ ١٣٥ سورهٴ مباركهٴ ‌«نساء‌» مثال زده شد كه اگر پابرهنه‌اي بي‌گدار به آب زد و سوار موتور بود و توانگري را عمداً به جدول جاده پرت كرد و حالا از شما شهادت خواستند، شما بگوييد چون اين مستضعف است من به سود او شهادت بدهم و چون او وضع مالي‌اش خوب است عليه او شهادت بدهم! اگر وضع مالي او خوب است يك حسابي دارد، يك كتابي دارد و يك محكمه‌اي است كه مال او را از او مي‌گيرند اگر براساس حرام جمع كرده باشد؛ اما الآن كه بيجا به جدول افتاده كه نبايد عليه او شهادت داد؛ فرمود: ﴿إِنْ يَكُنْ غَنِيًّا أَوْ فَقيرًا فَاللّهُ أَوْلي بِهِما﴾ يا خداي ناكرده اگر كسي فقير بود و از شما خواستند كه در محكمه حاضر بشويد و شهادت بدهيد، چون به جرم اينكه فقير است عليه او شهادت بدهيد! يا قاضي به جرم اينكه اين شخص فقير است عليه او قضا كند و حكم كند! نه. فرمود اگر كسي غني بود به غناي او يا اگر فقير بود به فقر او نگاه نكنيد، بلكه ببينيد حق با كيست؟

بنابراين مسئلهٴ محبت و عداوت تعديل شد و مسئلهٴ فقر و غنا تعديل شد و چنين ديني مي‌تواند جهاني باشد كه هرگونه عاملِ انحراف را بست. در يك جامعه‌اي بعضي وضع مالي‌شان خوب است و بعضي وضع مالي‌شان ضعيف است، بعضيها مسلمان‌اند و بعضي كافرند، بعضي ماركسيست‌اند، بعضي مشرك‌اند، بعضي يهودي‌اند، بعضي مسيحي‌اند، بعضي مجوس‌اند و بعضي صابئين‌اند كه اين جهان كذايي را قرآن با زبان فطرت دارد اداره مي‌كند و فرمود آن احكام را شما هرگز در مرز قسط و عدل راه ندهيد.

فتحصل كه علل و عوامل انحراف از صراط مستقيم را قرآن اوّل بررسي كرد و روي تك تك اين علل و عوامل اشاره كرد و فرمود هيچ كدام از اين علل مايه انحراف از قسط و عدل نشود كه به سود كسي يا عليه كسي شهادت بدهيد، حتي در مسئلهٴ زيارت يك عده‌اي نگذاشتند كه شما مثلاً در سال حديبيه مكه مشرف بشويد و قبل از اينكه پيروز بشويد جلوي شما را گرفتند؛ آيهٴ دوم سورهٴ مباركهٴ ‌«مائده‌» اين است: ﴿وَ لا يَجْرِمَنَّكُمْ شَنَآنُ قَوْمٍ أَنْ صَدُّوكُمْ عَنِ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ أَنْ تَعْتَدُوا﴾؛ آنها نگذاشتند شما به زيارت خانهٴ خدا برويد، حالا كه شما قادر شديد باز هم نگذاريد كه اينها به طرف خانه خدا بروند؟ نه، اين كار را نكنيد. آنها معصيت كردند كه معصيت آنها را ذات اقدس الهي كيفر مي‌دهد.

آنچه كه مربوط به مسايل مالي است حقي دارد كه قصاص مي‌كنيد؛ اما آنچه كه مربوط به احكام الهي است و آنها بد كردند، شما جلوي آنها را نگيريد كه نگذاريد آنها زيارت كنند و مشابه آن بد نكنيد. پس در آيهٴ دوم سورهٴ ‌«مائده‌» كه قبلاً بحثش گذشت اين بود: ﴿وَ لا يَجْرِمَنَّكُمْ﴾؛ يعني ‌«لا يحملنكم‌» ﴿شَنَآنُ قَوْمٍ أَنْ صَدُّوكُمْ عَنِ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ أَنْ تَعْتَدُوا﴾، بلكه ﴿تَعاوَنُوا عَلَي الْبِرِّ وَ التَّقْوي وَ لا تَعاوَنُوا عَلَي اْلإِثْمِ وَ الْعُدْوانِ﴾؛ اصل تعاون كه چيز خوبي است و اختصاصي به مسلمين ندارد. اگر كسي به هيچ اصلي معتقد نبود ولي كاري با شما نداشت، شما با قسط و عدل با او رفتار كنيد.

فلسفه جهاني بودن دين اسلام

آيهٴ سورهٴ مباركهٴ ‌«ممتحنه‌» از بهترين آياتي است كه جامعيت قرآن را تبيين مي‌كند كه آن كافران و مشركاني كه نسبت به شما بد نكردند و توطئه عليه اسلام و مسلمين نداشتند در تبعيدتان، در مهاجرتتان و در تحميل رنج بر شما هيچ كاري نكردند؛ نه خودشان مستقيماً با شما بد كردند و نه با بيگانگاني كه بدرفتاري مي‌كردند هماهنگ بودند و كاري با شما نداشتند، خدا شما را نهي نمي‌كند كه با آنها براساس قسط و عدل رفتار بكنيد، بلكه اگر براساس قسط و عدل رفتار بكنيد محبوب خداييد كه ﴿إنّ اللّهَ يُحِبُّ الْمُقْسِطينَ﴾[24] كه ذيل همان آيه سورهٴ ‌«ممتحنه‌» است و تشويق به قسط و عدل است. پس از تعدي و ظلم باز مي‌دارد و به قسط و عدل دعوت مي‌كند و تشويق مي‌كند كه چنين ديني مي‌شود دين جهاني.

بنابراين معناي اينكه اسلام جهاني است اين نيست كه همه را به اسلام دعوت مي‌كند و تنها هدفش اين است تا ما بگوييم كه به هدف نرسيد؛ او همه را به اسلام دعوت مي‌كند (يك) و مي‌داند كه عده زيادي گوش به اين ندا نمي‌دهند (دو) و مي‌داند كه كل عالم به منزله يك دهكده است و مردم بايد با هم زندگي كنند (سه) و مي‌داند تنها زباني كه اين دهكدهٴ پنج ميلياردي يا بيشتر را مي‌تواند هماهنگ كند زبان فطرت است (اين چهار)، و زبان فطرت هم قسط و عدل است، چون هيچ كس نيست كه از فطرت بدش بيايد و از عدل بدش بيايد، اين زبان فطرت مثل جگر تشنه است كه آب مي‌خواهد، هيچ كسي را نياموختند كه شما اگر تشنه‌ايد آب بخوريد.

همين شش گروهي كه در سورهٴ مباركهٴ ‌«حج‌» نام اينها برده شد[25] ؛ يعني مسلمانها، يهوديها، مسيحيها، صابئين، مجوسيها و مشركين اينها را شما يكجا جمع بكنيد، همه‌شان غذا مي‌خواهند و همه‌شان اگر تشنه شدند آب مي‌خواهند و اين‌چنين نيست كه بگوييم مسلمان آب بخواهد و يهودي نخواهد يا ترسا بخواهد مجوسي نخواهد يا صابئي بخواهد و مشرك نخواهد. همان‌طوري كه اين هاضمهٴ ظاهر در قبال عطش آب طلب مي‌كند، آن هاضمهٴ باطن در قبال پديده‌هاي اجتماعي قسط و عدل طلب مي‌كند و اين فطرت است كه ﴿وَ نَفْسٍ وَ ما سَوّاها ٭ فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها﴾[26] و با اين زبان بين‌المللي خدا حرف مي‌زند و مي‌شود دين جهاني.

بنابراين اگر همه مسلمان شدند ﴿طُوبي لَهُمْ وَ حُسْنُ مَآبٍ﴾[27] كه قرآن اداره مي‌كند و اگر همه برگشتند و نيمي مسلمان شدند و نيمي به اهل كتاب رو آوردند، باز هم قرآن آنها را اداره مي‌كند و اگر بعضي مسلمان شدند، بعضي كتابي شدند و بعضي ملحد و مشرك شدند، باز هم قرآن توان ادارهٴ جهان را دارد، لذا فرمود: ﴿يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا كُونُوا قَوّامينَ لِلّهِ﴾. حالا تفاوتهاي فراواني است كه چرا در آنجا فرمود: ﴿قَوّامينَ بِالْقِسْطِ شُهَداءَ لِلّهِ﴾[28] و در اينجا فرمود: ﴿قَوّامينَ لِلّهِ شُهَداءَ بِالْقِسْطِ﴾ كه بعضي از اين نكات را سيّدناالاستاد (رضوان الله عليه) در كتاب شريف الميزان لابد ملاحظه فرموديد كه بيان كرده‌اند[29] و بعد از اينكه دستور داد فرمود: ﴿لاَ يَجْرِمَنَّكُمْ شَنَآنُ قَوْمٍ عَلَي أَلَّا تَعْدِلُوا﴾.

«و الحمد لله رب العالمين»

 


[1] . سورهٴ مائده، آيهٴ 6.
[2] . نهج‌البلاغه، خطبهٴ 36.
[3] . سورهٴ لقمان، آيهٴ 20.
[4] . سورهٴ بقره، آيهٴ 40.
[5] . سورهٴ بقره، آيهٴ 152.
[6] . سورهٴ بقره، آيهٴ 152.
[7] . سورهٴ بقره، آيهٴ 40.
[8] . سورهٴ ابراهيم، آيهٴ 7.
[9] . سورهٴ طه، آيات 125 و 126.
[10] . نهج‌البلاغه، خطبهٴ 193.
[11] . سورهٴ بقره، آيهٴ 5.
[12] . سورهٴ بقره، آيهٴ 185.
[13] . سورهٴ بقره، آيهٴ 83.
[14] . سورهٴ يوسف، آيهٴ 103.
[15] . سورهٴ مائده، آيهٴ 14.
[16] . سورهٴ مائده، آيهٴ 64.
[17] . سورهٴ حج، آيهٴ 17.
[18] . سورهٴ آل‌عمران، آيهٴ 164.
[19] . سورهٴ بقره، آيهٴ 219.
[20] . سورهٴ نساء، آيهٴ 135.
[21] . سورهٴ نساء، آيهٴ 135.
[22] . سورهٴ نساء، آيهٴ 135.
[23] . جواهر الكلام، ج40، ص12.
[24] . سورهٴ ممتحنه، آيهٴ 8.
[25] . سورهٴ حج، آيهٴ 17.
[26] . سورهٴ شمس، آيات 7 و 8.
[27] . سورهٴ رعد، آيهٴ 29.
[28] . سورهٴ نساء، آيهٴ 135.
[29] . الميزان، ج5، ص237.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo