< فهرست دروس

درس تفسیر آیت‌الله عبدالله جوادی‌آملی

73/08/14

بسم الله الرحمن الرحیم


موضوع: تفسیر/سوره مائده/آیه 6و7

 

﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذَا قُمْتُمْ إِلَي الصَّلاَةِ فَاغْسِلُوا وُجُوهَكُمْ وَأَيْدِيَكُمْ إِلَي المَرَافِقِ وَامْسَحُوا بِرُؤُوسِكُمْ وَأَرْجُلَكُمْ إِلَي الكَعْبَيْنِ وَإِن كُنتُمْ جُنُباً فَاطَّهَّرُوا وَإِن كُنتُم مَرْضَي أَوْ عَلَي سَفَرٍ أَوْ جَاءَ أَحَدٌ مِنكُم مِنَ الغَائِطِ أَوْ لاَمَسْتُمُ النِّسَاءَ فَلَمْ تَجِدُوا مَاءً فَتَيَمَّمُوا صَعِيداً طَيِّباً فَامْسَحُوا بِوُجُوهِكُمْ وَأَيْدِيكُم مِنْهُ مَا يُرِيدُ اللّهُ لِيَجْعَلَ عَلَيْكُم مِنْ حَرَجٍ وَلكِن يُرِيدُ لِيُطَهِّرَكُمْ وَلِيُتِمَّ نِعْمَتَهُ عَلَيْكُمْ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ﴾ (۶) ﴿وَاذْكُرُوا نِعْمَةَ اللّهِ عَلَيْكُمْ وَمِيثَاقَهُ الَّذِي وَاثَقَكُم بِهِ إِذْ قُلْتُمْ سَمِعْنَا وَأَطَعْنَا وَاتَّقُوا اللّهَ إِنَّ اللّهَ عَلِيمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ﴾ (۷)

نكات قابل توجه در آيات ششم و هفتم سوره مائده

نكات ديگري كه در اين آيهٴ شش و هفت سورهٴ مباركهٴ مائده ‌«مانده‌» است عبارت از اين است كه در بعضي از نصوص ﴿إِذا قُمْتُمْ إِلَي الصَّلاةِ﴾ اين‌چنين تطبيق شد كه «اذا قمتم من النوم»[1] و برابر اين حديث معلوم مي‌شود كه طهارت را تحصيل كردن وظيفهٴ كسي است كه بخواهد نماز بخواند و با طهارت نباشد و اگر خود در حال قيام براي نماز طاهر بود يعني قبلاً وضو گرفته بود ولو با وضوي قبلي نماز گذشته را خوانده است، ديگر تحصيل وضوي جديد لازم نيست، چون اگر كسي از خواب برخاست باري نماز بايد وضو بگيرد و چون خواب خصوصيتي ندارد، منظور آن است كه اگر شما متطهّر نبوديد و خواستيد نماز بخوانيد وضو بگيريد. پس گرچه ظاهر صدر آيه اين است كه براي هر نمازي وضو لازم است؛ ولي به شهادت اين روايت و مانند آن معلوم مي‌شود كه وضو گرفتن براي نمازي لازم است كه انسان وضو نداشته باشد و خلاصه نماز مشروط به طهارت است و اگر طهارت قبلي باقي بود و نقض نشد، تحصيل طهارتِ جديد لازم نيست (مطلب اول).

شستن عرفي آرنج دست

مطلب دوم آن است كه گرچه عرف‌ها ممكن است فرق بكند كه مثلاً در يك عرفي وقتي گفتند تا آرنج دستت را بشوي يا مسح بكش يا پانسمان بكن يا گچ بگير يا روغن بمال در عرفها فرق بكند؛ ولي در عرف حاضر اگر گفتند تا آرنج را بشوي يا روغن مالي كن يا گچ بگير يا پانسمان بكن، از آن غايت آن دست فهميده مي‌شود نه غايت آن عمل. روي اين تشابه ازمان انسان جلو مي‌رود تا آنجا كه دليل برخلاف باشد و اگر قرينه‌اي بر خلاف بود و مراجعه به عرف آن عصر كرد و ديد كه برخلاف آنچه كه در عرف فعلي فهميده مي‌شود، البته آن عصر نزول وحي مُحكَّم است؛ ولي وقتي به عصر نزول وحي مراجعه مي‌كنيد مي‌بينيد كه آنجا هم همين دو تعبير است، براي اينكه اهل بيت (عليهم الصّلاة و عليهم السّلام) با عربيت فصيح سخن مي‌گفتند و آشنا بودند و شاگردان آنها مثل اباذر، مقداد و عمار عربهاي فصيح بودند، آنها هم همين معاني را درست درك مي‌كردند و اوّلين فصيح خود پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) و علي بن ابي‌طالب (سلام الله عليهما) بودند كه اين ﴿الي المرافق﴾ را وقتي درست تشريح مي‌كردند مي‌فرمودند كه اين غايت مغسول است نه غايت غَسل و وحي الهي هم آنها را به همين حقيقت آگاه كرد.

بيان شراط صحت مسح

مطلب سوم آن است كه ظاهرِ مسح مثل ظاهر غَسل بايد به بدن برسد؛ منتها غَسل براي صورت است و دست، مسح براي سر است و پا، بنابراين اگر كسي بخواهد روي جوراب يا كفش مسح بكشد اين درست نيست و اگر قبلاً مسح روي كفش مي‌شد يا روي نعلين و مانند آن مي‌شد، به وسيله آيهٴ سورهٴ مباركهٴ ‌«مائده‌»؛ يعني آيهٴ ششم سورهٴ ‌«مائده‌» آن حكمها برطرف شد، چون سوره‌ٴ ‌«مائده‌» آخرين سوره‌اي است كه مبسوطاً بر پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) نازل شده است[2] و ديگر مسح علي‌الخفين صحيح نيست.

نقل اكبر بودن قرآن

مطلب چهارم آن است كه براي اينكه مرجع اصلي و منبع اصلي براي مردم همان ثَقَل اكبر و قرآن كريم باشد، خود پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) و همچنين اهل بيت (عليهم السّلام) سعي مي‌كردند كه راه استنباط و استدلال قرآني را ياد شاگردانشان بدهند و اگر سؤال كننده يك فرد عادي بود اصل فتوا را بيان مي‌فرمودند و اگر مي‌توانست صاحبنظر و اهل استنباط باشد كيفيتِ اجتهاد و استنباط را يادش مي‌دادند. جرياني هم از پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) نقل شده است و هم از وجود مبارك امام صادق؛ منتها يكي مربوط به غُسل است و ديگري مربوط به وضو؛ در باب وضو و همچنين در باب غُسل اگر آب ضرر داشت انسان مسح مي‌كشد به جاي غَسل يا تيمّم مي‌كند به جاي غُسل يا وضو، چند روايت است و منظور از آن روايات دو چيز است: يكي بيان حكم واقعي خداست و يكي هم ارجاع به قرآن كريم است كه نحوهٴ استدلال را شاگردان اهل بيت ياد بگيرند.

دلائل انجام وضو جبيره

در كتاب شريف وسايل [الشيعة] كتاب الطهارة، ابواب مسح و غَسل وجه، باب 39 از ابواب وضو عنوان باب اين است كه «باب اِجْزاءِ المسح علي الجَبَائر في الوضو و اِنْ كانَتْ في موضع الغَسل مَعَ تَعَذُّر نَزْعِهَا و اِيصال الماء الي مَا تحتها و عدم وجوب غَسل داخل الْجُرْح»[3] كه اين درباره عنوان باب است. روايت يازده همين باب 39 كه آخرين روايت است جامع بين وضو و غُسل است و آن اين است كه از تفسير عياشي نقل شده است؛ يعني مرحوم صاحب وسايل نقل فرمود كه «محمد بن مسعود العياشي في تفسيره عن اسحاق بن عبدالله بن محمد بن علي بن الحسين(عليه السّلام) عن الحسن بن زيد عن ابيه عن علي بن ابيطالب(عليه السّلام) قال سألت رسول الله(صلي الله عليه و آله و سلم) عن الجَبائر تكون علي الكَسير»؛ يعني عضوي كه شكسته است جبيره است چه بايد كرد؟ «كيف يتوضَّأ صاحبُها»؛ صاحب اين جبيره‌ها چه كنند؟ «و كيف يَغْتَسِلُ اذا اَجْنَبَ»؛ حكم وضو و حكم غُسل براي كسي كه عضوي از اعضاي بدن او شكسته است و جبيره گذاشته است چه كند؟ «قال يُجْزيه المسح عليها في الجَنَابة و الوضوء»؛ هم مي‌شود غُسل جبيره‌اي كرد و هم مي‌شود وضو جبيره‌اي [گرفت]. «قلت فان كان في برد يَخاف علي نفسه اذا افْرَغَ الماء علي جسده»؛ حضرت امير مي‌فرمايد: من به وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) عرض كردم كه اگر هوا سرد بود و اين شخص مي‌ترسد كه آب بريزد چه كند؟ «فَقَرأ رسولُ الله(صلّي الله عليه و آله و سلّم) ﴿وَلاَ تَقْتُلُوا أَنْفُسَكُمْ إِنَّ اللّهَ كَانَ بِكُمْ رَحِيماً﴾»[4] ؛ يعني ديگر لازم نيست آب بريزد و همان را مثلاً جبيره كافي است. اين استدلال به آيهٴ قرآن نشان مي‌دهد كه نحوهٴ اجتهاد را دارند تعليم مي‌كنند، گرچه به خصوص حضرت امير فرمود؛ اما كل اين جريان را اصحاب نقل كردند كه نحوهٴ استدلال و استنباط را هم دارند ياد مي‌دهند كه اختصاص به خود حضرت امير ندارد وگرنه براي ديگران نقل نمي‌فرمودند.

مشابه اين در روايت پنج همين باب 39 است كه اين در كتابهاي حوزوي هم است و مرحوم شيخ در رسائل هم نقل كردند[5] ؛ آن روايت پنج باب 39 اين است كه «محمد بن الحسن [مرحوم شيخ طوسي] باسناده عن احمد بن محمد عن بن محبوب عن علي بن الحسن بن رباط عن عبد الاعلي مولي آل سامٍ قال قلت لابي عبد الله (عليه السّلام) عَثَرتُ»؛ من لغزيدم «فانقطع ظَفُري»؛ ناخن پايم منقطع شد و پايم مجروح شد «فَجَعَلْتُ علي إصْبَعِي مَرَارَهً»؛ من جبيره‌اي روي انگشت پايم گذاشتم «فكيف اَصْنَعُ بالوضو»، البته لابد منظور جايي است كه همهٴ اين انگشتها آسيب ديد و آن جبيره روي همهٴ انگشتها قرار گرفت وگرنه اگر روي بعضي از انگشتها باشد و بعضي از انگشتهاي ديگر سالم باشد، روي آن انگشت سالم مسح مي‌كشد و ديگر مشكلي ندارد، معلوم مي‌شود كه جبيره همهٴ انگشتها را گرفته و همه آسيب ديدند يا چاره‌اي جز اينكه جبيره روي همهٴ انگشتها بيايد نبود.

وجود مبارك امام صادق (سلام الله عليه) به عبدالاعلي فرمود: «يُعرف هذا و اَشْبَاهُهُ زن كتاب الله عزَّوجلّ قال الله تعالي ﴿مَا جَعَلَ عَلَيْكُمْ فِي الدِّينِ مِنْ حَرَجٍ﴾»[6] آن وقت اين آيهٴ پاياني سورهٴ مباركهٴ ‌«حج‌» را خواندند نه آيهٴ سورهٴ ‌«مائده‌» را و فرمود: ﴿ما جَعَلَ عَلَيْكُمْ فِي الدِّينِ مِنْ حَرَجٍ﴾؛ يعني ديگر لازم نيست كه شما روي همان آن عضو مصدوم و آسيب ديده مسح بكشيد و روي همان جبيره هم مسح بكشيد كافي است. در اينجا عبدالاعلي اگر وجود مبارك امام صادق فتوا مي‌داد براي او حجت بود؛ ولي حضرت دارد راه استدلال و اجتهاد را هم به او ياد مي‌دهد و منبع اصلي را هم قرآن كريم مي‌داند كه او از مهجور بودن بيرون بيايد (اين هم يك مطلب).

كيفيت انجام مسح

مطلب بعدي آن است كه درباره مسح كه اختلاف فريقين در همين كيفيت وضو است، اهل‌بيت(عليهم السّلام) مي‌فرمودند كه ما هرگز روي كفش و مانند آن مسح نمي‌كشيم و پيروان ما هم بايد به ما اقتدا كنند؛ تعبير اين است كه ما اهل بيت اين كار را نمي‌كنيم و شيعيان ما هم بايد كه پيرو ما باشند. روايت دوازده باب ٣٨ اين است كه «محمد بن علي بن الحسين [مرحوم صدوق] باسناده عن المفضل بن عمر عن ثابت الثمالي»؛ ثمالي محلي است كه ابي حمزه ثمالي اهل آن محل است «عن حبابة الوالبيَّة في حديث عن اميرالمؤمنين(عليه السّلام) قالت سمعتُ يقول اِنَّا اهل بيت لا نَمْسَحُ علي الخُفَّين»؛ ما هرگز در هنگام وضو روي موضع و چكمه و كفش مسح نمي‌كشيم، بلكه روي پا مسح مي‌كشيم «فَمَنْ كان مِنْ شيعتنا فاليَقْتَدِ بنا و لْيَسْتَنَّ بُسَّنتِنا»[7] كه اين كلمهٴ شيعه در روايات خود حضرت امير(سلام الله عليه) بود و بر زبان خود حضرت امير بود كه فرمود: شيعيان ما بايد مثل ما وضو بگيرند.

اين سنت و سيرت اهل‌بيت است كه فرمود: «انَّا اهل بيت‌» كه ‌«لا نَمْسَحُ علي الخُفَّين» كه اين راجع به كار خودشان است دربارهٴ هدايت ديگران هم به عنوان احتجاج به قرآن كريم استدلال مي‌كردند كه بايد مسح روي پا باشد نه روي كفش و در مسايل فردي هم نهي از منكر مي‌كردند اگر مي‌ديدند كه كسي در هنگام مسح روي كفش مسح كشيد با او برخورد مي‌كردند.

سه مطلب مهم دربارهٴ مسح روي كفش

اما در مسائل حكومتي و نظام كه بخواهند با يك جمعيت عظيمي درگير بشوند اين كار را نمي‌كردند. پس سه مطلب در طول هم دربارهٴ اين ‌«مسح علي الخفين‌» است: يكي اينكه خودشان فرمودند كه ما اهل بيت هرگز روي كفش مسح نمي‌كشيم و روي پا مسح مي‌كشيم و شيعيان ما هم به ما اقتدا كنند اين (يك) كه همين روايتي بود كه الآن خوانديم؛ روايت دوازده باب ٣٨ از ابواب وضو «إنَّا اهل بيت لا نَمْسَحُ علي الخفَّين».

احتجاج در زمان استدلال بوسيله آيات قرآن از طرف اهل‌بيت(عليهم السلام)

مطلب دوم آن است كه در هنگام احتجاج در هنگام استدلال و مانند آن به آيهٴ قرآني استدلال مي‌كردند و مي‌فرمودند كه ‌«مسح علي الخفين‌» باطل است، براي اينكه سوره ٴ‌«مائده‌» آخرين سورهٴ مبسوطي است كه بر پيغمبر نازل شده است و آخرين دستور همين آيهٴ شش سورهٴ ‌«مائده‌» است كه فرمود پاهايتان را مسح بكشيد. اين در احتجاجاتشان است كه مقداري از آنها در همين باب ٣٨ و 39 آمد[8] و در مسايل فردي هم برخورد مي‌كردند؛ يعني اگر مي‌ديدند كه كسي وضو گرفته ولي در هنگام وضو به جاي مسح پا روي كفشها مسح بكشد نهي از منكر مي‌كردند و احياناً آنها را مي‌زدند، اين كار ما را مي‌كردند و اگر به محكمهٴ خليفهٴ وقت مراجعه مي‌شد آن وقت مي‌رفتند و احتجاج هم مي‌كردند.

مسئلهٴ سوم اين است كه حالا كه حكومت به دست خود اينها افتاد و به دست خود حضرت امير افتاد، ديگر نظام را در هم بريزند و حكومت را متزلزل كنند و با عدهٴ زيادي درگير بشوند كه حتماً شما بايد كه روي پا مسح بكشيد و روي خفين مسح نكشيد، اين كار را نكردند. اين مطالب سه‌گانه در همين باب ٣٨ و ٣٩ است.

نزول سوره مائده به عنوان آخرين سوره دربارهٴ مسح روي پا به پيامبر(صلّيٰ الله عليه و آله و سلّم)

قبلاً اين روايت از نور الثقلين خوانده شد و گوشه‌اي از آن روايت در همين باب ٣٨ است؛ آن روايت اين بود كه وجود مبارك حضرت امير (سلام الله عليه) ديد كه كسي وضو گرفت و به جاي اينكه روي پا مسح بكشد روي كفشها مسح كشيد و دارد نماز مي‌خواند و حضرت در مسجد با او برخورد كرد و درگير شد و روي گردنش لگد زد و پا گذاشت و فرمود: «تُصَلّي علي غير وُضُو»؛ فرمود چرا بي وضو نماز مي‌خواني؟ اين حضرت امير است (سلام الله عليه) كه آمده با اين شخص برخورد كرد و لگد به گردنش زد يا روي گردنش پا گذاشت و فرمود چرا بي وضو نماز مي‌خواني؟ آن شخص هم گفت من وضو گرفتم، فرمود نه، براي اينكه تو روي پا مسح نكشيدي، روي كفش مسح كشيدي؛ گفت عمر به من دستور داد كه اين كار را بكنم. حضرت دستش را گرفت و آورد نزد عمر و فرمود: تو به او گفتي كه روي پا لازم نيست مسح بكشد و روي كفش مسح بكشد كافي است؟ گفت: بله من گفتم، چون پيامبر اين كار را كرد؛ فرمود: «سَبَقَ الكتابُ الخُفَّين»[9] ؛ حرف خدا مقدم است بر آن و سورهٴ مباركهٴ ‌«مائده‌» دو ماه و اندي از عمر مبارك پيغمبر مانده بود كه نازل شده است و اين آخرين سوره‌اي است كه نازل شده و آخرين دستور هم همين است.

تا اينجا حضرت امير آمدند و اينها در روايات ما است كه گوشه‌اي از اين در روايت شش باب ٣٨ آمده است كه «حماد عن حريز عن زرارة عن ابي جعفر (عليهم السّلام) قال سمعتُهُ يقول جَمَعَ عمربن الخطَّاب اصحاب النَبِي (صلي الله عليه و آله و سلم) و فيهم علي (عليه السلام) فقال ما تقولون في المسح علي الخفَّين‌»؛ مغيرة بن شعبة ‌«‌قلم» برخاست «فقام المغيرةبن شعبة فقال رأيتُ رسول الله(صلي الله عليه و آله و سلم) يمسح علي الخفين فقال علي (عليه السّلام) قبل المائده او بعدَها»؛ اگر پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) روي كفش مسح مي‌كشيد قبل از ‌«مائده بود‌» يا بعد از ‌«مائد‌ه»؟ «فقال لا ادري»؛ من نمي‌دانم «فقال علي(عليه السّلام) سَبَقَ الكتاب الخُفَّين»؛ قرآن مقدم بر آن مسح روي كفش است و مسح روي كفش قبل نازل شدن دستور سورهن ‌«مائده‌» بود «انما اُنْزِلت المائدةُ قبل اَنْ يُقْبَضْ»؛ قبل از اينكه پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) رحلت كند «بشهرين او ثلاثه»[10] ؛ دو ماه يا نزديك به سه ماه مانده به رحلت پيغمبر اين سورهٴ ‌«مائده‌» نازل شده است.

تا اينجا حضرت امير آمدند؛ يعني آن مسئله‌ اينكه پا روي گردن آن شخص گذاشت و او را توبيخ كرد هم آن.

حفظ نظام و حكومت اسلامي مقدم بر فروعات

در تفسير عياشي است[11] ؛ اما در مرحلهٴ سوم كه خود حضرت امير شده وليّ مسلمين و حاكم كه هم جنگ جمل را و هم جنگ صفين را و هم جنگ نهروان را دارد اداره مي‌كند و قدرت هم دارد و همهٴ زندانها و حكومتها و قدرتهاي حكومتي در دست اوست؛ اما مردم را وادار كند كه روي پا مسح بكشند و روي كفش مسح نكشند يا نه؟ اين كار را كرد يا نكرد؟ يقيناً نكرد.

در روايت سه باب ٣٨ مرحوم كليني روايت مبسوطي دارد كه گوشه‌اي از آن روايت مبسوط را مرحوم صاحب وسايل در همين باب 38 كتاب طهارت از ابواب الوضوء نقل كرد و آن اين است كه «قال خطب اميرالمؤمنين (عليه السّلام) فقال قد عَمِلَت الولاةُ قبلي اعمالاً خَالَفوا فيها رسول الله(صلّي الله عليه و آله و سلّم) متعمِّدين لخلافه»؛ كساني كه قبل از من بودند عمداً بر خلاف پيغمبر كارهايي كردند «ولو حملتُ الناس علي تركها لَتَفَرَّق عني»؛ من هم اگر مردم را وادار كنم به روش پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) و تحميلشان بكنم كه به روش پيغمبر عمل بكنند نه به روش خلفاي قبلي، اين تفرقه در حكومت ايجاد مي‌شود و تفرقه در بين مسلمين ايجاد مي‌شود و آنها مرا رها مي‌كنند و نه تنها آنها رها مي‌كنند خودِ لشگريان من هم كساني هستند كه روي كفش مسح مي‌كشند و برعكس وضو مي‌گيرند و از پايين به بالا وضو مي‌گيرند «لَتَفَرَّقَ عنِّي جندي»، آن‌گاه همين لشگرياني كه من با آنها بايد كار بكنم مي‌روند و از من متفرق مي‌شوند.

بعد فرمود: «اَرَأيْتُمْ لو اَمَرْتُ ِبمَقَام ابراهيم فَرَدَدْتُهُ الي الموضع الَّذي كان فيه»، چون مي‌گويند آنجايي كه حضرت ابراهيم ايستاده بود نزديك بيت و نزديك كعبه بود، براي اينكه حضرت ابراهيم روي آن سنگ مي‌ايستاد و ديوار را مي‌چيد و الآن چند متر فاصله است و اينجا كه الآن مقام ابراهيم است يقيناً آنجايي نبود كه حضرت ابراهيم روي آن سنگ ايستاده بود، اين سنگ همان سنگ است؛ ولي جايش كه اينجا نبود، براي اينكه جايش كنار ديوار كعبه بود كه حضرت روي اين سنگ مي‌ايستاد و ديوار كعبه را مي‌چيد. فرمود: «اَرَاَيْتُمْ لو اَمَرْتُ بمقام ابراهيم فرددتُهُ الي الموضع الَّذي كان فيه» كه مشكلات حكومت خود را مي‌شمارد و اين در روضهٴ كافي آمده[12] كه اين روايت مفصل است.

آن قسمتي كه به بخش فقهي برمي‌گردد را مرحوم صاحب وسايل نقل كردند كه «الي ان قال» و ديگر بقيه روايت را نقل نكردند «الي ان قال و حرمت المسح علي الخفَّين» يعني ‌«ارأيتم لو حرمت المسح علي الخفين»؛ اگر من بگويم كه مسح روي كفش باطل است «و حَدَدْتُ علي النَّبيذ»؛ بگويم همان‌طوري كه خمر حدّ دارد نبيز هم حدّ دارد «و أمَرْتُ بِإحلال المتعتين»؛ بگويم هم حج تمتّع صحيح است و هم نكاح موقت «و أمْرْتُ بالتكبير علي الجنائز خمس تكبيراتٍ»؛ بگويم نماز ميت پنج تكبير دارد نه چهار تكبير «و اَلْزَمْتُ النَّاسَ الجَهْرَ ببسم الله الرحمن الرحيم» كه بسم الله را در نمازهاي جهريه واجب است جهر بگويند «الي ان قال اذاً لَتفرَّقُوا عنّي»[13] ؛ من اگر اين كارها را بكنم قدرت دارم ولي اين حكومت به هم مي‌خورد؛ حالا رعايت يك امر فرعي واجب‌تر است يا اصل اسلام و نظام؟ اين همه احكامي كه خلاف شرع است حضرت امير دارد مي‌بيند و دولتمردان او هم اين‌چنين بودند و اين‌چنين نبود كه دولتمردان او همه شيعهٴ خالص باشند؛

بيان حديث معروف حضرت امير(عليه السلام) به كميل

مثل مالك اشتر و امثال ذلك. بعضيها كه آدمهاي بسيار خوبي بودند مديريت ضعيفي داشتند؛ نظير كميل (رضوان الله عليه) كه كميل از اصحاب خاص حضرت امير است و وقتي كه ديگران از حضرت امير (سلام الله عليه) وقت خصوصي مي‌خواهند حضرت مي‌فرمايند من وقت ندارم؛ ولي دست كميل را مي‌گيرد و از مسجد جامع كوفه بيرون مي‌برد و در صحراي اطراف كوفه آن حديث معروف را به كميل مي‌آموزاند كه ‌«‌يَا كُمَيْلُ بْنَ زِيَادٍ إِنَّ هذِهِ الْقُلُوبَ أَوْعِيَةٌ فَخَيْرُهَا أَوْعَاهَا»[14] و همهٴ اين حرفها را ياد كميل مي‌دهد و دعاي كميل هم به وسيلهٴ كميل به ماها رسيده است و اين همه معارفي كه چه در نهج‌البلاغه چه در غير نهج البلاغه به وسيلهٴ كميل (رضوان الله عليه) به ما رسيده است، وقتي حضرت امير به حكومت رسيد منطقه‌اي است به نام هيت، هيت با هاي دو چشم محلي است كه حضرت امير (سلام الله عليه) كميل (رضوان الله عليه) را مسئول آن منطقه كرده است و انبار مهمّات را هم در اختيارش قرار داد و امكانات و تداركات كافي هم به او داد، مأموران اموي آمدند زدند و بردند و غارت كردند و كميل نتوانست آن منطقه را حفظ بكند، نامهٴ گلايه‌آميزي در نهج البلاغه است كه حضرت امير به كميل نوشته كه من اين همه امكانات به تو دادم تو نتوانستي مديريت را داشته باشي و آنجا را حفظ[15] بكني.

مقدم بودن حفظ نظام بر فروعات آن

يك وقت است كه كسي به درد دعاي كميل مي‌خورد و او ديگر نمي‌تواند فرمانده باشد كه حضرت آدمهاي خوبش اينها بودند و بعد ناچار به ديگران سمت مي‌داد و بارزتر از همه كه اين را هم طبري نقل كرد و هم از مورخين شيعه هم نقل كردند جريان فدك كه براي حضرت امير نبود كه حضرت امير بگذرد، براي خودش نبود كه بگذرد، فدك براي اولاد فاطمه و همين صغار بني‌هاشم بود. حضرت امير در زمان قدرتش چرا فدك را استرداد نكرد؟ آن وقتي كه حكومت نداشت اعتراض مي‌كرد و فرياد مي‌كشيد و مي‌فرمود حق مسلم ماست و حالا كه به حكومت رسيد و همهٴ جنگها را مي‌تواند اداره كند چرا اين حق مسلم اولاد بني هاشم و صغار فاطمه (عليها سلام) را استرداد نكرد؟ فرمود: حكومت من نوپاست و اگر پا بگيرد من خيلي كار مي‌كنم «لو استوت قدماي من هذه المراحض لغيّرتُ اشياء»[16] ؛ خيلي امور را تغيير مي‌دهم؛ اما نمي‌شود، حالا آن مقدار مبسوط نه، همين مقداري كه مربوط به بحثهاي طهارت ثلاث است، اينكه در كتابهاي فقهي هم آمده، فرمود: من اگر اينها را وادارشان بكنم كه اين كارها را بكنند «لَتَفرَّقوا عنّي»[17] ، حالا معلوم مي‌شود كه حفظ يك نظام و حفظ يك حكومت اسلامي خيلي مقدم است بر فروعات و به هر تقدير همين مسئولين او روي كفش مسح مي‌كشيدند و نماز جماعت مي‌خواندند و امام جماعت مي‌شدند و اين‌چنين نبود كه همهٴ مسئولينِ او شيعهٴ خالص باشند.

شما در همين نهج البلاغه كه بررسي مي‌كنيد مي‌بينيد كه اين قسمت بصره يك استان وسيعي بود؛ يعني بصره با همهٴ فلات اطرافش، كرمان با همهٴ فلات اطرافش و اهواز با همهٴ آن فلات اطرافش جمعاً يك استانداري بود و در حقيقت يك كشور بود كه اين منطقهٴ وسيع را وجود مبارك حضرت امير در اختيار ابن عباس قرار داد و ابن عباس استاندار اين استان وسيع بود. معاون رسمي ابن عباس كه به دست ابن عباس نصب شد همين زيادبن ابيه بود كه بدتر از زيادبن ابيه ما چه كسي را داريم! اگر مي‌خواستيد بگرديد و بدتر از او پيدا كنيد مقدورتان نبود. وقتي دست يك كسي بسته باشد، اگر حضرت مثل مالك اشتر چند نفر مي‌داشت هرگز به كميل كار نمي‌داد و اگر هم باز مثل كميل چند نفر مي‌داشت ديگر به زيادبن ابيه اجازه نمي‌داد كه زيادبن ابيه معاون رسمي استاندار بصره باشد.

اينها كه در ناسخ التواريخ و عوالي اللآلي كه نيست؛ بلكه اينها در نهج البلاغه است و اين [روايت‌ «‌اذا لتفرقوا عنّي» را] هم مرحوم كليني نقل كرده،[18] حالا معلوم مي‌شود كه حفظ يك حكومت و حفظ يك نظام كه اصل اسلام به او بسته است و او به اصل اسلام وابسته است مقدم بر خيلي از اين فروع است. فرمود: اگر من اينها را تحميل مي‌كردم «إذاً لتفرَّقوا عنّي»؛ هم چه در مسايل حقوقي اقدام نكرد تا فدك را بگيرد با اينكه فدك براي حضرت امير نبود كه ببخشد و براي اين مظلومين و محرومين بني هاشم بود و هم در مسايل فقهي؛ نه حكم الله را منتها حكم فرعي و نه حق‌الناس را منتها فرعي، همهٴ اينها را فداي اصل اسلام كردند وگرنه ـ معاذ الله ـ

عدم تمايل حضرت امير(عليه السلام) به حكومت

حضرت امير حكومت نمي‌خواست، اينكه فرمود: مثل ‌«‌عَفْطَةِ عَنْزٍ»[19] است حالا يا عطسه عنز است براي او اين تلاش را مي‌كرد يا براي اصل اسلام اين كار را مي‌كرد؟ او كه حكومت را و خلافت را ارزيابي كرد و طرزي هم تعبير كرد كه هيچ كسي در آن كارها رغبت نمي‌كرد،فرمود: يك استخوان خوك، خوك كه نجس‌العين است، گوشتش نه، استخوان خوك كه نجس‌العين است و آن استخوان هم نجس‌العين است در دست يك جذامي باشد آيا هيچ كس رغبت مي‌كند؟ فرمود: اين زرق و برق شما مثل همان ‌«عِراقِ خِنْزِيرٍ»[20] است به يد مجذوم.

بنابراين اين زرق و برق را حضرت امير به اين صورت درمي‌آورد كه گاهي به صورت ‌«عَفْطَةِ عَنْزٍ»[21] عطسه عنز و امثال ذلك تعبير كرده است و با اينكه حكومت را يعني مسايل زرق و برق دنيايي را اين‌چنين مي‌داند معلوم مي‌شود كه نظام اسلامي نه عراق خنزير است و نه ‌«‌عفطة عنز» و دنيا نيست، بلكه يك امر اخروي است؛ يعني اصل حكومت اسلامي است و زرق و برقهايش البته دنياست و همان عراق خنزير است؛ اما اصل اينكه «لِتَكُونَ كَلِمَةُ اللَّهِ هِي الْعَلْيَا»[22] يك امر اخروي است نه امر دنيوي و چون اصل است فروعات را فداي چنين اصل كرده است، لذا هم دربارهٴ فدك فرمود: «لو استوت قدماي مِن هذه المراحض لغيّرتُ أشياء»[23] و هم دربارهٴ اين احكام فقهي و فرعي فرمود: «اذاً لتفرَّقوا عنِّي»[24] .

تقيه بودن ‌«‌مسح روي كفش» در عصر صادقين(عليهما السلام)

مطلب ديگر آن است كه برخي از همينهايي كه ثقيفه را تشكيل دادند و مانند آن يا جريان اهانت به بيت نبوت و رسالت را اقدام كردند و تجويز كردند مثل مغيره و اينها، آنها اصلاً پيامبر را هم به عنوان يك فرد عادي مي‌شناختند نه به عنوان اينكه مصون از نسيان و اينهاست. روايت سيزده باب ٣٨ همين ابواب وضو اين است كه «روي ان رسول الله (صلّي الله عليه و آله و سلّم) توضأ ثم مسح علي نَعْلَيه فقال له المغيرة أنسيت يا رسول الله (صلّي الله عليه و آله و سلّم) فقال له بل انت نسيتَ هكذا امرني ربّي»[25] ، حالا اين در چه وقتي بود؟ اين قبل از آيهٴ ششم سورهٴ ‌«مائده‌» بود؛ اما عمده آن است كه مغيره به پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) عرض كرد كه شما يادتان رفته؟ اين كسي كه به خودش جرأت مي‌دهد به پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) بگويد كه يادت رفته، اين معلوم مي‌شود اصلاً پيغمبر را معَرضِ سهو و نسيان مي‌داند.

به هر تقدير اين مسئلهٴ ‌«مسح علي الخفين‌» به عنوان تقيه بود تا در عصر امام صادق و باقر (سلام الله عليهما) كه آنها هم گاهي مخفيانه آن حق را مي‌گفتند و در علن تصريح نمي‌كردند تا رسيد به عصر امام رضا (سلام الله عليه) كه حكومت دست آن حضرت افتاد از نظر رفع تقيه نه از نظر اجراي حدود. روايت ده باب ٣٨ اين است كه راوي مي‌گويد من بر امام باقر (سلام الله عليه) وارد شدم و از او دربارهٴ اشيائي سؤال كردم و عرض كردم: «ما تقول في مسح علي الخفَّين»؛ شما نظرتان درباره مسح چيست؟ فرمود: عمر مي‌گويد مسح كافي است حالا در سفر و حضر فرق مي‌گذارد؛ ولي پدرم امام سجاد (سلام الله عليه) مي‌فرمايد: نه، اصلاً نه در سفر و نه در حضر مسح علي الخفَّين كافي نيست.

راوي مي‌گويد: «فلما خرجتُ مِن عنده فَقُمْتُ علي عتبةِ الباب»؛ من كه از حضورش برخاستم دم در ايستادم، معلوم مي‌شود كه در مجلس كساني بودند كه حضرت نمي‌توانست صريحاً حق را بگويد. دم در ايستادم و وجود مبارك امام باقر وقتي ديد كه من دم در ايستادم «فقال لي اَقْبِل»؛ بيا «فَاَقْبَلْتُ عليه»؛ من به طرف حضرت رفتم «فقال»؛ وجود مبارك امام باقر فرمود: «انَّ القومَ كانُوا يقولون بِرَأيِهِم»؛ آنها با قياس و فكر خود حرف مي‌زدند كه گاهي ‌«‌فيُخطئون»؛ گاهي ‌«يُصِيبُون‌»؛ اما «و كان ابي لا يقول بِرَأيه»[26] ؛ پدرم روي وحي مي‌گفت و روي آنچه كه از پيغمبر شنيد مي‌گفت؛ ولي در همان مجلس به اختلاف فتوا اكتفا كرد و فرمود: دو نظر است: بعضي مي‌گويند ‌«مسح علي الخفين‌» كافي است و بعضي مي‌گويند كافي نيست و پدرم مي‌گفت كافي نيست؛ اما ديگر تخطئه نكرده بود كساني را كه ‌«مسح علي الخفين‌» داشتند، بلكه در خفا فرمود كه پدرم روي وحي مي‌گويد. تا رسيد جريان به امام رضا (سلام الله عليه) كه امويان و امثال ذلك نابود شدند و همين اين مأمون و هارون كه به حسب ظاهر شيعهٴ امام كش بودند روي كار آمدند و اينها طبق روايت هفده باب ٣٨ مأمون براي وجود مبارك امام رضا (سلام الله عليه) نوشت كه شما احكام وضو و اينها را براي ما مرقوم بفرماييد، حضرت جريان وضو را اين‌چنين فرمود: «و مَنْ مَسَح علي الخفَّين فقد خالف الله و رسوله و ترك فريضتَهُ و كِتَابَهُ»[27] ؛ حالا ديگر دورهٴ تقيه سپري شد. منظور آن است كه هم تقيه مراتبي داشت و هم اينكه اهل بيت سعي مي‌كردند كه مردم را به اوّلين منبعِ قرآني ارجاع بدهند و هم اينكه هنگام تزاحم، رعايتِ فروع دين نمي‌تواند جلوي اصل نظام را بگيرد.

«و الحمد لله رب العالمين»


[1] . تهذيب الاحكام، ج1، ص7.
[2] . بحار الانوار، ج77، ص253.
[3] . وسائل الشيعه، ج1، ص463.
[4] . (سورهٴ نساء، آيهٴ 29)؛ وسائل الشيعه، ج1، ص466.
[5] . فرائد الاصول، نشر مجمع الفكر الاسلامي، ج2، ص397.
[6] . وسائل الشيعه، ج1، ص464.
[7] . وسائل الشيعه، ج1، ص460.
[8] . وسائل الشيعه، ج1، ص457 و 463.
[9] . وسائل الشيعه، ج27، ص60.
[10] . وسائل الشيعه، ج1، ص458 و 459.
[11] . تفسير العياشي، ج1، ص297.
[12] . الكافي، ج8، ص58 ـ 63.
[13] . وسائل الشيعه، ج1، ص458.
[14] . نهج‌البلاغه، حكمت 147.
[15] . نهج‌البلاغه، نامه 61.
[16] . غرر الحكم و درر الكلم، ص119.
[17] . وسائل الشيعه، ج1، ص458.
[18] . ر . ك: الكافي، ج8، ص58 ـ 63.
[19] . نهج‌البلاغه، خطبهٴ 3.
[20] . نهج‌البلاغه، حكمت 236.
[21] . نهج‌البلاغه، خطبهٴ 3.
[22] . نهج‌البلاغه، حكمت 373.
[23] . غرر الحكم، ص119.
[24] . وسائل الشيعه، ج1، ص458.
[25] . وسائل الشيعه، ج1، ص460.
[26] . وسائل الشيعه، ج1، ص459 و 460.
[27] . وسائل الشيعه، ج1، ص461.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo